داستانکده شبانه
31.4K subscribers
77 photos
7 videos
145 links
Download Telegram
در تمنای آغوش تو (۲)
1401/02/27

#تابو #بیغیرتی #خواهر


چندتا نکته:
من داستانم واقعی نیس و از روی کسی تقلید نکردم
ولی خب اگه داستانم در حد یه داستان نویس قوی باشه واقعا برام خوشایند
و دومم اینکه پرستو (:شخصیت اصلی) با پیمان سکس نداشته، و چند بار سر این موضوع باهم بحثشون میشه که در قسمت‌های بعدی به اون موارد اشاره میکنم.
سعی کردم در این پارت مشکلاتی که گفتین برطرف کنم
امیدوارم لذت ببرید؛
~در حسرت آغوش تو(۲)~
یه لباس خواب صورتی پوشیدم و خزیدم زیر پتو.
تازه چشمام داشت گرم میشد که صدای تق‌تق در اومد و بابا وارد اتاق شد.
[ از زبان پیمان ]
بابا با همون لبخند قشنگ همیشگیش اومد و کنارم نشست. دستشو رو شونه چپم انداخت و گفت: چطوری شادوماد؟
با خوشحالی به بابام نگاه کردم و گفتم: قبول کردن؟
_ چرا نکنن؟؟ پسر به این آقایی داریم بهشون میدیم، مگه میشه قبول نکنن؟
با سرخوشی خندیدم و خداروشکر کردم.
خداخدا میکردم بابا زودتر بره بیرون تا زنگ بزنم به پرستو.
دل تو دلم نبود. انگار تو آسمونا بودم، همه چی داشت به خوبی و خوشی می‌گذشت.
بابا یکم باهام حرف زد اما نمیدونم راجب چی؟چون به حرفاش گوش نمیکردم و همش سر تکون میدادم الکی. تو حال و هوای خودم بودم
فکر کنم اونم این موضوع رو فهمید که پوکر شد و پاشد و رفت بیرون.
بلافاصله گوشیمو از توی جیب کتم برداشتم و شماره پرستو رو گرفتم…
[ از زبان پرستو ]
با صدای زنگ گوشیم از فکر بیرون اومدم و با بغض به اسمش که روی صفحه موبایل افتاده بود خیره شدم:
لبخند تلخی زدم و تماسش رو ریجکت (رد تماس) کردم.
حالم بد بود. نمیخواستم اونم متوجه حال بدم بشه!
چندبار دیگه‌ام زنگ زد
اما خب بی‌توجه به تماس‌های پی‌در‌پی اون
من گوشیمو گذاشتم روی سایلنت (بی صدا) و به بدبختیم‌هام فکر کردم.
به اینکه چطور به پیمان بگم برادرم بهم تجاوز کرده؟
آیا اصلا اون باور میکرد حرف منو؟
یا ممکنه بهم سیلی بزنه و بگه چرا زودتر از اینا بهم نگفتی؟
شاید فکر کنه از بودن با بردیا لذت می‌بردم، برای همین هیچ وقت با پیمان سکس نداشتم…
هزار جور فکر عجیب و چرند به ذهنم خطور کرده بود
و فقط با یه جمله میتونستم خودم و آروم نگه دارم: اون منو درکم میکنه.
و مسلم که هیچ وقت اینکار نمیکرد.
خیلی ترس داشتم، از طرفیم
پول کافی برای دوخت بکارت نداشتم.
قبلا رفته بودم پیش دکتر و هزینه بالایی گفت، منم خانواده پولداری نداشتم که بگم انقدر پول بدین لازمم میشه.
پدر من یه کارمند ساده‌اس با حقوق ماهی ۳ تومن
مامانمم برای اینکه کمک خرجش باشه خیاطی میکنه.
نهایت پولی که تو خونه ما میاد درماه ۷ تومنه، و این پول برای من کافی نبود. اجازه نمیدادن بیرون از خونه کار کنم، بهانه ای هم نبود برای وام گرفتن، جز اون چندر غاز وام ازدواج که برای جهزیه لازمش داشتم
از کسی هم نمیتونستم پول قرض کنم، چون غرورم اجازه نمیداد و میدونستم که نمیتونم بهش برگردونم.
پس بهترین کار و بدترین کار این بود که یا کل قضیه رو به پیمان بگم، یا با راز دفن شده تو دلم خودکشی کنم:)
[ از زبان پیمان ]
-هی گوساله، کجایی؟
بعد از چند مین پیامم سین خورد و جواب داد: گوساله عنته، چته باز؟
-آدم باش پیام دادم دعوتت کنم واسه عروسیم.
رضا چندتا ایموجی از اونا که چشماشون قلبه فرستاد و گفت: بهههه! به‌سلامتی…حالا من لباس چی بپوشم؟
ایموجی خنده فرستادم و گفتم: چرت نگو، فردا تازه خاستگاریه
-خب پس اسکل کردی منو؟
+چرند نگو یلحظه رضا…
کت شلوار فروشی مناسب کجا سراغ داری؟
-مغازه بهرام
+کصشر نگو، اون رفیق مَشَنگت کل لباساش تاناکوراس
-خب اوکی…رضا رو یادت میاد؟
+آره بابا تویی دیگه، رفیقم
-کص نمک، پسرخالم میگم. همونی که تو
زن پرستارم و شهر کوچیک (۲)
1401/03/04

#بیغیرتی #همسر


یه ماه از اون قضیه گذشت تو این یه ماه هر بلایی بگید سر خودم آورده بودم.بهم ریخته بودم و مونا هم از این اتفاق متعجب.منی که به ریش حساسیت داشتم یه ماه بود به ریشم دست نزده بودم و مونا هم اوایل واسش عجیب بود و بعدش فکر کرد تیپ جدیدمه.دنبال بهونه بودم که بهش گیر بدم ولی خیلی خوب برخورد میکرد باهام و توجه میکرد و همیشه موقع سکس اون صحنه های گاییده شدنش توسط دوستم میومد جلو چشمم.
یه ماه شد تا اینکه یه اتفاق جدید افتاد.
دوستم تو اینستا استوری گذاشته بود پیش به سوی …(اسم شهر ما).که همین باعث شد ضربان قلبم بره بالا.قبل از اینکه من بهش پیام بدم دوستم پیام داد:
-چطوری
+قربونت تو چطوری
-دارم میام شهرتون
+اره استوریتو دیدم
-ببین امشبو قراره با خانومم سر کنم(مونا رو میگفت)
+جدی مگه متاهل نیست
-چرا قراره بپیچونتش بگه جای همکارش امشب شیفته
+خب
-تو نمیای
+کجا
-تو هم بیا یه فیضی ببر
+منو ببینه فرار میکنه که
-نه بابا تو عمل انجام شده قرارش میدیم.به نفع تو میشه ها.ما که یه امشب میکنیمش ولی تو تو همین شهری.بیا فیلمشو میدم بها هروقت دلت خواست بکنش.
+میکنیدش؟!مگه چند نفرید؟!
-😂😂😂من و رفیقام
+چند نفرید
-سه نفر این که کص و کون مفته بذارم رفیقامم استفاده کنن
+گناه داره
-نه بابا خودشم خوشش میاد من میدونم
+از کجا
-تو فکر کردی فقط من میکنمش
+یعنی چی
-این جنده خانوم اصن به شوهرش کون نمیده.بعد من دفعه اول کیرمو تا دسته چپوندم بهش.
+خب چه ربطی داره
-یه بکن داره تو بیمارستان.از همکاراشه.برای اینکه باردار نشه فقط از کون میکنتش.
من دیگه دنیا انگار دور سرم میچرخید.
+خودش گفت؟
-اره بابا.یه بار بزور تو اتاق استراحت خفتش کرده کونش گذاشته از اونموقع میگادش
+الان میخوای چی کار کنی؟
-هیچی امشب من و رفیقام میبریمش خونه اجاره ای ترتیبشو میدیم.تو هم اگه میخوای بیا.
+باشه آدرسو بده.
آدرسو داد.
-فقط قبل از۸ اینجا باش.میخوام سورپرایزش کنیم.
+حله.
نمیدونستم واقعا میخوام چیکار کنم.فقط میخواستم از نزدیک با چشمای خودم ببینم.ساعت ۷.۳۰ اونجا بودم رفتم بالا و خوش و بش کردم با دوستم و رفیقاش.بساط مشروب و شیره کشی به پا بود.قبل از اومدن مونا به دوستم گفتم من نمیخوام خودمو نشون بدم.میخوام اول ببینمش.دوستم با اینکه تعجب کرده بود قبول کرد.
ساعت ۸.۲۰ بود که مونا رسید و من دست پاچه شدم و دوستم بهم گفت اگه میخوای قایم شی برو تو حموم چون خونه یه اتاق بیشتر نداشت.به رفیقاش هم گفت برن تو اتاق قایم شن.من رفتم تو حموم و در حمومو کامل نبستم.دقیقا از لای در حموم جلوی در ورودی خونه رو میشد دید.من منتظر بودم.در واحد زده شد و دوستمو دیدم که با همون شلوارک و تیشرتش رفت سمت درو بازش کرد.مونای من اومد داخل با همون لباس بیمارستانش.همون دم در دوستم به مونا اجازه داد فقط سلام کنه.دو دستی سرشو گرفت لباشو چسبوند به لبای مونا و چسبوندش به در و وحشیانه لبای زنمو میخورد.مقنعه مونا رو در آورد از سرش.دکمه های مانتوی مونا رو باز کرد.همه این کارا رو وحشیانه انجام میداد.تو چشم به هم زدنی مانتو و تاپ و سوتین و شلوار بهمراه شرت مونا داخلش رو زمین افتاده بود و مونا کاملا لخت و با فقط جوراب مچی سفید به پاش زانو زده بود جلوی دوستم داشت کیرشو میخورد.
همه کارای دوستم وحشیانه بود.مونا ساک نمیزد واسش بلکه این دوستم بود که داشت دهنشو میگایید.دستش لای موهای مونا چنگ خورده بود سر مونا رو محکم عقب جلو میکرد.از دهنش کشید بیرون و کلی بزاق مونا کش اومد و شروع کرد به سرفه کردن.مونا رو سر پا کرد و برش گردوند و صورت و سینه مونا رو چسبوند به
خانومم و مردای هیز و کاکولدی من
1401/03/08

