کانال فال مارال
20K subscribers
32K photos
4.11K videos
268 files
24.1K links
انجام انواع فالهای تاروت .قهوه .شمع .پاسور .......
تضمینی با بیش از ۳۰ سال سابقه درخشان و رضایت کلیه کاربران.انجام استخاره .تعبیر خواب طلایی
۰۹۳۶ ۰۱۱ ۰۳۷۶
۰۹۹۰ ۱۶۹ ۱۴۴۰
ID:marala5
t.me/fal_maral
Download Telegram


عنوان داستان #دختری_در_روستای_غم_ها_7

🪶قسمت هفتم

اولش فکر میکردم میخواد
#لجم در بیاره اما من کاری نکرده بودم که بخواد لج منو در بیاره بعد فهمیدم واقعا تصمیمش جدی بود😔به خانوادش گفت که میخواد زن بگیره. پدر و مادرش خیلی منو دوست داشتن چون من همیشه احترامشون داشتم اصلا راضی نبودن گفتن نه برای خواستگاری میریم نه هیچی اصلا هیچ کسی راضی نبود همه تو #شوک بودن چرا این تصمیم گرفته من تازه ۲۱سالم شده بود و همه میگفتن زنت هنوز کوچیکه ببرش دکتر چرا میخوایی زن بگیری ولی حرف هیچ کس براش مهم نبود😔 اون طرفی که شوهرم میخاست بره برای خاستگاریش قبلاً ازدواج کرده بود و از شوهرش طلاق گرفته بود چند تا بچه ام داشت که با پدرشون بودن .هیچ کس راضی به این #ازدواج نبود پدرشوهرم برای خواستگاری اش نرفت ولی یه چند نفر دیگه از فامیلاشوهرم رفتن برای خواستگاری اونا هم از خدا خواسته #قبول کرده بودن😓 قرار شد همون هفته وسیله هاش بخره و ازدواج کنه منم کلا هنگ کرده بودم این چه بلایی بود اومد سرم خیلی برام سخت بود #شوهرم دوباره اخلاقش باهام بد شد .هیچ کس پشتم نبود منم خونه پدر شوهرم بودم تو همون هفته مراسم ازدواجش برگزار شد و من #هوو دار شدم😭💔 و شوهرم هَوو ام رو آورد خونه پدرش.
ولی نه باهاش حرفی زدم نه هیچی اصلا باهاش کاری نداشتم ... دیگه کلا افتادم سر زبون همه مردم که این بچه دار نشده و شوهرش
#زن دوم گرفته شوهرم خیلی بهم بی محلی میکرد دیگه کلا اخلاقش بد شده بود زن دومش هم هرجا می‌رفت می‌گفت شوهرم گفته که اینو #طلاق میده الان نمیدونم چرا طلاقش نداده😳 ..شب ازدواجش منم زنگ زدم برای مادرم هرچی از #دهنم اومد بهش گفتم خیلی حرفا بدی بهش زدم گفتم تو و خانوات منو #بدبخت کردین الله منو ببخشه مادرم کلا بعد ازدواج شوهرم خیلی #مریض شد یه جورایی افسردگی گرفته بود فقط گریه میکرد و داد میکشید یه چند روزی گذشت برام زنگ زد گفت منو ببخش که تورو دادیم به این پسره بدبختت کردیم اما دیگه فایده نداشت #پدرم که طفلی #مریض بود و چیزی نمی‌گفت..فامیلام همه بهم زنگ میزدن که تحمل کن بزار هرکار میکنه هر بلایی سرت در میاره بزار بیاره اگه بخواد طلاقت بده خودش #طلاقت میده ولی تو نیایی که من طلاق میخام منم اصلا نمی‌دونستم چی درسته چی غلط فقط میگفتم باشه مادرم اینا هم میگفتن فعلا #تحمل کن ببینیم چی میشه😔.
