داستانکده شبانه
24.1K subscribers
64 photos
6 videos
125 links
Download Telegram
سکس تو عروسی
1402/07/22
#اقوام #سکس_اتفاقی #عروسی

سلام جاتون خالی دیشب عروسی بودیم عجب عروسی خوبی بود
من جوادم و ۲۱ سالمه و دختری که باهاش سکس کردم اسمش مهساس و ۱۸ سالشه نسبتش با من میشه دختر خاله پسر داییم
میدونم همسایمون بهم نزدیک تره کسشر نگید
دیشب رفتیم تالار و بساط رقص پیرمردی به راه بود و مرد و زن جدا ولی مردا و پسرا باهم قاطی بودن عالی بود
بعد از مراسم دم تالار منتظر بودیم که خانواده تشریف بیارن یهو مهسا رو دیدم یا ابالفضل یه لباس سبز توری بلند پوشیده بود و بالا تنه اش تنگ بود و سینه هاش رو جمع کرده بود رو به بالا اما پایین لباسش حالت دامن چین چینی داشت تا بالای زانو
همین که نگاش کردم تو دلم گفتم یا حسین این چه دافیه
اصلا فکرشم نمیکردم که باهاش حرف بزنم داشتم تو تخیلاتم باهاش حرف میزدم که یهو گفت آقا جواد بابای منو ندیدی؟ گفتم بابات اسمش چیه؟ گفت سلطانعلی گفتم همون کچله؟ گفت آره گفتم اون که رفت خونه
پشماش ریخت گفت وا من اینجام کجا رفت خونه گفتم والا خدافظی کرد رفت خونه گفت الان من و ننم چیکار کنیم؟ گفتم صبر کن از دایی بپرسم جا پیدا کنیم بریم
به داییم گفتم و اون گفت خانواده شما با یکی دیگه قراره برن تو جا نداری یه اسنپ بگیر و بیا جلو در خونه منم گفتم چشم
اسنپ زدم من و مهسا و مامانش سوار اسنپ شدیم مامانش سریع رفت جلو نشست منو و مهسا هم پشت نشستیم
به راننده گفتم اگه امکانش هست من پنجاه بیشتر میدم بریم دنبال ماشین عروس و اونم قبول کرد یه آهنگ شاد با صدای بلندم گذاشت ننه مهسا هم یه دستمال گرفت دستش و از پنجره برد بیرون
منم هی میرفتم میشستم روی جای شیشه ماشین و میومدم تو و تلاش میکردم به مهسا دست بزنم و بگم اتفاقی بود
یکی دوباری دستمو رسوندم به سینه هاش و ممه هاش رو لمس کردم اونم چیزی نگفت و میخندید
نگو خودشم میخاریده و فقط من نبودم که زده بودم
دوباره که خواستم بیام بشینم خودمو بمالم بهش دیدم یه چی رفت تو کونم چک کردم دیدم وا این مهسا داره انگشتم میکنه
یه لحظه با خودم گفتم جواد کونی شدی رفت
یواش گفتم تو انگشت کردی الان نوبت منه؟
خندید و گفت نه گه نخور فقط من انگشت میکنم
دستمو گذاشتم رو کیرم و گفتم اینو میکنم توتا
شانس اوردم صدای باند بلند بود و بقیه نفهمیدن چی گفتم مهسا هم یه نگاه به خشتکم انداخت و سکوت کرد
تو دلم گفتم جواد ریدی از دست رفت
تو همین فکرا بودم که مهسا دستشو گذاشت رو کیرم و یه فشار داد
لبخند روی صورتش بیشتر حشریم کرد و کیرم عین یه ستون بتنی سفت شد
توی گوشیم نوشتم موقعیت جور کنم باهم باشیم امشبو؟
یواش گفت اگه ده دقیقه ای میتونی تمومش کنی اره
گفتم اوکی
وقتی رسیدیم مهسا به مامانش گفت من میرم بالا لباسمو عوض کنم اون یکیو بپوشم و بهم اشاره کرد بیا
باهاش رفتم بالا و توی خونه کلا دو نفر بودن که مشغول آماده کردن وسایل پذیرایی برای مهمون ها بودن و مهسا رفت تو اتاق پشت سرش منم رفتم تو سریع درو قفل کرد همین که برگشت لباشو چسبوندم به لبام و شروع کردم به خوردنش کاملا وحشی طور میخواستم زیپ لباسش رو باز کنم که کسدستیم زد پاره اش کرد یه داد سرم زد ولی بازم چسبیدن بهش و گفتم فدا سرت الان جبران میکنم
چون چیزی زیرش نپوشیده بود یهو فقط با شرت جلو من بود
خوابوندمش رو زمین و شورتشو دراوردم و شلوارم رو تا زانو دادم پایین روش خیمه زدم و با سر کیرم کسشو مالیدم
بهش گفتم بکنم توش؟ گفت بکن توش که یه هفته اس علی رو ندیدم گفتم علی کیه و همزمان کیرمو روی کسش میمالیدم گفت دوست پسرم یه جون گفتم و کیرمو کردم تو کسش نگه داشتم و ممه اش رو گرفتم تو دهنم و شروع کردم تلمبه زدن
یه دقیقه نشده بود داشتم میکردمش که آبم اومد و ریختم توی کسش و وقتی کشیدم بیرون گفتم هنوز تو موندی
دستمو گذاشتم روی کسش و آبم از توی کسش اومد بیرون یکم چندشم شد ولی گفتم کیرم توش بزار اینم راضی باشه
نزدیک دو دقیقه با سرعت زیاد کسشو مالیدم تا اینکه اونم ارضا شد گفتم خدافظی کنیم؟ گفت زود باش باید برم پایین گفتم صبر کن خدافظی جدید دوباره کیرمو کردم تو کسش و لباشو بوسیدم و گفتم خیلی عالی بود
اونم گفت همچنین و بلند شدم لباسمو درست کنم دیدم مهسا آرایشش بگا رفته گفتم شبیه جادوگر شدی نگاه تو آینه کرد گفت وای کیرم توش چه گهی بخورم گفتم نمیدونم و منم تو آینه خودمو دیدم لبام و صورتم رژی بود
سریع رفتم بشورم ولی خب نرفت و وقتی اومدم بیرون از خونه همه جلو در داشتن میرقصیدن منم سریع جیم شدم
مهسا نمیدونم کجایی ولی امیدوارم عقل داشته باشی و قرص بخوری من بابای خوبی نیستم

