داستانکده شبانه
21.3K subscribers
79 photos
7 videos
152 links
Download Telegram
داستان

سکس زن صاحب خونه با پسرش

1397/11/24

#هیزی #زن_همسایه #صاحبخانه

سلام، من ۲۳ ساله از تهران دانشجو هستم و توی یک اتاق ۱۲ متری مجردی زندگی میکنم،یک صاحب خونه بیوه دارم به اسم سکینه خانم با قدی متوسط و ۴۷ ساله ،پوستی سفید و گوشتی که از هیکلش معلومه. این سکینه خانم چند تا پسر داره که کوچیکه راهنمایی میخونه و دوتای دیگه میرن سر کار واصلا نیستن و گاها دیر به دیر میان دیدن مادرشون و چند روز میمونن و میرن.بین اتاق ومنو و حال خونه صاحبخونه یه در چوبی قدیمی هست که شیشه ی بالای در شکسته شده و باروزنامه و پرده پوشوندنش و کوچکترین صدا به راحتی از خونه من و اونا رد و بدل میشه،یه صبح که تازه از خواب بیدار شده بودم و تو رخت خواب داشتم با گوشی ور میرفتم،صاحب خونه که فکر میکرد یا من خوابم یا نیستم (چون معمولا اکثرا روزها بیرونم) صداهای عجیبی از خونه همسایه شنیدم که فکرمو مشغول کرد،رفتم دم در بی سرو صدا ایستادم و فک میکردم که دارن فیلم سکس میبینن،یکم که دقت کردم فهمیدم صدای سکینه خانم با پسر بزرگشه که اسمشو میزاریم اکبر، صدای ماچ و بوس اکبر داشت از اتاق شنیده میشد که داشت با ولع خاصی سینه ها و بدنشو بوس میکرد،منم از پشت در اتاق داشتم جرق میزدم به یادش که صدای تلمبه زدنا تو کسشو ‌شنیدم که سکینه خانم که دردش گرفته بود که هی التماس میکرد و به اکبر میگفت یواش تلمبه بزن که دردم گرفت،کمکم این در به آخ و اوخ ولذت تبدیل شد که سکینه خانم به اکبر التماس میکرد که تند تر تلمبه بزنه،تلمبه زدنا یک ربعی بیشتر طول نکشید که هردوشون ارضا شدن و اکبر آبشو تو رحم صاحبخونه که مامانش میشه خالی کردو باهم رفتن حموم که تو حیاطه و ما مشترکا استفاده میکنیم،حمومشون که ده دقیقه طول کشید اومدن بیرون که برن تو خونه ،کلیدم رو که همیشه بیرون روی در آویزون میکنم رو دیدن و رفتن تو خونه باهم پچ پچ کردن که آره من تو خونه بودم و اونا داشتن سکس میکردن. بعد از اون ماجرا هر وقت میرم حموم میبینم لباس زیرای صاحبخونه روی رخت آویز آویزونه و منم یه حالی همونجا به خودم میدم و بر میگردم و الآن یکی از آرزوهای قبل از رفتن از این خونه اینه که یبار یه دل سیر بکنمش و بعد برم که تاحالا قسمت نبوده،ولی یه آتو ازش دارم و بالاخره میدونم که یه روزی مال من میشه و الآنم واقعا دوسش دارم. در ضمن اگر از این داستان راضی باشین داستان مچ گیری خواهرش و دید زدن عروسش رو هم واستون میزارم.


