This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🛣فردا صبح قطعه دوم آزاد راه تهران-شمال به طول ۱۵/۵ کیلومتر افتتاح و از شنبه ۱۷ تیر قابل استفاده خواهد بود
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
زارعپور: فیلتر شبکههای اجتماعی برقرار است اما گوگلپلی و بعضی سرویسهای پرکاربرد بلاوجه فیلتر شدهاند
🔹وزیر ارتباطات: در خصوص پیامرسانها و شبکههای اجتماعی تابع تصمیمات مراکز بالاتر هستیم که باید تابع قوانین داخلی کشور باشند.
🔹البته او اعتقاد دارد به جز پیامرسانها، برخی پلتفرمهای دیگر مانند گوگلپلی، برخی بازیهای پرکاربرد و برخی سرویسهایی که مردم به آنها نیاز دارند بلاوجه فیلتر شدهاند.
🔹او ابراز امیدواری کرد که در مرکز ملی فضای مجازی و کارگروهی که تشکیل شده مساله فیلترینگ هم مورد بررسی قرار بگیرد و بازنگریهایی انجام شود.
🔹 در حالی فیلترینگ گوگلپلی همچنان برقرار است که وزیر ارتباطات اواخر دیماه سال گذشته اعلام کرده بود «نظر تخصصی ما این است که گوگلپلی رفع فیلتر شود» اما تا امروز محدودیت این پلتفرم برداشته نشده است.
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
🔹وزیر ارتباطات: در خصوص پیامرسانها و شبکههای اجتماعی تابع تصمیمات مراکز بالاتر هستیم که باید تابع قوانین داخلی کشور باشند.
🔹البته او اعتقاد دارد به جز پیامرسانها، برخی پلتفرمهای دیگر مانند گوگلپلی، برخی بازیهای پرکاربرد و برخی سرویسهایی که مردم به آنها نیاز دارند بلاوجه فیلتر شدهاند.
🔹او ابراز امیدواری کرد که در مرکز ملی فضای مجازی و کارگروهی که تشکیل شده مساله فیلترینگ هم مورد بررسی قرار بگیرد و بازنگریهایی انجام شود.
🔹 در حالی فیلترینگ گوگلپلی همچنان برقرار است که وزیر ارتباطات اواخر دیماه سال گذشته اعلام کرده بود «نظر تخصصی ما این است که گوگلپلی رفع فیلتر شود» اما تا امروز محدودیت این پلتفرم برداشته نشده است.
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تصاویر هوایی از منطقه ۲ آزادراه تهران-شمال
🔹این مسیر از آزادراه که قرار است صبح پنجشنبه با حضور رئیسجمهور افتتاح شود.
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
🔹این مسیر از آزادراه که قرار است صبح پنجشنبه با حضور رئیسجمهور افتتاح شود.
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
سرپرست استقلال استعفا داد
⚽️ «حجت کریمی» سرپرست استقلال از سمت خود استعفا داد.
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
⚽️ «حجت کریمی» سرپرست استقلال از سمت خود استعفا داد.
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
📺فیلمهای سینمایی امروز تلویزیون
🔸️ «خواستگاری» ساعت ۱۰ از شبکه سه
🔹️ «پنگوئنهای آقای پاپر» ساعت ۱۱ از شبکه نمایش
🔸️ «آدم کوچولوها» ساعت ۱۳ از شبکه نمایش
🔹️ «نابغه کوچک» ساعت ۱۳:۳۰ از شبکه پنج
🔸️ «کواتی» ساعت ۱۴ از شبکه کودک
🔹️ «سلام آقای میلیاردر» ساعت ۱۶ از شبکه سه
🔸️ «پرستار بچهها» ساعت ۱۵ از شبکه نمایش
🔹️ «پسران بد تا ابد» ساعت ۱۷ از شبکه نمایش
🔸️ «سوغات فرنگ» ساعت ۱۹ از شبکه نمایش
🔹️ «وزنههای بی وزن» ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه چهار
