داستانکده شبانه
16.1K subscribers
101 photos
9 videos
181 links
Download Telegram
پگاه زن داییم
پگاه زنی بود سبزه با اندامی باریک و قدی متوسط و سبک وزن با اندامی خوش تراش.خیلی باهاش صمیمی بودم یعنی هر وقت خونشون بودم خیلی تحویلم میگرفت و با هم رابطه خوبی داشتیم.از من چند سالی کوچکتر بود.خودش وداییم تنها زندگی میکردن و بچه ای نداشتن.
یه روز که رفته بودم خونشون برای کمک به داییم رفتم که برم توالت در رو که باز کردم دیدم زنداییم روی توالت نشسته یه باره خوشکم زد هم من هم اون بیچاره انتظارش رو نداشت تو اون وضعیت با هم رو به رو بشیم برای چند ثانیه ای تو شوک بودیم یه باره چشمم افتاد پایین که به خودم اومدم و زود در و بستم.داییم تو اطاق خوابشون داشت قاب میزد به دیوار.من رفتم نشستم رو مبل و تنم یخ کرده بود.داییم صدام زد و گفت بیا کمک کن تا این کمد رو جا به جا کنیم بلند شدم رفتم کمکش پگاه که اومد بیرون خجالت میکشیدم نگاش کنم و سرم همش پایین بود.
اومد لباسش رو عوض کرد که بره باشگاه یه مانتو کنف کرم رنگ تنش کرد از کنار کمرش بند میخورد و پهلوش معلوم بود رنگ بدنش رو خیلی دوست داشتم سبزه روشن بود.بهش یواشی گفتم پگاه بدنت پیداس تا به نگاه کرد زود رفت تو اطاق درستش کرد و اومد بیرون بهم گفت تاپ ریرش کوتاه بود ممنون که گفتی والا نمیدونستم چی میشد.
طرز لباس پوشیدنش رو دوست داشتم خیلی راحت بود جلوی من راحت میگشت بدون اینکه بخواد خودشو بپوشونه.یه روز داییم گفت داره میره خرید کنه برو همراش من باید برم مغازه برای فردا شب تولد مادرشه و میخوان سولپرایزش کنن.منم حوصلم تو خونه سر رفته بود و لباسمو عوض کردم و آماده رفتن شدیم پگاه ماشینش رو اورد و دوتایی رفتیم بازار کلی خرید کردیم و رفتیم خونه مادرش.به خونه که رسیدیم اومد کلید بندازه در رو باز کنه هر چی دنبال کلید گشت پیداش نکرد و گفت مثله اینکه فراموش کردم کلید رو بیارم حالا چکار کنیم که یه باره گفت راستی میشه بری رو دیوار نگاه کنی که در قفله یا نه آخه مادرم بعضی اوقات که میره سر کار یادش میره درارو رو قفل کنه.منم دورچین دیوار رو پریدم گرفتم خودمو کشیدم رو دیوار و پریدم تو حیاط راست میگفت در قفل نبود.در رو باز کردم و اومد تو من وسایل رو اوردم تو و گذاشتم تو حیاط و گفت باید به اینجا هم برسم و یکم آب و جارو کنم.من جارو رو برداشتم که حیاط رو جارو کنم که گفت من میرم تو لباس عوض کنم خودم جارو میکنم اگه زحمتی نیست صندلی ها رو بیار تو منم رفتم صندلی ها رو بردم تو خونه. که یه باره دیدم یه دامن کوتاه بالای زانو کره تنش با یه تاپ بندی.خیلی راحت اومد رفت و شروع کرد جارو کردن.چه ساقهایه نازی داشت یه باره نمیدونم چی شده من و اون اونجا تنها بودیم و شاید....خلاصه کارم تمو شد و رفتم کمکش کنم تا رفتم رو به روش که بگم جار رو بده من تا جارو کنم وااااای چه دیدم لای پاش و شرت سفیدی که پاش بود دیونه شدم دستش رو گرفتم گفتم زندایی بلند شو برو تو میوه ها رو بشور اینطوری که تو نشستی داری جارو میکنی نه فکر خودتی نه من گفت چی شده مگه یه نگاهی یه لای پاش کردم و گفتم خودت ببین آخه نمیدونی من قلبم ضعیفه یه نگاهی به خودش انداخت و بلند شد قرمز شده بود از خجالت گفت خوب من میرم تو میوه ها رو میشورم و منم مشغول جارم کردن شدم تمو که شد داشتم آب پاشی میکردم که اومد بیرون گفت من میرم یه دوش بگیرم کارت تموم شد چایی رو آماده کردم از خودت پذیرایی کن تا بعد بریم گفتم باشه تو راحت باش.

‌پایان

@dastankadhi
⭕️ ربات معتبر درامد/اگه از الان شروع کنید بیست روز وقت دارید صد هزارتاشو جمع کنید میشه بین ۳تا ۶ میلیون تومن؛ اگه بیشتر شد ۱۰میلیون به بالا ارزششوداره حتمن بزن😻😻👇🏻👇🏻

لینک:
https://t.me/cexio_tap_bot?start=1716534074005000
مهدی برادر بزرگم
1402/02/09
#خواهر #برادر #تابو

