✍️توی تاکسی نشسته اَم؛ #راننده از #دزدی ها میگوید و رانت خواری ها و امثالهم...
پیاده که میشوم سعی میکند پانصد تومان بیشتر کرایه بردارد... !
✍️ #قصاب محل از مافیای #گوشت میگوید و اوضاع خراب کشور و اینکه معلوم نیست عاقبتمان چه میشود...
حواسم که لحظه ای پرت میشود، دویست سیصد گرم چربی، قاطیِ گوشت در چرخ گوشت میریزد...!
✍️ دوست قدیمی ام #کارمند است؛ در تلگرام پُست های #فساد مسئولین را از این گروه به آن گروه میگذارد. میگوید: روزی دو سه ساعت در اداره ـ در زمانی که باید کار مردم را انجام بدهد ـ سرش توی گوشی و تلگرام است...!
✍️ #کابینت ساز از کارِ دوستم زده است و پول را گرفته و فلنگ را بسته...!
✍️ #بقال محل اجناس تاریخ مصرف گذشته را جلوی دست میچیند، به هوای اینکه نبینی و بخری...!
✍️ #میوه های خوبِ میوه فروش سوا شده و دو برابر قیمت فروخته می شود...!
✍️ #مرغ فروش، مرغهای مانده را در پیاز می خواباند و به عنوان جوجه کباب میدهد دست مردم...!
✍️ #معلمِ مدرسه، همچنان به روش بیست سال پیش تدریس میکند، بدون خلاقیتی، بدون مطالعه مضاعفی!
✍️ #پزشک، از خانوادهٔ بیمار تصادفی، در حال مرگ، ۳میلیون پول نقد میخواهد تا برود داخل اتاق عمل...!
✍️ در #بانک، شش باجه وجود دارد اما کلاً یک نفر کار مردم را راه می اندازد...!
✍️ #استاد دانشگاه، کتاب انگلیسی را ۱۰صفحه ۱۰صفحه به عنوان پروژه می دهد به دانشجویانش که ترجمه کنند و آخرش به نام خودش چاپش میکند! و ...
✍️ #مغازه_دار با حیله و فریب و دروغ، پول شاگردش را نمیدهد یا با تاخیر میدهد ...
⛔️ میگویند یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به دیگران...
خیلی وقت است خودمان هم به خودمان رَحم نمیکنیم...
مثل گرگ بدنبال دردیدن همدیگر هستیم..
بابک زنجانی ها، خاوری ها و ...
و خیلی های دیگر عینِ خودِ ما #مردم هستند،
فقط پست گرفته اَند و سطح تخلفشان از ۳۰۰ گرم چربی و پانصد تومان اضافه کرایه، رسیده به میزانی که میدانیم.
✅ جامعه مثل یک #درخت است. ما #ریشه ها و تنه ایم و مسئولین #میوه و برگ... چطور از درختی که ریشه اَش پوسیده و تنه اَش آفت خورده، انتظار میوهٔ سالم داریم!؟
ما حق داریم #مسئولینِ دلسوزِ پاکِ سالم داشته باشیم، اما خب از کجا بیایند؟
مگر نه اینکه آنها هم آدمهای همین جامعه هستند؟
ما حق داریم مطالبه گر باشیم... اعتراض کنیم به مشکلات...
اما شاید بهتر باشد یک بار هم که شده، از خُرد به کلان برویم.
ما همان مردمی هستیم که سالی یک بار پلو میخوردیم!
لباسهای وصله شده بچه اول را بچه پنجم میپوشید!
اما الان خجالت میکشیم در دو مهمانی یک لباس بپوشیم!
در خانه هر کداممان حداقل یک ماشین است..و..
همه بچه هایمان تحصیلکرده اند
🗣برخلاف تصور رایج، چهل سال است وضع #معیشت مان واقعا بهتر شده، اما از لحاظ #فرهنگی عقب رفته ایم!
خودمان را اصلاح کنیم بلکه نسلهای بعدِ مسئولین اصلاح شوند،
که آن موقع اگر اصلاح نشدند، مثل امروز نمی نشینیم و فقط درباره گندکاری هایشان جُک درست نمی کنیم.