🔸️ «ملاقات با والدین» ساعت ۲۱ از شبکه نمایش
🔹️ «وال ای» ساعت ۲۲ از شبکه فراتر
🔸️ «داستان تند و خندهدار ما» ساعت ۲۳ نمایش
🔹️ «مرد مورچهای» ساعت ۲۳:۱۵ از شبکه یک
🔸️ «آقای تشویق» ساعت ۲۳:۳۰ از شبکه دو
🔹️ «سفر به اعماق جنگل» ساعت ۲۴ از شبکه سه
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
🔸️ «خواستگاری» ساعت ۱۰ از شبکه سه
🔹️ «پنگوئنهای آقای پاپر» ساعت ۱۱ از شبکه نمایش
🔸️ «آدم کوچولوها» ساعت ۱۳ از شبکه نمایش
🔹️ «نابغه کوچک» ساعت ۱۳:۳۰ از شبکه پنج
🔸️ «کواتی» ساعت ۱۴ از شبکه کودک
🔹️ «سلام آقای میلیاردر» ساعت ۱۶ از شبکه سه
🔸️ «پرستار بچهها» ساعت ۱۵ از شبکه نمایش
🔹️ «پسران بد تا ابد» ساعت ۱۷ از شبکه نمایش
🔸️ «سوغات فرنگ» ساعت ۱۹ از شبکه نمایش
🔹️ «وزنههای بی وزن» ساعت ۲۰:۳۰ از شبکه چهار
🔸️ «ملاقات با والدین» ساعت ۲۱ از شبکه نمایش
🔹️ «وال ای» ساعت ۲۲ از شبکه فراتر
🔸️ «داستان تند و خندهدار ما» ساعت ۲۳ نمایش
🔹️ «مرد مورچهای» ساعت ۲۳:۱۵ از شبکه یک
🔸️ «آقای تشویق» ساعت ۲۳:۳۰ از شبکه دو
🔹️ «سفر به اعماق جنگل» ساعت ۲۴ از شبکه سه
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
فردا عیدالاکبر شیعیان است🌺🌺
پخت وپخش یک غذا🍟
نصب یک ریسه چراغانی🌈
توزیع شربت و شیرینی🍉
عیدی دادن به بچه ها🎂
خوش اخلاقی ولبخند به خانواده واقوام و همسایه ها😋
کمیت وتعداد مطرح نیست ولی کیفیت خیلی مهمه👌👌
عیدتان پیشاپیش مبارک🌺🌺
پخت وپخش یک غذا🍟
نصب یک ریسه چراغانی🌈
توزیع شربت و شیرینی🍉
عیدی دادن به بچه ها🎂
خوش اخلاقی ولبخند به خانواده واقوام و همسایه ها😋
کمیت وتعداد مطرح نیست ولی کیفیت خیلی مهمه👌👌
عیدتان پیشاپیش مبارک🌺🌺
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#تهدید_فرمانده_جواب_داد!
🌷آذرماه ۱۳۶۶ آموزش ما به اتمام رسید و از بین سربازان، داوطلب اعزام به کردستان خواستند که من هم به اتفاق تعدادی به شهر سردشت، مقر اصلی یگان هوابرد اعزام شدم. فردای آن روز به پایگاه «الله اکبر» نزدیک روستای واوان برای ادامه خدمت رفتیم. مسؤولیت این پایگاه که در نزدیکی مرز ایران و عراق قرار داشت، جلوگیری از نفوذ نیروهای ضدانقلاب بود. پنج ماهی را با ۶۰ نفر از همرزمان در این پایگاه بودیم. ضدانقلاب در این منطقه بهشدت فعال بود و ضربات زیادی را به نیروهای خودی وارد کرده بود و ضرورت داشت که با آنها مقابله جدی شود.
🌷فرمانده پایگاه در بدو ورود همه ما را جمع کرد و گفت هر کس موظف است از جان خود محافظت کند و در رفتوآمد به روستا، نهایت دقت را داشته باشد. ضدانقلاب بین مردم نفوذ کرده بود و با لباس محلی بهصورت ناشناس دنبال ضربه زدن به نیروهای ما بود. حتی افراد موافق با نظام جمهوری اسلامی هم میترسیدند و جرأت گزارش کردن مسائل را نداشتند یا دنبال گرفتاری و آزار و اذیت از طرف ضدانقلاب نبودند؛ از اینرو، فرمانده ما یک روز به روستا رفت و در جمع مردم، بعد از توضیحات لازم گفت کسانی که با ضدانقلاب همکاری میکنند، حسابشان از مردم روستا جداست و در صورت تکرار دستگیر میشوند. این تهدید جواب داد و توطئه دشمن خنثی شد.
#راوی: رزمنده دلاور و مهندس بسیجی علی آلبویه
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
#تهدید_فرمانده_جواب_داد!
