سلام من رضا هستم متاهلم
ازوقتی اونشب با دخترم رفتیم خونه محمدرضا رفیقم دیگه باهم صمیمی شدیم
یک بار تابستان بلیط گرفتم برای تهران که بریم ازونجا قم
خانمم چون زایمان خواهرش بود نتونست باما بیاد بلیط اونو پس دادیم ومن با دخترم
ساعت ۱۰ونیم شب از ایستگاه زنجان سوار قطار تبریز تهران شدیم
یک کوپه ۴ نفری بود
من ودخترم و دوتا مرد اونجا بودن
بعد از صحبت باهم یکدفعه دیدم اینمرد که اسمش خیراله بوداز شهرستانهای تبریز رفیق علی دوست محمدرضا هستش
دخترم تخت بالا خوابیده بود
اون که مارا شناخت درمورد اونشب باهام صحبت کرد منم ناراحت شدم که چرا علی نامردی کرده و جریان عشقبازی با دخترمو به این گفته
بعد خیراله بهم گفت بابا ماهم اهل دلیم ناراحت نباش
اینم که تخت بالاهست مهدی رفیق فابریکمه ما جوشکاریم میریم تهران برا کار
بعد یکی دوساعت دیدم خیراله بهم گفت اگه اجازه بدی من لباسام کم کنم کوپه خیلی گرمه
منم گفتم اشکالی نداره
اون کم کم لباساش درآورد وآخرسر دیدم زیرپیرهنش هم دراورده و بایک شلوارک هست
بعد مهدی رفیقش که یکم سنش بالا ترازون بود اونم لباساش کند
بعد دیدم خیراله هی داره با کیرش ورمیره
بهش گفتم زشته داداش دخترم از بالا ممکنه ببینه
گفت این که خوبه بزار ببینه
حالشو ببره
من اولش مقاومت کردم
بعد دیدم مهدی گفت داداش مال ما خارداره ؟
بزار یک حال هم ما ببریمامشب
بااین سروصدا دخترم از خواب بیدارشد
اومد پایین رفت سرویس قطار
بعد برگشت نشست پیش من
پرده ها را خیراله کشید تا سالن دیده نشه و تقریبا چون ساعت ۱۲ ونیم شب بود همه تو قطار خواب بودن
دیدم خیراله گفت دخترنلزم بیا بغل عمویی ببینم چقدر خوشگلی عموجان
دخترم خجالت می کشید
چون اون فقط با شلوارک بود
مهدی هم با شورت مامان دوز و زیر پیرهن
به دخترم گفتم اشکال نداره اینا آدمای مطمینین
دخترم رفت رو تخت خیراله نشست
من گفتم بااجازه برم سرویس بیام
رفتم بیرون
اوتا باز پرده را کشیده ولامپ های کوپه را خاموش کردن
من تقریبا یک ربعی بیرون بودم بعد که اومدم تو دیدم توی تخت پایینی دخترم با مهدی اون مرده دارن عشقبلزی میکنن ومهدی کامل خودشو لخت کرده
ومارچ مارچ مثل ندید بدیدها ممه ها وپایین دخترمو میخوره
دخترم که کامل شل شده بود
من به روی خودم نیاوردم که منو نبینه وخجالت نکشه
بهد دیدم یهو دخترم یک جیغ کوتاهی زد ترسیدم نگاه که کردم دیدم مهدی نامردی کرده و کیرشو تو کون دخترم جا داده
یک دقیقه اونجوری واستادن بعد دیدن مهدی داره تلنبه میزنه
یکهو گفت اخ دارم میام که خواستم دستمالی چیزی بدم بهش اونم گفت دیگه لازم نیست توش خالی کردم
خلاصه بعدش نوبت خیراله بود
خواستم نزارم
گفت این بایست بخابه سعی میکنم زود تموم کنم
بعد خیراله اومد پایین تخت ومهدی رفت بالا
اونم کمی عشقبلزی کرد ولاپایی زد وکمرشو خالی کردرو پشت دخترم و بوسش کرد .
بعد رفت تخت بالا
دخترم دراز کشید تو تخت پایین
بعد نفهمیدم چحوری رسیدیم تهران که صبح زود بود دیدم مهدی بیدارم میکنه میگه رسیدیم پاشو
بعد دخترمو خواستم بیدار کنم دیدم تخت قطار که دخترم خوابیده لکه های سفید هست
پرسیدماینا چیه خیراله گفت راستش نتونستم از دختر نازت دست بکشم یکبار هم لاپایی زدم
بعد لباسامونو پوشیدم تهران که رسیدیم پیاده شدیم خیراله شماره تلفن داد گفت خواستین تهران میتونین بیاییم پیشمون شبا
وما رفتیم قم
بقیه ماجرا را بعدا تعریف میکنم
#ارسالیاعضایکانال
#پایان
@dastankadhi
ازوقتی اونشب با دخترم رفتیم خونه محمدرضا رفیقم دیگه باهم صمیمی شدیم
یک بار تابستان بلیط گرفتم برای تهران که بریم ازونجا قم
خانمم چون زایمان خواهرش بود نتونست باما بیاد بلیط اونو پس دادیم ومن با دخترم
ساعت ۱۰ونیم شب از ایستگاه زنجان سوار قطار تبریز تهران شدیم
یک کوپه ۴ نفری بود
من ودخترم و دوتا مرد اونجا بودن
بعد از صحبت باهم یکدفعه دیدم اینمرد که اسمش خیراله بوداز شهرستانهای تبریز رفیق علی دوست محمدرضا هستش
دخترم تخت بالا خوابیده بود
اون که مارا شناخت درمورد اونشب باهام صحبت کرد منم ناراحت شدم که چرا علی نامردی کرده و جریان عشقبازی با دخترمو به این گفته
بعد خیراله بهم گفت بابا ماهم اهل دلیم ناراحت نباش
اینم که تخت بالاهست مهدی رفیق فابریکمه ما جوشکاریم میریم تهران برا کار
بعد یکی دوساعت دیدم خیراله بهم گفت اگه اجازه بدی من لباسام کم کنم کوپه خیلی گرمه
منم گفتم اشکالی نداره
اون کم کم لباساش درآورد وآخرسر دیدم زیرپیرهنش هم دراورده و بایک شلوارک هست
بعد مهدی رفیقش که یکم سنش بالا ترازون بود اونم لباساش کند
بعد دیدم خیراله هی داره با کیرش ورمیره
بهش گفتم زشته داداش دخترم از بالا ممکنه ببینه
گفت این که خوبه بزار ببینه
حالشو ببره
من اولش مقاومت کردم
بعد دیدم مهدی گفت داداش مال ما خارداره ؟
بزار یک حال هم ما ببریمامشب
بااین سروصدا دخترم از خواب بیدارشد
اومد پایین رفت سرویس قطار
بعد برگشت نشست پیش من
پرده ها را خیراله کشید تا سالن دیده نشه و تقریبا چون ساعت ۱۲ ونیم شب بود همه تو قطار خواب بودن
دیدم خیراله گفت دخترنلزم بیا بغل عمویی ببینم چقدر خوشگلی عموجان
دخترم خجالت می کشید
چون اون فقط با شلوارک بود
مهدی هم با شورت مامان دوز و زیر پیرهن
به دخترم گفتم اشکال نداره اینا آدمای مطمینین
دخترم رفت رو تخت خیراله نشست
من گفتم بااجازه برم سرویس بیام
رفتم بیرون
اوتا باز پرده را کشیده ولامپ های کوپه را خاموش کردن
من تقریبا یک ربعی بیرون بودم بعد که اومدم تو دیدم توی تخت پایینی دخترم با مهدی اون مرده دارن عشقبلزی میکنن ومهدی کامل خودشو لخت کرده
ومارچ مارچ مثل ندید بدیدها ممه ها وپایین دخترمو میخوره
دخترم که کامل شل شده بود
من به روی خودم نیاوردم که منو نبینه وخجالت نکشه
بهد دیدم یهو دخترم یک جیغ کوتاهی زد ترسیدم نگاه که کردم دیدم مهدی نامردی کرده و کیرشو تو کون دخترم جا داده
یک دقیقه اونجوری واستادن بعد دیدن مهدی داره تلنبه میزنه
یکهو گفت اخ دارم میام که خواستم دستمالی چیزی بدم بهش اونم گفت دیگه لازم نیست توش خالی کردم
خلاصه بعدش نوبت خیراله بود
خواستم نزارم
گفت این بایست بخابه سعی میکنم زود تموم کنم
بعد خیراله اومد پایین تخت ومهدی رفت بالا
اونم کمی عشقبلزی کرد ولاپایی زد وکمرشو خالی کردرو پشت دخترم و بوسش کرد .
