دکتر سرگلزایی drsargolzaei
38.2K subscribers
1.78K photos
97 videos
154 files
3.25K links
Download Telegram
#مقاله
#ریشه_های_خشونت -قسمت دوم

در انتها می خواهم به دو دیدگاه شاعرانه در باب خشونت بپردازم؛ دیدگاه #سهراب و دیدگاه #شاملو (که من هر دو را دوست می دارم).
سهراب در مجموعه شعر "حجم سبز" (1346) سروده بود:
آب را گل نکنیم:
در فرودست انگار، کفتری می خورد آب
یا که در بیشه دور، سیره ای پر می شوید
یا در آبادی ، کوزه ای پر می گردد
آب را گل نکنیم:
شاید این آب روان، می رود پای سپیداری، تا فروشوید اندوه دلی
دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب.
زن زیبایی آمد لب رود،
آب را گل نکنیم
روی زیبای دو برابر شده است
چه گوارا این آب!
چه زلال این رود!
مردم بالا دست چه صفایی دارند...
...مردمان سر رود، آب را می فهمند، گل نکردندش، ما نیز آب را گل نکنیم.

"احمد شاملو" درباره این شعر سهراب چنین گفته است:
"می دانید؟ زورم می آید آن عرفان نابه هنگام را باور کنم . سر آدم های بی گناه را لب جوب می برند و من دو قدم پایین تر بایستم و توصیه کنم که آب را گل نکنید! تصور می کنم یکی مان از مرحله پرت بودیم، یا من یا او!"

"مهدی #اخوان_ثالث" بزرگ شاعر دیگر نیز سخن شاملو را تأیید می کند وقتی می گوید:
"زمانه در شعرهای سهراب سپهری غایب است. آب را گل نکنیم، آن طرف تر کفتری دارد آب می خورد و این قبیل حرف ها شعر امروز نیست، پند و اندرز کلیله ای است... مقصودم این است که بگویم چیزهایی، اموری، مسائلی و خاصه "درگیری هایی" از این شعرهای به راستی "معصومانه" گریخته اند... و صاحبانشان  را غافل کرده، فرار را برقرار ترجیح داده اند، امور و مسائل و درگیری هایی که در عصر و زمانه ما به وقاحت و به صراحت و بی رحمی وجود وحشتناک دارند و پدر در می آوردند! "
من در این دو رویکرد شاعرانه (به قول سیمین دانشور، رویکرد متعهد و رویکرد غیر متعهد) نیز بیشتر وجوه مکمل می بینم تا وجوه رقیب. سهراب به ریشه های روانی خشونت می پردازد و شاملو به ریشه های اجتماعی اش و هر دو درست می گویند ولی در باره دو وجه متفاوت و البته مکمل وجود آدمی سخن می گویند.
بنده در دو مقاله #فروید_و_چهارنظریه_درباب_خشونت و #آدم_خوش_ذات_آدم_بدذات در همین سایت سخنان بیشتری در این باره گفته ام و ترجیح  می دهم به جای تکرار خوانندگان عزیز را به خواندن همان مقالات دعوت کنم.
علاوه بر این در یک یادداشت هفته هم با موضوع #ساده_سازی_افراطی به خطر ترجیح دادن "این بر آن" به جای تجمیع این و آن پرداخته ام.

#دكترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشك

@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#مقاله
#آدم_خوش_ذات_آدم_بدذات قسمت اول

