دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.2K subscribers
1.89K photos
112 videos
175 files
3.38K links
Download Telegram
#متن_مصاحبه
#درباب_همدلی
قسمت اول

#دکترمحدرضاسرگلزایی از سه گام عملی "همدلی" می گوید؛

آیینه‌ای در مقابل همدیگر باشیم/
متن مصاحبه با روزنامه #همشهری


یکی از معروفترین مصرع های مولوی مصرعی است با این مضمون: "همدلی از همزبانی خوشتر است"، مولایِ رومی این را در حدود 800 سال پیش سروده است. پیش تر از او هم بر همدلی به عنوان فضیلتی انسانی تاکید شده. اما همدلی در طول تاریخ اندیشه محدود به مبحثی که تنها مسئله فلاسفه و حکما باشد نماند. همدلی امروزه مورد توجه بسیاری از علوم مانند روانشناسی، روانپزشکی، جامعه شناسی و حتی عصب شناسی است. بعضی از این علوم به زمینه ها و عوامل تاثیرگذار در شکل گیری این پدیده می پردازند و بعضی هم کارکرد و همچنین تاثیر این رفتار بر بهبود زندگی اجتماعی را مورد تحقیق قرار می دهند. مفهوم همدلی برای هرکدام از ما در ابتدا ساده و بسیار بدیهی به نظر می رسد. اما وقتی پای صحبت اهل فن می نشینیم می بینیم به این سادگی هم نیست. برای همین به سراغ دکتر محمدرضا سرگلزایی رفتیم. سرگلزایی که سال ها تجربه بالینی در روانپزشکی دارد مدتی است که دیگر تنها به تدریس و تحقیق مشغول است. در گفت و گویی که با او داشتم بعد از اینکه مفهوم همدلی را کامل مشخص کرد به سراغ تکنیک های عملی ای رفت که می تواند ما را در تقویت همدلی یاری کند. در ادامه این گفت و گو را میخوانید.


• برای ما بسیاری از واژه ها همیشه آنقدر روشن به نظر می رسد که شاید یکبار به آن فکر نکنیم. اما همین مفاهیم وقتی در چارچوب علم خود مطرح می شود تعریفش آن قدر بدیهی نیست. از این رو شاید بد نباشد در ابتدا "همدلی" را به لحاظ علمی برای ما توضیح دهید.

▫️راجع به دو واژه صحبت می‌شود که این دو واژه از نظر معنای لغوی با همدیگر هم‌ معنا هستند، ولی در روانپزشکی ما این دو تا را یکی نمی‌دانیم. آن دو واژه هم sympathy و Empathy است. path در زبان یونانی به معنای درد و رنج هست، sym هم به معنی «هم» هست و بنابراین sympathy به معنای همدردی گفته می‌شود. empathy هم از لحاظ لغوی خیلی با sympathy تفاوتی ندارد به جز اینکه یک پیشوند m دارد که به معنی «در درون قرار گرفتن» است. حالا آن چیزی که در روانپزشکی اینها را متفاوت می‌کند که باعث شده ما sympathy را در فارسی به همدردی ترجمه بکنیم و empathy را همدلی ترجمه کنیم، این است که می‌گویند sympathy یک اتفاق اتوماتیک است؛ یعنی درواقع برای sympathy ما نیاز به هیچ مهارتی نداریم؛ مثلا وقتی یک نفر در کنار ما گریه می‌کند ما هم خیلی وقت‌ها بغضمان می‌گیرد و یا وقتی یک فیلم سینمایی را نگاه می‌کنیم که در آن برای یک نفر اتفاق وحشتناک می‌افتد ما هم مضطرب می‌شویم. این sympathy پیدا کردن یک چیزی است که درواقع جزء قابلیت‌های ژنتیکی و فیزیولوژیکی همه‌ی حیوانات اجتماعی ازجمله انسان است. تحقیقات نشان داده که ما و سایر حیوانات اجتماعی در مغزمان یک سری نورون‌ها داریم که به آن نورون‌های آیینه‌ای گفته می‌شود. کارآیی این نورون‌ها این است که عواطف بین اعضای یک گونه را می‌تواند به همدیگر انتقال بدهد. مثلا هنگامی که یک نفر در حال درد کشیدن است و چهره‌اش درهم رفته، وقتی ما با او صحبت می‌کنیم بدون اینکه حواسمان باشد به‌شکل اتومات چهره‌ی ما درهم می‌رود.