#بیغیرتی #همسر #آنال

از زمانی که از نوجوونیم یادمه عاشق فیلمای کاکولدی بودم اما اینکه کاکولد زنم بشم حتی به ذهنمم نمی رسید. سال 99 با دنیز ازدواج کردم. یه دختر چشم سبز بور ترک که هیکلش مثل دختر دبیرستانیا بود. 168 قد، 55 کیلو وزن. اوایل خیلی رومون باز نبود برا اینجور چیزا اما یه روز تو یه پاساژ جلو یه شلوارفروشی یه شلوار کوتاه چشممو گرفت. از تصور اینکه اینو بپوشه بیرون و مردا ساق پاهاشو دید بزنن قلقلکم داد. با یه بهونه بردمش تو و بعد از پرو چندتا شلوار، اون کوتاهه که مد نظرم بودو دادم بپوشه. از پرو اومد بیرون، ساق پاهای سفیدش قشنگ معلوم بود. قد شلوار 77 سانت بود و قشنگ 8 سانت بین جوراب و شلوار کوتا فاصله بود. یهو دیدم همه مردای مغازه چشم چرون ساق پاهای دنیز شدن. چرا دروغ، خوشم اومد. قرار شد بریم تو ماشین شلوار کوتاهو بپوشه. پوشید و پاهاشو گذاشت رو پاهای من. دیوونه شدم از سفیدی ساق پاهاش. بهم گفت بریم کافی شاپ؟ منم فورا" قبول کردم. رفتیم سمت فرشته به کافی شاپ خفن. نشست روبروی من و یه پاشو گذاشت رو اونیکی. یهو شلوار 5 سانتم بالاتر رفت. فرم ماهیچه ساق پای لختش عالی بود. پشت سر ما، ردیف کناری 3 تا پسر خوشتیپ نشسته بودن. زول زده بودن به پاهای دنیز. منم کیرم داشت شلوارمو پاره می کرد. بعد رفتیم خونه. شبش یه فیلم سوپر شر کردن وایف دیدیمو یه سکس عالی داشتیم. چند روز بعد پیشنهاد دادم حلقه هارو در بیاریمو جدا بریم کافی شاپ پاتوق مخ زنی بعد من دیرتر بیام و اونجا مثلا بلندش کنم. همون شلوار کوتاهو پوشید با کفش ساق دار و یه مانتو تنگ یا آستینای کوتاه. من مونده به پاتوق پیادش کردمو خودم دنبال یه جای پارک بودم. حدود 15 دقیق طول کشید و رسیدم کافی شاپ دیدم 2 تا پسر با زنم چه لاسی میزنن بعد رفتم تو و از دور نگاه میکردم. یکم رفتم جلوتر شنیدم که یکی از پسرا به دنیز میگه که اندامت باربی ه و پاهات چقدر خوشگلن و از این حرفا، بعد به زنم شماره داد و رفت. بعد من رفتم جلو و باهاش حرف زدم و مثلا بلندش کردم و یه چیزی خوردیمو رفتیم. تو را برگشت گفتم شماره گرفتی؟ خندید و گفت رفته بودم مخ بزنم که زدم و مخم زده شه که تو زدی. شب با پسره شروع کرد واتس اپ بازی و دو تایی چتارو می خوندیم و می خندیدیم. بعدش باز پورن هابو باز کردیمو یه فیلم کاکولدی باز کردم. دیدم خوشش اومد. برگشت بهم گفت: بیا هر دومون یه بار کاکولد شیم. قرار شد شانشی تاس بندازیم 3 بار جمع هرکی کمتر شد اون اول کاکولد شه. از شانس گوه من هر 3 تا تاس من 1 شد اون برد. گفتم کی؟ گفت همونی که تو کافی شاپ شماره داده پیشنهاد داد تو ماشین پاهامو بخورهو یه جا میریمو توام از دور نگا کن. با اکراه قبول کردم چون میدونستم یکی پاهای دنیزو لمس کنه، تا آخر میره و می کندش. خلاصه تو واتس اپ قرار گذاشتن که 4 شنبه دنیز و ببره یه پارکینگ خلوت و بازیش بده. اومد دنبالش و منم سر کوچه تو ماشین بودمو افتادم دنبالشون. تو پارکینگ یه جا نگه داشتمو رفتم ببینم چیکار می کنن. ماشین پسره پرادو بود و من زیاد دید نداشتم. کنارش یه پاترول لاستیک پاره بود. معلوم بود که خیلی وقته اونجاس. آروم رفتم رو سقفش دراز کشیدم و داخل پرادو معلموم بود. دنیز پاهاش رو پاهای پسره بود و کیر پسره شق لای ساق پاهای دنیز، داشت براش لگ جاب میزد. اونم دستش تو مانتوی دنیز بود و داشت نوک سینه هاشو بازی میداد. بعد گفت وقته ساک زدنه. دنیز بی مقاومت خم شد و شروع کرد به ساک زدن. در عرض چند دقیقه آب طرف اومد. دنیز آب طرفو تو دهنش نگه داشت بعد تف کرد تو دستمال. فکر کردم کار تمومه اما یارو تازه گرم شده بود. صندلی د
کاکولدی فرهاد (۴)
1401/03/12

#بیغیرتی #همسر


سلامی دوباره ، ممنون که داستان منو دنبال میکنید ، اگر غلط املائی داشت به بزرگی خودتون ببخشید .
اما ادامه داستان :
خوب وقتی که اسنپ اومد و کمک کردم مهناز سوار بشه خودمم کنارش نشستم و راه افتادیم . مهناز خیلی بهم ریخته و خسته بود اگر هر کسی مارو میدید پیش خودش حتما فکر میکرد که من زنمو کتک زدم . وقتی توی مسیر سمت خونه بودیم همش به صحنه هائی که شاهدش بودم فکر میکردم و همه صحنه های سکس زنم با حسن از جلوی چشم رد میشد و صدای اه کشیدنهای مهناز هنوز توی گوشم شنیده میشد واقعا حسه خیلی عجیبی بود برام به هر کدوم از صحنه های گائیده شدن زنم فکر میکردم کیرم راست میشد . مهناز از خستگی چشمهاشو بسته بود منم بغلش کرده بودم یعنی دستمو دور کمرش گرفته بودم . راننده که انگار کنجکاو شده بود هی از اینه منو زنمو نگاه میکرد تا سر دربیاره . من از مهناز پرسیدم عزیزم چیزیت که نشده جائیت درد نمیکنه اگر چیزی هست بگو تا ببرمت بیمارستان . مهناز با بی حالی بهم میگفت نه عزیزم خوبم چیزیم نیست فقط خیلی خسته ام ، یارو راننده تا برسیم خونمون داشت از کجکاوی میمرد که بدونه چی شده ولی دیگه رسیدیمو یارو هم راشو کشید و رفت توی دلم خنده ام گرفته بود از این راننده های اسنپ که بعضیهاشون واقعا چقدر پر رو هستند و میخوان سر از کار مردم دربیارند . بلاخره با مهناز وارد خونه شدیم و کمکش کردم بردمش توی تخت خوابوندمش بیچاره اینقدر خسته و کوفته شده بود که فرداش که من نرفتم سرکار تا ببینم حالش چطوره دیگه ساعت نزدیکای 12 ظهر بود که مهناز بیدار شد و دید من خونه هستم . اول که منو دید یکمی خیره خیره به دور و برش نگاهی کرد و فهمید توی تخت خودمونه و توی خونه خودمون هستیم بعد انگار تازه یادش اومده بود که دیروز چه کارهای کرده دستشو گذاشت روی صورتش منم کنارش دراز کشیدم دستهاشو میبوسیدم و میخواستم دستاشو از روی چشماش بردارم ولی مقاومت میکرد و هی میگفت فرهاد برو منو نبین برو منم هر طور بود دستاشو از روی صورتش برداشتم و اول دستاشو بوسیدم بعدم لبشو بعدم چشمهاشو بوسیدم مهناز گفت فرهاد من چکار کردم ؟گفتم هیچی عشقم . گفت دیونه تو چرا جلومو نگرفتی ؟گفتم چون میدیدم داری بینهایت لذت میبری برای چی باید جلوتو میگرفتم تازه این فانتزی منم بود بعد محکم بغلش کردم حسابی ازش لب گرفتم و گفتم من دیونتم عشقم مهناز که خیالش راحت شده بود با یکمی لوس بازی و عشوه ازم پرسید تو ازم بدت نیومده گفتم چرا باید بدم بیاد خانمم تو همه عشق منی همه زندگی منی عزیزم دیگه با این حرفهام مهناز فهمید که من ازش ناراحت نیستم . راستش اینقدر هوس کرده بودم تا باهاش سکس کنم ولی یکمی که با کسش بازی بازی کردم مهناز برگشت بهم گفت عشقم ناراحت نشی ها ولی همه بدنم درد میکنه و کوفت رفته اگر میشه بزار برای یه زمانی دیگه منم قبول کردم با اینکه خیلی دلم میخواست باهاش سکس کنم ولی سکس نکردم گفتم باشه عشقم پس تو استراحت کن . بعدش تنهاش گذاشتم و از اتاق اومدم بیرون ولی همش به شروع این ماجرا اونم به این طوفانی و هیجان انگیز فکر میکردم . راستش تنها یه چیزی بود که اذیتم میکرد اونم اینکه چرا انتخاب مهناز برای اولین کسی که بتونه باهاش سکس کنه این حسن باید باشه ؟ لامصب همه چیز حسن به نظر خوب بود جز شلغش همیشه توی فانتزیهای سکسیم فکر میکردم یه مرد با کلاس و سطح بالا زنمو میکنه ولی یهوئی یه چیز دیگه ای از اب دراومد یهوئی نمیدونم چرا عصبانی شدم و رفتم سر کیف مهناز و شماره ای که حسن انداخته بود توی کیفش پیداش کردم توی دستم مچاله اش کردم از عصبانیت که چرا باید یه راننده
داستان لیلا زنم و صاحبکارش !

