داستانکده شبانه
24.1K subscribers
64 photos
6 videos
125 links
Download Telegram
در گوشم با یه صدای سکسی گفت اشکالی نداره عزیزم من وتومال همیم این کار واجب بود. منم بعد شنیدن این حرف ترسم ریخت و با دستمال کاغذی کیرم و کس صورتی مهسا رو پاک کردم. باورمنمیشد چون دختری که یه روزی ازم بدش میومد الان بدون هیچ در خواستی به ازدواجمون رضایت داد. کیرم رو گذاشتم در کسش فشار دادم و با یه صدا سکسی گفت اهههههه. داشتم تلمبه میزدم که در گوشم گفت تند تر و محکم تر عزیزم منم همین کار رو کردم. صدای لعنتی تخت که از تلمبه من ایجادشده بود خواهر بزرگ مهسا که دانشگاه میرفت روبیدار کرد. برق اتاق رو روشن کرد و من و مهسا رو که تو اون حالت دید. باعصبانیت گفت چه گوهی دارید می خورید من ومهسا خیلی ترسیده بودیم. بلند شدیم و خودمون رو جمع و جور کردیم.خواهر مهسا گفت می رم الان به مامان می گم .مهسا گفت اگه مامان بدونه انتظار نداشته باش که از مامان مخفی بمونه که با چه کسایی صحبت میکنی ورفت و آمد میکنی. خواهر مهسا دیگه جوابی نداشت سرش روتکون داد ورفت. منم دوباره شروعکردم به تلمبه زدن. مهسا داشت به ارگاسم می رسید و من همداشتم ارضاء میشدم. به مهسا گفتم دارم ارضاء می شم اونم گفت منم همین طور یه چند تا تلمبه محکم زدم.مهسا ارگاسم شد کیرمرو کشیدم بیرون یه آب ولرمریخت رو پاهام و کیرم مهسا از ته دل ذوق کرد.کیرم رو کردم تو کسش بهش گفتم اگه آبم اومد بریزم داخل یا نه. با خنده گفت نه عزیزم بچه باشه واسه بعد از عروسی مون.من خیلی خوشحال بودم. خلاصه تلمبه زدم تا آبم اومد و ریختم رو ممه هاش آبم رو ازروی ممه هاش برمیداش و میخورد و با شوخی هم به من هم می داد تا بخورم منم می گفتم نوش جان میل ندارم. از آبم خیلی تعریف می کرد خیلی هم دوست داشت. خیلی یواش رفت حموم و من از ترس اینکه کسی بیدار نشه من نرفتم. بعد اینکه از حموم اومد کنار هم با شورت خوابیدیم.
دوست عزیزی که این داستان واقعی رو خوندی باید بهت بگم که قبل از این ماجرا من درگیر خودارضایی بودم و خیلی صورت داغونی داشتم پر لکه و خیلی لاغر بودم واسه همین مهسا ازم بدش میومد تا اینکه ترک کردم و بعد برای دختر عمم مهسا جذاب و دوست داشتنی شدم پس اگه خود ارضایی میکنی ترکش کن تا لذت بیشتری از سکس داشته باشی بای

#پایان

کانال
@dastankadhi
ابم اومد تو کصش . بلکه تا یک هفته شونم کبود بود .
سیمین پیشنهاد داد صیغم بشه و بیاد با من موقتا زندگی کنه و قبول کردم و تا صبح هم از کون کردمش که ازتنگی جیغش هوا بود .
بعد از یک ماه که اومده بود خونم ِ گفت احمد من یه خواهر دارم که تو اراک با پدرو مادرم زندگی میکنه و پونزده سالشه . چون پدر و مادر مسن شدند و بینایی درست و حسابی ندارند ِ نمیتونند ازش مراقبت کنند . اگه اجازه بدی بیارمش اینجا پیش خودم .همین جا هم بره مدرسه . قبول کردم و دو روز رفت اراک و با سوگند خواهرش که یه دختر 15 ساله ولی تو پر با کمر گود و کون گنده مثل خواهرش با پوست گندمی و سینه های صفت و گرد برگشت . نگاهاش به من اصلا معصومانه نبود . انگار خونوادگی حشری بودن !
اسم سوگندو تودبیرستان محلمون نوشتیم و خونم دو خوابه بود که اون یکی خوابو براش مهیا کردیم . سوگند شروع کردبامن صمیمی شدن و همه سوالای درسیشوازمن میپرسیدو کلا هم لباسهایی میپوشید که نه تنها مناسب سنش نبود بلکه سکسی و باز و چسب که قنبل کونشو یا گردی پستوناشو یا خط کصشو بیشتر نشون بده . و عجیب بود که برای سیمین هم عادی بود . یه شب که داشتم سیمین رو از کون میکردم و سوگول هم تو اطاقش خواب بود و سیمین اخ و اوخش بلند شده بود ِ حس کردم یکی داره از لای در اطاق خوابمون مارو نگاه میکنه و بع اینک اب اومد تو کون سیمین پاشدم برم دستشویی که صدای پای کسی را شنیدم که با سرعت دور شد . و وقتی رفتم دستشویی دیدم در اطاق سوگند هم نیمه باز هست . دیگه مطمعن شدم خودش بوده .من بعدازظهرها میومدم خونه و دو سه ساعتی استراحت می کردم . اما سیمین در مغازه میموند و تعمیرات لباس عروس انجام میداد. فردای اون روز که اومدم خونه دیدم صدای تلویزیون میاد و معمولا سوگند دیرتر از مدرسه میومد . رفتم تو حال و دیدم بله تلویزیون روشنه وسوگند هم جلوش دمرو خوابیده وخوابش برده ولی ظاهرا یه چادر رو خودش کشیده بود که از کمر تا سرشو پوشونده بود و یه دامن گشاد پاش بود که با چادرش رفته بود بالا و کون گنده و قنبل و خوش فرمش درسته بیرون بود که یه شورت قرمز پاش بود که خیلی باریک بود مثل بند و رفته بود لای کونش و هیچی رو نمی پوشوند . فهمیدم این از صحنه دیشب حشرش زده بالا و عمدی اینجوری خوابیده . شلوارمو دراوردم و با شرت زیر نشستم رو فرش کنارش و پیرهنمو هم دراوردم . و محو کون گوشتیش شدم . تلویزیون داشت بلند اخبار پخش میکرد . کیرم داشت شورتمو پاره میکرد . دلو زدم به دریا و دست بردم و شروع کردم به مالیدن کونش . اونم خودشو زده بود به خواب . انگشتمو انداختم زیر شورتش یا بهتر بگم بند که پاش بود و یواش کردم تو کصش و شروع کردم به بازی با چوچولش که صای نفس نفس زدنش و منقبض کردن عضله هاش لوش داد که بیداره و منم با پررویی دستمو کردم زیرچادر و رسوندم به سینه هاش و شروع کردم به مالوندن ممه هاش . کشیدمش تو بغلمو بردوندمش و شروع کردم لباشو خوردن . اونم حسابی همکاری میکرد و حتی از سیمین هم بهتر لب میداد ِ تاپشو دادم بالا و شروع کردم ممه هاشو خوردن . ممه هاش صفت بود منم صفت میخوردمشون و اه و اوهش دراومده بود که رفتم پایین و شورتشو کندم و شروع کردم کصشو خوردن و تازه شروع کرده بودم که ابش اومد . اما من ولکن نشدم و دومرتبه ممه هاشو خوردم و باز حشری شد . چرخیدم و حالت 69 به خوردن کصش که همونطوری که داشتم کصشو میخوردم و حشری شده بود کیرمو تا ته کردم تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن و چنان میخورد که داشت ابم میومد ِ معطلش نکردم دمر خوابوندمشو یه تف زدم در سوراخ کونش و یه تف هم سر کیر کلفتم و گذاشتم در کونشو یه فشار دادم جیغش رفت هوا . بد مصب تنگ بود نمیرفت لای کونشو باز کردم و یه تف گنده انداختم و اینبار بیرحمانه فشار میدادم و سوگند جیغ میزد تا دسته تپوندم تو کونش و به همون حالتموندم تا سوراخش به کیرم عادت کنه و شروع کردم به تلمبه زدن و با اخرین قدرت میزدم و اونم اه و ناله میکرد و سرش برگردوندم و لباشو خوردم و زبونمو دادم تو دهنش تا ته میمکیدش و داشت میکندش که ابم با فشار اومد تو کونش . کیف کردم . کون زیاد کردم . اما این بهترین بود .

#پایان

کانال
@dastankadhi
ماجرا_بازنداداش



سلام اسم من فرزاده یه زن داداش دارم که از خودم 6 سال بزرگتره. اسمش پریساس واقعا خوشگل خوش هیکل و خوشتیپه این داستان مال 6 سال پیشه اونموقع من 19 سالم بود من با پریسا خیلی راحت بودم اکثرا وقتی داداشم نبود میرفتم خونشون و بعدش داداشم میومد و با هم بودیم پریسا ی حرفایی میزد که حس میکردم منظور داره یه روز دستم تو کار پر خراش شده بود دستمو دید گرفت تودستش گفت چی شده توضیح دادم گفت بزار دستت بمونه تو دوستام من دلم ریخت و شبش بهش اس دادم که چ حسی بهم داری گفت صب به محض اینکه بیدار شدی بیا اینجا بگم صب شدو من رفتم خلاصه گذشت من از خونشون برگشتم و شب شد به هم اس میدادیم گفتم چ حسی ب من داری گفت صب از خواب بیدار شدی بیا اینجا بگم خلاصه صب شدو منم رفتم خونشون تا وارد اپارتمانشون شدم بغلم کرد گفت همیشه این آرزو رو داشتم من عاشقتم و از این حرفا من اومدم لبشو ببوسم خودشو کشید عقب ولی بعدش راضی شد لبامو گذاشتم رو لباش و با تموم وجود میخوردم بعد دستمو گذاشتم رو کوسش که دستمو گرفت کشید کنار منم که حسابی حـ.شری شده بودم با هزار زحمت تونستم تا حدی حـ.شریش کنم ک راضی بشه چون از خیانت بدش میومد و واقعا عاشق من شده بود منم عاشقش شده بودم ولی اینم البته ب خیال خودم خلاصه به جایی رسید که لخت تو بغل هم بودیم دوباره لباشو بوسیدم بعد گردنشو خوردم و بعد سینه هاشو خواستم بکنم ک نزاشت و گفت جلو مال داداشته عقب ولی مال تو چون تاحالا بهش ندادم ماهم از خدا خواسته ژل روان کننده آورد زدم و یواش کردم تو اول جیغ زد نگه داشتم تا دردش کمتر بشه و شروع کردم به تلمبه زدن تا آبم اومد خالی کردم تو کونش و بلندشدیم خودمونو جمو جور کردیم و من رفتم سر کارم بعد از این جریان کار هرروز من این بود تا یه سال این رابطه ادامه پیدا کرد به خودم اومدم دیدم هرروز بد میارم همه چیزمو دارم از دست میدم عذاب وجدان خیلی بدی داشتم پریسا هم ولکن من نبود از خودم متنفر شده بودم منی که تا قبل این جریان گناه بزرگی مرتکب نشده بودم حالا شده بودم یکی از کثیف ترین آدما با گلی نذر و نیاز این رابطه تموم شد پریسا ی دعوا بین منو داداشم انداخت تا رابطه قط بشه و منو نبینه همینم شد الان نه با داداشم نه با زنش حتی سلام و احوالپرسی هم نمیکنم اینم بگم بعد از 6 سال که گذشته و من توبه کردم و از اون روز تاحالا با هیچ کـ.سی س.ک.س نداشتم هنوز عذاب وجدان دارم و هر مشکلی که واسم پیش میاد میگم حقت بدتر از ایناس خدا خیلی مهربونه و داره بهت لطف میکنه. من اون موقع اوج شـ.هوت و جهالتم بود ولی به عنوان غلامتون میگم هیچ چیز بدتر از س.ک.س با محارم نیست. من نویسنده نیستم این حرفی بود تو دلم که به هیچکـ.س نمیتونستم بگم الانم فقط اسم هارو عوض کردم که شناخته نشم ارزوم اینه که خدا منو ببخشه ولی فکر نمیکنم این قابل بخشش باشه ببخشید اگه اصول رعایت نشده چون هیچی از نویسندگی نمیدونم واس همتون آرزوی خوشی و موفقیت دارم . میدونم الان فش بارونم میکنید