• پس آنچه را سمپاتی می نامند به طور طبیعی و ذاتی در همه انسان ها وجود دارد؟

▫️بله. اما مثل همه‌ی قابلیت‌های فیزیولوژیکی و ژنتیکی در همه‌ی انسان‌ها یکنواخت نیست؛ بلکه درجه و تنوع دارد. ممکن است در بعضی‌ها سمپاتی آنقدر شدید باشد که اگر جایی بروند و کسی را در حال مریضی و درد کشیدن ببیند حتی ممکن است که از خود آن طرف هم بیشتر درد بکشند. درحالی‌که بعضی‌ها ممکن است که این ویژگی‌شان به لحاظ ژنتیکی و وراثتی و فیزیولوژیک ویژگی کمی باشد و راحت‌تر بتوانند صحنه‌های درد و رنج را ببینند و خیلی اذیت نشوند. ولی به هر حال هر کدام از اینها که باشد؛ یعنی ما در هر کدام از دو سر طیف واقع باشیم این اتفاق به‌صورت کاملا اتوماتیک، انتخاب‌ نشده و درواقع جزء قابلیت‌های ژنتیکی ما می‌افتد. اما همدلی به معنی «در درون درد قرار گرفتن» یا حالا «همدلی» ترجمه‌اش می‌کنند که باز هم ترجمه‌ی مناسبی نیست؛ درواقع یک مهارت است و ما برای رسیدن به همدلی باید یک سری تلاش‌ها انجام دهیم. همدلی به صورت اتوماتیک اتفاق نمی افتد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مصاحبه
#درباب_همدلی
قسمت دوم

• چه اتفاقاتی باید در ما بیفتد تا ما همدلی بیشتری داشته باشیم؟ یعنی درک بهتری از تجربه‌ی دیگران داشته باشیم؟

