#متن_مصاحبه
#درباب_همدلی
قسمت اول
#دکترمحدرضاسرگلزایی از سه گام عملی "همدلی" می گوید؛
آیینهای در مقابل همدیگر باشیم/
متن مصاحبه با روزنامه #همشهری
یکی از معروفترین مصرع های مولوی مصرعی است با این مضمون: "همدلی از همزبانی خوشتر است"، مولایِ رومی این را در حدود 800 سال پیش سروده است. پیش تر از او هم بر همدلی به عنوان فضیلتی انسانی تاکید شده. اما همدلی در طول تاریخ اندیشه محدود به مبحثی که تنها مسئله فلاسفه و حکما باشد نماند. همدلی امروزه مورد توجه بسیاری از علوم مانند روانشناسی، روانپزشکی، جامعه شناسی و حتی عصب شناسی است. بعضی از این علوم به زمینه ها و عوامل تاثیرگذار در شکل گیری این پدیده می پردازند و بعضی هم کارکرد و همچنین تاثیر این رفتار بر بهبود زندگی اجتماعی را مورد تحقیق قرار می دهند. مفهوم همدلی برای هرکدام از ما در ابتدا ساده و بسیار بدیهی به نظر می رسد. اما وقتی پای صحبت اهل فن می نشینیم می بینیم به این سادگی هم نیست. برای همین به سراغ دکتر محمدرضا سرگلزایی رفتیم. سرگلزایی که سال ها تجربه بالینی در روانپزشکی دارد مدتی است که دیگر تنها به تدریس و تحقیق مشغول است. در گفت و گویی که با او داشتم بعد از اینکه مفهوم همدلی را کامل مشخص کرد به سراغ تکنیک های عملی ای رفت که می تواند ما را در تقویت همدلی یاری کند. در ادامه این گفت و گو را میخوانید.
• برای ما بسیاری از واژه ها همیشه آنقدر روشن به نظر می رسد که شاید یکبار به آن فکر نکنیم. اما همین مفاهیم وقتی در چارچوب علم خود مطرح می شود تعریفش آن قدر بدیهی نیست. از این رو شاید بد نباشد در ابتدا "همدلی" را به لحاظ علمی برای ما توضیح دهید.
▫️راجع به دو واژه صحبت میشود که این دو واژه از نظر معنای لغوی با همدیگر هم معنا هستند، ولی در روانپزشکی ما این دو تا را یکی نمیدانیم. آن دو واژه هم sympathy و Empathy است. path در زبان یونانی به معنای درد و رنج هست، sym هم به معنی «هم» هست و بنابراین sympathy به معنای همدردی گفته میشود. empathy هم از لحاظ لغوی خیلی با sympathy تفاوتی ندارد به جز اینکه یک پیشوند m دارد که به معنی «در درون قرار گرفتن» است. حالا آن چیزی که در روانپزشکی اینها را متفاوت میکند که باعث شده ما sympathy را در فارسی به همدردی ترجمه بکنیم و empathy را همدلی ترجمه کنیم، این است که میگویند sympathy یک اتفاق اتوماتیک است؛ یعنی درواقع برای sympathy ما نیاز به هیچ مهارتی نداریم؛ مثلا وقتی یک نفر در کنار ما گریه میکند ما هم خیلی وقتها بغضمان میگیرد و یا وقتی یک فیلم سینمایی را نگاه میکنیم که در آن برای یک نفر اتفاق وحشتناک میافتد ما هم مضطرب میشویم. این sympathy پیدا کردن یک چیزی است که درواقع جزء قابلیتهای ژنتیکی و فیزیولوژیکی همهی حیوانات اجتماعی ازجمله انسان است. تحقیقات نشان داده که ما و سایر حیوانات اجتماعی در مغزمان یک سری نورونها داریم که به آن نورونهای آیینهای گفته میشود. کارآیی این نورونها این است که عواطف بین اعضای یک گونه را میتواند به همدیگر انتقال بدهد. مثلا هنگامی که یک نفر در حال درد کشیدن است و چهرهاش درهم رفته، وقتی ما با او صحبت میکنیم بدون اینکه حواسمان باشد بهشکل اتومات چهرهی ما درهم میرود.
• پس آنچه را سمپاتی می نامند به طور طبیعی و ذاتی در همه انسان ها وجود دارد؟
▫️بله. اما مثل همهی قابلیتهای فیزیولوژیکی و ژنتیکی در همهی انسانها یکنواخت نیست؛ بلکه درجه و تنوع دارد. ممکن است در بعضیها سمپاتی آنقدر شدید باشد که اگر جایی بروند و کسی را در حال مریضی و درد کشیدن ببیند حتی ممکن است که از خود آن طرف هم بیشتر درد بکشند. درحالیکه بعضیها ممکن است که این ویژگیشان به لحاظ ژنتیکی و وراثتی و فیزیولوژیک ویژگی کمی باشد و راحتتر بتوانند صحنههای درد و رنج را ببینند و خیلی اذیت نشوند. ولی به هر حال هر کدام از اینها که باشد؛ یعنی ما در هر کدام از دو سر طیف واقع باشیم این اتفاق بهصورت کاملا اتوماتیک، انتخاب نشده و درواقع جزء قابلیتهای ژنتیکی ما میافتد. اما همدلی به معنی «در درون درد قرار گرفتن» یا حالا «همدلی» ترجمهاش میکنند که باز هم ترجمهی مناسبی نیست؛ درواقع یک مهارت است و ما برای رسیدن به همدلی باید یک سری تلاشها انجام دهیم. همدلی به صورت اتوماتیک اتفاق نمی افتد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#درباب_همدلی
قسمت اول
#دکترمحدرضاسرگلزایی از سه گام عملی "همدلی" می گوید؛
آیینهای در مقابل همدیگر باشیم/
متن مصاحبه با روزنامه #همشهری
یکی از معروفترین مصرع های مولوی مصرعی است با این مضمون: "همدلی از همزبانی خوشتر است"، مولایِ رومی این را در حدود 800 سال پیش سروده است. پیش تر از او هم بر همدلی به عنوان فضیلتی انسانی تاکید شده. اما همدلی در طول تاریخ اندیشه محدود به مبحثی که تنها مسئله فلاسفه و حکما باشد نماند. همدلی امروزه مورد توجه بسیاری از علوم مانند روانشناسی، روانپزشکی، جامعه شناسی و حتی عصب شناسی است. بعضی از این علوم به زمینه ها و عوامل تاثیرگذار در شکل گیری این پدیده می پردازند و بعضی هم کارکرد و همچنین تاثیر این رفتار بر بهبود زندگی اجتماعی را مورد تحقیق قرار می دهند. مفهوم همدلی برای هرکدام از ما در ابتدا ساده و بسیار بدیهی به نظر می رسد. اما وقتی پای صحبت اهل فن می نشینیم می بینیم به این سادگی هم نیست. برای همین به سراغ دکتر محمدرضا سرگلزایی رفتیم. سرگلزایی که سال ها تجربه بالینی در روانپزشکی دارد مدتی است که دیگر تنها به تدریس و تحقیق مشغول است. در گفت و گویی که با او داشتم بعد از اینکه مفهوم همدلی را کامل مشخص کرد به سراغ تکنیک های عملی ای رفت که می تواند ما را در تقویت همدلی یاری کند. در ادامه این گفت و گو را میخوانید.
• برای ما بسیاری از واژه ها همیشه آنقدر روشن به نظر می رسد که شاید یکبار به آن فکر نکنیم. اما همین مفاهیم وقتی در چارچوب علم خود مطرح می شود تعریفش آن قدر بدیهی نیست. از این رو شاید بد نباشد در ابتدا "همدلی" را به لحاظ علمی برای ما توضیح دهید.
▫️راجع به دو واژه صحبت میشود که این دو واژه از نظر معنای لغوی با همدیگر هم معنا هستند، ولی در روانپزشکی ما این دو تا را یکی نمیدانیم. آن دو واژه هم sympathy و Empathy است. path در زبان یونانی به معنای درد و رنج هست، sym هم به معنی «هم» هست و بنابراین sympathy به معنای همدردی گفته میشود. empathy هم از لحاظ لغوی خیلی با sympathy تفاوتی ندارد به جز اینکه یک پیشوند m دارد که به معنی «در درون قرار گرفتن» است. حالا آن چیزی که در روانپزشکی اینها را متفاوت میکند که باعث شده ما sympathy را در فارسی به همدردی ترجمه بکنیم و empathy را همدلی ترجمه کنیم، این است که میگویند sympathy یک اتفاق اتوماتیک است؛ یعنی درواقع برای sympathy ما نیاز به هیچ مهارتی نداریم؛ مثلا وقتی یک نفر در کنار ما گریه میکند ما هم خیلی وقتها بغضمان میگیرد و یا وقتی یک فیلم سینمایی را نگاه میکنیم که در آن برای یک نفر اتفاق وحشتناک میافتد ما هم مضطرب میشویم. این sympathy پیدا کردن یک چیزی است که درواقع جزء قابلیتهای ژنتیکی و فیزیولوژیکی همهی حیوانات اجتماعی ازجمله انسان است. تحقیقات نشان داده که ما و سایر حیوانات اجتماعی در مغزمان یک سری نورونها داریم که به آن نورونهای آیینهای گفته میشود. کارآیی این نورونها این است که عواطف بین اعضای یک گونه را میتواند به همدیگر انتقال بدهد. مثلا هنگامی که یک نفر در حال درد کشیدن است و چهرهاش درهم رفته، وقتی ما با او صحبت میکنیم بدون اینکه حواسمان باشد بهشکل اتومات چهرهی ما درهم میرود.
• پس آنچه را سمپاتی می نامند به طور طبیعی و ذاتی در همه انسان ها وجود دارد؟
▫️بله. اما مثل همهی قابلیتهای فیزیولوژیکی و ژنتیکی در همهی انسانها یکنواخت نیست؛ بلکه درجه و تنوع دارد. ممکن است در بعضیها سمپاتی آنقدر شدید باشد که اگر جایی بروند و کسی را در حال مریضی و درد کشیدن ببیند حتی ممکن است که از خود آن طرف هم بیشتر درد بکشند. درحالیکه بعضیها ممکن است که این ویژگیشان به لحاظ ژنتیکی و وراثتی و فیزیولوژیک ویژگی کمی باشد و راحتتر بتوانند صحنههای درد و رنج را ببینند و خیلی اذیت نشوند. ولی به هر حال هر کدام از اینها که باشد؛ یعنی ما در هر کدام از دو سر طیف واقع باشیم این اتفاق بهصورت کاملا اتوماتیک، انتخاب نشده و درواقع جزء قابلیتهای ژنتیکی ما میافتد. اما همدلی به معنی «در درون درد قرار گرفتن» یا حالا «همدلی» ترجمهاش میکنند که باز هم ترجمهی مناسبی نیست؛ درواقع یک مهارت است و ما برای رسیدن به همدلی باید یک سری تلاشها انجام دهیم. همدلی به صورت اتوماتیک اتفاق نمی افتد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مصاحبه
#درباب_همدلی
قسمت دوم
• چه اتفاقاتی باید در ما بیفتد تا ما همدلی بیشتری داشته باشیم؟ یعنی درک بهتری از تجربهی دیگران داشته باشیم؟
▫️هم نیاز به یک سری مقدمات مفهومی و هم یک سری مهارتهای تکنیکی دارد. برای اینکه ما همدلی بیشتری داشته باشیم از لحاظ مفهومی باید باور داشته باشیم که هر کدام از انسانها یک چیزهایی را بهتر میفهمند و یک چیزهایی را کمتر. هر کدام از انسانها به درجاتی قضاوتهایشان درست است و به درجاتی نادرست. اگر ما بخواهیم چنین نگاهی داشته باشیم، طبیعتا مقدمهاش این است که یک نگاه تکثرگرا داشته باشیم.
نگاههای اسطوره ای که یک مرز روشن قطعی و جزماندیشانه راجع به حق و باطل و خیر و شر دارند، نمیتوانند مقدمهی همدلی را در پیروانشان ایجاد کنند. به همین دلیل من فکر میکنم یکی از موانع جهانی همدلی آیینهایی هستند که این آیینها درواقع برای خیر و شر و حق و باطل یک مرزهای مطلقی قائل هستند و اسطورهها و افسانههایی ایجاد میکنند که در آن اسطورهها و افسانهها افرادی هستند که خیر مطلق هستند و افرادی هستند که شر مطلق هستند.
حالا اگر بخواهم این را تبدیل به یک توصیهی عملی کنم، این است که در نظام تعلیم و تربیت و بهخصوص برای کودکان از ذکر کردن اسطورهها و افسانههایی که یکی حق مطلق است و یکی باطل مطلق باید جلوگیری و پیشگیری کنیم و درواقع ذهن بچهها را با قصههایی تغذیه کنیم که در آنها آدمها، حیوانات و آن شخصیتهای نمایش یا داستان هر کدام در یک جایی دچار اشتباه میشوند و دیگری اشتباه آنها را تصحیح میکند و هیچ کسی هم باطل مطلق نیست که همیشه و همه جا اشتباه کند و هیچ جا برای هیچ کس خیرخواهی نداشته باشد. این درواقع مقدمهی مفهومی و پیشگیرانهی داستان هست. اما از حیث تکنیک عملی برای اینکه ما بتوانیم با دیگران همدلی پیدا کنیم نیاز به این است که مشاهدهگر فعال و شنوندهی فعال باشیم. ویژگی مشاهدهگر فعال این است که وقتی که به یک پروژه، به یک پدیده یا به یک مساله نگاه میکند با خودش این فرض را داشته باشد که یک چیزهایی را در مساله من ندیدم و بنابراین باید یک فروتنی و تواضع شناختی داشته باشد و دوم اینکه باید یک علاقهمندی و کنجکاوی داشته باشد. همانطور که #سقراط از اصطلاح philosophy
(فیلسوف) استفاده میکند که درواقع به معنی علاقهمند یا دوستدار خرد هست. یک آدم هنگامی میتواند همدلی داشته باشد که به این مفهوم فیلسوف، کنجکاو و به یادگیری علاقه داشته باشد. یعنی بیش از آنکه علاقه داشته باشد نظر خودش را به دیگران بقبولاند، کنجاو باشد که نظر دیگران را بداند.