بعد رفت تخت بالا
دخترم دراز کشید تو تخت پایین
بعد نفهمیدم چحوری رسیدیم تهران که صبح زود بود دیدم مهدی بیدارم میکنه میگه رسیدیم پاشو
بعد دخترمو خواستم بیدار کنم دیدم تخت قطار که دخترم خوابیده لکه های سفید هست
پرسیدماینا چیه خیراله گفت راستش نتونستم از دختر نازت دست بکشم یکبار هم لاپایی زدم
بعد لباسامونو پوشیدم تهران که رسیدیم پیاده شدیم خیراله شماره تلفن داد گفت خواستین تهران میتونین بیاییم پیشمون شبا
وما رفتیم قم
بقیه ماجرا را بعدا تعریف میکنم
#ارسالیاعضایکانال
#پایان
@dastankadhi
سلام من رضا هستم ۳۸ سالمه متاهلم
یک روز با خونواده رفته بودیم شمال رسیدیم شهر رضوان شهر دنبال خونه میگشتیم ایام اواسط تابستان بود
چندتا پسر جوان تابلو دستشون بود نوشته بودن خونه ویلا متزل
من ماشینو نگه داشتم دوتا پسر حدود ۲۸ ساله گفتن اقا منزل داریم ارزون حساب میکنیم
گفتیم میخاییم نزدیک دریا باشیم
یکی سوار ماشینمون شد نشست من با خانم ودخترم بودم
رفتیم متزل را دیدیم خانمم اینا پسند کردن ولی پسره که اسمش میلاد بود قیمت که گفت گفتم گرونه
بعد بهم گفت اقا اگه بخوای یک متزل اینطرفی را نشون بدم ارزون تره
خانم ودخترم موندن اونجا گفتن برو ببین بیا
من با میلاد رفتم کمی اونطرف تر دیدم گفتم اقا میلا گرونه باز
میلاد گفت بخوای ارزون تر هم میشه گفتم چجوری گفت اگه ناراحت نشی من ورفیقم شب یکبار با خانمت باشیم
من که تا حالا ازاینکارا نداشتم یهو شوکه شدم
گفتم اینا چه حرفیه
اونم گفت خوب باید پول متزل و بدی یا بخای رایگان باشه قبول کنی
شب دیر وقت بود
گفتم میخابیم پولشو میدم گفت قبول
منتها من ورفیقم یکساعت بعد میاییم اتاق بغلی اتاق ماست نظرت عوض شد ما درخدمتیم
وسایل را خالی کردیم و شام درست کرده و خوردیم حدود ساعت ۱۲ ونیم بود میلاد با رفیقش اومد ازمون پرسید چیزی لازم نداریم گفتیم نه
به خانمم گفتم این میلاد چشمش بتو افتاده
خانمم گفت چرا
قضیه را گفتم
دیدم خانمم گفت اگه تو مشکل نداشته باشی من حرفی ندارم
من تعجب کردم
بعد از نیم ساعت رفتم اتاق اونا صداشون کردم یکی اومد بیرون دعوتم کرد تو رفتم دیدم سه نفرن
گفتم اخه شما گفتی دونفرید
میلا گفت اونم خودیه نگران نباش
گفتم اگه بخوازن اون قضیه را موافقم
اونا هم از خدا خواسته گفتن خانمت بفرست بیاد اتاقمون
گفتم بعد از خوابیدن دخترم
حدود ساعت ۱ ونیم شب خانم بردم اتاقشون
میلاد گفت صبح تحویلت میدیم
منم اومدم منزل
منتها کنجکاو بودم اخه چکار میکنن
نیم ساعت بعد رفتم یواش در اتاقشونو باز کردم صحنه ای که دیدم خیلی شهوتی بود
سه تاشونم لخت لخت شد بودن
وزنم وسط اونا
لخت لخت
یکیش کیرسو تو کوص زنم کرده بود یکیش دهن زنم
بعد دیدم یکی هی میخاد بزور کون زنمو بکنه
زنم هم تا حالا کون نداده بود
مقاومت میکرد
ولی چون کیر میلاد تو کوسش بود اون یکی رفیقش که اسمش سعید بود اخرسز کیرشو تو کون زنم کرد زنم جیغ کوناهی کشید بعد اروم اروم دیدم تلنبه میزنه سعید
بله کامل دو کیره میگایدنش
بعد سومی هم گاها میداد دهنش گاه می مالید به صورت وممه هاش
خلاصه وقتی آبشونو خالی کردن من زود ا مدم اتاقمون گفتم الان زنم میاد خوالم گرفته بود نصف شب پاشدم دیدم زنم نیست نیومده
دوباره ازلای در اتاق اونا نگاه کردم دیدم بله دست بردار نیستن
ودارن میکنن
وارد اتاق شدم گفتم بکبار قرار بود شما بگاین نه تا صبح
میلاد گفت رضا جان گفتم صبح تحویل میدیم
الانم دخترت پامیشه بد میشه برو
بعد صبح دیدم با صبحونه کامل اونا اومدن متزل ما وگفتن صلحونه را باهم بخوریم
صبحونه را خوردیم همگی
بعد رفتیم دریا
تقریبا سه شب ما موندیم
منتها شب دوم فقط میلاد بود وشب سوم دوتاشون بودن
خیلی هم خوش گذشت
جاتون خالی
#ارسالیاعضایکانال
#پایان
کانال
@dastankadhi
یک روز با خونواده رفته بودیم شمال رسیدیم شهر رضوان شهر دنبال خونه میگشتیم ایام اواسط تابستان بود
چندتا پسر جوان تابلو دستشون بود نوشته بودن خونه ویلا متزل
من ماشینو نگه داشتم دوتا پسر حدود ۲۸ ساله گفتن اقا منزل داریم ارزون حساب میکنیم
گفتیم میخاییم نزدیک دریا باشیم
یکی سوار ماشینمون شد نشست من با خانم ودخترم بودم
رفتیم متزل را دیدیم خانمم اینا پسند کردن ولی پسره که اسمش میلاد بود قیمت که گفت گفتم گرونه
بعد بهم گفت اقا اگه بخوای یک متزل اینطرفی را نشون بدم ارزون تره
خانم ودخترم موندن اونجا گفتن برو ببین بیا
من با میلاد رفتم کمی اونطرف تر دیدم گفتم اقا میلا گرونه باز
میلاد گفت بخوای ارزون تر هم میشه گفتم چجوری گفت اگه ناراحت نشی من ورفیقم شب یکبار با خانمت باشیم
من که تا حالا ازاینکارا نداشتم یهو شوکه شدم
گفتم اینا چه حرفیه
اونم گفت خوب باید پول متزل و بدی یا بخای رایگان باشه قبول کنی
شب دیر وقت بود
گفتم میخابیم پولشو میدم گفت قبول
منتها من ورفیقم یکساعت بعد میاییم اتاق بغلی اتاق ماست نظرت عوض شد ما درخدمتیم