«ﺷﻴﺦ ﻣﺼﻠﺢاﻟﺪﻳﻦ ﺳﻌﺪیﺷﻴﺮازی» در ﻛﺘﺎب «ﮔﻠﺴﺘﺎن» ﺣﻜﺎﻳﺘﻲ را ﻣﻲآورد ﻛﻪ روزﮔﺎري، دﺳﺘﻪاي دزد و راﻫﺰن دﺳﺘﮕﻴﺮ ﺷﺪﻧﺪ. در ﻣﻴﺎن دﺳﺘﮕﻴﺮ ﺷﺪﮔﺎن، ﻃﻔﻞ ﺧﺮدﺳﺎﻟﻲ ﻧﻴﺰ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻓﺮزﻧﺪ ﻳﻜﻲ از راﻫﺰﻧﺎن ﺑﻮد. ﻗﺎﺿﻲ، ﺣﻜﻢ ﺑﻪ اﻋﺪام دزدان داد. ﺑﺰرﮔﻲ، وﺳﺎﻃﺖ ﻛﺮد ﻛﻪ اﻳﻦ ﻃﻔﻞ ﭼﻪ ﮔﻨﺎﻫﻲ دارد؟ او در ﭼﻨﻴﻦ ﺧﺎﻧﺪان و ﻗﺒﻴﻠﻪ اي ﺑﻪ دﻧﻴﺎ آﻣﺪه و درﺳﺖ و ﻏﻠﻂ زﻧﺪﮔﻲ را از آﻧﺎن آﻣﻮﺧﺘﻪ؛ اﮔﺮ در ﺧﺎﻧﻮاده اي درﺳﺘﻜﺎر ﺗﺮﺑﻴﺖ ﮔﺮدد، اوﺻﺎف دزدان را ﺗﺮك ﻧﻤﻮده و زﻧﺪﮔﻲ ﺳﺎﻟﻤﻲ ﭘﻴﺸﻪ ﻣﻲ  ﻛﻨﺪ. ﻗﺎﺿﻲ، وﺳﺎﻃﺖ آن ﺑﺰرگ را ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ و ﻃﻔﻞ را آزاد ﻛﺮد و ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﻲ او را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن ﺑﺰرگ ﺳﭙﺮد. «ﺳﻌﺪي ﺷﻴﺮازي» اﻣﺎ ﭘﺎﻳﺎن ﻏﻢاﻧﮕﻴﺰي را ﺑﺮاي اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ رﻗﻢ ﻣﻲ زﻧﺪ. آن ﻃﻔﻞ ﺑﻪ ﺟﻮاﻧﻲ ﻣﻲرﺳﺪ، ﺷﺮ و ﻓﺴﺎد ﻣﻲﻛﻨﺪ و آن ﺑﺰرگ و ﺧﺎﻧﻮاده ي او را ﺑﻪ ﻗﺘﻞ ﻣﻲرﺳﺎﻧﺪ، داراﻳﻲ آﻧﺎن را ﻣﻲدزدد و ﻓﺮار ﻣﻲﻛﻨﺪ! #ﺳﻌﺪی در ﭘﺎﻳﺎن اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻣﻲﮔﻴﺮد ﻛﻪ «ﺗﺮﺑﻴﺖ، ﻧﺎاﻫﻞ را ﭼﻮن ﮔﺮدﻛﺎن ﺑﺮ ﮔﻨﺒﺪ اﺳﺖ» و درواﻗﻊ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ اﻳﻦ ﻛﻪ «ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮔﺮگ زاده ﮔﺮگ ﺷﻮد» ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ ﮔﻮﻳﺎ ﺑﺮﺧﻲ اﻓﺮاد، ﭼﻨﺎن ﺟﻮﻫﺮه ي ﭘﻠﻴﺪي دارﻧﺪ ﻛﻪ ﻫﺮﭼﻪ در ﺗﺮﺑﻴﺖ آﻧﺎن ﺑﻜﻮﺷﻲ، اﻧﮕﺎر ﺧﺸﺖ ﺑﻪ درﻳﺎ  زده اي و آﻧﺎن ﺑﺎز ﺑﻪ اﺻﻞ ﺧﻮد ﺑﺮﻣﻲﮔﺮدﻧﺪ. در اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ «ﺳﻌﺪي» ﺑﻪ ﻧﻮﻋﻲ اﻳﻦ ﺟﻮﻫﺮه را «ارﺛﻲ» ﻣﻲداﻧﺪ ﭼﺮاﻛﻪ دزد زاده از آنﺟﺎ ﻛﻪ از ﺗﺒﺎر راﻫﺰﻧﺎن اﺳﺖ، ﺑﻪ «اﺻﻞ ﺧﻮد» ﺑﺮﻣﻲﮔﺮدد.
اﻣﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻨﺎب «ﺳﻌﺪي» در ﻛﺘﺎب «ﺑﻮﺳﺘﺎن» ﺧﻮد ﻣﻲﻧﻮﻳﺴﺪ:

ﮔِﻠﻲ ﺧﻮشﺑﻮي در ﺣﻤﺎم روزي       
رﺳﻴﺪ از دﺳﺖ ﻣﺤﺒﻮﺑﻲ ﺑﻪ دستم
ﺑﺪو ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻣُﺸﻜﻲ یا ﻋﺒﻴﺮي      
ﻛﻪ از ﺑﻮي دﻻوﻳﺰ ﺗﻮ ﻣﺴﺘﻢ 
بگفتا ﻣﻦ ﮔِﻠﻲ ﻧﺎﭼﻴﺰ ﺑﻮدم            
وﻟﻴﻜﻦ ﻣﺪﺗﻲ ﺑﺎ ﮔُﻞ ﻧﺸﺴﺘﻢ  
ﻛﻤﺎل ﻫﻤﻨﺸﻴﻦ در ﻣﻦ اﺛﺮﻛﺮد 
وﮔﺮﻧﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﺎن ﺧﺎﻛﻢ ﻛﻪ هستم

در اﻳﻦ ﺣﻜﺎﻳﺖ ﺷﺎﻋﺮاﻧﻪ، ﺑﻪ ﻧﺘﻴﺠﻪ اي ﻣﻌﻜﻮس ﻣﻲرﺳﻴﻢ؛ ﻫﻢﻧﺸﻴﻨﻲ ﺑﺎ ﮔُﻞ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪه ﻛﻪ ﮔِﻠﻲ ﻛﻪ ﺟﻮﻫﺮه و ذاﺗﻲ ﺧﺎﻛﻲ دارد، ﭼﻮن ﮔُﻞ ﺧﻮش ﺑﻮي ﺷﻮد!
ﺣﻜﻴﻤﺎن و ﻓﺮزاﻧﮕﺎن دﻧﻴﺎي ﻛﻬﻦ و ﻓﻴﻠﺴﻮﻓﺎن و روانﺷﻨﺎﺳﺎن ﻣﻌﺎﺻﺮ، ﺑﺎرﻫﺎ ﻫﻢﭼﻮن ﺟﻨﺎب «ﺳﻌﺪي» ﺑﺮ ﺳﺮ اﻳﻦ دو دﻳﺪﮔﺎه، ﺑﺤﺚ و ﻣﻨﺎزﻋﻪ ﻛﺮدﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ آﻳﺎ ﺑﻪ راﺳﺘﻲ ﺑﺮﺧﻲ ﺧﻮش ذات و ﺑﺮﺧﻲ ﺑﺪ ذاﺗﻨﺪ ﻳﺎ اﻧﺴﺎن ﭼﻮن ﻟﻮح ﺳﭙﻴﺪ ﻧﺎﻧﻮﺷﺘﻪ اي اﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﺮﺑﻴﺖ اﺳﺖ ﻛﻪ او را ﻣﻲﺳﺎزد. اﻳﻦ ﺳﺆال ﻫﻢﭼﻨﺎن ﺑﺪون ﭘﺎﺳﺦ ﻣﺎﻧﺪه ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪ ﻣﺴﺆول اﻋﻤﺎل ﺧﻮد اﺳﺖ و ﺗﺎ ﭼﻪ ﻣﻴﺰان، اﻧﺴﺎن «واﻗﻌﺎً» رﻓﺘﺎر ﺧﻮد را اﻧﺘﺨﺎب ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﺗﺎ ﭼﻪ ﺣﺪ، رﻓﺘﺎر او ﺗﺎﺑﻊ «ﺟﺒﺮ وراﺛﺖ» «ﻳﺎ ﺟﺒﺮ ﺗﺮﺑﻴﺖ» «ﻳﺎ ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ» اﺳﺖ؟
ﮔﺮﭼﻪ اﻳﻦ ﺳﺆال ﺑﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﻗﺎﻃﻌﻲ دﺳﺖ ﻧﻴﺎﻓﺘﻪ اﺳﺖ و ﭼﻪ ﺑﺴﺎ ﻫﻴﭻ ﮔﺎه ﻧﻴﺰ ﻧﺘﻮاﻧﻴﻢ اﻳﻦ ﭘﺮوﻧﺪه را ﺑﺒﻨﺪﻳﻢ، اﻣﺎ ﻣﻲداﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺑﺪون ﭘﺎﺳﺦ ﻧﻬﺎﻳﻲ ﺑﻪ اﻳﻦ ﭘﺮﺳﺶ، ﺗﻜﻠﻴﻒ ﺑﺴﻴﺎري از رﻓﺘﺎرﻫﺎي اﻧﺴﺎﻧﻲ را ﻣﻲﺗﻮان روﺷﻦ کرد.