نوشته: .....
@dastankadhi
فریبا زن صاحبخانه
1401/03/04

#صاحبخانه #زن_شوهردار

سلام خدمت دوستان. من اشکان هستم ۲۰سالمه و70-*وزنمه و 1•78 قدمه بگی نگی خوشکلم و اخلاق بسیار خوبی دارم…خواستم یه خاطره شیرین زندگیم بگم براتون امیدوارم خوشتون بیاد. من تازه ازدواج کرده بودم و دنبال یه خونه اجاره ای بودم و هر جا میگشتم خونه نبود یا گرون بود و زورم نمیرسیدتا اینکه یه روز از املاک مسکن زنگ زدند وگفتند یه ساختمان دو طبقه که طبقه دومشو اجاره میده و طبقه اول خود صاحب خونست بیا ببین اگه مورد پسند بود قرداد کنیم هر چند یکم گرون میگفت و من گفتم باشه. فرداش رفتم با خانمم نگاه کنیم خونه رو ادرس گرفتم ورفتیم. بله یه ساختمان دو طبقه شیک. زنگو زدیم که یه خانم گفت کیه گفتم از املاکی اومدم برا خونه گفت حالا میام نشون میدمتون. در رو که باز کرد یه خانم تقریبا 40تا 45 ساله باقدی بلند که یه چادر کوتاه سرش انداخته بودو دیدیم گفت بفرمایید دنبالم بیایید همین که داشتیم دنبالش میرفتیم چشمم خورد به پاهاش که یه دامن تقریبا کوتا پوشیده بود وزیرش شلوار نداشت وبا اون حال دامنش یه چاک هم بغلش داشت و پاهای تقریبا تپلش سفید میزد و وقتی روی راپله ها میرفت بالا پاهاش بیشتر خودشو نشون میداد و سفیدیش دو برابر میشد. منم تو دلم قند آب میشد.(توی دلم گفتم این خونه رو میگیرم) خلاصه خونه رو دیدیم خیلی خوب بود یه پنجره بزرگ رو به حیاط داشت یه سالن پذیرایی و دو تا اتاق خواب داشت و امکانات خوب ولی یکم گرون میگفت. ودر آخر هم زن صاحب خونه رو به من کرد و گفت خوب نظرتون چیه منم خوبه وگفتم نمیشه یکم اجارشو بیارید پایینتر.؟
اونم گفت نمیدونم باید با شوهرم کنار بیایید ولی شاید با شما کنار بیاد چون همیشه میگفت فقط به یه زن و شوهر میدم که ادمای خوبی باشن چون خودش اغلب به دلیل شغلی خونه نیست و بیرونه. از اونجا که اومدیم بیرون توی کوچه خانمم گفت اشکان قید این خونه رو بزن منم گفتم چرا اخه و اونم گفت هم گرونه وهم این خانمه سر وضعش خیلی بده منم یه پوز خند زدمو گفتم عزیزم نگران نباش اون از ما خیلی بزرگه . خلاصه شماره شوهرشو گرفتم و زنگش زدم ودر مورد خونه همه چیزو گفتم و باهم فرداش قرار گذاشتیم همدیگرو توی همون املاکی ببینیم و…
فرداش رفتیم املاکی ودیدم یه آقای مسن که حدودا 60 سالش باقدی کوتاهتر وچاق رو صندلی نشسته ومنتظر منه. سلام کردیمو نشستیم ویکم باهاش حرف زدم در مورد کارمو بقیه چیزا انگار ازمون خوشش اومده بود ومنم گفتم اگه یه چیزیشو کم میکنی قرداد بنویسیم صاحبخونه هم گفت ببین من تو قیدش نیستم چون بنظر پسر خوبی هستی یه چیزشو کم میکنم و خلاصه قردادو نوشتیمو امضا کردیمو تمام.
خلاصه رفتیم تو اون خونه مستقر شدیم و رفته رفته زن صاحب خونه هم با خانمم دوست شده بودند وهمیشه میومد خونمون بیشتر وقتی من نبودم البته. منم بشتر روزا میرفتم سر کار و شب میومدم خونه و خود صاحب خونه هم اصلا ما نمیدیدیم.
ناگفته نماند منم از زن صاحب خونه خیلی خوشم میومد با اون قد نسبتا بلند و کون گرد و قلمبه و سفید
صبح ها که میرفتم سر کار میدیدم که یا پله ها رو جارو میزنه یا حیاطو میشوره احساس میکرم خودشو به من نشون میده دلش میخواد. از یه طرفم با ما خیلی راحت بود بخصوص با خانمم.
از بس راحت بودند وقتی میومد روزا خونه ما اصلا در یا زنگ نمیزدو همینجوری در باز میکرد و میمود داخل.
یه روز خانمم گفت اشکان من میخوام برم خونه مادرم کمکش کنم برا عروسی برادرم یه چند روز مرخصی بگیر بریم شهرستان
من گفتم اگه مرخصی ندادند چی؟ گفت خودم تنها میرم. فردا شبش که اومدم خونه گفتم عزیزم به من مرخصی نمیدند ولی یه روز برای عروسی میزارند اونم گفت باشه
صاحبخونه جذاب (۱)
1401/03/22