شنونده ی فعال هم مانند شاهد فعال بودن این ویژگی را دارد که ما وقتی به یک نفر گوش میکنیم از گفتههایش یادداشت برداریم و گفتههایش را با خودمان مرور کنیم و سرتیترهایش را دربیاوریم و همانطور که شما بهعنوان یک مصاحبهکننده وقتی که با یک نفر مصاحبه میکنید، بیشتر برایتان مهم است که نظرات او را انتقال بدهید تا اینکه وسط صحبتش بپرید یا مثلا مخالفت بکنید (مثل مصاحبهکنندههای صداوسیما که معمولا خودشان به کارشناسان نظرشان را دیکته میکنند و وقتی هم که آن کارشناس نظر متفاوتی دارد حرفش را قطع میکنند و با او بحث میکنند). شنوندهی فعال بودن یعنی یک نفر علاقهمند باشد که نقطهنظر دیگری را بشنود و برایش جالب باشد و کنجکاو باشد و بنابراین وقتی دیگری دارد صحبت میکند بهدنبال جواب نگردد؛ بلکه به دنبال یادگیری باشد. و فکر کند که سر یک کلاس درس کوتاهمدت مجانی نشسته که بتواند ذهن خودش و حافظهی خودش را گسترش بدهد. بنابراین در یک مشاهدهی فعال یا گوش کنندهی فعال بودن، ما قرار است که درواقع فرض بکنیم راجع به این ماجرا من هیچ نمیدانم و میخواهم بدانم و علاقهمند هستم که بدانم. این مساله، مسالهی خیلی مهمی است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#درباب_همدلی
قسمت دوم
• چه اتفاقاتی باید در ما بیفتد تا ما همدلی بیشتری داشته باشیم؟ یعنی درک بهتری از تجربهی دیگران داشته باشیم؟
▫️هم نیاز به یک سری مقدمات مفهومی و هم یک سری مهارتهای تکنیکی دارد. برای اینکه ما همدلی بیشتری داشته باشیم از لحاظ مفهومی باید باور داشته باشیم که هر کدام از انسانها یک چیزهایی را بهتر میفهمند و یک چیزهایی را کمتر. هر کدام از انسانها به درجاتی قضاوتهایشان درست است و به درجاتی نادرست. اگر ما بخواهیم چنین نگاهی داشته باشیم، طبیعتا مقدمهاش این است که یک نگاه تکثرگرا داشته باشیم.
نگاههای اسطوره ای که یک مرز روشن قطعی و جزماندیشانه راجع به حق و باطل و خیر و شر دارند، نمیتوانند مقدمهی همدلی را در پیروانشان ایجاد کنند. به همین دلیل من فکر میکنم یکی از موانع جهانی همدلی آیینهایی هستند که این آیینها درواقع برای خیر و شر و حق و باطل یک مرزهای مطلقی قائل هستند و اسطورهها و افسانههایی ایجاد میکنند که در آن اسطورهها و افسانهها افرادی هستند که خیر مطلق هستند و افرادی هستند که شر مطلق هستند.
حالا اگر بخواهم این را تبدیل به یک توصیهی عملی کنم، این است که در نظام تعلیم و تربیت و بهخصوص برای کودکان از ذکر کردن اسطورهها و افسانههایی که یکی حق مطلق است و یکی باطل مطلق باید جلوگیری و پیشگیری کنیم و درواقع ذهن بچهها را با قصههایی تغذیه کنیم که در آنها آدمها، حیوانات و آن شخصیتهای نمایش یا داستان هر کدام در یک جایی دچار اشتباه میشوند و دیگری اشتباه آنها را تصحیح میکند و هیچ کسی هم باطل مطلق نیست که همیشه و همه جا اشتباه کند و هیچ جا برای هیچ کس خیرخواهی نداشته باشد. این درواقع مقدمهی مفهومی و پیشگیرانهی داستان هست. اما از حیث تکنیک عملی برای اینکه ما بتوانیم با دیگران همدلی پیدا کنیم نیاز به این است که مشاهدهگر فعال و شنوندهی فعال باشیم. ویژگی مشاهدهگر فعال این است که وقتی که به یک پروژه، به یک پدیده یا به یک مساله نگاه میکند با خودش این فرض را داشته باشد که یک چیزهایی را در مساله من ندیدم و بنابراین باید یک فروتنی و تواضع شناختی داشته باشد و دوم اینکه باید یک علاقهمندی و کنجکاوی داشته باشد. همانطور که #سقراط از اصطلاح philosophy
(فیلسوف) استفاده میکند که درواقع به معنی علاقهمند یا دوستدار خرد هست. یک آدم هنگامی میتواند همدلی داشته باشد که به این مفهوم فیلسوف، کنجکاو و به یادگیری علاقه داشته باشد. یعنی بیش از آنکه علاقه داشته باشد نظر خودش را به دیگران بقبولاند، کنجاو باشد که نظر دیگران را بداند.
شنونده ی فعال هم مانند شاهد فعال بودن این ویژگی را دارد که ما وقتی به یک نفر گوش میکنیم از گفتههایش یادداشت برداریم و گفتههایش را با خودمان مرور کنیم و سرتیترهایش را دربیاوریم و همانطور که شما بهعنوان یک مصاحبهکننده وقتی که با یک نفر مصاحبه میکنید، بیشتر برایتان مهم است که نظرات او را انتقال بدهید تا اینکه وسط صحبتش بپرید یا مثلا مخالفت بکنید (مثل مصاحبهکنندههای صداوسیما که معمولا خودشان به کارشناسان نظرشان را دیکته میکنند و وقتی هم که آن کارشناس نظر متفاوتی دارد حرفش را قطع میکنند و با او بحث میکنند). شنوندهی فعال بودن یعنی یک نفر علاقهمند باشد که نقطهنظر دیگری را بشنود و برایش جالب باشد و کنجکاو باشد و بنابراین وقتی دیگری دارد صحبت میکند بهدنبال جواب نگردد؛ بلکه به دنبال یادگیری باشد. و فکر کند که سر یک کلاس درس کوتاهمدت مجانی نشسته که بتواند ذهن خودش و حافظهی خودش را گسترش بدهد. بنابراین در یک مشاهدهی فعال یا گوش کنندهی فعال بودن، ما قرار است که درواقع فرض بکنیم راجع به این ماجرا من هیچ نمیدانم و میخواهم بدانم و علاقهمند هستم که بدانم. این مساله، مسالهی خیلی مهمی است.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مصاحبه
#درباب_همدلی
قسمت سوم
• به جز این نکته دیگر چه نکته های عملی ای وجود دارد؟
▫️درواقع صاحبنظرهایی که در رابطه با تکنیکهای همدلی کار میکنند، برای رسیدن به همدلی مرحله های مختلف مانند یک الگوریتم برایش دستورالعمل دارند. برای اینکه که چگونه میتوانیم به همدلی برسیم. یکی از آنها که من میخواهم خدمتتان معرفیاش کنم هارویل #هندریکس، روانشناسی در آمریکا است. او راجع به روابط همسران کار میکند و یک الگویی در درمان و بهخصوص در زوجدرمانی به اسم #ایماگوتراپی دارد. (هندریکس راجع به زوجها صحبت میکند، ولی میشود هر نوع گفتوگو و شراکتی باشد) هندریکس می گوید یکی از چیزهایی که باعث میشود ما به همدلی برسیم این است که در زمانی گوش دادن به سخن کسی، شکل ژست بدن آن را و حال جسمانی او را در خودمان ایجاد کنیم. یعنی اینکه ما بیشترین کنترل ارادیمان را بر احساساتمان و نحوهی فکر کردنمان نگذاریم. من الان نمیتوانم به شما بگویم که شما غمگین شوید و شما هم غمگین شوید. نمیتوانم به شما بگویم از این غذا خوشتان بیاید و شما بلافاصله خوشتان بیاید. یعنی ما بهطور مستقیم نمیتوانیم احساساتمان را اراده کنیم و تغییر بدهیم. همینطور راجع به طرز فکرمان همینطور است؛ یعنی من نمیتوانم بگویم که با من موافقت کن و شما موافق بشوید یا بگویم این ایده غلط است و شما بلافاصله مخالف آن ایده بشوید. یعنی کنترل ارادی ما در ساحت احساس و تفکر بهطور مستقیم عمل نمیکند. اما در ساحت بدنی ما روی حرکات بدنیمان درواقع سیستم عصبی-عضلانی کنترل زیادی داریم. یعنی ما میتوانیم دستمان را هر وقت میخواهیم بالا ببریم و هر وقت میخواهیم بنشینیم و هر وقت میخواهیم پاهایمان را دراز کنیم. درنتیجه صاحبنظران حوزهی ارتباطات در روانشناسی بیشتر از همه #میلتون_اریکسون، روانپزشک آمریکایی و #ریچارد_بندلر روانشناس آمریکایی و هارویل هندریکس که الان راجع بهش صحبت کردم راجع به تکنیکی به نام "mirroring" یعنی یکی شدن صحبت می کنند.
مراد این تکنیک این است که هنگامی که به گفتوگوی یک نفر گوش میکنید سعی کنید تا حد ممکن ژست بدنیات شبیه به اون باشد. بنابراین وقتی یک نفر پهلوی ما ایستاده و صحبت میکند و ما نشستیم، برای اینکه همدلی پیدا بکنیم اولین قدم این است که یا ما او را دعوت به نشستن کنیم یا ما هم بلند شویم و کنار او بایستیم. اگر کسی مضطربانه با ما صحبت میکند؛ انگشتهایش را در هم گره و بدنش را منقبض کرده و به جلو خم شده و به سرعت دارد صحبت میکند؛ ما برای اینکه او را درک بکنیم باید حتیالمقدور در بدنمان یک تنش عضلانی ایجاد و یک فشار ایجاد کنیم تا بتوانیم به درک حال او از حیث بدنی برسیم. این مقدمهای است برای اینکه وقتی که آن فرد صحبت میکند ما جدا از اینکه چه چیزی میخواهد بگوید، احساس او را هم نسبت به ماجرا درک کنیم.
قدم دوم اعتباربخشی
validation
به عواطف هست. مفهوم اعتباربخشی به عواطف این است که عاطفه درست و غلط ندارد؛ یعنی کسی که میترسد نمیتوانیم بگوییم تو به غلط میترسی و کسی که شاد است نمیتوانیم بگوییم که تو به غلط شاد هستی. ممکن است او اشتباه فکر میکند که میترسد و اشتباه فکر میکند که شاد است؛ اما عواطف غلط و درست ندارد. عواطف خودآیند است. اعتباربخشی یعنی اینکه سعی کنیم احساس ترس او را درک بکنیم و احساس ترس او را غلط و درست نکنیم و درک آن هم مقدمهاش همان تکنیک آیینه گی mirroring است. یعنی وقتی ما سعی کنیم در ریتم کلام، در حرکات بدنی و در ژست بدنی شبیه به او باشیم، آن وقت بدن ما به ما کمک میکند که نزدیک به او احساس کنیم و بعد در کلام ما لازم است بگوییم که بله، من درک میکنم که تو داری میترسی و من درک میکنم که ترسیدن احساس دردناکی است. یا درک میکنم که تو الان خوشحال هستی و درک میکنم که خوشحالی احساس خوشایندی است. و البته خوشحالی ممکن است باعث شود که ما یک مسآله را خوشبینانهتر از آنچه که واقع هست ارزیابی کنیم و البته ترسیدن ممکن است باعث شود که ما یک مسأله را بدبینانهتر از واقع ارزیابی کنیم. یعنی در ابتدا ما اعتبار میدهیم به احساس اون و بعد البته به این هم اشاره میکنیم که شاید علت اینکه ما با هم اختلافنظر داریم این باشد که تو از موضع حال خوش یا حال بد داری به ماجرا نگاه میکنی که آنها در من وجود ندارد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#درباب_همدلی
قسمت سوم
• به جز این نکته دیگر چه نکته های عملی ای وجود دارد؟
▫️درواقع صاحبنظرهایی که در رابطه با تکنیکهای همدلی کار میکنند، برای رسیدن به همدلی مرحله های مختلف مانند یک الگوریتم برایش دستورالعمل دارند. برای اینکه که چگونه میتوانیم به همدلی برسیم. یکی از آنها که من میخواهم خدمتتان معرفیاش کنم هارویل #هندریکس، روانشناسی در آمریکا است. او راجع به روابط همسران کار میکند و یک الگویی در درمان و بهخصوص در زوجدرمانی به اسم #ایماگوتراپی دارد. (هندریکس راجع به زوجها صحبت میکند، ولی میشود هر نوع گفتوگو و شراکتی باشد) هندریکس می گوید یکی از چیزهایی که باعث میشود ما به همدلی برسیم این است که در زمانی گوش دادن به سخن کسی، شکل ژست بدن آن را و حال جسمانی او را در خودمان ایجاد کنیم. یعنی اینکه ما بیشترین کنترل ارادیمان را بر احساساتمان و نحوهی فکر کردنمان نگذاریم. من الان نمیتوانم به شما بگویم که شما غمگین شوید و شما هم غمگین شوید. نمیتوانم به شما بگویم از این غذا خوشتان بیاید و شما بلافاصله خوشتان بیاید. یعنی ما بهطور مستقیم نمیتوانیم احساساتمان را اراده کنیم و تغییر بدهیم. همینطور راجع به طرز فکرمان همینطور است؛ یعنی من نمیتوانم بگویم که با من موافقت کن و شما موافق بشوید یا بگویم این ایده غلط است و شما بلافاصله مخالف آن ایده بشوید. یعنی کنترل ارادی ما در ساحت احساس و تفکر بهطور مستقیم عمل نمیکند. اما در ساحت بدنی ما روی حرکات بدنیمان درواقع سیستم عصبی-عضلانی کنترل زیادی داریم. یعنی ما میتوانیم دستمان را هر وقت میخواهیم بالا ببریم و هر وقت میخواهیم بنشینیم و هر وقت میخواهیم پاهایمان را دراز کنیم. درنتیجه صاحبنظران حوزهی ارتباطات در روانشناسی بیشتر از همه #میلتون_اریکسون، روانپزشک آمریکایی و #ریچارد_بندلر روانشناس آمریکایی و هارویل هندریکس که الان راجع بهش صحبت کردم راجع به تکنیکی به نام "mirroring" یعنی یکی شدن صحبت می کنند.