#پایان

کانال
@dastankadhi
سکس تو دستشویی دانشگاه


دوست_پسر

سلام این خاطره که تعریف میکنم مال وقتیه که تازه وارد دانشگاه شده بودم و ترم اول بودم. یه پسره تو کلاسمون بود اسمش متین بود و خیلی قد بلند و هیکلی بود و قیافشم اوکی بود و چنتا از دخترای کلاس تو کفش بودن. یه مدتی بود حس میکردم متین تو کلاسا زیر زیرکی نگام میکنه و فک میکردم شاید میخواد باهام اوکی بشه. یه کلاس داشتیم که تازه ساعت ۶ بعد از ظهر شروع میشد و تا میومد تموم شه میشد ۸ شب و دیگه هیشکی تو دانشگاه نمیموند. من همیشه عادت داشتم کلاس که خستم میکرد میرفتم بیرون و تو دستشویی سر و وضعم و مرتب میکردم و یه خستگی در مبکردم و باز برمیگشتم . اون روز یه شلوار لی تنگ پوشیده بودم که تپلی رونام توش زده بود بیرون یکمم کوتاه بود و سفیدی مچ‌پامو نشون میداد. مانتومم کوتاه بود. وقتی داشتم از کلاس میومدم بیرون بازم متوجه نگاهای هیز و زیر زیرکی متین شدم و یه دفعه ناخودآگاه نگاهم رفت رو کیرش و انگار بکم بلند شده بود. توجهی نکردم و رفتم بیرون. توی راهروهای دانشکده پرنده پر نمیزد و تقریبا همه کلاس ها خالی بود. رفتم دستشویی طبقه سوم که تقریبا هیچ جور رفت آمدی نمیشد. وقتی رفتم تو دستشویی حس کردم یکی دنبالم میکنه یکم ترسیدم دستامو شستم و یکم آرایشمو مرتب کردم که دیدم یهو متین اومد تو. یکم ترسیدم بهش گفتم چیکار میکنی اینجا دستشویی زنونس. گفت کی به کیه پرنده پر نمیزنه‌. بدجور تعجب کرده بودم یهو متوجه شدم خیلی آروم در ورودی دستشویی رو بست و با دسته طی پشتشو محکم کرد. تقریبا فهمیده بودم چه اتفاقب افتاده ازونجایی که کیر سیخشم دیده بودم. نه مبتونستم جیغ و داد کنم چون نه کسی بود کمکمم کنه هم ابنکه آبروم تو دانشگاه میرفت. یهو اومد جلو و شروع کردلب گرفتن. کاری از دستم برنمیومد با ولع تمام لبامو میمکید و زبونمو مبخورد. دستشو برد رو سینع هامو شروع کرد شدید فشار دادن. همبنطوری که لبام تو لباش قفل بود آه میکشیدم. سعی کردم با دستام هولش بدم عقب ولی اصلا از جاش تکون نمبخورد.دستشو برد لای پامو شروع کرد کصمو از رو شلوار مالیدن. کم کم منم حشری شدم فقط میخواستم بکنتم. مدام انگشت وسطشو از شلوار میمالید به لبه های کصم. یکم بعد شلوارکشید پایین چسپوندم بیخ دیوار و از پشت کرد تو کونم. چنان جیغی زدم که بلافاصله دستشو گذاشت رو دهنم. کرش بدجوری کلف بود حس میکردم کونم داره پاره میشه بدجورب ترسیدم بهش گفتم متین توروخدا کیرتو درار الان کونم پاره میشه توروخدا درش بیار نمیتونم. ولی بدتر حشری شد و بدون اینکه به حرفم توجه کنه تا ته کیرشو کرد تو کونم جوری که تخماش خورد به لپای کونم . جونم داشت درمیومد حس مبکردم کیر کلفتش داره از دهنم میزنه بیرون . کیرشو درآورد فک کردم واسه حرف منه ولی بلافاصله دوباره کردش تو و شروع کرد آروم بالا پایین کردن. دیگه طاقت نداشتم شروع کردم ناله کردن. از بیخ دیوار کشوندم بردم جلو آینه دستامو گذاشتم لبه رو شویی و یه پامو دادم بالا گذاشتم لبه روشویی حس کردم ابنجوری بکم دردش کمتر شده. وقتی تو آینه دیدمش خشری تر شدم. اونم بدجوری حشری شده بود شروع کرد به تلنبه زدن. تند تند تلنبه میزد و صدای خوردن تخماش به باسنم تو دستشویی پیچیده بود. منم دیدم کسی نیست بلند آه آه مبکردم حدودا ۱۰ دیقه تلمبه زد. بعد کیرشو درآورد و آبشو خالی کرد تو روشویی. بهش گفتم تو برگرد سر کلاس. من حالا حالاها نمیتونم بشینم. بعد اون باهم اوکی شدیم و وقتایی که خونشون خالی بود برنامه میکردیم و میرفتم.

#پایان

@dastankadhi
ارگسام زن عمو

سلام. من امین هستم داستانی که میخوام بگم مربوط به ۴ سال پیش هس…وقتی عموم زن گرفت که اون موقع من ۲۲ سالم بود و تو دانشگاه درس میخوندم هیکلم بد نبود خلاصه عموی ۳۰ ساله ی من رفت یه زن گرفت که ۲۰ سالش بود و اهل تهران . خیلی بدن جذابی داشت قد ۱۷۰ وزن تقریبا ۶۰ سینه هاش اناری و کونشم که میزون بود . هر وقت میدیمش میخواستم جلو لباشو بخورم و تا صب عشق بازی کنم باهاش چون عاشقش بودم…خلاصه اینا بعد یه سال زندگی مشترک طلاق گرفتن چون عموم مذهبی بود و میگفت باید با چادر بری بیرون اونم قبول نکرد و طلاق گرفتن اون برگشت تهران و منم وقتی دانشگام تموم شد و کنکور دادم و از تهران قبول شدم و رفتم اونجا و زدم تو کار تدریس زبان تافل زندگی بد نبود بابام یه خونه برام خریده بود از دوستش خلاصه بعد این که تدریسم شروع شد یه گروه ۶ نفری ۴ تا پسر و ۲ تا دختر جلسه دوم بود که تازه میخواستم تدریس رو شروع کنم دیدم یه دختر با یه شلوار جین و مانتو تنگ اومد تو کلاس دیدم زن عموم هس عجب چیزی شده بود اومد تو و منم سلام و علیک کردم اون جلسه از سر میز بلند نشدم چون کیرم بد جور راست شده بود بعد این که کلاس تموم شد دیدم بیرون وایساده و منتظر تاکسی هوا تاریک بود گفتم بیاین برسونمتون اولش گفت نه بعدش گفتم آخه نمیشه یه روزی فامیل بودیم قبول کرد سوار شد . از زندگیش پرسیدم و فهمیدم بعد این که از عموم طلاق گرفته خونوادش گفتن باید بری که طلاق نهض هس اونم با مهریش خونه خریده و تنهاس منم گفتم که باهم یه چیزی بخوریم اونم قبول کرد رفتیم به هایدا و بعد این که شام خوردیم بردمش خونش بعد خدافظی رفتم خونه….یواش یواش بیرون رفتن ها زیاد شد و صب جمعه که رفتیم دربند گفتم سارا یه چیزی که باید بگم گفت باشه گفتم خیلی وقته عاشقتم اونم گفت دروغ میگی و گفتم که خیلی وقته میخوامت دستاشو نگه داشتم بعد بوسیدم خلاصه رفتیم صبحونه و بردمش خونه اش بعدش از گونش بوسش کردم و رفت فرداش اس داد پایه ای بریم بیرون گفتم کلاس دارم و بعد کلاس قبول کرد ساعت ۳ که کلاسام تموم شد بعد استراحت رفتم کلاس تافل و ساعت ۷ تموم شد گفتم کجا بریم گفت هر جا تو بخوای امین رفتیم پارک آب و آتش بعدشم گفت بیا بریم خونه اش که تدارک شام دیده رفتیم و شام خوردیم بعدش داشتیم تلوزیون نگا میکردیم اونم تو بغلم بود که گفت امین حالا که عشق منی میذاری لباتو امتحان کنم منم گفتم آره لباشو گذاشت رو لبام خیلی داغ بود لباشو خوردم و سینه هاشو مالیدم نوکاش صیخ شده بود گفتم میشه آتیشم رو خاموش کنی قبول کرد لباسشو در آوردم و گردنش رو لیس زدم خیلی داغ بود کرستش رو در آوردم خیلی وقت بود تو کفش بودم ممه هاشو خوردم که گفت بسه نوبته کس داغ و خیسم هس رفتم پایین شورتش خیس بود گفتم شیطون بلا و شروع کردم به خوردنش…خیلی خوش بو بود با چوچولش بازی کردم میگفت دیوث خودمی بخورش بعد ۵ دیقه آبش اومد گفتم یه کمی کیرم رو میخوری شلوارم رو باز کرد هی لیس میزد نمی کرد تو دهنش دیونم کرده بوود گفتم بخور حشرم زده بالا کرد تو دهنش که مثله کوره بود کمی خورد بعدش پاهاشو باز کرد و گفت پردم رو دوختم و تو باید افتتاح کنی کمی کیرم رو مالوندم به کسش جیغ میزد امین جون من بکن منو مردم کردم تو کسش و خون اومد با دستمال پاکش کردم و کیرم رو کردم تو. کسش داد میزد دیوث خودمی منم جندتم باید هر روز منو بکنی منم که حشرم زده بود بالا کیرم رو کشیدم بیرون تا آبم برگرده بازم کردم تو کسش کمی تلمبه زدم که دیدم لرزید و یه آب گرمی خورد به کیرم فهمیدم بازم ارضا شد گفتم چن وقته ارضا نشدی گف از وقتی ازدواج کردم عموت عرضه نداش آبم رو بیاره منم دیگه آبم داشت میومد ولی نتوستم نگهش دارم و ریختم تو کسش بی هوش شدم و خوابیدم صب که بیدار شدم دیدک سارا میگه ای شیطون دیشب خیلی بهم حال دادی رفتم دوش گرفتم و بعد صبحونه رفتم خونه. الان بازم با سارا هستم و هرهفته باهم عشق بازی میکنیم و می خوایم باهم باشیم.