شوهرم دیگه همش با اون
زنش می‌رفت تفریح و این ور اون ور نه بهم #پول نمی‌داد و نه اصلا تحویلم می‌گرفت #گوشیمو هم ازم گرفته بود و اصلا به چشمش نمیومدم
منم افتاده بودم خونه پدر شوهرم اینا ...باز با
#زنش که میومد خونه باباش برا هرچیزی بهونه میکرد و جلو چشم اون منو کتک میزد😨این بدترین تحقیری بود که منو میکرد اونم جلو چشم #هوو ام اونم کلی خوش حال میشد💔
دیگه باز هم شب ها و روز هام به سختی می‌گذشت یک ماهی را به هر بدبختی بود تحمل کردم شوهرم خیلی باهام
#لج کرده بود برای گوشی پدرشوهرم زنگ میزد ک ببینه من خونه هستم یا نه😔 هیچ جایی نمیزاشت برم خودش با زنش می‌رفت تفریح دریا و هرجا که دلش میخواست منم مثل زندانی ها شده بودم همش تو خونه ازون ورم اونو برده بود شهرستان تو خونه های من یکی دوهفته اونجا بودن خونم بعدش که اومدن هنوزم باهام لج بود دیگه منم یه جورایی بی حس شده بودم😞 یه یک هفته ای از اومدنشون می‌گذشت.
دیگه تو خونه پدرشوهرم اینا همه با هم شده بودیم خیلی برام سخت بود همه
#دلسوز من شده بودن یکی بهم میگفت برو طلاق بگیر یکی می گفت بمون کلا هر کی یه حرفی میزد😩سر دو راهی مونده بودم اصلا نمیدونستم چیکار کنم کلا #مریض شده بودم.قلبم درد میکرد ولی باز #تحمل میکردم همش بهم میگفت برو خونه پدرت منم بهش میگفتم اگه میخای برم خودت منو ببر و #طلاقم بده می‌گفت من نمیبرمت خودت برو نترس مهریه ات هم بهت میدم #مهریه ام خیلی کم بود منم باهاش لج میکردم میگفتم من نمیرم خودت منو ببر خیلی #عذابم میداد همش میگفت اینقد عذابت بدم که از زنده بودنت خسته بشی😦
منم میگفتم آخه من چیکارت کردم که عذابم بدی خلاصه خیلی اذیتم میکرد تا اینکه یکی از فامیلا خودش رفته بود پیش یه
#دعانویس که ببینه چرا با من اینجور می‌کنه اونم گفته بود که اینارو سحرجادو کردن😳
برا همون باهاش اینجور رفتار می‌کنه تا اینکه روز بعدش اومد بهم گفت من رفتم براتون یه جایی پیش یه آقایی ..اونم گفته که جادوتون کردن بیا تو رو ببرم گفته که باید خودت باشی
#شوهرم و زنش یه روز رفتن بیرون منم با دوستم رفتم اونجا اون اقا گفت شوهرت جادوکردن بهت دعا میدم ببر استفاده کن که جادوهای اونا #باطل بشه
دوباره بیا پیشم منم رفتم استفاده کردم.
هیچ
#فایده نداشت به جای اینکه میرفتم سر نماز
دعا کنم !رفتم پیش اون آقاهه دوباره افتادم تو دام
گناه😔😭