درود به همه ، دوست محترم ، کاربر عزیز ، ای نازنینم که فارسی بلدی و به قدرت خواندن زبان فارسی تسلط داری، لطفاً بخوان ، بدان و آگاه باش که محتوای داستان پیش رو تابو است ،
تابو تابو تابو
پس لطفا در صورتی که دوست نداری ، تنفر داری ، بدت میاد ، عنت میاد و … هر چیز دیگه ای که ازت میاد یا نمیاد، خواهش میکنم ادامه داستان را نخوان و از این صفحه خارج شو
این داستان برای من نیست اما بعنوان یک زن وقتی این داستان را خواندم احساس کردم واقعا احساس کردم این حالو این احساس را من قبلاً زندگی کردم و خیلی خوشم آمد و تصمیم گرفتم اونو با شما به اشترک بزارم .
(ضمنأ نویسنده اصلی این خاطره خودش را کس طلا معرفی کرده بود ))
مهدی برادر بزرگم
مهدی تصادف کرده بود و توی پاش میله گذاشته بودند. امیر(برادرم که بزرگتر از منه و سه سال از مهدی کوچیکتره) دو روز اول که مهدی را از بیمارستان آوردیمش اومد کمکم ولی روز سوم دیگه نیومد. اصلا من از امیر خوشم نمیاد. هیچوقت کمک ما نبود. ما همیشه پشتش بودیم ولی اون به هیشکی غیر از خودش اهمیت نمیده. من باید پیش مهدی میموندم. برای همین چهار روز اول را نرفتم دانشگاه. بعد از اون سعی میکردم که جوری برم که هم برام دردسر نشه و هم بتونم از مهدی مراقبت کنم. مهدی هم مغازه را سپرد دست شاگردش. من واقعا مهدی را دوست دارم و دوری ازش برام سخته. برای همین سعی میکنم که وقتیا که میخواد برای مغازش جنس بیاره را باهاش برم سفر…
من چهار سالم بود که مادر و پدرم توی تصادف فوت شدند. علتش خواب آلودگی پدرم بوده. مهدی اونموقع هفده سالش بود. امیر هم چهارده. تا یکسال یکی از عموهام که وضعش خیلی خوبه خرج ما را میداد. یکی از خونه هاش که نسبتا کوچیک بود را هم در اختیارمون گذاشت تا اجاره ندیم. خانواده ی پدریم کم و بیش تا بچه بودم ما را حمایت می کردند ولی خانواده ی مادری بعد دو سال از فوت مادر و پدرم، دیگه به دیدن ما هم نیومدن. مهدی دیپلمش را گرفت و رفت سر کار. پیش یکی دیگه از عموهام که توی کار باند، میکروفون و دوربینه .مهدی کار می کرد و خرج و مخارج خونه را در می آورد. دیگه نذاشت که عموهام کمکمون کنند ولی اونها توی حقوقش جبران می کردند و حقوق خوبی بهش میدادند. بعد پنج سال هم از خانه ی عموم بلند شدیم. مهدی دوست نداشت که وبال گردنشون باشیم. افسار زندگی من و امیر دست مهدی بود. امیر از این موضوع بدش میومد. برای همین تو جوونی مستقل شد. الان هم مهندسه و وضعش بهتر از ماست، اما خدا را شکر که تا حالا یه مانتو هم برام نخریده. مهدی همه جوره پای من ایستاد و من را بزرگ کرد. نه مثل یک خواهر و نه مثل یک پدر. خیلی بیشتر از این حرفها جوونیش رو به پای من و امیر ریخت ولی امیر قدر نمیدونه. من جز مهدی کس دیگه ایو نداشتم. توی کوچیکی هام باهام بازی میکرد. با تموم خستگیای کاریش برام لالایی می گفت. وقتی رفتم مدرسه توی درسام بهم کمک میکرد. پارسال که خونه رو تمیز میکردم رفتم سر وسایلش و دیدم که نمراتش خوب بوده. معدل سال دوم دبیرستانش 18.92 بوده. ولی سال سوم به خاطر مشکلات افت کرده بود و شده بود 17.56 .
من الان 21 سالمه و در حال درس خوندنم. مهدی هم 34 ، ولی سنش بیشتر به نظر میاد.سه روز بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شد، قرار بود که امیر بیاد و بدنش را با دستمال تمیز کنه و باند و ایناش را عوض کنه. می خواستم برم دانشگاه. هر چی منتظر موندم دیدم نیومد. باید باندهاش را عوض می کردم. تا رفتم پیشش و گفتم فکر نکنم امیر بیاد پوفی کشید و خواست زنگ بزنه به یکی از این موسسات خدماتی تا یه پرستار بگیره اما من نذاشتم. دوست ن
داشت من کاراش را براش انجام بدم. خیلی مقاومت کرد ولی من با حرف راضیش کردم. گفتم:«مگه من مردم؟ هر جوری شده خودم انجام میدم. تو هم فکر کن یه پرستار زن داره برات این کار را انجام میده.» دو هفته توی بیمارستان بستری بود و وقتی باندهاش را باز کردم دیدم وضع زخمهاش خوبه. چیزی که موقع عوض کردن باند هاش اذیتش می کرد، این بود که شرت و هیچی پاش نبود و هی سعی میکرد که خودش را با پارچه بپوشونه. من اصلا توجه نمیکردم. نمیخواستم اذیت بشه. به هیچ عنوان نذاشت که بدنش را براش پاک کنم. منم اصرار نکردم. گفت که فردا پرستار میگیره. پیشونیش را بوس کردم و گفتم:« طوری نیست… به امیر میگم که هرجور شده بیاد.» اما اون گفت که فقط پرستار باید براش این کار را بکنه.
توی تمام مدت نذاشتم پرستار بگیره و خودم کارهاش را انجام میدادم. مقاومت میکرد اما رامش میکردم. بعد از خوب شدن زخم پاش اون را گچ گرفتند. پاش توی گچ بود.باهم پای تلویزیون نشسته بودیم. یه میز کوچیک زیر پاش گذاشته بودم. جلوش نشسته بودم و داشتم براش میوه پوست میکندم. تا بلند شدم، میوه ها رو براش ببرم گفت:
-« بزنم به تخته برای خودت خانومی شدی ها. خوشگل و تو دل برو»
میوه ها رو دادم دستش و کنارش نشستم. دستم را دور گردنش انداختم.( این عادتم از بچگی بود که همیشه دستم را دور گردن مهدی مینداختم.) گفت:
-« نکن دیگه بزرگ شدی. این کار ها مال بچگی هات بود.»
+«من بزرگ شدم؟ من همون مریمم که تا دیروز براش قصه میگفتیا.»
-«حیف که چقدر زود میگذره. چه خاطرات شیرینی.!! اگه تو نبودی با اون همه مشکلات نمیتونستم کنار بیام.»
+«چرا؟ مگه من چیکار میکردم؟»
-«امید بزرگ کردن تو منو نگه میداشت. وقتی که توی بغلم میخوابیدی همه چی از یادم میرفت.»
خودم را یکم براش لوس کردم.
-«نکن. گفتم که دیگه بزرگ شدیا…!»
+«عه مگه چیکار میکنم؟»
-«راستی تولدت مبارک. پس فردا تولدته ولی من نمیتونم برات کادو بخرم.»
+«فدای سرت. سال دیگه می خری…»
بلند شد و با دوتا عصا زیر بغل رفت توی اتاقش و برگشت. کارتش را برام آورد و داد دستم و گفت:
-«اینم کادوش. فردا صبح برو و یه گردنبند خوشگل بخر.»
+«ول کن بذار سال دیگه جبران کن…»
-«هر سال جای خودش.»
+« اصن باید با هم بریم و تو نظر بدی…»
-« با این وضع؟ … باشه فقط ببرم یه جایی که بتونم با عصا بیام…»
لپش را محکم یه بوس کردم و تو چشماش نگاه کردم. محبت از چشماش می بارید.
روز تولدم کلید ماشنش را بهم داد تا من رانندگی کنم و ببرمش یه جایی که برام یه گردنبند بگیره. اولین مغازه یه گردنبند را پسندید و برام خرید. نظر من هم براش مهم نبود. از این کارش خوشم میومد. اسب پیشکشو که دندوناش را نمیشمرند؟ بعد هم با همون عصاها و وضع پاش من رو برد کافی شاپ. همه ناجور نگامون میکردند. بهم نمیومدیم و پاش هم که قوز بالا قوز. وقتی پیشخدمت اومد، گفت:« چی میل دارین.؟» امیر گفت:« کاپوچینو با یه کیک کاکایویی» نمیدونم چرا پیشخدمت بعدش گفت:« نامزدتون چی؟» مهدی جا خورد. اما من با یه شیطنت خاصی گفتم:« همون کاپوچینو و همون کیک.» وقتی پیشخدمت رفت، مهدی تو چشمام خیره شد. تنها دختر توی زندگیش من بودم. توی بیست و هفت سالگی با دختر همون عموم که پیشش کار میکرد، نامزد کرد. هفت ماه نامزد بودند که امیر دختر عمو را با یه پسر دیگه دیده بود. مهدی واقعا دوسش داشت و وقتی موبایلش را گشت فهمید دو تای دیگه هم در کارند. بد ضربه ای بهش وارد شد. کارش را از عمو جدا کرد و برای خودش یه مغازه ی جدا زد که وضعمون را بهتر کرد. بعد از اون هیچ دختری غیر از من توی زندگیش نبود. دو سه بار دیدم که توی اتاقش دار
ه خودارضایی میکنه. میدونستم که اون هم نیازهایی داره. برای همین به روی خودم نمی آوردم. از توی کافی شاپ بیرون اومدیم و به سمت خونه حرکت کردیم. توی ماشین مهدی به من نگاه میکرد تا اینکه آخرش گفت:
-«تو نمیخوای ازدواج کنی؟»
+«نه. دوست ندارم. فعلا دارم درس میخونم.»
-«بلاخره که باید ازدواج کنی…»
کمی خجالت کشیدم ولی به روی خودم نیوردم.
+« نمیدونم. تو چرا فکر خودت نیستی؟»
-« همون یه بار برای هفت پشتم بس بود. اون که دختر عمو فرهاد بود و اینقدر خوب تربیت شده بود این شد، وای به حال بقیشون.»
نسبت به زنها و دخترها نگاه خوبی نداشت. نمیدونم چرا دلم خواست یکم شیطونی کنم.
-« من چی؟ من که تربیت شده ی خودتم.؟»
+« خب یعنی چی؟»
بد نگام میکرد. یهو و بدون مقدمه چینی بد حرفی زدم. خواستم درستش کنم.
-«دوست نداری خانومت مثل من باشه؟»
+« اصلا مثل مریم من پیدا نمیشه. تو رو خودم بزرگت کردم. میدونم که هیشکی مثل تو نیست اما اگه از یه نظر چه ظاهر یا اخلاق مثل تو باشه چرا که نه؟ حتما…»
توی دلم داشت قند آب میشد. همیشه با حرفهاش دل من رو می برد. برگشتم نگاش کردم دیدم وای که چقدر دلنشین به نظر میاد…
+« مهدی یه سوال بپرسم راستشو میگی؟»
-«تا ببینم چیه.»
+«سوال بدی نیست. بپرسم؟»
-« بپرس چشم جواب میدم.»
+«من رو چقدر دوست داری؟»
-« دیگه این پرسیدن داره؟ اصلا حد نداره. تو امید زندگیمی.»
این حرفش بهم جرأت بیشتری داد تا سوالی را که همیشه دوست داشتم ازش بپرسم را بگم.
+«پس دلت تا حالا نخواسته که من زنت باشم؟»
تا این حرف را زدم انگار که مهدی از هم پاشید. نتونست خودش را کنترل کنه. بلند گفت بزن بغل. ماشین را نگه داشتم. سعی داشت که از ماشین پیاده بشه ولی نمیتونست. من بجاش از ماشین پیاده شدم. خیابون خلوت بود. به کاپوت ماشین تکیه دادم. یه باره بغزم ترکید. اون تا اونموقع سرم داد نکشیده بود. اصلا نگفته بود بالا چشمت ابرو. دیدم شیشه ی ماشین را داد پایین و گفت:
-«ببخشید. بیا توی ماشین نمیتونم بیام بیرون.»
در ماشین را باز کرد تا پیاده بشه. من برگشتم توی ماشین. داشتم گریه میکردم. دستام را از روی صورتم برداشت و با انگشتش اشکام را پاک کرد و گفت:« گریه نکن. گفتم که ببخشید. عصبانی شدم» ولی گریه ی من بند نمیومد. گونم را یه بوس کرد و گفت:« دیگه این حرف را نزن. تو خواهرمی. با بقیه دخترا برام فرق داری. حالا ببخشید یه غلطی کردم داد زدم.» اشکام را پاک کردم و سعی کردم جلوی گریم را بگیرم. سرم را چرخوندم و بهش نگاه کردم. حالت معصومانه ای به چشمام گرفتم و گفتم:
+«آخه من تو رو خیلی دوست دارم.»
-«خب اینکه دلیل نمیشه این حرف را بزنی. دیگه تکرار نکن که بدم میاد.»
دوباره بغضم ترکید. دلم می خواست بغلم کنه. اما اون هرچی بزرگتر میشدم، خودش را بیشتر از من دور میکرد.
-«چرا گریه میکنی؟ کوچولو…»
+«آخه تا حالا سرم داد نزده بودی. من که حرف بدی نزدم…»
-«اصلا اون را فراموشش کن. تو چیزی نگفتی. منم غلط کردم. ببخشید… امروز تولدته باید بخندی.»
سعی کردم دوباره جلوی گریم را بگیرم. مهدی یه دستمال برداشت و اشکام را پاک کرد. حالت صورتش برام جذاب شده بود. با همیشش فرق داشت.
-«نگاش کن. هنوز هم همون مریم کوچولویی… پس تو کی میخوای بزرگ بشی؟»
داشت میخندید. ازخنده ی اون من هم خندم گرفت. فضای حاکم فقط سکوت بود که صدای خنده ی مهدی اون را شکسته بود. نمیدونستم چیکار کنم. نه میخواستم ماشین را روشن کنم و بریم و نه حرفی بزنم. کم کم خنده ی مهدی جمع شد و به داشبور خیره شد. چه روزایی که جلوی مدرسم به داشبورد خیره میشد و منتظر من میموند تا از مدرسه بیام. توی دب
یرستان هم همکلاسی هام با دست نشونش میدادند و میگفتند چه قدر پدرش جوونه. چه خوشتیپه.!! گاهی موقع ها دوستام را هم میرسوند. روزی که فهمیدند داداشمه نه بابام تعجب کردند. یه بار پدر یه دوستام اومده بود و به مدیر میگفت چرا داداش من دخترش را میرسونه… چی باید میگفتم؟ از اونهایی بود که نمیذاشت دخترش از خونه تکون بخوره. مهدی سرفه کرد و هردومون از فکر بیرون اومدیم. برگشت و توی چشمهای من نگاه کرد. دستم را دور گردنش حلقه کردم. صدای نفس کشیدنش توی گوشم پیچید. با هم چشم تو چشم شده بودیم. بعد از دو سه ثانیه مهدی گفت:
-«سه روز پیش مغازه بغلیمون، اکبر اقا زنگ زد و برای پسرش تو رو خواستگاری کرد. پسرش تو رو دو سه باری که اومدی مغازه دیده. گفتم باید از خودش بپرسم.»
±من ازدواج نمیکنم. یه هفتس گیر سه پیچ دادی که من رو شوهر بدیا…»
-«مگه تقصیر منه؟ دارم سوال اون را ازت میپرسم.»
+« من از این خواستگاریای سنتی بدم میاد. اصلنم شوهر نمیکنم.»
-« اخرش که چی؟»
+«تا آخرشم پیش داداشم میمونم.»
مهدی دوباره از اون نگاه های سنگینش را به طرفم حواله کرد.،من هم گفتم:
+«چیه؟ چرا اینجوری نگاه میکنی؟ مگه بد میکنم تو رو دوست دارم؟»
-« چرا اینقدر یه دنده ای؟ فعلا جوونی… میخوای جوونیت را حروم چی کنی؟»
+« تو جوونیت را حروم کی کردی؟ امیر نمیفهمه اما من که میفهمم.»
-« اون وظیفم بود. باید شما ها رو بزرگ میکردم. الان که دیگه بزرگ شدید»
+« بعد علی میمونه و حووضش. نه خیرم. تا تو داماد نشی منم عروس نمیشم.»
-«تو به کی رفتی اینقدر یه دنده ای؟»
+«خودت…»
-« باشه. من که دیگه زن نمیگیرم. تو هم شوهر نکن تا مثل من زود پیر بشی. الانم برو خونه که خیلی خوابم میاد.»
ماشین را روشن کردم و به طرف خونه حرکت کردیم. وقتی رسیدیم ماشین را توی پارکینگ گذاشتم و کمک مهدی کردم تا پیاده بشه. از روی قصد محکمتر بغلش کردم و کمی خودم را بهش میمالیدم. عصاهاش را بهش دادم تا بریم بالا. توی آسانسور به من بد نگاه میکرد. وقتی که داشت از آسانسور خارج میشد یکی از عصاهاش لیز خورد و نقش زمین شد. زمین را تازه طی کشیده بودند. دلم براش سوخت. نشست و پاش را گرفت و از درد ناله های ضعیفی میکرد تا همسایه ها متوجه نشند. از رو به رو بغلش کردم و سعی کردم بلندش کنم. سینه هام توی صورتش بود. کم کم بلندش کردم و زیر کتش را گرفتم و رفتیم توی خونه. عصاهاش را یه کنار گذاشتم و روی مبل نشست. رفتم لباس هام را عوض کردم و یه لباس قشنگ و تنگ پوشیدم. کمی جلوی مهدی به بهونه ی مرتب کردن، به بدنم کش و قوس دادم و خودنمایی کردم. بعد بغل مهدی نشستم و دستم را دور گردنش حلقه کردم. کیرش بلند شده بود. از روی شلوار دلم میخواست بگیرمش. خودم را آروم آروم به مهدی میمالیدم طوری که ضایع نباشه. بلند شدم و دستم را انگار که حواسم نیست به کیر مهدی زدم. رفتم توی آشپزخونه و توی راه بدنم را یکم قر میدادم تا باسنم جلب توجه کنه. مهدی هم نگاهش به باسنم بود. میوه آوردم و جلوی مهدی گذاشتم و نشستم و بازم دستم را دورش حلقه کردم و خودم را بهش میمالیدم. مهدی سرش را از مبل به عقب انداخت. کیرش کاملا جلب توجه میکرد و اونم نمیتونست کاری کنه. شهوت و استرس تموم تنم را گرفته بود. انگار که حالم دست خودم نبود.
-«نکن. چرا تو امشب کرمت گرفته؟»
+«چیا نکنم.؟» خودم را بیشتر بهش چسبوندم.
-«همین کاری که الان میکنیا.»
+« چه کاری؟»
-« خودت را به کوچه علی چپ نزن. تو خواهرمی. درست نیست…»
+«اواا… مگه چی کار میکنم؟»
صورتم را به گوشش نزدیک کردم و یه فوت توش کردم. خودش را جمع کرد. توی گوشش گفتم؛
+« پات که درد نداره؟»
نه. تو چیزیت شده؟»
+« نه ولی خیلی دوست دارم.»
-« منم دوست دارم. میشه فاصله بگیری. حالم داره بد میشه. عرق میکنم.»
فهمیدم که اونم مثل من شهوتی شده. گونش را یه بوس کردم. برگشت نگاهم کرد. پیشونیش عرق کرده بود. منم حالم اصلا دست خودم نبود. گفتم:
-«مهدی عاشقتم. خیلی دوست دارم. تو دوستم نداری؟»
پوف بلندی کشید. دوباره گفتم:
+«دوستم نداری؟»
-« به خدا عاشقتم ولی این کار رو نکن. من داداشتم، نه……»
+« نه چی؟»
-«هیچی…»
صورتم را به صورتش که طرفم بود، چسبوندم. میخواست بلند شه. هر چی سعی کرد سختش بود. منم نمیذاشتم.
+«اگه دوستم داری چرا میخوای بلند بشی؟»
-« من خودم تو رو بزرگت کردم. تو هم داری از موقعیت من سواستفاده می کنی. نمیتونم بلند بشم.»
+« من میدونم چرا رفتی دختر عمو فرهاد را گرفتی. چون اون خیلی شکل منه.»
خودم را بهش چسبوندم و یه پام را اونطرش گذاشتم. لبم را طرف لبش بردم. صورتش را عقب کشید. صورتم را جلوتر بردم. چشماش را باز کرد و با هم چشم تو چشم شدیم. لبم را محکم به لبش چسبوندم. کاری نمیکرد. تپش قلبش را کاملا حس میکردم. کم کم رام شد و دستش را به کمرم چسبوند. اروم اروم خودم را ول کردم تا اینکه روی کیرش نشستم.
+« مگه نمیخواستی من ازدواج کنم.؟ من کسی را غیر از تو دوست ندارم. یا تو یا هیچ کس.»
دستش را گرفتم و روی سینم گذاشتم. سینم نه خیلی بزرگه نه کوچیک. توی سن من سایزش خوبه. بوی تنش توی سرم پیچیده بود. دستاش روی سینم بود و داشت گردنم را بوس میکرد. پیرهنم را بالا دادم. اون هم از پشت سوتینم را باز کرد. نوک ممه هام را میخورد. لذت تموم تنم را گرفته بود. دستم را روی کیرش گذاشتم. دستش را از کمرم برداشت و برد لای پام. ساپورتم را از پام در آوردم. کمی خیس شده بود. شورت نپوشیده بود. برای اولین بار بود که دست کسی غیر از دست خودم، کسم را غرق لذت میکرد. بلند شدم و دکمه ی شلوارش را باز کردم و کشیدمش پایین. از روی شرت با کیرش بازی کردم و بعد درش آوردم. تا روی گچ پاش کشیدمش. میز زیر پای مهدی را درست کردم و کیرش را توی دستم گرفتم. یه کیر بزرگ و مردونه. بدون هیچ تعللی توی دهنم کردمش. یکم که ساک زدم، گفت:«بسه. داره جونم در میاد.» بلند شدم و اونو آروم آروم توی کسم فرو کردم. احساس سوزش بهم دست داد. وقتی بلند شدم دیدم کیر مهدی خونیه. مهدی به خودش که اومد گفت:
-« چی کار کردی؟ چرا این کارو کردی؟»
+« الان من عروس شدم. نمیخوای بهم تبریک بگی؟»
-« مریم اصلا فکرش را هم نمیکردم روزی باهات این کار رو بکنم.»
+« تو که نکردی. خودم کردم. تو هم بهترین کادوی زندگیم را بهم دادی.»
لبم را به طرف لبش بردم. کمی لب دادیم و بلند شدم و چند تا دستمال کاغذی آوردم. خونهای روی کیرش را پاک کردم. خودم را هم تمیز کردم. به طرف مهدی رفتم. نشستم روی کیرش و بالا و پایین میرفتم. (انگار که سوار کاری میکردم.) باسنم توی دستای مهدی بود و سرش میون سینم. با نوک سینم که بازی میکرد هم لذت می برد و هم از خود بیخود میشدم. حدود دو دقیقه این کار میکردم که مهدی گفت؛
-«کمک کن بلند بشم بریم روی تخت.»
کمکش کردم بلند بشه و هم شلوارش را از توی پاش در بیاره. عصاهاش را دستش دادم و کیرش را توی دستم گرفتم. خندید.
+«مهدی اگه بدونی چقدر دوستت دارم.»
-«میدونم… ببخشید ولی قبلا توی دفتر خاطرات خوندم…»
+«چی؟؟ چرا خوندی؟ خو تو که همه راز هام را میدونی»
-«ببخشید، ولی بعضی اوقات که بیکار میشدم و تو خونه نبودی میخوندنم…»
+«چی کارت کنم؟ بزنمت؟ خب الان خجالت میکشم.»
مهدی بلند خندید. میخواست من رو ببره توی اتاق خودش ولی من نگذاشتم. بردمش توی اتاق خو
دم. روی تخت من خوابید و زیر کمرش پتو و بالشتم را گذاشت تا بلند بشه.پاهاش را هم دراز کرد و گفت:
-«بیا اینجا…»
من رو روی سینش نشوند و کسم را به طرف صورتش کرد. دستام را به عقب، تکیه گاه بدنم کردم. بالای کسم را میخورد و با دست راستش با کسم بازی میکرد. اینقدر این کار رو کرد تا به یک بار ول شدم و آبم پاشید روی سینه و گردنش. با دستاش کمرم را گرفت. یکم که سرحال اومدم با دستمال سنه و گردنش را پاک کردم. من به نیازم رسیدم ولی اون نه. روی کیرش نشستم. سینم را به صورتش چسبوندم و کمرم را تند بالا و پایین می کردم. دستش را به بالای کسم چسبوند. انگار که راضی شدن من براش بیشتر اهمیت داشت تا ارضا شدن خودش. اینقدر این کار رو کردم تا دوباره از حال رفتم و ارضا شدم. اون هم من را محکم توی بلش گرفت. مهدی هنوز ارضا نشده بود. پاهاش را از هم باز کردم و میونشون نشستم. با دستمال کیرش را تمیز کردم و توی دهنم کردمش. تخمهاش هم رو توی دستم گرفتم و تند تند ساک میزدم. یکم که ساک زدم اه و نالش شروع شد. صورتم را بالا آوردم، دیدم چشماش را بسته و داره لذت میبره. خیلی خوشحال شدم. نفس نفس زدناش تند تر شد و آب داغ و سفید رنگ و براقش ریخت روی سینم. با دستمال پاکش کردم و ساعت را نگاه کردم. ساعت 1.35 دقیقه ی شب بود. توی بغلش خودم را ول کردم. خواب چشمام را گرفته بود. فرداش هم جمعه بود
نوشته: ندید بدید
@dastankadhi
سکس زنم دومم با دوست صمیمیم (۱)
1402/02/12
#تریسام #بیغیرتی #همسر