🌷آذرماه ۱۳۶۶ آموزش ما به اتمام رسید و از بین سربازان، داوطلب اعزام به کردستان خواستند که من هم به اتفاق تعدادی به شهر سردشت، مقر اصلی یگان هوابرد اعزام شدم. فردای آن روز به پایگاه «الله اکبر» نزدیک روستای واوان برای ادامه خدمت رفتیم. مسؤولیت این پایگاه که در نزدیکی مرز ایران و عراق قرار داشت، جلوگیری از نفوذ نیروهای ضدانقلاب بود. پنج ماهی را با ۶۰ نفر از همرزمان در این پایگاه بودیم. ضدانقلاب در این منطقه بهشدت فعال بود و ضربات زیادی را به نیروهای خودی وارد کرده بود و ضرورت داشت که با آنها مقابله جدی شود.
🌷فرمانده پایگاه در بدو ورود همه ما را جمع کرد و گفت هر کس موظف است از جان خود محافظت کند و در رفتوآمد به روستا، نهایت دقت را داشته باشد. ضدانقلاب بین مردم نفوذ کرده بود و با لباس محلی بهصورت ناشناس دنبال ضربه زدن به نیروهای ما بود. حتی افراد موافق با نظام جمهوری اسلامی هم میترسیدند و جرأت گزارش کردن مسائل را نداشتند یا دنبال گرفتاری و آزار و اذیت از طرف ضدانقلاب نبودند؛ از اینرو، فرمانده ما یک روز به روستا رفت و در جمع مردم، بعد از توضیحات لازم گفت کسانی که با ضدانقلاب همکاری میکنند، حسابشان از مردم روستا جداست و در صورت تکرار دستگیر میشوند. این تهدید جواب داد و توطئه دشمن خنثی شد.
#راوی: رزمنده دلاور و مهندس بسیجی علی آلبویه
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
💠مسابقه غدیر با ما همراه باشید
❇️۱_طبق فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز غدیر شیطان با چه وسیله ای آدم را از بهشت گمراه کرد؟؟
الف_ با وعده دروغ
ب_ با حسد
پ_ با خیرخواهی
ج_ با توطئه
❇️۲_طبق فرمایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روز غدیر شقاوت و تقوی چیست؟
الف_نپذیرفتن یا پذیرفتن دین اسلام
ب _ رد کردن یا قبول ولایت رسول خدا صلی الله علیه و آله
پ _ دشمنی و یا دوستی با حضرت علی (ع)
ج _ دروغگویی یاصداقت و راست گویی
❇️۳_ در پایان خطابه غدیر هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مردم دستور میدهند که با علی علیه السلام به عنوان امیرالمومنین سلام کنند میفرمایند کدام یک از آیات قرآن را بگویید؟
الف _سوره اعراف آیه ۴۳ و بقره ۲۸۵
ب _ سوره نبا آیه ۱_۵
پ_ سوره انفاق آیه ۲۴
ج _ سوره آل عمران آیه ۱۰۳ و سوره رعد آیه ۷
❇️۴_ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله" عاقبت حسد" را در خطبه غدیر چگونه بیان میکنند؟
الف _ قلب هایتان دچار نفاق میشود.
ب _ در زندگی به تنگ دستی دچار میشوید.
پ_ اعمالتان نابود شده و قدم هایتان میلغزد.
ج _ عمرتان کوتاه میشود.
❇️۵ _ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روز غدیر سزای کسی را که با علی علیه السلام مخالفت کند و ولایت او را نپذیرد چه میداند؟
الف _ از دست دادن آسایش و راحتی در دنیا
ب _ خداوند توبه اش را نمی پذیرد و او را نمیبخشد.
پ _ گرفتار آتش جهنم میشود.
ج _ موارد ب و ج
🔰مهلت ارسال تا جمعه ۱۴۰۲/۴/۱۶ ساعت ۲۰
🎁به قید قرعه به ۳ نفر جوایز نفیس اهدا میشود.