#پایان
@dastankadhi
زن پولدارم بیچارم کرد



امید هستم ۲۹ سالمه پسر خوش قیافه ای هستم خیر سرم تو دانشگاه با یه دختری آشنا شدم به نام روژان که ۳ سال از من بزرگتر بود شر و شیطون بود و خانواده ثروتمندی داشت اوایل آشناییمون خیلی باهاش خوشحال بودم احساس میکردم بهترین زن دنیارو دارم با ماشینش مسافرت میبرد منو برام خرج میکرد بهم عشق میورزید و همیشه همه جوره هوامو داشت من هم مثله کفتر جلدش شده بودم تا اینکه پامون به زندگیه مشترک باز شد اوایل همه چیز خوب بود برام ماشین گرفت و بهم ماهانه کلی پول میداد و بهترین لباس هارو برام میخرید تا اینکه روی واقعیه خودشو نشون داد باهام با بداخلاقی رفتار میکرد و بسیار خودپسند بود میگفت امید من خدای تو هستم من سروره تو هستم اینو یادت نره هیچوقت یادم نمیره یه بار اینو گفت و پوزخند زدم که لیوانو پرت کرد تو صورتم و سرم خون اومد و منو از خونه انداخت بیرون چند وقتی همینجوری باهام رفتار میکرد به شدت خوردم میکرد منم هم از لحاظ بدنی ضعیف بودم ۵۸ کیلو وزنم بود و ۱۷۰ قدم از بچگی یادم نمیاد زورم حتی به یه نفر رسیده باشه فقط خوشکل بودم همین اونم بیشتر به خاطر چشمای درشت و پوست سفیدم وگرنه اعتماد به نفسم صفر حالا اون هم قده من بود و بدن پر و استخون بندی درشتی داشت و اصلا حریفش نبودم ورزشم میکرد خلاصه خودمو بدجوری فروخته بودم واسه یه ماشین و گوشیو لباس و پز جلوی فامیل هرشب به یه بهونه ای منو میزد یا فحشم میداد اونروز از خونه اومده بودم روژان از کلاس اومد و من داشتم چایی میاوردم که استکان افتاد و شکست اومد نگاه کرد یه دونه زد تو سرم و گفت دست و پا چلفتی بدبخت خاک تو سرت حیوون بی مصرف موهامو گرفتو برد منو تو اتاق و با کمربند سیاه و کبودم کرد گریه میکردم و التماس که آخه نامرد چرا میزنی به پاش افتادم مثه سگ کف پاهاشو جورابای سفیدشو میبوسیدم کف پاشو گذاشت تو دهنم و گفت لیس بزن منم مثه سگ لیس میزدم پاشو تا ته کرد تو حلقم به دستورش انقد پاهاشو لیسیدم تا خیس شد جوراباش موهامو گرفت منو خوابوند کف اتاق و گفت دهنتو باز کن امید گفتم چرا با لگد زد تو شکمم خفهههه شو باز کن باز کردم و نشست رو دهنم و آروم تو دهنم شاشید یه مایه زرد بد تلخ و داغ میگفت بخور بخور شاش روژانو بخووور تا قطره آخر شاشو خوردم بعد منو بست به تخت و کونمو انگشت کرد تا خونی شدم اونشب کونی شدم تا یکم آروم تر شد مهربون تر شده بود بیشتر خرجم میکرد یه ماه گذشت تو این یه ماه یه شب کونم میذاشت با دیلدو یه شب شاش میخوردمو یه شب کف پاشو میلیسیدم گاهی هم همرو باهم روم تخلیه میکرد اما بقیه وقتا باهام خوب بود گفتم روژان چرا زجرم میدی میگفت آخه من دوسدارم برده داشته باشم تو درک نمیکنی چه لذت و هیجانی داره یه پسر بردت باشه بعد یه سال کونم به قدری باز بود که با پا میکرد تو کونم یعنی انگشتای پاش و کف پاش تا نصف تو کونم بود شده بودم ۵۰ کیلو بدنم همیشه کبود بود و دهنم بوی شاششو میداد من به خاطر پول حیوون خونگیه یه زن سادیسمی شدم.
#پایان

کانال
@dastankadhi
کون دادن با گریه به دامادم روز عقدش با دخترم



سلام.اسمم مهین هست و یه دختر ۲۰ ساله دارم و اسم شوهرم سعیده.خودم ۳۵ سالمه و شوهرم ۴۰ سالشه.تا چند سال پیش شوهرم کار درست و حسابی نداشت تا به واسطه برادرش با کامران که از خودم سه سال کوچیکتر اشنا شد و پنج سال پیش کامران دفتر هواپیمایی زد و شوهرم مشغول شد.دوسال پیش کامران ویلا شمال گرفت و رفتیم شمال و یه شب دیدم مینا یواش داره می‌ره از اتاق بیرون که حالت رفتنش مشکوکم کرد و رفتم دنبالش و دیدم کامران در اتاقش رو باز کرد و مینا رفت داخل و دیگه نمی‌شد چیزی دید تا بعد نیم ساعت در باز شد و مینا بدون شرت دوید سمت دستشویی و کامران لخت از لادر معلم بود.من از مینا کفری بودم.به روش نیاوردم تا رفت دفتر هواپیمایی و کامران اونم استخدام کرد تا دوماه پیش که عقد کردن.اومدیم خونه و کامران شب قبل پرواز داشت و سعید و مینا رفتن دفتر چون مینا مسیول تورها بود.منم گفتم تا ساعت ۴ که میان هم کامران استراحت کرده و هم غذامو درست کردم.ساعت ۱۲:۳۰ کامران رفت دستشویی و وقتی اومد بهم گفت سعید شلوارک نداره.گفتم چرا.رفتم توی اتاق و داشتم توی کمد دنبال شلوارک میگشتم یهو دستای کامران دور کمرم حلقه زد و همزمان باهم افتادیم روی تخت.هرچی تقلا خواستم بکنم بدتر بود و شلوار و شرتم رو داد پایین و یه صدای تف انداختن اومد و خوابید روم و دم گوشم هی میگفت قربون مادرزنم برم و منم هی قسمش میدادم.اما یهو چشمام سیاهی رفت.کیرش رو از کون کرد داخل و همش رو فرو کرد.سر حال که شدم دیدم کامل لختم و چهار پنج تا دسمال کاغذی کنارم افتاده و کامران داره از کون می‌کنه و یه لحظه برگردوندم روی کمر و پاهامو جفت کرد داد بالا و باز از کون شروع کرد.دل و روده هام ترکیده بودن.یهو کیرشو کشید بیرون دیدم هیچ فرقی با شیشه نوشابه نداره و با عجله گفت دستمال دستمال..تا دستمال به دستم اومد یهو پامو داد بالا و تا ته کرد جلو که نافم تیر کشید و همه آبشو خالی کرد جلو.شروع کردم بهش غر زدن و رفتم دستشویی دیدم فایده نداره.فرستادمش قرص اورژانسی بگیره.اومد دیدم انگار یه جعبه کامل که فکر کنم چهل تا بسته قرص داشت گرفت.من با ناراحتی داشتم قرص در میآوردم و میگفتم چه خبره اینقدر.یهو پرسید بچه ها کی میان.گفتم یک ساعت و نیم و دیدم باز لخته.بهش گفتم بیشعور من مادرزنتم.مگه جنده گیر آوردی.بخدا درد دارم کامران.مینا میاد یکساعت دیگه که گوشش بدهکار نبود.و داشت با دست اشاره میکرد خم بشم.وااااای دیدم باز داره تف میزنه پشتم.با عصبانیت گفتم بسه.نمیتونم.بخدا به مینا میگم.هنوز جمله ام تمام نشده بود کامل کیر خرکی رو کرد داخل بعدم بگو....کامران ده روز پیش ما بود و من دیگه راه نمیتونستم برم از بس کون میخواست.داغون شدم.خسته شدم ولی چکار کنم

#پایان

کانال
@dastankadhi
قرمز شده بود. رفتم تو بغلش دراز کشیدم خودش شرو کرد تلمبه زدن که یهو تو بغلش ارضا شدم بهترین حس زندگیم بود که تو بغل عشقم ارضا شدم اونم شرو کرد تلمبه هاشو زیاد کردن ۱۰ دقیقه بعد از ارضا شدن من کیرشو دراورد کرد دهنم یذره کیرشو خوردم ارضا شد ابشو تو دهنم خالی کرد ابش خیلی خیلی داغ بود منم که تشنه ابش بودم قورتش دادم. کصمو با دستمالش تمیز کرد خیلی سریع رفتیم حموم خودمونو شستیم از حموم اومدم
@dastankadhi
#پایان
دمش گرم خوب بهم حال داد

سلام امید هستم25ساله. داستانی که میخوام تعریف کنم برمیگرده به زمان سربازی که تهران بودم. قدم 175 وزنم 75 باچهره ای معمولی.توو خدمت پام از مچ در رفت برای اینکه بتونم مرخصی بگیرم خودموو زدم به موش مردگی و رفتم بیمارستان پاموو گچ گرفتم به زحمت تونستم 7روز استعلاجی بگیرم.یه جفت عصاء خریدم رفتم ترمینال جنوب برای ساعت 6 عصر بلیط گرفتم به مقصد شهرمون.سوار اتوبوس شدیم و کلا 20 نفر بودیم و قسمت انتهای اتوبوس خالی بود.اولین عوارضی اتوبان تهران .قم اتوبوسمون خراب شد و ایراد جزئی پیدا کرد.همه از اتوبوس پیدا شدیم منم با عصاء پیاده شدم. چنددقیقه ای که گذشت دیدم یه زنه تقریبا 33.34 ساله بااندامی مناسب و آرایشی نسبتا غلیظ . همینجور که راننده ماشین رو درست میکرد رفت سمت راننده و با خوشرویی ازش پرسید کی درست میشه عجله دارم..... همینجا بود که فهمیدم خانم اهل حاله.بدلیل اینکه داستان طولانی نشه از اینجا به بعد براتون خلاصه میکنم. آقایی شما باشین همونجا سرصحبت رو باهاش باز کردم بعد دعوتش کردم کیک ساندیس خوردیم شمارشوو گرفتم اسمش مریم بود.یه دختر 12ساله داشت و فکر میکنم مطلقه بود. شب توو مسیر زنگ زدم آمد کنارم عقب اتوبوس که فقط خودم بودم نشست. نیم ساعتی صحبت کردیم فهمیدم خانم خیلی حشریه منم یه سرباز کف کرده. و پایه هرخلافی هم هست (نشگی و چتی ) و کلی سینه هاش و کسشوو از زیر مالیدم آه آه میکرد اونم کیرمووو مالید. قول خونه خالی رو ازش گرفتم روز بعد که رسیدم شهرمون سریع گچ پاموو باز کردم و بارفیقم که اکثرا خونشون خالی بودهناهنگ کردم و بساط نشگی و چتی شب هم ردیف کردم.شب رفتم دنبال مریم جون و باهمون رفیقم نشستیم سه تایی نشه و چت کردیم یک ساعتی که گذشته منو مریم توو فضا بودیم لب تو لب شدیم پیچیدیم بهم.رفیقم هم بلندشد از اتاق رفت بیرون. رفتیم رو تخت یکنفره ی رفیقم خوابیدیم همیدگرو لخت کردیم شروع کردم مه مه های 75 رو خوردن آه نالش بلندشده بود. شما تصور کنید سرباز کف کرده که بودم توو فضا هم
بودم چ حالی به مریم حشری دادم.همه جاشوو لیس زدم.به کمر خوابید یه پاشم گذاشتم رو شونم.اوووووف جوووووون. کیرم که 17 سانت و خوش فرم هست. کردم توو کس پر آبش و شروع به تلمبه زدن کردم. مریم فقط اوووف اووووف و ناله میکرد 20 دقیقه ای تلمبه زدم آبم با فشار اومد ریختم روی شکم و سینه هاش.چون دستمال کاغذی نداشتیم مریم با شورتش منی هارو پاک کرد.منم رفتم به رفیقم یه تعارف زدم که بیا بکن. گفت نمیکنم حالا نمیدونم چرا. بعد که بامریم حرف میزدم میگفت پات شکسته بود دلم برات سوخت باهات دوست شدم ولی فکر نمیکردم بکن باشی خخخخخ. توو این 7روزی که مرخصی بودم 2بار دگه هم به همین ترتیب
هربار هم با یکی از رفیقام کردیمش.که اگر دوست داشته باشین داستان اونا هم براتون تعریف میکنم.بعداز خدمت هم چندباری تنهایی از کس و کون کردمش.خدا برکتش بده خوب بهم حال میداد.