مراد این تکنیک این است که هنگامی که به گفتوگوی یک نفر گوش میکنید سعی کنید تا حد ممکن ژست بدنیات شبیه به اون باشد. بنابراین وقتی یک نفر پهلوی ما ایستاده و صحبت میکند و ما نشستیم، برای اینکه همدلی پیدا بکنیم اولین قدم این است که یا ما او را دعوت به نشستن کنیم یا ما هم بلند شویم و کنار او بایستیم. اگر کسی مضطربانه با ما صحبت میکند؛ انگشتهایش را در هم گره و بدنش را منقبض کرده و به جلو خم شده و به سرعت دارد صحبت میکند؛ ما برای اینکه او را درک بکنیم باید حتیالمقدور در بدنمان یک تنش عضلانی ایجاد و یک فشار ایجاد کنیم تا بتوانیم به درک حال او از حیث بدنی برسیم. این مقدمهای است برای اینکه وقتی که آن فرد صحبت میکند ما جدا از اینکه چه چیزی میخواهد بگوید، احساس او را هم نسبت به ماجرا درک کنیم.
قدم دوم اعتباربخشی
validation
به عواطف هست. مفهوم اعتباربخشی به عواطف این است که عاطفه درست و غلط ندارد؛ یعنی کسی که میترسد نمیتوانیم بگوییم تو به غلط میترسی و کسی که شاد است نمیتوانیم بگوییم که تو به غلط شاد هستی. ممکن است او اشتباه فکر میکند که میترسد و اشتباه فکر میکند که شاد است؛ اما عواطف غلط و درست ندارد. عواطف خودآیند است. اعتباربخشی یعنی اینکه سعی کنیم احساس ترس او را درک بکنیم و احساس ترس او را غلط و درست نکنیم و درک آن هم مقدمهاش همان تکنیک آیینه گی mirroring است. یعنی وقتی ما سعی کنیم در ریتم کلام، در حرکات بدنی و در ژست بدنی شبیه به او باشیم، آن وقت بدن ما به ما کمک میکند که نزدیک به او احساس کنیم و بعد در کلام ما لازم است بگوییم که بله، من درک میکنم که تو داری میترسی و من درک میکنم که ترسیدن احساس دردناکی است. یا درک میکنم که تو الان خوشحال هستی و درک میکنم که خوشحالی احساس خوشایندی است. و البته خوشحالی ممکن است باعث شود که ما یک مسآله را خوشبینانهتر از آنچه که واقع هست ارزیابی کنیم و البته ترسیدن ممکن است باعث شود که ما یک مسأله را بدبینانهتر از واقع ارزیابی کنیم. یعنی در ابتدا ما اعتبار میدهیم به احساس اون و بعد البته به این هم اشاره میکنیم که شاید علت اینکه ما با هم اختلافنظر داریم این باشد که تو از موضع حال خوش یا حال بد داری به ماجرا نگاه میکنی که آنها در من وجود ندارد.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مصاحبه
#درباب_همدلی
قسمت چهارم
▫️مرحلهی سوم همدلی مرحلهای است که ما سعی کنیم وقتی میخواهیم راجع به موضوعی از منظر چشم دیگری فکر بکنیم، از واژگان او استفاده کنیم. و وقتی که از واژگان او استفاده می کنیم درواقع با دقت بیشتری آن را درک میکنیم. خیلی از آدمها آنقدر عجولانه به یک گوینده گوش میکنند که اگر به او بگوییم که بلافاصله تکرار کن که گوینده چی گفت؟ بسیاری از کلمات او را به کار نمیبرند و واژگان خودشان را جایگزین واژگان او میکنند. مثلا طرف مقابل میگوید که تو من را کوچک کردی ولی وقتی این آدم تکرار میکند، میگوید که گفت من را تحقیر کردی. یعنی بیشتر از اینکه واژگان او را تکرار بکند، برداشت او را تکرار میکند.
و وقتی ما حرف یک نفر را گوش میکنیم و در کسری از ثانیه آن را با واژگان خودمان درمیآمیزیم یا واژگان خودمان را جایگزین واژگان آن میکنیم درواقع نمیتوانیم به همدلی برسیم؛ بنابراین درواقع سه گام همدلی ابتدا در بدن شروع میشود که mirroring یا آیینه شدن هست؛ به تعبیر #احمد_شاملو که «آیینهای در مقابل آیینهات میگذارم» آیینهای در مقابل همدیگر باشیم و سعی کنیم مثل تصویر آیینهای همدیگر حال بدنی همدیگر را درک بکنیم و به عواطف همدیگر اعتبار بدهیم و عواطف را درست و غلط نکنیم و سعی کنیم سیستم زبانی همدیگر را یک بار تکرار بکنیم و بعدا به آن پاسخ بدهیم یا بعدا بگوییم تفسیر من از این واژگان تو و گفتهی تو این هست.
مغز ما در سیر تکاملش در این چند میلیون سال سرعت برایش بسیار مهمتر از دقت است. چون آن زمانی که انسانها هم مثل سایر حیوانات در جنگل و غار و کوهستان زندگی میکردند، خطراتی بود که فوریت داشت و ما باید به سرعت به این خطرات واکنش نشان میدادیم، در غیر این صورت زمان حیاتی را از دست میدادیم. درنتیجه مغز ما اگر به حال خود رها شود و تمرین پیدا نکند؛ دقت را فدای سرعت میکند و میخواهد در حداقل زمان ممکن درک حداکثری از محیط داشته باشد. بنابراین مغز ابتدایی ما درواقع این ویژگی را دارد که درحالیکه گوینده صحبتش را شروع کرده ما میخواهیم ته صحبتش را پیشبینی کنیم. وقتی او صحبت مفصل میکند، ما میخواهیم چکیدهی صحبتش را بهدست بیاوریم. این باعث میشود که ما اگر بخواهیم به این شکل ابتدایی و بدوی با هم دیگر ارتباط برقرار کنیم، در جامعهی مدرن صنعتی شهرنشینی دچار مشکل می شویم. بهخاطر اینکه در این جامعه خطرات، خطرات فوری و جانی نیستند که لازم باشد ما مثل حملهی پلنگ یک واکنش سریع نشان بدهیم. بلکه خطرات اغلب خطراتی هستند که درواقع ما باید مساله را طرح، تحلیل و از منظرهای مختلف ارزیابی کنیم و راهحلهای و سناریوهای مختلف بچینیم و بعدا به سمت مداخله و انتخاب سناریوها برویم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#درباب_همدلی
قسمت چهارم
▫️مرحلهی سوم همدلی مرحلهای است که ما سعی کنیم وقتی میخواهیم راجع به موضوعی از منظر چشم دیگری فکر بکنیم، از واژگان او استفاده کنیم. و وقتی که از واژگان او استفاده می کنیم درواقع با دقت بیشتری آن را درک میکنیم. خیلی از آدمها آنقدر عجولانه به یک گوینده گوش میکنند که اگر به او بگوییم که بلافاصله تکرار کن که گوینده چی گفت؟ بسیاری از کلمات او را به کار نمیبرند و واژگان خودشان را جایگزین واژگان او میکنند. مثلا طرف مقابل میگوید که تو من را کوچک کردی ولی وقتی این آدم تکرار میکند، میگوید که گفت من را تحقیر کردی. یعنی بیشتر از اینکه واژگان او را تکرار بکند، برداشت او را تکرار میکند.
و وقتی ما حرف یک نفر را گوش میکنیم و در کسری از ثانیه آن را با واژگان خودمان درمیآمیزیم یا واژگان خودمان را جایگزین واژگان آن میکنیم درواقع نمیتوانیم به همدلی برسیم؛ بنابراین درواقع سه گام همدلی ابتدا در بدن شروع میشود که mirroring یا آیینه شدن هست؛ به تعبیر #احمد_شاملو که «آیینهای در مقابل آیینهات میگذارم» آیینهای در مقابل همدیگر باشیم و سعی کنیم مثل تصویر آیینهای همدیگر حال بدنی همدیگر را درک بکنیم و به عواطف همدیگر اعتبار بدهیم و عواطف را درست و غلط نکنیم و سعی کنیم سیستم زبانی همدیگر را یک بار تکرار بکنیم و بعدا به آن پاسخ بدهیم یا بعدا بگوییم تفسیر من از این واژگان تو و گفتهی تو این هست.
مغز ما در سیر تکاملش در این چند میلیون سال سرعت برایش بسیار مهمتر از دقت است. چون آن زمانی که انسانها هم مثل سایر حیوانات در جنگل و غار و کوهستان زندگی میکردند، خطراتی بود که فوریت داشت و ما باید به سرعت به این خطرات واکنش نشان میدادیم، در غیر این صورت زمان حیاتی را از دست میدادیم. درنتیجه مغز ما اگر به حال خود رها شود و تمرین پیدا نکند؛ دقت را فدای سرعت میکند و میخواهد در حداقل زمان ممکن درک حداکثری از محیط داشته باشد. بنابراین مغز ابتدایی ما درواقع این ویژگی را دارد که درحالیکه گوینده صحبتش را شروع کرده ما میخواهیم ته صحبتش را پیشبینی کنیم. وقتی او صحبت مفصل میکند، ما میخواهیم چکیدهی صحبتش را بهدست بیاوریم. این باعث میشود که ما اگر بخواهیم به این شکل ابتدایی و بدوی با هم دیگر ارتباط برقرار کنیم، در جامعهی مدرن صنعتی شهرنشینی دچار مشکل می شویم. بهخاطر اینکه در این جامعه خطرات، خطرات فوری و جانی نیستند که لازم باشد ما مثل حملهی پلنگ یک واکنش سریع نشان بدهیم. بلکه خطرات اغلب خطراتی هستند که درواقع ما باید مساله را طرح، تحلیل و از منظرهای مختلف ارزیابی کنیم و راهحلهای و سناریوهای مختلف بچینیم و بعدا به سمت مداخله و انتخاب سناریوها برویم.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مصاحبه
#درباب_همدلی
قسمت پنجم
درنتیجه مجموع ماجرا این است که اگر ما بخواهیم با یک همدلی غریزی که امروز هم خیلی مُد شده و مثلا میگویند من موج مثبتش را گرفتم و یا انرژی منفیاش را گرفتم و...(که درواقع یک گفتمان شبهعلمی هست و آدمها متاسفانه این را به جای روانشناسی اشتباه میگیرند) به درکی از طرف مقابل برسیم موفق نخواهیم شد. یعنی اگر تصور مغز ما این باشد که با یک شم و شهود کلی و به شکل سریع میتواند حس دیگران را بگیرد و واکنش نشان بدهد، قطعا واکنش او واکنش بدوی و ابتدایی خواهد بود که به درد جامعهی صنعتیشدهی در حال صنعتی شدن و شهرنشینی نمیخورد.
• بهنظر شما حتی اگر همدلی منجر به بهبود وضعیت عینی و ملموس کسی که مورد همدلی قرار میگیرد نشود، باز این همدلی سودمند خواهد بود؟
▫️ببینید! ما نمیتوانیم از بعضی از رنجها جلوگیری کنیم مثل اینکه فعلا دانش به حدی نرسیده که جلوی مرگ را بگیرد. درنتیجه کسی که دارد میمیرد و دارد روزهای آخر زندگیاش را میگذراند و میداند که به بیماری لاعلاج دچار هست و روزبهروز حالش بدتر میشود، ما نمیتوانیم مسألهی او را حل بکنیم. اما ما یک سری رنجهای مضاعف داریم. همین آدم ممکن است یک رنج مضاعفی علاوهبر این رنجی که دارد میمیرد داشته باشد و آن هم احساس تنهایی باشد یا این احساس باشد که درواقع در حالی دارد میمیرد که تأثیر خوبی در دنیا یا روی دیگران نگذاشته یا اطرافیانش دوستش ندارند. ما از این رنج مرگ قریبالوقوع این آدم نمیتوانیم جلوگیری کنیم، اما میتوانیم از رنجهای مضاعف که بهصورت یک سیکل معیوب منجر به افزایش رنج میشود جلوگیری کنیم و این آدم بداند که بله دارد میمیرد، اما کسی که کنار نشسته او را درک میکند، دوستش دارد و از منظر نگاه او میتواند به ماجرا نگاه کند و نگرانیهای او را بفهمد. خیلی وقتها این باعث میشود که ما درواقع یک گره را تبدیل به یک گره کور نکنیم. خیلی وقتها نفهمیدن این ماجرا و ندانستن این مهارت منجر به این میشود که ما یک رنج مضاعفی را هم به آن رنج اضافه کنیم؛ مثل اینکه دو نفر با هم تصادف کردند و حالا کتککاری هم میکنند. علاوه بر آن خسارت مالی، خسارت بدنی هم پیدا میکنند. درنتیجه خیلی وقتها این ماجرا از رنج مضاعف جلوگیری میکند. دوم اینکه باید بدانیم مهارتهای زندگی مدرن یا حالا زندگی شهری همیشه و در هر موقعیتی به ما کمک نمیکند؛ بلکه در سطح کلان و در درازمدت به ما کمک میکند مثل توقف پشت چراغ قرمز یا مثل بستن کمربند ایمنی. سالهاست که من کمربند ایمنی میبندم و هیچ وقت تصادف نکردم که کمربند ایمنی قرار باشد منجر به نجات جان من بشوم. یعنی من سالهاست که دارم ساعتها تنگی و احساس فشار یک کمربند را تحمل میکنم برای پیشگیری در یک موقعیتی که میتواند خطرناک باشد. وقتی راجع به مهارتهای زندگی شهری صحبت میکنیم هم خیلی از آن مهارتها ممکن است در یک موقعیتی به درد ما نخورد؛ اما در سطح کلان و در درازمدت این مهارتها میتواند به ما کمک کند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#درباب_همدلی
قسمت پنجم
درنتیجه مجموع ماجرا این است که اگر ما بخواهیم با یک همدلی غریزی که امروز هم خیلی مُد شده و مثلا میگویند من موج مثبتش را گرفتم و یا انرژی منفیاش را گرفتم و...(که درواقع یک گفتمان شبهعلمی هست و آدمها متاسفانه این را به جای روانشناسی اشتباه میگیرند) به درکی از طرف مقابل برسیم موفق نخواهیم شد. یعنی اگر تصور مغز ما این باشد که با یک شم و شهود کلی و به شکل سریع میتواند حس دیگران را بگیرد و واکنش نشان بدهد، قطعا واکنش او واکنش بدوی و ابتدایی خواهد بود که به درد جامعهی صنعتیشدهی در حال صنعتی شدن و شهرنشینی نمیخورد.
