داستانکده شبانه
16.1K subscribers
101 photos
9 videos
181 links
Download Telegram
خواهرزن صفر کیلومتر
1402/05/02
#خواهرزن #دختر_نوجوان

خواهرزنم سال آخر دبیرستان بود و بر خلاف همسرم هیکل تپل و درشتی داشت
وقتی بچه دار شدیم بخاطر بازی و نگهداری از بچه همیشه خونه مون بود
خونه هامون هم تو یه خیابون بود
چون من سرکار میرفتم ، همسرم تا خواهرش میامد ، از خدا خواسته بچه رو می سپرد بهش و میرفت سرکار که فروشنده عصر مغازه دوستش بود
ساعات کاری من زمان خاصی نداشت و خیلی وقتها من و سپیده باهم تنها میشدیم
اوایل بهش دقت نمیکردم ، هنوز در نظر من سپیده ، یه دختر بچه تپل بود
خود سپیده هم زیاد جلوی من نمی چرخید
اما کم کم با هم جور شدیم
مثلا وقتی که بچه رو تو اتاق خواب میکرد ، از اتاق می امد بیرون و پلی استیشن باهم بازی میکردیم
یواش یواش متوجه نکاتی شدم
سپیده جلوی من راحت لباس میپوشید اما تا خواهرش میومد ، لباس بیشتری می پوشید مثلا یه دامن رو شلوارکش یا پیراهن رو تاپش میپوشید
فهمیدم کونش میخاره
پس من هم شروع ب مخ زنی کردم
ابتدا هی از خوشگلیش تعریف میکردم
چند باری که شلوارک تنگی پوشیده بود ، بهش گفتم یه چرخ بزن و دقیقا لحظه ای که پشتش به من بود ، گفتم وایسا ! !!!
هم خوش بحال شوهر آینده ت و هم بد به حال شوهر آینده ت
سرش رو به سمت من چرخوند و با تعجب و لبخند گفت چرررا ؟
در حالی با دستم تقریبا به کونش اشاره میکردم گفتم خوش به حالش که همچین گنجی گیرش میاد و بد به حالش که از خوشی ممکنه سه ماهه سکته کنه !!!
دخترها هم که عاشق همچین تعریف هایی هستن
ما خونه مون دو تا تلویزیون داشتیم ، یه ال ای دی کوچک رو تو اتاق خواب به دیوار وصل کرده بودم
اون روز بچه تو هال خوابیده بود ، من هم پلی استیشن رو تو اتاق خواب آوردم و مشغول بازی شدم
سپیده هم برای بازی اومد تو اتاق و در حالی که من دراز کشیده بودم ، اون روی تخت نشست تا بازی کنه
اما بعد دقایقی اون هم دراز کشید
یه بازی دو نفره کردیم و باخت
گفتم باختی ، باید جایزه م رو بدی
گفت چی میخواهی ؟
با دندون اشاره کردم ؛ گـاز
گفت گاز ؟ از کجا ؟
گفتم هر جا دوست داشتم
در حالی که بدنش رو با چشم و از فاصله ی نزدیک مثل یه شکارچی برانداز میکردم
گفتم میخام بهترین جات رو گاز بگیرم و سپس یه وری ش کردم و به باسنش اشاره کردم
با خنده گفت خفه شو ، جاش میمونه
گفتم نترس ، خر که نیستم و در حالی که میخندید گاز آرومی از لپ کونش گرفتم
همونجوری که یه وری دراز کشیده بود ، بغلش کردم و گفتم گردنت رو هم مثل دراکولا گاز بگیرم ؟
از پایین با کیرم شروع به مالیدن رو کونش کردم
با لبم گوش و گردنش رو میخوردم
با دستم از زیر لباسش ، ممه و سینه ش رو میمالوندم
و با کیرم رو کونش ور میرفتم
چقدر کونش نرم بود ، چقدر هیجان و شهوت داشت
شلوار لی پاش بود ، اولش نمیزاشت درش بیارم
تا بالاخره کمی پایین کشید ، ترسیده بود
کمی کیرم رو مرطوب کردم و گذاشتم لای پاهاش
رونهای تݐلی داشت و بهم چسبیده بودن
آبم زود آمد ، چون دستمال نداشتم سریع شورتم رو کشیدم بالا تا آب پخش نشه
بعدا دو بار دیگه از لاپایی پشت کردم تا اینکه یک روز بهم گفت میشه لاپا از جلو بکنی ؟
گفتم چرا ؟
گفت میخواد ببینه آب چه جوری میاد و چقدر میاد و … و بریز رو شکمم ، میگن برای پوست خوبه
کلا شاید تو یه سال صد دفعه کردمش
از دفعه دهم به بعد شورتش را هم درآورد و اجازه داد که تو سوراخ کونش بکنم
دفعه های اول فقط سرش تو میرفت و دردش میگرفت
ولی یواش یواش طوری شد که تا تخمهایم میرفت تو کونش و صداش درنمیامد
فقط اولش که میرفت تو کمی دردش میامد و خیس عرق می شد و سپس میگفت توروخدا آبت نیاد ، فقط بکن
الان دیگه دانشگاه قبول شده و کلاسش به ما نمیخوره و دیگه حتی بهمون نگاه هم نمیکنه !
من
خواهر زن زیبا
1402/06/21
#خواهرزن

