#شعر_شب
تا تو نگاه می کنی، کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو! این چه نگاه کردن است؟
شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است
متن خبر که یک قلم، بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر، نامه سیاه کردن است
چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رونهیم
این هم از آب و آینه، خواهش ماه کردن است
نو گل نازنین من! تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است
از غم خود بپرس کو، با دل ما چه می کند
این هم اگر چه شکوه ی شحنه به شاه کردن است
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان، گاه به گاه کردن است
بوسه تو به کام من، کوه نورد تشنه را
کوزه آب زندگی، توشه راه کردن است
خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردن است
#شهریار
🖋 @ehsanmohammadi95
تا تو نگاه می کنی، کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو! این چه نگاه کردن است؟
شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است
متن خبر که یک قلم، بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر، نامه سیاه کردن است
چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رونهیم
این هم از آب و آینه، خواهش ماه کردن است
نو گل نازنین من! تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است
از غم خود بپرس کو، با دل ما چه می کند
این هم اگر چه شکوه ی شحنه به شاه کردن است
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان، گاه به گاه کردن است
بوسه تو به کام من، کوه نورد تشنه را
کوزه آب زندگی، توشه راه کردن است
خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردن است
#شهریار
🖋 @ehsanmohammadi95
#شعر_شب
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن
گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
سایهی دولت همه ارزانی نو دولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
#شهریار
🖋 @ehsanmohammadi95
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن
گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
سایهی دولت همه ارزانی نو دولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
#شهریار
🖋 @ehsanmohammadi95
#شعر_شب
چشم خود بستم
که دیگر چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد:
دیوانه! من می بینمَش!
#شهریار
🖋 @ehsanmohammadi95
چشم خود بستم
که دیگر چشم مستش ننگرم
ناگهان دل داد زد:
دیوانه! من می بینمَش!
#شهریار
🖋 @ehsanmohammadi95
⛔️ هیچکس آنقدر مقدس نیست که نشود او را نقد کرد اما شما که با این عکس #شهریار این همه مضحکه می سازید جرات دارید به اسب فلان پشم الدین کشکولی بگویید یابو؟!
🖋 @ehsanmohammadi95
🖋 @ehsanmohammadi95
Forwarded from روزنوشتهای احسان محمدی
Audio
#شعر_شب
امشب از دولت می، دفع ملالی کردیم
این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم
شهریارا! غزلم خوانده غزالی وحشی
بد نشد، با غزلی صید غزالی کردیم
#شهریار
🖋 @ehsanmohammadi95
امشب از دولت می، دفع ملالی کردیم
این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم
شهریارا! غزلم خوانده غزالی وحشی
بد نشد، با غزلی صید غزالی کردیم
#شهریار
🖋 @ehsanmohammadi95
#شعر_شب
زلف یک سو که زنی، چهره جانان بینی
من خود از باد سحر این هنر آموخته ام
#شهریار
🖋 @ehsanmohammadi95
زلف یک سو که زنی، چهره جانان بینی
من خود از باد سحر این هنر آموخته ام
#شهریار
🖋 @ehsanmohammadi95
💔 سیزده به در #شهریار
✍ احسان محمدی
🍖🏐 تا گوشی را دستت می گیری بوی جوجه کباب و گوجه به سیخ کشیده می پیچد توی دماغت! تقریبا" همه عکسی از ۱۳ به در منتشر کرده اند. حتی آنها که کلی والیبال و بدمینتون و وسطی بازی کردند و با عجقم و عجیجم هایشان سلفی گرفتند در یک چیز مشترکند. نوشتن این بیت شعر کنار عکس هایشان:
سيزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سيزدهم کز همه عالم به درم
اما این بیت شعر از کجا می آید؟
🔹#هوشنگ_طيار شاعر، شاگرد و دوست و همشهري شهريار می گوید: زمانيكه شهريار براي خواندن درس پزشكي به تهران آمد، همراه با مادرش در خيابان ناصرخسرو كوچه مروي يك اتاق اجاره ميكند. آنجا عاشق دختر صاحب خانه ميشود. صحبتي بين مادران آنها مطرح ميشود و يك حالت نامزدي بوجود ميآيد. قرار ميشود كه شهريار بعد از اينكه دوره انترني را گذراند و دكتراي پزشكي را گرفت با دختر عروسي كند.