• بهنظر شما حتی اگر همدلی منجر به بهبود وضعیت عینی و ملموس کسی که مورد همدلی قرار میگیرد نشود، باز این همدلی سودمند خواهد بود؟
▫️ببینید! ما نمیتوانیم از بعضی از رنجها جلوگیری کنیم مثل اینکه فعلا دانش به حدی نرسیده که جلوی مرگ را بگیرد. درنتیجه کسی که دارد میمیرد و دارد روزهای آخر زندگیاش را میگذراند و میداند که به بیماری لاعلاج دچار هست و روزبهروز حالش بدتر میشود، ما نمیتوانیم مسألهی او را حل بکنیم. اما ما یک سری رنجهای مضاعف داریم. همین آدم ممکن است یک رنج مضاعفی علاوهبر این رنجی که دارد میمیرد داشته باشد و آن هم احساس تنهایی باشد یا این احساس باشد که درواقع در حالی دارد میمیرد که تأثیر خوبی در دنیا یا روی دیگران نگذاشته یا اطرافیانش دوستش ندارند. ما از این رنج مرگ قریبالوقوع این آدم نمیتوانیم جلوگیری کنیم، اما میتوانیم از رنجهای مضاعف که بهصورت یک سیکل معیوب منجر به افزایش رنج میشود جلوگیری کنیم و این آدم بداند که بله دارد میمیرد، اما کسی که کنار نشسته او را درک میکند، دوستش دارد و از منظر نگاه او میتواند به ماجرا نگاه کند و نگرانیهای او را بفهمد. خیلی وقتها این باعث میشود که ما درواقع یک گره را تبدیل به یک گره کور نکنیم. خیلی وقتها نفهمیدن این ماجرا و ندانستن این مهارت منجر به این میشود که ما یک رنج مضاعفی را هم به آن رنج اضافه کنیم؛ مثل اینکه دو نفر با هم تصادف کردند و حالا کتککاری هم میکنند. علاوه بر آن خسارت مالی، خسارت بدنی هم پیدا میکنند. درنتیجه خیلی وقتها این ماجرا از رنج مضاعف جلوگیری میکند. دوم اینکه باید بدانیم مهارتهای زندگی مدرن یا حالا زندگی شهری همیشه و در هر موقعیتی به ما کمک نمیکند؛ بلکه در سطح کلان و در درازمدت به ما کمک میکند مثل توقف پشت چراغ قرمز یا مثل بستن کمربند ایمنی. سالهاست که من کمربند ایمنی میبندم و هیچ وقت تصادف نکردم که کمربند ایمنی قرار باشد منجر به نجات جان من بشوم. یعنی من سالهاست که دارم ساعتها تنگی و احساس فشار یک کمربند را تحمل میکنم برای پیشگیری در یک موقعیتی که میتواند خطرناک باشد. وقتی راجع به مهارتهای زندگی شهری صحبت میکنیم هم خیلی از آن مهارتها ممکن است در یک موقعیتی به درد ما نخورد؛ اما در سطح کلان و در درازمدت این مهارتها میتواند به ما کمک کند.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#معرفی_کتاب
#کالیگولا
نویسنده: آلبر کامو
ترجمه: پری صابری
انتشارات: قطره
#آلبر_کامو (Albert Camus) که جزو جوان ترین برندگان #جایزه_نوبل در ادبیات است در عصری می زیست که عصر آرامش و صلح نبود و به نسلی تعلق داشت كه عمیقا تحت تاثیر شرایط تاریخی بود. وی جزو نویسندگانی بود که سعی داشت تفکرات و تاملات فلسفی خود را در قالب رمان و داستان به مخاطبان خود عرضه کند و در این راه جزو معدود فیلسوفان موفق بوده است.
او در اکثر آثار خود سعی می کرد تا دوگانه هایی همچون آزادی - اسارات، خیر - شر و... را از طریقی دیگر اثبات کند و در این راه از فیلسوفانی همچون #نیچه، #هایدگر و نویسندگانی چون #کافکا و #داستایوفسکی الهام گرفت.
داستان "کالیگولا" در مورد سومین امپراتور روم است که سلسله وار و نسل در نسل همچون دیگر حکومت های خودکامه به قدرت رسیدند و به فساد و تباهی کشیده شدند. کالیگولا عاشق خواهر خود شده و او را معشوق خود اعلام می کند اما با مرگ دروزیلا، خواهرش، بسیار افسرده و نا امید می شود و تصمیم می گیرد که ناممکن را ممکن کند. او می خواهد ماه را به دست بیاورد، زمین را از خوشبختی آکنده کند و کلید جاودانگی را پیدا کند. تمام اینها استعاراتی است برای عمل ناممکن و کنایه از نهایت غرور او است که خود را خدا می پندارد. وقتی که با شکست مواجه می شود دست به کشتار آدمیان و اطرافیان خود می زند و کار را به جایی می رساند که در سال ۴۱ بعد از مسیح یعنی در چهارسالگی حکومتش، با توطئه ای از طرف اشراف زادگان و سربازانش به قتل می رسد.
نمایش نامه کالیگولا در ۴ پرده نوشته شده است کالیگولا در هر پرده از جهاتی متفاوت عمل می کند. در پرده ی اول با کالیگولایی سرخورده و ناراحت از فوت عزیزی رو به رو هستیم که حیران و سرگشته است و نمی داند چه باید بکند. در پرده ی دوم روند تبدیل کالیگولا به حاکمی قدرتمند و دیوانه تعریف می شود. در پرده ی سوم و چهارم با کالیگولای مجنون طرفیم که هدفش مشخص و معلوم است. اما کامو با دیوانگی کالیگولا بازی می کند و از او به گونه ای دیوانه ای عاقل می سازد. در دل جنون کالیگولا منطقی بی رحم نهفته است. کالیگولا همه چیز را می خواهد. اربابی است که می خواهد خدایی کند. او به دنبال غیر ممکن است و خوب می داند که چه راه غیر عقلانی را انتخاب کرده است. اما وقتی به این "امر غیر ممکن" نمی رسد در هم می شکند.
كامو خود درباره نمایشنامه اش می گوید: «كالیگولا مردی است كه شور زندگی او را تا جنون تخریب پیش می راند. مردی كه از بس به اندیشه خود وفادار است وفاداری به انسان را از یاد می برد. كالیگولا همه ارزش ها را مردود می شمارد. اما اگر حقیقت او در انكار خدایان است، خطای او در انكار انسان است. این را ندانسته است كه چون همه چیز را نابود كند ناچار در آخر خود را نابود خواهد كرد. این سرگذشت انسانی ترین و فجیع ترین اشتباهات است.
در پایان قسمتی از متن نمایش نامه که از زبان کالیگولا گفته می شود را نقل می کنم:
"من زندهام، من میکشم. من قدرت سرسامآور خدای نابودکننده را به کار میبرم که قدرت خدای آفریننده در مقابل آن تقلید مسخرهای بیشتر نیست. این است خوشبخت بودن. خوشبختی همین است، همین رهایی تحملناپذیر، همین تحقیر نسبت به هرچه هست، همین خون و نفرت دور و برم، همین تنهایی بینظیر مردی که سرتاسر زندگیش را در پیش چشم دارد، همین شادی بیحد و حصر قاتلی که کیفر نمیبیند، همین منطق قهاری که زندگی مردم را خرد میکند، که تو را خرد میکند، کائسونیا، تا عاقبت آن تنهایی جاوید را که آرزو دارم کامل کنم."
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روانشناسی
@drsargolzaei
#کالیگولا
نویسنده: آلبر کامو
ترجمه: پری صابری
انتشارات: قطره
#آلبر_کامو (Albert Camus) که جزو جوان ترین برندگان #جایزه_نوبل در ادبیات است در عصری می زیست که عصر آرامش و صلح نبود و به نسلی تعلق داشت كه عمیقا تحت تاثیر شرایط تاریخی بود. وی جزو نویسندگانی بود که سعی داشت تفکرات و تاملات فلسفی خود را در قالب رمان و داستان به مخاطبان خود عرضه کند و در این راه جزو معدود فیلسوفان موفق بوده است.
او در اکثر آثار خود سعی می کرد تا دوگانه هایی همچون آزادی - اسارات، خیر - شر و... را از طریقی دیگر اثبات کند و در این راه از فیلسوفانی همچون #نیچه، #هایدگر و نویسندگانی چون #کافکا و #داستایوفسکی الهام گرفت.
داستان "کالیگولا" در مورد سومین امپراتور روم است که سلسله وار و نسل در نسل همچون دیگر حکومت های خودکامه به قدرت رسیدند و به فساد و تباهی کشیده شدند. کالیگولا عاشق خواهر خود شده و او را معشوق خود اعلام می کند اما با مرگ دروزیلا، خواهرش، بسیار افسرده و نا امید می شود و تصمیم می گیرد که ناممکن را ممکن کند. او می خواهد ماه را به دست بیاورد، زمین را از خوشبختی آکنده کند و کلید جاودانگی را پیدا کند. تمام اینها استعاراتی است برای عمل ناممکن و کنایه از نهایت غرور او است که خود را خدا می پندارد. وقتی که با شکست مواجه می شود دست به کشتار آدمیان و اطرافیان خود می زند و کار را به جایی می رساند که در سال ۴۱ بعد از مسیح یعنی در چهارسالگی حکومتش، با توطئه ای از طرف اشراف زادگان و سربازانش به قتل می رسد.
نمایش نامه کالیگولا در ۴ پرده نوشته شده است کالیگولا در هر پرده از جهاتی متفاوت عمل می کند. در پرده ی اول با کالیگولایی سرخورده و ناراحت از فوت عزیزی رو به رو هستیم که حیران و سرگشته است و نمی داند چه باید بکند. در پرده ی دوم روند تبدیل کالیگولا به حاکمی قدرتمند و دیوانه تعریف می شود. در پرده ی سوم و چهارم با کالیگولای مجنون طرفیم که هدفش مشخص و معلوم است. اما کامو با دیوانگی کالیگولا بازی می کند و از او به گونه ای دیوانه ای عاقل می سازد. در دل جنون کالیگولا منطقی بی رحم نهفته است. کالیگولا همه چیز را می خواهد. اربابی است که می خواهد خدایی کند. او به دنبال غیر ممکن است و خوب می داند که چه راه غیر عقلانی را انتخاب کرده است. اما وقتی به این "امر غیر ممکن" نمی رسد در هم می شکند.
كامو خود درباره نمایشنامه اش می گوید: «كالیگولا مردی است كه شور زندگی او را تا جنون تخریب پیش می راند. مردی كه از بس به اندیشه خود وفادار است وفاداری به انسان را از یاد می برد. كالیگولا همه ارزش ها را مردود می شمارد. اما اگر حقیقت او در انكار خدایان است، خطای او در انكار انسان است. این را ندانسته است كه چون همه چیز را نابود كند ناچار در آخر خود را نابود خواهد كرد. این سرگذشت انسانی ترین و فجیع ترین اشتباهات است.
در پایان قسمتی از متن نمایش نامه که از زبان کالیگولا گفته می شود را نقل می کنم:
"من زندهام، من میکشم. من قدرت سرسامآور خدای نابودکننده را به کار میبرم که قدرت خدای آفریننده در مقابل آن تقلید مسخرهای بیشتر نیست. این است خوشبخت بودن. خوشبختی همین است، همین رهایی تحملناپذیر، همین تحقیر نسبت به هرچه هست، همین خون و نفرت دور و برم، همین تنهایی بینظیر مردی که سرتاسر زندگیش را در پیش چشم دارد، همین شادی بیحد و حصر قاتلی که کیفر نمیبیند، همین منطق قهاری که زندگی مردم را خرد میکند، که تو را خرد میکند، کائسونیا، تا عاقبت آن تنهایی جاوید را که آرزو دارم کامل کنم."
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روانشناسی
@drsargolzaei
.