من یه خواهر زن داشتم که 7سال از زنم کوچکتر بود 18ساله بود.همیشه از طرز نگاه کردنش حدس میزدم که ازمن بدش نمیاد .چندبار که شب خونمون مونده بود نصفه شب میرفتم سراغش و سینه هاش و میمالیدم سینه هاش خیلی خوش فرم و سفت بود و دستمو میکردم تو شرتش .همیشه کسش خیس بود بعضی وقتها هم کیرمو میمالیدم به کسش اونم مثلا خودشو میزد به خواب .ولی از ترس اینکه زنم بیدار نشه زود بیخیال میشدم ویه جلق میزدم خودمو خلاص میکردم .
تا اینکه دوسال پیش یه شب مهمونی بودیم حال پسرم 1 سالش بود بهم خورد با زنم وخواهرزنم بردیمش بیمارستان .گفتند باید بستری بشه ساعت 1نصفه شب بود قرار شد زنم پیش بچه بمونه منم خواهرزنمو برسونم خونه خودشون فرداش بیاد پیش خواهرش .
از بیمارستان که اومدیم بیرون گفتم خونتون دوره حالا هم که فردا باید بیای بذار بریم خونه ما شب اونجا باش من برمیگردم بیمارستان .اونم قبول کرد .بردمش خونه خودمون و به بهانه بیمارستان زدم بیرون . بعداز نیم ساعت که مطمئن شدم خوابیده برگشتم خونه ماهواره رو روشن کردم و کانالهای سکسی رو نگاه میکردم کیرم بدجوری سیخ شده بود ولی دلش رو صابون زده بود واسه خواهرزنه . اونم فکر کنم که متوجه اومدن و فیلم نگاه کردن من شده بود ولی خودشو توی اتاق بچه به خواب زده بود .دیگه نمیتونستم تحمل کنم یواش رفتم تو اتاق خواب دیدم یه شلوار و بلوز خانمم رو پوشیده و طاقباز خوابیده .رفتم سراغش اول خوب سینه هاشو از روی لباس مالیدم بعد لباسشو زدم بالا سوتینشو زدم کنار و سینه های لختشو مالیدم خیلی حال میداد اونم خودشو به خواب زده بود و هیچ حرکتی نمی کرد ولی معلوم بود حال میکنه شروع کردم به خوردن سینه هاش و بوسیدنش خیلی سینه هاش خوشمزه بود داشتم دیوونه میشدم کیرمو از روی شلوار میمالیدم به کسش .شلوارشو و شرتشو باهم کشیدم پایین وای چه کس وکونی اولش یه ذره مقاومت میکرد ولی بعدش شل شد .کیرم رو میمالیدم به کس خیسش کلی حال داد هم خیس و هم نرم و هم گرم بود .بعد از مالیدن یهو ترسیدم پردشو بزنم اونم هی پاهاشو میچسبوند به هم .برش گردوندم وکیر سیخ شدمو گذاشتم رو سوراخ کونش وای چه کونی بود بعداز یه ذره درمالی یواش یواش کیرمو کردم تو کونش یه جیغ کوچیکی کشید ولی با اینکه معلوم بود درد داره خودشو زد به خواب و هیچ حرکتی نمی کرد .جاتون خالی کلی تلمبه زدم تو کونش اونم به نفس نفس افتاده بود بعد یه تکونی خورد یه آه طولانی کشید که معلوم بود ارضا شده منم با فشار تمام آبمو خالی کردم تو کونش و همونجوری تا چند دقیقه روش خوابیدم .نمیدونید چه حالی داد کردن کون خواهر زن ایشالله نصیبتون بشه واقعا راست میگن خواهرزن مثل نون زیر کباب میمونه چون به همون اندازه خوشمزس .کردن کونش خیلی خوب بود خواهرش از عقب نمیده میگه خیلی درد داره منم اصرار نمیکنم . نمیدونه خواهرش رو از کون کردم چه حالی کرده . بگذریم از روش بلند شدم رفتم دستشویی وقتی برگشتم دیدم در اتاق رو قفل کرده .ترسیدم گفتم نکنه فردا همه چیو بگه کلی التماسش کردم تا درو باز کرد .بغلش کردم ازش معذرت خواهی کردم و ازش قول گرفتم به هیچکس هیچی نگه اونم قول داد نگه نگفت .وقتی ازش پرسیدم چرا درو قفل کردی .گفت هم خجالت میکشیدم و هم ترسیدم بازم بیای سراغم و پردمو بزنی بوسش کردمو اونم منو بوس کرد گفتم من میرم بیمارستان توهم بگیر بخواب رفتم بیرون بعد که خونه رو از بیرون نگاه کردم دیدم نشسته پای ماهواره و داره تند تند کانال عوض میکنه معلوم بود دنبال فیلم سکسی میگرده .منم برگشتم بیمارستان .بعد از اون ماجرا هنوزم نگاهش همون جوریه و با اینکه جلوی من روسری سرش میک
ماساژ خواهرزنم
1400/06/08