وسایل را خالی کردیم و شام درست کرده و خوردیم حدود ساعت ۱۲ ونیم بود میلاد با رفیقش اومد ازمون پرسید چیزی لازم نداریم گفتیم نه
به خانمم گفتم این میلاد چشمش بتو افتاده
خانمم گفت چرا
قضیه را گفتم
دیدم خانمم گفت اگه تو مشکل نداشته باشی من حرفی ندارم
من تعجب کردم
بعد از نیم ساعت رفتم اتاق اونا صداشون کردم یکی اومد بیرون دعوتم کرد تو رفتم دیدم سه نفرن
گفتم اخه شما گفتی دونفرید
میلا گفت اونم خودیه نگران نباش
گفتم اگه بخوازن اون قضیه را موافقم
اونا هم از خدا خواسته گفتن خانمت بفرست بیاد اتاقمون
گفتم بعد از خوابیدن دخترم
حدود ساعت ۱ ونیم شب خانم بردم اتاقشون
میلاد گفت صبح تحویلت میدیم
منم اومدم منزل
منتها کنجکاو بودم اخه چکار میکنن
نیم ساعت بعد رفتم یواش در اتاقشونو باز کردم صحنه ای که دیدم خیلی شهوتی بود
سه تاشونم لخت لخت شد بودن
وزنم وسط اونا
لخت لخت
یکیش کیرسو تو کوص زنم کرده بود یکیش دهن زنم
بعد دیدم یکی هی میخاد بزور کون زنمو بکنه
زنم هم تا حالا کون نداده بود
مقاومت میکرد
ولی چون کیر میلاد تو کوسش بود اون یکی رفیقش که اسمش سعید بود اخرسز کیرشو تو کون زنم کرد زنم جیغ کوناهی کشید بعد اروم اروم دیدم تلنبه میزنه سعید
بله کامل دو کیره میگایدنش
بعد سومی هم گاها میداد دهنش گاه می مالید به صورت وممه هاش
خلاصه وقتی آبشونو خالی کردن من زود ا مدم اتاقمون گفتم الان زنم میاد خوالم گرفته بود نصف شب پاشدم دیدم زنم نیست نیومده
دوباره ازلای در اتاق اونا نگاه کردم دیدم بله دست بردار نیستن
ودارن میکنن
وارد اتاق شدم گفتم بکبار قرار بود شما بگاین نه تا صبح
میلاد گفت رضا جان گفتم صبح تحویل میدیم
الانم دخترت پامیشه بد میشه برو
بعد صبح دیدم با صبحونه کامل اونا اومدن متزل ما وگفتن صلحونه را باهم بخوریم
صبحونه را خوردیم همگی
بعد رفتیم دریا
تقریبا سه شب ما موندیم
منتها شب دوم فقط میلاد بود وشب سوم دوتاشون بودن
خیلی هم خوش گذشت
جاتون خالی
#ارسالیاعضایکانال
#پایان
کانال
@dastankadhi
سلام من رضا هستم متاهلم
ازوقتی اونشب با دخترم رفتیم خونه محمدرضا رفیقم دیگه باهم صمیمی شدیم
یک بار تابستان بلیط گرفتم برای تهران که بریم ازونجا قم
خانمم چون زایمان خواهرش بود نتونست باما بیاد بلیط اونو پس دادیم ومن با دخترم
ساعت ۱۰ونیم شب از ایستگاه زنجان سوار قطار تبریز تهران شدیم
یک کوپه ۴ نفری بود
من ودخترم و دوتا مرد اونجا بودن
بعد از صحبت باهم یکدفعه دیدم اینمرد که اسمش خیراله بوداز شهرستانهای تبریز رفیق علی دوست محمدرضا هستش
دخترم تخت بالا خوابیده بود
اون که مارا شناخت درمورد اونشب باهام صحبت کرد منم ناراحت شدم که چرا علی نامردی کرده و جریان عشقبازی با دخترمو به این گفته
بعد خیراله بهم گفت بابا ماهم اهل دلیم ناراحت نباش
اینم که تخت بالاهست مهدی رفیق فابریکمه ما جوشکاریم میریم تهران برا کار
بعد یکی دوساعت دیدم خیراله بهم گفت اگه اجازه بدی من لباسام کم کنم کوپه خیلی گرمه
منم گفتم اشکالی نداره
اون کم کم لباساش درآورد وآخرسر دیدم زیرپیرهنش هم دراورده و بایک شلوارک هست
بعد مهدی رفیقش که یکم سنش بالا ترازون بود اونم لباساش کند
بعد دیدم خیراله هی داره با کیرش ورمیره
بهش گفتم زشته داداش دخترم از بالا ممکنه ببینه
گفت این که خوبه بزار ببینه
حالشو ببره
من اولش مقاومت کردم
بعد دیدم مهدی گفت داداش مال ما خارداره ؟
بزار یک حال هم ما ببریمامشب
بااین سروصدا دخترم از خواب بیدارشد
اومد پایین رفت سرویس قطار
بعد برگشت نشست پیش من
پرده ها را خیراله کشید تا سالن دیده نشه و تقریبا چون ساعت ۱۲ ونیم شب بود همه تو قطار خواب بودن
دیدم خیراله گفت دخترنلزم بیا بغل عمویی ببینم چقدر خوشگلی عموجان
دخترم خجالت می کشید
چون اون فقط با شلوارک بود
مهدی هم با شورت مامان دوز و زیر پیرهن
به دخترم گفتم اشکال نداره اینا آدمای مطمینین
دخترم رفت رو تخت خیراله نشست
من گفتم بااجازه برم سرویس بیام
رفتم بیرون
اوتا باز پرده را کشیده ولامپ های کوپه را خاموش کردن
من تقریبا یک ربعی بیرون بودم بعد که اومدم تو دیدم توی تخت پایینی دخترم با مهدی اون مرده دارن عشقبلزی میکنن ومهدی کامل خودشو لخت کرده
ومارچ مارچ مثل ندید بدیدها ممه ها وپایین دخترمو میخوره
دخترم که کامل شل شده بود
من به روی خودم نیاوردم که منو نبینه وخجالت نکشه
بهد دیدم یهو دخترم یک جیغ کوتاهی زد ترسیدم نگاه که کردم دیدم مهدی نامردی کرده و کیرشو تو کون دخترم جا داده
یک دقیقه اونجوری واستادن بعد دیدن مهدی داره تلنبه میزنه
یکهو گفت اخ دارم میام که خواستم دستمالی چیزی بدم بهش اونم گفت دیگه لازم نیست توش خالی کردم
خلاصه بعدش نوبت خیراله بود
خواستم نزارم
گفت این بایست بخابه سعی میکنم زود تموم کنم
بعد خیراله اومد پایین تخت ومهدی رفت بالا
اونم کمی عشقبلزی کرد ولاپایی زد وکمرشو خالی کردرو پشت دخترم و بوسش کرد .