🪶
#ادامه‌_دارد‌.....

✫ داستان و پند✫


🪁
🪁
🪁🪁 @fal_maral
🪁🪁🪁🪁🪁


عنوان داستان
#دختری_در_روستای_غم_ها_8

🪶قسمت هشتم

اونم بد جوری بهم گفت !شوهرت رفته دعا گرفته که تو خودت با پا خودت بری خونه پدرت.. بخدا دروغ میگفت😳 بعد بهم گفت دعا میدم برو بده که شوهرت با #زنش بد بشه منم ناآگاهانه دعاهارو گرفتم و استفاده میکردم اما باز هم بی فایده بود😓 دو ماهی گذشت که هوو ام بچه دار شد بعد اینکه #فهمیدم بچه داره دیگه گفتم نمیخام دعایی ازت فقط یه دعا بده که خودمو #طلاق بده و دعا هارو گرفتم ازش به شوهرم باید میدادم بخوره که طلاقم بده اما خواست الله بود هر دفعه #دعاها رو نمیشد به خوبی استفاده کنم هرچی پول و طلا داشتم دادم به اون #جادوگره بعد ها فهمیدم که اون جادوگر بود😭 از کتاب هایی که داشت تصاویری دیده بودم تو کتاب‌اش تو #فضای مجازی که نوشته بود این جور دعا ها جادو هستن 😳ولی تو این مدت خیلی میرفتم پیشش بعدش فهمیدم یه جورایی بهم #چشم_بد داره و یه جورایی تو سرش یه فکرای شیطانی بوده سبحان الله یه روز بهم گفت روزی نیم ساعت بیایی پیشم بهت یاد میدم چجوری مثل من بشی و دعا بنویسی بدی به مردم و پول داشته باشی 😨..الله جان باز هم بهم کمک کرد به خودم اومدم گفتم این چی میگه ....یا خدا منم بشم #جادوگر اون با رفتار ها و کتاب هایی که داشت ... سبحان الله😕 گفت اگه از #شوهرت جداشی خودم باهات ازدواج میکنم حیف تو نیس که با این مرد زندگی می‌کنی ... #استغفرالله😨 دیگه نرفتم پیشش به خودم اومدم و گفتم من بمیرم سر زندگی کسی دیگه نمیرم آخه خودشم زن و بچه داشت به خودم اومدم گفتم باز #افتادم تو دام گناه ..باز الله جان بهم لطف کرد و دوباره توبه کردم و دیگه نرفتم پیشش...

دیگه من موندم با تموم بدبختی هایی که رو سرم آوار شده بود 😔شوهری که نه بهم محل میداد و نه انگار نه انگار من اونجا آدمی هستم...دیگه هوو ام حامله شده بود بیشتر افتاده بودم رو دهن مردم که بدبخت حامله نمیشه و
#نازا است مشکل از من است و ازین حرفا که دیگه همه میزنن...شب و روز ها هم به سختی می‌گذشت تا اینکه یه شب با شوهرم بحثم شد باز باهام دعوا کرد و منو کتک زد 🥺توی اتاق جدا بودیم که پدر شوهرم اومد و با پسرش دعوا کرد گفت تو این بدبختو کشتی😡 ولش کن شوهرم با پدرش هم در گیر شد و طفلی رو #هول داد کمی مونده بود بیفته همش بهم میگفت دخترم غصه نخور ...تا اینکه اونشب دیگه صبرم تموم شد😭 زنگ زدم به مادرم که شهرستان بودن تو این مدت یه نفر هم از فامیلام پیشم نیومدن من تنها مظلوم مثل این بدبخت های بی کس و کار بودم ...به مادرم گفتم امشب یکی میفرستی دنبالم یا خودم و امشب آتیش میزنم فردا هم بیا جنازه ام ببر قبرستون البته اگه جنازه ای مونده باشه😭 دیگه تحمل ندارم ..مادرم بیچاره فقط اشک می‌ریخت گفت باشه مادر جان ..پدر شوهرو مادر شوهرم فهمیدن که دارم لباسام جمع میکنم گفتن دخترم نرو بمون پیش ما دیگه گفتم بابا جان پسرت دیگه خیلی داره #ظلم می‌کنه دیگه نمیتونم پدر شوهرم خیلی با ایمان بود گفت اگه تو بری ما هم این خونه و زندگی میریم # این خونه رو میزاریم برا پسرم با مادرت میریم ازین جا یه خونه اجاره میکنیم منم #چیزی نگفتم دیگه حالم زیاد خوش نبود یک ساعتی گذشت روستای پدر بزرگم با روستای پدری شوهرم زیاد فاصله ای نداشت دایی ام اومد دنبالم و من هم رفتم باهاش شوهرم دیگه بعد #دعوا زد از خونه بیرون اونجا نبود منم دیگه رفته بودم ..
اونجا که رفتم روز بعد
#شوهرم زنگ زده بود برا #سفید_ریشامون و اومده بود روستا و مجلس گرفتن که گفته بود من زنم میخام و #طلاقش نمیدم #دوستش دارم و ازین حرفا😳 باید دوباره باهام بیاد سر خونه زندگیش ..منم گفتم کدوم زندگی اونجا فقط جز #عذاب چیز دیگه ای نیست من نمیرم 🥺..من برا زن گرفتنش مشکلی ندارم ولی حداقل طوری رفتار کنه که #انصاف باشه دوماه بیشتر فقط با اون زنش است منم انگار نه انگار اونجا آدمم ..گفت نه خوب میشم و دیگه تکرار نمیکنم
اما سفید ریشا مگه میزاشتن اونجا بمونم دوباره منو
#فرستادن خونه شوهرم که طلاق #بد است و آبرو ریزی دیگه کاری است که شده منم دوباره برگشتم ...مگه میزاشتن که بمونم اونجا هرکی از یه طرف میومد می‌گفت برو و دوباره تحمل کن درست میشه و برگشتم خونه پدرشوهرم ....‍