#خواهرزن #ماساژ

سلام من سعید هستم ۴۴ سال سن دارم
از لحاظ بدنی بد نیستم قدم ۱۸۸ وزنم ۹۰
قطرش ۵ سانت طولش ۱۹
همسرم از همه لحاظ خوشگل خوشتیپه
اما موضوعی که مورد بحثه خواهرزن مهربان سن متوسط منه که خیلی خوش کس کون تشریف دارند و‌ پزشک هم هستش چندین سالی که ازدواج کردیم خیلی مواقع ناخودآگاه رفتم توی نخش اما مجبور به ترک‌ فکر شدم اما بعضی مواقع حتی بدون حضور او این فکر امده توی سرم که جایی گیرش بیارم باهاش …
بارها بارها با هم تنها بودیم به هر ترتیبی بهش رسوندم اما اولش می آید بعدش خودش را جمع جور میکنه چند مرتبه بهش گفتم گوشم‌ را بشور توی حین شستشو می‌چسبید بهم سینه هاش را حس میکردم
گذشت پیام تلگرام واتس آپ همه جا براش پیام می‌دادم اما سکسی نه
تا جایی که یه جا را داشتند که می‌خواستند اجاره بدهند با هم رفتیم برای بازدید و یک سری تعمیرات و تغییرات کلی با هم حرف زدیم اونجا که رسیدیم رفتیم تو درب را بستم همینطور که داشتیم با هم حرف زدیم تا رفت توی یک اتاق داشت حرف میزد رفتم طرفش گفتم این تخت گفت برای معاینه بوده گفتم جای مناسبی هستش گفت اره توی چشمهاش مستقیم نگاه کردم متوجه شد رفت عقب نزدیکش شدم سرم را کمی کج کردم لبهام را بردم جلو چند لحظه‌ای طول کشید لبهاش را اورد یه لحظه بوسید رفت گفت بریم گفتم نه بمونیم الان وقتشه گفت نه اماده نیستم باید اماده باشم درست نیست گفتم باشه رفتیم گفتم حالا میره عقب میشینه دیدم نه امد جلو نشست همیشه با مغنه مانتو بود اما آن روز با مانتو روسری امده بود سوار شدیم راه افتادیم دستش را گذاشت روی دستم گفت خیلی دوستت دارم اما …سکوت کرد گذشت تا مدتها بعد شبی برام پیام داد بیدارید جواب دادم بله کمی با هم چت کردیم گفت خواهرم گفت تو ماساژ میدی گفتم بله من دوره دیده اینکار هستم بصورت حرفه‌ای چت ما تمام شد , صبح پاشدم رفتم سر کار نزدیک ساعت ۹ دیدم اول تک زد دیدم پیام آمد حه نوشته بود میتونی برای یک ساعت دیگه خونه باشی جواب دادم بله منتظرم ، همسرم شیفت بود آمد زنگ زد درب را باز کردم امد تو نشست پذیرایی کردم حقیقتا قبلش سر راه داروخانه اسپری توی ماشین زدم با قرص مصرف کردم گفتم یا میشه یا نمیشه ،
گفت میتونی منو ماساژ بدی گفتم بله یه دوش اب گرم بگیر بیا یه تن پوش بهش دادم رفت دوش گرفت آمد بیرون رفت اتاق خواب گفت نیا تو بهت میگم بیا
بعد صدا زد بیا رفتم تو دیدم یه ارایش کرده روزگاری لبه تخت نشسته بود گفت چکار کنم یه شمد زیر بدنش پهن کردم
روغن ماساژ را گذاشته بودم گرم بشه اوردم تن پوش را از تنش جدا کردم گفتم وارونه بخواب یه شرت سرمه ای ساتن خوشگل یه سوتین بسیار ناز سرمه ای تنش بود ارم آمدم کنارش دستانم را با روغن گرم چرب کردم کمی روی کمرش ریختم و ارام ارام ماساژ را شروع کردم تا روی سوتین رفتم دکمه سوتین را باز کردم تا بالای شانه هایش را ماساژ دادم اینقدر ارام اینکار را کردم که بدنش گرم شد امدم پایین تر کنار سینه هاش مالیدم دستم را تا روی سینه هاش بردم چون پشت به من بود نمی شد کامل سینه هاش را بگیرم حرکتم را ادامه دادم تا روی باسنش شرت زیباش را کمی دادم پایین روی باسنش کمی مانور کردم رفتم روی پشت رانهایش تا پشت ماهیچه و برگشتم بالا به پهلو پشت به خودم اوردمش لبه تخت شلوار تک پوشم را در اورده بودم کیرم کاملا سفت شده بود حجم خونی که داخل ماهیچه های کیرم بود وحشتناک بود فوق‌العاده سفت بود که هر طرف کیرم تکان میخورد درد شدیدی می‌کرد ، صدای جریان خون را توی مغزم احساس میکردم ارام ارام ماساژ را بردم رو به جلوی رانهای خوش تراشش چند مرتبه دستم را تا ناحیه بالای واژنش برد
وقتی خواهرزنم مهمان ما بود
1400/08/09