#پایان

@dastankadhi
سلام اسم من امين ٢١ سالمه ساكن كرج اون اتفاق مال ٦سال پيشه…
هر سال با دايي و زن دايي و خاله و شوهر خالم ميريم شمال يادمه ما سال ٩١ با فاميلامون رفتيم شمال خونه ي اون يكي خالم.من از ١٣ سالگي تو كف زن داييمم اسمش عسله ٣٤ سالشه خيلي كون گنده اي داره و ممه هاي ٧٥ پرتقالي خلاصه يه فرشته ايه كه دومي نداره موهاي مشكي چشماي قهوه اي روشن خيييييليييي خوووب بود
من شمال عصرا با پسر خالم كه بچه شماله ميريم زمين چمن اونروز سه ساعت بازي كرديم منم كه خيس عرق خسته كوفته در اومدم پسرخالم چون خودش تو تيم بازي ميكنه
گفت من ميمونم يه هفته ديگه بازي داريم اقا من پياده رفتم تا خونه ي خالم
١٠ دقيقه اي رسيدم ديدم خونه خاليه بوي گند عرق ميدادم خواستم برم حموم كه زنداييمو
ديدم دور سرش يه حوله بود و دور خودشم يه حوله كه فقط خط ممه هاش از بالاي حوله معلوم شده بود منم كه كيرم بد جور شق كرده بود و داغ شده بود و تو كف ممه هاي زنداييم بودم سلام كردم اونم جواب داد ديدم داره به شلوارم نيگا ميكنه كه كيرم شق كرده و بود و خيلي خيت بود ازش پرسيدم بقيه كجان گفت رفتن بازار گفتم چرا تو نرفتي
گفت من سرم درد ميكنه…
من كه داشتم از شق درد ميمردم تندي لباسمو در اوردم و با شرت رفتم حموم
تو حموم همش به عسل فكر ميكردم گفتم چي ميشد اون مال من ميشد
از حموم در اومدم عسلو ديدم پشتش به منه با سوتين و شرت داشت لباس مي پوشيد
منم كه لخت بودمو فقط شرت پام بود يه لحظه برگشت و كيرمو ميديد كه هي بزرگ و سفت تر ميشد اومد جلو و كيرمو از رو شرت گرفت داشت با سر كيرم بازي ميكرد منم كه داشتم ديوونه ميشدم دستشو كرد تو شرتم واااااي دستاي داغ و سكسيشو حس ميكردم
سرشو اورد جلو منم بي معطل باهاش لب دادم لباي سكسي و داغش و ميخوردم سينه هاي بزرگش به سينم چسبيد سفت شد منم بي معطل ممه هاشو ميماليدم دستمو از توي سوتين كردم تو ممه هاش خيلي داغ و سفيد بود محححححشر بود ديگه وحشي شدم هلش دادم تو تخت كون گندشو ديدم بد جور حشري شدم از پشت سوتينشو باز كردم
ديوانه وار ممه هاشو ميخوردم اه و اوه ميكرد ميگفت كافيه كافيههه برو كونمو بكن منو جررر بدههههه حرف تموم نشده بود كه سريع باهاش لب گرفتم لباشو ٥ دقيقه خوردم دستمو كردم تو شرتش معلوم بود كه پشماشو زده چه رطوبتي تو شرتش بود!!!!چه كس خيسي داشت همونجا شرتشو در اوردم
وااااي خداااا چي دارم ميبينم يه كس صورتي و تپل و سفيييد و يه كون گنده خييييلي گننندهههه و سفيد محكم به كونش زدم كون سفيد و داغ و نرمشو ميماليدم يهو عسل نشست شورتمو كشيد پايين كيرمو كه ديد گفت واااي به سنت نميخوره اينقد كير بزرگي داشته باشي اون زمان كيرم ١٦ سانت بود كيرمو با دستاي نرم و داغش گرفت به دهنش نزديك كرد و خورد همينطوري ساك ميزد زبونشو تو دهنش دور كيرم ميچرخوند كيرمو در اورد و هي ميكرد تو دهنش هي در مي اورد و هي ميكرد تو دهنش بعدش تند تند ساك زد داشت ابم ميومد كه كيرمو در اوردم و كير خيسمو ميزدم به صورتو دماغ و لباش بعدش پاشو بردم بالا با دستم كيرمو گرفتم و كردم تو كونش نميرفت تو پس نشستم لبه ي تخت و سريع سوراخ كونشو ليس ميزدم با كسش با يه زبون و با يه ليس هم كسش و هم كونش رو خيس كردم كسشو اينقد ليس زدم و چوچولشو مي مكيدم كه يهو لرزيد و ارضا شد
بعد تو سوراخ كونش تف كردم و كيرمو با فشار كردم تو كونش فقط تا سرش رفت تو كونش خيلي تنگ بود چند بار عقب جلو كردم با فشار خيلي آه آه ميكرد و جيغ ميزد با جيغش منو حشري تر ميكرد بعد تونستم تلمبه بزنم سريع كيرمو در اوردم و كردم تو كس تنگش با دو بار كير جابجا كردن رفت تو ديوانه وار تلمبه زدم عين برق و سريع همينطوري ٥ دقيقه تلمبه زدم تا ارضا شد گفت كافيه گفتم من كه ابم نيومده!
گفت پس سريع بكن تو كونم و ابتو همونجا بريز گفت چشم بغلش كردم از پشت و كيرمو با سه بار تلاش كردم تو كونش واااااااس چه كون داغي
خييييييييللللللييييييي حال داد خيييلي همينطوري تلمبه زدم بعد ٥ دقيقه حس كردم ابم داره مياد
بدنمو بيشتر به بدن داغش چسبوندم ديوانه وار تلمبه ميزدم داشتم ديوونه ميشدم كه ابمو همونجا خالي كردم
بعدش رفتيم حموم و تو حموم با هم ور رفتيم يا ساك خوشگل هم برام زد كه ابم اومد…
اميدوارم خوشتون اومده باشه.


#پایان

@dastankadhi
سلام من بابک هستم ومیخواهم خاطره خودم وزن عموم را برایتان بگویم آن زمان من سرباز بودم ودرشهرستان خدمت میکردم من یک زن عمو دارم که هیکل مناسبی دارد ومن ان روزها در خانه آنها بودم من چند وقتی بودکه تو کف زن عموم بودم تو روزهایی که میگذشت میدیدم که
عمداً لباسهای زیر خودشو جلو دید من میگذاشت تا من آنها را ببینم من هم در فرصت مناسب و
زمانی که کسی منو نمیدید آنها رو به کیرم میمالیدم و با آنها حال میکردم و این کارهای من از چشم زن عموی عزیزم پنهان نبود و او میفهمید که من به لباسهای زیر او دست میزنم یک روز که من در حمام بودم وداشتم به یاد لباسهای زیر او و کون خوش فرمش جلق میزدم زن عموم پشت در حمام اومد و گفت بابک جان میخوای کمرتو لیف بزنم من تا اومدم بگم نه اون وارد حمام شد من هم که فقط شورت پام بود خیلی جا خوردم نا خوداگاه دستم روی کیرم رفت چون از داخل شورتم داشت میرد بیرون و زن عموم متوجه اون شده بود به روی خودش نمیاورد من پشتمو به زن عموم کردم و اون لیفو دستش گرفت شروع کرد به لیف کشیدن کمرم و همینطور که کمرمو لیف میکشید یک مرتبه شورتم پاین اورد و کونمو لیف کشیدوقتی پشتم تموم شد گفت برگرد من هم که خیلی خجالت میکشیدم گفتم نه خودم میتونم دستت درد نکنه که گفت چرا خجالت میکشی من تو رو از بجگی بزرک کردم و مثل مادرت میمونم منم که کیرم بلند شده بود نمیدونستم چی بگم یه مرتبه خودش منو برگردوند و متوجه کیرم شد و به رو خودش نیاورد و شورع به لیف کشیدن شد از بالا که به پایین میومد یه مرتبه دستش به کیرم خورد وچند ثانیه رو کیرم مکث کرد من متوجه اون شدم که با دو چشمش به کیرم زل زده بود بعد یه نگاهی به من کرد و گفت بزرگ شدی ها خوش به حال کسی که زن تو بشه منم که دیدم بدش نیومده بهش گفتم دوسش داری گفت کی رو گفتم کسی نه کیرم رو میگم گفت اره خیلی دلم میخاد مال من باشه منم بهش گفتم مال تو هر کاری که میخای بکن زن عموم که منتظر همین حرف بود زود شروع به خوردن کیرم کرد همینطور که کیرم رو میخورد منم با سینه هاش بازی میکردم و شروع به لخت کردنش کردم وبا سینه هاش ور میرفتم بعد شروع به خیس کردنش کردم وبا آب وصابون کسش رو شستم وشروع به خوردن کسش کردم که صدای ناله اش بلند شد منم که نمیتونستم طاقت بیارم کف حموم درازش کردم سر کیرمو گذاشتم در کسش و یهو فشارش دادم که صدای دادش بلند شد شانس آوردم که اون زمان کسی خونه نبود منم شروع کردم به تلمبه زدن همینطور که تلمبه میزدم داد میزد بکنم منم تلمبه میزدم وبا صابون بدنشو لیز میکردم که دیدم بی حال شد و من بهش گفتم برگرد کیرمو گذاشتم در سوراخ کونش و آرام داخش کردم که یه آهی کشید ولی از شدت بی حالی چیزی نگفت منم شروع کردم به عقب وجلو کردن کونش تقریباً گشاد بود راحت میتونستم عقب وجلو کنم که بعد از دو دقیقه ابم اومد و من همشو داخل کونش خالی کردم و بی حال رو زن عموم افتادم ومحکم بوسش کردم و ازش بابت این سکس تشکر کردم این بود خاطره من.


#پایان
@dastankadhi
ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﻭﺭﻩ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﺵ

ﺳﻼﻡ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ
ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺳﮑﺲ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺑﻌﻀﯿﻬﺎﺗﻮﻥ ﻏﻠﻂ ﺑﺎﺷﻪ ﻭﻟﯽ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻋﯿﻦ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻓﻘﻂ ﻓﺤﺶ ﻧﺪﯾﻦ ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﮐﯽ ﯾﻪ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﻩ .
ﻣﻦ ﺑﺎﺑﮑﻢ 32 ﺳﺎﻟﻤﻪ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺁﻧﺎﻫﯿﺘﺎ 24 ﺳﺎﻟﺸﻪ . ﺣﺪﻭﺩ 3 ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﯾﻢ . ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺩﻡ ﺣﺸﺮﯼ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﺖ ﺷﻬﻮﺍﻧﯽ ﺳﺮ ﻣﯿﺰﺩﻡ ﻭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺎﺵ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﻧﺪﻡ . ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺳﮑﺲ ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﺶ ﮐﻨﻢ ﻭﻟﯽ ﺁﻧﺎﻫﯿﺘﺎ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﻗﺪ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﻻ ﺧﺮﻩ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﮑﺴﻤﻮﻥ ﺍﺯ ﺳﮑﺴﺶ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﺑﮕﻪ ﻭ ﻣﻨﻢ ﮐﻠﯽ ﻟﺬﺕ ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻡ . ﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﻣﻮﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻋﺎﺩﺕ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯﻡ ﺁﻧﺎ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻪ ﺳﮑﺲ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ . ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻦ ﺗﻮ ﻧﺖ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﯾﻪ ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﻣﻨﺘﻬﺎ ﺍﻭﻥ ﺧﺎﻧﻮﻣﺶ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﻣﺪ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﺳﮑﺲ ﺑﮑﺸﻮﻧﯿﻤﺸﻮﻥ . ﻣﻦ ﺑﻪ ﺁﻧﺎ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﺎﺩﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﻗﺪﯾﻤﯿﻢ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﺍﯾﯽ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭ ﻧﺎﺩﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺭﺍﺣﺘﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺳﮑﺲ ﺯﻧﺎﻣﻮﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ ﺍﻭﻟﺶ ﺁﻧﺎ ﺧﻮﺷﺶ ﻧﻤﯿﻮﻣﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﮔﯿﺮ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﺩ ﺑﻬﻢ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﻧﺎﺩﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺑﯿﺎﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ . ﺍﻭﻧﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﻣﺶ ﺷﯿﻼ ﺍﻭﻣﺪﻥ . ﻣﻦ ﺑﻪ ﺁﻧﺎ ﮔﻔﺘﻢ ﺟﻠﻮ ﻧﺎﺩﺭﯾﻨﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﭙﻮﺷﻪ ﺍﻭﻧﻢ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻗﻀﯿﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﺸﮑﻞ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺧﻼﺻﻪ ﻧﺎﺩﺭﯾﻨﺎ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﺷﻮﺥ ﺑﻮﺩﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﻭﺩ ﯾﺨﻬﺎﻣﻮﻥ ﺁﺏ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮔﺮﻡ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﺷﯿﻼ ﺟﻮﻧﻢ ﯾﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﻟﺨﺘﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺣﺸﺮﯾﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ . ﺯﻧﺎ ﮐﻪ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﺎﻡ ﻣﻦ ﻭ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﯾﺨﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯿﻢ . ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ . ﺳﺎﻋﺖ ﺣﺪﻭﺩ 12 ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﺨﻮﺍﺑﯿﻢ . ﻣﻦ ﻭ ﺁﻧﺎ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻤﻮﻥ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﺎ ﺷﯿﻼ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﻐﻠﯽ ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺭﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﺒﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﺁﻧﺎ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻥ ﯾﻪ ﺩﻓﻪ ﺁﻧﺎ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺑﯿﺪﺍﺭﻥ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻦ ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﯿﺒﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺑﻔﻬﻤﻦ ﺳﺮﯾﻊ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﻮﻥ ﻟﺨﺖ ﺷﺪﯾﻢ ﻣﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺍﻧﺎ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺣﺸﺮ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﻮﻥ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﻝ ﯾﻪ ﭼﻦ ﺩﯾﻘﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮐﻮﺳﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺁﻧﺎ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺑﮏ ﺑﮑﻦ ﺗﻮﺵ ﻣﻨﻢ ﮐﯿﻤﻮ ﻫﻞ ﺩﺍﺩﻡ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﺴﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﺻﺪﺍﺵ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﻧﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺷﯿﻼ ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻟﺨﺖ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﯾﮕﻪ ﺁﻧﺎ ﺗﻮ ﯾﻪ ﻋﻤﻞ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭ ﺑﻪ ﮐﺲ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ . ﻧﺎﺩﺭﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺟﻮﻥ ﮐﺲ ﺷﯿﻼ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ﺻﺪﺍﯼ ﺷﯿﻼ ﻫﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭﺍﺳﻪ ﺁﻧﺎ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ ﻧﺎﺩﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﺳﯿﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻧﺎ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻣﺎﻟﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﻧﺎ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﻔﺖ . ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﻻﻥ ﻣﻮﻗﺸﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎ ﮔﻔﺘﻢ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﻦ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﯾﻪ ﺍﺏ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﺳﺮﯾﻊ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﺍﺯ ﺍﺗﺎﻕ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪﻩ ﻧﺎﺩﺭﻡ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﮑﺮﺩﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﯿﻦ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺍﻧﺎ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺴﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺁﻧﺎ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﻭﺝ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﻮﺩ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﺩﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺗﻮ ﮐﺲ ﺁﻧﺎ ﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ ﺍﻧﺎ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺷﯿﻼ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎ ﮐﺴﺶ ﻭﺭ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺷﻬﻮﺕ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺷﺪﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﺲ ﺷﯿﻼ ﺟﻮﻥ . ﻭﺍﯼ ﭼﻪ ﺗﻌﻤﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﮐﺴﺸﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺷﯿﻼ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺑﮏ ﺟﻮﻥ ﺑﮑﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻡ ﻣﻨﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﺵ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺯﺩﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎﻣﻮﻥ ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﺗﻮ ﺍﻭﺝ ﻟﺬﺕ ﺑﻮﺩﯾﻮ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻧﺎﺩﺭ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﻧﺎ ﺁﺑﻢ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﯾﺎﺩ ﺍﻧﺎ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﯾﺰﺵ ﺭﻭ ﺷﮑﻤﻢ ﻭﻟﯽ ﻧﺎﺩﺭ ﻫﻤﺶ ﺭﻭ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﮐﺲ ﺍﻧﺎ ﻭ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﺭﻭﺵ ﻣﻨﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﺍﺯ ﻟﺬﺕ . ﮔﻔﺘﻢ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻧﺎﺩﺭ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺗﻮ ﮐﺲ ﺯﻧﻢ ﻣﻨﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺭﺿﺎ ﺷﺪﻡ ﻫﻤﻪ ﺍﺑﻤﻮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﺗﻮ ﮐﺲ ﺷﯿﻼ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﻧﺎ ﻫﯿﺘﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﯾﻪ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﮑﺲ ﺿﺮﺑﺪﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ .
ﺍﻣﯿﺪ ﻭﺍﺭﻡ ﺧﻮﺷﺘﻮﻥ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﺎﺷﻪ . ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺍﮔﻪ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﺁﺧﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻪ : ﺑﺎﺑﮏ
بر چسب ضربدری


#پایان

@dastankadhi
من الان20 سالمه.اولین سکسم وبا داداشم تجربه کردم.4سال پیش بود. اون موقع من 16سالم بود و داداش شهرامم 22. چون من از اول خیلیییی ترسو وخرافاتی بودم و مادر وپدرم هم گه گاهی شیفت شب بودن . تصمیم گرفتن اتاق منو داداش یجا باشه.


همه چی معمولی بود تا اینکه یبار نصف شب از خواب پاشدم.مانیتور روشن بود خوب که دقت کردم دیدم داداشم داره فیلم سکسی میبینه.منم زیاد چشم و گوش بسته نبودم و همه چی و میدونستم.یکم که گذشت دیدم داداشم داره کیرشو میماله.البته کامل معلوم نبود وفقط سیاهی دیده میشد بیشتر.بعد از کمی که شهرام ارضا شدرفت بخوابه.منم اوج حشرم گرفته بود اون صحنه هارو هی یاداوری میکردم تا دیدم داداش خوابش برد.دستمو بردم زیر شورتو خودم و مالوندم تا ارضاشم.چند هفته ای به این ترتیب گذشت.یشب که مث همیشه منتظر بودم شهرام کارش تموم شه و بخوابه خوابم برده بود.یهو حس کردم کسی کنارمه چشامو بسرعت وا کردم(چونکه بسیارم خرافاتی بودم حسابی وحشت کرده بودم)دیدم شهرام.با صدایی خواب آلود و لرزان گفتم چیه داداشی؟ گفت خوابت برده بود.گفتم خو نصف شبه نباید میخوابیدم؟گفت آخه دلم نیومد آبجی خوشگلم قبل اینکه خودشو ارضا کنه بخوابه. شوکه شدم.قلبم انگار داشت از قفسه سینم میزد بیرون.گفتم چی میگی شهرام.مرگ شیرین که دستشو گذاشت جلو دهنم.گفت فک کردی شبا صدا شاب شابت میذاره من بخوابم.کلا یخ کردم.بهم نزدیک شد.لباشو گذاشت رو لبام.اول خودمو کشیدم عقب.اصلا تا حالا به این فک نکرده بودم با شهرام رابطه داشته باشم.اما دوباره خودشو بم نزدیک کرد.گرمیه نفسش رو صورتم حشریم میکرد.خودموبش نزدیک کردم.یه چند مین فقط لب میرفتیم.دستشو برد زیر سوتینم.واااااای چه داغ بود.آروم زیر گوشم گفت جووون می می آبجیم چه نرمه.خجالت کشیدم اما شهرام با مهربونی آروم بوسم کرد.پیرهن و سوتینمو داد بالا و سینه هامو میخورد.اه اه ه ه ه. دستشو برد رو کوسم.بی اختیار دراز کشیده بودم.داشتم دیوونه میشدم.اومد بالا.دوباره اومد سمت گوشم و گفت:شیرین؟سرمو به علامت چیه تکون دادم.گفت:میخوای زن داداشی بشی؟یه لحظه مث خنگا فقط نگاش میکردم.شهرام با اینکه چندان هیکلی نبود اما چهره زیبایی داشت.یهویی گفتم آرررررره.گفت جونننن زنممممممممی.شلوارو شورتمو کشید پایین.پاهامووا کرد و با دستش کوسمو ناز میکرد.بعد زبون داغشو میکشید وسطس.صدام بلند شده بود و تو خونه هیشکی جز منو شهرام نبود.انگار واقعا زن و شوهریم و خونه ماله ما بود.شلوار خودشو کشید پایین.کیر سیخ شدش روبروم بود خیلی دراز و کلفت نبود اما دوسداشتیییییی بود.خواستم بلند شم که واسش لیسش بزنم نذاشت.گفت:نه.نمیخوام لبای عشقم بخوره به این. خلاصه.گفت حاضری دیگه؟منم بدون فکر گفتم آره.کیرشو گذاشت دم سوراخ کوسمو آروم کردش تو.جیغم رفت هوا.لباشو گذاشت رو لبامو آروم بوسیدم.وقتی بیرون کشید.دور و ور کوسم و کیرش خونی بود.گفت جووووووووووووون دیدی شیرینی زنم شدیا.اون شب 2بارهر دومون ارضا شدیم.آبشو هر دو بار ریخت تو.گفت حالا بخواب صب مدرست دیر میشه.شب خیلی خوبی بود صب که پاشدم دیدم نیس.رفتم طرف آشپزخونه دیدم با مامان سر میزه.نگام کرد اولش کلیییییی خجالت کشیدم.اما اون یه چشمک زدو گفت.بدو صبونه خودم امرو میرسونمت.بعد سوار ماشین شدیم و رفتیم .جلو داروخونه نگه داشت.رفت تو و بعد رفت یه خواروبار فروشی و برگشت.گفت بیا همسر نازم.این قرصارو هر 6ساعت یبار بخور.کلی هم برام پاستیل و خوراکی خریده بود. الان شهرام درسش تموم شده و به بهانه این که من میخوام برم خارج درس بخونم داریم میریم از ایران.وواقعا هم همو دوس داریم و یجورایی عاشق هم شدیم.