#همسر #بیغیرتی

داستان کاملا واقعی هست حتی اسامی !
من ۳۹ سالمه ، مدت هفت ساله با لیلا خانمم ازدواج کردم . لیلا ۴۲ سالشه و سه سال از خودم بزرگتره .
لیلا زنم زمان دانشجوییش دوست پسرهای زیادی داشته اما جلوش کاملا پلمپ بود و همه دوست پسراش فقط از کون کرده بودنش و خودم شب عروسی جلوشو باز کردم .
لیلا قیافه معمولی داره و آنچنان خوشگل نیست. قدش هم نسبتا کوتاه و ۱۶۰ هست اما کمر باریک و کون خیلی گرد و گنده و خوشگلی داره . خودش میگه همه دوست پسرام عاشق کونم شدن که باهام سکس کردن . رونهاش نسبتا تپل و کلا پایین تنه خوبی داره . بقول خودش حداقل یازده تا دوس پسر داشته بود و میانگین هر کدومشون بالای پنجاه بار کونش گذاشته بودن و زنم یه کونی تمام عیار بود که تو مجردی خیلی زیاد کون داده بود و پسرای دانشگاهشون رو به لذت رسونده بود.
شش ماهی میشد برای شغلم به غرب کشور مهاجرت کرده بودیم ، یه خونه آپارتمانی اجاره کرده بودیم و لیلا خیلی تنها بود. یه روز بهم گفت اگه کار و شغل مناسبی برام باشه اجازه میدی سر کار برم؟! گفتم چه اشکالی داره؟ مشکلی نیست .
بعد ی مدت از سایت دیوار یه آگهی منشی شرکت بیمه زده بودن که صبح تا ظهر بود و ماهی ۴ تومن میداد . صاحبکار لیلا یه پسر جوون ۱۹ ساله بود که باباش پولدار بود و براش شرکت بیمه زده بود ، لیلا سر کار میرفت و حدود دو ماهی میشد مشغول بود که میدیدم رفتاراش تغییر کرده ، لگ کوتاه چسبان سفید قد ۸۰ با تاپ یقه باز و نازک می پوشید که سوتینش و نوک ممه هاش قشنگ زیرش معلوم بود ، مانتو کوتاه که حدود ۸۰ درصد باسنش معلوم بود ، خیلی ارایش غلیظ میکرد و روحیه ش عالی شده بود . من و لیلا موقع عقد با هم قرار گذاشته بودیم هیچ کدوممون رو گوشیش قفل نذاره اونم طبعا نمیذاشت . یه روز از سر کار اومدم خونه دیدم لیلا تو حمومه ، گفتم الان فرصت خوبیه که دزدکی یه نگاهی به گوشیش بندازم . رو واتساپ ش رفتم دیدم به صاحبکارش پیام داده بود و عکس تمام قد با شورت و سوتین برا صاحب کارش فرستاده ، ازش تشکر کرده بود بابت حالی که بهش داده !! صاحبکارش گفته بود : من تا حالا کوص نکردم . واقعا خیلی خوشبختم که یه زن اوپن رو میکنم. هیچی مث کوص تنگ ت حال نمیده !!
متوجه شدم یک لحظه بشدت عصبی شدم از شدت خشم میخواستم همون لحظه برم تو حموم و به قتل برسونمش ، اما همزمان با احساس عصبانیت نمیدونم چرا کیرم هم شق و سفت شده بود‌، خیلی بدم از این حالت خودم میومد .دوس داشتم کیرم شق نشه چون یه نفر زنمو میکرد و داشت بهم خیانت میکرد ،اما از تصور عکسهای لختی زنم برا صاحبکارش و تصور سکس ش با خانمم بی اختیار تخمام به هم میچسبید و قطره ای آب ذوق از سر کیرم در اومده بود و لذت میبردم . حالت خشم و لذت همزمان دوتایی منو سردرگم کرده بود. با خودم فکر کردم به لیلا بگم و طلاقش بدم ، اما بعدش با خودم فکر کردم که اولا ما زندگی خوبی داریم و منطقی نیست برا یه سکس خانمم همه چی رو به هم بریزیم ، دوما نمیخواستم عنوان کنم و پررو بشه و بفهمه منم خوشم از کوص دادن خانمم میاد . از همه اینا گذشته ما فقط چند ماه دیگه تو اون شهرستان بودیم و بعدش شهر خودمون برمیگشتیم و همه چی تموم میشد. تصمیم گرفتم لیلا به صاحبکارش کوص بده و منم دورادور لذت ببرم و خودمو به ندونستن بزنم .
مواقعی که لیلا نزدیک گوشیش نبود سریعا نگا میکردم یه روز کون لیلا گذاشته بود،خیلی خوشم میومد یه پسر جوون و پر انرژی زنمو میکنه . صاحبکارش تقریبا هر روز اخر وقت ساعت ۲ زنمو میکرد و بعدش میفرستاد خونه .
بعد حدود چهار ماه کم کم موعد برگشتن به شهر خودمون رسید. روزهای اخر اینقد صاحبکارش لیلا رو میکرد که کوص و کونش سرویس شده بود‌‌. بشدت دلتنگ هم شده بودن . یه شب لیلا گفت اگه میشه ماموریت رو تمدید کن شش ماه دیگه بمونیم ،اینجا شهر خوبیه . با اینکه میتونستم تمدید کنم اما نکردم. تو دل خودم گفتم کوص دادی نوش جونت اینم تنوع متاهلی مون هدیه من به تو ! اما بازی تمومه دیگه . کافیته !
از اون شهر اومدیم شهر خودمون که فاصله ش خیلی دور از اونجا بود . یه مرتبه پسره اومد تا شهرمون و موقعی من خونه نبودم لیلا رو کرده بود. اما برگشته بود شهرش و بیخیال لیلا شد ‌. لیلا هم بیخیال اون شده بود. الان چن سالی میگذره و هیچ حرکتی از لیلا ندیدم .با اینکه هنوزم تماسش رو چک میکنم و حتی یکی دوبار یواشکی میکروفن مخفی که مثل خودکار هست تو کیفش گذاشته بودم اما انگار اونم حس و حالش رو نداره دیگه . الان وقتی با لیلا سکس میکنم اون تصاویر که برا صاحبکارش فرستاده تو ذهنم میاد ، کون دادنهاش و کوص دادنهاش به اون پسر جوون ، همه اینا حشریم میکنه و محکمتر میکوبم تو کوصش !!! اما نمیخام اون راز رو هیچ وقت بازگو کنم و خجالت زدش کنم و خودمو هم کوچیک کنم . پایان .
نوشته: امام خمینی

@dastankadhi
پس از فاجعه...

#فانتزی #بیغیرتی #مامان

هزار سال از فاجعۀ بزرگ می گذشت و جهان با خاک یکسر شده بود. وقتی که یکی از اُپراتورهای آمریکایی شلیک موشک هسته ای، به اشتباه به سوی خاک خود آمریکا شلیک کرده بود و آمریکا به تلافی به روسیه حمله کرده بود و شدت تشعشعات نه تنها این کشور ها را بلکه کشورهای دیگر را نیز بلعیده بود و در تمام جهان تنها سه میلیون نفر زنده مانده بودند و حال، پس از هزار سال، هرگونه دانش پیشرفته ای مثل یک طاعون در نظر گرفته میشد که یادآور فاجعه بزرگ باشد. این سه میلیون نفر که کمابیش همگی ایرانی بودند، در جایی در کرانه های کوه های البرز زندگی میکردند که از هر دو سوی خشکی جهان فاصله ای زیاد داشت و سیل های مهیب کمتر در آن جاری میشد و از بختی که داشتند تنها افراد نجات یافتۀ جهان بودند که با زاد و ولدی بسیار زیاد، علی رغم مرگ بیشتر فرزندانشان و تولد عجیب ترین فرزندان ناقص، بالاخره پس از هزار سال از فاجعه، توانسته بودند جمعیتی پنجاه میلیون نفری را به وجود بیاورند. در میان این جمعیت جدید از انسان ها، شاخه های مختلفی از انسان های تکامل یافته را میشد دید که در شهر بزرگِ “تهران” که آخرین شهر انسان ها بود زندگی میکردند. بیشترشان قد بلندی داشتند و هیچکس قدی کمتر از دو متر و نیم نداشت. در میانشان اشکال انسان های نخستین کمتر یافت میشد. چهاردست ها که کارهای سخت را انجام میدادند و سازندگان خانه ها بودند، سه چشم ها که با یک چشمِ همیشه بیدار، حتی در خواب هم نگهبانی میکردند، بی انگشت ها که شناگران ماهری بودند و دستانی مثل باله داشتند که انگشتانشان را در کنار هم داشتند، چند کیرها که به ازای هر کیر شش تخم داشتند و همزمان چندین زن را باردار می کردند و کیرهای بلند و کلفتشان مثل مار در کُس چند زن می رفت و آنان را پس از چند بار ارضا شدن پیاپی، باردار میکرد. بی کیر ها و بی خایه ها که عمری طولانی داشتند و بر بالای درختان زندگی میکردند و دانشمندانی بودند عاری از هر نیازی به سکس. در میان زن ها هم سه کُس و چهارکُس هایی بودند که همزمان از چند مرد چند بچه بار می گرفتند. قانون این بود که کیر و کُس ها همگی عمومی بودند و کمتر مهمونی ای بود که توش کسی بیکار بشینه. بویژه اکبر آقا که میخواست همه ببینن چه زنی داره، معمولا خودش لباس زنشو بیرون بیاورد تا پنج کُس صورتی زنش، کیرهای مهمونا رو دراز کنه و اگر کسی تا آخرین قطره آبشو تو کُس فاطمه زن اکبر آقا نمی ریخت حرمت شکنی کرده بود و باید دفعه بعد سه شبانه روز رو فاطمه تلمبه میزد که اکبر آقا ببخشدش وگرنه جنگی میشد که بیا و ببین و کار به قمه کشی میکشید. یه بار که اصغرآقا داداش اکبرآقا قرص ضد اسهال خورده بود و کیرش بلند نمی شد و قبول نکرد زن داداششو بکنه، اکبر آقا همه اهل اون محل رو ریخته بود بیرون که:" ایهاالناس، این بیشرف رو ببینین که نون و نمک منو خورده و هنوز رنگ کُس زنمو ندیده، من این ننگ رو کجا ببرم. به کی بگم که داداشم، نزدیک ترین آدمم حتی نکرد یه بار کوس زنمو به سر کیرش آشنا کنه". همین لحظه بود که بعد از دلداری دادن به اکبر آقا، چند تا از پسرای محل که یکیشون از نژاد خرکیرانِ‌چندکیردار بود، دامنشو داده بود بالا و شش مار سفیدِ سیخ رو نشون داده بود که:" غصه نخور اکبرآقا من در خدمتم، این بدبخت شاید مریضه وگرنه مگه میشه آدم زن داداششو نکنه؟. اصلا روایت داریم از خایة‌العنبیا که وارد بهشت نمیشه مردی که زن های قوم و خویشش رو نگاد!." در این لحظه ممدآقا پدر این پسر، پریده بود وسط که:" پسره بی غیرت، تو این همه کیر داشتی و یه بار مادرتو نگاییدی؟. حالا اومدی آبتو خرج کُس زن اکبر میکنی؟. تف تو اون آب و نونی که به خوردت دادم. شب میای تا صبح رو مامانت تلمبه میزنیا. زن بیچاره چقدر برای تو زحمت بکشه آخه؟!. خجالت نمیکشی تا حالا یه بار کوسش نذاشتی؟!. هنوز یه بچه از تو نداره!. تا کِی باید کیر های یکنواخت و تکراری بره تو کوس هاش؟!". علی که این حرف رو از پدرش شنید سُرخ شد و گفت:" رو چِشَم بابا، تا سال تموم نشده پنج تا بچه از کوس های مامان میکشیم بیرون بهت قول میدم#34;. در تمام این مدت، سمیر برادر علی که ضایع شدن برادرش جلو جمع رو دیده بود میخندید چون بالای صد بار با تَک کیری که داشت، کوس مادرش رو آبیاری کرده بود و خیلی از نژاد تَک کیر های خَرکیر از تخم خودش بودن و مادرش معصومه همیشه به اینکه پسرش از این کُسش درمیاره و میکُنه تو اون کُسش برای زن های دیگه تعریف میکرد. حتی تو مدرسه خیلی از پسرها باهاش رفیق شده بودن که یه شب ببرنش خونه خودشون که سمیر مامان اونا رو هم بگاد و برای این خدمات، سمیر نشان افتخار شهروند برتر رو از ملکه گرفته بود. شب همون اتفاق هم شاهزاده هاشم،پسر ملکه، سمیر رو با تهدید و ارعاب فرستاده بود سراغ مادرش که دست کم سه بار کُس ملکه رو سیراب کنه از آب
من و همسرم شیما و تجربه یه لذت متفاوت
1401/03/17

