کانال فال مارال
6.17K subscribers
37.3K photos
4.77K videos
269 files
27.5K links
انجام انواع فالهای تاروت .قهوه .شمع .پاسور .......
تضمینی با بیش از ۳۰ سال سابقه درخشان و رضایت کلیه کاربران.انجام استخاره .تعبیر خواب طلایی
۰۹۳۶ ۰۱۱ ۰۳۷۶
۰۹۹۰ ۱۶۹ ۱۴۴۰
ID:marala5
t.me/fal_maral
Download Telegram
فال متولدین پاییز

پاییز برای شما شروع یه شور و اشتیاق جدیده… خیلیا از شما انگار وارد رابطه‌ای شدید که همون اولش کلی حرف جدی توشه. حتی بعضی‌هاش به صیغه یا سند ازدواج هم کشیده شده! رابطه‌تون پایه‌دار و با نیت محکم جلو می‌ره.

شخص احساسیت یه تکیه‌گاه واقعیه. هر چی بشه، پشتته و حمایتتو داره. ولی از طرف دیگه، می‌بینم که خیلیا تو این فصل یه مسیر سخت رو تجربه می‌کنن، مثل پرونده‌های دادگاهی یا مراحل جدایی… انگار بعضیا تو مرز تصمیم‌گیری هستن که برن یا بمونن.

خبر خوب اینه که تا چهار وعده دیگه، خیلی از این دل‌نگرونی‌ها و کشمکش‌ها تموم میشه. بحث‌ها و دعواها به پایان می‌رسه و آرامش جای خودش رو پیدا می‌کنه.

خانم رابطه توی فشار زیادیه… نمی‌دونه این رابطه قراره به کجا بره، و این سردرگمی داره اذیتش می‌کنه. براش سنگینه که تکلیف دلش روشن نیست.

یه نکته جالب اینجا هست: یه نیروی منفی یا حتی طلسمی دیده میشه که جلوی روند مثبت شما رو گرفته. اسمی وسطه، یه نفر که باعث جدایی یا اختلاف بین زن و شوهر شده. بهتره یه پاکسازی انرژیکی انجام بدی و ذهنت رو از این آلودگی‌ها خالی کنی.

و برای اونایی که از طرف شخص احساسیشون قطع امید شدن… باید بدونن اون فردی که رفته، احتمال برگشتش خیلی کمه. اما نگران نباش، چون هفت وعده دیگه، یه رابطه جدید، یه شروع تازه، درست سر راهت سبز میشه. پس دیگه دنبالش نرو… قراره چیز خیلی بهتری سر راهت بیاد.



t.me/fal_maral
فصل زمستان 😍❤️

اینجا داره یه تصویر واضحی برات نشون می‌ده… انگار این روزا خیلی تو خودتی، داری با خودت کلنجار می‌ری، حرف می‌زنی، و دنبال جواب‌هایی توی دلت می‌گردی. این خوددرگیری‌هات بی‌فایده نیست، چون خیلی زود قراره یه مسئله توی زندگیت حل بشه، و اون حل شدن خبرهای قشنگی رو برات میاره.

اگه از نظر احساسی توی بحث یا کشمکش افتادی، یه کم فاصله بگیر. بذار فضا بخوابه، آروم شی… گاهی سکوت خیلی چیزها رو درست می‌کنه. اینجا یه روند کلی دیده می‌شه که قراره ذهنتو سبک کنه.

در مورد یه شخص خاص، کسی که هنوز ذهن و دلت باهاشه… ترس برگشت یا ترس از برگشت نخوردن، داره اذیتت می‌کنه. اون فردی که خیلی بهت سختی داد، هنوز توی ذهنت جا داره. ولی این کارت، هنوز تموم نشده. چون نشونه‌هایی از پشیمونی اون طرف دیده می‌شه. انگار یه حرکتی کرده که حالا براش سنگینه، و دنبال راهیه که جبران کنه، دوباره شروع کنه، خاطره بد رو پاک کنه.