✅آیدی @alit123456789 جهت ارسال جواب
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
❇️۱_طبق فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز غدیر شیطان با چه وسیله ای آدم را از بهشت گمراه کرد؟؟
الف_ با وعده دروغ
ب_ با حسد
پ_ با خیرخواهی
ج_ با توطئه
❇️۲_طبق فرمایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روز غدیر شقاوت و تقوی چیست؟
الف_نپذیرفتن یا پذیرفتن دین اسلام
ب _ رد کردن یا قبول ولایت رسول خدا صلی الله علیه و آله
پ _ دشمنی و یا دوستی با حضرت علی (ع)
ج _ دروغگویی یاصداقت و راست گویی
❇️۳_ در پایان خطابه غدیر هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مردم دستور میدهند که با علی علیه السلام به عنوان امیرالمومنین سلام کنند میفرمایند کدام یک از آیات قرآن را بگویید؟
الف _سوره اعراف آیه ۴۳ و بقره ۲۸۵
ب _ سوره نبا آیه ۱_۵
پ_ سوره انفاق آیه ۲۴
ج _ سوره آل عمران آیه ۱۰۳ و سوره رعد آیه ۷
❇️۴_ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله" عاقبت حسد" را در خطبه غدیر چگونه بیان میکنند؟
الف _ قلب هایتان دچار نفاق میشود.
ب _ در زندگی به تنگ دستی دچار میشوید.
پ_ اعمالتان نابود شده و قدم هایتان میلغزد.
ج _ عمرتان کوتاه میشود.
❇️۵ _ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روز غدیر سزای کسی را که با علی علیه السلام مخالفت کند و ولایت او را نپذیرد چه میداند؟
الف _ از دست دادن آسایش و راحتی در دنیا
ب _ خداوند توبه اش را نمی پذیرد و او را نمیبخشد.
پ _ گرفتار آتش جهنم میشود.
ج _ موارد ب و ج
🔰مهلت ارسال تا جمعه ۱۴۰۲/۴/۱۶ ساعت ۲۰
🎁به قید قرعه به ۳ نفر جوایز نفیس اهدا میشود.
✅آیدی @alit123456789 جهت ارسال جواب
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
بهترین پناه خدا:
آوای عشق:
#آدم_و_حوا
#قسمت_چهلم❤️
همون موقع حس کردم چقدر تشنمه ! انگار از صبح آب نخورده بودم .
در همون حین هم لیوان رو به سمت دهنم بردم .
مغزم شروع کرد به تحلیل اینکه چرا حس می کردم از صبح آب نخوردم ! کمی تو ذهنم گشتم تا ببینم به یاد میارم کی آب خوردم ؟
هر چی گشتم چیزي پیدا نکردم .
چرا آب نخورده بودم ؟ یعنی از صبح آب نخورده بودم ؟
و یکی تو ذهنم جواب داد نخوردي چون روزه اي .
سریع لیوان رو که به لب هام نزدیک شده بود ، دور کردم و روي میز گذاشتم .
و سعی کردم با توجه به حرفاي مرجان و بعضاً سمیرا ، از فکر اون لیوان شربت خنک و میوه هایی که جلوم گذاشته می شد و اون ظرف پر از شیرینی دانمارکی بیرون بیام .
خیلی سخت بود خودداري از خوردن در حالیکه دلم از داخل باهام سر جنگ گذاشته بود .
یک ساعتی رو تونستم به بهانه ي حرف زدن و پرسیدن راجع به هر چیزي که به ذهنم می رسید ، از توجه شون به نخوردنم کم کنم
ولی وقتی حرفامون تموم شد و نگاه هاي خاص سمیرا به ظرف هاي دست نخورده ي جلوم شروع شد فهمیدم راه فراري ندارم .
سمیرا با ابرو اشاره کرد .
سمیرا – چرا نمی خوري ؟
لبخند زدم .
من – می خورم .
مرجان هم که در حال خوردن آلو بود با دست اشاره کرد و گفت .
مرجان – بخور دیگه .
من – می خورم .
و سعی کردم نگاهم رو به چیزي معطوف کنم و دنبال شروع بحث جدیدي باشم که سمیرا باز گفت .
سمیرا – بخور .
نگاهش کردم . موشکافانه نگاه می کرد .
باید می گفتم دیگه . فقط تو دلم دعا کردم شروع نکنن به مسخره کردن . دهن باز کردم به گفتن که سمیرا زودتر از من گفت .
سمیرا – روزه اي ؟
نگاهش بدجور حالت مچ گیرانه داشت .
سري تکون دادم .
من – آره .با این حرفم سمیرا با همون حالت لبخند خاصی زد .
انگار راضی بود از مچ گیریش . ولی مرجان با دهن باز نگاهم می کرد .
سمیرا ابرویی بالا انداخت و کمی خودش رو جلو کشید .
سمیرا – نه مثل اینکه قضیه به حدي جدیه که به خاطر این پسره روزه هم می گیري !
لب باز کردم و حقیقت رو به زبون آوردم .
من – باور کن چیزي بینمون نیست . خیلی اتفاقی یه آشنایی صورت گرفت و ...