#مرد_متاهل #زن_مطلقه #خواهرزن

سلام بر همه کاربران سایت شهوانی
باز سخنی با کاربران عزیز شهوانی،اینکه اینجا کلاس آئین نگارش نیست. هر کسی سر گذشت خود رو همچنانکه بر سرش اومده با محاوره کلامی خود باز گو میکنه.
همچنین بعضی کاربران میان بجای انتقاد فحش و ناسزا بار میکنن.
میشه گفت «از کوزه همان تراود که در اوست»
بگذریم، بریم سراغ داستانی که اخیراً باز بطور ناخواسته برام اتفاق افتاد و بنده تو عمل انجام شده قرار گرفتم.
ولی واقعاً وقتی شهوت وجود آدم رو میگیره عقل از کله آدم میره.
باز مختصری از خودم بگم من (محسنم،مستعار) از یکی از شهرهای استانهای شمال غربی و اصالت آذری دارم و حدود دو سالی میشه که از خوانندگان پروپا قرص داستانهای شهوانی هستم.
همچنین چند تا داستان از خودم که صددرصد واقعی بودن برای سایت شهوانی ارسال کردم حالا دوستان عزیز شهوانی هر طوری دوست دارن نظر بدن.
من خانم اولم فوت کرده و ۱۷ ساله دوباره ازدواج کردم و حاصل این ازدواج یک دختر و یک پسر می‌باشد و از این خانم ۴ تا خواهر زن دارم که یکی فوت کرده دوتاشون هم بیوه شدن یکی از خانم من کوچکتره که ۱۲ سال پیش شوهرش در اثر تصادف فوت کرد کاری با این ندارم داستان من با خواهرزن بزرگتر از خانم خودم هست که شوهرش امسال دقیقا هنگام تحویل سال ۱۴۰۰ فوت کرد خدا ببامرز آدم خیلی خوبی بود.
مشکل اصلی خواهرزنم با شوهرش فقط اختلاف سنی زیادشون بود که شوهرش دقیقاً ۳۰ سال ازش بزرگ بود.ای خواهر زنم تقریباً همسن خود من هستش.
اما بریم سراغ داستانی که همین امروز صبح زود برام اتفاق افتاد.
خواهر زنم از شوهرش فقط یک دختر ۱۹ ساله داره که ۲۰ روز پیش زنگ زدن خونه ما و بعد صحبت با خانمم یه چیزی به خانمم گفت که خانمم گفت بیا با خودش حرف بزن، و گوشی رو داد دست من.
بالاخره بعد سلام و احوالپرسی گفت دندونام خراب شده میخوام دندونامو بکشم دوندون مصنوعی بذارم با اون رفیقت صحبت کن ببین دندون مصنوعی رو چند کار میکنن.
البته من خودم هم حدود یک ماه دندونامو درست کردم.
بالاخره بعد چند دقیقه صحبت بهش گفتم تو کارت نباشه تو اگر میخوایی دندوناتو بکشی مصنوعی بذاری بیا من میبرم سفارش میکنم باهات راه میاد.
زیاد طولش ندم دو روز بعد از حرف زدنمون با دخترش اومدن خونه ما.
نا گفته نماند که هم اون باجناقم وهم من هرکدوم تو یک روستای جداگانه از شهرستان تابع زندگی میکنیم، که روستای ما تا شهرفقط ۱۵ کیلومتر راه داره ولی روستای اوما ۵۰ کیلومتر.
بخاطر همین وقتی خواهرزنم رفت اولین دندونشو بکشه من چون کار داشتم نتونستم خودم برم، لذا زنگ زدم شفارششو به دکتر دندانپزشک کردم خودش با دخترش رفتن دکتر گفته بود که دندونات چرک داره باید یکی دو روز چرک خشک کن مصرف کنی و دارو نوشته بود که دوروز بعد برن.
اومدن خونه ما صحبت کردیم قرار شد تا تموم شدن دندوناش بمونن خونه ما که الان ۱۵ روز خونه ما هستن الان هم که من دارم این واقعیت رو مینویسم درست نشسته روبروی من تا فرصت میکنه چشمک میزنه با لبخند سرشو میندازه پایین.
بجان خودم همین الان دیدم خیلی از رو نمیره خانمم بلند شد که چایی بیاره منم کیرم سیخ سیخ بود تا خانمم پشتشو به ما کرد شلوار اسلشمو با شرتم یک مرتبه دادم پایین کیرم مثل فنر افتاد بیرون یجوری آه بیصدا کشید حشریت تا مغز نخاعی من اثر کرد.
بگذریم بریم سراغ اصل داستان.
اینم بگم که من بیش از حد داغم حداقل یک روز در میان باید با خانمم سکس بکنیم. چند روز اول که خونه ما بودن دخترش با دختر من تو یک اتاق خواب میخوابیدن پسرم تو یک اتاق دیگر خواهرزن و خانمم هم تو یک اتاق منم تو پذیرایی (البته نمیخوام بچشم بکشم، خونه م
به چشم خواهر می دیدمش (۱)
1400/08/21

#خواهرزن #تابو

همیشه به چشم خواهر می دیدمش اینکه رابطه ای بین ما باشه حتی به ذهن خودمم نمی رسید وقتی تازه عقد کرده بودم فقط ۱۳سال سن داشت و یه دختر ناز و خوشگل ،.
رابطه من و همسرم همیشه خوب بود و عاشق هم بودیم سالها گذشت و مهسا خواهر زنم ۱۸سالش شد،من اسمم امیره ۲۶سال سن دارم خودم تو سن کم ازدواج کردم بابام و عموهام از سی سال پیش یه کارخونه تولیدی کیک و کلوچه دارن و همه بچه هاشونم اونجا مشغولن و منم یکی از اونا…
پاییز داشت به سمت روزای سردش میرفت منم طبق معمول سرم تو اینستا گرم بود که استوری مهسارو دیدم یه استوری عاشقانه بود و دستش تو دست یه پسر گره زده بودن خندم گرفت چون بچگیشو دیده بودم و باخودم گفتم بذار سربه سرش بذارم یه ریپلای نوشتم به به مبارکه خانوم خانوما فرستادم
دو دقیقه جواب اومد بابا عکس مال کس دیگه اس خواستم مثلا جلو دوستام کم نیارم،،میدونستم دروغ میگه بعد اون روز متوجه شدم منو از فالوراش دروآورده و این حرصمو در آورد.خونه پدر زن من از خونه های سازمانی راه آهن تبریزه یه حیاط پر از درخت و گل و باغچه ،جمعه ها با باجناق بزرگه و برادر خانمم اونجا جمع میشیم واسه عشق و حال.
داشتیم کباب دود میکردیم که خانومم گفت برو نوشابه بخر بیا .اون شهرک هم فقط یه دونه مغازه داره راه افتادم نزدیکای مغازه بودم یه موتوری اومد نزدیک نزدیک دیدم مهسا پشتش نشسته جالبه به خانوادش گفته بود الان کلاس زبانه ،،بهشون توجه نکردم رفتم مغازع موقع برگشت دیدم مهسا جلو دره اومد جلو گفت سن الله آغاجانا دئمه منی اولدورر یعنی به آغا جونم نگو منو میکشه داشتم میخندیدم بهش گفتم خرج داره گفت چی گفتم مونده به مرام تو میتونی یه بوس کنی و تموم بشه دستاشو گرفتم رفتیم پشت دیوار گفتم چن وقته باهمین
_والله شش ماهی میشه بهش میگم بیا خواستگاریم ولی گوش نمیده
+خب دردش چیه ؟چرا نمیاد؟
_میگه پول ندارم حلقه و مراسم برات بگیرم
+بااونش کاری ندارم یه بوس کن بریم دیرشد
یهو لباشو گذاشت رو لبام یه بوس زد و راه افتاد رفت یه چن ثانیه خشکم زد شاید عذاب وجدان گرفتم تا حالا با دخترای زیادی بودم ولی بعد ازدواج واقعا به همسرم متعهد بودم
اون روز کلا تو خودم نبودم ، شب دیدم دایرکت اومده برام
سلام امیرآقا بابت امروز معذرت دیدم حالت خوب نبود خواستم عذرخواهی کنم …
منم یه دونه نوشتم ممنون
…پایان بخش اول…
از وقتی امیر با خواهرم ازدواج کرد همیشه آرزو داشتم بایکی مثل امیر ازدواج کنم یه پسر قد بلند چهارشونه که همه خانواده از همون اول از اخلاق و خصوصیاتش تعریف میکردن،،من دختر حاج محمد از کارمندای با سابقه راه آهن تبریزم کل زندگیمو تو خونه های سازمانی زندانی بودم همه دوستام از دور دوراشون با دوست پسراشون میگفتن منم از ترس بابام حق نداشتم مستقیم به صورت یه پسری نگاه کنم و همه فانتزیای سکسی من تو رویام با امیر شوهرخواهرم بود یکم عذاب وجدان میگرفتم ولی مجبور بودم نیازمو برطرف کنم،، وقتی تازه وارد ۱۸ سالگی شده بودم واقعا به یه همدم نیاز داشتم همیشه پسرایی بودم که دوربرم بودن ولی هیچکدوم لایق نبودن تا اینکه یه روز وقتی از مدرسه میخواستیم سوار اتوبوس بشیم یه موتوری با سرویس ما تصادف کرد همه پیاده شدیم یه پسر قدبلند و خوش چهره داشت از درد به خودش می پیچید زنگ زدن آمبولانس تو همون حال گوشیشو گرفت سمت من گفت به بابام زنگ بزن منم دستپاچه گوشیشو گرفتم صفحه اش شکسته بود گفتم بااین نمیشه شماره باباتو بگو باهمون حال تو آه و ناله هاش بلاخره با گوشی خودم با باباش تماس گرفتم و دادم به راننده تا باهاش حرف بزنه،،یه چن روزی گذشت یه پیام از واتساپم اومد
داستان