اما حواست باشه… تو یه آدم مرموزی. چه خانوم باشی چه آقا، رابطه رو خوب بلدی کنترل کنی. قدرتت توی سکوتته، توی بازی نکردنته. پس اگه قراره دوباره فرصتی بدی، با عقل و حس با هم پیش برو.

و یه نکته خیلی مهم: حست نسبت به یه رقیب عشقی درسته! بله، یه نفر دیگه هم هست… و همه‌تون انگار دارین یه سایه یا انرژی رقیب رو حس می‌کنین. حسادت، تردید یا یه فاصله عجیب، همه‌اش بی‌دلیل نیست.

پس اگر سنگینی گذشته هنوز روت نشسته، حتما یه پاک‌سازی انرژی بکن. چون تا وقتی ذهنت درگیر اون رابطه‌ست، راه رابطه جدید یا حتی ترمیم رابطه قبلی بسته‌ست.


t.me/fal_maral
عنوان داستان: #طعم_تلخ_خیانت_7
🌔قسمت هفتم

-من بچه میخوام دنیا.
از موعد سیکل ماهیانه ام گذشته بود اما آنچنان درگیر درس و امتحانات وکارهای خونه بودم که فرصت نکردم به پزشک مراجعه کنم.جشن عروسی پسرعمویم بود.پیمان گفت کاری برایش پیش آمده ونمی تواند به جشن بیاید.به سالن زیبایی رفتم و بعدهم همراه مامان ومیترا به تالار رفتیم.برخلاف همه دختران مجلس،لباس وآرایشم ساده بود.میان جمعیت ناغافل کیان رو دیدم که تنها پشت میزی نشسته بود.نزدیک رفتم وسلام واحوالپرسی کردم.
-چطوری دنیا؟فکرنمیکردم بیایی.
فریبا با اون لباس بی دروپیکر و آرایش زننده اومدوبا اعتمادبه نفسی عجیب پرسید؛-چطور شدم کیان؟بعدهم به جمع رقاصه ها ملحق شد.کیان سری به تاسف تکان داد ومن بلند خندیدم.
-چقدر دلتنگ خنده هات بودم دنیا.
-از دیدنت خیلی خوشحال شدم کیان، مواظب خودت باش.هنوز قدمی برنداشته بودم که صدایم زد؛-دنیا درعین سادگی زیباترینی.
لبخند زنان تشکر کردم وبه سمت سرویس بهداشتی رفتم اما با صدای پیمان قلبم فرو ریخت.پراخم نزدیکم شدوازمیان دندانهای فشرده گفت:-برو مانتوت رو بپوش میریم خونه.
-ولی الان که خیلی زوده.
-حرف نباشه دنیا.توی ماشین منتظرتم.
توی ماشین نشستم وپیمان تخته گازش رو گرفت.
-آرومتر.چه خبره؟
-خفه شو دنیا.
همین که وارد حیاط خونه شدیم ،دستم رو کشید وتوی سالن برد.
-حالا دیگه واسه اون بیشرف عشوه میری؟میکشمت دنیا.
پیمان جنون آمیز کتکم میزد بی آنکه مجالی برای حرف زدن ودفاع از خودم داشته باشم.
-اون بیشرف بهت نظر داره.با چشمای خودم دیدم چطور نگاهت می کرد.پیمان با لگد به شکم وپهلویم زد وخون از زیر لباسم راه گرفت وکف سرامیک آغشته به خون شد.