#همسر #بیغیرتی

سلام شروین هستم
اولین سکس واسه من تو سن 15 سالگی اتفاق افتاد،کلاس زبان میرفتم پیش یه خانوم حدودا 35 ساله، تقریبا هفته ای دو جلسه.معلم زبانم خیلی باهام خوب بود همیشه کلاس یک ساعته رو دوساعت طولش میداد و انواع پذیرایی رو از من میکرد، کلاس بیشتر جنبه فان و تفریح برام داشت،اوایل لباسی که میپوشید یه شلوار با یه پیراهن آستین بلند بود، بعد به مرور زمان لباسش آزادتر و بازتر شد.خب از اولین سکس بگم براتون، ساعت 6 رفتم خونه لیلا با کمی تاخیر در رو باز کرد، از پله ها رفتم بالا به در ورودی رسیدم رفتم داخل،معمولا میومد استقبال!!! رفتم تو همون اتاقی که همیشه تدریس میکرد، بعداز یک دقیقه با چادر و چهره هیجان زده اومد داخل و بهم گفت سعید جان 5 دقیقه دیگه میام، یکم کار خصوصی دارم و با یه چشمک زدن رفت!تو کسری از ثانیه کیرم بلند شد، اصلا نمیدونم چی شد، یه حس غریبی رو تجربه میکردم. در اتاق باز بود اومدم بیرون دیدم یه صداهایی میاد آه،محکمتر، سعید نشنوه، فقط تندتر بکن…کنجکاوی همراه با استرس شدید منو به سمت اتاق مجاور برد، دراتاق باز بود رفتم جلوتر و برای اولین بار تو زندگیم یه صحنه ای رودیدم که نمیدونستم باید چه کار کنم.لیلا رو کیر یه نفر نشسته بود(که بعد فهمیدم شوهرش بود)و داشت بالا پایین میرفت، اونم با نگاه کردن تو چشمای من، شوهرش گفت بیا داخل از جلو نگاه کن، رفتم جلو و اونارو تماشا میکردم،لیلا بهم گفت لباستو در بیار و لخت شو، گفتم نه میخوام برم خونه، که یهو شوهرش از تخت اومد پایین و بهم گفت یا لباستو خودت دربیار یا من به زور در میارم.تا گفتم من در نمیارم یهو محکم زد تو گوشم و بدون فوت وقت لباسمو در آورد.از شوک سیلی که بهم زد کیر سیخ شدم کاملا خوابید، هنگ کرده و بهت زده داشتم نگاش میکردم لیلا از تخت اومد پایین و کیرمو انداخت تو دهنش، همینجوری که داشت واسم ساک میزد شوهرش که اسمش حمید بود اومد از پشت کیرشو چسبوند به من.گفتم نکن اینکارو خوشم نمیاد، بهم گفت یه بار دیگه اعتراض کنی جوری میزنمت که…فهمیدم فقط باید اطاعت کنم چون مشخص بود حالت طبیعی ندارن، یه دودقیقه به همین شکل گذشت، کیرم کاملا شق شده بود لیلا بهم گفت حالا باید بندازی تو کوسم،بلدی؟ منم که دیگه شرایط بهم غلبه کرده بود کیرمو تنظیم کردم وانداختم تو کوسش، اولین تلمبه های زندگیمو میزدم، خیلی با ضرباهنگ منظمی اینکارو میکردم عجب حس بینظیری بود، تو اوج لذت بودم که حمید گفت بسه دیگه حالا باید کیر منو بخوری!!! به ناچار کیرشو کردم تو دهنم و شروع کردم به ساک زدن، هر جا دندونم به کیرش برخورد میکرد محکم با دست میزد تو سرم، خلاصه اینقدر ساک زدم تا ولم کرد، نوبت من بود که زنشو بکنم، لیلا برگشت با استایل داگی رو تخت نشست منم کیرمو به آرومی هل دادم تو کوسش، دو دقیقه نشد که آبم اومد و همش تو کوسش خالی شد.بلند شدم از تخت اومدم پایین تا حمیدم کارشو تموم کنه، بعد از اینکه آب حمید اومد من لباسمو پوشیدم و رفتم تو حال نشستم. حمیدو لیلا اومدن کنارم نشستن و بهم گفتن دوست داشتی؟ منم که واقعا لذت برده بودم جواب مثبت دادم و این شد شروع سکس های من با لیلا.
تقریبا یکسال این داستان ادامه داشت تا اینکه حمید و لیلا از ایران رفتن.منم درسمو خوندم و رفتم دانشگاه، تو دانشگاه با شیما آشنا شدم و باهاش بعد از فارغ التحصیلی ازدواج کردم.از شیما بگم که مربی رقص زومبا بود و قبل از من بااطلاع مادرش با دوست پسرش شش سال تو یه خونه زندگی کردن. از اونجایی که پدرش فوت شده بود و تک فرزند بود مادرش خیلی بهش گیر نمیداد(البته بعدها متوجه شدم که مادرش از خداش بود شی
خواهر و زنداداش مطلقه‌م (۳)
1401/03/18

#بیغیرتی #خواهر #زنداداش


وسط خاطره هاش گفت یادش به خیر بهجت خیلی شیطون بود چه کارهایی که نمیکردیم. اون سال که دسته جمعی رفته بودیم مشهد ،شما هتل بودین منو بهجت رفتیم بازار دو تا پسر افتادن دنبالمون بهجت مخشونو زد (با قهقه)فهمید چه سوتی داد اومد جمعش کنه، اما نمیدونست که من مشکلی ندارم با اینکاراش .
بهش گفتم: خب خب اونا مخ بهجت رو زدن یا بهجت مخ اونارو ؟
-یادم نیست ولش کن اصلا
+بگو من مشکلی ندارم .گفتم که هرکی اختیار زندگی خودشو داره
-اوه چه روشنفکر
+بله دیگه، حالا بگو خواهش میکنم دوست دارم بدونم
-با خنده گفت :چی رو میخوای بدونی بچه؟چقدر فضولی .
+عه شیما بگو دیگه .مطلقه که بود یه چیزایی هم ازش دیده بودم
-مثلا چی؟
( هم به خاطر اینکه باهام راحت باشه و هم به خاطر اینکه بدونه مشکلی ندارم با حرفاش +گفتم :مثلا اینکه با نظری سکس داشته
یه لحظه جاخورد گفت: چقدر راحت در مورد سکسش حرف میزنی ،باخنده گفت غیرت نداری مگه ؟بعدشم مگه تو دیدی سکسشونو؟
+بماند
-نظری کسکش هرچی میکشم از دست همون حرومزاده‌س
+چطور
-اصلا طلاق منم به خاطر همون بی همه چیز بود
هنگ کرده بودم گفتم چرا اون ؟
شروع کرد تعریف کردن یه جورایی سفره دلشو برام باز کرد
گفت:میدونی که منو بهجت خیلی باهم دوست بودیم از همه چیز هم خبر داشتیم .
بهجت خیلی شیطون بود اما من نه. تا وقتی با داداشت بودم هیچ وقت پامو کج نذاشتم .اما بهجت هر روز با یک نفر بود، از سکسایی که میکرد یا با کسی دوست میشد همه رو مو به مو برام تعریف میکرد تا اینکه با نظری دوست شد.
از اونجایی که نظری پولدار بود بیخیال بقیه ی مردا شد و چسبید بهش.چندباری هم سه تایی بیرون رفتیم تا اینکه فهمیدم نظری بهم نظر داره.منم زیاد بهش محل نمیدادم تا اینکه با داداشت تصمیم گرفتیم مستقل زندگی کنیم .
یه بار که منو بهجت با نظری بیرون بودیم ،بهم گفت شنیدم میخواین مستقل بشین و خونه بگیرین .
گفتم بله اما با پول کمی که ما داریم فکر نکنم بشه؟
نظری گفت من یه خونه دو طبقه دارم میتونید بیاین طبقه پایینش با همون پولی که دارین زندگی کنین .
خیلی خوشحال شدم بهجت و اون نامرد هم متوجه این موضوع شدن. میخواستم قبول نکنم که نظری گفت دیگه فکرشو نکن بگید مبارکه .
وقتی رسیدیم خونه بهجت گفت :الکی به داداشم بگو با بهجت رفتیم بنگاه خونه پیدا کردیم بعد باهم برید ببینید و قولنامه‌ش کنید .
فرداش با داداشت رفتیم و خونه رو قولنامه کردیم و چند روز بعدشم اسباب کشی کردیم اونجا.
خلاصه ما چند ماه تو اون خونه بودیم که یک روز که داداشت خونه نبود زنگ خونه رو زدن ایفون رو برداشتم ،نظری بود .درو باز کردم .
ی تاپ دو بند لختی تنم بود با یه شلوارک کوتاه تا بالای زانو،سریع چادرم رو سرم کردم رفتم در ورودی خونه رو باز کردم ،پشت در بود بعد از سلام و احوالپرسی گرمی که کرد شروع کرد حرفای الکی زدن مثل: مشکلی ندارید ؟از خونه جدیدتون راضی هستین؟میخواست هر جوری شده خودشو بهم نزدیک کنه .
همیشه به خاطر اینکه با بهجت دوست بود زیاد به نخ دادن ها و هیز بازیهاش توجه نمیکردم و بهش محل نمیذاشتم، اما اینبار مجبور بودم که باهاش گرم بگیرم به هر حال اون صاحبخونه بود و ما مستاجرش.
از هر دری حرف میزد ،واقعا دیگه خسته شده بودم از سرپا وایستادن بهش تارف کردم بفرمایید داخل ،بدون هیچ تارفی قبول کرد اومد و رفت رو مبل نشست.
منم رفتم اشپزخونه براش چایی بردم ،سینی رو که گرفتم چایی رو برداره چادرم باز شد چاک سینه و لختی پاهم افتاد بیرون، دست پاچه شدم سینی رو زود گذاشتم رو میز .
چادرمو جمع کردم رفتم رو به روش رو کاناپه نشستم، لبخندی تحویلم داد.
سرم
بی آبرویی یک خانواده (۱)
1401/03/19

#بیغیرتی #تابو

سلام.
بخشی از این داستان واقعی و بخشی از آن فانتزی است. تشخیص این که کدام قسمت بر عهده شماست. این داستان شامل محتوای کاکولد (بیغیرتی) در رابطه با محارم، گی زوری، فوت فتیش، ادرار و زورگیری (بلک میل) است.روابط جنسی واقعی کمی در داستان رخ میدهند و داستان احتمالا طولانی و در چند بخش است. بخش اول بیشتر مقدمه است. اگر هر کدام از این تم ها باب طبع شما نیست به خواندن ادامه ندهید.
21 سالم بود. آخرای کارشناسی بود و با سهیل تونستیم یه خونه کوچیکی اجاره کنیم. سهیلو از خوابگاه میشناختم. اون کامپیوتر میخوند و من ریاضی. یه دانشکده بودیم. شبیه بودیم خیلی تو اتاق 8 نفری راحت تر با هم کنار اومدیم و جفتمون هم تو خوابگاه خیلی اذیت شدیم. من یه پولی از بابام گرفتم و یه پولی هم کنار گذاشته بودم. اونم چند تا پروژه خیلی خوب تونست بگیره اون مدت تا تونستیم با هم پول یه خونه رو جور کنیم. خونه مون کوچیگ بود و اتاق خوابی نداشت ولی با قفسه کتابخونه و یه دیوایدر یه جوری تونستنیم جای تشک هامونو از هم جدا کنیم. حریم خصوصیمون از خوابگاه خیلی بیشتر نبود ولی حداقل 2 نفر بودیم دیگه. رفت و آمد و مهمون و چیزای دیگه مون دست خودمون بود. حداقلش این بود که میتونستیم شبا یکمی با مراعات صدا و نور، یه پورنی ببینیم یه جقی بزنیم.
سهیل کمتر از من میزد. دوست دختر داشت. یکی از همکاراش بود و یه دوستی هم از اینستا پیدا کرده بود. باهاشون خوب بودم. دعوتشون میکرد هر از گاهی و مینشستیم دور هم فیلم میدیدیم. با اونی که همکارش بود خیلی لاس میزد ولی نتونسته بود هنوز پیش بره خیلی. دختر انلاینه رو ولی مالیده بود. بعضی وقتا که میخواستن با هم باشن هماهنگ میکردیم و من میرفتم خونه بچه ها یا کتابخونه یا خود دانشکده میموندم. حسودیم میشد ولی خب من بیشتر از کم‌پولی بود که سمت دخترا نمیرفتم. بیشتر مشغول درس بودم و وقت نمیکردم مثل سهیل کار کنم. اگر میکردم هم مثل پول برنامه نویسی نمیتونستم در بیارم. با همون جق زدن اوکی بودم. گرچه یکمی تازگیا داشت عجیب میشد. مدام پورنای عجیب و غریب تری پیدا میکردم. یکمی فکر میکردم شاید باید کمتر ببینم. مخصوصا یکمی تازگیا پورنای ارباب و برده و خانوادگی میدیدم که هر سری بعد دیدنشون فکر میکردم دفعه بعد دیگه نه. این آخرا یه گروهی تو تلگرام پیدا کرده بودم به اسم بیغیرتا. یه سری ملت عکس زن و مادر و خواهرشونو میذاشتن بقیه نظر میدادن. اولا از رو کنجکاوی و سم بودنش فالو کردم. کم کم شروع کردم منم نظر دادن. بعد یه اکانتی رو پیدا کردم با آیدی @asatedmjazz که گیف بیغیرتی میفرستاد. معمولا یه تیکه پورنی بود با فحش به ناموس طرف. گفتم چیزای عجیبی داشتم پیدا میکردم. این از همه ش عجیب تر بود. از همش بیشتر آبمو میورد و از همشون هم بیشتر پشیمون میشدم بعد از چیزی که باهاش جق میزدم بعد از هر بار اومدن.
امتحانای خرداد رسیدن و جفتمون با پارگی شب وروز درس خوندیم. هر دو تا درسمون خوب بود. بعد از آخرین امتحان قرار بود من برگردم شیراز و یکی دو هفته پیش خونواده باشم. شوخی میکردیم که سهیل اون دو هفته رو همش قراره پارتی بگیره و کلی دختر بیاره. میدونستم نهایتا یکی دو روزش بتونه. همسایه هامون اونقدرا ازمون راضی نبودن که بشه خیلی رفت و آمد داشت ولی خب بازم بهش حسودیم میشد. شب امتحان آخر رسید. امتحان سخت و مزخرفی هم بود. قبلا براش خونده بودم. فکر کردم چون بعد از امتحانم قراره سوار ماشین بشم بهتره شبو زود بخوابم که کمتر اذیت بشم. تو ماشین خوابم نمیبرد. طرفای ساعت 9 اینا بود که غذامو خوردم و داشتم آماده خواب میشدم. سهیل فکر میکر
اولین مردی که با اجازه شوهرم زیرش خوابیدم
1401/03/26