شیدا خانم خواهر زنم

#خواهرزن

سلام دوستان داستانی براتون تعریف میکنم که باهاش حال کنید
من زن وزندگیمو دوست دارم اسم من محسن اسم خانمم مریمه تقریبا ده ساله ازدواج کردیم زنمو دوست دارم یه خواهر زن دارم به نام شیدا دوسالی از خانمم کوچیکتره یادم رفت بگم منم یه سالی از خانمم بزرگترم چند سالی بود که ازدواجمون گدشته بود توجه ای بهش نمیکردم البته ناگفته نمونه اصلا قابل مقایسه با خانمم نیست خانمم خیلی خوشگل تره وخوش استیل تر این شیدا خانوم زیاد خوشگل نیست اما بانمکه تا ۳ سال پیش ما مستاجر بودیم طبقه بالامون خالی بود اومد پیش ما یه شوهر آشغال هم داره به اسم رامین آقا رامین معتاده وبیخود من همیشه باخودم فکر میکردم میگفتم این با جناق میتونه اینو بکنه یا نه تا اینکه از خود با جناقم سوال کردم دیدم اصلا مرد نمیشه دوماه یه بار هن به زور مرد میشه تا این که ما یه مغازه خدمات چاپ وبنر وطراحی داریم که اینم اونجا مشعول به کارش کردم با خودم کار میکردم دیگه خیلی تو روز با هم بودیم و وقتم آزاد بود تا ۲ سالی گذشت قرار شد خانمم با مادرش برن مشهد که شیدا خانم هم گفت منم میخوام برم تاگفت منم میخوام برم منم گفتم نه کسی در مغازه نیست من دست تنهام خلاصه نزاشتم بره خلاصه اینا رفتند ماهم تنها شدیم قرار شده بود یه هفته ای برگردن روزا سر کار بودیم شبا هم میرفتیم خونه تو اون تایمم شوهرش رفته بود شهرستان سر کار اینم تنها بود منم دخترم کلاس دومه شبا میومد پیش دخترم میخوابید شب اول اومد تو اتاق خواب تو خواب بود هر طوری با خودم کلنجار رفتم نتونستم فردا رفتیم سر کار دوباره شب هر کاری کردم نتونستم دوباره فرداش رفتیم سر کار یه بنر برامون اومدطراحی کنیم خواستم طراحیشو شروع کنم دیدم دیره بردمش خونه با سیستم خونه درستش میکنم
تا شام خوردیم رفتم سیستمو روشن کردم شروع کردم به طراحی خواهر زنمم رفته بود بچه رو بخوابونه اما نقششو کشیده بودم دیگه تمومش کرده بودم یه چنوتا تکس نوشته گذاشته بودم رفتم یه چرخی زدم تو اتاق خوابش دیدم بچه رو خوابونده بود دیدم داره با گوشیش ور میره صداش کردم گفتم یه چیزی بیار بخوریم رفت میوه اورد گفتم یه چاهی هم درست کن رفت سماور وروشن کرد صداش کردم اومد تو اتاق خواب خودمون گفتم اینا رو درست کت تا من برم چای ودرست کنم چند باری هی رفتم واومدم اونم داشت با کامپیوتر کار میکرد هرکاری میکردم از پشت بگیرمش جرات نمیکردم میگفتم الان داد میزنه هم بچه رو بیدار میکنه هم همسایه ها خبر دار میشن
خلاصه دوباره رفتم بیرون چشمم به فیوزای برق تو سالن خورد فیوز وزدم کلا برق خونه قطع شد سریع رفتم تو اتاق در جا گرفتمش بغل خیلی ترسیده بود محکم منو بعل کرده بود منم سریع لبامو گداشتم رو لباش خواست خودش وبکشه عقب سریع انداختمش رو تخت که پشت سرش بود اصلا حرف نمیزدیم کلا شوکه شده بود سریع با سینه هاش ور رفتم بازم اذیت میکرد نمیزاشت یه کم باسینهاش ور رفتم دستنو گذاشتم زیر شلوارش یه کم با کسش ور رفتم دیدم دیگه اون تقلا رو نمیکنه فقط خیلی یواش میگفت نکن خجالت بکش منم اصلا توجه نمیکردم مثل وحشی ها فقط سینه هاشو میخوردم سینه های کوچیکش وبایه دستم فقط کسشو میمالوندم کم کم کسش آب انداخته بود با دست خودم دسشتشو بردم سمت کیرم راست راست شده بود گرفتش گفت وای چقدر بزرگه دوبرابر مال شوهرمه مال من زیاد به نظر خودم بزرگ نیست فکر کنم مال اون خیلی کوچیکه خلاصه دیگه تخت وایساده بود خواستم برم برقا رو روشن کنم روم نشد گفتم اول بزار اول لختش کنم لباساشو درارم بعد برقا روروشن کنم لختش کردم رفتم فیوز وبزنم فیوز وزدم لتمپا روشن شده بود وارد اتاق شدم از یه طرف که همو دیدیم خجالت میکشیدم از یه طر ف خوشحال بودم هیکلی که چند سال زیر لباس نگاهش میکردم الان لخت جلوم بود خلاصه سریع لامپو خاموش کردم شب خواب وزدم یه نور رمانتیکی تو اتاق بودسریع لباسامو دراوردم لخت رفتم روتخت پیشش دراز شدم سینه هاشو تا جون داشتم میخوردم با یه دست هم فقط کوسشو میمالوندم
بلد بودم چطوری حشیریش کنم چون میدونستم این با جناق بی عرضه نتونسته بود یه حال خوبی بهش بده اصلا از سکس هیچی نمیدونست سینه هاشو خوردم تمام بدنش از گوش تا کف پا رو لیش میزدم آب کسش راه افتاده بود خواستم بهش بگم ساک برام بزنه دیدم برا بار اول نمیشه شاید بدش بیاد
رفتم وصط پاهاش سر گیرمو گرفته بودم به کسش میمالوندم دیدم داره صداش درمیاد منم با صدای آه اه.
خواهر زن نازم تینا
1400/11/14