🔻 شهريار رفته بود خارج از تهران تا دوره را بگذراند و وقتي برگشت متوجه شد، پدر دختر او را به يك سرهنگ داده است و آنها با هم ازدواج كردهاند. شهريار دچار ناراحتي روحي شديدي ميشود و حتي مدتي هم بستري ميشود و در اين دوران غزلهاي خوب شهريار سروده ميشوند.
🔸طيار با بيان اينكه آن دختر بر خلاف شايعات فاميل شهريار نبوده و «عزيزه خانم» همسر شهريار فاميل او بوده، می گوید: بهجت آباد سابق بر اين تفرجگاه تهران بود و مثل امروز آپارتمان سازي نشده بود. اين محل، جايي بود كه بيشتر اوقات شهريار با دختر براي گردش آنجا ميرفت.
▪️ بعد ازاينكه دختر ازدواج ميكند، شهريار يك روز سيزده بدر براي زنده كردن خاطرات آنجا ميرود و دختر هم با شوهر و بچه آنجا مي آيند. شهريار با دختر روبرو ميشود و اين غزل را آنجا ميسرايد:
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
🖋 @ehsanmohammadi95
✍ احسان محمدی
🍖🏐 تا گوشی را دستت می گیری بوی جوجه کباب و گوجه به سیخ کشیده می پیچد توی دماغت! تقریبا" همه عکسی از ۱۳ به در منتشر کرده اند. حتی آنها که کلی والیبال و بدمینتون و وسطی بازی کردند و با عجقم و عجیجم هایشان سلفی گرفتند در یک چیز مشترکند. نوشتن این بیت شعر کنار عکس هایشان:
سيزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سيزدهم کز همه عالم به درم
اما این بیت شعر از کجا می آید؟
🔹#هوشنگ_طيار شاعر، شاگرد و دوست و همشهري شهريار می گوید: زمانيكه شهريار براي خواندن درس پزشكي به تهران آمد، همراه با مادرش در خيابان ناصرخسرو كوچه مروي يك اتاق اجاره ميكند. آنجا عاشق دختر صاحب خانه ميشود. صحبتي بين مادران آنها مطرح ميشود و يك حالت نامزدي بوجود ميآيد. قرار ميشود كه شهريار بعد از اينكه دوره انترني را گذراند و دكتراي پزشكي را گرفت با دختر عروسي كند.
🔻 شهريار رفته بود خارج از تهران تا دوره را بگذراند و وقتي برگشت متوجه شد، پدر دختر او را به يك سرهنگ داده است و آنها با هم ازدواج كردهاند. شهريار دچار ناراحتي روحي شديدي ميشود و حتي مدتي هم بستري ميشود و در اين دوران غزلهاي خوب شهريار سروده ميشوند.
🔸طيار با بيان اينكه آن دختر بر خلاف شايعات فاميل شهريار نبوده و «عزيزه خانم» همسر شهريار فاميل او بوده، می گوید: بهجت آباد سابق بر اين تفرجگاه تهران بود و مثل امروز آپارتمان سازي نشده بود. اين محل، جايي بود كه بيشتر اوقات شهريار با دختر براي گردش آنجا ميرفت.
▪️ بعد ازاينكه دختر ازدواج ميكند، شهريار يك روز سيزده بدر براي زنده كردن خاطرات آنجا ميرود و دختر هم با شوهر و بچه آنجا مي آيند. شهريار با دختر روبرو ميشود و اين غزل را آنجا ميسرايد:
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم
🖋 @ehsanmohammadi95
🔹 جهان آرا؛ اندوه یک خانواده
✍ احسان محمدی
🔹 بخشی از گزارش دیدار سال ۷۶ ژیلا بنی یعقوب با مادر شهید جهان آرا را می خواندم. رنج آور است که از این مادر خواسته بودند عکس یکی از چهار پسرش جان باخته اش را از روی دیوار پایین بکشد. #چهار_پسر!