ﻣﺜﻼً در ﻳﻚ ﺷﺐ ﺷﻌﺮ ﻛﻪ ﻣﻮﺳﻴﻘﻲ ﻣﻼﻳﻤﻲ ﭘﺨﺶ ﻣﻲﺷﻮد و ﺷﻤﻌﻲ روﺷﻦ اﺳﺖ و ﺷﻌﺮا اﺷﻌﺎر ﻋﺎرﻓﺎﻧﻪ و ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﻲﺧﻮاﻧﻨﺪ، از ﻧﻈﺮ آﻣﺎري اﻣﻜﺎن ﻳﻚ درﮔﻴﺮي ﺧﺸﻦ، ﺑﺴﻴﺎر ﻛﻢﺗﺮ اﺳﺖ از ﻳﻚ ورزﺷﮕﺎه ﺷﻠﻮغ و ﭘﺮ ازدﺣﺎم ﻛﻪ اﻓﺮاد ﺑﺮاي ورود ﺑﻪ آن، ﺳﺎﻋﺖﻫﺎ زﻳﺮ آﻓﺘﺎب ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن در ﺻﻒ اﻳﺴﺘﺎده اﻧﺪ و دو ﺗﻴﻢ در آن ﺑﺎ ﻫﻢ رﻗﺎﺑﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻃﻮر ﺳﻨﺘﻲ رﻗﻴﺐ و ﺑﻠﻜﻪ دﺷﻤﻦ ﻫﻢ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﺷﺪه اﻧﺪ و ﺑﺮد و ﺑﺎﺧﺖ در آن ﺑﺎزي ﺑﺮاي ﺑﺎزﻳﻜﻨﺎن و ﻃﺮﻓﺪاران آﻧﺎن در ﺣﻜﻢ ﻣﺮگ و زﻧﺪﮔﻲ اﺳﺖ.
ﮔﺮﭼﻪ از ﻧﻈﺮ آﻣﺎري، اﺣﺘﻤﺎل درﮔﻴﺮي ﻓﻴﺰﻳﻜﻲ در اﻳﻦ ورزﺷﮕﺎه، ﺑﺴﻴﺎر ﺑﻴﺶﺗﺮ از آن ﻣﺤﻔﻞ ادﺑﻲ اﺳﺖ، ﺑﺎ اﻳﻦ ﺣﺎل، ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻮد ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ي اﻓﺮاد در اﻳﻦ ورزﺷﮕﺎه دﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺑﺰﻧﻨﺪ؛ ﻳﻌﻨﻲ ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ وﺟﻪ ﻗﺎﺑﻞ اﻧﻜﺎر ﻧﻴﺴﺖ اﻣﺎ در ﻫﻤﺎن ﺣﺎل، ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﻪ  ﻫﻴﭻ وﺟﻪ ﭘﻴﺶﺑﻴﻨﻲ ﻛﻨﻨﺪه ي اﻳﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻳﻚ ﻓﺮد ﺣﺘﻤﺎً وارد درﮔﻴﺮي ﺷﻮد.
به ﻧﻈﺮ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ از ﻧﻈﺮ آﻣﺎري و ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ راﺟﻊ ﺑﻪ ﻳﻚ «ﺟﺎﻣﻌﻪ» ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻲﻛﻨﻴﻢ، ﻻزم اﺳﺖ ﻧﮕﺎه ﻣﺎن ﺑﻴﺶ ﺗﺮ ﺑﻪ «ﺟﺒﺮ ﺷﺮاﻳﻂ» ﺑﺎﺷﺪ درﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ راﺟﻊ ﺑﻪ ﻳﻚ ﻓﺮد ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻲﻛﻨﻴﻢ، ﻧﮕﺎه ﻣﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ «ﻣﺴﺆوﻟﻴﺖ ﻓﺮدي » و «ﺣﻖ اﻧﺘﺨﺎب» آن ﺷﺨﺺ ﺑﺎﺷﺪ.