#خواهرزن

سلام می‌خوام داستان خودم رو تعریف کنم من نیما هستم ۳۶ سالمه و ورزشکار و از زنم از خوشگلی چیزی کم نداره و حدود ۶ ساله که ازدواج کردیم که یک خواهر زن ناز دارم به اسم تینا که دو سال از زنم کوچکتره و ۲۷ سالشه و متاهل هستش که شوهرش کارمند پتروشیمی عسلویه هستش و هر دو ماه یکبار میاد و خواهر خانمم با خانمم خیلی راحت هستش و همیشه با هم در زمینه رابطه هاشون تعریف میکنند و چیزی که از خانمم شنیدم تینا خیلی هات تشریف دارن و همیشه به خانمم ( مهشید ) میگه خوشبحالت که نیما همیشه کنارته و هر موقع که دوست دارین رابطه دارین ولی من هر چند ماه یکبار رابطه دارم و دوست دارم مثل تو هر هفته رابطه داشته باشم . خلاصه سرتون رو به درد نیارم تینا خانم این چند مدتی که شوهرش عسلویه بودش همیشه خونه ما بودش و توی خونه هم لباس های راحتی میپوشید و این امر برای ما چیزی عادی بودش و همیشه من و مهشید صبحا می‌رفتیم سرکار و تینا میموند خونه ما . یکبار که رفته بودم سرکار و از قضا اون روز برای به مسئله ای مجبور شدم زود برگردم خونه و همین که رفتم تو خونه ای دل غافل یه صدایی از داخل اتاق تینا میومد که این صدا منو کنجکاوک میکرد که برم دنبال صدا آهسته در اتاق باز کردم که تینا متوجه نشه دیدم یه فیلم گذاشته و داره با کسش ور میره منم سریع از اتاق اومدم بیرون تا متوجه من نشه رفتم سر کاناپه نشستم و با تلویزیون ور رفتم بعد از بیست دقیقه تینا خانم از اتاق اومدم بیرون و تا منو دید تعجب کرد و گفتم کی اومدی گفتم یه ده دقیقه پیش اومدم و بهش گفتم خوش گذشته بدون ما و گفت نه اصلا اومد نشست روی مبل و گفتش نیما الان مهشید نیست یه چیزی می‌خوام بهت بگم گفتم باشه بگو و گفتش ببین میدونی چقدر سخته دوری از رضا الان حدود ۴ ماهه که حسابی اونجا کار زیاده نتونسته بیاد و من موقعی که خونه نیستین خودم رو راحت میکنم بهش گفتم خب میخوای بهت حال بدم بدون اینکه مهشید بفهمه گفت من از خدامه ولی این قضیه بین خودمون باشه گفتم باشه و سریع اومد پیشم و بغلش کردم و شروع کردیم لب همو خوردن و بعد از اون از بس که چند مدتی رابطه نداشته سریع کیرمو از شلوارم درش آوردم و با یه ولع میخوردش و منم سینه هاشو درآوردم و میخوردمش و بعد از اون بردمش داخل اتاق و روی تخت جفتمون دراز کشیدن و لباساشو در آوردم و شروع کردم به خوردن کسش که سفید و خوش طعم بودش و همینه که دیدم از کسش داره آب جاری میشه و منم کیرمو در آوردم و گذاشتمش روی کسش و بهش میمالوندم و بعد از اون ته کیرمو گذاشتم توی کسش که خیلی کس نازی داشتش و بعد تلمبه زدن گفتش کیرمو درآورد و حالت داگی شدش و گفت این مدلی خیلی دوست دارم و خوشبحال مهشید که همچین کیری همیشه درکنارشه و تو حالت داگی چند دقیقه از رو کسش کردم و در همین حال دیدم ارضا شد و گفتم دیگه نوبت منه سریع خوابوندمش و کیرمو دوباره گذاشتم برای کس نازش و هی تلمبه زدم دیدم ابم نزدیکه گفتم کجا بریزمش گفت بریز رو شکمم و رو شکمش ریختم ابمو و ابمو رو شکمش پخش کرد و بهم گفت مرسی نیما جان دوست دارم این قضیه بین خودمون باشه و رابطه شما خراب نشه و منم بهش قول دادم قضیه بین خودمون باشه و بعد از این قضیه هر موقع که تینا جون میخواست بدون اینکه مهشید بفهمه کس نازشو میکردم و تقریبا هر ماهی دو بار میکنمش . مرسی از اینکه به داستان من توجه کردیم و اگه ایرادی دیدین از نظر قصه گویی چون اولین بارمه دارم داستانمو دارم تعریف میکنم و اگه باز دوست داشتین داستانهای دیگه ای که با تینا جون انجام دادم براتون تعریف کنم بگین که سریع بعد تعریف کنم
نوشته: نیما