#زن_شوهردار #بیغیرتی #نفر_سوم

سلام دوستان شهوانی من خودم از اون دسته از زنایی هستم که داستان سکسی بینهایت تحریکم‌میکنه دلم نیومد براتون نگم
یکم‌پیش زمینه پیش زمینه براتون بگم این داستان س*** کاملا واقعی بوده بند به بند این عین می باشد عین حقیقت من از سال ۹۴ شست و شوی مغزی همسرم را شروع کردم با همین داستان های س***. جونم براتون بگه که بعد چندین سال توانستم موفق بشم و همسرم را راضی کنم تا موافقت کنه که من آزادی زندگی مجردی را داشته باشم و در عین حال چهارچوب زندگیمون را خراب نکنم صفحه اینستاگرام دارم که با چند هزار فالوور دنبال نفر سوم میگشتم یک روز استوری کردم کی حاضر است من امشب مرا با او بگذرونم بعد از استوری من بلافاصله مهرداد اومد دایرکتم و مشخصات فرستاد گفت مهرداد هستم ۲۴ ساله از یوسف‌آباد ماشین اپتیما و مهندس عکسشو را هم ارسال کرد بعد از ارسال عکس؛ پسندیدم و گفتم منو به یک شام عاشقانه دعوت کن گفت موافقین بریم اسپیناس گفتم اوکی ام نشان میداد پسر جنتلمنیه. خلاصه جونم براتون بگه من حاضر شدم و تقریباً یک ساعت بعدش حول و حوش ساعت هشت اومد دنبالم منم محل دقیق خونه رو نگفته بودم نزدیک خونه لوکیشن دادن اومد سوار شدیم رفتیم البته قبلش گفت من زنگ میزنم و میز رزرو می کنم خلاصه در نشستم تو ماشین پسر بی نهایت خوش استایل و خوش تیپی بود از همونجا دلم براش رفت سوار شدیم هوای مقدار سرد بود دستمو گرفت و گفت بیتا یخ زدی گفتم خیلی سردمه دستمو بوسید و بخاری ماشین را زیاد کرد رفتیم سر میزی که رزرو کرده بود نشستیم سیگارش را روشن کرد و به من تعارف کرد که سیگار میکشی گفتم بله سیگار کشیدیم طبقه اسکای لانژ اسپیناس اولین بارم نبود که میرفتم ولی با مهرداد حس خوبی داشتم راستی اینم بگم قبل از اینکه برم دو شات ویسکی خوردم دوست داشتم حس خیلی خوبی رو تجربه کنم خلاصه شام را سفارش دادیم و حین شام صحبت میکردیم تمام قدرتم رو برای دلبری ب کار گرفتم ازنگاهم تا بازی با لبهام و عشوه هام میخواستم زنانگی ام رو ب رخ بکشم و غرق در چشم های من بود و مدام از چشم ها و لب هام تعریف میکرد میگفت فکر نمیکردم انقدر ازت خوشم بیاد گفت موافقی که بعد از شام بریم توی تراس قلیون بکشیم و تهران را تماشا کنیم منم که خیلی دوست داشتم تراس اسپیناس رو رفتیم اونجا و سفارش قلیون گذاشت نشستیم و بینهایت سرد بود هیتر بالای سرم روشن بود ولی کفاف نمی داد مهرداد از پرسنل خاست که برامون پتو بیاره پتو رو کشید روی شونه من و شونه خودش و منو چسبوند به خودش و سرمو. میبوسید و می گفت بیتا حسم با تو خیلی بی نظیره منم که یه هات وایف بالفطره با حرفام و حرکاتم شروع کردم به کرم ریختن و اذیت کردنش لبامو میچسبوندم به زیر گوشش و توی گوشش با نفس گرم صحبت می‌کردم که تحریکش کنم وقتی سرش رو برمی گردوند که لبش رو بزاره روی لبم سرم را به عقب میکشیدم. بعدش یک لحظه لبامون نزدیک شد و متوجه شد که الکل خوردم از من پرسید بیتا الکل خوردی گفتم خیلی کم ولی گفت بوش میاد و متوجه میشم. منو خیلی سرمست کرده بود حس بی نهایت خوبی داشتم گفتم پتو رو بنداز رو پات خودم پتو رو کشیدم رو پام دستمو بردم سمت شلوارش و دیدم که کاملا سیخه. نفسش حبس شده بود. قلبش رو دور 1000 بود و پر از هیجان. دستمو بردم سمت صورتشو شروع کردم با نوک انگشتام بازی بازی با اعضای صورتش. بعدش نگاهم کرد و گفت اینجوری نگام نکن خیلی باهات تحریکم خیلی حس خوبی دارم باهات در کنارت پر از آرامشم این روزها مشغله کاری زیاد ولی در کنارت بی نهایت آرامش دارم دلم میخواد امشب و بیایی خونم و با هم بگذرانیم بهت قول میدم بیتا اگر حس سکس
زنم زمانی زنداداشم بود (۲)
1401/03/31

#بیغیرتی #همسر #زن_داداش


ذکر چند نکته رو ضروری دونستم بگم. اول اینکه صد البته اسمها مستعاره و از اسامی واقعی استفاده نکردم. . دوم دلیلی نمیبینم بخوام ثابت کنم واقعیه یا نه دوست داشتی جقتو بزن . تا الانم از سکس هایی که کردم چیزی ننوشتم اولین باره . بیشتر روند زندگیمو نوشتم و صحنه های سکسی ضعیفی داره. تو این قسمت سعی میکنم چاشنی سکسیاشو بیشتر کنم جزئیات بیشتری بنویسم.
تا که کلا کارمون کردن مونا بود. حس جنسی عجیبی داشتم روی این زن. از دیدن گاییده شدنش بیشتر لذت میبردم تا اینکه من بخوام بگامش. تا اون موقع هم مونامرتضی یکم لاشی بازی درمیاورد مونا رو میبرد با دوستاش گروپ سکس میزد ۴ نفری هر چی هم بهش میگفتم این شوهر داره نکن دردسر درست میکنی براش گوش نمیداد. مدتی بعد مونا باردار شد حالا معلوم نبود بچه مال برادرم بود یا یکی دیگه از بکناش که منو مرتضی و چند نفر دیگع بودیم. دیگه نمیشد کردش مرتضی هم بیخیالش شد . به هر حال اواخر حاملگیش شهریور ۹۸ بود حادثه ای رخ داد توی پادگان و داداشم با یه شلیک اشتباهی کشته شد. همه ی ما تو خونه ناراحت بودیم و یجورایی ضربه بدی خورده بودیم. منو مونا یه استوری مشترک گذاشتیم اون نوشته بود همسرم من نوشتم داداشم. مرتضی هم فهمید که شوهر مونا داداشم بوده خیلی تعجب کرد.
دخترش بدنیا اومد و کلا هم خونه خودش بود منم گهگاهی بهش سر میزدم یه شش ماهی گذشته بود که یه شب رفتم خونشون گفتم نمیتونم صبر کنم دیگه میخوامت اون قبول نمیکرد و می‌گفت نه نمیشه دیگه و عذاب وجدان دارم. من رفتم نشستم کنارش تو بغلم گرفتمش و گریه میکرد. منم اروم نازش میکردم و صورتشو ماچش میکردم کم کم رفتم پایین تر رو گردنش و گوشش مک میزدم حس کردم داره حشری میشه. نزدیک به یک سالی میشد سکس نداشت. شروع کردم لب گرفتن بلندش کردم بردمش روی تخت درازش کردم لباشو میخوردم یواش یواش لختش کردم و سینه شو مک میزدم اونم اه و نالش رفته بود هوا. دیگه کم کم رفتم به کسش رسیدم موهاشو معلوم بود مدت زیادیه نزده. ولی کسش اینقد خوشگل و کردنی و خوردنی بود که این اهمیت نداشت. زبون میکردم تو کسش ولیسش میزدم یه ربعی ادامه دادم که پاهاشو دور سرم کرد و با دستاش موهامو کشیدم و جیغ زد ارضا شد. بعد رفتم روش نشستم و کیرمو نزدیک دهنش کردم اونم خوردش و ساک میزد. خودم تو دهنش تلمبه میزدم تا ته کیرمو چپوندم تو دهنش که خواست بالا بیاره.
بین پاهاش نشستم و سر کیرمو می‌کشیدم روی کسش و بالا پایین میکردم سرشو بردم داخل و یه ضرب کردم توش جبغش درومد و افتادم روش و شروع کردم گاییدنش. همینجور ۵ دقیقه گاییدمش که ابم اومد و درآورم ریختم روی شکمش. با دستمال تمیزش کردم و افتادم تو بغلش . نازش کردم تا خوابید. منم خوابیدم بغلش. این اولین باری بود که شب پیشش مونده بودم. صبح بیدار شدم تا اون هنوز خوابه‌ من یواش نازش میکردم و تو بغلم گرفتمش یه پیام دادم به مرتضی اگه میخواد میتونه بیاد. جواب داد الان میام. کم کم شروع کردم بوسیدنش تا بیدار شد از گردنش شروع کردم بوسیدن تا سینه هاش. سینه هاشو میخوردم که مونا هم حالش داشت جا میومد . همه جای بدنشو خوردم کسشو هم میخوردم و زبون میکردم تو کسش نالش در اومد. چون دخترش تو اتاقمون خواب بود سعی میکرد صدا نکنه. اینقدر. براش لیسیدم و انگشت میکردم تو کسش که یه جیغ خفیفی کشید و ارضا شد رفت دستشویی . در همین حین مرتضی هم رسید. رفت مونا رو تو بغلش گرفت و لباشو خوردن. رفتیم توی اتاق دیگه تشک انداختیم رو زمین و دو نفری افتادیم به جون مونا. من سینه هاشو میخوردم مرتضی کسشو . من رفتم بالای سرش و کیرمو کردم توی دهنش
زن سرایدار و من
1401/04/04