1⃣ #علی زیر شکنجه ساواک شهید شد.
2⃣ #محسن در خرمشهر اسیر و هنوز مفقودالاثر است.
3⃣ #محمد که سردار شهید است.
4⃣ #حسن که دانشجوی پزشکی بود و گفته می شود به اتهام همکاری با منافقین دستگیر و بعد از چند سال زندان در ۶۷ اعدام شد.
#هاشمی_رفسنجانی در خاطراتش می نویسد که همه تلاشش را کرد اما نتوانست مانع از اعدام او شود.
🔹برای مادر، فرزند فرزند است. عصاره جانش. در مورد کم و کیف پرونده حسن چیزی نمی دانم. اگر آنچه از بنی یعقوب نقل شده حقیقت داشته باشد کسی که رفته و از این مادر خواسته عکس پاره تنش را از دیوار "خانه خودش" پایین بیاورد شایسته دریافت #مدال_طلای_بی_شرمی است.
بگذریم! این ماجرا من را بُرد به سال ۸۲.
🔹 " مادرم می رفت خرده پارچه خیاطی ها را می آورد خانه. ما رشته رشته می کردیم. رشته ها را می فروخت به مکانیک ها که با آن دست هایشان را پاک می کردند.
🔹 پرز پارچه ها گلویمان را می سوزاند. اذیت مان می کرد. مادرم به ما شکلات می داد تا پرز کمتر گلویمان را بسوزاند اما حیف زود تمام می شد.
🔹 ما پنج بچه بودیم و مادرم پول نداشت روزی بیشتر از یک #شکلات به ما بدهد. تا اینکه من یک کشف تازه کردم. فهمیدم برای اینکه شکلات زود تمام نشود آن را با پوستش توی دهانمان بگذاریم تا ذره ذره آب شود ... تا دیرتر تمام شود."
📕 دوران خدمت #سربازی می رفتم کتابخانه و لابلای انبوه کتاب ها، گاهی الماس پیدا می کردم. یکی از آنها کتاب "روزنامه نگاران غصه می خورند و پیر می شوند" به قلم ژیلا بنی یعقوب بود.
🔹 چکیده گفتگو با روزنامه نگارهای برآمده از دوم خرداد. یکی از گفتگوها که چهارده سال است هر کجا می روم با من سفر می کند، خاطره #اردشیر_رستمی است که خواندید.
🔹 او بعدها نقش جوانی #شهریار را در یک سریال بازی کرد اما برای من و نسل من همان طراح نازک طبع و ظریف خیالی است که زن ها را با گیسوان سیاه بلند قلم می زد.
🔹از روزگار فعلی اش خبر ندارم ولی می شود حدس زد که دیگر گرفتار یک دانه شکلات نیست. اما کودکانی در این سرزمین هستند که هنوز به همان اندازه سخت کار می کنند.
مردی با آن ذهن پر نقش و نگار و لطیف سزاوار زندگی خوب است.
🙏بنی یعقوب به خوبی در کتاب، رنجی که روزنامه نگاران می کشند را قلمی کرده است.
این کتاب البته در بازار موجود نیست ولی تا دلتان بخواهد کتاب رازهای جنسی، صد راه برای سوسک کردن دیگران، پچ پچ های یک هندو که با هسته خرما زندگی می کرد و البته آثار استاد عباس جدیدی در تیراژ انبوه منتشر شده است.
🔹هر قدیسی گذشته ای دارد و هر گناهکاری آینده ای. روزنامه نگارهایی که من می شناسم نه قدیس هستند، نه گناهکار. آنها فکر می کنند، می نویسند، غصه می خورند و پیر می شوند...
🖋 @ehsanmohammadi95
✍ احسان محمدی
🔹 بخشی از گزارش دیدار سال ۷۶ ژیلا بنی یعقوب با مادر شهید جهان آرا را می خواندم. رنج آور است که از این مادر خواسته بودند عکس یکی از چهار پسرش جان باخته اش را از روی دیوار پایین بکشد. #چهار_پسر!
