تجربهٔ تفکر
340 subscribers
1.94K photos
730 videos
290 files
2.2K links
دغدغهٔ اصلی من شناخت بهتر دین اسلام است. به فلسفه، زبان‌شناسی و مسائل سیاسی-اجتماعی هم بی‌اعتنا نیستم. در این گدار (کانال) مطالبی مرتبط با این موضوعات طرح می‌شود. محمد نورالهی
denkenserfahrung.blogfa.com
nur-e-elaahi@hotmail.com
@Nurelahii
Download Telegram
Forwarded from پویش مردمی شعر زبان مردم
هوالشّاهد
.
روزهای رنج آوری را می گذرانیم و هیچ امیدی جز آمدن منجی مان نداریم...
به دادمان برسد کاش!
.
.
.
#میراث_۲
.
.
خدا؟ نه! مقصد این قوم حج شده ست، دریغا
خدا خداست، ولی قبله کج شده ست، دریغا

خدا خداست، ولی شیخ شهر اهل خدا نیست
خدا خداست، ولی در جوار مسجد ما نیست!

هزار مکر به زیر عبای خویش نهفتند
دریغ و درد، بلدهای راه راست نگفتند...

یکی شدند شبانان و قطربان قبایل
رسیده گرگ به دشت و رمه ست عاطل و باطل

ولی دریغ که در خویش، خان ایل گرفتار
چنان که صوفیه در ریش _در سِبيل_ گرفتار

به جز شهادتمان راه در نخیله نمانده
ولی دریغ که یک مرد در قبیله نمانده

به خطبه اش اگر از عدل اهل زاویه باشد
امام جمعه هم _ای وای من_ معاویه باشد

خمار نشئه ی جیر و مواجب است، فقیه است؟
خدای بيع و شراء است _کاسب است_ فقیه است!

فقیه نیست اگر دین به زور و زر بفروشد
بگو به جای عبا _شیخ ما_ زنانه بپوشد

چنان جسور شود گاه منبرش که... بماند!
بگو ریا نکند، کار دیگرش که... بماند! ۱

همان حکایت زهّاد و حافظان قدیمی
پر است گوش من از پند واعظان قدیمی ۲

که سال هاست که از حرف خسته ام، پر مرگم
که تکّه تکّه خودم را شکسته ام، پر مرگم

از این تزاحم تزوير خسته باش، ولی باش!
و کم نیاور و در خود شکسته باش، ولی باش!

کسی به حرف به نزد قبيله منزلتش نیست
به کدخدا برسان که دروغ، مصلحتش نیست!

بگو دروغ _دروغ_ است، در عباست اگرچه
به مصلحت این ابلیس با خداست اگرچه

بگو دروغ _دروغ_ است، هر کجاست که باشد
شریک دزد که بود و رفیق ماست که باشد

بگو دروغ _دروغ_ است و هرزه ای ست مبرّا
که زیر چادر خود خفیه کرده چوزه ی شر را

بگو دروغ _دروغ_ است و شیخ و شاه ندارد
به مصلحت هم باشد، مگو گناه ندارد!

بگو بگو دل بی تاب من! بگو دل غمگین
تپنده باش و گریزان شو از شب دغل‌آگین!

تپنده باش، ولی نه! شبانه ماه گذشته ست
گرفته باش دلم! موعد پگاه گذشته ست

سر شمارش غم ها چه کوچک اند عددها
که در بزرگی خود گم شدند راه بلدها...

ولی هنوز به راهیم و ردّ قافله پیداست
خدا خداست که بود و خدا خداست که با ماست

که هر چه شد، بشود! باز ردّ پای پدر هست
که هرچه شد، بشود جان من! خدای پدر هست

که هرچه شد، بشود! ماندنی ست راه و پگاهم
که همچنان هم باقی ست کوله وار و عصا هم... ۳

در این زمانه اگر رعیتیم، برده نبودیم
طلوع دیده اگر نه، غروب کرده نبودیم‌

خدا گواه که میراث را تباه نکردیم
اگرچه خسته، به دست کسی نگاه نکردیم

به گاه عربده امّا اگر کمیم همیشه
سپند آتش جنگیم، رستمیم همیشه

درفش کاوه که از ما و ذوالفقار هم از ماست
کیان طایفه از ما، مدافع حرم از ماست

چنان که روشن راه از دمشق سر بفرازد
پگاه قافله از شرق عشق سر بفرازد

پگاه ایزدی ماست، از حجاز می آید
به راه باش که ماه قبيله باز می آید
.
اسفند ۹۶
.
#حسن_خسروی_وقار
.
۱) و ۲) واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند، آن کار دیگر می کنند
"حافظ"
۳) مرهون کوله وار و عصا پشت و مشت ماست
این جاده بازمانده ی هفتاد پشت ماست
"علی معلّم دامغانی"
🔹پویش مردمی #شعر_زبان_مردم 👇
@sheremardom
Forwarded from میراث
هوالشّهید
.
خدایا!
مرا مرهم داغ دل پدرم و رهبر بزرگوارم #امام_خامنه‌ای قرار ده.
امّا بعد
از دوستان جانم می خواهم اگر می توانند، این خواهش مرا به آقاجانم برسانند:
۱- تمام حقوقی که از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در مدّت خدمت سربازی می گیرم و تمام وجوهی که به هر عنوان از بیت المال به حسابم واریز می شود، از این پس قطع گردد و در راه نابودی #آمریکا ی خونخوار و #اسراییل جنایتکار هزینه شود.
۲- اینجانب #حسن_خسروی_وقار آماده ی عملیّات استشهادی با هزینه ی شخصی در جهت گرفتن انتقام خون #شهید_قاسم_سلیمانی به فرمان مقام معظم رهبری در هر زمان و مکانی که ایشان امر بفرمایند، هستم.
.
.
.
این هم غزل #قاصم به امید آنکه شهید #قاسم_سلیمانی در دو سرا دستگیری ام کند:
.
.
قلم گرفتم به دستم، امّا هنوز هم عاشق تفنگم
اگر سرم، کلمه کلمه شورم! اگر دلم، واژه واژه جنگم

بگو که من هرچه شد، می آیم! مرا رها کن به خود می ٱیم
برای فتح اُحد می آیم، کسی به جنگی ندیده لنگم

بگو که پر باشد از جنازه، بجوشد از قدس خون تازه
به دست مردان انتفاضه هنوز تیغم، هنوز سنگم

مرا ندیده مگیر، امّا برادرم را ندید دادم
شهید بودم، شهید دادم! نه اهل نامم، نه اهل ننگم

سرم شکسته ست گرچه از کین، گمان مبر سرشکسته باشم
حماسه ی شرق باشکوهم، غریو ویرانی فرنگم

اگرچه عمری سکوت بودم، نخواستم بی خروش باشد
خدا کند باده نوش باشد رفیق اگر می دهد شرنگم

اگرچه از دوست شکوه دارم، رسیده وقت نبرد امّا
غبار را هم زدوده حتّی برادرم _قاسم_ از تفنگم
.
#حسن_خسروی_وقار
.
۱۵ دی ۱۳۹۸
.
telegram.me/hasankhosravivaghar
Forwarded from میراث
نامه ای به خواهرم #سارا_متقی:
.
هوالشّاهد
.
سلام و درود خدا به خواهر شاعرم.
نخست اینکه برگزیده شدن شما در جشنواره ی شعر فجر را تبریک می گویم و امیدوارم در آن به آن زندگی، شاعرتر از پیش باشید.
نیز آنکه از فحّاشی ها و جسارت هایی که در این چند روز به شما روان شده ست، غمگینم و از صمیم دل برای رفقای انقلابی صبوری و متانت آرزو می کنم.
امّا بعد
این که شما را خواهرم دانستم، نه از آن روست که با شما هم مسلکم و نه از آن روست که هم میهنیم! بلکه بدان جهت است «که در آفرینش ز یک گوهریم» و پاس گوهر داشتن، از نخستین بندهای انسان بودن است.
خواهر دانشگاهی من!
می خواهم با زبانی برادرانه و مهرآورد به شما بگویم‌:
شمایی که به هر نحوی از #جمهوری_اسلامی تنفّر دارید و در مواجهه با مرزداران شهیدش و دخترانشان از در جسارت وارد می شوید، نیک است به شرافت نزدیک اگر در جشنواره های برگزار شده از سوی این نظام شرکت نکنید و چشم خود را بر سکّه ها و آوازه هایشان ببندید! یا اینکه از گذشته ی خود در پیشگاه خدا توبه کرده و این عذرخواهی را آشکارا بیان کنید تا خدای ناکرده کسی به شما گمان سوء نبرد.
امید که در دو سرا، نیک احوال باشید.
#حسن_خسروی_وقار
۱۱ بهمن ۱۳۹۸
telegram.me/hasankhosravivaghar
هوالغفور
.
به خورشید هشتم:
.
#راهی
.
.
اشهد أنّ من خمارم و کاش هر صلاة سحر مرا مِی بود
حمدُ للّه ربّ می خواران! حاجتم اهدنا الی می بود

با خماری اگرچه سر کردم، بارها تا خدا سفر کردم
از سر و سردی اش گذر کردم، دل من گرم ذکر يا می بود

یاد ساقی زکات فطریه را به رفیقان زاهدم دادم
رمضان رفت و قوت غالب من یا دعا بود و اشک یا می بود

شهر را در شراب می دیدم، در شب قدر خواب می دیدم
شيخنا مست بود و معتکف مسجد جامع میامی بود

من ولی راهی حرم بودم، تشنه ی کاسه ای کرم بودم
آمدم صحن کوثر و دیدم حاجت شاه یا گدا می بود

گفت رندی به من که: «گمراهی! از مقام رضا چه می خواهی؟
گفتم: «اَبرارَ یَشرَبونَ الخَمر، شرح آیات هل اَتی می بود»

صحبت اوست در سماع شبم، طربی داشتم اگر، به لبم
السلام علیک یا ساقی، السلام علیک یا می بود

نور جام ولا در آینگی ست، مشهدی در نگاه من نجفی ست
پس ضريح رضا ضريح علی ست طرح ها تاک و نقش ها می بود

ساغر اوست عروة الوثقی، من و از باده...؟ لاانفصام لها
با عنايات حضرت مولا سر و کارم مدام با می بود
.
#حسن_خسروی_وقار
.
مشهد، فروردین ۱۴۰۲
.
ایتا
@hasankhosravivaghar
هوالشّهید
.
۱) ابومخنف به نقل از عبدالمالک بن نوفل بن مساحق به نقل از ابی سعد المَقبُری گفت:
حسین _که درود خدای بر او باد_ را دیدم در مسجد مدینه که با دو مرد بساط مصاحبت گسترانده بوده و گاه به این و گاه به آن رو می کرد و تمثیل بن مفرّغ را می خواند:

«در پی آهو دویدم صبح را
رام من بود و نمی ترساندمش
در کمین من پلنگ مرگ بود
ماه بودم، سوی خود می خواندمش»
.
.
۲) ابومخنف از حارث بن کعب والبي از عقبة بن سمعان نقل کرد:
... آنگاه که ابن عبّاس از آهنگ حسین _که درود خدای بر او باد_ به سوی کوفه اطمینان یافت، عبداللّه بن زبیر را گفت:

« تنها شدی و لانه شد آخر برای تو
پرواز کن از این پس و آواز هم بخوان
آهنگ کوفه کرد حسین و به گوش باش!
در گوشه ی حجاز بزن، از حرم بخوان »
.
.
۳) ابومخنف از عقبة بن ابی العیزار نقل کرد:

... حسین _که درود خدای بر او باد_ در ذی‌حُسُم برخاست و پس از حمد خدای گفت: «کارها چنان شده ست که می بینید. دنیا دگرگون گشته و نیکویی از آن رخت بربسته و جز مقدار ناچیزی چنان آب ته مانده ی ظرفی از آن نمانده ست. زندگی آنسان پست گردیده که به چراگاه کم مایه و زیان باری می ماند. آیا نمی بینید که حق را معطّل گذاشته و بر گرداگرد باطل آمده اند؟ در چنین روزگاری مرگ، مؤمن را سزاوارتر است. من مرگ را جز شهادت و زندگی با ستمگران را جز خواری نمی بینم.»
... سپس حُر با حسین _که درود خدای بر او باد_ چنین گفت که: «خدا را! خدا را! به فکر خود باش. بر آنم که اگر با ایشان بجنگی یا با تو بجنگند، کشته خواهی شد.» حسین _که درود خدای بر او باد_ با او گفت: « مرا از مرگ بیم می دهی؟ آیا جز کشتن من کار دیگری هم می توانید کرد؟ فقط سخن آن برادر اوسی که آهنگ دیدار رسول خدا _صلّی الله علیه و آله و سلّم_ را داشت و پسرعمویش او را از کشته شدن می هراساند را برایت بازگو می کنم:

گاه پیکار است، خواهم رفت! پیشاپیش من
مرگ هم باشد، برای پهلوانان عار نیست
دل که چیزی نیست، جان را بذل و بخشش می کنم
سر بخواهد؟ «با کریمان کارها دشوار نیست»
دامن گردنکشان را خون ما خواهد گرفت
اشک های دوستان ما که بی مقدار نیست!»
.
.
۴) ابومخنف به نقل از قدامة بن سعید بن زائدة بن قدامة الثقفي گفت:
« کارزاری میان مسلم و هفتاد یا هشتاد نفر از اوباشِ بن زیاد از قبیله ی قیس در پیشگاه همان خانه ای که پناه تنهایی آن مرد خدا بود، به راه افتاد. بکیر بن حمران احمری با ضربتی لب بالای مسلم را گسست و دو دندان جلویش را شکست. مسلم نیز چنان با ضربتی سخت به سر و شانه اش زد که نزدیک بود تا میانه اش را بشکافد. وقتی دشمنان، مسلم را اینسان دژم و پیکارجو یافتند، به بام خانه ها رفتند و سنگ و آتش به رویش باراندند. امّا جنگ آموز علی از پای نمی نشست و بر معرکه می پیچید و چنین رجز می خواند:

«جهانی بود و جانی بود و مرگی بود و جنگی بود
فغانی بود و نانی بود و نامی بود و ننگی بود
تنور حرص اگر گرم است، آنک سرد باید شد
و جان را در ازای نان نداد و مرد باید شد
به خورشیدی که از کوفه بتابد، احتیاجم نیست
که چونان سکّه ی عهد علی دیگر رواجم نیست
که راز مرگ را در کربلا مکشوفه می بینم
علی نشناس های شام را در کوفه می بینم
ولیّ الله کافر دیده و شیطان مسلمانش
فریبش را نخواهم خورد، زرکوب است قرآنش!
نبیند کس که در بند قفس افتاده می میرم
که من دلبسته ی آزادی ام، آزاده می میرم»
.
.
#حسن_خسروی_وقار
.
ادامه دارد...
.
@hasankhosravivaghar
بسم الله قاصم الجبّارین
.
ای شکر شامات از متاع کوفیانه!
اصرار سفیانی به زهد صوفیانه!

از باختر پرسیده ام، از خاوران هم
از هر زمین‌داری در این دشت و در آن هم

هند زمین‌خواری نبود، امّا تو بودی
ای زادهٔ میسون و افسون یهودی!

آمیختی خاک مرا با خون و مرگاب
حقّی نداری باز هم از آب تا آب

سهم حطب يا خانهء حمّاله‌ات نیست
بيت‌المقدّس آخور گوساله‌ات نیست

از گرده ام بردار پای مادرت را
پشت خودت بگذار پالان خرت را

با خویش و میشت در گریز مرتعم باش
چشم زنت شور است، دور از مزرعم باش
.
.
#حسن_خسروی_وقار
از شعر #میراث_۴
.
#انقلاب_اسلامی
#القدس_لنا
‌#طوفان_الاقصی
#صفا_باشد_جانان
#کار_خودشونه
#فرار_کنید
.
@hasankhosravivaghar