#پایان

@dastankadhi
سلام به همه دوستان عزیز شهوانی خاطره ای که براتون تعریف میکنم . من الان 12 ساله ازدواج کردم و بعد عروسیم یعنی بعد 6 ماه از عروسیم متوجه شدم که شدیدا عاشق خواهر زنم هستم و دیونه وار دوستش داشتم از من 3 سال کوچکتر به هر دری میزدم که بتونم برم تو کارش و باهاش سکس کنم ولی هر دفعه یه حسی و یه چیزی مانعم میشد البته اونموقع دختر بود . هر دفعه به بهانه بیرون رفتن یا کاری با خودم میبردمش و به بهانه ای میرفتم سمت خونه خودم البته همسرم خونه مادرش بود ولی هرکاری میکردم نمیتونستم بکشمش بالا تو آپارتمان یه چیزی مانعم میشد تا اینکه بلاخره روز حساس فرا رسید و خانواده همسرم رفته بودن خونه داییش و چون قبلا یبار پسر داییش خواستگار خواهر زنم بود و اون مایل به ازدواج با پسر داییش نبود و خواهرزنم مونده بود خونه البته همیشه و هر وقت که میدیدمش لباسای تنگ و کوتاه میپوشید ولی میترسیدم حرفی بزنم و یا کاری کنم که یدفعه بره به همه بگه خلاصه وقتی فهمیدم تنها تو خونس به خودم گفتم هرطوری شده کارشو تموم میکنم و رفتم اونجا زنگ زدم وقتی درو باز کرد با چادر بود ولی آرایش کرده بود وارد خونه که شدیم چادرشو در آورد دیدم یه ساپورت تنگ پاشه با یه تاپ قشنگ که خودم براش سوغاتی اورده بودم حسابی حشری شده بودم و نمیتونستم خودمو کنترل کنم رفت برام شربت اورد وقتی لیوانو ازش گرفتم تمام بدنم سرد بود ازم پرسید چیشده از دهنم در اومد گفتم هیچی فقط بد رقم حشری تو شدم و میخوام بکنمت و گرفتمش تو بغلم اولش خیلی مخالفت کرد ولی من نمیتونستم خودمو کنترل کنم و گفتم حالا که این کارو کردم تا آخرش میرم باد باد پیرهنشو کشیدم بالا وقتی سینه هاشو دیدم طاقت نیوردم و سوتینشو به زور از تنش در آوردم داش گریه میکرد و بهش گفتم تقصیر خودشه که همش باعث تحریک شدنم میشه و همه چیزو بهش گفتم که از بعد عروسیمون دیونه وار دوستش داشتم و دارم یه کمی آروم شد ولی نمیذاشت دست به ساپورتش بزنم و لختش کنم همش میگفت با این کار به خواهرم خیانت میکنم ولی من این حرفا حالیم نمیشد شروع کردم به خوردن سینه هاش و گوشش و لیسیدن گردنش احساس میکردم یواش یواش داره سست میشه خوب که حشریش کردم اروم رفتم سراغ کسش از روی ساپورت شروع به خوردن کسش کردم دیگه طاقت نداشتم ساپورتو کندم اونم مخالفتی نکرد چه کس قشنگی داشت عجب اندام زیبایی داشت آخه همیشه ورزش میکرد و به خودش و اندامش خیلی اهمیت میداد هیکلش مانکنی بود دستشو گرفتم و گذاشتم رو کیرم اروم شروع به مالیدنش کرد اونقدرهر دوتامون حشری شده بودیم که نمیدونستیم چکار داری میکنیم اول از پشت کردمش چون دختر بود اونقدر حالش توپ بود که خودش خواست بذارم تو کسش مخالفت کردم چون میترسیدم ولی تهدید کرد و به خاک پدرش قسم خورد اگه از جلو نکنمش به خانوادش میگه برای همین پاهاشو کذاشتم روی شونه هام کیرمو کردم تو کسش و شروع به تلمبه زدن یدفعه دیدم ملافه ای که خوابیده بودیم روش خونی شده اونقدر کردم تا آبم میومد در بیاد تکون نمیخوردیم بعد چند بار دیگه نمیشد برای همین ریختمش روی شکمش بعد با هم رفتیم حمام و قبل اینکه خانوادش بیان رفتم که منو اونجا نبین
3 سال گذشت و باهم رابطه داشتیم تا اینکه با یه نفر ازدواج کرد طرف آدم ساده و گاگولی بود فرق بین پاره شدن و پاره بودن یه دخترو نمیدونست البته خواهر زنم بهش گفته بود بعضی از خانما بعد پاره شدن خون ریزی نمیکنن و اون احمقم باورش شده بود آخه خیلی ساده بود هروقت شوهرش میرفت سرکار و من خونه بودم بهم زنگ میزد و میرفتم سمتش آخه من کارم شیفته بعد چند ماه از ازدواجش حدودا 8یا 9 ماه بود ازم خواست که اولین بچش از من باشه اول مخالفت کردم و گفتم همسرش متوجه میشه و گفت اون با من اینکارو کردم و بعد فهمیدم سر اون بیچاره رو شیره مالیده و الانم دخترمون 4 سالشه و از همسرمم یه پسر 7 ساله دارم خدارو شکر کاملا دخترم شبیه خواهرزنم بود و کسی شکی نکرد و هنوزم با وجود این باهم در ارتباطیم نمیدونم چرا وقتی پیش هم هستیم اونقدر خوشحالیم و شاد که باورتون نمیشه البته ناگفته نمونه بعد بچه دار شدن همسرم دیگه اونطوری که نیاز داشتم باهام سکس نمیکرد و این موضوع ناراحتم میکرد چون علاقه شدیدی به سکس داشتم برای جبرانش خواهرش جورشو میکشید آخه همه چیزو به هم میگفتیم که بین اون و شوهرش و بین من و زنم چی میگذره بارها بهم میگه بیا تا باهم فرار کنیم پسر و دخترمونو برداریم بریم یه جای دور چند بار حقیقتش وسوسه شدم و به بهونه ای دعوا راه میانداختم و لباسامو برمیداشتم ولی تا میومدم بهش زنگ بزنم یه چیزی مانعم میشد و الان اون توی خونشه و با شوهرشو و دختر کوچولوی من و منم سر زندگیم ولی هنوز هم باهم ارتباط جنسی داریم
خلاصه ببخشید که وقتتونو گرفتم و سرتونو درد آوردم.


#پایان

@dastankadhi
ﺑﯽ ﺗﺠﺮﺑﮕﯽ ﻭ ﺑﮑﺎﺭﺕ

ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﺍﻻﻥ ﻧﺒﻮﺩ . ﺗﻮﯼ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﻭﻧﻢ ﯾﮏ ﺟﻮﺭﺍﯾﯽ ﮔﺎﻭ ﭘﯿﺸﻮﻧﯽ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﻮﺩ . ﻣﺎ ﮐﻪ ﺑﭽﻪ ﺩﺭﺱ ﺧﻮﻥ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﺯﺵ ﺣﺪﺍﮐﺜﺮ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﭼﻮﻥ ﺣﺘﯽ ﻫﻤﻨﺸﯿﻨﯽ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﺎﻋﺚ ﺑﺪﻧﺎﻣﯽ ﺑﻮﺩ .
ﺯﻣﻮﻧﻪ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﺎ ﺍﮔﻪ ﭘﺴﺮﯼ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺗﻠﻔﻦ ﺑﺪﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻠﯽ ﻣﻨﺘﺶ ﺭﻭ ﻣﯽ ﮐﺸﯿﺪ، ﺳﺮ ﺭﺍﺵ ﻭﺍﯼ ﻣﯿﺴﺘﺎﺩ، ﻧﺎﻣﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﻧﻮﺷﺖ، ﺳﻮﺯ ﻭ ﮔﺪﺍﺯﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﺎ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﯽ، ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﺭﺗﯽ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺑﮕﯽ ﯾﺎﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﭙﺮﯼ ﺗﻮ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﻭ ﺑﻌﺪﺷﻢ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ، ﻋﺸﻖ ﻭﺭﺯﯼ ﺁﺩﺍﺏ ﻭ ﺗﺮﺗﯿﺒﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﺭﺳﻢ ﻭ ﺭﺳﻮﻣﯽ ﺩﺍﺷﺖ . ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯾﻢ . ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ، ﮐﻼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﺧﻂ ﻧﺎﻣﺮﯾﯽ ﺑﯿﻦ ﻣﻮﻥ ﺑﻮﺩ، ﻣﻌﻤﻮﻻ ﻫﻢ ﮐﻼﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻭﻗﺘﻬﺎ ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﺎ ﻭﻗﺎﺭ ﺑﺎﺷﯿﻢ . ﻣﻨﻢ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﻭﻗﺎﺭ ﺑﻮﺩﻡ . ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﺎ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻧﺒﻮﺩ .
ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻣﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺍﺻﻐﺮ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﻣﻦ ﺭﻭ ﺑﻮﺳﯿﺪ، ﺗﻨﻢ ﺭﻭ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ، ﺑﺎﻫﺎﻡ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ، ﺁﺭﻩ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺭﻭ ﻣﯿﮕﻢ . ﺍﺻﻐﺮ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﺟﻨﺴﯽ ﻣﺎ ﻣﺰﺧﺮﻑ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪ . ﻣﻠﻐﻤﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮔﯿﺠﯽ ﻭ ﺩﺳﺖ ﭘﺎﭼﮕﯽ ﻭ ﺩﺳﺖ ﭘﺎﭼﻠﻔﺘﮕﯽ . ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﺗﻮﺵ ﻧﺒﻮﺩ . ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻞ ﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺣﻞ ﻧﺸﺪ . ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺗﻘﺼﯿﺮ ﻫﯿﭻ ﮐﺪﻭﻣﻤﻮﻥ ﻧﺒﻮﺩ . ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩ ﻫﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﻧﯽ ﺟﻔﺖ ﺑﺸﻪ ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﮐﯽ ﺍﯾﻦ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ، ﻣﺜﻞ ﮐﻠﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﻗﻔﻞ ﻧﻤﯽ ﭼﺮﺧﻪ ... ﺣﺎﻻ ﻣﻤﮑﻨﻪ ﺍﻭﻥ ﮐﻠﯿﺪ، ﮐﻠﯿﺪ ﺩﺭ ﮔﻨﺞ ﺑﺎﺷﻪ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﺍﻧﺒﺎﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﻨﻪ … ﻣﺎ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻤﯽ ﭼﺮﺧﯿﺪﯾﻢ ... ﭼﻔﺖ ﻭ ﺟﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﺷﺪﯾﻢ . ﻣﻦ ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺭﻭ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ، ﺍﻭﻥ ﺯﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺭﻭ ﻧﭽﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﺩﻭ ﮐﻮﺩﮎ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﯾﮏ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﺮﻭﻧﻦ ﺑﯽ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ .
ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ، ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪ، ﺗﻬﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺣﺲ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﻻﺑﺪ ﺣﺲ ﺑﯽ ﮐﻔﺎﯾﺘﯽ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﺪ . ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺗﺮﺑﯿﺖ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻢ . ﺗﺎﺯﻩ ﭼﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ؟ ﻣﻦ ﻧﻪ ﻓﺎﻧﺘﺰﯼ ﻫﺎ ﻭ ﺭﺍﺯﻫﺎﯼ ﺗﻦ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺣﺘﯽ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ... ﮐﻢ ﮐﻢ ﺣﺘﯽ ﺷﮏ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﻪ، ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﺗﻘﺼﯿﺮ ﻣﻨﻪ، ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯾﻦ، ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺯﻧﻬﺎ ﺍﻭﻥ ﺟﻮﺭﯾﻦ ... ﻭ ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺖ .
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ، ﺳﺎﻟﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺎﺷﻪ ... ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﺍﻣﺎ ﻧﺸﺪ، ﺑﻪ ﺟﺎﺵ ﺷﺪ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﺳﺮﺩ، ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﺩﺭﺩ، ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺒﺎﻧﻪ . ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﺍﮔﻪ ﺣﺪ ﺍﻗﻞ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺑﯽ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﻭﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺷﮑﻞ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ . ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺩﺭﮐﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﺍ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﺴﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺍﻭﺝ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ ﻧﻤﯽ ﻣﻮﻧﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ، ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻮﯼ ﮐﺘﺎﺏ ﺑﺨﻮﻧﯽ، ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﭘﻮﺳﺘﺖ ﻟﻤﺲ ﮐﻨﯽ ...
ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﻩ ﻭ ﻣﻦ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ . ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺑﻔﻬﻤﻢ ﺑﯿﻦ ﺟﺴﻢ ﻭ ﺭﻭﺡ ﺧﻄﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺡ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ ﺗﻤﻨﺎﯼ ﺗﻨﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﺪ، ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺣﻢ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺟﺴﻤﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﺪ . ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺁﻣﯿﺰﻡ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺗﻦ ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﺣﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ - ﻻ ﺍﻗﻞ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ - ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ . ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻬﻢ ﻓﻬﻤﺎﻧﺪ ﺗﺎ ﭼﻢ ﻭ ﺧﻢ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺟﺴﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻧﺸﻨﺎﺳﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺷﺮﻣﮕﯿﻦ ﺑﺎﺷﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺍﺯ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﻡ . ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﻬﻤﺎﻧﺪ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺟﻨﺴﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻋﺎﻟﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﻟﻄﯿﻒ ﺗﺮﯾﻦ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﺭﻫﺎ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﺷﺪ .
ﺍﺻﻐﺮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻣﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻃﻼﻕ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﺍﺭﮔﺎﺳﻢ ﺗﻮﯼ ﺑﻐﻞ ﻣﺮﺩﯼ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻧﺒﻮﺩ . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺷﻮﻫﺮ ﺩﺍﺭﯼ، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﻮﯼ ﺍﻃﺎﻕ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺗﻮﯼ ﯾﮏ ﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺗﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﭘﺎﺭﺱ، ﮐﻒ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﻭﯼ ﺷﻤﺪ ﻫﺎﯼ ﺳﻔﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﻮﯼ ﺻﺎﺑﻮﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ ﺗﻮﯼ ﺑﻐﻞ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻬﺎﺵ ﺑﺎ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﺁﺷﻨﺎ ﺑﻮﺩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﯾﮏ “ ﺯﻥ ” ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﺍﺷﮏ ﻫﺎﻡ ﺑﻨﺪ ﻧﻤﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭼﺮﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪ؛ ﺳﺮﻡ ﺭﻭ ﺭﻭﯼ ﺷﻮﻧﻪ ﺍﺵ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻦ .
ﻧﻮﺷﺘﻪ : ﺗﻨﻬا