1⃣ #علی زیر شکنجه ساواک شهید شد.
2⃣ #محسن در خرمشهر اسیر و هنوز مفقودالاثر است.
3⃣ #محمد که سردار شهید است.
4⃣ #حسن که دانشجوی پزشکی بود و گفته می شود به اتهام همکاری با منافقین دستگیر و بعد از چند سال زندان در ۶۷ اعدام شد.
#هاشمی_رفسنجانی در خاطراتش می نویسد که همه تلاشش را کرد اما نتوانست مانع از اعدام او شود.
🔹برای مادر، فرزند فرزند است. عصاره جانش. در مورد کم و کیف پرونده حسن چیزی نمی دانم. اگر آنچه از بنی یعقوب نقل شده حقیقت داشته باشد کسی که رفته و از این مادر خواسته عکس پاره تنش را از دیوار "خانه خودش" پایین بیاورد شایسته دریافت #مدال_طلای_بی_شرمی است.
بگذریم! این ماجرا من را بُرد به سال ۸۲.
🔹 " مادرم می رفت خرده پارچه خیاطی ها را می آورد خانه. ما رشته رشته می کردیم. رشته ها را می فروخت به مکانیک ها که با آن دست هایشان را پاک می کردند.
🔹 پرز پارچه ها گلویمان را می سوزاند. اذیت مان می کرد. مادرم به ما شکلات می داد تا پرز کمتر گلویمان را بسوزاند اما حیف زود تمام می شد.
🔹 ما پنج بچه بودیم و مادرم پول نداشت روزی بیشتر از یک #شکلات به ما بدهد. تا اینکه من یک کشف تازه کردم. فهمیدم برای اینکه شکلات زود تمام نشود آن را با پوستش توی دهانمان بگذاریم تا ذره ذره آب شود ... تا دیرتر تمام شود."
📕 دوران خدمت #سربازی می رفتم کتابخانه و لابلای انبوه کتاب ها، گاهی الماس پیدا می کردم. یکی از آنها کتاب "روزنامه نگاران غصه می خورند و پیر می شوند" به قلم ژیلا بنی یعقوب بود.
🔹 چکیده گفتگو با روزنامه نگارهای برآمده از دوم خرداد. یکی از گفتگوها که چهارده سال است هر کجا می روم با من سفر می کند، خاطره #اردشیر_رستمی است که خواندید.
🔹 او بعدها نقش جوانی #شهریار را در یک سریال بازی کرد اما برای من و نسل من همان طراح نازک طبع و ظریف خیالی است که زن ها را با گیسوان سیاه بلند قلم می زد.
🔹از روزگار فعلی اش خبر ندارم ولی می شود حدس زد که دیگر گرفتار یک دانه شکلات نیست. اما کودکانی در این سرزمین هستند که هنوز به همان اندازه سخت کار می کنند.
مردی با آن ذهن پر نقش و نگار و لطیف سزاوار زندگی خوب است.
🙏بنی یعقوب به خوبی در کتاب، رنجی که روزنامه نگاران می کشند را قلمی کرده است.
این کتاب البته در بازار موجود نیست ولی تا دلتان بخواهد کتاب رازهای جنسی، صد راه برای سوسک کردن دیگران، پچ پچ های یک هندو که با هسته خرما زندگی می کرد و البته آثار استاد عباس جدیدی در تیراژ انبوه منتشر شده است.
🔹هر قدیسی گذشته ای دارد و هر گناهکاری آینده ای. روزنامه نگارهایی که من می شناسم نه قدیس هستند، نه گناهکار. آنها فکر می کنند، می نویسند، غصه می خورند و پیر می شوند...
🖋 @ehsanmohammadi95
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آفتابا چه خبر؟
این همه راه آمده ای
که به این خاک غریبی برسی؟
ارغوانم را دیدی سر راه؟
مثل من پیر شده ست؟
چه به او گفتی؟ او با تو چه گفت؟
🎂 امروز ۶ اسفند، هوشنگ ابتهاج شاعر دوست داشتنی ایران زمین، متخلص به ه.الف.سایه ۹۱ ساله شد.