بعد رفت تخت بالا
دخترم دراز کشید تو تخت پایین
بعد نفهمیدم چحوری رسیدیم تهران که صبح زود بود دیدم مهدی بیدارم میکنه میگه رسیدیم پاشو
بعد دخترمو خواستم بیدار کنم دیدم تخت قطار که دخترم خوابیده لکه های سفید هست
پرسیدماینا چیه خیراله گفت راستش نتونستم از دختر نازت دست بکشم یکبار هم لاپایی زدم
بعد لباسامونو پوشیدم تهران که رسیدیم پیاده شدیم خیراله شماره تلفن داد گفت خواستین تهران میتونین بیاییم پیشمون شبا
وما رفتیم قم
بقیه ماجرا را بعدا تعریف میکنم
#ارسالیاعضایکانال
#پایان
@dastankadhi
ازوقتی اونشب با دخترم رفتیم خونه محمدرضا رفیقم دیگه باهم صمیمی شدیم
یک بار تابستان بلیط گرفتم برای تهران که بریم ازونجا قم
خانمم چون زایمان خواهرش بود نتونست باما بیاد بلیط اونو پس دادیم ومن با دخترم
ساعت ۱۰ونیم شب از ایستگاه زنجان سوار قطار تبریز تهران شدیم
یک کوپه ۴ نفری بود
من ودخترم و دوتا مرد اونجا بودن
بعد از صحبت باهم یکدفعه دیدم اینمرد که اسمش خیراله بوداز شهرستانهای تبریز رفیق علی دوست محمدرضا هستش
دخترم تخت بالا خوابیده بود
اون که مارا شناخت درمورد اونشب باهام صحبت کرد منم ناراحت شدم که چرا علی نامردی کرده و جریان عشقبازی با دخترمو به این گفته
بعد خیراله بهم گفت بابا ماهم اهل دلیم ناراحت نباش
اینم که تخت بالاهست مهدی رفیق فابریکمه ما جوشکاریم میریم تهران برا کار
بعد یکی دوساعت دیدم خیراله بهم گفت اگه اجازه بدی من لباسام کم کنم کوپه خیلی گرمه
منم گفتم اشکالی نداره
اون کم کم لباساش درآورد وآخرسر دیدم زیرپیرهنش هم دراورده و بایک شلوارک هست
بعد مهدی رفیقش که یکم سنش بالا ترازون بود اونم لباساش کند
بعد دیدم خیراله هی داره با کیرش ورمیره
بهش گفتم زشته داداش دخترم از بالا ممکنه ببینه
گفت این که خوبه بزار ببینه
حالشو ببره
من اولش مقاومت کردم
بعد دیدم مهدی گفت داداش مال ما خارداره ؟
بزار یک حال هم ما ببریمامشب
بااین سروصدا دخترم از خواب بیدارشد
اومد پایین رفت سرویس قطار
بعد برگشت نشست پیش من
پرده ها را خیراله کشید تا سالن دیده نشه و تقریبا چون ساعت ۱۲ ونیم شب بود همه تو قطار خواب بودن
دیدم خیراله گفت دخترنلزم بیا بغل عمویی ببینم چقدر خوشگلی عموجان
دخترم خجالت می کشید
چون اون فقط با شلوارک بود
مهدی هم با شورت مامان دوز و زیر پیرهن
به دخترم گفتم اشکال نداره اینا آدمای مطمینین
دخترم رفت رو تخت خیراله نشست
من گفتم بااجازه برم سرویس بیام
رفتم بیرون
اوتا باز پرده را کشیده ولامپ های کوپه را خاموش کردن
من تقریبا یک ربعی بیرون بودم بعد که اومدم تو دیدم توی تخت پایینی دخترم با مهدی اون مرده دارن عشقبلزی میکنن ومهدی کامل خودشو لخت کرده
ومارچ مارچ مثل ندید بدیدها ممه ها وپایین دخترمو میخوره
دخترم که کامل شل شده بود
من به روی خودم نیاوردم که منو نبینه وخجالت نکشه
بهد دیدم یهو دخترم یک جیغ کوتاهی زد ترسیدم نگاه که کردم دیدم مهدی نامردی کرده و کیرشو تو کون دخترم جا داده
یک دقیقه اونجوری واستادن بعد دیدن مهدی داره تلنبه میزنه
یکهو گفت اخ دارم میام که خواستم دستمالی چیزی بدم بهش اونم گفت دیگه لازم نیست توش خالی کردم
خلاصه بعدش نوبت خیراله بود
خواستم نزارم
گفت این بایست بخابه سعی میکنم زود تموم کنم
بعد خیراله اومد پایین تخت ومهدی رفت بالا
اونم کمی عشقبلزی کرد ولاپایی زد وکمرشو خالی کردرو پشت دخترم و بوسش کرد .
