#مقاله
#راه_دشوار_کمال
ﻳﻜﻲ از دﺷﻮاريﻫﺎي ﻣﺴﻴﺮ رﺷﺪ و ﻛﻤﺎل اﻧﺴﺎن، اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ دﺳﺘﻮرات و ﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺑﺮاي ﺑﻪ ﻛﻤﺎل رﺳﻴﺪن در اﺧﺘﻴﺎر ﻣﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺷﺪه، ﻫﺮﻛﺪام ﺑﺮاي ﻣﻘﻄﻊِ زﻣﺎﻧﻲ ﺧﺎﺻﻲ از ﻣﺴﻴﺮ رﺷﺪ وﺿﻊ ﺷﺪه اﺳﺖ و ﻧﻤﻲﺗﻮان ﻳﻚ دﺳﺘﻮراﻟﻌﻤﻞ را ﺑﺮاي ﻫﻤﻪي ﻣﺮاﺣﻞ رﺷﺪ ﺑﻪ ﻛﺎر ﺑﺮد. ﻣﺜﻼً ﺑﺴﻴﺎري از ﺑﺰرﮔﺎن همچون #ﻧﻴﭽﻪ، ﻓﻴﻠﺴﻮف آﻟﻤﺎﻧﻲ و #آدﻟﺮ، روانکاو اﺗﺮﻳﺸﻲ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻛﺮده اﻧﺪ ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﺑﺮاي رﺷﺪ ﻳﺎﻓﺘﻦ، ﺑﺎﻳﺪ ﻏﺮاﻳﺰ و ﻃﺒﻴﻌﺖ «فرودستانه» ﺧﻮد را ﻟﮕﺎم ﺑﺰﻧﺪ و «ﻗﺪرت» ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﺧﻮد را ﺑﻪدﺳﺖ ﺑﻴﺎورد. از ﻧﻈﺮ آﻧﺎن، ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ «ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻣﺎ» ﺗﻤﺎﻳﻞ ﺑﻪ ﺧﻮاب ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ و ﭘﺮﺧﻮري داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ اﻣﺎ اﻃﺎﻋﺖ از اﻳﻦ ﻏﺮاﻳﺰ، ﻣﺎ را «ﺳﺴﺖ و ﺗﻨﺒﻞ و ﺑﻲاراده» ﻣﻲﺳﺎزد و ﺳﭙﺲ دﭼﺎر «اﺣﺴﺎس ﺣﻘﺎرت» ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ. اﺣﺴﺎﺳﻲ ﻛﻪ ﭼﻨﺎن از ﻧﻈﺮ رواﻧﻲ ﺑﺮاي ﻣﺎ دردﻧﺎك اﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻴﺮﻳﻨﻲ ﺧﻮاب ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ و ﭘﺮﺧﻮري را ﺑﻪ ﻛﺎم ﻣﺎ ﺗﻠﺦ ﻣﻲﺳﺎزد. از آنﺳﻮ، اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان ﺑﺰرگ دﻳﮕﺮي، ﻏﺮﻳﺰه و احساس را جوهرهٔ زندگی داﻧﺴﺘﻨﺪ و اﻇﻬﺎر داﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻌﻠﻴﻢ و ﺗﺮﺑﻴﺖ و تابوهای مدنیّت، ﻣﺎﻧﻊ از اﻳﻦ ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ «ﻃﺒﻴﻌﺖ» ﻛﺎرش را اﻧﺠﺎم دﻫﺪ و اﻧﺴﺎن را از ﻫﺪاﻳﺖ طبیعی یا اﻟﻬﻲ ﻣﺤﺮوم ﻣﻲﻛﻨﺪ.
از ﺑﻴﻦ اﻳﻦ اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان، از #ژان_ژاك_روﺳﻮ، ﻓﻴﻠﺴﻮف ﻓﺮاﻧﺴﻮي و #اوﺷﻮ، اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪ ﻫﻨﺪي ﻧﺎم ﻣﻲﺑﺮم. راﺳﺘﻲ راه ﻛﻤﺎل ﻛﺪام اﺳﺖ؟
«ﻛﺎرل ﮔﻮﺳﺘﺎو #ﻳﻮﻧﮓ» روانﭘﺰﺷﻚ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪي ﺳﻮﺋﻴﺴﻲ، ﻣﺎ را از اﻳﻦ اﺑﻬﺎم و ﺳﺮدرﮔﻤﻲ ﺑﻴﺮون آورده اﺳﺖ: او ﺗﻮﺿﻴﺢ داده ﻛﻪ رﺷﺪ رواﻧﻲ اﻧﺴﺎن، دو ﻣﺮﺣﻠﻪ دارد و ﻗﺎﻧﻮنﻫﺎي اﻳﻦ دو ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻣﺘﻔﺎوتند. ﻣﺮﺣﻠﻪي اول رﺷﺪ را «ﻳﻮﻧﮓ» ، «اﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺷﺪن» ﻧﺎﻣﻴﺪه اﺳﺖ. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻻزم اﺳﺖ اﻧﺴﺎن «ﻏﺮﻳﺰه» را ﻛﻨﺘﺮل ﻛﻨﺪ و «وﻇﻴﻔﻪ» را ﺳﺮﻟﻮﺣﻪي ﺗﺼﻤﻴﻤﺎت ﺧﻮد ﻗﺮاردﻫﺪ. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ، اﻧﺴﺎن ﺑﺎﻳﺪ از «ﺧﻮدﻣﺤﻮري» ﺑﻪﺳﻤﺖ «ﺟﻤﻊﻣﺤﻮري» ﺣﺮﻛﺖ ﻛﻨﺪ و از ﺧﻮاﺳﺖﻫﺎي ﺧﻮد ﺑﻪﻧﻔﻊ اﻟﮕﻮﻫﺎي ﺟﻤﻌﻲ ﺑﮕﺬرد و ﺑﻪ ﺟﺎي «رؤﻳﺎﻣﺤﻮري» ﺑﻪ «واﻗﻊﮔﺮاﻳﻲ» ﺑﭙﺮدازد .
اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺗﺎ ﻛﻲ ﺑﺎﻳﺪ اداﻣﻪ ﻳﺎﺑﺪ؟ ﺗﺎ زﻣﺎن وﺻﻮل ﺑﻪ «ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ». ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، زﻣﺎﻧﻲ ﺗﺤﻘﻖ ﻣﻲﻳﺎﺑﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ از رﺳﻴﺪﮔﻲ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان «ﻟﺬت» ﻣﻲﺑﺮﻳﻢ و از اﻧﺠﺎم وﻇﻴﻔﻪ «ﺧوشنود» ﻣﻲﮔﺮدﻳﻢ، ﺣﺘﻲ اﮔﺮ ﻫﻴﭻﻛﺲ، از ﺧﺪﻣﺎت ﻣﺎ ﺗﺠﻠﻴﻞ و ﻗﺪرداﻧﻲ ﻧﻜﻨﺪ و ﻣﺎ ﮔﻤﻨﺎم ﺑﻤﺎﻧﻴﻢ، ﺑﺎزﻫﻢ دﺳﺖ از ﻣﺮاﻗﺒﺖ و ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان ﻧﻜﺸﻴﻢ. ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ازﺧﻮدﮔﺬﺷﺘﮕﻲ، رﺳﻴﺪﮔﻲ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان و اﻧﺠﺎم وﻇﺎﻳﻒ ﺷﻐﻠﻲ ﺑﺮايﻣﺎن ﻟﺬتﺑﺨﺶ ﺷﺪﻧﺪ، از «ﻏﺮﻳﺰه ي ﺣﻴﻮاﻧﻲ» ﺑﻪ «ﻏﺮﻳﺰه ي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﺗﻌﺎﻟﻲ ﻳﺎﻓﺘﻪاﻳﻢ. در اﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ی«ﻛﺎرل ﮔﻮﺳﺘﺎو ﻳﻮﻧﮓ» ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪي ﺑﻌﺪي رﺷﺪ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ «ﺗَﻔَﺮّد» ﻧﺎم داد. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺎﻳﺪ از «ﻏﺮﻳﺰهٔ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﺑﻪ «ﻏﺮﻳﺰهٔ ﻫﻨﺮي» ﺗﻌﺎﻟﻲ ﻳﺎﺑﻴﻢ، در ﻏﻴﺮ اﻳﻦ ﺻﻮرت، ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ «اﻧﺴﺎن ﺗﻮده اي» ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ یعنی انسانی ﻛﻪ ﺗﺤﺖﺗﺄﺛﻴﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻲﮔﻴﺮد و ﺧﻮد، ﺻﺎﺣﺐ رأي و ﺳﺒﻚ و ﺳﻴﺎق ﺧﺎﺻﻲ ﻧﻴﺴﺖ. اﻧﺴﺎن ﺗﻮده اي، ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ اﺑﺰاري ﺑﺮاي ﺣﻜﻮﻣﺖﻫﺎي ﺗﻤﺎﻣﻴﺖﺧﻮاه (ﺗﻮﺗﺎﻟﻴﺘﺮ) ﻳﺎ ﺑﺎزﻳﭽﻪٔ رﺳﺎﻧﻪﻫﺎي ﻫﻤﮕﺎﻧﻲ ﺷﻮد؛ او ﭼﺸﻢ ﺑﻪ اﻛﺜﺮﻳﺖ ﻣﻲدوزد و ﺑﻪﺟﺎي «ﻛﺸﻒ رﺳﺎﻟﺖ و ﻣﺴﺆوﻟﻴﺖ ﻓﺮدي ﺧﻮد» ﻣﻘﻠّﺪ و ﺗﺎﺑﻊ و ﻣﺮﻳﺪ ﺻﺎﺣﺒﺎن زر و زور و ﺗﺰوﻳﺮ ﻣﻲﮔﺮدد. ﭼﻨﻴﻦ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻌﺎر «ﻣﺄﻣﻮرم و ﻣﻌﺬور!» از ﻫﺮ دﺳﺘﻮري ﻛﻪ ﻣﺎﻓﻮق ﺑﻪ آﻧﺎن ﺑﺪﻫﺪ، اﻃﺎﻋﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ و ﺧﻮد را وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎس ﻧﻴﺰ ﻣﻲداﻧﻨﺪ.
اﻳﻦ وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎﺳﻲ را «ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﻧﻤﻲداﻧﻴﻢ. آﻳﺎ وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎﺳﻲ دستیاران «ﻫﻴﺘﻠﺮ» ﻳﺎ اﻧﻀﺒﺎط و وﻗﺖﺷﻨﺎﺳﻲ مأموران «اﺳﺘﺎﻟﻴﻦ» را ﻣﻲﺗﻮاﻧﻴﻢ ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﺪاﻧﻴﻢ؟ ﻫﺮﮔﺰ! در یادداشت #کارمند_شریف_اداره_سلاخی و در معرفی کتاب #مرگ_کسب_و_کار_من_است- روبر مرل به این دسته از شهروندان وظیف شناس پرداخته ام.
اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛﻪ «ﻛﺎرل ﻳﻮﻧﮓ» ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪي ﺑﻌﺪي رﺷﺪ ﺑﺮاي اﻧﺴﺎن ﺿﺮوري اﺳﺖ. اﻧﺴﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﭘﺲ از «اﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺷﺪن» ، دوﺑﺎره ﻳﺎد ﺑﮕﻴﺮد ﻛﻪ «ﺗﻨﻬﺎ» ﺗﺼﻤﻴﻢﺑﮕﻴﺮد و ﺗﺤﺖﺗﺄﺛﻴﺮ ﻫﻮ و ﺟﻨﺠﺎل و ﺗﺒﻠﻴﻐﺎت و آﮔﻬﻲﻫﺎ و ﻓﺮﻳﺐﻫﺎي رﺳﺎﻧﻪاي ﻗﺮار ﻧﮕﻴﺮد .
ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اﺳﻼم در وﺻﻒ «اﺑﻮذر ﻏﻔﺎري» ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: «ﺧﺪا رﺣﻤﺖ ﻛﻨﺪ ﺑﻮذر را، ﺗﻨﻬﺎ زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲﻛﻨﺪ، ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻲﻣﻴﺮد و ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮاﻧﮕﻴﺨﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮد!» و امام علی ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: «ﻻ ﺗَﺴﺘَﻮ ﺣﺸُﻮا ﻓﻲ ﻃﺮﻳﻖ اﻟﻬُﺪي ﻟﻘﻠَّة أﻫﻠﻬﺎ» «در راه ﻫﺪاﻳﺖ، از ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ وﺣﺸﺖ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ»
«ﻏﺮﻳﺰه ي ﻫﻨﺮي» ﻛﻪ از آن ﻧﺎم ﺑﺮدﻳﻢ، دو ﺟﺰء ﻣﻬﻢ دارد: ﺟﺴﺎرت و ﺧﻼﻗﻴﺖ. ﻫﺮ دو ﺟﺰء اﻳﻦ ﻏﺮﻳﺰه، ﺷﺎﻣﻞ اﻳﻦ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺘﻮاﻧﻴﻢ ﻳﻜّﻪ و ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻮد را ﻃﻲ ﻛﻨﻴﻢ و درﺳﺘﻲ ﻳﺎ ﻧﺎدرﺳﺘﻲ ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻮد را ﺑﺎ ﻛﺜﺮت و ﻗﻠّﺖ روﻧﺪﮔﺎن آن ﻧﺴﻨﺠﻴﻢ.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#راه_دشوار_کمال
ﻳﻜﻲ از دﺷﻮاريﻫﺎي ﻣﺴﻴﺮ رﺷﺪ و ﻛﻤﺎل اﻧﺴﺎن، اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ دﺳﺘﻮرات و ﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺑﺮاي ﺑﻪ ﻛﻤﺎل رﺳﻴﺪن در اﺧﺘﻴﺎر ﻣﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺷﺪه، ﻫﺮﻛﺪام ﺑﺮاي ﻣﻘﻄﻊِ زﻣﺎﻧﻲ ﺧﺎﺻﻲ از ﻣﺴﻴﺮ رﺷﺪ وﺿﻊ ﺷﺪه اﺳﺖ و ﻧﻤﻲﺗﻮان ﻳﻚ دﺳﺘﻮراﻟﻌﻤﻞ را ﺑﺮاي ﻫﻤﻪي ﻣﺮاﺣﻞ رﺷﺪ ﺑﻪ ﻛﺎر ﺑﺮد. ﻣﺜﻼً ﺑﺴﻴﺎري از ﺑﺰرﮔﺎن همچون #ﻧﻴﭽﻪ، ﻓﻴﻠﺴﻮف آﻟﻤﺎﻧﻲ و #آدﻟﺮ، روانکاو اﺗﺮﻳﺸﻲ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻛﺮده اﻧﺪ ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﺑﺮاي رﺷﺪ ﻳﺎﻓﺘﻦ، ﺑﺎﻳﺪ ﻏﺮاﻳﺰ و ﻃﺒﻴﻌﺖ «فرودستانه» ﺧﻮد را ﻟﮕﺎم ﺑﺰﻧﺪ و «ﻗﺪرت» ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﺧﻮد را ﺑﻪدﺳﺖ ﺑﻴﺎورد. از ﻧﻈﺮ آﻧﺎن، ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ «ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻣﺎ» ﺗﻤﺎﻳﻞ ﺑﻪ ﺧﻮاب ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ و ﭘﺮﺧﻮري داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ اﻣﺎ اﻃﺎﻋﺖ از اﻳﻦ ﻏﺮاﻳﺰ، ﻣﺎ را «ﺳﺴﺖ و ﺗﻨﺒﻞ و ﺑﻲاراده» ﻣﻲﺳﺎزد و ﺳﭙﺲ دﭼﺎر «اﺣﺴﺎس ﺣﻘﺎرت» ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ. اﺣﺴﺎﺳﻲ ﻛﻪ ﭼﻨﺎن از ﻧﻈﺮ رواﻧﻲ ﺑﺮاي ﻣﺎ دردﻧﺎك اﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻴﺮﻳﻨﻲ ﺧﻮاب ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ و ﭘﺮﺧﻮري را ﺑﻪ ﻛﺎم ﻣﺎ ﺗﻠﺦ ﻣﻲﺳﺎزد. از آنﺳﻮ، اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان ﺑﺰرگ دﻳﮕﺮي، ﻏﺮﻳﺰه و احساس را جوهرهٔ زندگی داﻧﺴﺘﻨﺪ و اﻇﻬﺎر داﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻌﻠﻴﻢ و ﺗﺮﺑﻴﺖ و تابوهای مدنیّت، ﻣﺎﻧﻊ از اﻳﻦ ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ «ﻃﺒﻴﻌﺖ» ﻛﺎرش را اﻧﺠﺎم دﻫﺪ و اﻧﺴﺎن را از ﻫﺪاﻳﺖ طبیعی یا اﻟﻬﻲ ﻣﺤﺮوم ﻣﻲﻛﻨﺪ.