🎵 او از ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ سرپرست برنامه گل ها در رادیو ایران و پایه گذار برنامه موسیقایی #گلچین_هفته بود.
🎙 دو ترانه "ایران ای سرای امید" با صدای استاد #شجریان و "تو ای پری کجایی" با صدای #حسین_قوامی از سروده های ماندگار اوست.
▪️او که پس از انقلاب زندانی شد، در کتاب "پیر پرنیان اندیش" تایید می کند که آزادی اش از زندان در سال ۱۳۶۳ بعد از نامه #شهریار به آیت الله خامنه ای صورت گرفت.
شهریار نوشته بود: وقتی #سایه را زندانی کردند، فرشته ها بر عرش الهی گریه می کنند.
📘 سیاه مشق، تاسیان و بانگ نی از آثار اوست.
🙏 عمرش دراز باد
🖋 @ehsanmohammadi95
این همه راه آمده ای
که به این خاک غریبی برسی؟
ارغوانم را دیدی سر راه؟
مثل من پیر شده ست؟
چه به او گفتی؟ او با تو چه گفت؟
🎂 امروز ۶ اسفند، هوشنگ ابتهاج شاعر دوست داشتنی ایران زمین، متخلص به ه.الف.سایه ۹۱ ساله شد.
🎵 او از ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ سرپرست برنامه گل ها در رادیو ایران و پایه گذار برنامه موسیقایی #گلچین_هفته بود.
🎙 دو ترانه "ایران ای سرای امید" با صدای استاد #شجریان و "تو ای پری کجایی" با صدای #حسین_قوامی از سروده های ماندگار اوست.
▪️او که پس از انقلاب زندانی شد، در کتاب "پیر پرنیان اندیش" تایید می کند که آزادی اش از زندان در سال ۱۳۶۳ بعد از نامه #شهریار به آیت الله خامنه ای صورت گرفت.
شهریار نوشته بود: وقتی #سایه را زندانی کردند، فرشته ها بر عرش الهی گریه می کنند.
📘 سیاه مشق، تاسیان و بانگ نی از آثار اوست.
🙏 عمرش دراز باد
🖋 @ehsanmohammadi95
↙️ زندگی همهاش معجزه است
✍ احسان محمدی
"مادرم میرفت خرده پارچه خیاطیها را میآورد خانه. ما رشتهرشته میکردیم. رشتهها را میفروخت به مکانیکها که با آن دستهایشان را پاک میکردند.
پرز پارچهها گلویمان را میسوزاند. اذیتمان میکرد. مادرم به ما شکلات میداد تا پُرز کمتر گلویمان را بسوزاند اما حیف زود تمام میشد.
ما پنج بچه بودیم و مادرم پول نداشت روزی بیشتر از یک شکلات به ما بدهد. تا اینکه من یک کشف تازه کردم. فهمیدم برای اینکه شکلات زود تمام نشود آن را با پوستش توی دهانمان بگذاریم تا ذره ذره آب شود ... تا دیرتر تمام شود."
📕 دوران خدمت سربازی میرفتم کتابخانه و لابلای انبوه کتابها، گاهی الماس پیدا میکردم. یکی از آنها کتاب "روزنامهنگاران غصه میخورند و پیر میشوند" به قلم #ژیلا_بنی_یعقوب بود.
📕 چکیده گفتگو با روزنامهنگاران برآمده از دوم خرداد. ازسال ۸۲ هر کجا می روم این خاطره تلخِ #اردشیر_رستمی از شکلاتِ شیرین با من است.
او بعدها نقش جوانی #شهریار را در یک سریال بازی کرد و آثار مختلف به شهرت رسید.
اما برای من و نسل من همان طراح نازک طبع و ظریف خیالی است که زنها را با گیسوان سیاه بلند قلم میزد و میدانم دیگر گرفتار یک دانه شکلات نیست. مردی با آن ذهن پر نقش و نگار و لطیف سزاوار زندگی خوب است.