✅ به قول امیرکبیر:
ابتدا فکر کردم مملکت وزیرِ دانا میخواهد،
بعد فکر کردم شاهِ دانا میخواهد،
در آخر اما فهمیدم
مملکت مردمِ دانا میخواهد ...
بیایید از خودمان و سپس از فرزندانمان شروع کنیم....
______________________
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران.
پیاده که میشوم سعی میکند پانصد تومان بیشتر کرایه بردارد... !
✍️ #قصاب محل از مافیای #گوشت میگوید و اوضاع خراب کشور و اینکه معلوم نیست عاقبتمان چه میشود...
حواسم که لحظه ای پرت میشود، دویست سیصد گرم چربی، قاطیِ گوشت در چرخ گوشت میریزد...!
✍️ دوست قدیمی ام #کارمند است؛ در تلگرام پُست های #فساد مسئولین را از این گروه به آن گروه میگذارد. میگوید: روزی دو سه ساعت در اداره ـ در زمانی که باید کار مردم را انجام بدهد ـ سرش توی گوشی و تلگرام است...!
✍️ #کابینت ساز از کارِ دوستم زده است و پول را گرفته و فلنگ را بسته...!
✍️ #بقال محل اجناس تاریخ مصرف گذشته را جلوی دست میچیند، به هوای اینکه نبینی و بخری...!
✍️ #میوه های خوبِ میوه فروش سوا شده و دو برابر قیمت فروخته می شود...!
✍️ #مرغ فروش، مرغهای مانده را در پیاز می خواباند و به عنوان جوجه کباب میدهد دست مردم...!
✍️ #معلمِ مدرسه، همچنان به روش بیست سال پیش تدریس میکند، بدون خلاقیتی، بدون مطالعه مضاعفی!
✍️ #پزشک، از خانوادهٔ بیمار تصادفی، در حال مرگ، ۳میلیون پول نقد میخواهد تا برود داخل اتاق عمل...!
✍️ در #بانک، شش باجه وجود دارد اما کلاً یک نفر کار مردم را راه می اندازد...!
✍️ #استاد دانشگاه، کتاب انگلیسی را ۱۰صفحه ۱۰صفحه به عنوان پروژه می دهد به دانشجویانش که ترجمه کنند و آخرش به نام خودش چاپش میکند! و ...
✍️ #مغازه_دار با حیله و فریب و دروغ، پول شاگردش را نمیدهد یا با تاخیر میدهد ...
⛔️ میگویند یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به دیگران...
خیلی وقت است خودمان هم به خودمان رَحم نمیکنیم...
مثل گرگ بدنبال دردیدن همدیگر هستیم..
بابک زنجانی ها، خاوری ها و ...
و خیلی های دیگر عینِ خودِ ما #مردم هستند،
فقط پست گرفته اَند و سطح تخلفشان از ۳۰۰ گرم چربی و پانصد تومان اضافه کرایه، رسیده به میزانی که میدانیم.
✅ جامعه مثل یک #درخت است. ما #ریشه ها و تنه ایم و مسئولین #میوه و برگ... چطور از درختی که ریشه اَش پوسیده و تنه اَش آفت خورده، انتظار میوهٔ سالم داریم!؟
ما حق داریم #مسئولینِ دلسوزِ پاکِ سالم داشته باشیم، اما خب از کجا بیایند؟
مگر نه اینکه آنها هم آدمهای همین جامعه هستند؟
ما حق داریم مطالبه گر باشیم... اعتراض کنیم به مشکلات...
اما شاید بهتر باشد یک بار هم که شده، از خُرد به کلان برویم.
ما همان مردمی هستیم که سالی یک بار پلو میخوردیم!
لباسهای وصله شده بچه اول را بچه پنجم میپوشید!
اما الان خجالت میکشیم در دو مهمانی یک لباس بپوشیم!
در خانه هر کداممان حداقل یک ماشین است..و..
همه بچه هایمان تحصیلکرده اند
🗣برخلاف تصور رایج، چهل سال است وضع #معیشت مان واقعا بهتر شده، اما از لحاظ #فرهنگی عقب رفته ایم!