وحشت زده دست زیر زانوانم گرفت ومنو روی صندلی عقب ماشین خواباند وبه بیمارستان برد.دکتر گفت احتمال سقط جنینم بالاست واین یعنی من باردار بودم.پیمان کلافه سرش رومیان دستاش گرفته بود.سه روز توی بیمارستان بستری بودم ومامان اجازه نداد به خونه خودم برگردم.پیمان چندبار به خونمون اومد اما من درب اتاقم رو قفل کردم ونمی خواستم اورا ببینم.دوماه بعدبا وساطت خانواده پیمان به خونه برگشتم.پیمان مثل پروانه دورم می چرخیدو اجازه نمیداد کاری انجام بدهم. ظرفها ولباسهارو می شست وگهگاهی غذاهم درست می کرد.بالاخره پسرم،پوریا متولد شد.خانواده پیمان از ذوق جشن بزرگی ترتیب دادن وازهمه اقوام دعوت گرفتن.پوریا دوماه داشت که پیمان تصمیم گرفت به شهر دیگه ای مهاجرت کنیم ووقتی با مخالفت جدی من روبرو شد،بیرحمانه گفت:-چیه؟ طاقت دوری ازاون بیشرف رو نداری؟
قلبم ازتهمتهای ناروایش درد گرفت.ماهها بود که کیان را ندیده بودم.دوسالی که توی غربت بسر می بردم،پیمان پرستاری برای مراقبت از پوریا گرفت .پیمان بندرت به خونه میومد وهربار بوی تعفن الکل ومشروبش از چند فرسخی به مشام میرسید.من هم خودم روبا پوریا وکتابهام سرگرم کردم ومدرک دیپلمم رو گرفتم.پدر پیمان سرزده به خونمون اومد و وقتی متوجه اوضاع پیمان شد،با تهدید اون و مجبور کرد به شهر خودمون برگردیم.پدرومادر پیمان وابسته پوریا شده بودند وتقریبا هرروز اورا به خونه خودشون می بردند.بیصبرانه درانتظار نتایج کنکور بودم وانتظارم به درازا نکشید.نتایج کنکور اعلام شدومن دررشته مهندسی معماری پذیرفته شدم.پیمان این اواخر عجیب غیرتی شده بود واجازه نمیداد تنهایی به دانشگاه برم ومدام تاکید می کرد حلقه را از انگشتم بیرون نیارم و سوار ماشین همکلاسیهایم نشوم وبا هیچ پسر دانشجویی صحبت نکنم و خودش سرویس دانشگاهم شده بود.خونه مامان بودم که کیان سرزده اومد واز تصمیمش برای ازدواج با فریبا گفت.مات ومتحیر نگاهش کردم.-راستش هیچ علاقه ای به فریبا ندارم.فقط دلم واسش میسوزه.نمیدونی چقدر التماسم میکنه.
-این کار‌ ونکن کیان.اینجوری هم خودت رو بدبخت میکنی هم....
میان حرفم پرید.-فراموش نکن اونی که منو به روز سیاه نشوند تویی دنیا.هم منو بدبخت کردی هم خودت رو.فکر می کنی نمیدونم اون شوهرت چشم دیدن منو نداره؟ فکر میکنی خبر ندارم وقتی من وتو رو کنار همدیگه می بینه زندگی رو زهرت میکنه؟اشک توی چشمام حلقه زد.-ولی هیچ کدوم از اینایی که میگی دلیل نمیشه با فریبا ازدواج کنی.-نمیخوام شوهرت به خاطر من عذابت بده.اینجوری برای جفتمون بهتره.
سینا کارت دعوت عروسی کیان رو آورد اما پیمان اجازه نداد توی جشن عروسیش شرکت کنم.میترا کلی عکس وفیلم برام ارسال کرد.کیان با اون قامت بلند و هیکل ورزیده اش توی کت وشلوار دامادی، دل می برد.فریبا از ذوق نیشش تا بنا گوش باز بود.یکی دوماه بعد،من وپیمان خونه مامان دعوت بودیم.کیان و فریبا هم از دروارد شدن.