پرید وسط حرفم .
سمیرا – که منجر شد به خواستگاري !
من – نه بابا . چرا براي خودت می بري و می دوزي ؟
سمیرا – بریدن و دوختن ؟ جلو اون همه آدم وسط پاساژ دل و قلوه رد و بدل می کردین اونوقت می گی میبرم و می دوزم ؟
من – اون روز به خواست رضوان ...
اینبار مرجان پرید وسط حرفم .
مرجان – تازه با اون شرایطی که پویا می گفت و پسره داشته از خوشی غش می کرده ؟ بعد می گی به خواست رضوان ؟
کی از خوشی غش کرد ؟ امیرمهدي ؟ ک ی ؟
نکنه همون موقع رو گفته بود که داشت با عشق از روزه گرفتن حرف می زد ؟
سعی کردم از اشتباه بیرون بیارمشون .
من – ما فقط داشتیم درباره ي ...
سمیرا – درباره ي عشق و عاشقی حرف می زدین ؟ به این راحتی وا دادي و بهش گفتی دوسش داري ؟
خیلی خري . حداقل یه مقدار خودت رو دست بالا می گرفتی و به این زودي چیزي نمی گفتی !
راستی رضوان هم باهاتون بود ؟ پس
رفته بودین خرید عروسی !
من – یه دقیقه گوش کن ...
مرجان – ولی خدایی کی باور می کرد پویا رو بذاري کنار و بري دنبال اینجور آدما ؟
دوباره خواستم با تمام صداقت واقعیت رو بگم .
من – اگر گوش کنین می گم که ...
سمیرا – تازه به هیچ کس هم نگی که نامزد کردي ! صیغه هم خوندین دیگه ؟ آخه این آدما بدون محرمیت نگاهتم نمی کنن چه برسه بخوان حرف بزنن !
من – صیغه براي ....
مرجان – حتماً خوندن . پس رسماً زن و شوهرین ! آفرین خیلی زرنگیا !
سمیرا – خیلی خري که یه کلام حرف نزدي و بگی نامزد کردي !
مگه می خواستیم نامزدیت رو به هم بزنیم
که نگفتی ؟
مرجان – نترس مارال . مخ شوهرت رو نمی زنیم . ما اهل اینجور ازدواجا نیستیم !
سمیرا – خدایی چه فکري کردي که دعوتمون نکردي ؟
سکوت کرده بودم .
نمی ذاشتن حرف بزنم .براي خودشون پشت سر هم حرف می زدن و مجالی نمی دادن که توضیح بدم و واقعیت رو بگم .
یه نگاهم به مرجان بود و یکی به سمیرا .
یکی این می گفت و یکی اون .
امیرمهدي رو ندیده مسخره می کردن به خاطر عقاید مذهبیش و می خندیدن .
حرفاشون مثل آوار رو سرم خراب می شد .
حال بدي پیدا کرده بودم . حق نداشتن کسی رو ندیده ، به باد تمسخر بگیرن !
من رو با مانتوي کوتاه در کنار امیرمهدي تسبیح به دست و در حال ذکر گفتن تجسم می کردن و می خندیدن .
حرفاشون به جایی رسید که ناخوداگاه شرم کردم .
هاج و واج نشسته بودم و نگاهشون می کردم .
وقتی گوش هاشون رو به روي شنیدن واقعیت بسته بودن و نمی خواستن بشنون و نمی ذاشتن حرف بزنم ، باید چیکار می کردم ؟
چاره اي جز اینکه ساکت بشینم و بذارم
بحثشون رو پیش ببرن ؛ نداشتم .
زمانی بهتم زیاد شد که بحث رو به دیدن امیرمهدي کشیدن و من نتونستم بحث
آوای عشق:
#آدم_و_حوا
#قسمت_چهلم❤️
همون موقع حس کردم چقدر تشنمه ! انگار از صبح آب نخورده بودم .
در همون حین هم لیوان رو به سمت دهنم بردم .
مغزم شروع کرد به تحلیل اینکه چرا حس می کردم از صبح آب نخوردم ! کمی تو ذهنم گشتم تا ببینم به یاد میارم کی آب خوردم ؟
هر چی گشتم چیزي پیدا نکردم .
چرا آب نخورده بودم ؟ یعنی از صبح آب نخورده بودم ؟
و یکی تو ذهنم جواب داد نخوردي چون روزه اي .
سریع لیوان رو که به لب هام نزدیک شده بود ، دور کردم و روي میز گذاشتم .