سلام.
داستان من کلا سکسیه ولی طولانی… اسم ها مستعارن من اهل یکی از شهرهایه غرب کشورم اسمم آریا و تو سن ۲۱ سالگی یه ازدواج ناموفق داشتم ۲۴ سالم بود دوباره خیلی اتفاقی ازدواج کردم با همسرم الناز. ک اونم ۱۷ سالش بود اون موقه من اول فک میکردم ک همسرم سر از هیچی در نمیاره ولی بعد فهمیدم ک نخیر دوست پسرایه زیادی داشته و کلا سکس چت و اینا بوده رابطه جنسی نداشته مشکلی هم نداشتم اگه داشته بود 🤔 ولی بهش اطمینان داشتم چون وقتی خودش گفت دیگه لزومی نداره رابطه جنسیشم بهم نگفته باشه چون هم پرده داشته هم کونش اثلا دست نخورده بوده… همون تو ازدواج اول دوسداشتم نفر سوم بینمون باشه همسر اولم پایه بود ولی من بر حساب بی جنبه بودنش اینکارو نکردم.بریم سر داستان با همسر دومم.
خصوصیاتمونو بگم که . من قدم ۱۶۵ و خانومم هم قد خودمه بدن ورزشکاری هم ندارم قیافه معمولی ولی خانومم قیافه ش معمولیه ولی استیل بدنش عالیه کون برجسته وه باسن بزرگ یه زره هم چربی نداره کوسش ک خیلی کولوچه ایه و خیلی تنگ از ایناس ک هر وقت میکنیش کیرت بهش فشار میاد رفتیم دکترم ک گفتن باید عمل بشه تا گشاد بشه ولی ن من ن همسرم دوست نداشتیم که گشاد شه پس بیخیالش شدیم کس باید تنگ باشه مثه خانومم اوففف . بعد یه مدت بهش گفتم برو موهاتو رنگ کن اونم همین کارو کردو رنگشون کردو کراتینه و ناخون کاشتو اینا که واقعا جزاب شده بود از همون اول رو مخش کار کردم چونکه خودم تو دوران کودکی خیلی دست مالی شدم از طرف دوستان وه اقوام ولی هیچوقت کونم نزاشتن فقط در حد لاپایو ساکو اینا ازهمون دوره زندگی اولم رفتم سراغ داستانایه سکسی اوایلش کم ولی الان همیشه میام با همسرم درمیون گزاشتم وقت سکس که مثلا الان یکی باشه ساک واسش بزنیو اینا که بهش برخوردو اصلا همراهیم نکرد ولی من همیشه در موردش باهاش صحبت میکردم وه میگفتم این تو وجوده منه تا عملیشم نکنم نمیشه اونم هی میگفت آره جون خودت من فقط با تولذت میبرمو اینا ولی من همیشه وقتی شهوتی میشد میرفتم سراغ حس خودمو کم کم اونم موقه سکس همراهیم میکرد تا اینکه یه سال با همین موارد گزشت تا اینکه موقع سکس تا واسش نمیگفتم اون ارضا نمیشد موقه ارضا هم هی ب خودش میپیچید مثه مار خانومم خیلی شهوتیه خودم از اون بدتر وقتی تو ماشین واسش حرفایه سکسی میزنم دست میکنم تو شورتش خیسه خیسه خودمم راست میکنم واسش کم کم رومخش کار کردم که عکسایه سکسی واسم بفرسته اونم میفرستاد و کم کم بهش میگفتم تو بازارو اینا لباسایه باز بپوش وقتی خودمون تنهایم میریم اونم خیلی ریز قبول میکرد ولی ن در حد اون تمایل من وقتی تو باز مردایه دیگه بهش جلب توجه میکردن کیف میکردم بعد از حدود یه سالو نیم با دوستم زیاد در ارتباط بودیمو همیشه اونو با خودمون میبردیم میرفتیم بیرون میگفتم لباس باز بپوش روسری ک همیشه از سرش میفتاد و میگفتم درستش نکن و ساق پاشو تا ده پونزده ثانت مینداخت بیرون یه دوست صمیمی دارم که اون مجرده یه سال از خودم کوچیکتره قدش از خودم بلند تره حدود ۱۷۰ میشه همیشه موقه سکس اونو میگفتم اونم خیلی همراهیم میکرد اون دوستم هم همیشه باما بود میومد خونمون تا اینکه این حسو بعد از دوسال توش ب وجود آوردم یه بار موقه سکس بهش گفتم نظرت چیه که با اون دوستم ک اسمش بهزاد بود عملیش کنیم که میگفت ن آبرومون میره و اینا تو بعدا پشیمون میشیو اینا ک گفتم ن من روحرفم هستمو تا آخر عمر باهاتم و اینا تا راضیش کردم ک ببینم چی میشه ک گفت فردا که باهاش تنها شدی گوشیتو بنداز رو عکس لختیایه منو خودتو سرگرم کن تو ماشین بعد به یه بهونه برو بیرون من زنگ.میزنم
اونم گوشیرو ور میداره بعد من احوال تورو میپرسم قطع کردم که اونم عکسارو میبینه و بعدش ببینیم چی میشه ک من فردا با دوستم تنها شدم ولی بهش گفتم بهزاد یه حرفی بهت میزنم دوست ندارم که هیچکس بجز منو تو بدونه اونم.گفت باشه هرچی باشه گفتم جنبشو داری گفت آره منو تو نداریم گفتم منو الناز خیلی وقته که در مورد نفر سوم حرف میزنیم من تورو انتخاب کردم اگه میتونی باش که یه خورده گیج شدو گفت النازو تا الان به این چشم نگاه نکردم که باهاش رابطه داشته باشم منم گفتم میدونم ولی ما خیلی وخته به تو نخ میدیم ولی تو اصلا هیچ اشاره یا کاری تو مرام رفاقت نکردی که گفت تو دوست صمیمیه منی واسه اینه ک کاری نکردم منم گفتم ما میخوایم کاری بکنیو دیشبم در موردت با الناز صحبت کردم اونم گفت یه نقشه دارمو اینا که من عکسایه لختی الناز که واسم میفرسته رو بزارم رو گوشیمو روشن باشه پیاده شم بعد اون به تو زنگ بزنه تو ببینی بعدش ببینیم تو چیکار میکنی ولی چونکه من واقعا میدونستم تو حتی بهشون نگاه هم نمیکنی خودم اومدم باهات درمیون گزاشتم النازم نباید بفهمه ک من با تو هماهنگم اگه پایه ای تا عملیش کنم بعد چن دیقه فکر کردن گفت من پایه م منم به الناز گفتم الان وقتشه پنج دیقه دیگه بزنگ گوشیم دستم بود که دوستم گفت من باید عکسارو ببینم منم نشونش دادم وقتی داشت میدید قشنگ توجه کردم که کیرس راست شده بعد یه دیقه الناز زنگ زدو دوستم که منم کنارش بودم الناز خبر نداشت با هم حرف زدن الناز گفت آریا کجاس که گفت رفته بیرون الان میاد بعدش قطع کردن به دوستم گفتم سریع برو بهس پی ام بده بگو این عکسا چیه تو گوشیه آریا لختیه همشونو دیدمو اینا سر صحب باز بشه اونم همین کارو کردو الناز گفت وای تو چرا دیدیشون آریا چرا همچین کاری کرده گوشیشو نبرده ؟ که بهزادم گفت حتما هواسش نبوده و اینا ولی من نمیخوام آریا خبر داشته باشه ک من عکسارو دیدم النازم گفت باشه ولی دیگه همچین کاری نکن بهزادم گفت من قبلا بهت حس نداشتم چون فک نمیکردم که همچین چیزایرو زیر لباس داشته باشیو النازم قلقلکش میومده گفت چیو که اونم گفت باسن برجسته و ممه هایه بزرگو کس کولوچه ایو اینا النازم مثلا خجالت بکشه گفت فک کن ندیدیو اینا بهزاد گفت ندیگه الان دیدم باید لمسشونم بکنم ولی خاهشا آریا خبر نداشته باشه اون دو تا یه جوری حرف زدن ک مثلا من با بهزاد هماهنگ نکردم النازم راجب این موضوع به من چیزی نمیگیه اون شب کلی با هم چت کردنو حرفایه بی ربط زدن تا کم کم روشون بعدن باز بشه اون شب تموم شدو النازم وقتی اومدم خونه همه حرفارو به من گفت که چی شده گفت الان چیکار کنیم گفتم باهاش چت کنو بگو این رابطه آخرش باید به سه نفره خطم بشه و آریا باید بعد یه مدت بدونه و اینا اونم همین کارو کردو اون شب یه سکس عالی داشتیم فرداش باهاش چت کردو بازم شبش من با دوستم تنها شدیم اونم بهم.گفت ک همچین حرفی زده منم گفتم خودم هماهنگ کردم که اینجوری بگه رابطه چتیشون یه مدت طول کشیدو تو این مدت عکسایه لختی الناز واسش میفرستاد یه روز که بهزاد اومد خونه ما باهم رفتیم بیرون منم هی اونارو تنها میزاشتم ببینم چیکار میکنن الناز گفت ک تورو رفتی اومده دستمو گرفته و بوسم کرده و اینا یه مدت گزشت من یه شب که با دوستم تنها بودم النازم خونه باباش بود گفت امشب بگو من کار دارم تو برو النازو بیار از خونه پدرشو منم میرم خونه منم همین کارو کردم گفتم به بهزاد همچین چیزی اونم که خیلی خوشحال بود برق تو جشاش میزد گفت خوب کاریم بکنم گفتم آره یه ساعتو نیم وقت دارید حتما باهاش حال کن ولی رابطه جنسی اصرار نکن چون موهایه
بدنش اومده و وقت لیزرش یه هفته دیگس اصرار نکن که قبول نمیکنه الناز همیشه دوست نداشت که کسی بدنشو با مو ببینه هرچن همیشه لیزر میرفت ولی دو ماه بود ک نرفته بود اون شب رفتو بعد یه ساعتو حدود بیس دیقه اومدن دنبال منم منم باهاوشون رفتم بهزادو رسوندم خونه و الناز واسم تعریف کرد که وقتی اومده دنبالم هی بوسم کرده تو ماشینو منم شهوتی شدم رفتم کیرشو گرفتم از تو سلوار در آوردم کیرسو که دیدم سیخ کرده شهوتی شدم کیرش خیلی خوب بود واسش ساک زدم رفتیم یه جا تو خارج شهر ایستاد هردومون تقریبا لخت شدیم ممه هامو خوردو کلی لب گرفتو منم واسش ساک زدم اول منو ارضا کرده منم واسش ساک زدم تا ارضا شده خیلی خوش گزشته و خیلی ازم تشکر کرده و گفته خاهشا آریا خبر دار نشه ک خودم بهش گفتم اینو بگه منم کلی حال کردمو شب باهاش یه سکس عالی داشتم ک خیلی خوش گزشت بعد یکی دوهفته همه چیز عادی بودو الناز از چتاشون واسم شات میگرف میفرستاد کلا در جریان بودم تا تقریبا یه بیست روز که با دوستم اومدم خونه و الناز خونه بود من گفتم برم یه دوش بگیرم تو دلم گفتم شمام یه حالی میکنید یه چشمک به الناز زدمو اونم خندید وقتی من رفتم حموم اونام بعدن الناز بهم گفت گه یه حال اساسی کردن با همو ارضا شدن ولی سکس نداشتم فرداش موقه لیزر الناز بودو من بردمشو اول رفت اپلاسیون بعدشم لیرزو بعدشم وقتی تموم شد به بهزاد زنگ زد رفت دنبالش ولی الناز گفت هیچ کاری نکردم در حد لبو دستمالی فقط بوده بهزادم همینو گفت وقتی برگشت بهزاد دیگه رفت منم با الناز یه سکس عالی داشتیم از اون ب بعد وقتی سه تای میرفتیم بیرون الناز لباسایه خیلی باز میپوشید شرت که اصلا نمیپوشید بعزی وقتام که سوتین نمیبست که نوک سینش معلوم باشه منم کیف میکردم مانتو جلو باز روسری که دیگه وقتی سه تای تو ماشین بودیم اصلا سر نمیکرد پاهاشو از صندلی عقب میاورد وسط دو تا صندلی جلو دراز میکرد تا زانکس لخت بود پاهاش منم یه چشمک میزدم بهش که داری دیونمون میکنی اونم کیف میکرد… فرداش بهزادو شام دعوت کردو بعد شام همانگ کرده بودم که مثلا زغال قلیون ندارمو من میرم بگیرم بعدشم زنگ میزنم که یه کاری پیش اومده و تا یه ساعت دیگه نمیام همین کارم کردم و رفتم بیرون زنگ زدم گفتم تا یه ساعت دیگه نمیام وقتیم برگشتم پنج دیقه قبلش زنگ زدم ک نزدیکم دارم میام وقتی اومدم یه قلیون با بهزاد کشیدمو همه چی عادی بودو بهزاد بعدش رفتو الناز اومد گفت تو رفتی اومده بغلم کرده و باهام ور رفته و لب گرفته بعدشم تو زنگ زدی یه خورده ترسید ولی وقتی بهش گفتم آریا میگه تا یه ساعت دیگه نمیام چشاش چارتا شد از خوشحالیو لب گرف ازم گردنمو لیس میزد منم حشری شدمو دست بردم کیرشو گرفتم که تقریبا ۱۸ ثانت میشه و حالش خیلی خراب شده و هی لب میگرفت لباسامو از تنم در آورده و وقتی شلوارمو از پام کند یه دیقه وایساد چشاس چارتا شد و گفته وای واقعا بدنت عالین اصلا فک نمیکردم که اینجوری باشه النازم گفته ک شانسته امروز خودت اومدی دنبالن هم اپلاسیون کردم هم لیزر واقعا بدنشم عالی بود گفت ممه هامو گرفته و یکیشونو میخوردو اون یکیرو با دست فشار میداد هی لب میگرفته و منم دیگه طاقت نداشتم رفتم شورتشو کشیدم پاین سرمو نزدیک کیرش کردم اونم سرمو گرفتو کیرشو گزاشت دهنم الناز واقعا عالی ساک میزنه گفت اینقد واسش ساک زدم که نزدیک بوده آبش بیاد دیگه نزاشته بعد حدود ده دیقه ساک زدن اومد رومو شورتمو از پام کندو رفت واسم لیس میزد اولش یه خورده بو کشیدو گفته اوففف چقد خوش بوه و لیسش میزد منم که دیگه داشتم از حال میرفتم اینقد خوب میخوردش یه پنجشو کرد
ه داخلشو با یه دستش ممه هامو میمالید انگشتشم بعزی مواقع میکرده دهنم گفت بعده حدود یه ربع که فقط میخورده دو سه بار ارضا شدم ولی ارگاسم نشدم دیگه سرشو آوردم بالا گفتم بسه دیگه بکن که دارم دیونه میشم اونم سرمو گرفتو کیرشو کرد دهنم چند بار عقب جلو کردو رفت پاین کیرشو تنظیم کردو گزاشت تو کوسم ولی خیلی با احتیاط بهزادم که بهش گقته بود تا الان رابطه از جلو نداشته خودت همراهیم کن اونم گفت که بهش گفتم یواش یواش بزار توش که خیلی تنگه ازیت میشم اونم همیم کارو کردو وقتی کیرش کامل رفت تو کوسم گفتم دو دیقه وایسا تا جا باز کنه تو اون وقفه همش ازم لب میگرفتو ممه هامو میمالیدو میخود منم که حشرم زیاد شده گفتم بسه الان تلمبه بزن اونم همبن کارو کرده و گفته ک کوست خیلی تنگه و مثه آتیشه و نمیتونم زیاد تحمل کنم منم بهش گفتم فکرتو مشغول کن تا آبت نیاد حدود پنج دیقه اونجوری تلمبه زده و گفتم بسه پاشو من بیام روت که میخوام کیرتو قشنگ تو کسم احساس کنم همین کارم کردیمو رفتم روش کیرشو کردم تو کسم خیلی شهوتی شدم بالا پایین میکردمو ازش لب میگرفتمو گردنشو میخوردم که دیگه اونم دیگه طاقت نیاورده داشته میومده آبش گفت دارم میام نزاشته بیاد گفته اول باید الناز جونو ارضا کنم که منم.گفتم ده بار ارضا شدم ولی ارگاسم نشدم اونم بلند شدو اومد روم کرد تو کسم ولی دیگه نزاشتم تلمبه بزنه تا منو ارضا کنه اینقد چوچولمو مالیده و ممه هامو خودرده و گفت آره این زن جنده آریاس که دارم میکنم از این به بعد باید همیشه بکنمتو این حرفا منم گفتم آره بیا همیشه منو بکن اصلا سه نفرش میکنم زیر هردوتاتون باشم آریارو رازی میکنم جلو چش خودش منو بکنیو هر وخت خواستی بیا منو بکن که اونم حشرش زیاد شده و کیرشو آورده بیرون من داشتم ارگاسم میشدم میپیچیدم به خودم که اونم آبشو رو سینم خالی کرده و چن دیقه فقط قربون صدقم رفته منم کیرشو گرفتم باهاش ور میرفتم که بازم بلند شد گفتم این چرا بازم بلند شده ک گفت واسه کس کولچه ایه زن جنده آریاس که بلند شده منم یه خورده با گفتن حرفاش شهوتی شدم ساعتو نگاه کردم گفتم ده دیقه دیگه وقت داریم اونم گفت ای به چشم رفته کیرشو ک خودم گفتم شستو که یه موقه حامله نشم باز اومد باهام ور رفتو واسش ساک زدم رفت پاین کیرشو دوباره کرد تو کوسم اینقد شهوتی بودم که میگفتم جرم بده تند تند بکن یکی دوبار ریز ارضا شدم ولی دوست داشتم باز ارگاسم بشم اونم که آبش یه بار اومده بود توانش بیشتر شده و خیلی خوبتر میکرد که تو زنگ زدی گفتی پنج دیقه دیگه میرسم میخواستم بگم که یه چیز بیار که خودت حالی شی دیر تر بیای ولی گفتم تابلو میشه نگفتم دیگه جم کردیم بازم ازم لب میگرفت رو پاهاش بودم باهام ور میرفتو لب میگرفت سینه هامو گرفت که تو در زدی دیگه از هم جدا شدیم و تموم شد همه چیزو عادی جلوه دادیم که دیگه تموم شد منم باهاش یه سکس جانانه کردم اونم دو بار ارگاسم شدو خوابیدیم فرداش به الناز گفتم چطور بود که گفت یه شب خیلی عالی بوده و اینا میخوام یه مدت فقط منو بهزاد باشیم تا اوتم رابطه جلو واسش عادی بشه بعدا سه نفرش کنیم منم گفتم چشم زنه جندم تک خوری میخواد ولی باید بعدا سه نفرش کنیم اونم.گفت چشمو دیگه تموم…
امیدوارم که داستان جالب باشه واستون که اگه بازخورد خوبی داسته باشه ادامشم واستون مینویسم ک همین امشب که داستانو نوشتم شبش بهزاد رفت النازو از خونه پدرش آوردو یه سکس مشتی تو ماشین داشتن بعدشم من النازو کردمو یه سکس عالی داشتیم وقتی سه نفره شد ادامه شو مینوسیم ممنون از نگاهتون ببخشید که طولانی شد لطفا فحش ندین …
نوشته: آریا
@dastankadhi
من و پسردایی کص و کون