بعد رفت تخت بالا
دخترم دراز کشید تو تخت پایین
بعد نفهمیدم چحوری رسیدیم تهران که صبح زود بود دیدم مهدی بیدارم میکنه میگه رسیدیم پاشو
بعد دخترمو خواستم بیدار کنم دیدم تخت قطار که دخترم خوابیده لکه های سفید هست
پرسیدماینا چیه خیراله گفت راستش نتونستم از دختر نازت دست بکشم یکبار هم لاپایی زدم
بعد لباسامونو پوشیدم تهران که رسیدیم پیاده شدیم خیراله شماره تلفن داد گفت خواستین تهران میتونین بیاییم پیشمون شبا
وما رفتیم قم
بقیه ماجرا را بعدا تعریف میکنم
#ارسالیاعضایکانال
#پایان
@dastankadhi
سلام من رضا هستم متاهلم
ازوقتی اونشب با دخترم رفتیم خونه محمدرضا رفیقم دیگه باهم صمیمی شدیم
یک بار تابستان بلیط گرفتم برای تهران که بریم ازونجا قم
خانمم چون زایمان خواهرش بود نتونست باما بیاد بلیط اونو پس دادیم ومن با دخترم
ساعت ۱۰ونیم شب از ایستگاه زنجان سوار قطار تبریز تهران شدیم
یک کوپه ۴ نفری بود
من ودخترم و دوتا مرد اونجا بودن
بعد از صحبت باهم یکدفعه دیدم اینمرد که اسمش خیراله بوداز شهرستانهای تبریز رفیق علی دوست محمدرضا هستش
دخترم تخت بالا خوابیده بود
اون که مارا شناخت درمورد اونشب باهام صحبت کرد منم ناراحت شدم که چرا علی نامردی کرده و جریان عشقبازی با دخترمو به این گفته
بعد خیراله بهم گفت بابا ماهم اهل دلیم ناراحت نباش
اینم که تخت بالاهست مهدی رفیق فابریکمه ما جوشکاریم میریم تهران برا کار
بعد یکی دوساعت دیدم خیراله بهم گفت اگه اجازه بدی من لباسام کم کنم کوپه خیلی گرمه
منم گفتم اشکالی نداره
اون کم کم لباساش درآورد وآخرسر دیدم زیرپیرهنش هم دراورده و بایک شلوارک هست
بعد مهدی رفیقش که یکم سنش بالا ترازون بود اونم لباساش کند
بعد دیدم خیراله هی داره با کیرش ورمیره
بهش گفتم زشته داداش دخترم از بالا ممکنه ببینه
گفت این که خوبه بزار ببینه
حالشو ببره
من اولش مقاومت کردم
بعد دیدم مهدی گفت داداش مال ما خارداره ؟
بزار یک حال هم ما ببریمامشب
بااین سروصدا دخترم از خواب بیدارشد
اومد پایین رفت سرویس قطار
بعد برگشت نشست پیش من
پرده ها را خیراله کشید تا سالن دیده نشه و تقریبا چون ساعت ۱۲ ونیم شب بود همه تو قطار خواب بودن
دیدم خیراله گفت دخترنلزم بیا بغل عمویی ببینم چقدر خوشگلی عموجان
دخترم خجالت می کشید
چون اون فقط با شلوارک بود
مهدی هم با شورت مامان دوز و زیر پیرهن
به دخترم گفتم اشکال نداره اینا آدمای مطمینین
دخترم رفت رو تخت خیراله نشست
من گفتم بااجازه برم سرویس بیام
رفتم بیرون
اوتا باز پرده را کشیده ولامپ های کوپه را خاموش کردن
من تقریبا یک ربعی بیرون بودم بعد که اومدم تو دیدم توی تخت پایینی دخترم با مهدی اون مرده دارن عشقبلزی میکنن ومهدی کامل خودشو لخت کرده
ومارچ مارچ مثل ندید بدیدها ممه ها وپایین دخترمو میخوره
دخترم که کامل شل شده بود
من به روی خودم نیاوردم که منو نبینه وخجالت نکشه
بهد دیدم یهو دخترم یک جیغ کوتاهی زد ترسیدم نگاه که کردم دیدم مهدی نامردی کرده و کیرشو تو کون دخترم جا داده
یک دقیقه اونجوری واستادن بعد دیدن مهدی داره تلنبه میزنه
یکهو گفت اخ دارم میام که خواستم دستمالی چیزی بدم بهش اونم گفت دیگه لازم نیست توش خالی کردم
خلاصه بعدش نوبت خیراله بود
خواستم نزارم
گفت این بایست بخابه سعی میکنم زود تموم کنم
بعد خیراله اومد پایین تخت ومهدی رفت بالا
اونم کمی عشقبلزی کرد ولاپایی زد وکمرشو خالی کردرو پشت دخترم و بوسش کرد .
بعد رفت تخت بالا
دخترم دراز کشید تو تخت پایین
بعد نفهمیدم چحوری رسیدیم تهران که صبح زود بود دیدم مهدی بیدارم میکنه میگه رسیدیم پاشو
بعد دخترمو خواستم بیدار کنم دیدم تخت قطار که دخترم خوابیده لکه های سفید هست
پرسیدماینا چیه خیراله گفت راستش نتونستم از دختر نازت دست بکشم یکبار هم لاپایی زدم
بعد لباسامونو پوشیدم تهران که رسیدیم پیاده شدیم خیراله شماره تلفن داد گفت خواستین تهران میتونین بیاییم پیشمون شبا
وما رفتیم قم
بقیه ماجرا را بعدا تعریف میکنم
#ارسالیاعضایکانال
#پایان
@dastankadhi
ازوقتی اونشب با دخترم رفتیم خونه محمدرضا رفیقم دیگه باهم صمیمی شدیم
یک بار تابستان بلیط گرفتم برای تهران که بریم ازونجا قم
خانمم چون زایمان خواهرش بود نتونست باما بیاد بلیط اونو پس دادیم ومن با دخترم
ساعت ۱۰ونیم شب از ایستگاه زنجان سوار قطار تبریز تهران شدیم
یک کوپه ۴ نفری بود
من ودخترم و دوتا مرد اونجا بودن
بعد از صحبت باهم یکدفعه دیدم اینمرد که اسمش خیراله بوداز شهرستانهای تبریز رفیق علی دوست محمدرضا هستش
دخترم تخت بالا خوابیده بود
اون که مارا شناخت درمورد اونشب باهام صحبت کرد منم ناراحت شدم که چرا علی نامردی کرده و جریان عشقبازی با دخترمو به این گفته
بعد خیراله بهم گفت بابا ماهم اهل دلیم ناراحت نباش
اینم که تخت بالاهست مهدی رفیق فابریکمه ما جوشکاریم میریم تهران برا کار
بعد یکی دوساعت دیدم خیراله بهم گفت اگه اجازه بدی من لباسام کم کنم کوپه خیلی گرمه
منم گفتم اشکالی نداره
اون کم کم لباساش درآورد وآخرسر دیدم زیرپیرهنش هم دراورده و بایک شلوارک هست
بعد مهدی رفیقش که یکم سنش بالا ترازون بود اونم لباساش کند
بعد دیدم خیراله هی داره با کیرش ورمیره
بهش گفتم زشته داداش دخترم از بالا ممکنه ببینه
گفت این که خوبه بزار ببینه
حالشو ببره
من اولش مقاومت کردم
بعد دیدم مهدی گفت داداش مال ما خارداره ؟
بزار یک حال هم ما ببریمامشب
بااین سروصدا دخترم از خواب بیدارشد
اومد پایین رفت سرویس قطار
بعد برگشت نشست پیش من
پرده ها را خیراله کشید تا سالن دیده نشه و تقریبا چون ساعت ۱۲ ونیم شب بود همه تو قطار خواب بودن
دیدم خیراله گفت دخترنلزم بیا بغل عمویی ببینم چقدر خوشگلی عموجان
دخترم خجالت می کشید
چون اون فقط با شلوارک بود
مهدی هم با شورت مامان دوز و زیر پیرهن
به دخترم گفتم اشکال نداره اینا آدمای مطمینین
دخترم رفت رو تخت خیراله نشست
من گفتم بااجازه برم سرویس بیام
رفتم بیرون
اوتا باز پرده را کشیده ولامپ های کوپه را خاموش کردن
من تقریبا یک ربعی بیرون بودم بعد که اومدم تو دیدم توی تخت پایینی دخترم با مهدی اون مرده دارن عشقبلزی میکنن ومهدی کامل خودشو لخت کرده
ومارچ مارچ مثل ندید بدیدها ممه ها وپایین دخترمو میخوره
دخترم که کامل شل شده بود
من به روی خودم نیاوردم که منو نبینه وخجالت نکشه
بهد دیدم یهو دخترم یک جیغ کوتاهی زد ترسیدم نگاه که کردم دیدم مهدی نامردی کرده و کیرشو تو کون دخترم جا داده
یک دقیقه اونجوری واستادن بعد دیدن مهدی داره تلنبه میزنه
یکهو گفت اخ دارم میام که خواستم دستمالی چیزی بدم بهش اونم گفت دیگه لازم نیست توش خالی کردم
خلاصه بعدش نوبت خیراله بود
خواستم نزارم
گفت این بایست بخابه سعی میکنم زود تموم کنم
بعد خیراله اومد پایین تخت ومهدی رفت بالا
اونم کمی عشقبلزی کرد ولاپایی زد وکمرشو خالی کردرو پشت دخترم و بوسش کرد .