#دانشجویی #میلف #صاحبخانه

با سلام به خواننده های عزیز امروز خرداد ماه ۱۴۰۱ هست و من میخوام خاطره ای چند وقت اخیر واسه من پیش اومده رو براتون تعریف کنم
من شاهین هستم ساکن کرمانشاه 19 سالمه چند سالی هست سایت شهوانی رو میشناسم ولی سکسی نداشتم که داستانشو اپلود بکنم خب بریم سر اصل مطلب
از همون بچگی درسخون و سرم به کار خودم بود دوست دختر و دوست های اجتماعی کم تا بیش داشتم جز لب گرفتن هم هیچ‌کاری انجام نداده بودم قدم ۱۸۲ وزنم ۸۸ قیافه و اندام خاصی هم نداشتم و بشدت سرم درگیر درس و مدرسه بود و فقط برای کنکور تلاش میکردم و به شدت شهوتی و حشری بودم و چندین فیلم رو داشتم و هفتگی نگاه میکردمو و خودمو خالی میکردم و میچسپیدم به درس و کنکور
تا اینکه ما ورودی مهر ۱۴۰۰ یکی از دانشگاه های تهران قبول شدم یک ترم رو مجازی خوندیم تا گذشت ترم بعد هم بهمن و اسفند مجازی برگزار شد تا اینکه بعد تعطیلات عید کانال های اطلاع رسانی دانشگاه گفتند کلاس ها حضوری میشه و ۲۱فروردین ماه به مجبور راهی تهران شدم
اصلا خیلی سخت بود اون روزهای اول واقعا خیلی سخت گذشت بگذریم
با پدرم به تهران رفتیم و دانشگاه گفتن که ظرفیت پر شده شما باید طی اون پیامکی که براتون اومد توی اون سایت ثبت نام میکردین (یک پیامک اومد واسم توی عید ولی من اصلا توجه نکردم و بیخیال شدم)
اون شب با کلی وسایل رفتیم مسافرخانه و خوابیدیم صبح زود پا شدیم دنبال خوابگاه های خصوصی بگردیم خوابگاه های خصوصی هم یا پر شده بودن یا ادم های خوبی در انها سکونت نداشتن و پدرم گفت باید دنبال خونه بگردیم حالا این ترم چیزیش نمونده این چند ماهو خونه میگیرم برات
رفتیم به مشاور املاک های نزدیک دانشگاه بعد از کلی گشت و گذار و دیدن خونه ها با قیمت های خیلی بالا و بالاخره یک جا پیدا شد که قیمتش مناسب بود و رفتیم که ببینیم با املاکیه رفتیم توی محله ی تئاتر شهر و تقریبا ولیعصر بود املاکیه کلید انداخت و رفتیم داخل خونه اوکی بود فقط یک مشکل داشت که مبله نبود املاکیه گفت یه گاز و یخچال با تخت و یه فرش از سمساری بگیر بعدا هم خواستی بری بازم به سمساری میفروشی گفت اگر پسندید که بریم به صابخونه که در پایین خونه تو مغازه هست اطلاع بدیم ما هم گفتیم مجبوریم دیگه جاهای دیگه قیمت ها واقعا بالا بود مجبور شدم قبول کنم و بهش گفتیم اوکیه در راه پایین اومدن بودیم املاکیه تماس گرفت خانم دولتخواهی ببخشید مزاحم شدم چند دقیقه ای تشریف بیارید جلو در رفتیم پایین روی مغازه نوشته بود زیبایی…(اسمشو نمیارم متاسفانه)سالن زیبایی زنانه بود با پرده پشت در سالن خودشو پوشونده بود در و باز کرد موهای بلوند ابروهای کشیده ارایش غلیظ لب های پروتز شده اندامش معلوم نبود خیلی جذاب بود واقعا صورتش با املاکیه سلام و احوال پرسی کردن و گفت مشتری های خونه هستن گفت هر دوشون هستن گفت خیر فقط واسه این اقا پسره که دانشجوه و خوابگاه گیرش نیومده گفت اوکی من یه ربع دیگه میام ما هم رفتیم دفتر املاکیه که خانوم بیان رفتیم نشستیم که خانم اومدن واای چی میدیدم اندام پر به نسبت چاق بود قدش هم کوتاه بود رون های درشت مانتو جلو باز ساپورت تنگ و نازک مچ پاشو انداخته بود بیرون هم تتو داشت هم پابند مچ پای سفید اصلا خیلی خوب بود خوش برخورد و خنده روی لبش بود و با املاکیه خیلی خوب خوش بش میکردن و چای اورد پاهاشو انداخت رو پا خانوم و شروع کرد به صبحت کردن گفت اینجا واسه زندگی کردن نه جای رفیق بازی و پارتی گرفتن گفتم من کلا سه ماه اینجا هستم و دانشجوم اینجام دوست و رفیقی ندارم گفت همه اولش اینو میگن گفتم خیر خانم من خودم تنها هستم و کسیو ندار