کص_ارتجاعی

سلام من ریحانه هستم این داستان کاملا واقعیه ۱۹سالمه یه پسر دایی دارم ب اسم محمد ۲۵ سالشع من شیراز زندگی میکنم پسر داییم پیش مادر بزرگم اصفهان زندگی میکنه حدود دوماه پیش بود تصمیم گرفتیم بریم اصفهان و رفتیم خونه مادربزرگم اینا کوچیکه،،، شب بود خالم و شوهرشم اومدن خونه مادربزرگم بخوابن اونا رفتن تو اتاق و از اونجایی ک خونشون ی اتاق بیشتر نداشت ما همگی مجبور شدیم تو پذیرایی بخوابیم دوستانه چون جا نبود من پیش محمد خوابیدم اونورمم خالم بود قبلا با خالم لز داشتم 😜 ساعت سه بود دگ همه خوابیدن پشتم ب محمد بود یهو بعد نیم ساعت حس کردم یچی رو سینم حرکت میکنه دیدم بله خالم داره اروم سینمو میماله چشاشم بسته ک متوجه نشه منم هی داشتم داغ میشدم نفس عمیق میکشیدم بعداز چن دیقه دیدم یهو یچی سفت از پشت وسط کونمه دیدم کیر محمده🤤🤤 منم حسابی داغ یوااش سینمو از سوتینم دراوردم واسه خالم کونمم بیشتر چسبوندم ب کیر پسر داییم خلاصه هی پسر داییم کیرشو مالید بهم تا اب اومد ولی من داشتم میترکیدم ب زور خوابیدم صبح ک شد همه خواستن برن سبزه میدون محمد ک خونه بود منم گفتم بهترین فرصته پس باهاشون نرفتم همینک رفتن پریدم سوتینمو دراوردم ک نوک ممه هام بزنه بیرون 🤤 راسییی من اندامم ساعت شنیه ۴سال بوکس کار کردم سینم سایز ۷۵ کون بزرگی دارم کصمم تپله همیشه هم خیسه،خلاصه رفتم پیش پسر داییم نشسم سرش توگوشی بود چشش افتاد رو نوک سینم یجوری شد منم ی لبخند بش زدم بحثو اوردم رو چیزای سکسی بعدش اروم اروم دستمو گزاشتم رو کیر گفت میزاری جرت بدم گفتم جرمممم بده زود مث وحشیا شروع کرد ب خوردن لبم ایقد لبمو مک زد ک لبم بی حس شده بود دستشم شکممو نوازش میکرد منم دگ داشتم میترکیدم شلوارشو کشیدم پایین و شروع کردم ب خوردن کیرش اول کلاهکشو کردم تو دهنم هی مک میزدم اونم اه میکشید میگف جنده ی من بخور زود باش منم وحشیانه تر میخوردم تخماشو لیس میزدم هی کیرشو میکردم دهنم با تخماشو میمالیدم بعداز ۵ دیقه گف الان ابم میاد زود ا دهنم درش اوردم گفتم اسپری تأخیری اگ داری بزن زود اونم اسپری زد و بعدش شروع کرد بع شروع کرد ب خورد سینه هام نوک سینمو لیس میزدو مک میزد با دستشم محکم میزد رو کصم منم دگ صدام دست خودم نبود ناله میکردمو اه میکشیدم یهو هی لیس زد اومد رو شکمم دور نافمم لیس زد بعد حمله کرد ب کص سفید صورتیم شروع کرد ب خوردن خروسک کصم منم هی جیغ میزدم میگفتم من جندتمممم زود منو بکن اخخخخ کیرتو میخوام اونم وحشی تر میشد و میخورد حتی دوبار عم گاز اروم گرف ک تمام وجودم لرزید با گاز دومش و ابم پاشید بیرون ابمم لیس زد باز دوباره اومد سمت لبم حدود دودیقه لب همدیگه رو خوردیم باز داشتم داغ میشدم کن خیلییی هاتممممم سینمم همه جاشو کبود کرد بعد خواست کیرشو بکنه تو کونم ک گفتم اول کصصصص گفت مگ پرده نداری گفتم ارتجاعیم گف جووووون کصوی من و ایقددد کصم خیس بود سر کیرشو با خیسی کصم خیس کرد بعد کرد تو کصم از شهوت داشتم میمردم هی میگفتم تند بکن اونم ایقد تند میکرد ک حتی رو کیرش ی کم خون دیده میشد ولی باز میگفتم محکم تر بکن بعد از ۵ دیقه گفتم بلن شه خوابوندمش خودم نشسم رو کیرش تاته میکردمش تو کصمو سینمو کردم دهنش داشتم پرواز میکردم از لذت اولین سکسم بود ک ایقد کصم داشت حال میومد تندتند بالاپایین میکردم ک صدای شالاپ شلوپ و صدای جیغ و اه من با اه محمد کل خونه رو برداشته بود لبشو هی گاز میگرفتم گردنش کبود کبود شده بود دگ بعداز چن دیقه گف ابم داره میاد بلن شو ولی من بلن نشدمو نشسم رو کیرش ابش پاشید تو کصم گفتم اه محمدددددددد من کونیتم کصوتم و باز هی تلمبه میزدم گفت ریحانه کونتم میخواما گفتم باشه بلن شدم ۶۹‌‌شدیم ایقد کصمو خورد ک ابم اومد ابمو هی میمالیدم ب صورتشو زبونش اونم لذت میبرد کیرشم کامل شق شده بود باز حالت داگی وایسادم باز با اب کصم کیرشو خیس کردو تف انداخت وسط کونم بعد کیرسو اروم اروم کرد تو کونم ۵ دیقه اول درد داشت بعدش ایقد لذت بردم ک نمیخواسم کون دادنم تموم شه بعداز چن دیقه بلاخره ابش اومدو دوتامون کاملا بیهوش افتادیم روهم دگ همش هرشب،شب تا صبح کیرشو میمالید وسط کصم تا ابش میومد همینک هم تنها میشدیم سکس کامل میکردم دوبارم با خالم لز کردم روزی دوبار ابم میومد حتی وقتی برگشتیم پسر داییمم باهاموم اومده دوروزی ی بار سکس میکنیم یه بچه هم ازش خراب کردم