#پایان
@dastankadhi
درسته ي طرف عشق وعاشقي سكسه ولي عشقي كه تو دلت نسبت به كسي داري ارزشش بيشتر از سكسه
داستان من واقعيه
ازته وجودم عاشق زنداييه ناز وجيگرطلامً هستم وخواهم موند
من سه تازن دايي دارم كه عشقم زن دايي كوچيكمه
شوهرش كه باشه دايي كوچيكم از همون مجرديش كه ميرفت سر قرارباش منم باخودش ميبردزياد اختلاف سني نداريم باهم
شايد ٧يا٨سال
تا وقتي كه عروسي كردن و اومدن طبقه اول خونه دايي بزرگم
من از همون روز اول عاشق كون گنده وژله اي زن دايي جون نازم شدم
هميشه به ي بهونه اي ميرفتم خونه دايي و چون بنده خدا صب زود ميرفت سركار و خسته ميشد تا ميرسيد خونه مست خواب ميشد وميخوابيد
منم با زن دايي جونم ميشستيم و غيبت عالم وادمو ميكرديم
تا ي روزي كه داغ غيبت بوديم و غرق عيب گيري از اين واون زن داييم برگشت گفت كه طايفه شوهر من كون ندارن همه شون ال اي دي ن مثه ما نيستن
منو ميگي ي لحظه شوكه شدم گفتم كه همه مثه شما خوش فرم وخوش هيكل نيستن كه ماشاالله خدابتون بخشيده اونم چيزي نگفت وچاييه روٌ خوردم و زود بحث و عوض كردم گذشت اومدم خونه و كلي كلنجار رفتم كه اين لامصب خود عشقمه
يبار رفتم خونشون با شوهرش خلوت كرده بودن معلوم بود كه اساسي همو ماليدن و حشر حشر شدن درس وسط برنامه منه كون گلابي سر رسيده بودم وقتي اومدم داخل ديدم ي دامن تنشه و ي بلوز كه روسريشم زود سرش كرد ولي چشاش كاسه خون بود حشر ازش ميباريد را رفتني به لوپاي كونش كه انگار شتر داره ادامس ميجوعه قشنگ با روح وروانت بازي ميكرد كلي داغ كردم و زود زدم بيرون الكي گفتم ماشينم و بدجايي گذاشتم
شب شد
وخونه تنها بودم و همش بفكر زن دايي ناز وجيگر طلام بودم
باهزار استرس بش ي اس ام اس دادم و حرف دلمو بش گفتم
اونم جواب داد فك كنم اشتباه گرفتي
من اس دادم نه زن دايي خيلي دوست دارم وعاشقتم
كه شروع كرد به نصيحت كردن من و اين حرفا برا كتاباس اخه خودش خيلي رومان ميخونه
منم روك بش گفتم كه چقد دوسش دارم و عاشق اينم كه يبار بغلش كنم و محكم بوسش كنم
رابطه اس ام اسي ما بود تا ي روز بش گفتم كه صب وقتي شوهرت ميره سركار ميام خونتون كه قبول نميكرد
بعد كلي اصرار قبول كردو در وا كرد
اومدم تو ديدم تنهاست و پسرش كه ٤سالش بود خوابه
ي ذره باهم نشستيم و صحبت كردن كه گفتم اجازه ميدي بغلت كنم
اول امتناع ميكرد ولي بعدش قبول كرد بغلش كردم و باهم رفتيم تو اشپزخونه
وقتي بغلم بودكل وجودم ميلرزيد و دوست داشتمً كه مال من بود تا دنيامو به پاش ميريختم
شروع كردم به دست زدن به كمرش
اروم دستمو بردم روي بالشتهاي ناز و نرم كونش
يواش يواش ماليدم و احساس كردم كه اونم خوشش مياد
بعد اروم سرمو بردم و شروع به بوسيدن وليسيدن گردنش كردم
واي چه حال خوبي داشت
داشتم ديونه ميشدم
بالاخره بعد از مدتها به آرزومو زن روياهام رسيده بودم
واي دستمو زدم به كونش ديگه استرس گرفته بودمو داشتم ميلرزيدم هوس كل جونمو گرفته بود اروم بش گفتم عزيزم
دوس دارم مال من باشي
چيزي نميگفت
گفتم دراز بكش ميخوام بخوابم رو كونت
خيلي مهربون بود ديد از رو عشق و احساس بش علاقه دارم قبول كرد و دراز كشيد من افتادم روش خواستم شلوارشو در بيارم گفت فقط از رو شورتم بكن
ميخواستم بزارم لاي پاهاي نازش كه يهو بچه ش صداش كرد و اينم تيز از زيرم بلن شد كلي تو ذوقي خوردم
رفت بحه شو خوابوند و برگشت پيشم
بم گفت بيا بريم تو اتاق
رفتيم اتاق ديگه چشام پر خون شده بود گفتم برام بخورش
گفت باشه
زانو زد و اروم تو چشام نگا كرد و انداخت دهنش
اول ي ليس كوچيك از سرش زد و تا ته كرد تو دهنش خيلي حرفه اي ساك ميزد و تخمامو ميماليد داشتم ديونه ميشدم خيلي لذت داشت اونم داشت حشري ميشد كه با ي ميك زدن و ليسيدنش ابم اومد و دستمالو گرفتم جلوش وتخليه كردم
بلند شد واساد جلوم بعد رفتيم تو اتاق نشيمن رفتي حايي اورد و گذاشت جلوم
كلي قربون صدقه ش رفتم و نيگاش كردم
فك ميكردم شيره جونمو كشيده برام نايي نمونده بود
گفتم كه بايد برم كار دارم
هي بم ميگفت كه من به شوهرم اشاره كنم مياد سمتم
منم كه غرق خستگي و بي حسي بودم دوزاريم نميفتاد كه قربونش بشم هوس كرده و دوس داره سكس كنيم
چند باري گفت ولي من نگرفتم داستانو و اومدم بيرون تاوقتي كه پسر داييه ديگه م كه اونم ازش خوشش اومده بود وشده بود رقيب عشقي من ازمن پيشش بد گفته بود وازم سردش كرده بود
تا جايي كه باهم قهر كرديم و يسالي باهم حرف نميزديم و الان هم فقط در حد سلام وعليكه
بااين كه ديكه هيچ رقمه را نداره كه بخوام برم سمتش و بفهمونم بش كه هنو تو دلمه و عاشقونه دوسش دارم ولي ته دلم جاي اونه اگه بخواد گرم كنه جونمم ميدم براش
اميدوارم كه لذت و تو عاشقي ببينيد نه تو سكس
درود بر شما.

#پایان
@dastankadhi
آسانسور و داماد حشری



سلام.کانال جالبیه.داستانهاش خیلی جالب هستن ولی بعضیا تابلو دروغ هستن.من داستانهای مربوط به سکس با مادرزن رو میخوندم و میگفتم مگه میشه و داماد خودم رو تصور میکردم و اصلا برام قابل قبول نبود ولی چندماهه که با به اتفاق یهو دامادم رو لخت دیدم با دخترم و ازون وقت یه جورایی بیشتر این داستانها رو میخوندم تا دیروز که یه اتفاق جالب افتاد.دخترم داره اثاث کشی میکنه و من رفتم کمکش.دیروز یه سری مبل و صندلی ها رو با اسانسور میاوردیم پایین و با دامادم با اسانسور میومدم پایین که توی ماشین بچینه اونها رو.بار دوم حجم صندلیها زیاد بود و ناخوداگاه وقتی در بسته شد چون جا کم بود دامادم از پشت نزدیک بود بهم که یه خورده حس میکردم به کونم چسبیده.منم یهو یاد چندماه پیش افتادم که دخترم داشت ساک میزد و من از سوراخ قفل کیر بزرگش رو دیدم،شیطونی ام توی این سن گل کرد و خودم رو توی اسانسور دادم عقب که فهمیدم جای عقب رفتن نداره و باورم نشد تا چسبید بهم یهو کیرش یهو شق بشه.قشنگ روی خط کونم کیرش رو حس میکردم.دوباره از بالا با وسایل اومدیم پایین و دوباره چسبید بهم و منم باورم نمیشد و وقتی میرسیدیم پایین زیر چشمی به شلوارکش نگاه میکردم و حتی سر کیرش یه قطره خیس بود و دیگه نمیدونستم چکار کنم.بار آخر چادر نزدم و با شلوار استرچ و بلوز بلند اومدیم توی اسانسور که باز چسبید بهم،یه لحظه منو هل داد جلو و خودش رو داد عقب و وقتی باز بهم چسبید،........خخخخخخخخ،فهمیدم کیرش رو درآورده و وااااااااای هول شدم و رسیدیم پایین که فهمیدم داره کیرش رو میکنه داخل شلوار......من خوشم اومد و میدونستم دیگه این وضع پیش نمیاد و هرچی فکر کردم چطور بهش علامت بدم و بعد ببینم اون چکار میکنه،وقتی داشتیم میرفتیم بالا دلم رو زدم به دریا و یه برگ دستمال کاغذی دادم بهش و با نیش خند و البته استرس به کیرش که شلوارک توسی رنگش رو خیس کرده بود اشاره کردم که بیچاره از خجالت خیس عرق شد و بهم گفت ببخشید و به پشت ایستاد و دستمال رو گذاشت توی شرتش.همون شب بهش پیام دادم کجایی،گفت سر کار.ازش پرسیدم چی رو باید میبخشیدم،اینکه اسانسور تنگ بود با تو......پرسید من چی؟بهش گفتم واقعا نترسیدی من حسش کنم و برگردم بزنم توی گوشت و ببینم در آوردی.یه پنج دقیقه پیام نداد و یهو یه پیام داد با کلی غلط کردم و گه خوردم.بهش گفتم مگه زن نداری،چرا اینقدر زود از کوره در رفتی که فهمیدم دخترم چهار ماهه حامله اس و هنوز به کسی نگفتن.بعدم کلی معذرت که ببخشید.یه پیام دادم بهش که نمیدونم چرا اینکار رو کردم البته تقصیر خودم شد.بهش گفتم شبکاری بعد که میشه فردا شب،بیا تا بگم چطور میتونی با زنت سکس کنی حتی تا هفت ماهگی و اون به ربع بعد با کلی استیکر قلب و بوسه و.....گفت چشم.امروز پشیمون شدم چرا اینو گفتم.از خواب بیدار شدم دیدم دیشب ساعت چهار پیام داده کاندوم بگیرم؟منم از خجالت و پشیمونی به پیامش جواب ندادم.ده تا پیام دیگه هم داد.هنوز جواب ندادم و الان میخوام بنویسم کاندوم حتما بگیر.هم میترسم.هم الان پنج ساله شوهرم فوت کرده سکس نداشتم و همچنین خجالت میکشم.اون منو مامان صدا میزنه و نمیدونم فردا شب چی میشه ولی هر اتفاقی افتاد براتون مینویسم همه لحظات رو.تا سکس با دامادم،کمتر از بیست و چهار ساعت مونده و استرس عجیبی دارم.کاش برمیگشت روز اثاث کشی و من فاصله میگرفتم،دارم میمیرم از دلشوره و استرس.