🌔#ادامه_دارد

☆ داستان و پند☆

🪂
🪂⛳️
🪂⛳️🪂⛳️@fal_maral
🪂⛳️🪂⛳️🪂⛳️🪂⛳️🪂
عنوان داستان: #طعم_تلخ_خیانت_8
🌔قسمت هشتم

فریبا میوه قاچ شده رومثل بچه توی دهان کیان می گذاشت وقربان صدقه اش میرفت نمی دانست با این رفتارهای ازسر لجاجتش،چه لطفی در حقم میکند وپیمان بعداز اون شب دیگه بی خیال کیان شدومن با خیالی آسوده خونه مامان وحتی خونه عمه میرفتم.ناخواسته باردار شدم وهر کارکردم،پیمان اجازه سقط جنین نداد ونه ماه بعد دخترم پناه به دنیا اومد.فریبا با هزاران ترفندوبه بهانه بیماری پدرش ،کیان رو به شیرازکشوند وآپارتمانی نزدیک خونه پدرش اجاره کردند.پیمان دوست ورفیق هاش رو کنارگذاشته وتمام وقت توی شرکت کنارپدرش کار میکرد وهرازگاهی که فرصت پیدامیکرد به سفرمی رفتیم.همین که مدرک لیسانسم رو گرفتم بلافاصله درآزمون شرکت کردم وعلیرغم مخالفتهای پیمان درسم روادامه دادم ومدرک کارشناسی ارشدم روگرفتم.پوریا کلاس سوم وپناه کلاس اول ابتدایی بود.به جان کندنی پیمان را راضی کردم وتوی شرکت مهندسی مشغول کارشدم.از سرکار که برمیگشتم به تکالیف بچه ها رسیدگی میکردم وغذاها وشیرینی های مورد علاقه پیمان وبچه هارو درست می کردم.مبادا بهانه ای به دست پیمان بدهم.ظاهرم همیشه مرتب بودو شیک ترین لباسها رومی پوشیدم وبهترین ادکلنهارا استفاده می کردم.تازه داشتم به پیمان علاقمند میشدم.یه روز که با بچه هام به خونه مامان رفتم،متوجه شدم گوشیم رو توی خونه جا گذاشتم .بچه ها رو پیش مامان گذاشتم وبه خونه برگشتم تا گوشیم رو بردارم اما با دیدن صحنه پیش رویم ماتم برد. بی سروصدا گوشیم روبرداشتم وازخونه بیرون زدم.تمام تنم به رعشه افتاده بود،بی هدف وبی مقصد توی خیابانها چرخ می خوردم واشکهام بی وقفه میبارید.لحظه ای صدای جیغ لاستیکهای ماشینی توی سرم پیچیدوتا به خودم بیام پخش زمین شدم.پوست دستم بدجور خراش برداشته بودوسوزش ودرد بدی احساس می کردم.
- حالتون خوبه خانم؟ جایی تون دردنمیکنه؟
لال شده نگاهش کردم.
-میخوای بریم بیمارستان؟
سرم رو به سمت چپ وراست گرداندم.
-مسیرتون کجاست؟ اجازه بدید شمارو برسونم.بی حرف،از جام بلند شدم ومثل روحی سرگردان توی خیابان راه میرفتم واو که ظاهرا ترسیده بود،بی خیال من نشد وماشین رو جلوی پاهام متوقف کرد‌.
-سوارشیدلطفا.