@dastankadhi
خواهرزن شیره ای
1401/02/06

#اعتیاد #خواهرزن

سلام محسن هستم 36 ساله
این داستان برا سال 91 یا 92 تازه عقد کرده بودم شب رفتم خونه مادرزنم البته دعوت بودم کارم زود تموم شد میخواستم خانممو غافلگیر کنم زود رفتم رسید م در خونه در زدم رفت تو کسی خونه نبود به جز شقایق (خواهرزنم ) گفتم کسی نی گف نه رف چایی بیاره نشست کنار م منم تو ذهنم نبود که باهhش رابطه داشته باشم یکم م .ن . م.ن کرد و گف محسن راستش تو داداش منی منم یه حرفی بت میگم نه نصیحت کن و نه به کسی بگو بعد از کلی قسم و آیه قبول کرد که بگه گف من یه مدته شیره میکشم و کسی که میگرفتم گرفتنش منم نمیتوانم کس دیگه ای رو جایگزینش کنم میخوام برام شیره جور کنی گفتم شوهرت میدونه گف نه گفتم کی میخوای گف حالا . من نمی شه
ش . تورو خدا جورش کن خمارم
من . ببینم چکار میکنم
زنگ زدم به یه دوستان شماره داد زنگ زدم گف نیم ساعته دیگه رفتم گرفتم دادم بهش
بهش گفتم حالا چطوری میخوای استفاده کنی
ش . نمیدونم ظهر ا مامان که نی تو بانکن
من. خوب حالا تا نیومدن برو بکش
ش. نه نمی شه هر لحظه ممکنه برسن
من. یه فکری دارم زنگ بزن مامانت بگو حالم بده منم زنگ میزنم به شیما (زنم )میگم دم در خونتونم در رو وا کن
ش. خوب که چی
من. تو زنگ بزن باقیش با من
ش . نمیدونم چی تو سرته ولس باشه
شقایق زنگ زد منم زنگ زدم به شیما البته بعد شقایق شیما هم دستپاچه گف شقایق حالش بده برو داخل ببین چهشه
گفتم باشه و قطع کردم
دوباره زنگ زدم به شیما و گفتم حال شقایق خیلی بده میخوای ببرمش پیش دکتر که گف ما داریم میایم هیچ نگفتم و قطع کردم
ش . چی شد پس کجا میخوای ببری منو
که گوشیم زنگ خورد و شیما گف منو مامان تا میایم آگه خسته نیستی لطفا شقایقو ببر دکتر تا ما هم بیایم و خداحافظی و تعارف
من . شقایق همه چی اوکی شد فقط زود باش آماده شو وقت نداری
ش. کجا بریم بد نباشه
من . نه تعارفو بزار کنار فقط زود
زدیم بیرون
شقایق بردم طبقه پایین خونه مادربزرگم خالی بود و شروع کرد به کشیدن (نمی تونست شیره رو بخوره معده ش حساس بود
)
نمیدونم چی شد که زد به سرم فکرای شیطانی بهش گفتم
من . دوس پسر داری
شوکه شد !نه
من . من قبلا دوس دختر داشتم
خلاصه گفتم گفتم تا اعتماد کرد و نرم شد
ش . دوس پسر نداشتم ولی یه نفر دوس داشتم
من . رابطه هم داشتی
ش. داری پاتو بیشتر دراز میکنی
من . قول شرف میدم یه کلمه حرفا مون از اینجا بیرون نره
ش . قول دادی تا همین جا هم که اومدیم زیاده اومدم ولی یه حسی بهم میگه بهت اعتماد کنم باشه ولی قول بده مثل دو تا دوست راز دار هم باشیم
من . باشه قول
ش . اول تو بگو
من. قبل ازدواج من راننده یه خانم 57 ساله بودم وضع مالی ش خوب بود یواش یواش صمیمی شدیم اینک بگم کسیو نداشت
یه روز پیشنهاد داد که با هم رابطه داشته باشیم منم از خدا خواسته رفتم تو خونش گف مال منو بخور خوردم کلا دوس داشت تحقیر کنه آدمو وسط کار بودم که گف پاهایش منو بخور توله سگ من منم ناراحت شدن بلند شدم که بیان بیرون گف 1 تومن میدم بهت که برده م بشی گفتم نه
2 تومن
نه تا اینکه بهش گفتم 14 تومن بهم قرص بده +آون دو تومن
گف میدم ولی یه چک باید بدی بهم که قبول کردم آون روز زیر فشار بدهی بودم که قبول کردم
بعدم هر سری زنگ میزد میرفتم برده اش میشدم 2 تومن 2 تومن کم میکردتا تموم شد
ش . هنوزم باهش هستی
من . اره وقتی پول بخوام
ش .آگه بخوام برده من میشی مبخوام ببینم چه حسی داره
من . یعنی با هم رابطه داشته باشیم
ش . چیه یعنی تو به من حس نداری تو وقتی قبول کردی منو بباری قطعا دنبال فرصت میگردی منو بمالی
من . خیلی پررویی
ش. چطور برده زن 60 ساله شدی منم روش
من . اونو برا پ
مژگان: نون زیر کباب (۲)
1401/03/11