#پایان

کانال
@dastankadhi
تجاوز سه نفره


تجاوز
سکس_خشن

سلام من کیمیام 21 سالمه بیبی فیسم و و فیس خوبی دارم بدن سفیدی دارم ممه ها 85 کون رو فرمی دارم ب یه کص کولوچی داستان از اونجا شروع میشه که توی مجازی بایکی اشنا شدم پسری خوبی بود اسمش سروش بود هیکل ورزشکاری و بدن سفیدی داشت ک هرکسیو جذب خودش میکرد ما باهم اوکی شده بودیم خلاصه ی روز قرار گذاشتبم بیرون همو ببینیم رفتیم کافی شاپ و همچی اوکی بود س ماهی میشد باهم دوست بودیم و کمو بیش سکس چت میکردیم ی روز گفت بیا بریم ویلای دوستم عشق و حال منم قبول کردم فردا ی نیم تنه مشکی جذب پوشبدم جوری ک ممه هام داشت لباسو جر میداد ی شلوار جذب مشکی پوشیدم با مانتوی جلو باز و ی شال ی ارایش ملایمم کردمو مایو ورداشتم چون قرار بود بریم استخر قرار بود شب بمونیم اونجا ماشین گرفتم ادرسو دادم بعد نیم ساعت رسیدم جای خلوتی بود و فقد همین یدونه ویلا اونجا بود در زدم درو باز کرد رفتم داخل ی ویلای شیکی بود یکم نشتم رو مبل و پذیرایی کرد و گفت برو لباستو عوض کن و راحت باش رفتم داخل ی اتاق لباسمو عوض کردم و ی شلوارک پوشیدم ک با نیم تنم ست بود رفتم نشتم پیشش ک دیدم با نگاهش بدنمو برانداز کرد و گفت جون چه هیکلی از عکسات بهتری دوتا از دوستاشم بودن پیشمون ک رفتن مشروب اوردن شروع کردیم خوردن ک من دیگه حالم داشت بد میشد رفتیم تو اتاق و من ولو شدم رو تخت ک دیدم س نفرشون اومدن تو اتاق و درو بستن سروش لباسمو در اورد و گفت قراره س نفر بکنیمت جذاب با این حرفش ب خودم اومدم و ترسیدم چون من فقد ی بار سکس داشتم اونم از عقبلباساشونو در اوردن و شروع کردن ب مالیدنم منم حشری شده بودمو ک صدای اه نالم کل خونه رو پر کرده بود سروش کیرشو تنظیم کرد تو سوراخم و وارد کرد دردش زیاد بود ولی داشتم لذت میبردم ک یکی از دوستاش ک اسمش فرهاد بود کیرشو کرد تو دهنم و با دستم داشتم کیر اونیکی رفیقش محمد رو میمالیدم ک سرورش کیرشو در اورد و رو تخت ی جوذی من خابوند ک خودش کیرشو از کص و محمد از کونم کردن توم دوتا کیر توم بود داشتم حال میکردم و از ی طرف کیر فرهادو میخوردم و سرورش میگفت جوون تو جنده ای مای از ابن ب بعد باید ب ستامون کص بدی از اون طرف محمد میگفت جنده دارم از کون جرت میدم و سینه هامو فشار میداد سروش ابش اومد و ریخت رو صورتم و ب رفیقاش گفت گایدنش بیاین استخر فرهاد از فرصت استفاده کرد و کیرش ک 23 سانت بود و خیلی کلفت بودو کرد تو کصم اونا داشتن بهم تجاوز میکردن و من هم درد میکشیدم و هم لذت میبردم دیگه نمیتونستم تحمل کنم و گفتم محمد ترو خدا کیرتو در بیار کونم داره جر میخوره این حرفو ک زدم بیشتر حشری شد و کیرشو تا ته توم میکرد اب اونم اومد و ریخت تو دهنم و مجبورم کرد بخورمش داشت میرفت ب فرهاد گفت نمیای فرهاد گفت من حالا حالا با این جنده کوچولو کار دارم و تقریبا 20 دیقه داشت محکم بهم تلمبه میزد من سه چهار بار ارضا شده بودم و دیگه اصن جون نداشتم فرهاد ابش اومد و ریخت رو ممه هام و از اتاق رفت من بی حال رو تخت افتاده بودم و حتا حال نداشتم تکون بخورم ک دیدم فرهاد اومد داخل و دوتا چیز ک شبیه دیلدو بود ولی خیلی از سایز نرمال ی دیلدو بزرگ تر بود اومد بالا سرم و از کشویی بغل تخت طناب اورد و دستو پامو بزور بست ب تخت و یکی از اون دیلدو های بلند و کلفتو کرد تو کصم و سعی داشت تا اخر بکن توم ک از درد فقد داشتم جیغ میزدم ک دهنمو بست و اونیکی کرد تو کونم و از دو طرف فشار میاورد فقد تو اون لحضه ها داشتم درد میکشیدم ک بعد از 10 دیقه ول کرد و رفت بی صدا اشک میرختم و ب خودم ک با پای خودم تو اون باغ رفته بودم لعنت فرستادم خلاصه فرداش از اون باغ زدم بیرون و رفتم خونه خیلی احساس بدی داشتم دوسال از اون ماجرا گذشته و من هنوز نتونستم از فکرش بیام بیرون و هیچ مردیو وارد زندگیم نکردم این داستانم براتون تعریف کردم تا شماهم مثل من خودتونو بگا ندین
#پایان

کانال
@dastankadhi
سکس با دوست دخترم ساحل

سلام.تقریبا اوایل سال ۹۷ بودم که تو مسابقات هلال احمر شرکت کردم.چند روز اول که خودمون واسه مسابقه آماده میکردیم عادی بود مثه همه مسابقات دیگه تا اینکه ی روز ی دختر به اسم ساحل به ما اضافه شد.ی جوری بود ازونا که با ی نگاه عاشقشون میشی.سعی میکردم خودمو کنترل کنم و بیشتر بفکر مسابقات باشم تا اون.چن روزی گذشت هی بیشتر بهم نزدیک میشدیم.انگار اونم از من خوشش اومده بود.روز بعدش گفتن ی گروه تو واتساپ میزارن تا مطالبی رو بزارن واسه آزمون کتبی.منم سوالات مسابقه رو داشتم البته سوالات پارسالش بود ولی واسه خود شیرینی به این بهونه رفتم پی وی ساحل تا بیشتر بهش نزدیک بشم. یادم رفت بگم که منو ساحل تو رشته زبان انگلیسی مسابقات رفاقت مهر شرکت کرده بودیم.بهش پیام دادمو سوالاتو فرستادم اخر گپ به زبان اسپانیایی خدافطی کرد منم یکم آلمانی بلد بودمو خودی نشون دادم . چند روزی اینطوری گذشت نگو اونم از من خوشش اومده.تا اینکه بعد کلی اومدنو رفتن ی روز بهش پیشنهاد دادم ولی انگار خودش منتطر این پیشنهاد بود.و همه چی تازه شروع شد. خیلی زود جواب مثبت رو ازش گرفتم تا اینکه روز مسابقات فرا رسید. روز مسابقات ساحل یه جوریش بود هی دستشویی میرفت تا اینکه ی مدت بعد بهم گفت که اون روز پریود بوده. در جریان هستید که وقتی پریود میشن به محبت بیشتری نیاز دارن. اون روز اتفاقی واسه اولین بار دستشو گرفتم.یجوری نگام کرد فک کردم میزنتم.ولی نه خوشش اومد و دستشو گذاشت روسینم. اون روز مسابقات هم گذشت و ارتباط منو ساحل رنگ بویی دیگه گرفته بود.البته هرکسی هم جای من بود بهش پیشنهاد میداد ی دختر با اندام فوق العاده قد کوتاه ممه های سربالا و البته کون گنده.شهر ما کوچیک و جای زیادی واسه بیرون رفتن نداره. اواخر پاییز بود و ساعت ۷ که هوا کاملا تاریک بود قرار گذاشته بودیم همو ببینیم منم به بهونه باشگاه ماشین و ورداشتمو رفتم پیشش.سوار شد ی خیابونی اون حوالی بود که خاکی بود و بیشتر باغ بود. رفتیم نگه داشتیم قرار بود برای اولین بار بیاد بغلم ولی چه بغلی!! هر بار که میدیمش دیونه میشدم واسه اون لباش.ولی این دفعه ساحل همیشگی نبود. قبل من دوست پسر داشته بود و میدونستم.شروع کرد به گریه کردن که میخوام ی حقیقتو بهت بگم.گفتم بگو عزیزم میشنوم. گفت من با دوس پسر قبلیم رابطه داشتم و سر کیرشو تو کونم کرده.یکم ساکت شدیم دیدم هی گریه میکنه. بهرحال دوسش داشتم یا شایدم هوسیش بودم بغلش کردم سینه هاش چسبید به سینم. گفتم چشاتو ببند دستمو گذاشتم دم کونش گفتم کون چیه حتی اگه کوصتم پاره میکرد واسم مهم نبود.یکم اروم تر شد. شردع کرد به بوسیدن گردنم گرمای نفسش به گرونم میخورد و از خود بیخود شده بودم دستمو کردم زیر شلوارش و گفتم به همین خاطره این کونا انقد تپلن گفتت اععع ازین ببعد همش ماله خودته دیدم فرصت خوبیه دستمو بردم رو سوراخ کصش جیغ زد و ی ااه کشید چشاش خمارو مست بود معلوم بود دیگه چاره ای نداره.ااه کشیدناش شروع شد.ساحل کوچولوم هی اصرار داشت تند تر براش بمالم و منم همین کارو میکردم.رفتیم صندلی عقب لباساشو درآوردم.از شانس ما هم اون شب جاده کاملا خلوت بود دریغ از یک ماشین.خودشو لخت کرد و صندلی عقب دراز کشید‌منم روش دراز کشیدمو شروع کردیم به لب گرفتن اوفف چقد سفید بود.هنوزم طعم شیرین لباش رو میتونم حس کنم.رفتم سراغ ممه هاش بهترین ممه هایی بود که بعمرم دیده بودم نوکش قهوه ای بود ولی نه کمرنگ نه پر رنگ.ممه هاش کاملا گرد گرد بود انگار ممه هاشو تراشیدن. با اولین لیسم و برخورد زبونم به نوکش دادش به آسمون رفت خودشو روم تکون میداد.ازم میخواس