▫️هم نیاز به یک سری مقدمات مفهومی و هم یک سری مهارت‌های تکنیکی دارد. برای اینکه ما همدلی بیشتری داشته باشیم از لحاظ مفهومی باید باور داشته باشیم که هر کدام از انسان‌ها یک چیزهایی را بهتر می‌فهمند و یک چیزهایی را کمتر. هر کدام از انسان‌ها به درجاتی قضاوت‌هایشان درست است و به درجاتی نادرست. اگر ما بخواهیم چنین نگاهی داشته باشیم، طبیعتا مقدمه‌اش این است که یک نگاه تکثرگرا داشته باشیم.
نگاه‌های اسطوره ای که یک مرز روشن قطعی و جزم‌اندیشانه راجع به حق و باطل و خیر و شر دارند، نمی‌توانند مقدمه‌ی همدلی را در پیروانشان ایجاد کنند. به همین دلیل من فکر می‌کنم یکی از موانع جهانی همدلی آیین‌هایی هستند که این آیین‌ها درواقع برای خیر و شر و حق و باطل یک مرزهای مطلقی قائل هستند و اسطوره‌ها و افسانه‌هایی ایجاد می‌کنند که در آن اسطوره‌ها و افسانه‌ها افرادی هستند که خیر مطلق هستند و افرادی هستند که شر مطلق هستند.
حالا اگر بخواهم این را تبدیل به یک توصیه‌ی عملی کنم، این است که در نظام تعلیم و تربیت و به‌خصوص برای کودکان از ذکر کردن اسطوره‌ها و افسانه‌هایی که یکی حق مطلق است و یکی باطل مطلق باید جلوگیری و پیشگیری کنیم و درواقع ذهن بچه‌ها را با قصه‌هایی تغذیه کنیم که در آنها آدم‌ها، حیوانات و آن شخصیت‌های نمایش یا داستان هر کدام در یک جایی دچار اشتباه می‌شوند و دیگری اشتباه آنها را تصحیح می‌کند و هیچ کسی هم باطل مطلق نیست که همیشه و همه جا اشتباه کند و هیچ جا برای هیچ کس خیرخواهی نداشته باشد. این درواقع مقدمه‌ی مفهومی و پیشگیرانه‌ی داستان هست. اما از حیث تکنیک عملی برای اینکه ما بتوانیم با دیگران همدلی پیدا کنیم نیاز به این است که مشاهده‌گر فعال و شنونده‌ی فعال باشیم. ویژگی مشاهده‌گر فعال این است که وقتی که به یک پروژه، به یک پدیده یا به یک مساله نگاه می‌کند با خودش این فرض را داشته باشد که یک چیزهایی را در مساله من ندیدم و بنابراین باید یک فروتنی و تواضع شناختی داشته باشد و دوم اینکه باید یک علاقه‌مندی و کنجکاوی داشته باشد. همان‌طور که #سقراط از اصطلاح philosophy
(فیلسوف) استفاده می‌کند که درواقع به معنی علاقه‌مند یا دوستدار خرد هست. یک آدم هنگامی می‌تواند همدلی داشته باشد که به این مفهوم فیلسوف، کنجکاو و به یادگیری علاقه داشته باشد. یعنی بیش از آنکه علاقه داشته باشد نظر خودش را به دیگران بقبولاند، کنجاو باشد که نظر دیگران را بداند.
شنونده ی فعال هم مانند شاهد فعال بودن این ویژگی را دارد که ما وقتی به یک نفر گوش می‌کنیم از گفته‌هایش یادداشت برداریم و گفته‌هایش را با خودمان مرور کنیم و سرتیترهایش را دربیاوریم و همان‌طور که شما به‌عنوان یک مصاحبه‌کننده وقتی که با یک نفر مصاحبه می‌کنید، بیشتر برایتان مهم‌ است که نظرات او را انتقال بدهید تا اینکه وسط صحبتش بپرید یا مثلا مخالفت بکنید (مثل مصاحبه‌کننده‌های صداوسیما که معمولا خودشان به کارشناسان نظرشان را دیکته می‌کنند و وقتی هم که آن کارشناس نظر متفاوتی دارد حرفش را قطع می‌کنند و با او بحث می‌کنند). شنونده‌ی فعال بودن یعنی یک نفر علاقه‌مند باشد که نقطه‌نظر دیگری را بشنود و برایش جالب باشد و کنجکاو باشد و بنابراین وقتی دیگری دارد صحبت می‌کند به‌دنبال جواب نگردد؛ بلکه به دنبال یادگیری باشد. و فکر کند که سر یک کلاس درس کوتاه‌مدت مجانی نشسته که بتواند ذهن خودش و حافظه‌ی خودش را گسترش بدهد. بنابراین در یک مشاهده‌ی فعال یا گوش ‌کننده‌ی فعال بودن، ما قرار است که درواقع فرض بکنیم راجع به این ماجرا من هیچ نمی‌دانم و می‌خواهم بدانم و علاقه‌مند هستم که بدانم. این مساله، مساله‌ی خیلی مهمی است.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مصاحبه
#درباب_همدلی
قسمت سوم