خودمان را اصلاح کنیم بلکه نسلهای بعدِ مسئولین اصلاح شوند،
که آن موقع اگر اصلاح نشدند، مثل امروز نمی نشینیم و فقط درباره گندکاری هایشان جُک درست نمی کنیم.
✅ به قول امیرکبیر:
ابتدا فکر کردم مملکت وزیرِ دانا میخواهد،
بعد فکر کردم شاهِ دانا میخواهد،
در آخر اما فهمیدم
مملکت مردمِ دانا میخواهد ...
بیایید از خودمان و سپس از فرزندانمان شروع کنیم....
______________________
🍁 @ferdows18 💯 🍁
فردوس بهشت محلات تهران.
🔴سارق موبایل در پوشش مامور اداره برق
🔻سارقان به ویژه فرد حاضر در عکس اخیرا شیوه جدیدی را برای #دزدی انتخاب کرده اند که تلفن همراه را به سرقت می برند
مثلا این عبارت را می گویند که:
"موبایل خودتون رو بدید تا شماره کُنتر برق رو برای اداره پیامک کنم"
با این کار صاحب موبایل قانع شده و تلفن رو تحویل می دهد
"خب حالا برق واحد تون رو قطع کن ببینم نوسان برق داره یا نه"
با این ترفند سریعا #موبایل فرد به سرقت می رود
❌دقت داشته باشید در صورت مراجعه این فرد یا افراد دیگر با همین روش ، سریعا با حفظ خونسردی با تلفن ۱۱۰ تماس بگیرید
🔻توجه داشته باشید که با حضور هر مامور از هر اداره ای درخواست کنید تا #کارت_شناسایی را به شما نشان دهند.
🍂 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍂
🔻سارقان به ویژه فرد حاضر در عکس اخیرا شیوه جدیدی را برای #دزدی انتخاب کرده اند که تلفن همراه را به سرقت می برند
مثلا این عبارت را می گویند که:
"موبایل خودتون رو بدید تا شماره کُنتر برق رو برای اداره پیامک کنم"
با این کار صاحب موبایل قانع شده و تلفن رو تحویل می دهد
"خب حالا برق واحد تون رو قطع کن ببینم نوسان برق داره یا نه"
با این ترفند سریعا #موبایل فرد به سرقت می رود
❌دقت داشته باشید در صورت مراجعه این فرد یا افراد دیگر با همین روش ، سریعا با حفظ خونسردی با تلفن ۱۱۰ تماس بگیرید
🔻توجه داشته باشید که با حضور هر مامور از هر اداره ای درخواست کنید تا #کارت_شناسایی را به شما نشان دهند.
🍂 @ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍂
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #چهل_وسه
دیگر نه زور من به او می رسید نه محمدحسین تا نگذاریم از خانه بیرون برود.
چاره اش این بود که #بنیاد چند سرباز با آمبولانس بفرستد.
تلفنی جواب درست نمی دادند،رفتم بنیاد گفتند:
_"اگر سرباز می خواهید، از کلانتری محل بگیرید."
فریاد زدم:
_"کلانتری؟"
صدایم در راهرو پیچید.
+ "شوهر من #جنایتکار است؟ #دزدی کرده؟ به #ناموس مردم بد نگاه کرده؟ #قاچاقچی است؟ برای این #مملکت جنگیده، آن وقت من از #کلانتری سرباز ببرم؟ من که نمی خواهم دستگیرش کنند. میخواهم فقط از لباس سرباز ها #بترسد و قبول کند سوار آمبولانس شود. چون زورم نمی رسد. چون اگر جلویش را نگیرم، #کار دست خودش میدهد ، چون کسی به فکر #درمان او نیست"
بغض گلویم را گرفته بود.
چند روز بعد بنیاد خواسته من را قبول کرد... و ایوب را در بیمارستان بستری کرد.
ایوب که مرخص شد، برایم #هدیه خریده بود.
وقتی به حالت عادی برگشته بود،...
فهمیده بود که قبل از رفتنش چقدر توی کوچه داد و بیداد راه انداخته بود.