خودم هم نمیدونم چرا سوار ماشین مردی غریبه شدم که نه می شناختم و نه تابه حال اورا دیده بودم.-میشه لطف کنید بگین مسیرتون کجاست؟-نمیدونم کجا باید برم.جاخورده نگاهم کردوبه مسیرش ادامه داد.
-راستی فراموش کردم خودم رو معرفی کنم.صدرا هستم.گمان میکرد حال نزارم به خاطر تصادف چند لحظه پیش است وهرازگاهی نگران نگاهم می کرد.نمی دانست همسرم، ،پدر بچه هایم را،هم آغوش زنی شیطان صفت دیده بودم.مگر چه کم داشتم وچه کم گذاشته بودم؟به خاطر او دو سال زندگی توی غربت رابه جان خریدم.صاحب پسرودختری سالم و زیبا بودم وتوی وظایف زناشویی کم نگذاشته بودم.مدام چهره آن زن که با نازوعشوه برای پیمان دلبری میکرد،درمقابل چشمانم جان می گرفت.زنی که به لحاظ زیبایی وقدوقامت قابل قیاس بامن نبودوبه گَردپایم هم نمیرسید.پیمان از کی تا به حال با آن زن واردرابطه شده بود؟چه احمقانه به اواعتمادکردم .
صدرا کلید انداخت وتعارف کرد.آپارتمان لوکس وبزرگی داشت.روی مبل نشستم واوبا وسواسی عجیب دستهاش روشست وبعداز کسب اجازه از من،دستم را با موادضدعفونی شستشو داد وبا تبحر پانسمان کرد.بعدهم با چای وشیرینی ازم پذیرایی کردوگفت.من معذرت میخوام.نباید باسرعت....
-من از شماعذرخواهی می کنم.باید حواسم رو بیشتر میدادم.با یادآوری آن صحنه لعنتی دوباره اشکم سرازیر شد.-چرا گریه میکنی؟هنوز درد داری؟گوشیم زنگ خورد وبا دیدن اسم پیمان پرنفرت گوشی رو توی کیفم انداختم واو انگارمتوجه حلقه توی دستم شدکه مردد پرسید.-شما متاهلید؟با چشمانی خیس سرم روتکان دادم.
-من معذرت میخوام. فکرش رو نمیکردم متاهل باشید.باهمسرتون بحث ومشاجره داشتین؟ -نه.
-شام چی میل دارید سفارش بدم؟
-گرسنه نیستم.ممنون از لطفتون.
-ولی اینجوری که نمیشه.
-باور کنین تعارف نمیکنم.
با نگاهی به ساعت دیواری مقابلم،قصد رفتن کردم.-صبر کن دنیاخانم.خودم میرسونمت. -ممنونم.نگران من نباشید.حالم خوبه.خودم می تونم برم.صدرا فوق العاده با شخصیت ومبادی آداب بود.-از آشنایی تون خوشحال شدم.بازهم بابت امروز عذرخواهی میکنم.این شماره همراه منه.اگه خدای ناکرده مشکلی پیش اومد،حتما باهام تماس بگیرید.
صدرا شماره موبایلم رو گرفت وبعداز خداحافظی، به خونه مامان رفتم.مامان نگاه پرسانی بهم انداخت.-این چه حالیه؟دستت چی شده؟هیچ معلومه کجایی؟میدونی پیمان چندبار سراغت رو گرفته؟
-سرم درد میکنه مامان،میرم بخوابم.
نمیدونم چندساعت خوابیدم اما با تکان دستی روی شانه ام از خواب بیدار شدم.