ت ریشمو رو ممه هاش بکشم.داشت ارضا میشد ولی نمدونم چطوری خودشو کنترل کرد طاق باز شد و ازم خواست کصشو بلیسم.منم از خدا خواسته زبونمو رو چوچولش و ترشحاتش اومد تو دهنم طعم خاصی داشت فکر میکردم بد مزس ولی خیلی بهم چسبید اما هنوز ارضا نشده بود سرمو گرفت و فشار میداد رو کصش و میگفت لیس بزن عوضی انگار اون ساحل کوچولوی آروم ذاشت مثه آتشفشان فوران میکرد انقد لیس زدم تا ارضا شد و مثله جنازه ها افتاد.اما حالا نوبت من بود تا حالمو سرجاش بیارم ولی نه میتونستم تو کصش بزارم چون پرده داشت نه زمان داشتم که کونشو آماده کنم به لاپایی زدن بسنده کردم و بعد چن بار عقب جلو کردن ابمو رو شکمش ریختم. و منم افتادم تو بغلش ازون روز ببعد رابطمون شکل جدیدی گرفت و سکسامونم زیاد تر شد.تا اینکه ی شب تو خونشون گیر افتادم و آبروم به کل رفت.ولی واقعا ارزششو داشت.الانم از ته دلم هوس اون کوص کوچولوی ابدارشو میکنم


#پایان

کانال
@dastankadhi
زنم دختر همسایه رو برام جور كرد


 
مرد_متاهل


سلام هومنم خاطره اولم بنام چطور شوهر مادرزنم شدم راخواندید و دیدید چطور اتفاقی اولین سکس خارج از ازدواجم واقع شد. تا یک ماه در ترس وعذاب وجدان غوطه میخوردم تا اینکه یک شب اتفاق عجیب تری افتاد.
سحر همسرم بعدشام گفت باید با هم حرف بزنیم و برایم گفت دوسال تدارک میدیده تا من ومادرش سکس کنیم گفت وقتی کیرت تو کس زن دیگریه من غرق لذت میشم بیشتر از کس دادن حال میکنم درآخرم گفت اگر میخوای جبران کنی مشکل یکی ازدوستام رو حل کن. گفتم اصلاح پروژه و پایان نامه ندارم که گفت مشکل دوستم این نیست مشکلش اینه میخواد کون بده یعنی میخواد به تو کون بده. گفتم چرامن؟ جواب داد کت وشلوارت جنتلمن بازیت صدای گرم و زیبات چندنفری رو هول کرده بپرن تو دیگ. گفتم کدوم دوستت؟ گفت رویا.
اینو که شنیدم جوش آوردم زدم رو میز بشقابها ریخت کف آشپزخونه گفتم من یه غلطی کردم که بانیش تو بودی اجازه نمیدم تحقیرم کنی. نامه ای درآورد و بهم داد. یه نامه عاشقانه و آتشی که رویا در آن از عشقش به من میگفت و اینکه دارد از درد فراق میسوزد در آخرم مدعی بود اگر بی تفاوت باشم به بیراهه خواهد رفت و منو نفرین خواهد کرد. رویا دختر یک ارتشی بودکه باباش درحادثه مین کشته شده بود و با مادرش طبقه بالای ما زندگی میکردند. جالب اینکه دو تا شون عاشق داریوش بودند. رویا پشت کنکوری بود. سحر همیشه کمکش میکرد و دوستی نزدیکی داشتند. من و مادر رویا هم خوشحال بودیم که دوستی نزدیک وسالمی داشتند.
نامه روکه تموم کردم لبخندرضایت رو لبانم نقش بست. پس منم مالی بودم وخبرنداشتم. ولی سریع خودموجمع کردم گفتم غلط کرده نامه نوشته. نجابتم خوب چیزیه سحر جواب دادبشین بابا حال نداریم. کون دست نخورده برات جور کردم طلبکارم هستی؟ یه سیگار به من بده هوس کردم. سیگارش روآتیش زد و گفت فرداپنجشنبه مادر رویا با گروهشون برنامه صعود دارند تا شنبه نمیاد. من گفتم هومن هم قراره با دوستاش بره شمال قرارشده رویابیاد پیش من همه چی درسته توفقط بایدجفتمونو خوب تلمبه بزنی فقط این دختره تجربه اولشه خوب بسازش که بازم اینجاپیداش بشه.
فرداش از اداره که خلاص شدم بازار سنتی تجریش باسحر و رویا قرار داشتم رویابامانتو وکوله پشتی مدرسه اومده بود. سوارشون کردم سحر با اصرار رویارانشوندجلو. هی میگفت مبارکه چقد به هم میاید و سه تایی میخندیدم. بردمشون طلافروشی یک گردنبدقیمتی برا رویا گرفتم. میگن طلابه زن غروروآرامش میده. اومدیم توماشین گردنش انداختم خیلی ذوق زده شده بود. سحر گفت دیونه ببوسش خوب. اینهمه برات خرج کرده و اولین بوسه ردوبدل شد…
من و رویا رو مبل دونفره کنارهم بودیم یه شلوارراحتی سفیدبایه تاپ صورتی تنش بودبدن ورزیده وگوشتی داشت آثارجوشهای جوانی روصورتش بودموهای پرپشتش رودم اسبی درست کرده بود.ممه های کوچولویی داشت اماکونش انگار زائده ای بودکه به بدنش چسیبیده بود. الحق کون آینده داریه سحر روبرومون نشسته بودپاهاش روهم بوددامنش تا نزدیکی کونش بالا رفته بودیه دفتر دستش بودچندجمله عربی گفت سپس گفت دوشیزه رویا… آیامایلید شمارابه عقد دایم شوهرم دربیارم سه بارتکرار کرد و بالاخره رویا بله رو گفت و زدیم زیرخنده. ازیخچال آبسلوت نارنگی آوردم وساقی شدم رویابااولین پیک گرم شد و برگشت گفت آقاهومن میشه لطفا منو از کون بکنید.بچه هامیگن هرکی قبل کنکور کون بده تک رقمی میشه. گفتم بله یک جوری بکنمت که انوشه انصاری روبذاری توجیبت.
سحر تی شرت ودامنش رو درآوردشورت وکرست قرمزخوشگلی تنش بودگفت هومن زن جدیدت چطوره؟ گفتم خیلی ماهه مرسی چقدر شده حق زحمت؟ گفت ناقابله پانزده سانت کیر داغ. اینوکه گفت تادسته شق شد. پریدم روش لختش کردم به رویاگفتم منو لخت کن کس دوستت بذارم. لختم کرد زل زده بودبه کیرم. سحرگفت خوشت میادگفت؟ رویا جواب داد خیلی بزرگه میترسم. سحر جواب داد خودم اینجام عزیزم نترس. به رویاگفتم دهنتو بازکن کیرمو گذاشتم دهنش بلدنبودساک بزنه مث خرتو گل مونده بود.پارچ نوشابه رابرداشتم خالی کردم روکس وکون سحر به رویا گفتم کس سحرو برام بازکن. باپنجه های ظریف وتپلش کس سحروبازکرد. سر کیرموگرفت گذاشت روسوراخش یه فشار دادم داغ بودیم تاخایه رفت تو. رویاروبغل کردم تاپشو درآوردم بعد سوتینشوبادست ممه هاشومالیدم وبعدکردم تودهنم خیلی حال میکرد ازکس سحرکشیدم بیرون سحرگفت برم اسپری بیارم رویاتوبغلم بودسینه هاشومیخوردم دستمو گذاشتم روکونش ومالش میدادم برا شلوارش چیزی نگفت امانمیذاشت شورتشودربیارم خوابیدم روش همه بدنشولیسیدم تاتحریک بشه تازه شورتشودرآورده بودم که سحراومدتواسپری روزدروکیرم خوابیدم رورویاکیرم لای پاهاش بودممه هاشو میخوردم سحرهی میگفت زودباش بکنش دق کردم اومدم پایین ترکس کوچولو و تمیزش خیس شده بود زبونمو کشیدم روچاک کسش. آی نازی گفت کسش بوی تازگی میداد بوی دخترانه یاد روزهایی افتادم که تا

زه با سحر آشناشده بودم و همش دنبال
سوراخ موش بودیم که لخت شیم و همدیگرو بمالیم.
سحر یه بالش گذاشت زیرکمرش وبه پشت خوابوندش لمبه های تپل کونشوبازکردو بامرطوب کننده کونشوچرب کردبعد کونشوخوب انگشت کردطاقتم تموم شد یه تف گنده ریختم روسوراخش وسرکیرموفشاردادم تویه جیغ کشیدو خودشوکشیدجلو باتمام وزنم افتادم روشوکیرموتوکونش فشاردادم صداش درنمیومدترسیدم سحریه خورده با کسش وررفت که دوباره جیغ کشید کیرم داشت منفجر میشدبه زورکرده بودمش تویه جای تنگ وداغ رویاهی میگفت درش بیار تانصف بکن توهمون حالت خوابیده بودم روش نمیذاشتم تکون بخوره سحر شروع کردکمرمو مالش دادن بعدگفت کونشوپرآب داغ کن بذارمعنی لذت روبچشه محکم چسبیدم بهش و سیل آب کیرم رو توکونش خالی کردم فعلا بسه منتظرشنیدن یک ماجرای جالب باشیداگر عمر کفاف کند.