و سعی کردم با توجه به حرفاي مرجان و بعضاً سمیرا ، از فکر اون لیوان شربت خنک و میوه هایی که جلوم گذاشته می شد و اون ظرف پر از شیرینی دانمارکی بیرون بیام .
خیلی سخت بود خودداري از خوردن در حالیکه دلم از داخل باهام سر جنگ گذاشته بود .
یک ساعتی رو تونستم به بهانه ي حرف زدن و پرسیدن راجع به هر چیزي که به ذهنم می رسید ، از توجه شون به نخوردنم کم کنم
ولی وقتی حرفامون تموم شد و نگاه هاي خاص سمیرا به ظرف هاي دست نخورده ي جلوم شروع شد فهمیدم راه فراري ندارم .
سمیرا با ابرو اشاره کرد .
سمیرا – چرا نمی خوري ؟
لبخند زدم .
من – می خورم .
مرجان هم که در حال خوردن آلو بود با دست اشاره کرد و گفت .
مرجان – بخور دیگه .
من – می خورم .
و سعی کردم نگاهم رو به چیزي معطوف کنم و دنبال شروع بحث جدیدي باشم که سمیرا باز گفت .
سمیرا – بخور .
نگاهش کردم . موشکافانه نگاه می کرد .
باید می گفتم دیگه . فقط تو دلم دعا کردم شروع نکنن به مسخره کردن . دهن باز کردم به گفتن که سمیرا زودتر از من گفت .
سمیرا – روزه اي ؟
نگاهش بدجور حالت مچ گیرانه داشت .
سري تکون دادم .
من – آره .با این حرفم سمیرا با همون حالت لبخند خاصی زد .
انگار راضی بود از مچ گیریش . ولی مرجان با دهن باز نگاهم می کرد .
سمیرا ابرویی بالا انداخت و کمی خودش رو جلو کشید .
سمیرا – نه مثل اینکه قضیه به حدي جدیه که به خاطر این پسره روزه هم می گیري !
لب باز کردم و حقیقت رو به زبون آوردم .
من – باور کن چیزي بینمون نیست . خیلی اتفاقی یه آشنایی صورت گرفت و ...
پرید وسط حرفم .
سمیرا – که منجر شد به خواستگاري !
من – نه بابا . چرا براي خودت می بري و می دوزي ؟
سمیرا – بریدن و دوختن ؟ جلو اون همه آدم وسط پاساژ دل و قلوه رد و بدل می کردین اونوقت می گی میبرم و می دوزم ؟
من – اون روز به خواست رضوان ...
اینبار مرجان پرید وسط حرفم .
مرجان – تازه با اون شرایطی که پویا می گفت و پسره داشته از خوشی غش می کرده ؟ بعد می گی به خواست رضوان ؟
کی از خوشی غش کرد ؟ امیرمهدي ؟ ک ی ؟
نکنه همون موقع رو گفته بود که داشت با عشق از روزه گرفتن حرف می زد ؟
سعی کردم از اشتباه بیرون بیارمشون .
من – ما فقط داشتیم درباره ي ...
سمیرا – درباره ي عشق و عاشقی حرف می زدین ؟ به این راحتی وا دادي و بهش گفتی دوسش داري ؟
خیلی خري . حداقل یه مقدار خودت رو دست بالا می گرفتی و به این زودي چیزي نمی گفتی !
راستی رضوان هم باهاتون بود ؟ پس
رفته بودین خرید عروسی !
من – یه دقیقه گوش کن ...
مرجان – ولی خدایی کی باور می کرد پویا رو بذاري کنار و بري دنبال اینجور آدما ؟
دوباره خواستم با تمام صداقت واقعیت رو بگم .
من – اگر گوش کنین می گم که ...
سمیرا – تازه به هیچ کس هم نگی که نامزد کردي ! صیغه هم خوندین دیگه ؟ آخه این آدما بدون محرمیت نگاهتم نمی کنن چه برسه بخوان حرف بزنن !
من – صیغه براي ....
مرجان – حتماً خوندن . پس رسماً زن و شوهرین ! آفرین خیلی زرنگیا !
سمیرا – خیلی خري که یه کلام حرف نزدي و بگی نامزد کردي !
مگه می خواستیم نامزدیت رو به هم بزنیم
که نگفتی ؟
مرجان – نترس مارال . مخ شوهرت رو نمی زنیم . ما اهل اینجور ازدواجا نیستیم !