شب که رفتم وقتی پدر شوهرم و مادرم شوهرم منو دیدن خیلی خوش حال شدن خیلی دوستم داشتن منم واقعا دوستشون داشتم ..دیگه باز رفتم و تو ی خونه با هوو ام اوایل برام سخت بود ولی دیگه کم کم داشتم عادت میکردم شوهرم هم اخلاقش باهام بهتر شده بود بهم میگفت منو ببخش که اینقدر سرت بلا در آوردم نمیدونم چرا اینکارا رو باهات کردم دست خودم نبوده بعدشم گریه کرد و یهو دیدم پاهام بوسید کلا تعجب کردم😳 آخه آدمی که اونقدر غرور داشت و هیچ وقت احساسش بیان نمی‌کرد چقدر تغییر کرده😐
#مطمعنم....

🪶#ادامه‌_دارد‌.....

✫ داستان و پند✫


🪁
🪁
🪁🪁 @fal_maral
🪁🪁🪁🪁🪁
Forwarded from و خدا عشق را آفرید حکیم


عنوان داستان
#دختری_در_روستای_غم_ها_11

🪶قسمت یازدهم

حالا دیگه هرکی سرش
به زندگی خودش گرم بود و باهم رفت و آمد هم نمی‌کردیم یه جورایی دیگه #اعصابم آروم شده بود
تازه داشتم از تنهایی خودم لذت میبردم و احساس آرامش میکردم
شوهرم یکی از فامیلای خیلی نزدیکش رو تو تصادف از دست داد و اون‌ اقا یه دختر نوجوان هم‌ داشت و کسی نبود که ازش مراقبت کنه حتی مادرشم ترکش کرد😳سبحان الله اون دختر دیگه از من بدبخت تر بود که هیچکس قبول نمیکرد ازش نگهداری کنه واقعیتش کسی رو هم نداشت نه عمویی و نه دایی
شوهرم بهم گفت که میارتش پیش من و باید ازش نگه داری کنم منم حرفی نداشتم قبول کردم دختره ۱۸سالش بود🥺 .
وقتی آوردش بهم پول داد تا براش وسایل بخرم منم براش
#خرید کردم و دیگه بامن زندگی میکرد ولی خوب بود از #تنهایی در اومدم ولی تازه #فهمیدم که این اصلا #حجاب درست و درمونی داره .😒 اوایل برام خیلی سخت می‌گذشت با خودم میگفتم چه غلطی کردم که قبولش کردم😱 نمیتونم از پس این بر بیام اصن آدم بشو نبود تا اینکه یک #سالی گذشت که کم کم اخلاق های بدش از سرش افتاد و یه جورایی مثل خودم شده بود همه میگفتن این همون دختره بدحجابه 😳خدا خیرت بده واقعا تغییر کرده ولی این خواست خدا بود که اون بیاد اینجا پیش ما و به راه راست هدایت بشه😍مادرمم همیشه #نصیحتش میکرد بعضی وقتا هنوزم سر و #گوشش می جنبه ولی من همیشه #مواظبشمو امیدوارم همون طور که من #هدایت شدم اونم هدایت بشه و دیگه راه اشتباه نره.