بعد رفت تخت بالا
دخترم دراز کشید تو تخت پایین
بعد نفهمیدم چحوری رسیدیم تهران که صبح زود بود دیدم مهدی بیدارم میکنه میگه رسیدیم پاشو
بعد دخترمو خواستم بیدار کنم دیدم تخت قطار که دخترم خوابیده لکه های سفید هست
پرسیدماینا چیه خیراله گفت راستش نتونستم از دختر نازت دست بکشم یکبار هم لاپایی زدم
بعد لباسامونو پوشیدم تهران که رسیدیم پیاده شدیم خیراله شماره تلفن داد گفت خواستین تهران میتونین بیاییم پیشمون شبا
وما رفتیم قم
بقیه ماجرا را بعدا تعریف میکنم
#ارسالیاعضایکانال
#پایان
@dastankadhi
سلام من رضا هستم ۳۸ سالمه متاهلم
یک روز با خونواده رفته بودیم شمال رسیدیم شهر رضوان شهر دنبال خونه میگشتیم ایام اواسط تابستان بود
چندتا پسر جوان تابلو دستشون بود نوشته بودن خونه ویلا متزل
من ماشینو نگه داشتم دوتا پسر حدود ۲۸ ساله گفتن اقا منزل داریم ارزون حساب میکنیم
گفتیم میخاییم نزدیک دریا باشیم
یکی سوار ماشینمون شد نشست من با خانم ودخترم بودم
رفتیم متزل را دیدیم خانمم اینا پسند کردن ولی پسره که اسمش میلاد بود قیمت که گفت گفتم گرونه
بعد بهم گفت اقا اگه بخوای یک متزل اینطرفی را نشون بدم ارزون تره
خانم ودخترم موندن اونجا گفتن برو ببین بیا
من با میلاد رفتم کمی اونطرف تر دیدم گفتم اقا میلا گرونه باز
میلاد گفت بخوای ارزون تر هم میشه گفتم چجوری گفت اگه ناراحت نشی من ورفیقم شب یکبار با خانمت باشیم
من که تا حالا ازاینکارا نداشتم یهو شوکه شدم
گفتم اینا چه حرفیه
اونم گفت خوب باید پول متزل و بدی یا بخای رایگان باشه قبول کنی
شب دیر وقت بود
گفتم میخابیم پولشو میدم گفت قبول
منتها من ورفیقم یکساعت بعد میاییم اتاق بغلی اتاق ماست نظرت عوض شد ما درخدمتیم
وسایل را خالی کردیم و شام درست کرده و خوردیم حدود ساعت ۱۲ ونیم بود میلاد با رفیقش اومد ازمون پرسید چیزی لازم نداریم گفتیم نه
به خانمم گفتم این میلاد چشمش بتو افتاده
خانمم گفت چرا
قضیه را گفتم
دیدم خانمم گفت اگه تو مشکل نداشته باشی من حرفی ندارم
من تعجب کردم
بعد از نیم ساعت رفتم اتاق اونا صداشون کردم یکی اومد بیرون دعوتم کرد تو رفتم دیدم سه نفرن
گفتم اخه شما گفتی دونفرید
میلا گفت اونم خودیه نگران نباش
گفتم اگه بخوازن اون قضیه را موافقم
اونا هم از خدا خواسته گفتن خانمت بفرست بیاد اتاقمون
گفتم بعد از خوابیدن دخترم
حدود ساعت ۱ ونیم شب خانم بردم اتاقشون
میلاد گفت صبح تحویلت میدیم
منم اومدم منزل
منتها کنجکاو بودم اخه چکار میکنن
نیم ساعت بعد رفتم یواش در اتاقشونو باز کردم صحنه ای که دیدم خیلی شهوتی بود
سه تاشونم لخت لخت شد بودن
وزنم وسط اونا
لخت لخت
یکیش کیرسو تو کوص زنم کرده بود یکیش دهن زنم
بعد دیدم یکی هی میخاد بزور کون زنمو بکنه
زنم هم تا حالا کون نداده بود
مقاومت میکرد
ولی چون کیر میلاد تو کوسش بود اون یکی رفیقش که اسمش سعید بود اخرسز کیرشو تو کون زنم کرد زنم جیغ کوناهی کشید بعد اروم اروم دیدم تلنبه میزنه سعید
بله کامل دو کیره میگایدنش
بعد سومی هم گاها میداد دهنش گاه می مالید به صورت وممه هاش
خلاصه وقتی آبشونو خالی کردن من زود ا مدم اتاقمون گفتم الان زنم میاد خوالم گرفته بود نصف شب پاشدم دیدم زنم نیست نیومده
دوباره ازلای در اتاق اونا نگاه کردم دیدم بله دست بردار نیستن
ودارن میکنن
وارد اتاق شدم گفتم بکبار قرار بود شما بگاین نه تا صبح
میلاد گفت رضا جان گفتم صبح تحویل میدیم
الانم دخترت پامیشه بد میشه برو
بعد صبح دیدم با صبحونه کامل اونا اومدن متزل ما وگفتن صلحونه را باهم بخوریم
صبحونه را خوردیم همگی
بعد رفتیم دریا
تقریبا سه شب ما موندیم
منتها شب دوم فقط میلاد بود وشب سوم دوتاشون بودن
خیلی هم خوش گذشت
جاتون خالی
#ارسالیاعضایکانال
#پایان
کانال
@dastankadhi
یک روز با خونواده رفته بودیم شمال رسیدیم شهر رضوان شهر دنبال خونه میگشتیم ایام اواسط تابستان بود
چندتا پسر جوان تابلو دستشون بود نوشته بودن خونه ویلا متزل
من ماشینو نگه داشتم دوتا پسر حدود ۲۸ ساله گفتن اقا منزل داریم ارزون حساب میکنیم
گفتیم میخاییم نزدیک دریا باشیم
یکی سوار ماشینمون شد نشست من با خانم ودخترم بودم
رفتیم متزل را دیدیم خانمم اینا پسند کردن ولی پسره که اسمش میلاد بود قیمت که گفت گفتم گرونه
بعد بهم گفت اقا اگه بخوای یک متزل اینطرفی را نشون بدم ارزون تره
خانم ودخترم موندن اونجا گفتن برو ببین بیا
من با میلاد رفتم کمی اونطرف تر دیدم گفتم اقا میلا گرونه باز
میلاد گفت بخوای ارزون تر هم میشه گفتم چجوری گفت اگه ناراحت نشی من ورفیقم شب یکبار با خانمت باشیم
من که تا حالا ازاینکارا نداشتم یهو شوکه شدم
گفتم اینا چه حرفیه
اونم گفت خوب باید پول متزل و بدی یا بخای رایگان باشه قبول کنی
شب دیر وقت بود
گفتم میخابیم پولشو میدم گفت قبول
منتها من ورفیقم یکساعت بعد میاییم اتاق بغلی اتاق ماست نظرت عوض شد ما درخدمتیم