💠 کارگاه مداخلات درمانی در روابط خارج زناشویی
مدرس: دکتر محمد رضا سرگلزایی
مدت زمان کارگاه: 8 ساعت روزهای
پنجشنبه 2 آذر بعدازظهر (از ساعت 15تا19) و
پنجشنبه 9 آذر صبح (از ساعت 9تا13)
سرفصل ها:
🔸تک همسری و چند همسری از دیدگاه بیولوژیک (ژن ها و هورمون ها) 🔸مثلث عشق رابرت اشترنبرگ: از شور عشق تا تعهد 🔸ویکتور فرانکل: تنوع جنسی به عنوان جایگزین صمیمیت 🔸Alternative Access Model 🔸Equity theory🔸🔸مدونا کمپلکس 🔸سندروم سودابه 🔸سندروم میوه ممنوعه 🔸سندروم بلانش 🔸تیپ شناسی شینودا بولن 🔸وفاداری و خیانت
🔹مداخله در خیانت های زناشویی بر اساس رویکردهای:
🔻زوج درمانی هیجان مدار رویکرد سوزان جانسون
🔻ایماگو تراپی رویکرد دکتر هارویل هندریکس
🔻تکنیک های بخشایشگری و سوگ رویکرد دکتر الیزابت کوبلر راس
🔻همراه با فنون NLP
محل برگزاری: میدان ونک خیابان ملاصدرا خیابان شیخ بهایی شمالی کوچه شهانقی پلاک 12
هزینه کارگاه 250 هزار تومن
ثبت نام تلفنی:👇:
88063547 - 09123336716
ثبت نام تلگرامی👇:
https://t.me/joinchat/BJoObj-9TGJYPeKZi3XTGg
💠 کارگاه مداخلات درمانی در روابط خارج زناشویی
مدرس: دکتر محمد رضا سرگلزایی
مدت زمان کارگاه: 8 ساعت روزهای
پنجشنبه 2 آذر بعدازظهر (از ساعت 15تا19) و
پنجشنبه 9 آذر صبح (از ساعت 9تا13)
سرفصل ها:
🔸تک همسری و چند همسری از دیدگاه بیولوژیک (ژن ها و هورمون ها) 🔸مثلث عشق رابرت اشترنبرگ: از شور عشق تا تعهد 🔸ویکتور فرانکل: تنوع جنسی به عنوان جایگزین صمیمیت 🔸Alternative Access Model 🔸Equity theory🔸🔸مدونا کمپلکس 🔸سندروم سودابه 🔸سندروم میوه ممنوعه 🔸سندروم بلانش 🔸تیپ شناسی شینودا بولن 🔸وفاداری و خیانت
🔹مداخله در خیانت های زناشویی بر اساس رویکردهای:
🔻زوج درمانی هیجان مدار رویکرد سوزان جانسون
🔻ایماگو تراپی رویکرد دکتر هارویل هندریکس
🔻تکنیک های بخشایشگری و سوگ رویکرد دکتر الیزابت کوبلر راس
🔻همراه با فنون NLP
محل برگزاری: میدان ونک خیابان ملاصدرا خیابان شیخ بهایی شمالی کوچه شهانقی پلاک 12
هزینه کارگاه 250 هزار تومن
ثبت نام تلفنی:👇:
88063547 - 09123336716
ثبت نام تلگرامی👇:
https://t.me/joinchat/BJoObj-9TGJYPeKZi3XTGg
#چشم_تاریخ
#غسان_کنفانی، نویسنده و روزنامهنگار مشهور فلسطینی و یکی از اعضای رهبری جبهه مردمی برای آزادی فلسطین بود. «غسّان کنفانی» از نویسندگان توانای حوزه اجتماعی فلسطین و ادبیات داستانی عرب بود که آثار تأثیر گذارش به دور از شعارزدگی، مفاهیم عمیقی را دربارهٔ زندگی بیان میکنند. غسّان فائز کنفانی در سال ۱۹۳۶ در خانوادهای از طبقه متوسط در عکا متولد شد. او سومین فرزند فائز عبدالرزاق بود که در جنبش ملی بر ضد اشغال بریتانیا فعالیت داشت. تحصیلات اولیه را در مدرسه فرانسوی زبان میسیونرهای کاتولیک در شهر یافا سپری کرد. به دلیل جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۴۸ غسّان به همراه خانواده مجبور به مهاجرت شد و پس از اقامت کوتاهی در لبنان، به سوریه رفتند و در دمشق به عنوان پناهنده فلسطینی سکنی گزیدند. دوره متوسطه را در آنجا سپری کرد و در سال ۱۹۵۲ در رشته ادبیات عرب دانشگاه دمشق ثبتنام کرد. «غسّان کنفانی» ۸ ژوئیهٔ ۱۹۷۲ در یک حادثه تروریستی توسط موساد، در بیروت، با انفجار بمبی که در ماشینش قرار داده بودند، به همراه خواهرزادهاش ترور شد. از غسّان کنفانی رُمان #بازگشت_به_حیفا و مجموعه داستان #کلید به فارسی منتشر شده اند. در داستان های مجموعه داستان «کلید» علاقهٔ غسان کنفانی به #عمر_خیام و گرایش او به #سوسیالیسم چشمگیر و جذّاب است و در رمان «بازگشت به حیفا» چالشی که غسّان کنفانی بر روی مفاهیمی همچون وطن، نژاد و حق و باطل ایجاد می کند عمیق و تأثیر گذار است.
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/kanafani.jpg
#غسان_کنفانی، نویسنده و روزنامهنگار مشهور فلسطینی و یکی از اعضای رهبری جبهه مردمی برای آزادی فلسطین بود. «غسّان کنفانی» از نویسندگان توانای حوزه اجتماعی فلسطین و ادبیات داستانی عرب بود که آثار تأثیر گذارش به دور از شعارزدگی، مفاهیم عمیقی را دربارهٔ زندگی بیان میکنند. غسّان فائز کنفانی در سال ۱۹۳۶ در خانوادهای از طبقه متوسط در عکا متولد شد. او سومین فرزند فائز عبدالرزاق بود که در جنبش ملی بر ضد اشغال بریتانیا فعالیت داشت. تحصیلات اولیه را در مدرسه فرانسوی زبان میسیونرهای کاتولیک در شهر یافا سپری کرد. به دلیل جنگ اعراب و اسرائیل در سال ۱۹۴۸ غسّان به همراه خانواده مجبور به مهاجرت شد و پس از اقامت کوتاهی در لبنان، به سوریه رفتند و در دمشق به عنوان پناهنده فلسطینی سکنی گزیدند. دوره متوسطه را در آنجا سپری کرد و در سال ۱۹۵۲ در رشته ادبیات عرب دانشگاه دمشق ثبتنام کرد. «غسّان کنفانی» ۸ ژوئیهٔ ۱۹۷۲ در یک حادثه تروریستی توسط موساد، در بیروت، با انفجار بمبی که در ماشینش قرار داده بودند، به همراه خواهرزادهاش ترور شد. از غسّان کنفانی رُمان #بازگشت_به_حیفا و مجموعه داستان #کلید به فارسی منتشر شده اند. در داستان های مجموعه داستان «کلید» علاقهٔ غسان کنفانی به #عمر_خیام و گرایش او به #سوسیالیسم چشمگیر و جذّاب است و در رمان «بازگشت به حیفا» چالشی که غسّان کنفانی بر روی مفاهیمی همچون وطن، نژاد و حق و باطل ایجاد می کند عمیق و تأثیر گذار است.
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/kanafani.jpg
Forwarded from دکتر سرگلزایی drsargolzaei
#مقاله
#انتظار_کشیدن_زیردرخت_کاج
مردی که روبه رویم نشسته بود از شدت مصرف هروئین بارها به دار و درخت خورده بود و پیشانی اش زخم های متعددی داشت. از بس که کبریت را در حالت از خود بی خودی زیر زرورق نگه داشته بود انگشتانش سوخته بودند و در میانه گفتگو بارها به چرت نشئه فرو می رفت و وقتی سر برمی داشت می گفت: "گوشم با شماست آقای دکتر!"
با همه این تفاصیل به طور مکرر تأکید می کرد که "من معتاد نیستم دکتر، من گاهی تفریحی با دوستانم مصرف می کنم، این خانم زیادی حساس است!"
به خانم "زیادی حساس" که همراه این "بیمار" آمده بود گفتم: "شما چه نسبتی با ایشان دارید؟"، خانم پاسخ داد که قرار است وقتی که این آقا درمان شد نامزد شوند! همه دوستان و بستگان این خانم او را از این رابطه بر حذر داشته بودند ولی این خانم اصرار داشت که "خوش بین" است و به نیمه پر لیوان نگاه می کند بنابراین امید دارد که این جناب پس از ترک کردن می تواند همسفر او در یک زندگی سالم باشد!
یک بار به مراجعی شبیه این خانم گفته بودم اگر زیر درخت کاج نشسته باشی و منتظر فرو افتادن گلابی باشی خوش بین نیستی ساده لوح هستی!
اگر با نگاه کردن به شکوفه های درخت گلابی بتوانی طعم گلابی رسیده شیرین آبدار را در ذهن مجسم کنی خوش بین هستی، اما اگر تصور می کنی با نشستن زیر درخت کاج، قرار است گلابی روی سرت بیفتد خیال باف و خودفریب هستی!
نظر این خانم این بود که آدم های زیادی از گودال اعتیاد به مواد مخدر بیرون آمده اند، بنابراین او نامزد آینده اش را کاجی نمی دید که قرار است گلابی شود، بنابراین از این نظر حق با این خانم بود من دچار "سفسطه استعاره" (metaphor fallacy) شده بودم، به قول "ژان پل سارتر" فیلسوف فرانسوی: " انسان هست آنچه که نیست و نیست آنچه که هست!" و به قول "جبران خلیل جبران" نقاش و نویسنده لبنانی : " اگر از گذشته یک قدیس و آینده یک جانی خبر داشتی خود را نه فروتر از آن و نه بهتر از این می دانستی!" هر دو راست می گویند، انسان یک "بالقوه" است که گاهی 180 درجه تغییر مسیر می دهد: شمربن ذی الجوشن شهید زنده جنگ صفین است و حربن یزید ریاحی سردار سپاه عبیدالله بن زیاد، اما حر اولین کسی است که در کربلا در رکاب حسین بن علی جان می بازد و شمر آن کسی است که حسین بن علی را سر می برد!
از این نمونه ها در افسانه و تاریخ و زندگی روزانه کم ندیده ایم اما ما بر اساس "قاعده ها" مهره می چینیم، نه بر اساس استثناها! بنا کردن زندگی زناشویی با فردی که اختلال شخصیت و اعتیاد و انکار در او محرز است با این فرض که او بهبود می یابد و بازگشت نمی کند و فردی مسئول و متعهد خواهد شد سرمایه گذاری بر اساس استثنائات است نه قواعد!
استدلال این خانم و کسانی شبیه ایشان این است که آن ها با فداکاری و ایثار و عشق "احتمال آماری" این "معجزه" را بالا می برند. از نظر آن ها عشق کیمیایی است که می تواند مس را طلا کند:
از محبت خارها گل می شود
از محبت سرکه ها مل می شود
اما تجربه من در نزدیک به بیست سال رواندرمانگری این بوده که بیشتر بیمارانی که از اعتیاد رهایی می یابند کسانی هستند که اختلال شخصیت شدیدی ندارند و حتی آن هنگام که دچار اعتیاد هستند تلاش می کنند به تعهدات و مسئولیت هایشان پایبند بمانند، کسانی که با انکار و دلیل تراشی خود و دیگران را فریب نمی دهند. بر خلاف تصور این خانم عشق و فداکاری یک نامزد یا همسر عامل اصلی و تعیین کننده در بهبودی یک معتاد نبوده است!
من سال ها در انواع مراکز درمانی از کلینیک های دولتی و رایگان گرفته تا کلینیک های خصوصی، از بیمارستان روانپزشکی گرفته تا بهکده ها (Therapeutic Community) با بیماران دچار اعتیاد کار کرده ام و مطمئن هستم که جمع بندی من دچار سوگیری در غربال مراجعان (Selection Bias) نیست. راستی موضوع اصلی این یادداشت قرار نبود "اعتیاد" باشد، قرار بود " انتظار کشیدن زیر درخت کاج" باشد! "اعتیاد" فقط یک مثال بود، بقیه مثال ها را شما پیدا کنید، ما دسته جمعی زیر درخت کاج نشسته ایم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
drsargolzaei.com
telegram.me/drsargolzaei
#انتظار_کشیدن_زیردرخت_کاج
مردی که روبه رویم نشسته بود از شدت مصرف هروئین بارها به دار و درخت خورده بود و پیشانی اش زخم های متعددی داشت. از بس که کبریت را در حالت از خود بی خودی زیر زرورق نگه داشته بود انگشتانش سوخته بودند و در میانه گفتگو بارها به چرت نشئه فرو می رفت و وقتی سر برمی داشت می گفت: "گوشم با شماست آقای دکتر!"
با همه این تفاصیل به طور مکرر تأکید می کرد که "من معتاد نیستم دکتر، من گاهی تفریحی با دوستانم مصرف می کنم، این خانم زیادی حساس است!"
به خانم "زیادی حساس" که همراه این "بیمار" آمده بود گفتم: "شما چه نسبتی با ایشان دارید؟"، خانم پاسخ داد که قرار است وقتی که این آقا درمان شد نامزد شوند! همه دوستان و بستگان این خانم او را از این رابطه بر حذر داشته بودند ولی این خانم اصرار داشت که "خوش بین" است و به نیمه پر لیوان نگاه می کند بنابراین امید دارد که این جناب پس از ترک کردن می تواند همسفر او در یک زندگی سالم باشد!
یک بار به مراجعی شبیه این خانم گفته بودم اگر زیر درخت کاج نشسته باشی و منتظر فرو افتادن گلابی باشی خوش بین نیستی ساده لوح هستی!
اگر با نگاه کردن به شکوفه های درخت گلابی بتوانی طعم گلابی رسیده شیرین آبدار را در ذهن مجسم کنی خوش بین هستی، اما اگر تصور می کنی با نشستن زیر درخت کاج، قرار است گلابی روی سرت بیفتد خیال باف و خودفریب هستی!
نظر این خانم این بود که آدم های زیادی از گودال اعتیاد به مواد مخدر بیرون آمده اند، بنابراین او نامزد آینده اش را کاجی نمی دید که قرار است گلابی شود، بنابراین از این نظر حق با این خانم بود من دچار "سفسطه استعاره" (metaphor fallacy) شده بودم، به قول "ژان پل سارتر" فیلسوف فرانسوی: " انسان هست آنچه که نیست و نیست آنچه که هست!" و به قول "جبران خلیل جبران" نقاش و نویسنده لبنانی : " اگر از گذشته یک قدیس و آینده یک جانی خبر داشتی خود را نه فروتر از آن و نه بهتر از این می دانستی!" هر دو راست می گویند، انسان یک "بالقوه" است که گاهی 180 درجه تغییر مسیر می دهد: شمربن ذی الجوشن شهید زنده جنگ صفین است و حربن یزید ریاحی سردار سپاه عبیدالله بن زیاد، اما حر اولین کسی است که در کربلا در رکاب حسین بن علی جان می بازد و شمر آن کسی است که حسین بن علی را سر می برد!