اما کودکانی در این سرزمین هستند که هنوز به همان اندازه سخت کار میکنند.
📕 بنییعقوب به خوبی در کتاب، رنجی که روزنامهنگاران میکشند را قلمی کرده است.
📕 این کتاب البته در بازار موجود نیست ولی تا دلتان بخواهد کتاب رازهای جنسی، صد راه برای سوسک کردن دیگران، پچپچهای یک هندو که با هسته خرما زندگی میکرد و ... در تیراژ انبوه منتشر شده است.
📺 امشب رستمی مهمان برنامه #کتاب_باز بود و با همان لطافت شعر خواند و چه لذتبخش این کار را کرد و من داشتم به دستهایش نگاه میکردم که هنوز انگار بوی شکلات میداد وقتی که گفت همهی زندگی معجزه است، ما نمیبینیم.
📺 کتابباز را #سروش_صحت به خوبی اجرا میکند. از معدود برنامههایی که آبروی تلویزیون است و از شنبه تا چهارشنبه ساعت 20 از شبکه نسیم پخش میشود.
🔹 هر قدیسی گذشتهای دارد و هر گناهکاری آینده ای. روزنامهنگارهایی که من میشناسم نه قدیس هستند، نه گناهکار مطلق. آنها فکر میکنند، مینویسند، غصه میخورند و پیر میشوند ...
🖋 @ehsanmohammadi95
✍ احسان محمدی
"مادرم میرفت خرده پارچه خیاطیها را میآورد خانه. ما رشتهرشته میکردیم. رشتهها را میفروخت به مکانیکها که با آن دستهایشان را پاک میکردند.
پرز پارچهها گلویمان را میسوزاند. اذیتمان میکرد. مادرم به ما شکلات میداد تا پُرز کمتر گلویمان را بسوزاند اما حیف زود تمام میشد.
ما پنج بچه بودیم و مادرم پول نداشت روزی بیشتر از یک شکلات به ما بدهد. تا اینکه من یک کشف تازه کردم. فهمیدم برای اینکه شکلات زود تمام نشود آن را با پوستش توی دهانمان بگذاریم تا ذره ذره آب شود ... تا دیرتر تمام شود."
📕 دوران خدمت سربازی میرفتم کتابخانه و لابلای انبوه کتابها، گاهی الماس پیدا میکردم. یکی از آنها کتاب "روزنامهنگاران غصه میخورند و پیر میشوند" به قلم #ژیلا_بنی_یعقوب بود.
📕 چکیده گفتگو با روزنامهنگاران برآمده از دوم خرداد. ازسال ۸۲ هر کجا می روم این خاطره تلخِ #اردشیر_رستمی از شکلاتِ شیرین با من است.
او بعدها نقش جوانی #شهریار را در یک سریال بازی کرد و آثار مختلف به شهرت رسید.
اما برای من و نسل من همان طراح نازک طبع و ظریف خیالی است که زنها را با گیسوان سیاه بلند قلم میزد و میدانم دیگر گرفتار یک دانه شکلات نیست. مردی با آن ذهن پر نقش و نگار و لطیف سزاوار زندگی خوب است.
اما کودکانی در این سرزمین هستند که هنوز به همان اندازه سخت کار میکنند.
📕 بنییعقوب به خوبی در کتاب، رنجی که روزنامهنگاران میکشند را قلمی کرده است.
📕 این کتاب البته در بازار موجود نیست ولی تا دلتان بخواهد کتاب رازهای جنسی، صد راه برای سوسک کردن دیگران، پچپچهای یک هندو که با هسته خرما زندگی میکرد و ... در تیراژ انبوه منتشر شده است.
📺 امشب رستمی مهمان برنامه #کتاب_باز بود و با همان لطافت شعر خواند و چه لذتبخش این کار را کرد و من داشتم به دستهایش نگاه میکردم که هنوز انگار بوی شکلات میداد وقتی که گفت همهی زندگی معجزه است، ما نمیبینیم.