#افغان #بیغیرتی #زن_شوهردار

سلام دوستان
من اولین بارمه داستان مینوسم شایدم اخرین بار باشه چون تنها داستان سکسی زندگیم همین بوده پس لطفا جای فحش یا نبینید یا انرژی بدید ممنون
خب من امیرم سی و چهار سالمه پنج ساله ازدواج کردم با نرگس خانومم خودم قد بلند و لاغر بدنسازم و کارم تجهیز بیمارستان زنم قد معمولی و فیتنس کار اندامش واقعا عالیه باسن بزرگ و سینه هشتاد و پوست سفید و نگم براتون!
.
اما داستان ازونجایی شروع میشه که من باغ میوه خودمو شروع به ساخت ویلا و محوطه و سرایدری کردم و بحث طول نمیدم .ویلا و … باغ من ساخته شده بود و حالا دنبال یه سرایدار بودم که با پیمانکار و شریک خودم صحبت کردیم و گفت سرایدر خودم پسرعموش دنبال خونس و این حرفا منم راضی شدم و گفتم بیاد که شرایط بگم برم(چون در هفته فقط یه بار اونجا میریم)خلاصه تنها اومد و گفت که خودمم و خانومم که پرسیدم چند تا بچه داری گفت یدونه دختر شیش ساله داشتم تازگیا تصادف کرده و فوت شده دلم سوخت گفتم اوکی از امروز شروع کن اسباب کشی کنین ولی باغ نباید خالی باشه منم حقوقی نمیدم خودت برو سرکار خانومت باید باغ بمونه که قبول کرد و من رفتم یه سالی گذشت و من و مجید(سرایدار) جور شده بودیم و اوضاع خوب بود اصل قصه ازونجایی شروع میشه که بعد مدت ها من زن مجید و درست درمون میدیدم و قبلا دیده بودم اما اینجوری نه تنها باغ بودم که اومد احوال پرسی کرد و رفت تو خونش اون رفت اما تا ساعتها کیر من سیخ بود و نمیخابید و یه زن با باسن خیلی بزرگ و سینه های راحت هشتاد و پنج پوستشم سبزه و سیاه مانند بود و مث بقیه افغانیا که من دیده بودم محجبه و… نبود و تقریبا چاق بود و اصن شبیه افغانیا نبود بدجوری منو تو کف گذاشت اللخصوص لباساش که ازون به بعد دیگه راحت شده بود و میومد سلام علیک میکرد ظاهر تا اون موقع بخاطر بچش افسرده بود زیاد نمیدیدمش و خونه بود خلاصه من بودم و کیر سیخ من واسه (نازنین خانم) یبار باغ بودم ظهر بود و شوهرشم سرکار بود منم تو ویلا بودم که اومد درو زد منم شهوتی بود ناجور درو که وا کردم خیلی جلو وایساده بود و نفسش میخورد به صورتم و کیرم داشت شلوارمو جر میداد خیلی شهوتی گفتم جانم عزیزم چی شده با عشوه خاصی گفت اون تصفیه ابی که خریدین خراب شده اب نمیاد منم که دل تو دلم نبود گفتم بریم نگاش کنم قبول کرد و رفتیم داخل خونه و هی کشش میدادم تعمیر و خوابیده بودم تو کابینت مشغول تعمیر اما کیر سیخم مشخص بود و اونم هی نگاه میکرد بهش گفتم بیا این شیرو با دست نگه دار ببندمش و گفتم بیا اینجا دو تا پاش گذاشت بغل من و اومد نگه داشت دامن پاش نبود ولی از زاویه زیر که کصشو دید میزدم داشتم میمردم خلاصه دیدم دیر شده برگشتم خونه تا رسیدم لباس در نیاورده افتادم به جون لبای نرگس و مک میزدم از شهوت نمیدونستم چیکار کنم باورم نمیشد لباساشو پاره کردم و سینه های سفیدشو خوردم شلوارشو دراوردم شروع کردم خوردن کص نرگس که اولین اه کشید ابم اومد یه مقدار ناراحت شد ولی انقد تو کف نازنین بودم فقط یه تلنگر میخاستم تا ابم بپاشه خوابیدیم و چن روز ناجور تو کف بودم و زیاد تر میرفتم اونجا و خودمو بهش نزدیک کرده بودم یروز واقعا غیر عمدی دو تایی انباری بودیم داشت کمکم میکردم سم بریزم تو مخزن که پمپ زدم و یه مقدار ریخت رو شکم و کصش من هول شدم و یه دستمال برداشتم و شکم و کصشو تمیز کردم از رو لباس داشتم میمردم براش قرمز شده بود ولی شهوت تو چشاش موج می‌زد تشکر کرد و گفت میرم لباسامو عوض کنم و میام دوباره به بهونه های مختلف و تصادفی لمس میکردمش و حال میکردم روزا میگذشت و منم نزدیک تر میشدم تا یه روز
برده شدن برای خواهرم و پسرداییم
1401/03/22

#ارباب_و_برده #خواهر #بیغیرتی

سلام اسم من امیر هست
این داستان واقعیه خوشحال میشم در پایان نظراتتون رو بدونم 💋
داستان خوبیه برای اونایی ک ب سکس با خواهرشون همراه با یک پسر دیگه علاقع دارن و برای طرفداران هم داستان خوبی است
من در حال حاضر ۱۷ سال دارم این خاطره برمیگرده به ۱۵ سالگیم ماجرا برمیگرده به حدود ۳ سال پیش
(اون زمان خواهرم ۱۷ سال داشت و اصلا رابطه خوبی با هم نداشتیم طوری ک هر هفته با هم دعوا داشتیم و دقیقا بعد مراسم خاکسپاری مادربزرگم جلوی پسر خاله هام یه حرفی بش زدم که وقتی شنید از خجالت سرخ شد و میخواست پارم کنه (بش گفتم بیا بغلم با اون سینه های کوچولو خوردنیت ) )
که داییم و مادربزرگم ب شهرمون اومدن فردای رپزی که اومدند قرار بود بامامانو بابام صبح زود به مراسم برن و قرار بود منو خواهر و پسرداییم که ۲ سال از من بزرگتر بود خونه بمونیم
صبح که شد بیدار شدم دیدم مامان و بابام و خانواده داییم رفتن و خواهرمم توی تخت نیست پاشدم رفتم توی آشپزخونه دیدم پسر داییم سر سفره نشسته و خواهرمم داره پنیر و یه سری چیزا میاره تا صبحونه بخوریم من از خودم صدایی در نیاوردم و حواسم به پسرداییم بود که داشت از پشت خواهرم رو دید میزد بعد چند دقیقه صبح بخیر گفتمو منم نشستم سر سفره
صبحونه رو خوردیم تموم شد مامانم زنگ زد گفت مراسم تموم شده از سر مزار میخوایم بریم خونه پدربزرگم شما هم اگر میخواین زنگ بزنین آژانس بیاین اینجا که میخواستم بگم باشه که پسرداییم گفت اینجاییم باهم بازی میکنیم دیگه اونجا حوصله مون سر میره مامانمم از اون ور گوشی گفت پس صبر کنین اینجا ناهار رو بخوریم شب برای شام خودم میام دنبالتون میارمتون اینجا ما هم گفتیم باشه
صبحانه رو خوردیم خواهرم رف اتاق منو پسرداییم هم نشستیم که پی اس بزنیم بعد چند دقیقه خواهرم اومد گفت منم بازی زیاد بلد نبود‌ اومد نشست رو پام که دکمه ها رو بهش اموزش بدم تمام مدتی که روی پاهام بود حواس پسرداییم رو کونش بود
یه ۵ دقیقه بش توضیح دادم پاشدم اون بشینه که با پسرداییم بازی کنه اونم نشست و شروع کرد من رفتم تو گوشیم ولی حواسم ب پسر داییم بود بعد چند دقیقه خواهرم اعصابش از اینکه بلد نبود خرد شد میخواست بره یه دفعه پسر داییم دقیقا کنار کصش گرفت و کشید که خواهرم تعادلش بهم خوردو افتاد روی پسر داییم و خندیدن بعدش خودش پاشد رفت اتاقش
پسرداییم اومد پیش من داشتم فیلم سکسی تو گوشیم میدیدم دیدم داره میاد رد کردم اومد نشست کیرمو دید گفت چیکار داشتی میکردی گفتم هیچی گفت الکی نگو منکه میدونم من ترسیدم گفتم ب هیچکس نمیگی گفت مگه دیوونه ام بگم منم بش گفتم گفت بزن باهم ببینیم منم گفت نه گفت بزن اشکال نداره خودش گوشیو گرفت گفت بیا خودت بزن منم دیدم ک لو رفتم زدم دیگه اونم دستش رو کرد زیر شلوارش من فقط حواسم به اون بود و اصلا متوجه فیلم نبودم
وسط فیلم بود گفت دوس نداری خواهرت جای این دختره باشه
من جاخوردم گفتم خواهر من؟
گفت آره دیگه نمیبینی دختره داره چه حالی میکنه
من هیچی نگفتم یه لحظه از تصورش خوشم اومد
گفت میتونیم امتحان کنیم
گفتم یعنی چی
گفت الان برو تو اتاقش بهش بگو بیاد بهت میگم
من داشتم میترسیدم ولی گفتم اگه اینکارو نکنم ممکنه لوم بده و ابرو ام بره رفتم
با هم از اتاق برگشتیم
من رفتم سمت پسرداییم خواهرمم اونور نشست گفت خب چیکار داشتین
پسرداییم گفت هیچی میخواستیم یه بازی کنیم گفتیم تو هم بیای
گفت چ بازی
گفت بیا میگم
منم منتظر پسرداییم بودم که میخواد چیکار کنه
گفت بیاین جرات حقیقت بازی کنیم بلدین که
گفتیم آره
رفتم یه بطری آوردم در گوشم گفت هر کاری میگم انجام بده
شروع ش
فاصله (۴)
1401/04/09

#دنباله_دار #بیغیرتی


با سر درد وحشتناکی چشمامو باز کردم توی یه اتاق بیمارستانی بودم اول نفهمیدم که چی شده بود ولی یواش یواش یادم اومد .دستمو خواستم بیارم بالا ولی نیومد گردنمو خم کردم روی مچم باند پیچی شده بود و خیلی می سوخت متوجه شدم که هنوز زنده ام راستشو بخوایین خوشحال شدم . کی منو نجات داه بود و آورده بود اینجا؟ رضا از در اومد تو و نگاهی به من کرد .
نشست کنار تخت و گفت: خب خدا رو شکر که به هوش اومدی آخه دختر این چه کاری بود که کردی؟ فکر نکردی میمیری؟
رومو برگردوندم و بهش نگاه نکردم .
شانس آوردی که من متوجه شدم وگرنه الان به جای رو تخت درمونگاه باید رو تخت مرده شور خونه میخوابیدی .
اشکم جاری شد چرا نذاشتی بمیرم ؟ چرا نذاشتی خودمو از این زندگی نکبتی راحت کنم؟
رضا پاشد و از پنجره به بیرون نگاه کرد: یعنی اینقدر از زندگی با من ناراحتی؟ یعنی من این قدر اذیتت کردم که نمی خواهی با من زندگی کنی؟
تو خودت نمی فهمی مگه تو منو به کارهایی مجبور کردی که تو خوابم نمیتونسنم ببینم تو منو از خودم خالی کردی تو باعث شدی بشم یه فاحشه تو … تو
دیگه نتونستم ادامه بدم و به هق هق افتادم رضا بی هیچ حرفی از در بیرون رفت .
پرستار اومد تو بهم گفت : این سرمت تموم شه میتونی پاشی دخترجون دیگه این کا ررو نکن … یه کیسه خون بهت زدیم از در رفت بیرون .