#دکترمحمدرضاسرگلزايي_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com
#مقاله
#آدم_خوش_ذات_آدم_بدذات
قسمت دوم

ﻣﺜﺎﻟﻲ ﻣﻲ زنم:
ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺷﻤﺎ از ﻣﻦ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ ﻛﻪ از ﻧﻈﺮ ﻣﻦِ روانپزﺷﻚ، ﭼﻪ دﻟﻴﻠﻲ دارد ﻛﻪ ﺑﺪاﺧﻼﻗﻲﻫﺎي زﺑﺎﻧﻲ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻏﻴﺒﺖ، ﺗﻬﻤﺖ، دروغﮔﻮﻳﻲ، ﺷﺎﻳﻌﻪ ﺳﺎزي و... در ﻣﻠﺖ ﻣﺎ ﺷﺎﻳﻊ ﺗﺮ از ﺑﺮﺧﻲ ﻣﻠﻞ دﻳﮕﺮ اﺳﺖ؟ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻨﺪه اﻳﻦ اﺳﺖ:
ﻗﻄﻌﺎً ﻣﻠﺖ ﻣﺎ «ﺑﺪ ذات» ﺗﺮ از ﻣﻠﺖﻫﺎي دﻳﮕﺮ ﻧﻴﺴﺖ. آن ﭼﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﻴﻮع ﺑﺎﻻي اﻳﻦ ﻋﺎدات ﺑﺪ در ﺟﺎﻣﻌﻪي ﻣﺎ ﺷﺪه، «ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﺪ» اﺳﺖ ﻛﻪ وارث آن ﺑﻮده اﻳﻢ ﻧﻪ «ذات» ﻣﺮدم اﻳﺮان.
دو دﺳﺘﻪ از ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﻴﻮع اﻳﻦ ﻋﺎدات ﻧﺎﻣﻄﻠﻮب در ﻳﻚ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﻲﮔﺮدﻧﺪ؛ ﻳﻜﻲ اﻳﻦ ﻛﻪ در ﺟﻮاﻣﻌﻲ ﻛﻪ «ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻔﺎﻫﻲ» ﺑﺮ «ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻣﻜﺘﻮب» ﻏﺎﻟﺐ اﺳﺖ، اﻳﻦ ﻋﺎدات ﻣﻨﻔﻲ ﻫﻢ رواج ﺑﻴﺶ ﺗﺮي ﻣﻲﻳﺎﺑﺪ. ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻴﺶ ﺗﺮ در ﻳﻚ ﺟﺎﻣﻌﻪ، ﻣﺮدم اﻫﻞ ﺧﻮاﻧﺪن و ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺷﻮﻧﺪ، ﺑﻴﺶ ﺗﺮ ﻛﺘﺎب ﺑﺨﻮاﻧﻨﺪ، ﺑﻴﺶ ﺗﺮ ﻧﺎﻣﻪ ﺑﻨﻮﻳﺴﻨﺪ، ﺑﻴﺶ ﺗﺮ ﻳﺎدداﺷﺖ ﺑﺮدارﻧﺪ، ﺑﻴﺶ ﺗﺮ ﮔﺰارش ﺑﻨﻮﻳﺴﻨﺪ و ﺑﻴﺶ ﺗﺮ ﻣﺠﻠﻪ و روزﻧﺎﻣﻪ ﺑﺨﻮاﻧﻨﺪ، ﻛﻢ ﺗﺮ دﭼﺎر دروغ ﮔﻮﻳﻲ و ﺷﺎﻳﻌﻪ و ﻏﻴﺒﺖ و ﺗﻬﻤﺖ ﻣﻲﺷﻮﻧﺪ.
دوﻣﻴﻦ ﻋﺎﻣﻞ رواج اﻳﻦ ﻋﺎدات ﺑﺪ، ﻣﺤﺪودﻳﺖ رﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎي رﺳﻤﻲ در اﻛﺜﺮ ﻛﺸﻮرﻫﺎي ﻋﻘﺐ ﻣﺎﻧﺪه اﺳﺖ. ﻫﺮﭼﻪ در ﺟﺎﻣﻌﻪاي رﺳﺎﻧﻪ ها ﻣﺤﺪودﺗﺮ ﺷﻮﻧﺪ، ﺧﺒﺮﻧﮕﺎران و اﺻﺤﺎب رﺳﺎﻧﻪ ﺑﻴﺶﺗﺮ زﻳﺮ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﺳﺎﻧﺴﻮر و ﺗﻌﻄﻴﻠﻲ ﻗﺮار داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ و ﻋﺮﺻﻪ ﺑﺮ ﻣﻄﺒﻮﻋﺎت ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺷﻮد، دروغ و ﺷﺎﻳﻌﻪ و ﺗﻬﻤﺖ ﻧﻴﺰ رواج ﺑﻴﺶﺗﺮي ﻣﻲﻳﺎﺑﺪ.