• به جز این نکته دیگر چه نکته های عملی ای وجود دارد؟

▫️درواقع صاحب‌نظرهایی که در رابطه با تکنیک‌های همدلی کار می‌کنند، برای رسیدن به همدلی مرحله های مختلف مانند یک الگوریتم برایش دستورالعمل دارند. برای اینکه که چگونه می‌توانیم به همدلی برسیم. یکی از آنها که من می‌خواهم خدمتتان معرفی‌اش کنم هارویل #هندریکس، روانشناسی در آمریکا است. او راجع به روابط همسران کار می‌کند و یک الگویی در درمان و به‌خصوص در زوج‌درمانی به اسم #ایماگوتراپی دارد. (هندریکس راجع به زوج‌ها صحبت می‌کند، ولی می‌شود هر نوع گفت‌و‌گو و شراکتی باشد) هندریکس می گوید یکی از چیزهایی که باعث می‌شود ما به همدلی برسیم این است که در زمانی گوش دادن به سخن کسی، شکل ژست بدن آن را و حال جسمانی او را در خودمان ایجاد کنیم. یعنی اینکه ما بیشترین کنترل ارادیمان را بر احساسات‌مان و نحوه‌ی فکر کردنمان نگذاریم. من الان نمی‌توانم به شما بگویم که شما غمگین شوید و شما هم غمگین شوید. نمی‌توانم به شما بگویم از این غذا خوشتان بیاید و شما بلافاصله خوشتان بیاید. یعنی ما به‌طور مستقیم نمی‌توانیم احساسا‌تمان را اراده کنیم و تغییر بدهیم. همین‌طور راجع به طرز فکرمان همین‌طور است؛ یعنی من نمی‌توانم بگویم که با من موافقت کن و شما موافق بشوید یا بگویم این ایده غلط است و شما بلافاصله مخالف آن ایده بشوید. یعنی کنترل ارادی ما در ساحت احساس و تفکر به‌طور مستقیم عمل نمی‌کند. اما در ساحت بدنی ما روی حرکات بدنی‌مان درواقع سیستم عصبی-‌عضلانی کنترل زیادی داریم. یعنی ما می‌توانیم دستمان را هر وقت می‌خواهیم بالا ببریم و هر وقت می‌خواهیم بنشینیم و هر وقت می‌خواهیم پاهایمان را دراز کنیم. درنتیجه صاحب‌نظران حوزه‌ی ارتباطات در روانشناسی بیشتر از همه #میلتون_اریکسون، روانپزشک آمریکایی و #ریچارد_بندلر روانشناس آمریکایی و هارویل هندریکس که الان راجع بهش صحبت کردم راجع به تکنیکی به نام "mirroring" یعنی یکی شدن صحبت می کنند.
مراد این تکنیک این است که هنگامی که به گفت‌و‌گوی یک نفر گوش می‌کنید سعی کنید تا حد ممکن ژست بدنی‌ات شبیه به اون باشد. بنابراین وقتی یک نفر پهلوی ما ایستاده و صحبت می‌کند و ما نشستیم، برای اینکه همدلی پیدا بکنیم اولین قدم این است که یا ما او را دعوت به نشستن کنیم یا ما هم بلند شویم و کنار او بایستیم. اگر کسی مضطربانه با ما صحبت می‌کند؛ انگشت‌هایش را در هم گره و بدنش را منقبض کرده و به جلو خم شده و به سرعت دارد صحبت می‌کند؛ ما برای اینکه او را درک بکنیم باید حتی‌المقدور در بدن‌مان یک تنش عضلانی ایجاد و یک فشار ایجاد کنیم تا بتوانیم به درک حال او از حیث بدنی برسیم. این مقدمه‌ای است برای اینکه وقتی که آن فرد صحبت می‌کند ما جدا از اینکه چه چیزی می‌خواهد بگوید، احساس او را هم نسبت به ماجرا درک کنیم.
قدم دوم اعتباربخشی
validation
به عواطف هست. مفهوم اعتباربخشی به عواطف این است که عاطفه درست و غلط ندارد؛ یعنی کسی که می‌ترسد نمی‌توانیم بگوییم تو به غلط می‌ترسی و کسی که شاد است نمی‌توانیم بگوییم که تو به غلط شاد هستی. ممکن است او اشتباه فکر می‌کند که می‌ترسد و اشتباه فکر می‌کند که شاد است؛ اما عواطف غلط و درست ندارد. عواطف خودآیند است. اعتباربخشی یعنی اینکه سعی کنیم احساس ترس او را درک بکنیم و احساس ترس او را غلط و درست نکنیم و درک آن هم مقدمه‌اش همان تکنیک آیینه گی mirroring است. یعنی وقتی ما سعی کنیم در ریتم کلام، در حرکات بدنی و در ژست بدنی شبیه به او باشیم، آن وقت بدن ما به ما کمک می‌کند که نزدیک به او احساس کنیم و بعد در کلام ما لازم است بگوییم که بله، من درک می‌کنم که تو داری می‌ترسی و من درک می‌کنم که ترسیدن احساس دردناکی است. یا درک می‌کنم که تو الان خوشحال هستی و درک می‌کنم که خوشحالی احساس خوشایندی است. و البته خوشحالی ممکن است باعث شود که ما یک مسآله را خوشبینانه‌تر از آنچه که واقع هست ارزیابی کنیم و البته ترسیدن ممکن است باعث شود که ما یک مسأله را بدبینانه‌تر از واقع ارزیابی کنیم. یعنی در ابتدا ما اعتبار می‌دهیم به احساس اون و بعد البته به این هم اشاره می‌کنیم که شاید علت اینکه ما با هم اختلاف‌نظر داریم این باشد که تو از موضع حال خوش یا حال بد داری به ماجرا نگاه می‌کنی که آنها در من وجود ندارد.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
#مصاحبه
#درباب_همدلی
قسمت چهارم