🌔#ادامه_دارد

☆ داستان و پند☆

🪂
🪂⛳️
🪂⛳️🪂⛳️@fal_maral
🪂⛳️🪂⛳️🪂⛳️🪂⛳️🪂
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
دوستان نیت کنید فال ترکیبی قهوه و تاروت داریم

@fal_maral
پاسخ ؛؛؛؛؛


04/1/27
کارهای نیمه کاره و نصفه و نیمه زیاد دارید که باید پیگیر تک تک آنها باشید و آنها را رها کرده اید که دنبال کردن این کارها برای شما سودمند است.
اگر عدد سال تولد شما ۶ یا ۳ دارد مثل ۳۶  تا آخر سال یک اتفاق بسیار خوبی دارید و به یک سری از خواسته ها و آرزوهایتان خواهید رسید. فال مارال
قهر و آشتی دارید اگر با فردی قهر هستید آشتی می کنید و او دوباره به زندگی شما قدم می گذارد.نذر کردن برای حل مشکلی که دارید تاثیر مثبتی داره. در مسیر احساسی راهی براتون باز خواهد شد ولی حواستون به مسیری که در پیش دارید باشه. اتفاقات مثبتی توی زندگیتون شکل میگیره.در مورد مسائل مالی خبری خوش دریافت میکنید. توی روابط احساسیتون دیدارداریدو بهتون وفاداره، از طرفش تماسی دریافت میکنید که خوشحالتون میکنه.آقا یا خانمی که بینی بزرگی داره یه قدم بسیار مثبت برای شما برمیداره که خیلی برای شما خوشحالی داره.از یه شهر مذهبی یه نامه اداری یا دادگاه دارید که باید خیلی دوندگی کنید تا به نتیجه برسید.رقیب کاری و احساسی دارید که ممکنه سر این رقابت خیلی اذیت بشید و دست به خیلی کارها بزنید تا بتونید رقیب خودتون رو شکست بدین ولی فعلا اوضاع برخلاف میل شماست چون رقیب زرنگی دارید و فعلا فقط صبر لازمه.اگر کاری رو در منزل انجام میدین و مدتی هست کسادی در کارتون ایجاد شده بخاطر چشم و زخم اطرافیان هست و خودتون هم بابت درامدتون خودتون چشم میزنید مرتب صدقه رد کنید تا این گره باز شود.نگران آینده خودتون یا فرزندتون هستید اما آینده روشنی دارید فکرو خیال پوچ رو دور کنید.از یه فردی که ی و ل داره مثلا لیلی یا لیلا یا میلاد نام یه معجزه عشقی دریافت میکنید.خانمهایی که مشکلاتی در ناحیه معده و روده دارند مواظب یک جر و بحث باشید وگرنه دچار مشکلات معده خواهید شد که بخاطر اعصاب هستش و روح و روان شما رو کاملا بهم میریزه.یه مدرک و سند رسمی بدست شما میرسه فال مارال
یک شخصی مدتی است که دورادور مراقب شماست و می خواهد چیزی را از شما متوجه شود و این کار را خواهد کرد و تحقیقات او به نتیجه می رسد پس اگر بی احتیاطی کنید خودتان ضرر میکنید خیلی حواس جمع باشید.تلفن های زیادی دارید که این تماس تلفنی ها شما را به یک چیزی نزدیک می کند و یکسری دلخوری و کدورت را از دل شما در می آورد .یک سند امضا میکنید که با این امضا یک پول خوب به دست شما می رسد و از فکر و خیال مالی خارج می شوید.خوشبختی به زودی به شمارو می کند به شرطی که خودتان این خوشبختی را از دست ندهید چون بعد افسوس زیادی میخورید.با دوستان قدیمی در یک جا جمع می شوید که خاطرات خوبی دارید و از این خاطرات حال و هوای شما تغییر میکند.مورد تحسین و تشویق یک شخص با افکار مذهبی به زودی قرار میگیرید.اگر در اسم یا فامیل شما ریا ز یا ژ دارد یک برگ برنده در دست شماست و در این ماه به این پیروزی دست پیدا میکنید ولی باید خداوند را شکر گزار باشید


t.me/fal_maral
#رونیک درمانی#
میتوانید روی بدن خود کشیده و با تنفس خودتون شارژش کنید یا از قاعده ۱۲ تایی استفاده کنید
@fal_maral
#رونیک درمانی#
قاعده ۱۲ تایی
@fal_maral
#رونیک درمانی#
جهت بیرون آمدن از تمام انسدادهای مالی و عاطفی و پاکسازی چاکراها می‌توانید از رونیک پرینت بگیرید و به دیوار اتاقتان بزنید .می‌توانید بک گراند گوشی کنید یا از قاعده ۱۲ تایی استفاده کنید
@fal_maral
#رونیک درمانی#
از این رونیک بی نظیر به مدت ۲۱ روز از قاعده ۱۲ تایی استفاده کنید. خودکار سبز و شمع سبز
@fal_maral
#رونیک درمانی#
جذابیت داشتن و عاشق کردن کسی که دوستش دارید.میتوانید با رنگ قرمز سمت چپ بدنتون بکشید .می‌توانید از قاعده ۱۲ تایی خودکار قرمز و شمع قرمز استفاده کنید

@fal_maral
#کد کیهانی#
رونق کسب وکار .جذب مشتری
با خودکار سبز روی کاغذ سفید بی خط کشیده ودر محل کسب نصب کنید
@fal_maral
🙏 لطفا ری اکشن فراموش نشه 🙏