از ﺑﻴﻦ اﻳﻦ اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان، از #ژان_ژاك_روﺳﻮ، ﻓﻴﻠﺴﻮف ﻓﺮاﻧﺴﻮي و #اوﺷﻮ، اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪ ﻫﻨﺪي ﻧﺎم ﻣﻲﺑﺮم. راﺳﺘﻲ راه ﻛﻤﺎل ﻛﺪام اﺳﺖ؟
«ﻛﺎرل ﮔﻮﺳﺘﺎو #ﻳﻮﻧﮓ» روانﭘﺰﺷﻚ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪي ﺳﻮﺋﻴﺴﻲ، ﻣﺎ را از اﻳﻦ اﺑﻬﺎم و ﺳﺮدرﮔﻤﻲ ﺑﻴﺮون آورده اﺳﺖ: او ﺗﻮﺿﻴﺢ داده ﻛﻪ رﺷﺪ رواﻧﻲ اﻧﺴﺎن، دو ﻣﺮﺣﻠﻪ دارد و ﻗﺎﻧﻮنﻫﺎي اﻳﻦ دو ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻣﺘﻔﺎوتند. ﻣﺮﺣﻠﻪي اول رﺷﺪ را «ﻳﻮﻧﮓ» ، «اﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺷﺪن» ﻧﺎﻣﻴﺪه اﺳﺖ. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻻزم اﺳﺖ اﻧﺴﺎن «ﻏﺮﻳﺰه» را ﻛﻨﺘﺮل ﻛﻨﺪ و «وﻇﻴﻔﻪ» را ﺳﺮﻟﻮﺣﻪي ﺗﺼﻤﻴﻤﺎت ﺧﻮد ﻗﺮاردﻫﺪ. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ، اﻧﺴﺎن ﺑﺎﻳﺪ از «ﺧﻮدﻣﺤﻮري» ﺑﻪﺳﻤﺖ «ﺟﻤﻊﻣﺤﻮري» ﺣﺮﻛﺖ ﻛﻨﺪ و از ﺧﻮاﺳﺖﻫﺎي ﺧﻮد ﺑﻪﻧﻔﻊ اﻟﮕﻮﻫﺎي ﺟﻤﻌﻲ ﺑﮕﺬرد و ﺑﻪ ﺟﺎي «رؤﻳﺎﻣﺤﻮري» ﺑﻪ «واﻗﻊﮔﺮاﻳﻲ» ﺑﭙﺮدازد .
اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺗﺎ ﻛﻲ ﺑﺎﻳﺪ اداﻣﻪ ﻳﺎﺑﺪ؟ ﺗﺎ زﻣﺎن وﺻﻮل ﺑﻪ «ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ». ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، زﻣﺎﻧﻲ ﺗﺤﻘﻖ ﻣﻲﻳﺎﺑﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ از رﺳﻴﺪﮔﻲ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان «ﻟﺬت» ﻣﻲﺑﺮﻳﻢ و از اﻧﺠﺎم وﻇﻴﻔﻪ «ﺧوشنود» ﻣﻲﮔﺮدﻳﻢ، ﺣﺘﻲ اﮔﺮ ﻫﻴﭻﻛﺲ، از ﺧﺪﻣﺎت ﻣﺎ ﺗﺠﻠﻴﻞ و ﻗﺪرداﻧﻲ ﻧﻜﻨﺪ و ﻣﺎ ﮔﻤﻨﺎم ﺑﻤﺎﻧﻴﻢ، ﺑﺎزﻫﻢ دﺳﺖ از ﻣﺮاﻗﺒﺖ و ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان ﻧﻜﺸﻴﻢ. ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ازﺧﻮدﮔﺬﺷﺘﮕﻲ، رﺳﻴﺪﮔﻲ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان و اﻧﺠﺎم وﻇﺎﻳﻒ ﺷﻐﻠﻲ ﺑﺮايﻣﺎن ﻟﺬتﺑﺨﺶ ﺷﺪﻧﺪ، از «ﻏﺮﻳﺰه ي ﺣﻴﻮاﻧﻲ» ﺑﻪ «ﻏﺮﻳﺰه ي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﺗﻌﺎﻟﻲ ﻳﺎﻓﺘﻪاﻳﻢ. در اﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ی«ﻛﺎرل ﮔﻮﺳﺘﺎو ﻳﻮﻧﮓ» ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪي ﺑﻌﺪي رﺷﺪ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ «ﺗَﻔَﺮّد» ﻧﺎم داد. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺎﻳﺪ از «ﻏﺮﻳﺰهٔ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﺑﻪ «ﻏﺮﻳﺰهٔ ﻫﻨﺮي» ﺗﻌﺎﻟﻲ ﻳﺎﺑﻴﻢ، در ﻏﻴﺮ اﻳﻦ ﺻﻮرت، ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ «اﻧﺴﺎن ﺗﻮده اي» ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ یعنی انسانی ﻛﻪ ﺗﺤﺖﺗﺄﺛﻴﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻲﮔﻴﺮد و ﺧﻮد، ﺻﺎﺣﺐ رأي و ﺳﺒﻚ و ﺳﻴﺎق ﺧﺎﺻﻲ ﻧﻴﺴﺖ. اﻧﺴﺎن ﺗﻮده اي، ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ اﺑﺰاري ﺑﺮاي ﺣﻜﻮﻣﺖﻫﺎي ﺗﻤﺎﻣﻴﺖﺧﻮاه (ﺗﻮﺗﺎﻟﻴﺘﺮ) ﻳﺎ ﺑﺎزﻳﭽﻪٔ رﺳﺎﻧﻪﻫﺎي ﻫﻤﮕﺎﻧﻲ ﺷﻮد؛ او ﭼﺸﻢ ﺑﻪ اﻛﺜﺮﻳﺖ ﻣﻲدوزد و ﺑﻪﺟﺎي «ﻛﺸﻒ رﺳﺎﻟﺖ و ﻣﺴﺆوﻟﻴﺖ ﻓﺮدي ﺧﻮد» ﻣﻘﻠّﺪ و ﺗﺎﺑﻊ و ﻣﺮﻳﺪ ﺻﺎﺣﺒﺎن زر و زور و ﺗﺰوﻳﺮ ﻣﻲﮔﺮدد. ﭼﻨﻴﻦ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻌﺎر «ﻣﺄﻣﻮرم و ﻣﻌﺬور!» از ﻫﺮ دﺳﺘﻮري ﻛﻪ ﻣﺎﻓﻮق ﺑﻪ آﻧﺎن ﺑﺪﻫﺪ، اﻃﺎﻋﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ و ﺧﻮد را وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎس ﻧﻴﺰ ﻣﻲداﻧﻨﺪ.
اﻳﻦ وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎﺳﻲ را «ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﻧﻤﻲداﻧﻴﻢ. آﻳﺎ وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎﺳﻲ دستیاران «ﻫﻴﺘﻠﺮ» ﻳﺎ اﻧﻀﺒﺎط و وﻗﺖﺷﻨﺎﺳﻲ مأموران «اﺳﺘﺎﻟﻴﻦ» را ﻣﻲﺗﻮاﻧﻴﻢ ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﺪاﻧﻴﻢ؟ ﻫﺮﮔﺰ! در یادداشت #کارمند_شریف_اداره_سلاخی و در معرفی کتاب #مرگ_کسب_و_کار_من_است- روبر مرل به این دسته از شهروندان وظیف شناس پرداخته ام.
اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛﻪ «ﻛﺎرل ﻳﻮﻧﮓ» ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪي ﺑﻌﺪي رﺷﺪ ﺑﺮاي اﻧﺴﺎن ﺿﺮوري اﺳﺖ. اﻧﺴﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﭘﺲ از «اﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺷﺪن» ، دوﺑﺎره ﻳﺎد ﺑﮕﻴﺮد ﻛﻪ «ﺗﻨﻬﺎ» ﺗﺼﻤﻴﻢﺑﮕﻴﺮد و ﺗﺤﺖﺗﺄﺛﻴﺮ ﻫﻮ و ﺟﻨﺠﺎل و ﺗﺒﻠﻴﻐﺎت و آﮔﻬﻲﻫﺎ و ﻓﺮﻳﺐﻫﺎي رﺳﺎﻧﻪاي ﻗﺮار ﻧﮕﻴﺮد .
ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اﺳﻼم در وﺻﻒ «اﺑﻮذر ﻏﻔﺎري» ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: «ﺧﺪا رﺣﻤﺖ ﻛﻨﺪ ﺑﻮذر را، ﺗﻨﻬﺎ زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲﻛﻨﺪ، ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻲﻣﻴﺮد و ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮاﻧﮕﻴﺨﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮد!» و امام علی ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: «ﻻ ﺗَﺴﺘَﻮ ﺣﺸُﻮا ﻓﻲ ﻃﺮﻳﻖ اﻟﻬُﺪي ﻟﻘﻠَّة أﻫﻠﻬﺎ» «در راه ﻫﺪاﻳﺖ، از ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ وﺣﺸﺖ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ»
«ﻏﺮﻳﺰه ي ﻫﻨﺮي» ﻛﻪ از آن ﻧﺎم ﺑﺮدﻳﻢ، دو ﺟﺰء ﻣﻬﻢ دارد: ﺟﺴﺎرت و ﺧﻼﻗﻴﺖ. ﻫﺮ دو ﺟﺰء اﻳﻦ ﻏﺮﻳﺰه، ﺷﺎﻣﻞ اﻳﻦ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺘﻮاﻧﻴﻢ ﻳﻜّﻪ و ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻮد را ﻃﻲ ﻛﻨﻴﻢ و درﺳﺘﻲ ﻳﺎ ﻧﺎدرﺳﺘﻲ ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻮد را ﺑﺎ ﻛﺜﺮت و ﻗﻠّﺖ روﻧﺪﮔﺎن آن ﻧﺴﻨﺠﻴﻢ.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
@drsargolzaei
Drsargolzaei.com
#پرسش_و_پاسخ
*پرسش:
با سلام و احترام خدمت دکتر سرگلزایی عزیز،
از به اشتراک گذاری نوشته هایتان که تاثیر سازنده ای که بر افکار و رفتارای من داشته اند تشکر فراوان دارم.
من فکر میکنم که اساسا دو نوع رویکرد اساسی متفاوت میتواند در درون هر شخصی وجود داشته باشد :
۱- « پذیرش واقعیت زندگی فعلی خود» : که منجر به راحتی و آرامش میشود اما از طرفی این رویکرد مانع پیشرفت میشود.
۲- «میل به تغییر و تحول و نپذیرفتن واقعیات زندگی» : که منجر به ناآرامی و مبارزه با شرایط فعلی شده،اما احتمالا پیشرفت را به بار میآورد.
سوال من این است که :
۱-به نظر شما کدام رویکرد درست است؟
۲- اگر تعادل میان این دو رویکرد درست است ، «تعادل» مورد نظر دقیقا یعنی چقدر و به چه شکل از هر کدام مد نظر است؟
۳- وقتی فردی تمایل بیشتری به یکی از این رویکردها دارد ، یه منشاء درونی و ذاتی دارد ویا به او القاء شده است؟
۴-آیا امکان تغییر رویکرد فرد به صورت عمیق وجود دارد و اگر وجود دارد راهکار آن چیست؟
۵-نتیجه داشتن هر کدام از این دو رویکرد ها در محدوده شخصی و اجتماعی چه خواهد بود؟
۶- هر رویکرد ، خود دارای سبک و روش خالی متفاوت است ، از نظر شما چه سبک و روشی ازین دو رویکرد بهتر است؟
باسپاس و امتنان
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
همانطور که میدانید کارل گوستاو #یونگ تکلیف رشدی نیمهٔ اوّل زندگی را انضباط و تشکیل ایگو می داند ( مرحلهٔ اجتماعی شدن) و تکلیف رشدی نیمهٔ دوّم زندگی را خلّاقیّت و آفرینش خویشتن (مرحلهٔ تفرّد) ؛ به تعبیر دیگر در نیمهٔ اوّل رشد روانی سبک و سیاق آنیموسی کارساز است و در نیمهٔ دوّم سبک و سیاق آنیمایی. در مقالات #آداپتاسیون ، #راه_دشوار_کمال و "زندگی، یک مسیر در دو حرکت" (بخشی از کتاب #یادداشتهای_یک_روانپزشک) و نیز در سلسله مقالات #سخنرانی_راجع_به_مسیر_تفرد و #اجتماعی_شدن به این موضوع پرداخته ام. می توانم اینطور نیز بگویم که در نیمهٔ اوّل زندگی مکاتب آپولونی-کنفوسیوسی کارآمدند و در نیمهٔ دوّم مکاتب دیونیزوسی- لائوتزویی. از آنجا که نمی توان این دو نیمه را خطّی و تقویمی دید تشخیص این که هر فرد در کدام مرحلهٔ رشدی است و تکلیف رشدی او کدام است نیازمند ارزیابی از آن نوعی است که ویکتور فرانکل نام آن را existanalysis (تحلیل وجودی) می گذارد. ممنونم که نوشته هایم را می خوانید و مشارکت می کنید.
T.me/drsargolzaei
*پرسش:
با سلام و احترام خدمت دکتر سرگلزایی عزیز،
از به اشتراک گذاری نوشته هایتان که تاثیر سازنده ای که بر افکار و رفتارای من داشته اند تشکر فراوان دارم.
من فکر میکنم که اساسا دو نوع رویکرد اساسی متفاوت میتواند در درون هر شخصی وجود داشته باشد :
۱- « پذیرش واقعیت زندگی فعلی خود» : که منجر به راحتی و آرامش میشود اما از طرفی این رویکرد مانع پیشرفت میشود.
۲- «میل به تغییر و تحول و نپذیرفتن واقعیات زندگی» : که منجر به ناآرامی و مبارزه با شرایط فعلی شده،اما احتمالا پیشرفت را به بار میآورد.
سوال من این است که :
۱-به نظر شما کدام رویکرد درست است؟
۲- اگر تعادل میان این دو رویکرد درست است ، «تعادل» مورد نظر دقیقا یعنی چقدر و به چه شکل از هر کدام مد نظر است؟
۳- وقتی فردی تمایل بیشتری به یکی از این رویکردها دارد ، یه منشاء درونی و ذاتی دارد ویا به او القاء شده است؟
۴-آیا امکان تغییر رویکرد فرد به صورت عمیق وجود دارد و اگر وجود دارد راهکار آن چیست؟
۵-نتیجه داشتن هر کدام از این دو رویکرد ها در محدوده شخصی و اجتماعی چه خواهد بود؟
۶- هر رویکرد ، خود دارای سبک و روش خالی متفاوت است ، از نظر شما چه سبک و روشی ازین دو رویکرد بهتر است؟
باسپاس و امتنان
*پاسخ #دکترسرگلزایی :
با سلام و احترام
همانطور که میدانید کارل گوستاو #یونگ تکلیف رشدی نیمهٔ اوّل زندگی را انضباط و تشکیل ایگو می داند ( مرحلهٔ اجتماعی شدن) و تکلیف رشدی نیمهٔ دوّم زندگی را خلّاقیّت و آفرینش خویشتن (مرحلهٔ تفرّد) ؛ به تعبیر دیگر در نیمهٔ اوّل رشد روانی سبک و سیاق آنیموسی کارساز است و در نیمهٔ دوّم سبک و سیاق آنیمایی. در مقالات #آداپتاسیون ، #راه_دشوار_کمال و "زندگی، یک مسیر در دو حرکت" (بخشی از کتاب #یادداشتهای_یک_روانپزشک) و نیز در سلسله مقالات #سخنرانی_راجع_به_مسیر_تفرد و #اجتماعی_شدن به این موضوع پرداخته ام. می توانم اینطور نیز بگویم که در نیمهٔ اوّل زندگی مکاتب آپولونی-کنفوسیوسی کارآمدند و در نیمهٔ دوّم مکاتب دیونیزوسی- لائوتزویی. از آنجا که نمی توان این دو نیمه را خطّی و تقویمی دید تشخیص این که هر فرد در کدام مرحلهٔ رشدی است و تکلیف رشدی او کدام است نیازمند ارزیابی از آن نوعی است که ویکتور فرانکل نام آن را existanalysis (تحلیل وجودی) می گذارد. ممنونم که نوشته هایم را می خوانید و مشارکت می کنید.
T.me/drsargolzaei
Telegram
دکتر سرگلزایی drsargolzaei
Psychiatrist ,Social activist
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
Email: isssp@yahoo.com
drsargolzaei.com
Instagram.com/drsargolzaei
https://twitter.com/drsargolzae
https://youtube.com/@sargolzaei
https://m.facebook.com/drsargolzaei
First Post:
https://t.me/drsargolzaei/7
@drsargolzaei
#یادداشت_هفته
#راه_دشوار_کمال
ﻳﻜﻲ از دﺷﻮاريﻫﺎي ﻣﺴﻴﺮ رﺷﺪ و ﻛﻤﺎل اﻧﺴﺎن، اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ دﺳﺘﻮرات و ﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺑﺮاي ﺑﻪ ﻛﻤﺎل رﺳﻴﺪن در اﺧﺘﻴﺎر ﻣﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺷﺪه، ﻫﺮﻛﺪام ﺑﺮاي ﻣﻘﻄﻊِ زﻣﺎﻧﻲ ﺧﺎﺻﻲ از ﻣﺴﻴﺮ رﺷﺪ وﺿﻊ ﺷﺪه اﺳﺖ و ﻧﻤﻲﺗﻮان ﻳﻚ دﺳﺘﻮراﻟﻌﻤﻞ را ﺑﺮاي ﻫﻤﻪي ﻣﺮاﺣﻞ رﺷﺪ ﺑﻪ ﻛﺎر ﺑﺮد. ﻣﺜﻼً ﺑﺴﻴﺎري از ﺑﺰرﮔﺎن همچون #ﻧﻴﭽﻪ، ﻓﻴﻠﺴﻮف آﻟﻤﺎﻧﻲ و #آدﻟﺮ، روانکاو اﺗﺮﻳﺸﻲ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻛﺮده اﻧﺪ ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﺑﺮاي رﺷﺪ ﻳﺎﻓﺘﻦ، ﺑﺎﻳﺪ ﻏﺮاﻳﺰ و ﻃﺒﻴﻌﺖ «فرودستانه» ﺧﻮد را ﻟﮕﺎم ﺑﺰﻧﺪ و «ﻗﺪرت» ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﺧﻮد را ﺑﻪدﺳﺖ ﺑﻴﺎورد. از ﻧﻈﺮ آﻧﺎن، ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ «ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻣﺎ» ﺗﻤﺎﻳﻞ ﺑﻪ ﺧﻮاب ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ و ﭘﺮﺧﻮري داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ اﻣﺎ اﻃﺎﻋﺖ از اﻳﻦ ﻏﺮاﻳﺰ، ﻣﺎ را «ﺳﺴﺖ و ﺗﻨﺒﻞ و ﺑﻲاراده» ﻣﻲﺳﺎزد و ﺳﭙﺲ دﭼﺎر «اﺣﺴﺎس ﺣﻘﺎرت» ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ. اﺣﺴﺎﺳﻲ ﻛﻪ ﭼﻨﺎن از ﻧﻈﺮ رواﻧﻲ ﺑﺮاي ﻣﺎ دردﻧﺎك اﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻴﺮﻳﻨﻲ ﺧﻮاب ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ و ﭘﺮﺧﻮري را ﺑﻪ ﻛﺎم ﻣﺎ ﺗﻠﺦ ﻣﻲﺳﺎزد. از آنﺳﻮ، اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان ﺑﺰرگ دﻳﮕﺮي، ﻏﺮﻳﺰه و احساس را جوهرهٔ زندگی داﻧﺴﺘﻨﺪ و اﻇﻬﺎر داﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻌﻠﻴﻢ و ﺗﺮﺑﻴﺖ و تابوهای مدنیّت، ﻣﺎﻧﻊ از اﻳﻦ ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ «ﻃﺒﻴﻌﺖ» ﻛﺎرش را اﻧﺠﺎم دﻫﺪ و اﻧﺴﺎن را از ﻫﺪاﻳﺖ طبیعی یا اﻟﻬﻲ ﻣﺤﺮوم ﻣﻲﻛﻨﺪ.
از ﺑﻴﻦ اﻳﻦ اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان، از #ژان_ژاك_روﺳﻮ، ﻓﻴﻠﺴﻮف ﻓﺮاﻧﺴﻮي و #اوﺷﻮ، اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪ ﻫﻨﺪي ﻧﺎم ﻣﻲﺑﺮم. راﺳﺘﻲ راه ﻛﻤﺎل ﻛﺪام اﺳﺖ؟
«ﻛﺎرل ﮔﻮﺳﺘﺎو #ﻳﻮﻧﮓ» روانﭘﺰﺷﻚ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪي ﺳﻮﺋﻴﺴﻲ، ﻣﺎ را از اﻳﻦ اﺑﻬﺎم و ﺳﺮدرﮔﻤﻲ ﺑﻴﺮون آورده اﺳﺖ: او ﺗﻮﺿﻴﺢ داده ﻛﻪ رﺷﺪ رواﻧﻲ اﻧﺴﺎن، دو ﻣﺮﺣﻠﻪ دارد و ﻗﺎﻧﻮنﻫﺎي اﻳﻦ دو ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻣﺘﻔﺎوتند. ﻣﺮﺣﻠﻪي اول رﺷﺪ را «ﻳﻮﻧﮓ» ، «اﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺷﺪن» ﻧﺎﻣﻴﺪه اﺳﺖ. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻻزم اﺳﺖ اﻧﺴﺎن «ﻏﺮﻳﺰه» را ﻛﻨﺘﺮل ﻛﻨﺪ و «وﻇﻴﻔﻪ» را ﺳﺮﻟﻮﺣﻪي ﺗﺼﻤﻴﻤﺎت ﺧﻮد ﻗﺮاردﻫﺪ. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ، اﻧﺴﺎن ﺑﺎﻳﺪ از «ﺧﻮدﻣﺤﻮري» ﺑﻪﺳﻤﺖ «ﺟﻤﻊﻣﺤﻮري» ﺣﺮﻛﺖ ﻛﻨﺪ و از ﺧﻮاﺳﺖﻫﺎي ﺧﻮد ﺑﻪﻧﻔﻊ اﻟﮕﻮﻫﺎي ﺟﻤﻌﻲ ﺑﮕﺬرد و ﺑﻪ ﺟﺎي «رؤﻳﺎﻣﺤﻮري» ﺑﻪ «واﻗﻊﮔﺮاﻳﻲ» ﺑﭙﺮدازد .
اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺗﺎ ﻛﻲ ﺑﺎﻳﺪ اداﻣﻪ ﻳﺎﺑﺪ؟ ﺗﺎ زﻣﺎن وﺻﻮل ﺑﻪ «ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ». ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، زﻣﺎﻧﻲ ﺗﺤﻘﻖ ﻣﻲﻳﺎﺑﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ از رﺳﻴﺪﮔﻲ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان «ﻟﺬت» ﻣﻲﺑﺮﻳﻢ و از اﻧﺠﺎم وﻇﻴﻔﻪ «ﺧوشنود» ﻣﻲﮔﺮدﻳﻢ، ﺣﺘﻲ اﮔﺮ ﻫﻴﭻﻛﺲ، از ﺧﺪﻣﺎت ﻣﺎ ﺗﺠﻠﻴﻞ و ﻗﺪرداﻧﻲ ﻧﻜﻨﺪ و ﻣﺎ ﮔﻤﻨﺎم ﺑﻤﺎﻧﻴﻢ، ﺑﺎزﻫﻢ دﺳﺖ از ﻣﺮاﻗﺒﺖ و ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان ﻧﻜﺸﻴﻢ. ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ازﺧﻮدﮔﺬﺷﺘﮕﻲ، رﺳﻴﺪﮔﻲ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان و اﻧﺠﺎم وﻇﺎﻳﻒ ﺷﻐﻠﻲ ﺑﺮايﻣﺎن ﻟﺬتﺑﺨﺶ ﺷﺪﻧﺪ، از «ﻏﺮﻳﺰه ي ﺣﻴﻮاﻧﻲ» ﺑﻪ «ﻏﺮﻳﺰه ي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﺗﻌﺎﻟﻲ ﻳﺎﻓﺘﻪاﻳﻢ. در اﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ی«ﻛﺎرل ﮔﻮﺳﺘﺎو ﻳﻮﻧﮓ» ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪي ﺑﻌﺪي رﺷﺪ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ «ﺗَﻔَﺮّد» ﻧﺎم داد. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺎﻳﺪ از «ﻏﺮﻳﺰهٔ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﺑﻪ «ﻏﺮﻳﺰهٔ ﻫﻨﺮي» ﺗﻌﺎﻟﻲ ﻳﺎﺑﻴﻢ، در ﻏﻴﺮ اﻳﻦ ﺻﻮرت، ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ «اﻧﺴﺎن ﺗﻮده اي» ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ یعنی انسانی ﻛﻪ ﺗﺤﺖﺗﺄﺛﻴﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻲﮔﻴﺮد و ﺧﻮد، ﺻﺎﺣﺐ رأي و ﺳﺒﻚ و ﺳﻴﺎق ﺧﺎﺻﻲ ﻧﻴﺴﺖ. اﻧﺴﺎن ﺗﻮده اي، ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ اﺑﺰاري ﺑﺮاي ﺣﻜﻮﻣﺖﻫﺎي ﺗﻤﺎﻣﻴﺖﺧﻮاه (ﺗﻮﺗﺎﻟﻴﺘﺮ) ﻳﺎ ﺑﺎزﻳﭽﻪٔ رﺳﺎﻧﻪﻫﺎي ﻫﻤﮕﺎﻧﻲ ﺷﻮد؛ او ﭼﺸﻢ ﺑﻪ اﻛﺜﺮﻳﺖ ﻣﻲدوزد و ﺑﻪﺟﺎي «ﻛﺸﻒ رﺳﺎﻟﺖ و ﻣﺴﺆوﻟﻴﺖ ﻓﺮدي ﺧﻮد» ﻣﻘﻠّﺪ و ﺗﺎﺑﻊ و ﻣﺮﻳﺪ ﺻﺎﺣﺒﺎن زر و زور و ﺗﺰوﻳﺮ ﻣﻲﮔﺮدد. ﭼﻨﻴﻦ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻌﺎر «ﻣﺄﻣﻮرم و ﻣﻌﺬور!» از ﻫﺮ دﺳﺘﻮري ﻛﻪ ﻣﺎﻓﻮق ﺑﻪ آﻧﺎن ﺑﺪﻫﺪ، اﻃﺎﻋﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ و ﺧﻮد را وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎس ﻧﻴﺰ ﻣﻲداﻧﻨﺪ.
اﻳﻦ وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎﺳﻲ را «ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﻧﻤﻲداﻧﻴﻢ. آﻳﺎ وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎﺳﻲ دستیاران «ﻫﻴﺘﻠﺮ» ﻳﺎ اﻧﻀﺒﺎط و وﻗﺖﺷﻨﺎﺳﻲ مأموران «اﺳﺘﺎﻟﻴﻦ» را ﻣﻲﺗﻮاﻧﻴﻢ ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﺪاﻧﻴﻢ؟ ﻫﺮﮔﺰ! در یادداشت #کارمند_شریف_اداره_سلاخی و در معرفی کتاب #مرگ_کسب_و_کار_من_است- روبر مرل به این دسته از شهروندان وظیف شناس پرداخته ام.
اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛﻪ «ﻛﺎرل ﻳﻮﻧﮓ» ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪي ﺑﻌﺪي رﺷﺪ ﺑﺮاي اﻧﺴﺎن ﺿﺮوري اﺳﺖ. اﻧﺴﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﭘﺲ از «اﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺷﺪن» ، دوﺑﺎره ﻳﺎد ﺑﮕﻴﺮد ﻛﻪ «ﺗﻨﻬﺎ» ﺗﺼﻤﻴﻢﺑﮕﻴﺮد و ﺗﺤﺖﺗﺄﺛﻴﺮ ﻫﻮ و ﺟﻨﺠﺎل و ﺗﺒﻠﻴﻐﺎت و آﮔﻬﻲﻫﺎ و ﻓﺮﻳﺐﻫﺎي رﺳﺎﻧﻪاي ﻗﺮار ﻧﮕﻴﺮد .
ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اﺳﻼم در وﺻﻒ «اﺑﻮذر ﻏﻔﺎري» ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: «ﺧﺪا رﺣﻤﺖ ﻛﻨﺪ ﺑﻮذر را، ﺗﻨﻬﺎ زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲﻛﻨﺪ، ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻲﻣﻴﺮد و ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮاﻧﮕﻴﺨﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮد!» و امام علی ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: «ﻻ ﺗَﺴﺘَﻮ ﺣﺸُﻮا ﻓﻲ ﻃﺮﻳﻖ اﻟﻬُﺪي ﻟﻘﻠَّة أﻫﻠﻬﺎ» «در راه ﻫﺪاﻳﺖ، از ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ وﺣﺸﺖ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ»
«ﻏﺮﻳﺰه ي ﻫﻨﺮي» ﻛﻪ از آن ﻧﺎم ﺑﺮدﻳﻢ، دو ﺟﺰء ﻣﻬﻢ دارد: ﺟﺴﺎرت و ﺧﻼﻗﻴﺖ. ﻫﺮ دو ﺟﺰء اﻳﻦ ﻏﺮﻳﺰه، ﺷﺎﻣﻞ اﻳﻦ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺘﻮاﻧﻴﻢ ﻳﻜّﻪ و ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻮد را ﻃﻲ ﻛﻨﻴﻢ و درﺳﺘﻲ ﻳﺎ ﻧﺎدرﺳﺘﻲ ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻮد را ﺑﺎ ﻛﺜﺮت و ﻗﻠّﺖ روﻧﺪﮔﺎن آن ﻧﺴﻨﺠﻴﻢ.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
Drsargolzaei.com
#راه_دشوار_کمال
ﻳﻜﻲ از دﺷﻮاريﻫﺎي ﻣﺴﻴﺮ رﺷﺪ و ﻛﻤﺎل اﻧﺴﺎن، اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ دﺳﺘﻮرات و ﺗﻌﻠﻴﻤﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺑﺮاي ﺑﻪ ﻛﻤﺎل رﺳﻴﺪن در اﺧﺘﻴﺎر ﻣﺎ ﮔﺬاﺷﺘﻪ ﺷﺪه، ﻫﺮﻛﺪام ﺑﺮاي ﻣﻘﻄﻊِ زﻣﺎﻧﻲ ﺧﺎﺻﻲ از ﻣﺴﻴﺮ رﺷﺪ وﺿﻊ ﺷﺪه اﺳﺖ و ﻧﻤﻲﺗﻮان ﻳﻚ دﺳﺘﻮراﻟﻌﻤﻞ را ﺑﺮاي ﻫﻤﻪي ﻣﺮاﺣﻞ رﺷﺪ ﺑﻪ ﻛﺎر ﺑﺮد. ﻣﺜﻼً ﺑﺴﻴﺎري از ﺑﺰرﮔﺎن همچون #ﻧﻴﭽﻪ، ﻓﻴﻠﺴﻮف آﻟﻤﺎﻧﻲ و #آدﻟﺮ، روانکاو اﺗﺮﻳﺸﻲ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻛﺮده اﻧﺪ ﻛﻪ اﻧﺴﺎن ﺑﺮاي رﺷﺪ ﻳﺎﻓﺘﻦ، ﺑﺎﻳﺪ ﻏﺮاﻳﺰ و ﻃﺒﻴﻌﺖ «فرودستانه» ﺧﻮد را ﻟﮕﺎم ﺑﺰﻧﺪ و «ﻗﺪرت» ﻣﺪﻳﺮﻳﺖ ﺧﻮد را ﺑﻪدﺳﺖ ﺑﻴﺎورد. از ﻧﻈﺮ آﻧﺎن، ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ «ﻃﺒﻴﻌﺖ ﻣﺎ» ﺗﻤﺎﻳﻞ ﺑﻪ ﺧﻮاب ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ و ﭘﺮﺧﻮري داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ اﻣﺎ اﻃﺎﻋﺖ از اﻳﻦ ﻏﺮاﻳﺰ، ﻣﺎ را «ﺳﺴﺖ و ﺗﻨﺒﻞ و ﺑﻲاراده» ﻣﻲﺳﺎزد و ﺳﭙﺲ دﭼﺎر «اﺣﺴﺎس ﺣﻘﺎرت» ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ. اﺣﺴﺎﺳﻲ ﻛﻪ ﭼﻨﺎن از ﻧﻈﺮ رواﻧﻲ ﺑﺮاي ﻣﺎ دردﻧﺎك اﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻴﺮﻳﻨﻲ ﺧﻮاب ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ و ﭘﺮﺧﻮري را ﺑﻪ ﻛﺎم ﻣﺎ ﺗﻠﺦ ﻣﻲﺳﺎزد. از آنﺳﻮ، اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان ﺑﺰرگ دﻳﮕﺮي، ﻏﺮﻳﺰه و احساس را جوهرهٔ زندگی داﻧﺴﺘﻨﺪ و اﻇﻬﺎر داﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻌﻠﻴﻢ و ﺗﺮﺑﻴﺖ و تابوهای مدنیّت، ﻣﺎﻧﻊ از اﻳﻦ ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ «ﻃﺒﻴﻌﺖ» ﻛﺎرش را اﻧﺠﺎم دﻫﺪ و اﻧﺴﺎن را از ﻫﺪاﻳﺖ طبیعی یا اﻟﻬﻲ ﻣﺤﺮوم ﻣﻲﻛﻨﺪ.
از ﺑﻴﻦ اﻳﻦ اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪان، از #ژان_ژاك_روﺳﻮ، ﻓﻴﻠﺴﻮف ﻓﺮاﻧﺴﻮي و #اوﺷﻮ، اﻧﺪﻳﺸﻤﻨﺪ ﻫﻨﺪي ﻧﺎم ﻣﻲﺑﺮم. راﺳﺘﻲ راه ﻛﻤﺎل ﻛﺪام اﺳﺖ؟
«ﻛﺎرل ﮔﻮﺳﺘﺎو #ﻳﻮﻧﮓ» روانﭘﺰﺷﻚ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪي ﺳﻮﺋﻴﺴﻲ، ﻣﺎ را از اﻳﻦ اﺑﻬﺎم و ﺳﺮدرﮔﻤﻲ ﺑﻴﺮون آورده اﺳﺖ: او ﺗﻮﺿﻴﺢ داده ﻛﻪ رﺷﺪ رواﻧﻲ اﻧﺴﺎن، دو ﻣﺮﺣﻠﻪ دارد و ﻗﺎﻧﻮنﻫﺎي اﻳﻦ دو ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻣﺘﻔﺎوتند. ﻣﺮﺣﻠﻪي اول رﺷﺪ را «ﻳﻮﻧﮓ» ، «اﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺷﺪن» ﻧﺎﻣﻴﺪه اﺳﺖ. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻻزم اﺳﺖ اﻧﺴﺎن «ﻏﺮﻳﺰه» را ﻛﻨﺘﺮل ﻛﻨﺪ و «وﻇﻴﻔﻪ» را ﺳﺮﻟﻮﺣﻪي ﺗﺼﻤﻴﻤﺎت ﺧﻮد ﻗﺮاردﻫﺪ. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ، اﻧﺴﺎن ﺑﺎﻳﺪ از «ﺧﻮدﻣﺤﻮري» ﺑﻪﺳﻤﺖ «ﺟﻤﻊﻣﺤﻮري» ﺣﺮﻛﺖ ﻛﻨﺪ و از ﺧﻮاﺳﺖﻫﺎي ﺧﻮد ﺑﻪﻧﻔﻊ اﻟﮕﻮﻫﺎي ﺟﻤﻌﻲ ﺑﮕﺬرد و ﺑﻪ ﺟﺎي «رؤﻳﺎﻣﺤﻮري» ﺑﻪ «واﻗﻊﮔﺮاﻳﻲ» ﺑﭙﺮدازد .
اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺗﺎ ﻛﻲ ﺑﺎﻳﺪ اداﻣﻪ ﻳﺎﺑﺪ؟ ﺗﺎ زﻣﺎن وﺻﻮل ﺑﻪ «ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ». ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، زﻣﺎﻧﻲ ﺗﺤﻘﻖ ﻣﻲﻳﺎﺑﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ از رﺳﻴﺪﮔﻲ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان «ﻟﺬت» ﻣﻲﺑﺮﻳﻢ و از اﻧﺠﺎم وﻇﻴﻔﻪ «ﺧوشنود» ﻣﻲﮔﺮدﻳﻢ، ﺣﺘﻲ اﮔﺮ ﻫﻴﭻﻛﺲ، از ﺧﺪﻣﺎت ﻣﺎ ﺗﺠﻠﻴﻞ و ﻗﺪرداﻧﻲ ﻧﻜﻨﺪ و ﻣﺎ ﮔﻤﻨﺎم ﺑﻤﺎﻧﻴﻢ، ﺑﺎزﻫﻢ دﺳﺖ از ﻣﺮاﻗﺒﺖ و ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان ﻧﻜﺸﻴﻢ. ﻫﻨﮕﺎﻣﻲ ﻛﻪ ازﺧﻮدﮔﺬﺷﺘﮕﻲ، رﺳﻴﺪﮔﻲ ﺑﻪ دﻳﮕﺮان و اﻧﺠﺎم وﻇﺎﻳﻒ ﺷﻐﻠﻲ ﺑﺮايﻣﺎن ﻟﺬتﺑﺨﺶ ﺷﺪﻧﺪ، از «ﻏﺮﻳﺰه ي ﺣﻴﻮاﻧﻲ» ﺑﻪ «ﻏﺮﻳﺰه ي اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﺗﻌﺎﻟﻲ ﻳﺎﻓﺘﻪاﻳﻢ. در اﻳﻦ ﻫﻨﮕﺎم ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ی«ﻛﺎرل ﮔﻮﺳﺘﺎو ﻳﻮﻧﮓ» ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪي ﺑﻌﺪي رﺷﺪ ﻣﻲرﺳﺪ ﻛﻪ «ﺗَﻔَﺮّد» ﻧﺎم داد. در اﻳﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﺎﻳﺪ از «ﻏﺮﻳﺰهٔ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﺑﻪ «ﻏﺮﻳﺰهٔ ﻫﻨﺮي» ﺗﻌﺎﻟﻲ ﻳﺎﺑﻴﻢ، در ﻏﻴﺮ اﻳﻦ ﺻﻮرت، ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺑﻪ «اﻧﺴﺎن ﺗﻮده اي» ﻣﻲﺷﻮﻳﻢ یعنی انسانی ﻛﻪ ﺗﺤﺖﺗﺄﺛﻴﺮ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻲﮔﻴﺮد و ﺧﻮد، ﺻﺎﺣﺐ رأي و ﺳﺒﻚ و ﺳﻴﺎق ﺧﺎﺻﻲ ﻧﻴﺴﺖ. اﻧﺴﺎن ﺗﻮده اي، ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ اﺑﺰاري ﺑﺮاي ﺣﻜﻮﻣﺖﻫﺎي ﺗﻤﺎﻣﻴﺖﺧﻮاه (ﺗﻮﺗﺎﻟﻴﺘﺮ) ﻳﺎ ﺑﺎزﻳﭽﻪٔ رﺳﺎﻧﻪﻫﺎي ﻫﻤﮕﺎﻧﻲ ﺷﻮد؛ او ﭼﺸﻢ ﺑﻪ اﻛﺜﺮﻳﺖ ﻣﻲدوزد و ﺑﻪﺟﺎي «ﻛﺸﻒ رﺳﺎﻟﺖ و ﻣﺴﺆوﻟﻴﺖ ﻓﺮدي ﺧﻮد» ﻣﻘﻠّﺪ و ﺗﺎﺑﻊ و ﻣﺮﻳﺪ ﺻﺎﺣﺒﺎن زر و زور و ﺗﺰوﻳﺮ ﻣﻲﮔﺮدد. ﭼﻨﻴﻦ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻌﺎر «ﻣﺄﻣﻮرم و ﻣﻌﺬور!» از ﻫﺮ دﺳﺘﻮري ﻛﻪ ﻣﺎﻓﻮق ﺑﻪ آﻧﺎن ﺑﺪﻫﺪ، اﻃﺎﻋﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ و ﺧﻮد را وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎس ﻧﻴﺰ ﻣﻲداﻧﻨﺪ.
اﻳﻦ وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎﺳﻲ را «ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ» ﻧﻤﻲداﻧﻴﻢ. آﻳﺎ وﻇﻴﻔﻪﺷﻨﺎﺳﻲ دستیاران «ﻫﻴﺘﻠﺮ» ﻳﺎ اﻧﻀﺒﺎط و وﻗﺖﺷﻨﺎﺳﻲ مأموران «اﺳﺘﺎﻟﻴﻦ» را ﻣﻲﺗﻮاﻧﻴﻢ ﻓﻀﻴﻠﺖ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺑﺪاﻧﻴﻢ؟ ﻫﺮﮔﺰ! در یادداشت #کارمند_شریف_اداره_سلاخی و در معرفی کتاب #مرگ_کسب_و_کار_من_است- روبر مرل به این دسته از شهروندان وظیف شناس پرداخته ام.
اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ ﻛﻪ «ﻛﺎرل ﻳﻮﻧﮓ» ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪي ﺑﻌﺪي رﺷﺪ ﺑﺮاي اﻧﺴﺎن ﺿﺮوري اﺳﺖ. اﻧﺴﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﭘﺲ از «اﺟﺘﻤﺎﻋﻲﺷﺪن» ، دوﺑﺎره ﻳﺎد ﺑﮕﻴﺮد ﻛﻪ «ﺗﻨﻬﺎ» ﺗﺼﻤﻴﻢﺑﮕﻴﺮد و ﺗﺤﺖﺗﺄﺛﻴﺮ ﻫﻮ و ﺟﻨﺠﺎل و ﺗﺒﻠﻴﻐﺎت و آﮔﻬﻲﻫﺎ و ﻓﺮﻳﺐﻫﺎي رﺳﺎﻧﻪاي ﻗﺮار ﻧﮕﻴﺮد .
ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ اﺳﻼم در وﺻﻒ «اﺑﻮذر ﻏﻔﺎري» ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: «ﺧﺪا رﺣﻤﺖ ﻛﻨﺪ ﺑﻮذر را، ﺗﻨﻬﺎ زﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲﻛﻨﺪ، ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻲﻣﻴﺮد و ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮاﻧﮕﻴﺨﺘﻪ ﻣﻲ ﺷﻮد!» و امام علی ﮔﻔﺘﻪ اﺳﺖ: «ﻻ ﺗَﺴﺘَﻮ ﺣﺸُﻮا ﻓﻲ ﻃﺮﻳﻖ اﻟﻬُﺪي ﻟﻘﻠَّة أﻫﻠﻬﺎ» «در راه ﻫﺪاﻳﺖ، از ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ وﺣﺸﺖ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ»
«ﻏﺮﻳﺰه ي ﻫﻨﺮي» ﻛﻪ از آن ﻧﺎم ﺑﺮدﻳﻢ، دو ﺟﺰء ﻣﻬﻢ دارد: ﺟﺴﺎرت و ﺧﻼﻗﻴﺖ. ﻫﺮ دو ﺟﺰء اﻳﻦ ﻏﺮﻳﺰه، ﺷﺎﻣﻞ اﻳﻦ ﺗﻮاﻧﺎﻳﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺘﻮاﻧﻴﻢ ﻳﻜّﻪ و ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻮد را ﻃﻲ ﻛﻨﻴﻢ و درﺳﺘﻲ ﻳﺎ ﻧﺎدرﺳﺘﻲ ﻣﺴﻴﺮ ﺧﻮد را ﺑﺎ ﻛﺜﺮت و ﻗﻠّﺖ روﻧﺪﮔﺎن آن ﻧﺴﻨﺠﻴﻢ.
#دکترمحمدرضاسرگلزایی_روانپزشک
اینستاگرام:
http://Instagram.com/drsargolzaei
وب سایت:
Drsargolzaei.com