📺 کتابباز را #سروش_صحت به خوبی اجرا میکند. از معدود برنامههایی که آبروی تلویزیون است و از شنبه تا چهارشنبه ساعت 20 از شبکه نسیم پخش میشود.
🔹 هر قدیسی گذشتهای دارد و هر گناهکاری آینده ای. روزنامهنگارهایی که من میشناسم نه قدیس هستند، نه گناهکار مطلق. آنها فکر میکنند، مینویسند، غصه میخورند و پیر میشوند ...
🖋 @ehsanmohammadi95
#شعر_شب
تا تو نگاه میکنی، کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو! این چه نگاه کردن است؟
شب همه بیتو کار من، شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است
متن خبر که یک قلم، بیتو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر، نامه سیاه کردن است
چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهیم
این هم از آب و آینه، خواهش ماه کردن است
نو گل نازنین من! تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است
از غم خود بپرس کو، با دل ما چه میکند
این هم اگر چه شکوهی شحنه به شاه کردن است
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان، گاه به گاه کردن است
بوسه تو به کام من، کوهنورد تشنه را
کوزه آب زندگی، توشه راه کردن است
خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم
بیتو نفس کشیدنم عمر تباه کردن است
#شهریار
🖋 @ehsanmohammadi95
تا تو نگاه میکنی، کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو! این چه نگاه کردن است؟
شب همه بیتو کار من، شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است
متن خبر که یک قلم، بیتو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر، نامه سیاه کردن است
چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهیم
این هم از آب و آینه، خواهش ماه کردن است
نو گل نازنین من! تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است
از غم خود بپرس کو، با دل ما چه میکند
این هم اگر چه شکوهی شحنه به شاه کردن است
گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان، گاه به گاه کردن است
بوسه تو به کام من، کوهنورد تشنه را
کوزه آب زندگی، توشه راه کردن است
خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم
بیتو نفس کشیدنم عمر تباه کردن است
#شهریار
🖋 @ehsanmohammadi95
#شعر_شب
زلف یک سو که زنی، چهره جانان بینی
من خود از باد سحر این هنر آموختهام
#شهریار
🖋 @ehsanmohammadi95
زلف یک سو که زنی، چهره جانان بینی
من خود از باد سحر این هنر آموختهام
#شهریار
🖋 @ehsanmohammadi95
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎵پخش سرود «ایران ای سرای امید» در زندان و اشک #ابتهاج افسانه است یا واقعیت داشت؟
✍️ احسان محمدی
◾️تقریباً الان برای هیچکس مهم نیست که هوشنگ ابتهاج چپ، تودهای، سوسیالیست یا پیرو هر ایسم دیگری بود و اصلاً چرا زندان افتاد و استاد #شهریار وساطت کرد و نجاتش داد.
او مثل یک امپراتور بازنشسته مورد احترام مردم کشورش قرار گرفت و عاقبت به خیری یعنی همین!
قصه عجیب این ویدیو برای من حس و حالی است که همه ما در هر سطحی تجربهاش کردهایم... تاوان دادن برای یک رویا. با بغض، اشک، لبخند... تلخند!
متن کامل را اینجا بخوانید 👇
https://www.instagram.com/reel/ChH0m9SDUyg/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
✍️ احسان محمدی
◾️تقریباً الان برای هیچکس مهم نیست که هوشنگ ابتهاج چپ، تودهای، سوسیالیست یا پیرو هر ایسم دیگری بود و اصلاً چرا زندان افتاد و استاد #شهریار وساطت کرد و نجاتش داد.
او مثل یک امپراتور بازنشسته مورد احترام مردم کشورش قرار گرفت و عاقبت به خیری یعنی همین!
قصه عجیب این ویدیو برای من حس و حالی است که همه ما در هر سطحی تجربهاش کردهایم... تاوان دادن برای یک رویا. با بغض، اشک، لبخند... تلخند!
متن کامل را اینجا بخوانید 👇
https://www.instagram.com/reel/ChH0m9SDUyg/?igshid=YmMyMTA2M2Y=