وسایل را خالی کردیم و شام درست کرده و خوردیم حدود ساعت ۱۲ ونیم بود میلاد با رفیقش اومد ازمون پرسید چیزی لازم نداریم گفتیم نه
به خانمم گفتم این میلاد چشمش بتو افتاده
خانمم گفت چرا
قضیه را گفتم
دیدم خانمم گفت اگه تو مشکل نداشته باشی من حرفی ندارم
من تعجب کردم
بعد از نیم ساعت رفتم اتاق اونا صداشون کردم یکی اومد بیرون دعوتم کرد تو رفتم دیدم سه نفرن
گفتم اخه شما گفتی دونفرید
میلا گفت اونم خودیه نگران نباش
گفتم اگه بخوازن اون قضیه را موافقم
اونا هم از خدا خواسته گفتن خانمت بفرست بیاد اتاقمون
گفتم بعد از خوابیدن دخترم
حدود ساعت ۱ ونیم شب خانم بردم اتاقشون
میلاد گفت صبح تحویلت میدیم
منم اومدم منزل
منتها کنجکاو بودم اخه چکار میکنن
نیم ساعت بعد رفتم یواش در اتاقشونو باز کردم صحنه ای که دیدم خیلی شهوتی بود
سه تاشونم لخت لخت شد بودن
وزنم وسط اونا
لخت لخت
یکیش کیرسو تو کوص زنم کرده بود یکیش دهن زنم
بعد دیدم یکی هی میخاد بزور کون زنمو بکنه
زنم هم تا حالا کون نداده بود
مقاومت میکرد
ولی چون کیر میلاد تو کوسش بود اون یکی رفیقش که اسمش سعید بود اخرسز کیرشو تو کون زنم کرد زنم جیغ کوناهی کشید بعد اروم اروم دیدم تلنبه میزنه سعید
بله کامل دو کیره میگایدنش
بعد سومی هم گاها میداد دهنش گاه می مالید به صورت وممه هاش
خلاصه وقتی آبشونو خالی کردن من زود ا مدم اتاقمون گفتم الان زنم میاد خوالم گرفته بود نصف شب پاشدم دیدم زنم نیست نیومده
دوباره ازلای در اتاق اونا نگاه کردم دیدم بله دست بردار نیستن
ودارن میکنن
وارد اتاق شدم گفتم بکبار قرار بود شما بگاین نه تا صبح
میلاد گفت رضا جان گفتم صبح تحویل میدیم
الانم دخترت پامیشه بد میشه برو
بعد صبح دیدم با صبحونه کامل اونا اومدن متزل ما وگفتن صلحونه را باهم بخوریم
صبحونه را خوردیم همگی
بعد رفتیم دریا
تقریبا سه شب ما موندیم
منتها شب دوم فقط میلاد بود وشب سوم دوتاشون بودن
خیلی هم خوش گذشت
جاتون خالی
#ارسالیاعضایکانال
#پایان
کانال
@dastankadhi
سلام من رضا هستم متاهلم
ازوقتی اونشب با دخترم رفتیم خونه محمدرضا رفیقم دیگه باهم صمیمی شدیم
یک بار تابستان بلیط گرفتم برای تهران که بریم ازونجا قم
خانمم چون زایمان خواهرش بود نتونست باما بیاد بلیط اونو پس دادیم ومن با دخترم
ساعت ۱۰ونیم شب از ایستگاه زنجان سوار قطار تبریز تهران شدیم
یک کوپه ۴ نفری بود
من ودخترم و دوتا مرد اونجا بودن
بعد از صحبت باهم یکدفعه دیدم اینمرد که اسمش خیراله بوداز شهرستانهای تبریز رفیق علی دوست محمدرضا هستش
دخترم تخت بالا خوابیده بود
اون که مارا شناخت درمورد اونشب باهام صحبت کرد منم ناراحت شدم که چرا علی نامردی کرده و جریان عشقبازی با دخترمو به این گفته
بعد خیراله بهم گفت بابا ماهم اهل دلیم ناراحت نباش
اینم که تخت بالاهست مهدی رفیق فابریکمه ما جوشکاریم میریم تهران برا کار
بعد یکی دوساعت دیدم خیراله بهم گفت اگه اجازه بدی من لباسام کم کنم کوپه خیلی گرمه
منم گفتم اشکالی نداره
اون کم کم لباساش درآورد وآخرسر دیدم زیرپیرهنش هم دراورده و بایک شلوارک هست
بعد مهدی رفیقش که یکم سنش بالا ترازون بود اونم لباساش کند
بعد دیدم خیراله هی داره با کیرش ورمیره
بهش گفتم زشته داداش دخترم از بالا ممکنه ببینه
گفت این که خوبه بزار ببینه
حالشو ببره
من اولش مقاومت کردم
بعد دیدم مهدی گفت داداش مال ما خارداره ؟
بزار یک حال هم ما ببریمامشب
بااین سروصدا دخترم از خواب بیدارشد
اومد پایین رفت سرویس قطار
بعد برگشت نشست پیش من
پرده ها را خیراله کشید تا سالن دیده نشه و تقریبا چون ساعت ۱۲ ونیم شب بود همه تو قطار خواب بودن
دیدم خیراله گفت دخترنلزم بیا بغل عمویی ببینم چقدر خوشگلی عموجان
دخترم خجالت می کشید
چون اون فقط با شلوارک بود
مهدی هم با شورت مامان دوز و زیر پیرهن
به دخترم گفتم اشکال نداره اینا آدمای مطمینین
دخترم رفت رو تخت خیراله نشست
من گفتم بااجازه برم سرویس بیام
رفتم بیرون
اوتا باز پرده را کشیده ولامپ های کوپه را خاموش کردن
من تقریبا یک ربعی بیرون بودم بعد که اومدم تو دیدم توی تخت پایینی دخترم با مهدی اون مرده دارن عشقبلزی میکنن ومهدی کامل خودشو لخت کرده
ومارچ مارچ مثل ندید بدیدها ممه ها وپایین دخترمو میخوره
دخترم که کامل شل شده بود
من به روی خودم نیاوردم که منو نبینه وخجالت نکشه
بهد دیدم یهو دخترم یک جیغ کوتاهی زد ترسیدم نگاه که کردم دیدم مهدی نامردی کرده و کیرشو تو کون دخترم جا داده
یک دقیقه اونجوری واستادن بعد دیدن مهدی داره تلنبه میزنه
یکهو گفت اخ دارم میام که خواستم دستمالی چیزی بدم بهش اونم گفت دیگه لازم نیست توش خالی کردم
خلاصه بعدش نوبت خیراله بود
خواستم نزارم
گفت این بایست بخابه سعی میکنم زود تموم کنم
بعد خیراله اومد پایین تخت ومهدی رفت بالا
اونم کمی عشقبلزی کرد ولاپایی زد وکمرشو خالی کردرو پشت دخترم و بوسش کرد .