#پایان

@dastankadhi
داستان
#هنوز_مزه_کسش_تودهنمه



سلام این داستانی که میخوام بگم برمی گرده به 3 سال پیش من تو جایگاه ... داشتم کار میکردم که پسر عمه ام بهم زنگ زد و گفت واسه شب مشروب بیار خونه ما بخوریم منم قبول کردم خلاصه شب شد رفتم خونه پسر عمه ام نشستیم قلیون کشیدن تا 10 شب پسر عمه ام گفت پاشو بریم تو حیاط مشروب بخوریم خلاصه رفتیم نشستیم پسر عمه ام ساقی شده بود هی میریخت و ما هم واسه اینکه کم نیاریم میخوردم پیک 7 بود که عروس عمه ام که خیلی جلو من راحت بود با یه شرتک تنگ که خط کوسش پیدا بود اومد پیش ما نشست پیش شوهرش ما هم ادامه دادیم اخر مشروب بود حالمون خیلی بد بود پسر عمه ام یه اخلاقی داشت مشروب میخورد میخوابید عروس عمه ام گفت چند تا پیک واسه من بریز بخورم ببینم این مشروب چیه بنده خدا تا حالا نخورده بود من که از خدا خواسته واسش میریختم چشاش شهوتی شده بود باز کرده بود خودشو دیدیم کم کم داره میره برای خودش یه هو گلاب به روتون تگری زرد و رفت کنار حوض من رفتم ببینم حالش چه طوریه اخه پسر عمه ام بد جور مست بود خوابیده بود دستمو گذاشتم رو شونه هاش خودشو کنار کشید من پرو پرو دوبار دستمو کذاشتم رو شونه هاش یه هو چشمم افتاد به سینه های بلوریش هی به هر بهونه ی دستمو میبردم سمت سینه هاش اصلا خوشش نمیومد کیرم شق شده بود یه نگاه انداخت به کیرم 2 هزاریش افتاد گفتم پاشو بریم تو دستتو صورتتو بشور بلند شد تلو تلو راه میومد بردمش تو اشپز خ خم شده بود داشت صورتشو میشوست دلو زدم به دریا دست زدم به کونش دیدم جا خورد گفت چته دیونه گفتم بد جور بدنتو میخوام گفت گمشو دوباره دست زدم گفت پسر عمه تو صدا میکونم ها گفتم یه بار بزار فکر کنم مال منی دستمو بردم سمت سینه هاش با دو دست فشار میدادم تا اینکه دیدم چیزی نمیگه دستمو بردم سمت کوسش دیدم خیس خیسه انقد تند تند میمالوندم که صداش در اومداخ اخ اخ محکمتر یه نگاه بیرون انداختم دیدم پسر عمه ام مثل جنازه افتاده دستشو گرفتم بردمش تو اتاق شلوارشو در اوردم باز داشت مقاومت میکرد تا اینکه زبونمو به کوسه نرمش رسوندم وای چه بوی خوبی میداد لیس میزدم واسش اونم اخ اخ میکرد بخور بخور علی حالم بده سریع بدادم برس پارم کن الان به کیر نیاز دارم خوب که خورم گفت حالا نوبت منه به صورت ضربدری اون مال منو میخوردو من هم مال اونو کیرمو تا اخر کرده بود تو دهنش زبونشو میبرد روی تخم هام لیس میزد بلند ش کردم بالش گذاشتم زیرش کمرش درد نگیره اروم کردم تو کوسش دیدم داره ناله میکنه اه اه اه محکم بکن بزار ارضا شم بکن بکن علی محکم تر منم اتیشی شدم تند تندتر میکردم دوبار بلند ش کردم سگی همون چار دستوپا گذاشتمش سزر کیرمو خیس کرد اروم گذاشتم تو سوراخ کونش یه فشار دادم تو دیدم داره گریه میکنه بد تر شهوتی شدم محکم تر اه تروخدا جر خوردم ای نکن پاره شدم خواهش میکنم دربیار منم محکم میزدم رو کونش جا انگشتام مونده بود سینه هاشو از جلو میگرفتم بعد موهاشو گرفتم با شدت میکرم ابم داشت میومد وای چه کونی اخ اخ اخ علی علی علی بسه شدتم بیشتر شد اخ اخ اخ اخ داره میاد گفت دربیار بده بخورم س ریع دراوردم گذاشتم تو دهنش با تمام وجودش میخورد ای ای ای ابم اومد همشو ریختم تو دهنش اونم با تمام وجودش کیرمو میک میزد دیدم شل شد فهمیدم ارضا شده بهد بلندش کردم یه لب ازش گرفتم و ازش تشکر کردم بعد سریع رفتم پیش پسر عمه ام خوابیدم که چیزی نفهمه از اون روز به این ور هر 2 هفته یه بار اساسی میگایدم عروس عمه جونمو اخ که هنوز مزه کوسش تو دهنمه


نوشته: علی



#پایان

@dastankadhi
زن_عموی_جنده_من#


سلام اسم من فرشاده19سالمم هست داستاني كه براتون مي نويسم مال اواخر سال 89 هست كه مربوط ميشه به زن عموي جنده ام.
من يه زن عمو دارم كه اسمش النازهست اين زن عموي ماازاون جنده هاي معروف محله كه شوهرش هم كارمند معدنه وهر2هفته مياد خونه خلاصه من ازوقتي فهميدم جنده هست خيلي توكفش بودم البته خوشگل هم هست هاسن 26 قد 170وزن 55چشمهاي قهوه اي پوست روشن وكون بزرگ ،به هر حال من همچنان توكف الناز جون بودم تا اينكه اواخر سال قبل فرشهاروكه شسته بود ميخواست ببره تو نمي تونست منم رو پشت بوم خونه مشغول كفتر بازي بودم كه گفتم كمك نميخواي گفت اگه زحمتي نيست منم خوشحال شدم وسريع رفتم كمكش كيرم هم داشت ميتركيد باهر بدبختي كه بود فرشهاروبرديم پهن كرديم كف اتاق كه خم شد گوشه فرش رو درست كنه كونش اومد بالا منم كيرم يه دفعه سيخ شدبا ترس رفتم جلو بعد دل رو زدم به دريا و از پشت چسبيدم بهش راستش اين بهترين موقعيت بود كسي هم خونه نبود يهو بلند شد برگرده سمت من كه ازپشت سينه هاشو چسبيدم خواست دادبزنه كه دهنش رو گرفتم برگردوندمش سمت خودم ولبهام روگذاشتم رولبهاش اولش همراهي نميكرد ولي از اونجا كه جنده بود شروع كرد به لب گرفتن باورم نميشد اينقدر سريع پا بده به هرحال دستموبردم روسينه هاش ميماليدم وگردنش روميخودم 5دقيقه بعد شروع كردم به در آوردن لباسهاش واي چه سينهايي ازبس ماليده بودنش درشت درشت بودن شروع كردم به خوردنشون وايييي الناز هم اه و اوهش در اومده بود يكم كه خوردم رفتم سمت كسش يه شرت توري پاش بود كه درش آوردم واي چي مي ديدم يه كس صيقلي بي مو كه لبه هاش بهم چسبيده بود انگار نه انگار كه جنده بود بي اختيار رفتم سمت كسش الناز هم با دستش كير منو ازروي شورت گرفت رفتم وسط پاهاش وشروع كردم خورن كسش واي خيلي خوشمزه بود 10دقيقه اي خوردم بلند شدم الناز شورتم روكشيد پايين كيرم افتاد بيرو ن البته كيرم مثل كير بعضي از دوستان نيم متر نيست 15 تا16سانت ولي با حاله الناز انو بوس كردو شروع كرد ساك زدن2دقيقه كه ساك زد ابم داشت ميومد كيرم رو از دهنش در اوردم اسپري زدم گذاشتم در كسش بالا وپايين ميكردم كه گفت بسه ديگه بكن توش منم يتف زدم به كيرم بادست لبه هاي كسش رو باز كردم وكيرم رو كردم توكسش با اينكه زياد كس داده بود ولي خيلي گشاد نبود كيرم رفت توكسش يه آخ كوچيكي گفت و من شروع كردم تلمبه زدن واي چه كسي يه خورده كه گاييدمش برش گردوندم ازپشت كردم توكسش واييي صداي الناز كل خونه روبرداشته بود منم سريعتر ميكردمش داشت ابم ميومد كه ازتو كسش در اوردم انگشتم روكردم تو كونش ديدم بله كوني هم هست يه خورده ور رفتم بعد در كونش كرم زدم خودم دراز كشيدم با كون اومد رو كيرم وايي تاته رفت توش داشت بالا پايين ميرفت و ناله ميكرد منم از رونهاش كمكش ميكردم ديگه داشت آبم ميومد كه كيرم رو در اوردم گذاشتم لاي سينه هاش چندبازعقب جلوكردم ابم اومد ريختم روسينه هاش بعد از هم يه لب گرفتيم رفتيم حموم و...
الانم اگه موقعيت پيش بياد ميكنمش
راستي دفعه اولمه كه داستان مي نويسم اگه خوشتون اومد نظربدين تا داستان گاييدن زن داداش و زن عموم كه باهم گاييدمشون رو هم بنوسم!
باي.



#پایان

@dastankadhi
کیر_کلفت_پسرخاله



سم من مانی هست 18 سالمه و داستان سکس من با پسر خالم از 5 سال پیش شروع شد وقتی که ما برای تعطیلات تابستون میرفتیم خونه اونا
یادمه اون موقع من از کس یا کون کردن چیزی نمیدونستم ولی جلق زدن رو بلد بودم تا اینکه فهمیدم پسرخالم سینا برعکس همیشه موقع خواب خودشو از کیر به من میچسبونه اولش شک نکردم تا اینکه یه دفعه سینا کیرشو جلوم در اورد و دستمو گذاشت روش منم بدم نیمد و یه کم مالیدمشو ابش اومد
یه بار دیگه رفتیم بیرون از خونه داخل یه خرابه اونم بدون سوال کردن از من شلوارمو کشید پایینو یه کم تف زد رو کیرش بعد گذاشت لاپام و عقب جلو کرد منم چیزی نگفتم اخه خیلی حال میداد ولی نمیذاشتم تو کونم بکنه اخه کیرش خیلی کلفت بود و شاید بگم 4 برابر سوراخم بود تا اینکه یه بار که کسی خونه نبود و من داشتم میرفتم حموم اومد در زدو اومد تو
منم که حشری بودم سریع خودمو واسه دادن اماده کردم اونم یه کم شامپو ریخت رو کیرش و یه کمم زد لا پام گفت میخوای هر بار که میرینی درد نداشته باشی؟ اخه من یه مدت یبوست داشتم و همیشه درد میکشیدم
گفتم اره ولی اینکه نمیره توش گفت اون با من تا جایی که میتونست شامپو زد و اروم کیرشو داخل میکرد منم دو لبه کونمو با اخرین زور باز کردم یه دفهع احساس کردم که کونم پر شده کیر سینا تا ته تو کونم بود ولی با کوچکترین تکون کون من درد میگرفت دو تا لپ کونم کاملا باز شده بود انگار که کونم داره متلاشی میشه اونقدر درد داشت که حتی نمیشد کیرشو در بیاره سینا گفت تنها راهش اینه که زورکی بکنمت تا حداقل دفهع بعد مشکل نداشته باشی منم قبول کردم بعد همونجوری که کیرش تو کونم بود خوابیدیم منم خوابیدم روش سینا پامو گرفته بود بالا تا سوراخم بیشتر باز شه منم با فشار دو تا لپ کونمو از هم باز کردم سه چار بار اول که کیرشو عقب جلو کرد داشتم میمردم ولی کم کم خوب شد البته خیلی درد کشیدم تا دفعه بعد زیاد مشلی پیش نیاد یعنی مفهوم واقعی گاییده شدن رو درک کردم
سینا گفت اب کیر واسه بزرگ شدن کون خوبه میریزم تو کونت گفتم باشه بریز همون موقع یه کم با دوربین از صحنه رفتن کیرش داخل کون من فیلم گرفت وقتی بهم نشون داد باورم نمیشد که این همون سوراخ کوچیک خودمه اخه خیلی بزرگ بود
از اون موقع به بعد همیشه با کیرش حال میکنم و اونم هفته ای چند بار منو میکرد البته الان کیرش کلفت تر شده ولی هنوز قالب کون خودمه.



#پایان
@dastankadhi