کانال فردوس
536 subscribers
46.8K photos
12.2K videos
236 files
1.59K links
https://t.me/ferdows18


کانال فرهنگی ؛اجتماعی ؛ اقتصادی؛ خبری و سیاسی محله فردوس.(حسینی و فردوس)
بهشت محله های تهران.
سازنده علی تفرشی اینستا گرام ali.tafreshi

ارتباط با ادمین
@alit123456789
Download Telegram
💌داستان واقعیِ
💟 #عــاشــقـانـہای_بــراےتو
🌹قــسـمـت چهاردهم
( #دسـت_هــاےخـالـے)

توی این حال و هوا بودم که جلوی یه ساختمان بزرگ، با دیوارهای بلند نگه داشت ...
رفت زنگ در رو زد ...
یه #خانم_چادری اومد دم در ... 🧕
چند دقیقه با هم صحبت کردند ...
و بعد اون خانم برگشت داخل ... .

دل توی دلم نبود ...
داشتم به این فکر می کردم که چطور و از کدوم طرف فرار کنم ...
هیچ چیزی به نظرم آشنا نبود ...
توی این فکر بودم که یک #خانم_روگرفته با #چادر_مشکی زد به شیشه ماشین ... .

انگلیسی بلد بود ...
خیلی روان و راحت صحبت می کرد ...

بهم گفت: این ساختمان، #مکتب_نرجسه.
محل تحصیل خیلی از #طلبه_های_غیرایرانی ...
راننده هم چون جرات نمی کرده من غریب رو به جایی و کسی بسپاره آورده بوده اونجا ...
از #خوشحالی_گریه_ام گرفته بود ...

چمدانم رو از ماشین بیرون گذاشت و بدون گرفتن پولی رفت ... .💰👏

اونجا همه #خانم بودند ...
هیچ آقایی اجازه ورود نداشت ...
همه راحت و #بی_حجاب تردد می کردند ...
#اکثراساتید و خیلی از #طلبه_های_هندی و #پاکستانی...

#حس_فوق_العاده ای_بود ... 😊
مهمان نواز و خون گرم ...😍
طوری با من برخورد می کردند که انگار سال هاست من رو می شناسند ... .

مسئولین مکتب هم پیگیر کارهای من شدند ...
چند روزی رو مهمان شون بودم تا بالاخره به کشورم برگشتم ...
یکی از اساتید تا پای پرواز هم با من اومد ...

حتی با وجود اینکه نماینده کشورم و چند نفر از امورخارجه و حراست بودند، اون تنهام نگذاشت ... .

سفر سخت و پر از ترس و اضطراب من با شیرینی بسیاری تموم شد که حتی توی پرواز هم با من بود ...😊

نرفته دلم برای همه شون تنگ شده بود ...
علی الخصوص امیرحسین که دست خالی برمی گشتم ... .

اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم بیشتر از هر چیز،
تازه باید نگران برگشتم به کانادا باشم ... .‼️


از هواپیما که پیاده شدم پدرم توی سالن منتظرم بود ...
صورتش مملو از #خشم ...
وقتی چشمش به من افتاد،
#عصبانیتش بیشتر شد ... 😡

ادامه دارد....


🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁
💌داستان واقعیِ
💟 #عــاشــقـانـہای_بــراےتو
قسمت هجدهم

رفتم #حرم و #توسل کردم ...
#چهل_روز، روزه گرفتم ...
هر چند دلم چیز دیگه ای می گفت اما از آقا خواستم این #محبت رو از دلم بردارن ... .

#خواستگارها یکی پس از دیگری میومدن ...
اما مشکل من هنوز سر جاش بود ...
یک سال دیگه هم همین طور گذشت ... .

اون سال برای #اردوی_نوروز از بچه ها نظرسنجی کردن ...
بین شمال و جنوب ...
نظر بچه ها بیشتر شمال بود اما من عقب نشینی نکردم ...
#جنوب_بوی_باروت_می_داد ... .

با همه بچه ها دونه دونه حرف زدم ...
اونقدر تلاش کردم که آخر، به اتفاق آراء رفتیم جنوب ...
از #خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم ... .

هر چند #امیرحسین از خاطرات طولانی اساراتش زیاد حرف نمی زد که ناراحت نشم ...
اما خیلی از #خاطرات کوتاهش توی #جبهه برام تعریف کرده بود ...

رزمنده ها، زندگی شون، شوخی ها، سختی ها، خلوص و ...
تمام راه از #ذوق خوابم نمی برد ...
#حرف_های_امیرحسین و کتاب هایی که خودم خونده بودم
توی سرم مرور می شد ... .

وقتی رسیدیم ...
خیلی بهتر از حرف راوی ها و نوشته ها بود ...
برای من #خارجی_تازه_مسلمان،
ذره ذره اون #خاک_ها حس عجیبی داشت ...
#علی_الخصوص_طلائیه ...
#سه_راه_شهادت ... .🇮🇷

از جمع جدا شدم رفتم یه گوشه ...
اونقدر #حس_حضورشهدا برام زنده بود که
حس می کردم فقط یه پرده نازک بین ماست ...
همون جا کنار ما بودن ... .

اشک می ریختم و باهاشون صحبت می کردم ...
از #امیرحسینم براشون تعریف کردم
و خواستم هر جا هست مراقبش باشن ...

فردا، آخرین روز بود ...
می رفتیم شلمچه ...
دلم گرفته بود ...
کاش می شد منو همون جا می گذاشتن و برمی گشتن ...
تمام شب رو #گریه کردم ... .

راهی #شلمچه شدیم ...
برعکس دفعات قبل، قرار شد توی راه راوی رو سوار کنیم ...
ته اتوبوس برای خودم دم گرفته بودم ...
چادرم رو انداخته بودم توی صورتم ... با #شهدا حرف می زدم و #گریه می کردم
توی همون حال #خوابم برد ... .

بین خواب و بیداری ...
یه صدا توی گوشم پیچید ...

ادامه دارد..


🍁@ferdows18 💯
فردوس بهشت محلات تهران🍁