از این نمونه ها در افسانه و تاریخ و زندگی روزانه کم ندیده ایم اما ما بر اساس "قاعده ها" مهره می چینیم، نه بر اساس استثناها! بنا کردن زندگی زناشویی با فردی که اختلال شخصیت و اعتیاد و انکار در او محرز است با این فرض که او بهبود می یابد و بازگشت نمی کند و فردی مسئول و متعهد خواهد شد سرمایه گذاری بر اساس استثنائات است نه قواعد!
استدلال این خانم و کسانی شبیه ایشان این است که آن ها با فداکاری و ایثار و عشق "احتمال آماری" این "معجزه" را بالا می برند. از نظر آن ها عشق کیمیایی است که می تواند مس را طلا کند:
از محبت خارها گل می شود
از محبت سرکه ها مل می شود
اما تجربه من در نزدیک به بیست سال رواندرمانگری این بوده که بیشتر بیمارانی که از اعتیاد رهایی می یابند کسانی هستند که اختلال شخصیت شدیدی ندارند و حتی آن هنگام که دچار اعتیاد هستند تلاش می کنند به تعهدات و مسئولیت هایشان پایبند بمانند، کسانی که با انکار و دلیل تراشی خود و دیگران را فریب نمی دهند. بر خلاف تصور این خانم عشق و فداکاری یک نامزد یا همسر عامل اصلی و تعیین کننده در بهبودی یک معتاد نبوده است!
من سال ها در انواع مراکز درمانی از کلینیک های دولتی و رایگان گرفته تا کلینیک های خصوصی، از بیمارستان روانپزشکی گرفته تا بهکده ها (Therapeutic Community) با بیماران دچار اعتیاد کار کرده ام و مطمئن هستم که جمع بندی من دچار سوگیری در غربال مراجعان (Selection Bias) نیست. راستی موضوع اصلی این یادداشت قرار نبود "اعتیاد" باشد، قرار بود " انتظار کشیدن زیر درخت کاج" باشد! "اعتیاد" فقط یک مثال بود، بقیه مثال ها را شما پیدا کنید، ما دسته جمعی زیر درخت کاج نشسته ایم!
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
drsargolzaei.com
telegram.me/drsargolzaei
دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک و معلم
برای دسترسی به همه محتوای سایت نیاز است شما در سایت ثبتنام کنید و در صورتی که پیش از این
#یادداشت_هفته
#رتبه_بندی_اعتباری
امروزه "رتبه بندی اعتباری" هر کشور بیش از آن که متأثر از منابع طبیعی اش باشد تابع توسعه سیاسی-اقتصادی آن است. رتبه بندی اعتباری نشان دهندهٔ احتمال بازپرداخت بدهی توسط کشور هاست. علاوه بر اطلاعات محض اقتصادی، عوامل سیاسی-اجتماعی و حتی فرهنگی هم در این رتبه بندی در نظر گرفته می شوند. کشور نفت خیزی که در چنگال رژیمی مستبد، جنگ داخلی، و نظام قضایی فاسد گرفتار است، رتبهٔ اعتباری نازلی دارد. در نتیجه، احتمالا به نسبت منابعی که دارد فقیر می ماند زیرا نمی تواند سرمایهٔ کافی برای استفادهٔ حداکثری از موهبت نفت خود فراهم کند. ولی یک کشور عاری از منابع طبیعی، که از صلح، نظام قضایی عادلانه و حکومت آزاد برخوردار است، رتبهٔ اعتباری بالایی کسب می کند، از این رو می تواند با نرخ بهرهٔ نازل، به اندازهٔ کافی برای ایجاد یک نظام آموزشی خوب، سرمایه فراهم بیاورد و صنعتی شکوفا با تکنولوژی پیشرفته برپا کند.
برگرفته از کتاب #انسان_خردمند نوشتۀ یووال نوح هراری- ترجمۀ نیک گرگین- انتشارات فرهنگ نشر معاصر
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#رتبه_بندی_اعتباری
امروزه "رتبه بندی اعتباری" هر کشور بیش از آن که متأثر از منابع طبیعی اش باشد تابع توسعه سیاسی-اقتصادی آن است. رتبه بندی اعتباری نشان دهندهٔ احتمال بازپرداخت بدهی توسط کشور هاست. علاوه بر اطلاعات محض اقتصادی، عوامل سیاسی-اجتماعی و حتی فرهنگی هم در این رتبه بندی در نظر گرفته می شوند. کشور نفت خیزی که در چنگال رژیمی مستبد، جنگ داخلی، و نظام قضایی فاسد گرفتار است، رتبهٔ اعتباری نازلی دارد. در نتیجه، احتمالا به نسبت منابعی که دارد فقیر می ماند زیرا نمی تواند سرمایهٔ کافی برای استفادهٔ حداکثری از موهبت نفت خود فراهم کند. ولی یک کشور عاری از منابع طبیعی، که از صلح، نظام قضایی عادلانه و حکومت آزاد برخوردار است، رتبهٔ اعتباری بالایی کسب می کند، از این رو می تواند با نرخ بهرهٔ نازل، به اندازهٔ کافی برای ایجاد یک نظام آموزشی خوب، سرمایه فراهم بیاورد و صنعتی شکوفا با تکنولوژی پیشرفته برپا کند.
برگرفته از کتاب #انسان_خردمند نوشتۀ یووال نوح هراری- ترجمۀ نیک گرگین- انتشارات فرهنگ نشر معاصر
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
Forwarded from مرکز تخصصی هیپنوتیزم اریکسونی، انالپی و هیپنوآنالیز
سوپرویژن تربیت رواندرمانگر
ناظر بالینی دکترسرگلزایی
از 13آذر (روزهای دوشنبه از 17تا19)
ثبت نام تلفنی👇
09123336716 - 88063547
ثبت نام تلگرامی 👇
https://t.me/joinchat/BJoObj-9TGJYPeKZi3XTGg
.
ناظر بالینی دکترسرگلزایی
از 13آذر (روزهای دوشنبه از 17تا19)
ثبت نام تلفنی👇
09123336716 - 88063547
ثبت نام تلگرامی 👇
https://t.me/joinchat/BJoObj-9TGJYPeKZi3XTGg
.
#مقاله
#مسابقه_ملی_من_ازتو_زرنگترم
دوستی داشتم که همه او را به زرنگی و رِندیِ افراطی می شناختند، تا جایی که گمان می کردند هرجا سر و کلّه ی این آدم پیدا شود کاسه ای زیر نیم کاسه است و باید مراقب باشند کلاهی سرشان نرود. خود این فرد هم به گونه ای اغراق آمیز سعی می کرد تیز و زبل بودن خود را به رُخ بکشاند! وقتی مدّت بیشتری با او بودم یک بار خاطره ای برایم تعریف کرد که باعث شد ریشه ی این رفتار زننده ی او را دریابم: وقتی دوستم به کودکستان می رفت هر روز یک شکلات کیت کت با خودش به مدرسه می برد. او هر روز کیت کتش را با دوست بغلی اش نصف می کرد. یک روز دوستم به مادرش می گوید: "مامان برام دو تا کیت کت بخر که یکیشو بدم به سعید" و بعد به مادرش می گوید که هر روز کیت کتی که به کودکستان می برد را با سعید نصف می کند. واکنش مادر دوستم به این کوچولوی سخاوتمند این بود: "ای هالوی ساده لوح!". لحن مادر و نگاه او به دوست کوچولویم فهماند که خطای بزرگی انجام داده! این بود که تصمیم گرفت دیگر هالو نباشد و از فردا کیت کتش را تنهایی بخورد! یواشکی و بی سر و صدا و تا وقتی دوستش سر نرسیده! دوستم بعد از آن از کیت کت هایش دو برابر لذّت نبرد فقط از این لذّت برد که هالو نیست! و کم کم تلاش کرد به دیگران ثابت کند که نه تنها هالو نیست که بسیار هم تیز و زبل است!
ما به فرزندانمان یاد می دهیم که تنها بخورند و بیشتر بخورند و دارایی شان را قسمت نکنند و هالو و ساده دل نباشند، آنوقت دسته جمعی در جامعه ای زندگی می کنیم که بسیاری از مردم به هم با سوءظن می نگرند و از بی اعتمادی و احساس انزوا و تنهایی رنج می برند و برای این که کلاهی سرشان نرود خودشان کلاه دیگران را برمی دارند و در این بازی "من ساده لوح نیستم" از هم سبقت می گیرند! طنز ماجرا اینجاست ما در مقابل کلاهبرداران بزرگ سکوت و تسلیم پیشه می کنیم و در مقابل همسایه زبل و گردن کلفت می شویم! به قول #دکترشریعتی (در کتاب #امت_و_امامت) اگر کسی دست در کاسه ی آبگوشت مان ببرد دستش را می شکنیم ولی در مقابل کسی که چاه نفت مان را می برد سکوت می کنیم!
آن یکی در وقت استنجا بگفت
که مرا با بوی جنّت دار جُفت
گفت شخصی خوب وِرد آوردهای
لیک سوراخ دعا گم کردهای
این دعا چون وِرد بینی بود چون
وِرد بینی را تو آوردی به کون؟
رایحهٔ جنّت ز بینی یافت حُر
رایحهٔ جنّت کی آید از دُبُر؟!
ای تواضع برده پیش ابلهان
وی تکبّر برده تو پیش شهان
آن تکبّر بر خَسان خوبست و چُست
هین مرو معکوس، عکسش بندِ تُست
(#مثنوی #مولوی- دفتر چهارم)
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مسابقه_ملی_من_ازتو_زرنگترم
دوستی داشتم که همه او را به زرنگی و رِندیِ افراطی می شناختند، تا جایی که گمان می کردند هرجا سر و کلّه ی این آدم پیدا شود کاسه ای زیر نیم کاسه است و باید مراقب باشند کلاهی سرشان نرود. خود این فرد هم به گونه ای اغراق آمیز سعی می کرد تیز و زبل بودن خود را به رُخ بکشاند! وقتی مدّت بیشتری با او بودم یک بار خاطره ای برایم تعریف کرد که باعث شد ریشه ی این رفتار زننده ی او را دریابم: وقتی دوستم به کودکستان می رفت هر روز یک شکلات کیت کت با خودش به مدرسه می برد. او هر روز کیت کتش را با دوست بغلی اش نصف می کرد. یک روز دوستم به مادرش می گوید: "مامان برام دو تا کیت کت بخر که یکیشو بدم به سعید" و بعد به مادرش می گوید که هر روز کیت کتی که به کودکستان می برد را با سعید نصف می کند. واکنش مادر دوستم به این کوچولوی سخاوتمند این بود: "ای هالوی ساده لوح!". لحن مادر و نگاه او به دوست کوچولویم فهماند که خطای بزرگی انجام داده! این بود که تصمیم گرفت دیگر هالو نباشد و از فردا کیت کتش را تنهایی بخورد! یواشکی و بی سر و صدا و تا وقتی دوستش سر نرسیده! دوستم بعد از آن از کیت کت هایش دو برابر لذّت نبرد فقط از این لذّت برد که هالو نیست! و کم کم تلاش کرد به دیگران ثابت کند که نه تنها هالو نیست که بسیار هم تیز و زبل است!
ما به فرزندانمان یاد می دهیم که تنها بخورند و بیشتر بخورند و دارایی شان را قسمت نکنند و هالو و ساده دل نباشند، آنوقت دسته جمعی در جامعه ای زندگی می کنیم که بسیاری از مردم به هم با سوءظن می نگرند و از بی اعتمادی و احساس انزوا و تنهایی رنج می برند و برای این که کلاهی سرشان نرود خودشان کلاه دیگران را برمی دارند و در این بازی "من ساده لوح نیستم" از هم سبقت می گیرند! طنز ماجرا اینجاست ما در مقابل کلاهبرداران بزرگ سکوت و تسلیم پیشه می کنیم و در مقابل همسایه زبل و گردن کلفت می شویم! به قول #دکترشریعتی (در کتاب #امت_و_امامت) اگر کسی دست در کاسه ی آبگوشت مان ببرد دستش را می شکنیم ولی در مقابل کسی که چاه نفت مان را می برد سکوت می کنیم!
آن یکی در وقت استنجا بگفت
که مرا با بوی جنّت دار جُفت
گفت شخصی خوب وِرد آوردهای
لیک سوراخ دعا گم کردهای
این دعا چون وِرد بینی بود چون
وِرد بینی را تو آوردی به کون؟
رایحهٔ جنّت ز بینی یافت حُر
رایحهٔ جنّت کی آید از دُبُر؟!
ای تواضع برده پیش ابلهان
وی تکبّر برده تو پیش شهان
آن تکبّر بر خَسان خوبست و چُست
هین مرو معکوس، عکسش بندِ تُست
(#مثنوی #مولوی- دفتر چهارم)
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
با سلام و سپاس از مطالب شما. پرسشی که مدت هاست برای من مطرح شده اینه که محل تلاقی و ارتباط و اثرگذاری روح و جسم برهم کجاست؟ مثلا توی سیستم عصبی، روح و روان دقیقا از چه محلی تاثیر خودش رو بر جسم و ملکول ها و نورون ها میگذاره تا مثلا فکر کنیم یا قضاوت کنیم یا احساساتی در ما به وجود بیاد؟
از شما برای راهنمایی که خواهید کرد سپاسگزارم.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
کتاب های زیر کمک می کنند پاسخ تان را بیابید:
کتاب #آگاهی- نوشته سوزان بلکمور- ترجمه رضا رضایی- انتشارات فرهنگ معاصر
کتاب #ساخت_و_کار_ذهن- نوشته کالین بلیک مور- ترجمه محمدرضا باطنی- انتشارات فرهنگ معاصر
کتاب #درک_رخداد- نوشته آنتونیو داماسیو- ترجمه تقی کیمیایی- نشر نگاه معاصر
پیروز باشید
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
با سلام و سپاس از مطالب شما. پرسشی که مدت هاست برای من مطرح شده اینه که محل تلاقی و ارتباط و اثرگذاری روح و جسم برهم کجاست؟ مثلا توی سیستم عصبی، روح و روان دقیقا از چه محلی تاثیر خودش رو بر جسم و ملکول ها و نورون ها میگذاره تا مثلا فکر کنیم یا قضاوت کنیم یا احساساتی در ما به وجود بیاد؟
از شما برای راهنمایی که خواهید کرد سپاسگزارم.