لبخند زد و گفت
_ "برایت تجربه شد. حواست باشد بعد از من خل نشوی و دوباره زن یکی مثل من بشوی. امثال من فقط دردسر هستیم. هیچ چیزی از ما به تو نمی رسد، نه پولی داریم، نه خانه ای، هیچی...."
کمی فکر کرد و خندید:
_"من می گویم زن یک حاجی بازاری پولدار شو."
خیره شدم توی چشم هایش که داشت از اشک پر می شد.
شوخی تلخی کرده بود.
هیچ کس را نمی توانستم به اندازه ی ایوب دوست داشته باشم.
فکرش را هم نمی کردم از این مرد جدا شوم.
با اخم گفتم:
_"برای چی این حرف ها را میزنی؟"
خندید:
_"خب چون #روزهای_آخرم هست شهلا، بیمه نامه ام توی کمد است. چند بار جایش را نشانت دادم.. دم دست بگذارش، لازمت می شود بعد من..."
+ بس کن دیگر ایوب
_ #بعدازمن مخارجتان سنگین است، کمک حالت می شود.
+ تو الان هجده سال است داری به من قول میدهی امروز میروم، فردا میروم، قبول کن دیگر ایوب، "تو نمی روی"
نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم.
سرش را تکان داد.
_"حالا تو هی به شوخی بگیر، ببین من کی بهت گفتم."
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
#ادامه_دارد
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #چهل_وسه
دیگر نه زور من به او می رسید نه محمدحسین تا نگذاریم از خانه بیرون برود.
چاره اش این بود که #بنیاد چند سرباز با آمبولانس بفرستد.
تلفنی جواب درست نمی دادند،رفتم بنیاد گفتند:
_"اگر سرباز می خواهید، از کلانتری محل بگیرید."
فریاد زدم:
_"کلانتری؟"
صدایم در راهرو پیچید.
+ "شوهر من #جنایتکار است؟ #دزدی کرده؟ به #ناموس مردم بد نگاه کرده؟ #قاچاقچی است؟ برای این #مملکت جنگیده، آن وقت من از #کلانتری سرباز ببرم؟ من که نمی خواهم دستگیرش کنند. میخواهم فقط از لباس سرباز ها #بترسد و قبول کند سوار آمبولانس شود. چون زورم نمی رسد. چون اگر جلویش را نگیرم، #کار دست خودش میدهد ، چون کسی به فکر #درمان او نیست"
بغض گلویم را گرفته بود.
چند روز بعد بنیاد خواسته من را قبول کرد... و ایوب را در بیمارستان بستری کرد.
ایوب که مرخص شد، برایم #هدیه خریده بود.
وقتی به حالت عادی برگشته بود،...
فهمیده بود که قبل از رفتنش چقدر توی کوچه داد و بیداد راه انداخته بود.
لبخند زد و گفت
_ "برایت تجربه شد. حواست باشد بعد از من خل نشوی و دوباره زن یکی مثل من بشوی. امثال من فقط دردسر هستیم. هیچ چیزی از ما به تو نمی رسد، نه پولی داریم، نه خانه ای، هیچی...."
کمی فکر کرد و خندید:
_"من می گویم زن یک حاجی بازاری پولدار شو."
خیره شدم توی چشم هایش که داشت از اشک پر می شد.
شوخی تلخی کرده بود.
هیچ کس را نمی توانستم به اندازه ی ایوب دوست داشته باشم.
فکرش را هم نمی کردم از این مرد جدا شوم.
با اخم گفتم:
_"برای چی این حرف ها را میزنی؟"
خندید:
_"خب چون #روزهای_آخرم هست شهلا، بیمه نامه ام توی کمد است. چند بار جایش را نشانت دادم.. دم دست بگذارش، لازمت می شود بعد من..."
+ بس کن دیگر ایوب
_ #بعدازمن مخارجتان سنگین است، کمک حالت می شود.
+ تو الان هجده سال است داری به من قول میدهی امروز میروم، فردا میروم، قبول کن دیگر ایوب، "تو نمی روی"
نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم.
سرش را تکان داد.
_"حالا تو هی به شوخی بگیر، ببین من کی بهت گفتم."
به روایت همسر شهید بلندی شهلا غیاثوند
#ادامه_دارد