سمیرا – خدایی چه فکري کردي که دعوتمون نکردي ؟
سکوت کرده بودم .
نمی ذاشتن حرف بزنم .براي خودشون پشت سر هم حرف می زدن و مجالی نمی دادن که توضیح بدم و واقعیت رو بگم .
یه نگاهم به مرجان بود و یکی به سمیرا .
یکی این می گفت و یکی اون .
امیرمهدي رو ندیده مسخره می کردن به خاطر عقاید مذهبیش و می خندیدن .
حرفاشون مثل آوار رو سرم خراب می شد .
حال بدي پیدا کرده بودم . حق نداشتن کسی رو ندیده ، به باد تمسخر بگیرن !
من رو با مانتوي کوتاه در کنار امیرمهدي تسبیح به دست و در حال ذکر گفتن تجسم می کردن و می خندیدن .
حرفاشون به جایی رسید که ناخوداگاه شرم کردم .
هاج و واج نشسته بودم و نگاهشون می کردم .
وقتی گوش هاشون رو به روي شنیدن واقعیت بسته بودن و نمی خواستن بشنون و نمی ذاشتن حرف بزنم ، باید چیکار می کردم ؟
چاره اي جز اینکه ساکت بشینم و بذارم
بحثشون رو پیش ببرن ؛ نداشتم .
زمانی بهتم زیاد شد که بحث رو به دیدن امیرمهدي کشیدن و من نتونستم بحث
پیش رفته تا ناکجاآباد رو به مسیر اصلی برگردونم !
سمیرا خیلی حق به جانب رو به من گفت .
سمیرا – بالا بري ؛ پایین بیاي ، باید شوهرت رو به ما نشون بدي
مرجان – نکنه از بس خوشگله قایمش کردي ؟
سمیرا – فکر دو دره کردن هم به سرت نزنه که حواسمون هست.
مرجان – سمیرا شاید باید وقت قبلی بگیریم ، آره مارال ؟
سمیرا - از الان داریم وقت می گیریم دیگه !
مرجان – زود بگو کی بیایم براي دیدنش ؟
مستأصل نگاهشون کردم و اولین چیزي که به ذهنم رسید رو گفتم
من – الان که نمی شه !
مرجان – چرا ؟ نکنه چون ماه رمضونه ؟
سمیرا – آره دیگه ! الان داره عبادت می کنه ، وقت نداره .
و هر دو زدن زیر خنده .
مرجان میون خنده گفت .
مرجان – بعد ماه رمضون چی ؟ اون موقع که دیگه در حال کله تو قرآن فرو بردن نیست ؟
سمیرا – بابا اینجور آدما خودشون یه پا قرآنن . مثل طوطی برات آیه به آیه می خونن . باور کن یه کلمه هم نمی فهمن . یعنی مغزشون نمی کشه !
بهم برخورد .
حق نداشتن درباره ي هیچ کس اینجوري حرف بزنن . یعنی یه روزي منم اینجوري بودم ؟
لبم رو به دندون گرفتم . وقتی داشتم امیرمهدي رو تو کوه مسخره می کردم همین حال من رو داشت ؟
بهش برخورد ؟ پس چرا به جاي دفاع از خودش و ادماي مثل خودش فقط از خدا گفت ؟
وقتی حرفاش بهم برخورد ،
لبخند زد و ازم عذرخواهی کرد ؟
با صداي مرجان از فکر امیرمهدي بیرون اومدم .
مرجان – راستی نگفتی رابطه تون تا کجا پیش رفته ؟
سمیرا خنده ي استهزا آمیزي کرد .
اینبار شروع کردن به شرح اتفاقات و نقل قول چیزهایی که شنیده بودن .و من درمونده نگاهشون کردم .
می گفتن و می گفتن و من مونده بودم چرا تموم نمی کنن این بحث بی سرو ته رو !
چرا ما ادما عادت کردیم وقتی می بینیم یکی کار غیر متعارفی کرد اون رو به دیگران هم تعمیم بدیم ؟
چه جوري درباره ي ادمی که ازش شناختی نداریم حرف می زنیم و رفتارش رو تفسیر می کنیم ؟
چه جوري به خودمون اجازه می دیم آدما رو به حیوون تشبیه کنیم ؟
چرا یادمون می ره دیگران هم مثل ما آدمن ؟ خوي انسانی دارن !
#ادامه دارد
سمیرا خیلی حق به جانب رو به من گفت .