▫️مرحله‌ی سوم همدلی مرحله‌ای است که ما سعی کنیم وقتی می‌خواهیم راجع به موضوعی از منظر چشم‌ دیگری فکر بکنیم، از واژگان او استفاده کنیم. و وقتی که از واژگان او استفاده می کنیم درواقع با دقت بیشتری آن را درک می‌کنیم. خیلی از آدم‌ها آنقدر عجولانه به یک گوینده گوش می‌کنند که اگر به او بگوییم که بلافاصله تکرار کن که گوینده چی گفت؟ بسیاری از کلمات او را به کار نمی‌برند و واژگان خودشان را جایگزین واژگان او می‌کنند. مثلا طرف مقابل می‌گوید که تو من را کوچک کردی ولی وقتی این آدم تکرار می‌کند، می‌گوید که گفت من را تحقیر کردی. یعنی بیشتر از اینکه واژگان او را تکرار بکند، برداشت او را تکرار می‌کند.
و وقتی ما حرف یک نفر را گوش می‌کنیم و در کسری از ثانیه آن را با واژگان خودمان درمی‌آمیزیم یا واژگان خودمان را جایگزین واژگان آن می‌کنیم درواقع نمی‌توانیم به همدلی برسیم؛ بنابراین درواقع سه گام همدلی ابتدا در بدن شروع می‌شود که mirroring یا آیینه شدن هست؛ به تعبیر #احمد_شاملو که «آیینه‌ای در مقابل آیینه‌ات می‌گذارم» آیینه‌ای در مقابل همدیگر باشیم و سعی کنیم مثل تصویر آیینه‌ای همدیگر حال بدنی همدیگر را درک بکنیم و به عواطف همدیگر اعتبار بدهیم و عواطف را درست و غلط نکنیم و سعی کنیم سیستم زبانی همدیگر را یک بار تکرار بکنیم و بعدا به آن پاسخ بدهیم یا بعدا بگوییم تفسیر من از این واژگان تو و گفته‌ی تو این هست.
مغز ما در سیر تکاملش در این چند میلیون سال سرعت برایش بسیار مهم‌تر از دقت است. چون آن زمانی که انسان‌ها هم مثل سایر حیوانات در جنگل و غار و کوهستان زندگی می‌کردند، خطراتی بود که فوریت داشت و ما باید به سرعت به این خطرات واکنش نشان می‌دادیم، در غیر این صورت زمان حیاتی را از دست می‌دادیم. درنتیجه مغز ما اگر به حال خود رها شود و تمرین پیدا نکند؛ دقت را فدای سرعت می‌کند و می‌خواهد در حداقل زمان ممکن درک حداکثری از محیط داشته باشد. بنابراین مغز ابتدایی ما درواقع این ویژگی را دارد که درحالی‌که گوینده صحبتش را شروع کرده ما می‌خواهیم ته صحبتش را پیش‌بینی کنیم. وقتی او صحبت مفصل می‌کند، ما می‌خواهیم چکیده‌ی صحبتش را به‌دست بیاوریم. این باعث می‌شود که ما اگر بخواهیم به این شکل ابتدایی و بدوی با هم دیگر ارتباط برقرار کنیم، در جامعه‌ی مدرن صنعتی شهرنشینی دچار مشکل می شویم. به‌خاطر اینکه در این جامعه خطرات، خطرات فوری و جانی نیستند که لازم باشد ما مثل حمله‌ی پلنگ یک واکنش سریع نشان بدهیم. بلکه خطرات اغلب خطراتی هستند که درواقع ما باید مساله را طرح، تحلیل و از منظرهای مختلف ارزیابی کنیم و راه‌حل‌های و سناریوهای مختلف بچینیم و بعدا به سمت مداخله و انتخاب سناریوها برویم.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک

@drsargolzaei
#مصاحبه
#درباب_همدلی
قسمت پنجم

درنتیجه مجموع ماجرا این است که اگر ما بخواهیم با یک همدلی غریزی که امروز هم خیلی مُد شده و مثلا می‌گویند من موج مثبتش را گرفتم و یا انرژی منفی‌اش را گرفتم و...(که درواقع یک گفتمان شبه‌علمی هست و آدم‌ها متاسفانه این را به جای روانشناسی اشتباه می‌گیرند) به درکی از طرف مقابل برسیم موفق نخواهیم شد. یعنی اگر تصور مغز ما این باشد که با یک شم و شهود کلی و به شکل سریع می‌تواند حس دیگران را بگیرد و واکنش نشان بدهد، قطعا واکنش او واکنش بدوی و ابتدایی خواهد بود که به درد جامعه‌ی صنعتی‌شده‌ی در حال صنعتی شدن و شهرنشینی نمی‌خورد.

• به‌نظر شما حتی اگر همدلی منجر به بهبود وضعیت عینی و ملموس کسی که مورد همدلی قرار می‌گیرد نشود، باز این همدلی سودمند خواهد بود؟

▫️ببینید! ما نمی‌توانیم از بعضی از رنج‌ها جلوگیری کنیم مثل اینکه فعلا دانش به حدی نرسیده که جلوی مرگ را بگیرد. درنتیجه کسی که دارد می‌میرد و دارد روزهای آخر زندگی‌اش را می‌گذراند و می‌داند که به بیماری لاعلاج دچار هست و روزبه‌روز حالش بدتر می‌شود، ما نمی‌توانیم مسأله‌ی او را حل بکنیم. اما ما یک سری رنج‌های مضاعف داریم. همین آدم ممکن است یک رنج مضاعفی علاوه‌بر این رنجی که دارد می‌میرد داشته باشد و آن هم احساس تنهایی باشد یا این احساس باشد که درواقع در حالی دارد می‌میرد که تأثیر خوبی در دنیا یا روی دیگران نگذاشته یا اطرافیانش دوستش ندارند. ما از این رنج مرگ قریب‌الوقوع این آدم نمی‌توانیم جلوگیری کنیم، اما می‌توانیم از رنج‌های مضاعف که به‌صورت یک سیکل معیوب منجر به افزایش رنج می‌شود جلوگیری کنیم و این آدم بداند که بله دارد می‌میرد، اما کسی که کنار نشسته او را درک می‌کند، دوستش دارد و از منظر نگاه او می‌تواند به ماجرا نگاه کند و نگرانی‌های او را بفهمد. خیلی‌ وقت‌ها این باعث می‌شود که ما درواقع یک گره را تبدیل به یک گره کور نکنیم. خیلی وقت‌ها نفهمیدن این ماجرا و ندانستن این مهارت منجر به این می‌شود که ما یک رنج مضاعفی را هم به آن رنج اضافه کنیم؛ مثل اینکه دو نفر با هم تصادف کردند و حالا کتک‌کاری هم می‌کنند. علاوه‌ بر آن خسارت مالی، خسارت بدنی هم پیدا می‌کنند. درنتیجه خیلی وقت‌ها این ماجرا از رنج مضاعف جلوگیری می‌کند. دوم اینکه باید بدانیم مهارت‌های زندگی مدرن یا حالا زندگی شهری همیشه و در هر موقعیتی به ما کمک نمی‌کند؛ بلکه در سطح کلان و در درازمدت به ما کمک می‌کند مثل توقف پشت چراغ قرمز یا مثل بستن کمربند ایمنی. سال‌هاست که من کمربند ایمنی می‌بندم و هیچ وقت تصادف نکردم که کمربند ایمنی قرار باشد منجر به نجات جان من بشوم. یعنی من سال‌هاست که دارم ساعت‌ها تنگی و احساس فشار یک کمربند را تحمل می‌کنم برای پیشگیری در یک موقعیتی که می‌تواند خطرناک باشد. وقتی راجع به مهارت‌های زندگی شهری صحبت می‌کنیم هم خیلی از آن مهارت‌ها ممکن است در یک موقعیتی به درد ما نخورد؛ اما در سطح کلان و در درازمدت این مهارت‌ها می‌تواند به ما کمک کند.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei