Forwarded from کانال سرباز روحالله
گونهشناسی نگاهها به طالبان
گونه یکم، تحلیل طالبان با خاستگاه مذهبی است. طالبان جریان اهلسنت افراطی با تاریخی پرتنش میان ایشان و شیعیان افغانستان است که باعث میشود جای هیچ مسامحهای نسبت به آن باقی نماند. این نگاه که سریان یافته میان عموم جامعه شیعیان ایران و نیز بخش قابل توجهی از علما و فرهیختگان حوزی است، طالبان را شر مطلقی میداند که هدفی جز شیعهکشی و کلهمنارسازی ندارد. ایدهآل این نگاه حذف طالبان از صحنه اجتماعی ـ سیاسی افغانستان است و بر محوریت حفظ جان تشیع افغانستان میگردد و عملا در ادبیات خویش بدنه غیرطالب و غیرشیعه افغانستان را نیز کان لم یکن تلقی میکنند. انگار که صحنه کشور افغانستان صحنه درگیری طالبان و شیعیان است. این نگرش با اینهمانالقایی طالبان و داعش و وهابیت، تلاش دارد بر هویت شیعی در برابر طالبان تمرکز کند. لکن مشکل آنجاست که ادبیات اساسا مذهبگرایانهی این نگاه که ریشه در عدم تجربه زیستی مشترک شیعه و سنی در عموم مناطق ایران دارد، نه تنها کمکی به حل بحران افغانستان متنوع و متکثر نمیکند که خود دامن زننده تنشهای موجود و پیشرو در افغانستان است.
گونه دوم، تحلیل طالبان با خاستگاه سیاسی است. این نگرش در تقابل با نگرش نخست که همه چیز افغانستان را از پنجره مذهب میدید تلاش دارد مولفههای سیاسی طالبان را پررنگ ببیند و با تقلیل تنشهای مذهبی میان طالبان و شیعیان به درگیریهای فراگیر دو دهه و اندی قبل افغانستان که همه همدیگر را میکشتند، جنبه مبارزه با اشغالگر آمریکایی را برجسته سازد. در این نگاه حتی حادثه کشتار مزارشریف به آمریت بیرونی نسبت داده میشود و طالبان همسنگ دیگر گروههای جهادی افغانی دیده میشود که در اثنای درگیری، اشتباهاتی هم مرتکب شدند. این نگاه تمایلی ندارد تا بر جنبههای حقوق بشری پایمال شده در اثنای حاکمیت طالبان در دهه هفتاد شمسی نگاهی بیندازد و برایش کافی است که طالبان را با دستار و قمیصشلوارهای اتوکشیده در دوحه و موسکو و تهران ببیند تا همه سابقه آنها را از یاد ببرد. این نگاه به تحول در طالبان خوشبین است بی آنکه کمتر قرائن و شواهدی از تغییر نوع نگاه دینی مذهبی طالبان به دیگران را ارائه کند. چنین نگاهی پیشرویهای طالبان را به همان سبک و سیاق پیشین، جزیی از واقعیت موجود و البته طبیعی افغانستان قلمداد میکند و تصریحا یا تلویحا به شیعیان افغانستان پیام میدهد که دست از مقاومت بردارید و به فکر پذیریش طالبان باشید. تسلیم شوید تا خونریزی اتفاق نیفتد.
گونه سوم تحلیل طالبان از منظر منافع مادی جمهوری اسلامی ایران است. در این نگرش اساسا اینکه کشوری همجوار با ایران با بیشترین اشتراکات فرهنگی و زبانی و تاریخی و دینی وجود دارد جز از منظر تامین منافع مادی ایران اهمیتی ندارد. این نگرش تنها مسالهاش در تناسب با افغانستان یا مساله آب هیرمند است یا مهاجرین افغان؛ نه برایش مهم است که چه بر سر مردم افغانستان میآید نه اینکه چه حکومتی در آن قائم میگردد. در این نگرش همه چیز بر دارومدار منافع مادی ایران میگردد و باور دارد که ایران به قدر کافی هزینه برای افغانستان پرداخت کرده و ترجیح میدهد افغانستان را با همه گروهها و اقوام و احزابش در ذهن خود حذف کند و به فکر مذاکرات وین باشد.
گونه چهارمی که باور دارم در تقابل این سه نگاه مغفول مانده اتفاقا رجوع به مبانی و خاستگاههای انقلاب اسلامی است. انقلاب اسلامی ایران اساسا با تغییر پارادایم شیعی ـ سنی در جهان اسلام و تبدیل آن به پارادیم مستضعف ـ مستکبر رقم خورد و از این رو نگرش طائفی و مذهبگرا جایی در تفکر انقلابی ندارد. انقلاب اسلامی ایران با تفسیری که امام خمینی(ره) از اندیشه دینی ارائه کرد در برابر تفکرات تکفیری و ارتجاعی و واپسگرایی قد علم کرد که چنان خون دلی به امام دادند که مثال نداشت. انقلاب اسلامی ایران اساسا آمده بود تا فریاد تازیانه خوردههای تاریخ را بشنود نه آنکه در حصار جغرافیا محصور بماند. از این روست که در برابر افغانستان و مساله طالبان نه میتواند به تحلیلهای طائفی بسنده کرد و نه میتوان چشم بر ارتجاع طالبان فرو بست و نه میتوان بیخیال افغانستان شد. من در این روزها هرچه پیرامون افغانستان میخوانم و میشنوم کمتر بویی از تفکر انقلاب اسلامی ایران به مشامم میرسد. چرا پس از چهار دهه، تفکر انقلاب اسلامی ایران در پهنه تعامل با افغانستان چنین مهجور مانده است؟
#طالبان
#افغانستان
#سیاست_خارجه
#انقلاب_اسلامی
گونه یکم، تحلیل طالبان با خاستگاه مذهبی است. طالبان جریان اهلسنت افراطی با تاریخی پرتنش میان ایشان و شیعیان افغانستان است که باعث میشود جای هیچ مسامحهای نسبت به آن باقی نماند. این نگاه که سریان یافته میان عموم جامعه شیعیان ایران و نیز بخش قابل توجهی از علما و فرهیختگان حوزی است، طالبان را شر مطلقی میداند که هدفی جز شیعهکشی و کلهمنارسازی ندارد. ایدهآل این نگاه حذف طالبان از صحنه اجتماعی ـ سیاسی افغانستان است و بر محوریت حفظ جان تشیع افغانستان میگردد و عملا در ادبیات خویش بدنه غیرطالب و غیرشیعه افغانستان را نیز کان لم یکن تلقی میکنند. انگار که صحنه کشور افغانستان صحنه درگیری طالبان و شیعیان است. این نگرش با اینهمانالقایی طالبان و داعش و وهابیت، تلاش دارد بر هویت شیعی در برابر طالبان تمرکز کند. لکن مشکل آنجاست که ادبیات اساسا مذهبگرایانهی این نگاه که ریشه در عدم تجربه زیستی مشترک شیعه و سنی در عموم مناطق ایران دارد، نه تنها کمکی به حل بحران افغانستان متنوع و متکثر نمیکند که خود دامن زننده تنشهای موجود و پیشرو در افغانستان است.
گونه دوم، تحلیل طالبان با خاستگاه سیاسی است. این نگرش در تقابل با نگرش نخست که همه چیز افغانستان را از پنجره مذهب میدید تلاش دارد مولفههای سیاسی طالبان را پررنگ ببیند و با تقلیل تنشهای مذهبی میان طالبان و شیعیان به درگیریهای فراگیر دو دهه و اندی قبل افغانستان که همه همدیگر را میکشتند، جنبه مبارزه با اشغالگر آمریکایی را برجسته سازد. در این نگاه حتی حادثه کشتار مزارشریف به آمریت بیرونی نسبت داده میشود و طالبان همسنگ دیگر گروههای جهادی افغانی دیده میشود که در اثنای درگیری، اشتباهاتی هم مرتکب شدند. این نگاه تمایلی ندارد تا بر جنبههای حقوق بشری پایمال شده در اثنای حاکمیت طالبان در دهه هفتاد شمسی نگاهی بیندازد و برایش کافی است که طالبان را با دستار و قمیصشلوارهای اتوکشیده در دوحه و موسکو و تهران ببیند تا همه سابقه آنها را از یاد ببرد. این نگاه به تحول در طالبان خوشبین است بی آنکه کمتر قرائن و شواهدی از تغییر نوع نگاه دینی مذهبی طالبان به دیگران را ارائه کند. چنین نگاهی پیشرویهای طالبان را به همان سبک و سیاق پیشین، جزیی از واقعیت موجود و البته طبیعی افغانستان قلمداد میکند و تصریحا یا تلویحا به شیعیان افغانستان پیام میدهد که دست از مقاومت بردارید و به فکر پذیریش طالبان باشید. تسلیم شوید تا خونریزی اتفاق نیفتد.
گونه سوم تحلیل طالبان از منظر منافع مادی جمهوری اسلامی ایران است. در این نگرش اساسا اینکه کشوری همجوار با ایران با بیشترین اشتراکات فرهنگی و زبانی و تاریخی و دینی وجود دارد جز از منظر تامین منافع مادی ایران اهمیتی ندارد. این نگرش تنها مسالهاش در تناسب با افغانستان یا مساله آب هیرمند است یا مهاجرین افغان؛ نه برایش مهم است که چه بر سر مردم افغانستان میآید نه اینکه چه حکومتی در آن قائم میگردد. در این نگرش همه چیز بر دارومدار منافع مادی ایران میگردد و باور دارد که ایران به قدر کافی هزینه برای افغانستان پرداخت کرده و ترجیح میدهد افغانستان را با همه گروهها و اقوام و احزابش در ذهن خود حذف کند و به فکر مذاکرات وین باشد.
گونه چهارمی که باور دارم در تقابل این سه نگاه مغفول مانده اتفاقا رجوع به مبانی و خاستگاههای انقلاب اسلامی است. انقلاب اسلامی ایران اساسا با تغییر پارادایم شیعی ـ سنی در جهان اسلام و تبدیل آن به پارادیم مستضعف ـ مستکبر رقم خورد و از این رو نگرش طائفی و مذهبگرا جایی در تفکر انقلابی ندارد. انقلاب اسلامی ایران با تفسیری که امام خمینی(ره) از اندیشه دینی ارائه کرد در برابر تفکرات تکفیری و ارتجاعی و واپسگرایی قد علم کرد که چنان خون دلی به امام دادند که مثال نداشت. انقلاب اسلامی ایران اساسا آمده بود تا فریاد تازیانه خوردههای تاریخ را بشنود نه آنکه در حصار جغرافیا محصور بماند. از این روست که در برابر افغانستان و مساله طالبان نه میتواند به تحلیلهای طائفی بسنده کرد و نه میتوان چشم بر ارتجاع طالبان فرو بست و نه میتوان بیخیال افغانستان شد. من در این روزها هرچه پیرامون افغانستان میخوانم و میشنوم کمتر بویی از تفکر انقلاب اسلامی ایران به مشامم میرسد. چرا پس از چهار دهه، تفکر انقلاب اسلامی ایران در پهنه تعامل با افغانستان چنین مهجور مانده است؟
#طالبان
#افغانستان
#سیاست_خارجه
#انقلاب_اسلامی