ﺑﺎ اﻳﻦ ﺗﻔﺎﺻﻴﻞ اﮔﺮ از ﺑﻨﺪه ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ در ﺳﻄﺢ ﻛﻼن، ﻋﺎﻣﻞ اﻳﻦ ﻋﺎدات ﺑﺪ ﭼﻴﺴﺖ؟ ﻗﻄﻌﺎً ﻧﻤﻲﮔﻮﻳﻢ ﻣﺮدم ﺑﺪ ذات و ﺑﺪاﺧﻼﻗﻨﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﻣﻲﮔﻮﻳﻢ ﻣﺮدم در ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﺪي ﮔﻴﺮاﻓﺘﺎده اﻧﺪ اﻣﺎ اﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻪﻋﻨﻮان ﻳﻚ ﻓﺮد ﺑﻪ ﻣﻄﺐ ﻣﻦ ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ و ﺑﮕﻮﻳﻴﺪ دﭼﺎر ﻋﺎدت ﺑﻪ دروغ ﮔﻮﻳﻲ ﻳﺎ ﻏﻴﺒﺖ ﻛﺮدن ﻫﺴﺘﻴﺪ، ﻣﻦ ﻫﻴﭻﮔﺎه ﻧﻤﻲﮔﻮﻳﻢ ﺗﻘﺼﻴﺮ ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺴﺖ و ﺷﻤﺎ در ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﺪ ﮔﻴﺮاﻓﺘﺎده اﻳﺪ، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻲﮔﻮﻳﻢ ﺷﻤﺎ مسئول اﻳﻦ ﻋﺎدت ﺑﺪ ﻫﺴﺘﻴﺪ و ﻣﻦ، ﺷﻤﺎ را ﻣﺠﻬﺰ ﺑﻪ ﻣﻬﺎرتﻫﺎﻳﻲ ﻣﻲﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺑﺘﻮاﻧﻴﺪ ﺧﻮدﺗﺎن را ﺑﻬﺘﺮ ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﻛﻨﻴﺪ، ﭼﺮاﻛﻪ در همین ﺷﺮاﻳﻂ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﻧﻴﺰ ﺑﺴﻴﺎري ﻛﺴﺎن ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺧﻮد را از اﻳﻦ ﻋﺎدات ﻧﺎﻣﻄﻠﻮب ﺣﻔﻆ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ و اﺳﺎﺳﺎً ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺧﻼق ﻧﻴﻜﻮ در اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺑﺘﻮاﻧﻴﻢ ﺑﺎ وﺟﻮد ﺷﺮاﻳﻂ ﻧﺎﻣﻨﺎﺳﺐ، ﺧﻮد را ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﻛﻨﻴﻢ و ﺑﻪ رذاﺋﻞ آﻟﻮده ﻧﺸﻮﻳﻢ.
ﻛﻮﺗﺎه ﺳﺨﻦ اﻳﻦ ﻛﻪ اﮔﺮ ﻗﺮار اﺳﺖ ﻣﺸﻜﻼت ﻛﻼن ﻣﺎن ﺣﻞ ﺷﻮﻧﺪ، ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﻴﻢ ﺑﺎ «ﻧﮕﺎه ﺑﺎﻟﻴﻨﻲ» ﺑﻪ درﻣﺎن ﺗﻚ ﺗﻚ اﻓﺮاد ﺑﭙﺮدازﻳﻢ. ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﺷﺮاﻳﻂ ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﻴﻢ و از آن سو اﮔﺮ ﻗﺮار اﺳﺖ ﻣﺸﻜﻞ ﻣﻦ ﺣﻞ ﺷﻮد، ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺑﻬﺎﻧﻪﻛﺮدن ﺷﺮاﻳﻂ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، از زﻳﺮ ﺑﺎرﻣﺴﺆوﻟﻴﺖ ﻓﺮدي ﺷﺎﻧﻪ ﺧﺎﻟﻲ ﻛﻨﻢ.

#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
drsargolzaei.com