یه روزی یکی از فامیلا شوهرم زنگ زد بهم و گفت که شوهرت
#زنش طلاق داده 😳گفتم نه بابا کی گفته گفت بخدا راست میگم باهم دعوا کردن سر یه موضوعی که الله اعلم شوهرم گفته که باهاش زندگی نمیکنه و بردتش خونه پدرش منم اصلا ازش #نمیپرسیدم که واقعیت داره یانه خودشم چیزی نمی‌گفت تا اینکه فهمیدم🥲
بله واقعیت داره و طلاقش داده همه به من زنگ میزدن😒 و میگفتن راحت شدی اما من تو دلم
#خوش حال نبودم چون دلم برا بچه می‌سوخت که این وسط اون چی میشه ..کارای #طلاق رو انجام داده بودن و باهم به تفاهم رسیدن که #مهریه اش بده و بچه رو بیاره شوهرم گفت بچه رو میاره پیش من😳منم گفتم حرفی ندارم تا اینکه آوردش بعد ۳ماه که پیش مادرش بود وقتی آوردش خیلی گریه میکرد واقعا براش سخت بود همش بهونه #مادرش میاورد منم دیگه گریه ام میگرفت باهاش گریه میکردم واقعا دلم می‌سوخت میگفتم حالا که باهاش ازدواج کرد چرا #طلاقش داد اما دلیلش خودشون بهتر می‌دونن منم هیچ وقت نفهمیدم که چرا #طلاقش داد اصلا دوست نداشتم در این مورد چیزی بپرسم
سکوت کرده بودم و هیچ وقتم نپرسیدم چی بینتون پیش اومده
دیگه زندگیم یه جورایی سخت تر شد همه چشم ها به من بود که شدم نامادری خیلی سخت بود بچه نگه داشتن هرجا میرفتم یه جور دیگه نگاه میکردن که انگار مقصر منم😭واقعا از خودم بدم میومد اما میگفتم الله کاراش بهتر می‌دونه ...کسی که یه روزی بهم طعنه میزد بچه نداری برو به خدات امیدوار باش.
خدای من چطور بچه شو ازش گرفت و نصیب من کرد🥺❤️ من شدم صاحب اون بچه و اونم تنها شد بدون بچه اش...
خدا همیشه جای حق نشسته اگه از ته قلبت غم و سختی های زندگیت به الله جان بسپاری شک نکن دیر یا زود نتیجه اش رو میبینی
رفتیم روستا دیدم همه در مورد من صحبت میکنن که این
#جادو کرده که شوهرش زن دومش #طلاق داده استغفرالله چرا مردم همیشه منتظر یه سوژه هستن که حرف درست کنن وقتی نه دیدن و نه شنیدن چطور #قضاوت میکنن آیا از الله نمیترسن😔 حتی نزدیکترین آدم های زندگیم که به من و شوهرم نزدیک بودن همینو میگفتن ولی من امیدم به خدا بود و میگفتم یا الله خودت میدونی که من همچین کاری نکردم و نقشی در این طلاق ندارم.اون شاید تقاص غرورشو پس داد .
شایدم قسمتش همین بود
ولی همینو می‌دونم ک من از طلاق خوش حال نشدم و جادویی نکردم ..
چون زندگی خودم سخت تر شد با بچه و وجود اون دختر ۱۸ساله که ازشون باید مراقبت میکردم احساس مسئولیت میکردم و دلم پر آشوب بود.
حرف های مردم همیشه پشت سر آدم است هرکار کنی باز هم مردم حرف در میارند دیگه برام مهم نبود هر از گاهی کسایی با زبانشون دل آدم رو میشکنند ولی باید ساکت بود و به خدا واگذرشون کرد.
دیگه ما شدیم 4نفر با اون دوتا .منم دیگه
#سرگرم این بچه ها بودم و الان شده بودم یه جورایی مادرشون.......😌
شوهرمم دیگه کتک زدن از سرش افتاده بود.
افتاده بود داشتیم زندگیمون میکردیم ک یه روز گوشی شوهرم برداشتم دیدم
#هوو ام که دیگه طلاقش داده بود براش پیام گذاشته که زنت جادو کرده که تو طلاقم دادی و ازین حرفا شوهرم جوابش نداده بود به منم چیزی نگفته بود که پیام داده ...منم از یه شماره دیگه بهش پیام دادم گفتم بس کن تورا خدا از الله بترس چرا #تهمت میزنی😡

🪶
#ادامه‌_دارد‌.....

✫ داستان و پند


🪁
🪁
🪁🪁 @fal_maral
🪁🪁🪁🪁🪁