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
کتاب های زیر کمک می کنند پاسخ تان را بیابید:
کتاب #آگاهی- نوشته سوزان بلکمور- ترجمه رضا رضایی- انتشارات فرهنگ معاصر
کتاب #ساخت_و_کار_ذهن- نوشته کالین بلیک مور- ترجمه محمدرضا باطنی- انتشارات فرهنگ معاصر
کتاب #درک_رخداد- نوشته آنتونیو داماسیو- ترجمه تقی کیمیایی- نشر نگاه معاصر
پیروز باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
با عرض سلام و ارادت خدمت دکترسرگلزایی گرامی
خیلی از شما ممنونم که به سوالات من پاسخ می دین.
اما سوالی که دارم اینه که مرز نقد فلسفی و نقد روانشناختی کجاست؟ منظورم اینه که مثلا ما یک موقع یک ایراد منطقی از یک استدلال می گیریم و میگیم به این دلیل این برهان یا استدلال باطله. اما بعدا میاییم میگیم طبق فلان دید یا مثلا فلان ارکی تایپ این استدلال درسته. بالاخره میشه استدلال یا برهانی رو با منطق رد کرد یا هرکدوم در دیدگاه خودش درست و منطقیه؟ یا مثلا میگیم این نقد فقط از این دیدگاه وارده و اگه از دیدگاه دیگه ای به موضوع نگاه کنیم قضیه صادقه.
با تشکر
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
اصولاً وقتی که ما راجع به «منطقی بودن» صحبت می کنیم راجع به «منطق صوری ارسطویی» صحبت می کنیم؛ بنابراین در یک «قرارداد ضمنی زبانی» داریم راجع به تفکّر #آرکه_تایپ آپولونی صحبت می کنیم. تفکّر هر آرکه تایپی در جامعه ای که بر مبنای آن آرکه تایپ بنا شده باشد صحیح است ولی جامعهٔ صنعتی مدرن بر مبنای «تفکّر آپولونی» بنا شده است بنابراین قرارداد تلویحی این تمدّن این است که تفکّر آپولونی صحیح است و رفتار آپولونی اخلاقی است.
تندرست باشید
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
با عرض سلام و ارادت خدمت دکترسرگلزایی گرامی
خیلی از شما ممنونم که به سوالات من پاسخ می دین.
اما سوالی که دارم اینه که مرز نقد فلسفی و نقد روانشناختی کجاست؟ منظورم اینه که مثلا ما یک موقع یک ایراد منطقی از یک استدلال می گیریم و میگیم به این دلیل این برهان یا استدلال باطله. اما بعدا میاییم میگیم طبق فلان دید یا مثلا فلان ارکی تایپ این استدلال درسته. بالاخره میشه استدلال یا برهانی رو با منطق رد کرد یا هرکدوم در دیدگاه خودش درست و منطقیه؟ یا مثلا میگیم این نقد فقط از این دیدگاه وارده و اگه از دیدگاه دیگه ای به موضوع نگاه کنیم قضیه صادقه.
با تشکر
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
اصولاً وقتی که ما راجع به «منطقی بودن» صحبت می کنیم راجع به «منطق صوری ارسطویی» صحبت می کنیم؛ بنابراین در یک «قرارداد ضمنی زبانی» داریم راجع به تفکّر #آرکه_تایپ آپولونی صحبت می کنیم. تفکّر هر آرکه تایپی در جامعه ای که بر مبنای آن آرکه تایپ بنا شده باشد صحیح است ولی جامعهٔ صنعتی مدرن بر مبنای «تفکّر آپولونی» بنا شده است بنابراین قرارداد تلویحی این تمدّن این است که تفکّر آپولونی صحیح است و رفتار آپولونی اخلاقی است.
تندرست باشید
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
قابل توجه دوستان علاقمند به شرکت در #کارگاه_دانشجویی_نقد:
چون اکثر دوستانی که برای شرکت در کارگاه اعلام آمادگی کرده بودند هنوز پروژهٔ پیشنهادی نقدشان را ارسال نکرده اند، برگزاری کارگاه عقب افتاد. اوّلین جلسهٔ کارگاه نقد صبح پنجشنبه 14 دی ماه خواهد بود. امیدوارم زمان آن برای دوستان مناسب باشد. با توجه به تغییر تاریخ و روز کلاس، مستدعی است دوستانی که همچنان برای شرکت در این کارگاه آمادگی دارند مجدداً از طریق ایمیل به isssp@yahoo.com آمادگی خود را اعلام نمایند تا ساعت و آدرس برایشان ایمیل شود. از دوستانی هم که پروژهٔ نقد پیشنهادی شان را ارسال نکرده اند تقاضا می شود حداکثر تا پایان آذرماه پروژه شان را ایمیل نمایند.
@drsargolzaei
چون اکثر دوستانی که برای شرکت در کارگاه اعلام آمادگی کرده بودند هنوز پروژهٔ پیشنهادی نقدشان را ارسال نکرده اند، برگزاری کارگاه عقب افتاد. اوّلین جلسهٔ کارگاه نقد صبح پنجشنبه 14 دی ماه خواهد بود. امیدوارم زمان آن برای دوستان مناسب باشد. با توجه به تغییر تاریخ و روز کلاس، مستدعی است دوستانی که همچنان برای شرکت در این کارگاه آمادگی دارند مجدداً از طریق ایمیل به isssp@yahoo.com آمادگی خود را اعلام نمایند تا ساعت و آدرس برایشان ایمیل شود. از دوستانی هم که پروژهٔ نقد پیشنهادی شان را ارسال نکرده اند تقاضا می شود حداکثر تا پایان آذرماه پروژه شان را ایمیل نمایند.
@drsargolzaei
#مقاله
#زندگی_عاقلانه
امروزه بيشتر مردم به زندگي عاقلانه بها مي دهند اما کمتر کسي دقيقاً مي تواند توضيح دهد که منظورش از زندگي عاقلانه چيست؟ برخي از مردم، خود را «معيار» و «ملاک» زندگي عاقلانه مي دانند! آنان چنان خود محورند که تصور مي کنند سبک زندگي شان مبنا و معيار است و به خود حق مي دهند تا ديگران را نصيحت کنند که «مثل من باش!»
چنين افرادي، هر کس را که مانند آنان نيست، ذائقه ي متفاوتي دارد، موسيقي هاي متفاوتي گوش مي دهد، شغل متفاوتي را دوست دارد و کتاب هاي متفاوتي مي خواند را سرزنش مي کنند و رفتار او را عاقلانه نمي دانند! #آلن_دوباتن در کتاب #تسلی_بخشی_های_فلسفه نمونه هاي تاريخي جالبي در اين رابطه مي آورد. براي نمونه اروپاييان، زماني که قاره ي جديد را کشف کردند با انسان هايي مواجه شدند که که متفاوت از آنان زندگي مي کردند. سرخ پوستان متفاوت از اروپاييان، لباس مي پوشيدند، آرايش مي کردند و مذهبي متفاوت داشتند. اروپاييان آن قدر خود را مبناي زندگي عاقلانه فرض مي کردند که به جاي احترام گذاشتن به سنت ها و تفاوت هاي ميزبانان شان به تحقير آنان پرداختند تا جايي که به اين نتيجه رسيدند که سرخ پوستان انسان نيستند، بلکه چيزي بين انسان و حيوان اند! با چنين طرز تفکري «اروپاييان عاقل» به خود حق دادند که دارايي سرخ پوستان را تصاحب و حتي براي تفريح و تفنن «مسابقه ي شکار سرخ پوست» برگزار کنند!
همه ي ما حق داريم سبک زندگي خود را انتخاب کنيم و تا جايي که حقوق ديگران پايمال نشود، متفاوت از ديگران زندگي کنيم. مشارکت دادن ديگران در تجربه هايمان و پيشنهاد دادن آن چه براي مان مفيد يا خوشايند بوده جزئي از زندگي اجتماعي است اما نصيحت کردن کسي، آن چنان که گويي «من مي دانم و تو نمي داني» نه تنها وظيفه ي ما نيست، که حتي تجاوز به حق ديگران است. البته گاهي در يک جامعه، آن قدر حيطه هاي حق و وظيفه و مرزهاي «حريم خصوصي» تعريف نشده و مبهم شده اند که افراد تجاوز به حريم ديگران را وظيفه ي خود مي دانند! در اين فرصت کوتاه مي خواهيم يکي از تعاريف زندگي عاقلانه را با شما در ميان بگذاريم.
زندگي عاقلانه، فرآيندي ست که هر سه جزء «طراحي»، «عمل» و «ارزيابي» در آن وجود داشته باشد.
طراحي ــــ عمل ــــ ارزيابي
برخي افراد، «طراحي نشده» زندگي مي کنند. هنگامي که حقوق ماهيانه يا پول تو جيبي خود را مي گيرند، بدون برنامه خرج مي کنند. آنان از قبل با خود قرار نمي گذارند که چه چيز هايي در زندگي مورد نيازشان است و کدام نياز در اولويت قرار دارد. آنان براي خرج کردن برنامه اي ندارند و بر اساس ميل و هوس شان پول خود را خرج مي کنند. آن وقت، زماني با مهم ترين نيازها و اولويت هاي شان مواجه مي شوند که پولي در بساط ندارند! اين نوع زندگي را «زندگي تکانشي» مي نامند که نشان مي دهد عاقلانه زندگي نمي کنيم! در زندگي برخي افراد، جاي«عمل» خالي مانده است. آنان مرتب در حال طراحي و خيال پردازي هستند اما به اين نکته توجه ندارند که «دو صد گفته چون نيم کردار نيست» زندگي عاقلانه نياز به عمل دارد. برخي افراد براي تغيير زندگي شان چشم انتظار معجزه اند. براي نمونه انتظار دارند براي تکان خوردن شرايط مالي شان، در يک مسابقه ي بخت آزمايي يا قرعه کشي، برنده ي جايزه ي بزرگي شوند يا توقع دارند يک معجزه روابط عاطفي شان را متحول کند. اين نوع زندگي را زندگي بر اساس «تفکر جادويي» مي ناميم. از نظر روان شناسي چنين تفکري مشخصه ي تفکر کودکانه است. بلوغ و پختگي به اين معناست که ما مسئوليت تغيير دادن زندگي خود را پذيرفته و بهاي آن را هم بپردازيم.
و سرانجام گروهي از افراد «بدون ارزيابي» زندگي مي کنند. آنان روشي را در زندگي بر مي گزينند و پس از آن، فارغ از نتايج حاصله، همان روش را دنبال مي کنند. ممکن است انتخاب هاي آنان براي زمان و مکان ديگري مناسب بوده باشد اما توجه ندارند که «اکنون» در جاي ديگري و زمان ديگري هستند. آنان لازم است، «بازنگري» و «تجديد نظر» در انتخاب هاي خود داشته باشند.
وقتي مشکلات زندگي مردم را مرور مي کنيم، به وضوح مي بينيم که بيش تر گرفتاري ها و دردسرهاي آنان، ناشي از گم شدن يکي از حلقه هاي اين زنجيره است.
«زندگي عاقلانه» همچون يک بازي، قوانيني دارد اما «زندگي غير عاقلانه» همچون يک قمار است.
يا بگذرد يا بشکند کشتي در اين سيلاب ها
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#زندگی_عاقلانه
امروزه بيشتر مردم به زندگي عاقلانه بها مي دهند اما کمتر کسي دقيقاً مي تواند توضيح دهد که منظورش از زندگي عاقلانه چيست؟ برخي از مردم، خود را «معيار» و «ملاک» زندگي عاقلانه مي دانند! آنان چنان خود محورند که تصور مي کنند سبک زندگي شان مبنا و معيار است و به خود حق مي دهند تا ديگران را نصيحت کنند که «مثل من باش!»
چنين افرادي، هر کس را که مانند آنان نيست، ذائقه ي متفاوتي دارد، موسيقي هاي متفاوتي گوش مي دهد، شغل متفاوتي را دوست دارد و کتاب هاي متفاوتي مي خواند را سرزنش مي کنند و رفتار او را عاقلانه نمي دانند! #آلن_دوباتن در کتاب #تسلی_بخشی_های_فلسفه نمونه هاي تاريخي جالبي در اين رابطه مي آورد. براي نمونه اروپاييان، زماني که قاره ي جديد را کشف کردند با انسان هايي مواجه شدند که که متفاوت از آنان زندگي مي کردند. سرخ پوستان متفاوت از اروپاييان، لباس مي پوشيدند، آرايش مي کردند و مذهبي متفاوت داشتند. اروپاييان آن قدر خود را مبناي زندگي عاقلانه فرض مي کردند که به جاي احترام گذاشتن به سنت ها و تفاوت هاي ميزبانان شان به تحقير آنان پرداختند تا جايي که به اين نتيجه رسيدند که سرخ پوستان انسان نيستند، بلکه چيزي بين انسان و حيوان اند! با چنين طرز تفکري «اروپاييان عاقل» به خود حق دادند که دارايي سرخ پوستان را تصاحب و حتي براي تفريح و تفنن «مسابقه ي شکار سرخ پوست» برگزار کنند!
همه ي ما حق داريم سبک زندگي خود را انتخاب کنيم و تا جايي که حقوق ديگران پايمال نشود، متفاوت از ديگران زندگي کنيم. مشارکت دادن ديگران در تجربه هايمان و پيشنهاد دادن آن چه براي مان مفيد يا خوشايند بوده جزئي از زندگي اجتماعي است اما نصيحت کردن کسي، آن چنان که گويي «من مي دانم و تو نمي داني» نه تنها وظيفه ي ما نيست، که حتي تجاوز به حق ديگران است. البته گاهي در يک جامعه، آن قدر حيطه هاي حق و وظيفه و مرزهاي «حريم خصوصي» تعريف نشده و مبهم شده اند که افراد تجاوز به حريم ديگران را وظيفه ي خود مي دانند! در اين فرصت کوتاه مي خواهيم يکي از تعاريف زندگي عاقلانه را با شما در ميان بگذاريم.