سمیرا – بالا بري ؛ پایین بیاي ، باید شوهرت رو به ما نشون بدي
مرجان – نکنه از بس خوشگله قایمش کردي ؟
سمیرا – فکر دو دره کردن هم به سرت نزنه که حواسمون هست.
مرجان – سمیرا شاید باید وقت قبلی بگیریم ، آره مارال ؟
سمیرا - از الان داریم وقت می گیریم دیگه !
مرجان – زود بگو کی بیایم براي دیدنش ؟
مستأصل نگاهشون کردم و اولین چیزي که به ذهنم رسید رو گفتم
من – الان که نمی شه !
مرجان – چرا ؟ نکنه چون ماه رمضونه ؟
سمیرا – آره دیگه ! الان داره عبادت می کنه ، وقت نداره .
و هر دو زدن زیر خنده .
مرجان میون خنده گفت .
مرجان – بعد ماه رمضون چی ؟ اون موقع که دیگه در حال کله تو قرآن فرو بردن نیست ؟
سمیرا – بابا اینجور آدما خودشون یه پا قرآنن . مثل طوطی برات آیه به آیه می خونن . باور کن یه کلمه هم نمی فهمن . یعنی مغزشون نمی کشه !
بهم برخورد .
حق نداشتن درباره ي هیچ کس اینجوري حرف بزنن . یعنی یه روزي منم اینجوري بودم ؟
لبم رو به دندون گرفتم . وقتی داشتم امیرمهدي رو تو کوه مسخره می کردم همین حال من رو داشت ؟
بهش برخورد ؟ پس چرا به جاي دفاع از خودش و ادماي مثل خودش فقط از خدا گفت ؟
وقتی حرفاش بهم برخورد ،
لبخند زد و ازم عذرخواهی کرد ؟
با صداي مرجان از فکر امیرمهدي بیرون اومدم .
مرجان – راستی نگفتی رابطه تون تا کجا پیش رفته ؟
سمیرا خنده ي استهزا آمیزي کرد .
اینبار شروع کردن به شرح اتفاقات و نقل قول چیزهایی که شنیده بودن .و من درمونده نگاهشون کردم .
می گفتن و می گفتن و من مونده بودم چرا تموم نمی کنن این بحث بی سرو ته رو !
چرا ما ادما عادت کردیم وقتی می بینیم یکی کار غیر متعارفی کرد اون رو به دیگران هم تعمیم بدیم ؟
چه جوري درباره ي ادمی که ازش شناختی نداریم حرف می زنیم و رفتارش رو تفسیر می کنیم ؟
چه جوري به خودمون اجازه می دیم آدما رو به حیوون تشبیه کنیم ؟
چرا یادمون می ره دیگران هم مثل ما آدمن ؟ خوي انسانی دارن !
#ادامه دارد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کلیپ زیبای " یا حیدر، یا علی مولا "
اجرای حسن کاتب
عید سعید غدیر خم مبارک باد
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
اجرای حسن کاتب
عید سعید غدیر خم مبارک باد
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
zakergram
کریمی مولودی
💐ملودی به مناسبت عید غدیر خم 💐
🎧 کلید جنت اعلا مولودی
🎤حاج محمود کریمی
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
🎧 کلید جنت اعلا مولودی
🎤حاج محمود کریمی
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خدایا!
هر لحظه ام شکر توست
در خود نگاه میکنم
ببینم خطا کجاست
بعد ازکمي تأمل و
قدري سکوت
پي میبرم
آنجا که خالي از خداست
مملو از خطاست.
شبتون آرام
شبتون قشنگ
شبتون رویایی
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
هر لحظه ام شکر توست
در خود نگاه میکنم
ببینم خطا کجاست
بعد ازکمي تأمل و
قدري سکوت
پي میبرم
آنجا که خالي از خداست
مملو از خطاست.
شبتون آرام
شبتون قشنگ
شبتون رویایی
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌸 بــِســْم اللــّهِ الـرَّحـْمـَن الـرَّحـيم🍃🌸
بیچارهای که چاره طلب میکند ز خلق
دارد امیدِ میوه، ز شاخ بریدهای...!
رهی معیری
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
آدینه تون بر وفق مراد
🌸با یاد و نام خدا....🍃
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿
بیچارهای که چاره طلب میکند ز خلق
دارد امیدِ میوه، ز شاخ بریدهای...!
رهی معیری
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
آدینه تون بر وفق مراد
🌸با یاد و نام خدا....🍃
🌿🍀@ferdows18 💯
#فردوسبهشتمحلاتتهران🍀 🌿