#پایان

کانال
@dastankadhi
سلام من رضا هستم متاهلم
ازوقتی اونشب با دخترم رفتیم خونه محمدرضا رفیقم دیگه باهم صمیمی شدیم
یک بار تابستان بلیط گرفتم برای تهران که بریم ازونجا قم
خانمم چون زایمان خواهرش بود نتونست باما بیاد بلیط اونو پس دادیم ومن با دخترم
ساعت ۱۰ونیم شب از ایستگاه زنجان سوار قطار تبریز تهران شدیم
یک کوپه ۴ نفری بود
من ودخترم و دوتا مرد اونجا بودن
بعد از صحبت باهم یکدفعه دیدم این‌مرد که اسمش خیراله بوداز شهرستانهای تبریز رفیق علی دوست محمدرضا هستش
دخترم تخت بالا خوابیده بود
اون که مارا شناخت درمورد اونشب باهام صحبت کرد منم ناراحت شدم که چرا علی نامردی کرده و جریان عشقبازی با دخترمو به این گفته
بعد خیراله بهم گفت بابا ماهم اهل دلیم ناراحت نباش
اینم که تخت بالاهست مهدی رفیق فابریکمه ما جوشکاریم میریم تهران برا کار
بعد یکی دوساعت دیدم خیراله بهم گفت اگه اجازه بدی من لباسام کم کنم کوپه خیلی گرمه
منم گفتم اشکالی نداره
اون کم کم لباساش درآورد وآخرسر دیدم زیرپیرهنش هم دراورده و بایک شلوارک هست
بعد مهدی رفیقش که یکم سنش بالا ترازون بود اونم لباساش کند
بعد دیدم خیراله هی داره با کیرش ورمیره
بهش گفتم زشته داداش دخترم از بالا ممکنه ببینه
گفت این که خوبه بزار ببینه
حالشو ببره
من اولش مقاومت کردم
بعد دیدم مهدی گفت داداش مال ما خارداره ؟
بزار یک حال هم ما ببریم‌امشب
بااین سروصدا دخترم از خواب بیدارشد
اومد پایین رفت سرویس قطار
بعد برگشت نشست پیش من
پرده ها را خیراله کشید تا سالن دیده نشه و تقریبا چون ساعت ۱۲ ونیم شب بود همه تو قطار خواب بودن
دیدم خیراله گفت دخترنلزم بیا بغل عمویی ببینم چقدر خوشگلی عموجان
دخترم خجالت می کشید
چون اون فقط با شلوارک بود
مهدی هم با شورت مامان دوز و زیر پیرهن
به دخترم گفتم اشکال نداره اینا آدمای مطمینین
دخترم رفت رو تخت خیراله نشست
من گفتم بااجازه برم سرویس بیام
رفتم بیرون
اوتا باز پرده را کشیده ولامپ های کوپه را خاموش کردن
من تقریبا یک ربعی بیرون بودم بعد که اومدم تو دیدم توی تخت پایینی دخترم با مهدی اون مرده دارن عشقبلزی میکنن ومهدی کامل خودشو لخت کرده
ومارچ مارچ مثل ندید بدیدها ممه ها وپایین دخترمو میخوره
دخترم که کامل شل شده بود
من به روی خودم نیاوردم که منو نبینه وخجالت نکشه
بهد دیدم یهو دخترم یک جیغ کوتاهی زد ترسیدم نگاه که کردم دیدم مهدی نامردی کرده و کیرشو تو کون دخترم جا داده
یک دقیقه اونجوری واستادن بعد دیدن مهدی داره تلنبه میزنه
یکهو گفت اخ دارم میام که خواستم دستمالی چیزی بدم بهش اونم گفت دیگه لازم نیست توش خالی کردم
خلاصه بعدش نوبت خیراله بود
خواستم نزارم
گفت این بایست بخابه سعی میکنم زود تموم کنم
بعد خیراله اومد پایین تخت ومهدی رفت بالا
اونم کمی عشقبلزی کرد ولاپایی زد وکمرشو خالی کردرو پشت دخترم و بوسش کرد .
بعد رفت تخت بالا
دخترم دراز کشید تو تخت پایین
بعد نفهمیدم چحوری رسیدیم تهران که صبح زود بود دیدم مهدی بیدارم میکنه میگه رسیدیم پاشو
بعد دخترمو خواستم بیدار کنم دیدم تخت قطار که دخترم خوابیده لکه های سفید هست
پرسیدم‌اینا چیه خیراله گفت راستش نتونستم از دختر نازت دست بکشم یکبار هم لاپایی زدم
بعد لباسامونو پوشیدم تهران که رسیدیم پیاده شدیم خیراله شماره تلفن داد گفت خواستین تهران میتونین بیاییم پیشمون شبا
وما رفتیم قم
بقیه ماجرا را بعدا تعریف میکنم

#ارسالی‌اعضای‌کانال

#پایان

@dastankadhi
این ربات از شما 8 تا سوال میپرسه،اگر به این سوالات پاسخ درست بدی، اتفاقات که در آینده قراره بیوفته واست رو شرح میده🤗اگر شگفت زده نشدی 😏 دیگه امتحان نکن☺️

💫اگر به فال و این موضوعات اعتقاد نداری ،من بهت پیشنهاد میکنم کمی وقت بذاری وبه سوالات پاسخ بدی ، مطمئن باش جوابی بهت میده که شگفت زده میشی 😲 و قدرت فال و ربات رو میبینی


💥لطفا پس از دریافت جواب ،خونسردی خودتون رو حفظ کنید و اگر رضایت داشتین ربات به دوستان خودتون معرفی کنید ❤️👇👇👇

http://telegram.me/falgermbot?start=495146276
ناپدری



طبق معمول بعدظهر رفتم خونه نزدیک ساعت پنج بود که کلید رو انداختم روی در و رفتم تو … دیدم خونه ساکت ساکته باخودم فکر کردم هیچکی خونه نیست و میتونم یه قلیون میوه ای حسابی بزنم تورگ … البته شیطونی دیگه هم کنارش انجام میدادم آدم وقتی تنهاست فکرای شیطونی زیادی به سرش میزنه … مثه : فیلم سوپر س و عکس و داستانهای سکسی و ور رفتن با خودش و کلی کار دیگه که تو یه سنی کلی حال میده به آدم … اما خوب که متوجه شدم دیدم نه یکی خونه است اونم پدر خوانده ام یا همون ناپدریم …حالم گرفته شد …نه بخاطر وجود اون بلکه بخاطر اینکه نمیتونستم خیلی ازاون کارا رو انجام بدم … اگه بخوایم بی انصافی نکنیم والحق والنصاف پدر خونده باحالی داشتم که همجوره پایه همه چیز بود …خودشم خیلی خوشتیپ و خوش استایل و رو فرم بود با اینکه از من بیست سال بزرگتر بود اما عین یه پسر سی ساله رفتار میکرد قیافه اش خیلی خوش استایل و تیپش که دیگه حرف نداشت واسه همین مامانم عاشقش شده بود … پ هم مرد خیلی عالی از نظر فکری و اجتماعی و شخصیتی به نظر میرسید هرچند که من و پ خیلی کم باهم حرف میزدیم … اونم بخاطر فکرایی بود که اطرافیانم تو ذهنم کاشته بودن که حواست باشه بهت دست نزنه حواست باشه شب نیاد طرفت حواست باشه به زور کاری نکنه حواست باشه تنها نشی باهاش توخونه و ازاین مزخرفات اما اگه بخوام بی انصافی نکنم تا حالا هیچکدوم ازاین موارد حتی به اندازه یه نگاه هیز مانند از طرف پ برام پیش نیومده بود که بخوام اذیت بشم یا باعث ناراحتی یا فاصله گرفتن ازم بشه هرچند که یکی دو مرتبه دعوای شدیدی بینمون پیش اومد که از سوبرداشت و نحوه رفتار همه تو خونه ازجمله مادرم بود … اما اینقد اخلاقش باحال بود و جسارت عذرخواهی داشت که به مرور فراموش میشد و جاش به خاطرات خوب میداد … خلاصه سرتون رو درد نیارم … دیدم تو حموم صدای آب میاد البته از مستر اتاق خواب بود یواش اومدم تو و یه سلام خارجی بلند کردم …گفتم هلوو …اونم با لحن طنزآمیز همیشگیش یه جواب باحال داد گفت بپر جلوو …خلاصه اینجوری اعلام حضور کردم که اونم متوجه باشه من برگشتم خونه و حواسش به نحوه پوشش باشه … یه چند دقیقه ای از حموم کردنش گذشت که دیدم پ اومد بیرون و صدای سشوار بلند شد پ خیلی به خودش میرسید چه تو خونه چه بیرون همیشه شیف کرده و شیک لباس میپوشید حتی لباسهای تو خونه اش ست و جالب بود بگذریم … بعد از پوشیدن لباساش که شامل یه شورت سفیداسپورت کوتاه پاچه دار بود یه رکابی سفید رفت سمت کابینت آشپزخونه منم داشتم فیلمی رو که از کلوپ گرفتم نگاه میکردم … دیدم شیشه مشروب اسمیرونوف رو آورد پایین و یه لیوان که شروع کنه به مشروب خوردن … همینجوری که مشروب میریخت با همون لحن همیشگیش یه تعارف زد و گفت بفرما بریم فضا تگری بزنیم … و یه لیوان پر مشروب رو سر کشید … بعد هم شیشه رو گذاشت تو یخچال رو رفت سراغ سیگارش منم غرق فیلم دیدنم بودم … جایی که من فیلم رو میدیدم دقیقا روبروی اتاق خواب بود ساعت حدود شش و نیم بعدظهرشده بود … دیدم پ شروع کرد به ترانه خوندن وگیتار زدن بعد از ده دقیقه دیدم تلو تلو خورن رفت طرف اتاق خواب و گفت ما که خوشیم خدایا بقیه رو هم خوش کن … و خودشو انداخت روی تخت و ولو شد روی تختش لامپ اتاق خواب خاموش بود ولی نور سالن کاملا داخل اتاق رو نیمه روشن میکرد و راحت میشد توی اتاق و روی تخت رو دید …تو همین لحظه متوجه شدم که پ داره توی خواب بالا میاره و میخواد تگری بزنه … که دویدم و یه پلاستیک براش آوردم خلاصه روم به دیوار پ جان تگریشو زد وخودشو راحت کرد تو همین گیرو دارها بود که دیدم شورت

پ رفته بالا و لای پاهاش کاملا مشخصه البته چیزی که خودش نمیفهمید … داشتم حالی به حالی میشدم با این صحنه که رفتم بیرون اتاق و پلاستیک رو انداختم تو سطل اشغال آشپزخونه و دوباره نشستم روبروی اتاق روی مبل به فیلم دیدن …که دیدیم از گوشه شورت پ یه چیزی زده بیرون خوب که دقت کردم دیدم کیر پ که واقعا هم کیر بود از گوشه شورتش زده بیرون … اونموقع بود که دیگه داشتم احساسی میشدم … توجه ام از فیلم جلب اتاق خواب شد و افکار سکسی اومد سراغم بیشترازاون که به فیلم نگاه کنم توجه ونگاهم لای پای پ بود … پ هم مثل مرده ها خواب خواب بود ولی فکر کنم داشت خوابهای سکسی میدید چون کیرش داشت بزرگ و بزرگتر میشد و من احساسی تر … ناخوداگاه دستم رفت لای پاهام و شروع کردم به مالیدن و ماساژ دادن کوسم که دیدم حسابی حشری شدم … و کیر پ هم روبروم داره منو صدا میکنه اینقد کیرش لات و راست شده بود که رگ هاش زده بود بیرون …به یه بهونه رفتم توی اتاق خواب که ببینم واقعا خوابه … رفتم سراغ وسایل آرایشی مامان دیدم هیچ تکونی نمیخوره عمدا یه چیزی رو انداختم پایین تا ببینم عکس العمل پ چیه بازم دیدم اون خواب خوابه و مشروب کارخودش رو کرده و اونو عین یه بچه خوابونده …به خودم جرات دادم و رفتم جلوتر و صداش کردم دیدم جوابی