زندگي عاقلانه، فرآيندي ست که هر سه جزء «طراحي»، «عمل» و «ارزيابي» در آن وجود داشته باشد.
طراحي ــــ عمل ــــ ارزيابي
برخي افراد، «طراحي نشده» زندگي مي کنند. هنگامي که حقوق ماهيانه يا پول تو جيبي خود را مي گيرند، بدون برنامه خرج مي کنند. آنان از قبل با خود قرار نمي گذارند که چه چيز هايي در زندگي مورد نيازشان است و کدام نياز در اولويت قرار دارد. آنان براي خرج کردن برنامه اي ندارند و بر اساس ميل و هوس شان پول خود را خرج مي کنند. آن وقت، زماني با مهم ترين نيازها و اولويت هاي شان مواجه مي شوند که پولي در بساط ندارند! اين نوع زندگي را «زندگي تکانشي» مي نامند که نشان مي دهد عاقلانه زندگي نمي کنيم! در زندگي برخي افراد، جاي«عمل» خالي مانده است. آنان مرتب در حال طراحي و خيال پردازي هستند اما به اين نکته توجه ندارند که «دو صد گفته چون نيم کردار نيست» زندگي عاقلانه نياز به عمل دارد. برخي افراد براي تغيير زندگي شان چشم انتظار معجزه اند. براي نمونه انتظار دارند براي تکان خوردن شرايط مالي شان، در يک مسابقه ي بخت آزمايي يا قرعه کشي، برنده ي جايزه ي بزرگي شوند يا توقع دارند يک معجزه روابط عاطفي شان را متحول کند. اين نوع زندگي را زندگي بر اساس «تفکر جادويي» مي ناميم. از نظر روان شناسي چنين تفکري مشخصه ي تفکر کودکانه است. بلوغ و پختگي به اين معناست که ما مسئوليت تغيير دادن زندگي خود را پذيرفته و بهاي آن را هم بپردازيم.
و سرانجام گروهي از افراد «بدون ارزيابي» زندگي مي کنند. آنان روشي را در زندگي بر مي گزينند و پس از آن، فارغ از نتايج حاصله، همان روش را دنبال مي کنند. ممکن است انتخاب هاي آنان براي زمان و مکان ديگري مناسب بوده باشد اما توجه ندارند که «اکنون» در جاي ديگري و زمان ديگري هستند. آنان لازم است، «بازنگري» و «تجديد نظر» در انتخاب هاي خود داشته باشند.
وقتي مشکلات زندگي مردم را مرور مي کنيم، به وضوح مي بينيم که بيش تر گرفتاري ها و دردسرهاي آنان، ناشي از گم شدن يکي از حلقه هاي اين زنجيره است.
«زندگي عاقلانه» همچون يک بازي، قوانيني دارد اما «زندگي غير عاقلانه» همچون يک قمار است.
يا بگذرد يا بشکند کشتي در اين سيلاب ها
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#معرفی_کتاب
نام کتاب: #۸۱۴۹۰
قسمت اول
نویسنده: آلبر شمبون
ترجمه: احمد شاملو
انتشارات: نگاه - چاپ اول - ۱۳۹۶
"آلبر شمبون" (Albert Chambon) از اعضای "نهضت مقاومت" فرانسه بود که علیه اشغال فرانسه به دست آلمان نازی و علیه همدستی "رژیم ویشی" با آلمان در خلال جنگ جهانی دوم فعالیت می کرد و خاطرات خود را از زمان دستگیری در فرانسه تا انتقالش به آلمان و اردوگاه های مختلف نقل می کند. و سعی می کند گوشه ای از جنایات نازی ها را آشکار سازد همانطور که خود در مقدمه کتاب می گوید:
"آنچه در این اوراق میخوانید «سرگذشتی» نیست که براساس زندگی در بازداشتگاههای تمرکز اسیران نوشته شده باشد. نیز این اوراق از آنچه در "اردوگاههای مرگ" شنیده و دیده شده یا خود بر سرگذشته است روایتی نمیکند. این اوراق، تنها و تنها رونویس چیزهایی است که من در جریان یک سال گرفتاری خویش، در سلول انفرادی و اردوگاههای کار اجباری، شتابآلوده بر پاره کاغذهایی یادداشت کرده، توفیق یافتهام از شبیخونهای مکرر زندانبانانشان درامان نگه دارم بیآنکه اکنون، هیچگونه دستی در آن برده باشم حتا در نحوهی بیان آن."
"شمبون" چنان واضح و ساده و روان خاطرات خود را از قساوت ها و جنایات نازی ها نقل کرده است که من ترجیح دادم فقط قسمت هایی از متن کتاب را که در بخش ها و اردوگاه های مختلف اتفاق می افتد نقل کنم.
"در قطار پس از دستگیری و عازم آلمان"
یکی از رفقای ما از تشنگی می میرد. شاید هم زیر تنه دیگران که نمی توانند بر خودشان تسلط پیدا کنند و بی اراده از پا در می آیند خفه شده است.
شب هم یکی دیگر... بی هیچ شکوه و شکایتی.
و باز هم، دو نفر دیگر...
یکی از رفقایمان گرفتار بحران جنون خشم شده است. اگر کتکش نزنیم کار به جاهای باریک می کشد...
شب، شبنمی که به پنجره و شبکه های آهنی جلو هواکش واگن می زند، تولید چند قطره آبی می کند؛ و با لیس کشیدن به میله ها می توان گلویی تازه کرد. بر سر این موضوع، جنجالی و هیاهویی در می گیرد: همه، یکدیگر را می زنند، یکدیگر را هل می دهند و فریاد می کشند: "نوبت من است! نوبت من است!"...
"اردوگاه بوخن والد"
برای ما، هیچی از این شیپور "بیدار باش" صبح ها بی معناتر نیست؛ چون که اصلا خوابی وجود ندارد تا بیدارباشی بتواند وجود داشته باشد. روی این زمین گل و شل پر از نجاسات و پر از دستچال های آب یخ بسته، شاید آدم مجموعا، از یک تا دو ساعت بتواند بخوابد... همه مان ترجیح می دهیم که مثل اسب ها، به انتظار آنکه آفتاب بزند و دوباره بیگاری شروع بشود، سرپا بایستیم و چرت بزنیم.
آنچه آسایش ما را در این آسایشگاه بی سقف و ستون آغشته به گند و کثافت تکمیل می کند آن است که خاکستر و استخوان های سوخته و نیمسوز اجساد قربانیانی را که در کوره های آدم سوزی می سوزانند نیز در همین نقطه خالی می کنند!
"حاضر و غایب، امر مقدسی است."
"هیچ عذر و بهانه یی به شما اجازه نخواهد داد که موقع حاضر و غایب کردن حضور نداشته باشید."
"اگر قرار است امروز بمیرید، سر صف حاضر و غایب بمیرید!"... و اگر کسی پیش از اجرای حاضر و غایب بمیرد، باید دو نفر رفیقی که معمولا توی صف حاضر و غایب این ور و آن ورش می ایستند، زیر بغلش را بگیرند و تا خاتمه حاضر و غایب سر پا نگهش دارند...
این را با یک جمله صریح برای ما تشریح می کنند:
"این جا مریض وجود ندارد. این جا، هر که هست، یا زنده است یا مرده؛ والسلام!"
کارخانه و بازداشتگاه "آن نن - ویت تن"
نبوغ "اردوی تمرکز اسیران" در این است که می تواند چیزی را که یک دقیقه پیش ازش وحشت داشتی یا ازش مثل مار از پونه فرار می کردی، برایت خواستنی و دوست داشتنی کند.
چنان بیش از پیش در این گنداب فرو می رویم که هر چیزی را می پذیریم و با گردن نهادن به آن کلکش را می کنیم، و به دور کمترین چیزی که برایمان باقی مانده است، در ذهن خود فلسفه می بافیم.
عجیب این است که وقتی این کمترین چیز باقی مانده هم به نوبه ی خودش جویده شد و از میان رفت، آن چه باز هم تا دیشب و دیروز زیر بار نرفتنی و تحمل ناپذیر جلوه می کرد، تحمل پذیر و زیر بار رفتنی می شود. حال آن که صد بار با خود گفته بودی اگر فلان و فلان چیز پیش بیاید، آن وقت دیگر "نه! آن را دیگر اهلش نیستم!"... اما به زودی "آن چیز " هم پیش می آید و تو هم "اهلش هستی". ...
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روانشناسی
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/81490.jpg
نام کتاب: #۸۱۴۹۰
قسمت اول
نویسنده: آلبر شمبون
ترجمه: احمد شاملو
انتشارات: نگاه - چاپ اول - ۱۳۹۶
"آلبر شمبون" (Albert Chambon) از اعضای "نهضت مقاومت" فرانسه بود که علیه اشغال فرانسه به دست آلمان نازی و علیه همدستی "رژیم ویشی" با آلمان در خلال جنگ جهانی دوم فعالیت می کرد و خاطرات خود را از زمان دستگیری در فرانسه تا انتقالش به آلمان و اردوگاه های مختلف نقل می کند. و سعی می کند گوشه ای از جنایات نازی ها را آشکار سازد همانطور که خود در مقدمه کتاب می گوید:
"آنچه در این اوراق میخوانید «سرگذشتی» نیست که براساس زندگی در بازداشتگاههای تمرکز اسیران نوشته شده باشد. نیز این اوراق از آنچه در "اردوگاههای مرگ" شنیده و دیده شده یا خود بر سرگذشته است روایتی نمیکند. این اوراق، تنها و تنها رونویس چیزهایی است که من در جریان یک سال گرفتاری خویش، در سلول انفرادی و اردوگاههای کار اجباری، شتابآلوده بر پاره کاغذهایی یادداشت کرده، توفیق یافتهام از شبیخونهای مکرر زندانبانانشان درامان نگه دارم بیآنکه اکنون، هیچگونه دستی در آن برده باشم حتا در نحوهی بیان آن."
"شمبون" چنان واضح و ساده و روان خاطرات خود را از قساوت ها و جنایات نازی ها نقل کرده است که من ترجیح دادم فقط قسمت هایی از متن کتاب را که در بخش ها و اردوگاه های مختلف اتفاق می افتد نقل کنم.
"در قطار پس از دستگیری و عازم آلمان"
یکی از رفقای ما از تشنگی می میرد. شاید هم زیر تنه دیگران که نمی توانند بر خودشان تسلط پیدا کنند و بی اراده از پا در می آیند خفه شده است.
شب هم یکی دیگر... بی هیچ شکوه و شکایتی.
و باز هم، دو نفر دیگر...
یکی از رفقایمان گرفتار بحران جنون خشم شده است. اگر کتکش نزنیم کار به جاهای باریک می کشد...
شب، شبنمی که به پنجره و شبکه های آهنی جلو هواکش واگن می زند، تولید چند قطره آبی می کند؛ و با لیس کشیدن به میله ها می توان گلویی تازه کرد. بر سر این موضوع، جنجالی و هیاهویی در می گیرد: همه، یکدیگر را می زنند، یکدیگر را هل می دهند و فریاد می کشند: "نوبت من است! نوبت من است!"...
"اردوگاه بوخن والد"
برای ما، هیچی از این شیپور "بیدار باش" صبح ها بی معناتر نیست؛ چون که اصلا خوابی وجود ندارد تا بیدارباشی بتواند وجود داشته باشد. روی این زمین گل و شل پر از نجاسات و پر از دستچال های آب یخ بسته، شاید آدم مجموعا، از یک تا دو ساعت بتواند بخوابد... همه مان ترجیح می دهیم که مثل اسب ها، به انتظار آنکه آفتاب بزند و دوباره بیگاری شروع بشود، سرپا بایستیم و چرت بزنیم.
آنچه آسایش ما را در این آسایشگاه بی سقف و ستون آغشته به گند و کثافت تکمیل می کند آن است که خاکستر و استخوان های سوخته و نیمسوز اجساد قربانیانی را که در کوره های آدم سوزی می سوزانند نیز در همین نقطه خالی می کنند!
"حاضر و غایب، امر مقدسی است."
"هیچ عذر و بهانه یی به شما اجازه نخواهد داد که موقع حاضر و غایب کردن حضور نداشته باشید."
"اگر قرار است امروز بمیرید، سر صف حاضر و غایب بمیرید!"... و اگر کسی پیش از اجرای حاضر و غایب بمیرد، باید دو نفر رفیقی که معمولا توی صف حاضر و غایب این ور و آن ورش می ایستند، زیر بغلش را بگیرند و تا خاتمه حاضر و غایب سر پا نگهش دارند...
این را با یک جمله صریح برای ما تشریح می کنند:
"این جا مریض وجود ندارد. این جا، هر که هست، یا زنده است یا مرده؛ والسلام!"
کارخانه و بازداشتگاه "آن نن - ویت تن"
نبوغ "اردوی تمرکز اسیران" در این است که می تواند چیزی را که یک دقیقه پیش ازش وحشت داشتی یا ازش مثل مار از پونه فرار می کردی، برایت خواستنی و دوست داشتنی کند.
چنان بیش از پیش در این گنداب فرو می رویم که هر چیزی را می پذیریم و با گردن نهادن به آن کلکش را می کنیم، و به دور کمترین چیزی که برایمان باقی مانده است، در ذهن خود فلسفه می بافیم.
عجیب این است که وقتی این کمترین چیز باقی مانده هم به نوبه ی خودش جویده شد و از میان رفت، آن چه باز هم تا دیشب و دیروز زیر بار نرفتنی و تحمل ناپذیر جلوه می کرد، تحمل پذیر و زیر بار رفتنی می شود. حال آن که صد بار با خود گفته بودی اگر فلان و فلان چیز پیش بیاید، آن وقت دیگر "نه! آن را دیگر اهلش نیستم!"... اما به زودی "آن چیز " هم پیش می آید و تو هم "اهلش هستی". ...
#علی_محمدی
کارشناس ارشد روانشناسی
@drsargolzaei
www.drsargolzaei.com/images/PublicCategory/81490.jpg