بعد رفت تخت بالا
دخترم دراز کشید تو تخت پایین
بعد نفهمیدم چحوری رسیدیم تهران که صبح زود بود دیدم مهدی بیدارم میکنه میگه رسیدیم پاشو
بعد دخترمو خواستم بیدار کنم دیدم تخت قطار که دخترم خوابیده لکه های سفید هست
پرسیدماینا چیه خیراله گفت راستش نتونستم از دختر نازت دست بکشم یکبار هم لاپایی زدم
بعد لباسامونو پوشیدم تهران که رسیدیم پیاده شدیم خیراله شماره تلفن داد گفت خواستین تهران میتونین بیاییم پیشمون شبا
وما رفتیم قم
بقیه ماجرا را بعدا تعریف میکنم
#ارسالیاعضایکانال
#پایان
@dastankadhi
ازوقتی اونشب با دخترم رفتیم خونه محمدرضا رفیقم دیگه باهم صمیمی شدیم
یک بار تابستان بلیط گرفتم برای تهران که بریم ازونجا قم
خانمم چون زایمان خواهرش بود نتونست باما بیاد بلیط اونو پس دادیم ومن با دخترم
ساعت ۱۰ونیم شب از ایستگاه زنجان سوار قطار تبریز تهران شدیم
یک کوپه ۴ نفری بود
من ودخترم و دوتا مرد اونجا بودن
بعد از صحبت باهم یکدفعه دیدم اینمرد که اسمش خیراله بوداز شهرستانهای تبریز رفیق علی دوست محمدرضا هستش
دخترم تخت بالا خوابیده بود
اون که مارا شناخت درمورد اونشب باهام صحبت کرد منم ناراحت شدم که چرا علی نامردی کرده و جریان عشقبازی با دخترمو به این گفته
بعد خیراله بهم گفت بابا ماهم اهل دلیم ناراحت نباش
اینم که تخت بالاهست مهدی رفیق فابریکمه ما جوشکاریم میریم تهران برا کار
بعد یکی دوساعت دیدم خیراله بهم گفت اگه اجازه بدی من لباسام کم کنم کوپه خیلی گرمه
منم گفتم اشکالی نداره
اون کم کم لباساش درآورد وآخرسر دیدم زیرپیرهنش هم دراورده و بایک شلوارک هست
بعد مهدی رفیقش که یکم سنش بالا ترازون بود اونم لباساش کند
بعد دیدم خیراله هی داره با کیرش ورمیره
بهش گفتم زشته داداش دخترم از بالا ممکنه ببینه
گفت این که خوبه بزار ببینه
حالشو ببره
من اولش مقاومت کردم
بعد دیدم مهدی گفت داداش مال ما خارداره ؟
بزار یک حال هم ما ببریمامشب
بااین سروصدا دخترم از خواب بیدارشد
اومد پایین رفت سرویس قطار
بعد برگشت نشست پیش من
پرده ها را خیراله کشید تا سالن دیده نشه و تقریبا چون ساعت ۱۲ ونیم شب بود همه تو قطار خواب بودن
دیدم خیراله گفت دخترنلزم بیا بغل عمویی ببینم چقدر خوشگلی عموجان
دخترم خجالت می کشید
چون اون فقط با شلوارک بود
مهدی هم با شورت مامان دوز و زیر پیرهن
به دخترم گفتم اشکال نداره اینا آدمای مطمینین
دخترم رفت رو تخت خیراله نشست
من گفتم بااجازه برم سرویس بیام
رفتم بیرون
اوتا باز پرده را کشیده ولامپ های کوپه را خاموش کردن
من تقریبا یک ربعی بیرون بودم بعد که اومدم تو دیدم توی تخت پایینی دخترم با مهدی اون مرده دارن عشقبلزی میکنن ومهدی کامل خودشو لخت کرده
ومارچ مارچ مثل ندید بدیدها ممه ها وپایین دخترمو میخوره
دخترم که کامل شل شده بود
من به روی خودم نیاوردم که منو نبینه وخجالت نکشه
بهد دیدم یهو دخترم یک جیغ کوتاهی زد ترسیدم نگاه که کردم دیدم مهدی نامردی کرده و کیرشو تو کون دخترم جا داده
یک دقیقه اونجوری واستادن بعد دیدن مهدی داره تلنبه میزنه
یکهو گفت اخ دارم میام که خواستم دستمالی چیزی بدم بهش اونم گفت دیگه لازم نیست توش خالی کردم
خلاصه بعدش نوبت خیراله بود
خواستم نزارم
گفت این بایست بخابه سعی میکنم زود تموم کنم
بعد خیراله اومد پایین تخت ومهدی رفت بالا
اونم کمی عشقبلزی کرد ولاپایی زد وکمرشو خالی کردرو پشت دخترم و بوسش کرد .
بعد رفت تخت بالا
دخترم دراز کشید تو تخت پایین
بعد نفهمیدم چحوری رسیدیم تهران که صبح زود بود دیدم مهدی بیدارم میکنه میگه رسیدیم پاشو
بعد دخترمو خواستم بیدار کنم دیدم تخت قطار که دخترم خوابیده لکه های سفید هست
پرسیدماینا چیه خیراله گفت راستش نتونستم از دختر نازت دست بکشم یکبار هم لاپایی زدم
بعد لباسامونو پوشیدم تهران که رسیدیم پیاده شدیم خیراله شماره تلفن داد گفت خواستین تهران میتونین بیاییم پیشمون شبا
وما رفتیم قم
بقیه ماجرا را بعدا تعریف میکنم
#ارسالیاعضایکانال
#پایان
@dastankadhi