#خواهرزن
ادامه قسمت قبل
سلام
در مورد نظرات دوستان تو داستان شماره قبلی ۳ مورد هست که باید توضیح بدم
۱ نوشتن این طوری را بهش میگن عامیانه نه لهجه لهجه مربوط به صوت و حرف میشه نه نوشتن و معمولا اینطور داستانها را عامیانه مینویسن مثل کتابهای احمد محمود ( همسایه ها پیش نهاد میشه ) یا کتابهای هدایت و …
۲ برا بعضی دوستان سوئ تفاهم شده که البته خودم باعثش شدم . البته که کلاسهای رانندگی اجباریه منظورم از اموزش دادن رانندگی داشتن پیش زمینه و اموزش اولیه بوده
۳ از دوستان معذرت میخوام که گفته بودم نظرشون مهم نیست
البته به این دلیل بود که هرکس هر داستانی مینویسه یه عده طوری میگن دروغه انگار تا حالا کسی خواهر زنشا نکرده😂😂 اگه واقعا فکر میکنی این اتفاق نمیوفته چرا اومدی تو این سایت . به هر حال عذر میخوام قصد توهین نداشتم
بریم سر داستانمون
اونروز عصر تا رفتم مغازه نشستم پشت دخل و سعی کردم قیافه مژگانا موقع ارضا شدن تصور کنم باورم نمیشد این اتفاق. یه چند ساعت گذشت خانمم زنگ زد که امشب خونه مادرش مهمونیم ولی الان برم سراغش باید یه سر بره خونه مغازه را قفل انداختم و رفتم سراغش با این فکر که دخترمون همراش نمیاد و میرم خونه تلافی شق دردیما که از مژگان مونده سر مژده خالی میکنم خانمم از مژگان یه نمه بلندتره اندامش همونه ولی خب صورتش به مژگان نمیرسه شاید اگه چشمای مژگان رنگی نبود این اختلاف زیبایی زیاد تو چشم نمیومد پس میشد یه سکس حسابی تو خونه با خانم کرد و تصور کرد که مژگانه . جون چه حالی میکردم تا چند دقیقه دیگه رسیدم در خونه بوق زدم اومد بیرون و سوار شد به نظر کم حوصله و عصبی میومد نزدیک مغازه بودم که گفت پریود شدم یه دقیقه مغازه را واکن یه چند تا بسته نوار بهداشتی بالدار بده و منا برگردون خونه بابام 😐😐 انگار اب سرد ریخته باشن روم یه دفه کیره خوابید و موند فقط درد خوایه ها 😭😭😭 😕🤐🤐 با اعصاب تخمی زدم کنار گفتم حالا چه خبره چندتااااا . گفت مژگان هم نداشت واسه اونه توپیاده شدن یه دفه از دهنم پریدکه الکی نگو اونکه پریو… حرفما خوردم گفت چی جواب ندادم و رفتم . احمق داشتی لو میدادی و تخم شکا میکاشتی تو مژده حواستا جمع کن رفتم مغازه یه کم معطل کردم که از ذهنش بپره حرف نیمه کاره م یه چندتا مشتری هم اومد . مغازه را کامل بستم و رفتیم خونه باباش .
از شق دردی تخمام ورم کرده بود و بد درد میکرد مجبور بودم یواش و گشاد گشاد راه برم رفتم تو یه کم خودما جمع کردم و سلام مادر سلام اقا جون
سلام سلام خدا بد نده چی شده 😮😮😮
این کمر درد دوباره امونما بریده نگام افتاد به مژگان خنده ش گرفت و برگشت رفت تو اشپز خونه
صحبت سر این بود که باید بیشتر مواظب باشی و مثل چند سال پیش یه ماه نیوفتی خونه و از این جور چیزا
مژگان با سینی چای اومد و همینطور که داشت به باباش تعارف میکرد گفت بد دردیه این درد اینطور که شنیدم نه اقا دوماد
اره نصیب گرگ بیابون نشه بددددد دردیه
چای تعارف کرد اومدم بردارم گفت اون یکی را بردار دارچین با نباته واسه کمردرد خوبه و یه چشمک ریزی زد
دارچین نباتا خوردم وجدانی بعد یه دقیقه دردش کمتر شد
تا اخر شب نگاهما از مژگان میدزدیدم ولی اون بیشتر کرم میریخت و عشوه میومد دیوونم کرده بود
بچه ها خوابشون برده بود و مژده هم حال خوبی نداشت و کم حوصله بود مادرش یواش بهش گفت خب امشب بخواب همینجا میخوای بری خونه چکار الان تومیتونی بچه را بغل کنی از پله ها خونه تون ببری بالا یا شوهرت
گفتم نه مادر من بهترم معجون مژگان کار خودشا کرد من خوبم
سزیع مژگان رو به مژده گفت راست میگه مامان تو همینجا بخواب ماهم بریم پارک