سه روز تو خونه بستری شدم رضا کارهای خونه رو می کرد و بهم کلی محبت کرد دیگه یواش یواش داشتم فراموش میکردم که چه بلاهایی سرم آورده بود تا این که یه روزی که بیرون بود تلفن زنگ زد وقتی برداشتم محسن خان بود .
سلام عرض شد
علیک سلام
ببخشین من هرچی منتظر شما شدم که به من زنگ نزدین
نشد
خب خیر باشه . بفرمایین که من بالاخره چی کار باید بکنم ؟ رضا دوباره منو تهدید کرده که تا آخر این هفته اون فیلمو علنی میکنه .
دوباره دلشوره افتاد تو وجودم وای اگه علنی بشه چی ؟ جواب آقا جونم اینها رو چی بدم؟ تو این دو هفته اخیر بهشون سر نزده بودم و هر دفعه بهانه ای جور کرده بودم .
آقا محسن اجازه بدین تا فردا من جوابشو به شما میدم .
شب به رضا گفتم : بیا و این سی دی رو از بین ببر از خیر این کار بگذر .
با عصبانیت نگام کرد : که چی بشه ؟ برم زندان و تو از شرم خلاص شی؟ دهنش بوی مشروب میداد هر روز مست تر از قبل میاومد خونه دیگه نمیتونستم باهاش حتی حرف بزنم .
من نمی دونم ولی تو حق نداری که به بهانه خودت آبروی منو هم ببری
عجب کی این حق رو به من نداده؟
من نمیدم .
تو ؟ تو کی هستی که بخواهی با سرنوشت من بازی کنی جوجه؟ فوتت کنم باد بردتت .
فردا صبح تا پاشو از در گذاشت بیرون زنگ زدم به عباس .
صدای عباس هم نگران بود و هم خوشحال: خب کجا بودی ؟ دلم هزار راه رفت بابا .
ببخش نشد بهت زنگ بزنم ولی کاری رو که باید بکنی بکن چی کا رقراره بکنی؟
تلفن محسن خان رو داری؟
بهش دادم نمی دونستم قراره چی کا رکنه ولی خودمو سپرده بودم دستش ظهر محسن خان بهم زنگ زد .
خب خانوم دوستتون بهم گفت که شما آماده همکاری با منین درسته ؟
بله
بسیار خوب اگه من مطمئن باشم که منو شما با همیم و سی دی دست شماست کاری میکنم که رضا به گه خوردن بیافته فقط باید مطئن باشم .
چه جوری می خواهین مطمئن شین ؟
باید اونو بیارین جایی که من می گم .
نه نمیشه
چرا ؟
اوقت اگه شما سی دی رو گرفتین و رفتین من میمونم و رضا چه بلایی قراره سرم بیاد ؟
خندید : زن زرنگی هستی باشه یه نقشه دیگه هم دارم . 3 نفر رو به عنوان دزد می فرستم خونه تون شبونه فقط باید سی دی رو بذاری جایی که به من هم اطلاع بدی این چی؟ این قبوله ؟
باشه کی ؟
کار امروز رو به فردا نیف
تجربه عجیبی بود!
1401/04/12

#ارباب_و_برده #بیغیرتی

دوستان این اتفاق مال چند سال قبل ه که منو خانومم دنیز تازه ازدواج کرده بودیم. دنیز 168 قدشه و 55 کیلو وزنشه و باربی با پاهای خوش فرم و اندام خوب. من از اول دوست داشتم مهمونی دامن کوتاه بپوشه و بیرون شلوار کوتاه چون نگاه هیز مردا به پاهاش برام جذاب بود. یادمه یه بار شلوارش انقدر کوتاه بود که کل مچ تا 3 سانت زیر زانو بیرون بودو کل مردای تجریش سر به زیر، چشم چرون پاهای زن من شده بودن. یه بار رفته بودیم تولد دوستمون و دنیزم نیم تنه با دامن کوتا پوشید بود. اینا یه دوستی داشتن که اسمش آراد بود. قد بلند بود . با دنیز صمیمی بود و تو پارتی چند باری باهم رقصیدن و بعد دنیز با من رقصید و یه پیک زدیم. بعد دوستم به من گفت بریم تو حیاط سیگارو مشروب بزنیم، دنیز تو با آرش بود. یکم با دوستم که از قبل دنیزو آرش ومی شناخت حرف زدمو بحثو کشوند به دوستی دنیز و آرش، منم گفتم در جریانم که صمیمی بودن بعد گفت حواست باشه، بیشتر از یه حد صمیمی بودن. گفتم چطور؟ اونم تو مستی گفت دنیز و آرش سکس فرند هستن. گفتم منظورت قبلا بودن ؟ گفت شنیدم بعد ازدواجتونم یه کارایی کردن. بعد گفت تو که دوس داری ملت پر و پاچه زنتو دید بزنن، این یکم بیشتره دیگه! بعدا فهمیدم که نگو دنیز از این دوستم خواسته بود که منو آماده کنه برا حقیقت. یکم بعد دنیز و آرش اومدن سمت ما سیگار روشن کردن بعد دنیز منو بوسید، یه چشمک بهم زد، آرش دستشو گرفتو رفتن سمت پارکینگ پشت باغ. دوستم دید من یجوریم گفت نترس بابا دنیزو میبره یکم بازی بازی کنن. قبل تو هم همین بوده بعد خندید. منم از پشت دور شدن زنمو با یه دامن کوتاه دست تو دست یه مرد غریبه نگاه می کردم. نمیدونستم عکس العملم چی میتونه باشه، دوستمو پیچوندم رفتم پشت خونه سمت ماشین آرش دیدم شیشه عقب نیمه بازه، دنیز صندلی عقب نشسته، آرش رو زیر پایی، پاهای زنم رو شونه آرش و آرش داره کسشو می لیسه. هی دنیز ناله میکن و ماهیچه های ساق پاش میخوره پشت شونه آرش و اونجا قلمبه میشه. بعد جاشون عوض شد و آرش نشست و دنیز براش ساک زد. وسط ساک آرش از تو وسایلش یه گردن بند چرم در آور که روش یه حلقه بود. به دنیز گفت میدونی این چیه؟ یعنی تو برده ی منی. هر موقع گفتم شوهرتو می پیچونی و میایی به من بدی. دنیزم گقت چشم آقا بعد آرش یه چک زد تو گوش زنمو گفت بخورش جنده. بعد دنیز بلند شد نشست رو کیر آرش. بعد آرش یه دست بند چرم دستای دنیزو از پشت بستو دنیز همچنان رو کیر ارش جلو غقب میرفت. حدود 20 دقیقه بعد آرش دنیزو خوابوند پشت ماشین وگفت داره میاد، دهنتو باز کن جنده. یهو دیدم دوستم از پشت اومد و گفت زن خوشگل گرفتن این دردسرارم داره دیگه.
نوشته: پدرام
@dastankadhi
سکس زنم دومم با دوست صمیمیم (۱)
1402/02/12
#تریسام #بیغیرتی #همسر

سلام.
داستان من کلا سکسیه ولی طولانی… اسم ها مستعارن من اهل یکی از شهرهایه غرب کشورم اسمم آریا و تو سن ۲۱ سالگی یه ازدواج ناموفق داشتم ۲۴ سالم بود دوباره خیلی اتفاقی ازدواج کردم با همسرم الناز. ک اونم ۱۷ سالش بود اون موقه من اول فک میکردم ک همسرم سر از هیچی در نمیاره ولی بعد فهمیدم ک نخیر دوست پسرایه زیادی داشته و کلا سکس چت و اینا بوده رابطه جنسی نداشته مشکلی هم نداشتم اگه داشته بود 🤔 ولی بهش اطمینان داشتم چون وقتی خودش گفت دیگه لزومی نداره رابطه جنسیشم بهم نگفته باشه چون هم پرده داشته هم کونش اثلا دست نخورده بوده… همون تو ازدواج اول دوسداشتم نفر سوم بینمون باشه همسر اولم پایه بود ولی من بر حساب بی جنبه بودنش اینکارو نکردم.بریم سر داستان با همسر دومم.
خصوصیاتمونو بگم که . من قدم ۱۶۵ و خانومم هم قد خودمه بدن ورزشکاری هم ندارم قیافه معمولی ولی خانومم قیافه ش معمولیه ولی استیل بدنش عالیه کون برجسته وه باسن بزرگ یه زره هم چربی نداره کوسش ک خیلی کولوچه ایه و خیلی تنگ از ایناس ک هر وقت میکنیش کیرت بهش فشار میاد رفتیم دکترم ک گفتن باید عمل بشه تا گشاد بشه ولی ن من ن همسرم دوست نداشتیم که گشاد شه پس بیخیالش شدیم کس باید تنگ باشه مثه خانومم اوففف . بعد یه مدت بهش گفتم برو موهاتو رنگ کن اونم همین کارو کردو رنگشون کردو کراتینه و ناخون کاشتو اینا که واقعا جزاب شده بود از همون اول رو مخش کار کردم چونکه خودم تو دوران کودکی خیلی دست مالی شدم از طرف دوستان وه اقوام ولی هیچوقت کونم نزاشتن فقط در حد لاپایو ساکو اینا ازهمون دوره زندگی اولم رفتم سراغ داستانایه سکسی اوایلش کم ولی الان همیشه میام با همسرم درمیون گزاشتم وقت سکس که مثلا الان یکی باشه ساک واسش بزنیو اینا که بهش برخوردو اصلا همراهیم نکرد ولی من همیشه در موردش باهاش صحبت میکردم وه میگفتم این تو وجوده منه تا عملیشم نکنم نمیشه اونم هی میگفت آره جون خودت من فقط با تولذت میبرمو اینا ولی من همیشه وقتی شهوتی میشد میرفتم سراغ حس خودمو کم کم اونم موقه سکس همراهیم میکرد تا اینکه یه سال با همین موارد گزشت تا اینکه موقع سکس تا واسش نمیگفتم اون ارضا نمیشد موقه ارضا هم هی ب خودش میپیچید مثه مار خانومم خیلی شهوتیه خودم از اون بدتر وقتی تو ماشین واسش حرفایه سکسی میزنم دست میکنم تو شورتش خیسه خیسه خودمم راست میکنم واسش کم کم رومخش کار کردم که عکسایه سکسی واسم بفرسته اونم میفرستاد و کم کم بهش میگفتم تو بازارو اینا لباسایه باز بپوش وقتی خودمون تنهایم میریم اونم خیلی ریز قبول میکرد ولی ن در حد اون تمایل من وقتی تو باز مردایه دیگه بهش جلب توجه میکردن کیف میکردم بعد از حدود یه سالو نیم با دوستم زیاد در ارتباط بودیمو همیشه اونو با خودمون میبردیم میرفتیم بیرون میگفتم لباس باز بپوش روسری ک همیشه از سرش میفتاد و میگفتم درستش نکن و ساق پاشو تا ده پونزده ثانت مینداخت بیرون یه دوست صمیمی دارم که اون مجرده یه سال از خودم کوچیکتره قدش از خودم بلند تره حدود ۱۷۰ میشه همیشه موقه سکس اونو میگفتم اونم خیلی همراهیم میکرد اون دوستم هم همیشه باما بود میومد خونمون تا اینکه این حسو بعد از دوسال توش ب وجود آوردم یه بار موقه سکس بهش گفتم نظرت چیه که با اون دوستم ک اسمش بهزاد بود عملیش کنیم که میگفت ن آبرومون میره و اینا تو بعدا پشیمون میشیو اینا ک گفتم ن من روحرفم هستمو تا آخر عمر باهاتم و اینا تا راضیش کردم ک ببینم چی میشه ک گفت فردا که باهاش تنها شدی گوشیتو بنداز رو عکس لختیایه منو خودتو سرگرم کن تو ماشین بعد به یه بهونه برو بیرون من زنگ.میزنم
سکس زنم دومم با دوست صمیمیم (۱)
1402/02/12
#تریسام #بیغیرتی #همسر

سلام.
داستان من کلا سکسیه ولی طولانی… اسم ها مستعارن من اهل یکی از شهرهایه غرب کشورم اسمم آریا و تو سن ۲۱ سالگی یه ازدواج ناموفق داشتم ۲۴ سالم بود دوباره خیلی اتفاقی ازدواج کردم با همسرم الناز. ک اونم ۱۷ سالش بود اون موقه من اول فک میکردم ک همسرم سر از هیچی در نمیاره ولی بعد فهمیدم ک نخیر دوست پسرایه زیادی داشته و کلا سکس چت و اینا بوده رابطه جنسی نداشته مشکلی هم نداشتم اگه داشته بود 🤔 ولی بهش اطمینان داشتم چون وقتی خودش گفت دیگه لزومی نداره رابطه جنسیشم بهم نگفته باشه چون هم پرده داشته هم کونش اثلا دست نخورده بوده… همون تو ازدواج اول دوسداشتم نفر سوم بینمون باشه همسر اولم پایه بود ولی من بر حساب بی جنبه بودنش اینکارو نکردم.بریم سر داستان با همسر دومم.
خصوصیاتمونو بگم که . من قدم ۱۶۵ و خانومم هم قد خودمه بدن ورزشکاری هم ندارم قیافه معمولی ولی خانومم قیافه ش معمولیه ولی استیل بدنش عالیه کون برجسته وه باسن بزرگ یه زره هم چربی نداره کوسش ک خیلی کولوچه ایه و خیلی تنگ از ایناس ک هر وقت میکنیش کیرت بهش فشار میاد رفتیم دکترم ک گفتن باید عمل بشه تا گشاد بشه ولی ن من ن همسرم دوست نداشتیم که گشاد شه پس بیخیالش شدیم کس باید تنگ باشه مثه خانومم اوففف . بعد یه مدت بهش گفتم برو موهاتو رنگ کن اونم همین کارو کردو رنگشون کردو کراتینه و ناخون کاشتو اینا که واقعا جزاب شده بود از همون اول رو مخش کار کردم چونکه خودم تو دوران کودکی خیلی دست مالی شدم از طرف دوستان وه اقوام ولی هیچوقت کونم نزاشتن فقط در حد لاپایو ساکو اینا ازهمون دوره زندگی اولم رفتم سراغ داستانایه سکسی اوایلش کم ولی الان همیشه میام با همسرم درمیون گزاشتم وقت سکس که مثلا الان یکی باشه ساک واسش بزنیو اینا که بهش برخوردو اصلا همراهیم نکرد ولی من همیشه در موردش باهاش صحبت میکردم وه میگفتم این تو وجوده منه تا عملیشم نکنم نمیشه اونم هی میگفت آره جون خودت من فقط با تولذت میبرمو اینا ولی من همیشه وقتی شهوتی میشد میرفتم سراغ حس خودمو کم کم اونم موقه سکس همراهیم میکرد تا اینکه یه سال با همین موارد گزشت تا اینکه موقع سکس تا واسش نمیگفتم اون ارضا نمیشد موقه ارضا هم هی ب خودش میپیچید مثه مار خانومم خیلی شهوتیه خودم از اون بدتر وقتی تو ماشین واسش حرفایه سکسی میزنم دست میکنم تو شورتش خیسه خیسه خودمم راست میکنم واسش کم کم رومخش کار کردم که عکسایه سکسی واسم بفرسته اونم میفرستاد و کم کم بهش میگفتم تو بازارو اینا لباسایه باز بپوش وقتی خودمون تنهایم میریم اونم خیلی ریز قبول میکرد ولی ن در حد اون تمایل من وقتی تو باز مردایه دیگه بهش جلب توجه میکردن کیف میکردم بعد از حدود یه سالو نیم با دوستم زیاد در ارتباط بودیمو همیشه اونو با خودمون میبردیم میرفتیم بیرون میگفتم لباس باز بپوش روسری ک همیشه از سرش میفتاد و میگفتم درستش نکن و ساق پاشو تا ده پونزده ثانت مینداخت بیرون یه دوست صمیمی دارم که اون مجرده یه سال از خودم کوچیکتره قدش از خودم بلند تره حدود ۱۷۰ میشه همیشه موقه سکس اونو میگفتم اونم خیلی همراهیم میکرد اون دوستم هم همیشه باما بود میومد خونمون تا اینکه این حسو بعد از دوسال توش ب وجود آوردم یه بار موقه سکس بهش گفتم نظرت چیه که با اون دوستم ک اسمش بهزاد بود عملیش کنیم که میگفت ن آبرومون میره و اینا تو بعدا پشیمون میشیو اینا ک گفتم ن من روحرفم هستمو تا آخر عمر باهاتم و اینا تا راضیش کردم ک ببینم چی میشه ک گفت فردا که باهاش تنها شدی گوشیتو بنداز رو عکس لختیایه منو خودتو سرگرم کن تو ماشین بعد به یه بهونه برو بیرون من زنگ.میزنم
کس دادن مهسا به دوس پسرش با رضایت شوهر

1399/10/27

#ضربدری #بیغیرتی

سلام به همه دوستان جیگر شهوانی داستانی که میخام بگم واقعی هست حالا یه سری باور میکنن حال میکنن ابشون میاد یه سری هم فکر میکنن دروغ میگم مهم نیس
اسم من محمد 32 سالمه قیافم بد نیست یه کمی تپل کیرم 16 سانت اسم خانمم هم مهسا 25 سالشه از اون سبزه های شیطون سایز ممه 75 وزن 60 قد 170 کس ناز و تمیزی داره بی مو تنگه تنگه اخه پرده ارتجاعی داره از اون کس کوچولو های خوردنی کس تنگش یه وقتایی فقط اندازه یه انگشت جا داره باید انقدر باهاش بازی کنی لیس بزنی تا یه ذره باز بشه کون داره که نگم برات عرض کمرش 40 سانت ولی عرض کونش 55 سانت کونش مثل ژله میمونه نرم و لرزون وقتی داگی میکنی دسگیره داره قشنگ میتونی بگیری بکنی توش وقتی راه میره کونش میلرزه تکون میخوره وای الان که دارم مینویسم کیرم راس شد براش
مهسای ما خیلی شهوتی و بیشتر وقتا اون میگه بیا منو بکن منم از اون شهوتی ترم هر موقع بیرون میریم یا جایی مهمون هستیم وقتی برمیگردیم شلوارش خیس شده ازش که میپرسم میگه طبیعیه ولی یه بار گفت من هر پسری که میبینم دوس دارم براش بخورم ولی اصلا نمیخام تو رو با کسی دیگه عوض کنم یا به کس دیگه بدم راس میگه قربون کسش برم.من هر وقت که میخلم بکنم اول باهاش حرف میزنم بعد بوس و لب زیاد ممه هاشو میمکم بعد چشاشو با دستاشو میبندم که نبینه کسشو ناز میکنم که پاهاشو سفت میکنه بعد مالش چوچولش شروع میکنم به لیس زدن از پاهاش تا رونش بغل کسش لیس میزنم مک میزنم به کسش که میرشم گرمای دهنمو به کسش میزنم بعد میرم سراغ اون یکی پاش ولی کسشو لیس نمیزنم هر چند باری که اینجوری میخورم یه زبون روی کسش میزنم خیلی حال میده چون چشاش بستس نمیبینه بدون این که بدنم بهش بخوره یه لب ازش میگیرم بهد بدونه این که بهش بگم دور حاله ممه خوشگلشو لیس میزنم بعد یه دفه نوک ممه شو میمکم و یه گاز کوچولو میگیرم که مثل فیلم های سوپر به خودش میپیچه دوباره میرم سراغ کسش که میگه کسمو بخور منم میگم نه اینجوری دیوونش میکنم شروع میکنه به فش دادن من عاشق فش تو سکسم میگه کسمو بخور عوضی زود باش اخخخخخخخ جوووووون کس زن جندتو لیس بزن کس کش اگه نخوری میدم به یکی دیگه برام بخوره واییبیبب زود باش برام ساک بزن ساکر
داد میزنه زود باش دیگه کس کش زن جنده بخور برام کیر تو کس زنت منم از اینوحرفاش لذت میبرم منم میگم نمیخورم بعد میگه زود باش دستامو باز کن اون موقع باز میکنم دستاشو دوباره شروع میکنم رونای تو پرشو میخورم منتظره که الان میرسه به کسش بعد میرم روی اون یکی رونش که سرمو میگیره میگه اینو بخور عزیزم کجا میری سرمو به کسش فشار میده هی کسشو بالا پایین میکنه بعد با دست لای کسشو باز میکنه منم زبون میکنم توش لیس میزم چوچولشو با توی لبم لیس میزنم لذت بخشه اونکسایی که زن دارن حتما با زنتون این کارو بکنید ( بهتون توصیه میکنم حتما امتحان کنید بی نظیره )هر شب بهتون میگه بیا بهت حال بدم خودش میره چشم بند میاره یا شالشو میاره میگه چشامو ببند دستامم ببند
بعد اون چشا و دست منو میبنده شروع میکنه با رونم و سینم بازی میکنه از رو شرت کیرمو گاز میگیره بعد شرتمو در میاره خیلی نرم با رگ زیرش بازی میکنه بعد یهو شروع میکنه به خوردن بعد میگه منو بکن که دیگه نمیتونم خیلی هم زود ابش میاد با این مدل
تازه بعضی وقتا کیرمو میکنم تو کسش یه سوسیس هات داگ هم میکنم بغلش که میگم جگرم هر چی حست هست و دوس داری بگو میگه هرچی هست بگم ناراحت نمیشی گفتم نه بگو حالشو ببر من که کاری ندارم اصلا برو کس بده فقط به من بگو که بدونم اونم شروع کرد:جوووون کیرتون تو کسم پوریا کیرتو تا ته بکن توش اخخخخ میگفت کیرتو در بیار بزار پوریا جون همه کیرشو بکنه توش منم در میوردم بعدهمه هات داگ میکردم توش اونم کسشو براش تنگ میکرد میگفت دوس داری ؟دیدی اخرم کسمو کردی؟کسمو برا تو تنگ کردم برا تو خوردنی کردم اون روز کلی اب ازش اومد که منم حال کردم وقتی تموم شد گفتم مهسا پوریا کیه گفت هیچکس همینجوری گفتم که بیشتر حال بده
وای کیرم داره از شقی میترکه
یه روز حس کردم خانمم دوس پسر داره شبا که میخابید چون خابش سنگین بود میرفتم سر گوشیش چت هاشو با دوس پسرش میخوندم حال میکردم کیرم راس میشد هر موقع که میخونم کیرم راس میشد باهاش بازی میکردم ابم میومد که فهمیدم پوریا اینه
هر شب کارم شده بود چت میخوندم چون به هم دیگه اعتماد داشتیم اصلا سر گوشیش نمیرفتم چت هارو پاک نمیکرد به دوس پسرش میگفت دارم شوهرمو اماده میکنم که منو کردی بعد فهمید ناراحت نشه اون عکس کیرشو فرستاده بود عجب کیری داش مهسا حق داشت باهاش دوس بشه مهسا هم عکس کسشو ممه کونشو براش فرستاده بود وقربون صدقه هم میرفتن منم حال میکردم وقتی میدیدم اینارو