نوشته: جواد
@dastankadhi
دختر خاله زن داداشمو جر دادم
1401/01/08

#اقوام #زن_شوهردار

سلام اسمم حسین هستش ۲۴ سال دارم ما شیراز زندگی میکنیم زن داداشم کرمانی هستن دختر خاله زن داداشم واسه تعطیلات عید اومدن شیراز خب چون ما ۲ باز رفته بودیم خونه خاله زن داداشم میشناختیمشون
وقتی از مادرم شنیدم دارن میاین خیلی شهواتی شدم چون چند بار رفته بودیم خونشون خیلی با من جیک تو جیک خیلی صمیمی شده بودیم
اومدن من و مادرم رفتیم خونه برادرم که عرض سلام احوال پرسی
که مادرم گفت ما یک ویلا داریم تعطیلات هم هستش بریم اونجا قبول کردن
من نقشه اینو داشتم بهش نزدیک بشم چون خیلی اندام خوبی داشت یک کون خوب و قد و ورزنشم خیلی خوب بود شوهرشم نیومده بود چون تو عسلویه کار میکرد تنها اومدن با مادرش
قرار شد صبح حرکت کنیم شبش من رفتم حمام کلی به خودم رسیدم
من و مادرم صبح خونه برادرم بودیم که با ۲ تا ماشین بریم
برادرم زاده من کوچیک ۵ سالش بامن خیلی خوبه ماشینم پرشیا داشتم خیلیم دوست داشت گفتش من حتما با من میاد بعد چون وسایل غذا اینا نگرفته بودن میخواستم بریم ویلا من گفتم من زودتر میرم بخاری رو روشن کنم خونه یکم گرمتر بشه دختر خاله زن داداشم گفتش منم میام مواظب بچه باشه چون لج کرده بود با ماشین من بیاد بعدشم برادر زاده من دوست داره جلو بشینه و طبق معمول هم جلو نشست دختر خاله پشت من که وقتی شنیدم قرار باهم بریم زود ماشین روشن کردم رفتیم یک مقدار وسایل هم ما بردیم همرامون تو راه از ایینه همش نگاه میکردمش دلمو برده بود بعد دوتا پاهاشو باز کرده بود من فقط خدا خدا میکردم زودتر برسم ترتیبشو بدم
رسیدیم ویلا وسایل رو بردم خونه گذاشتم برادر زاده ام گفتش من میخام بازی کنم چون تاپ وسایل بازی داشتم داشت بازی میکرد منو دختر خاله زن داداشم رفتم داخل که بخاری هارو روشن کنیم که بهم گفت هوا خوبه زیاد گرمش نیست میخواست مانتوشو دربیاره با بلوز و شلوار باشه اووف کس قلمبشو زده بود بیرون من که بدتر شدم کیر داشت از شلوارم بیرون میزد رفت اشپزخونه که کتری بزاره من از پنجره دیدم برادرزاده ام داره بازی میکنه در یواش قفل کردم زنگ زدم به مادرم گفتم کجایین گفتش تازه وسایل تو ماشین گذاشتم میخوایم حرکت کنیم قطع کردم گفتم اخ جون الان وقتشه جراش بدم رفتم دیدم رفته تو اتاق خواب داره موهاشو میبنده در اتاق بسته ام گفتش چرا درو میبندی با تعجب !گفتم من طاقت دیگه ندارم میخوام باهات بخوابم و سکس کنم خواست جیغ بزنه دستامو گذاشتم رو دهنش خوابندمش رو تخت بهش گفتم اروم باش میتونم بدتر رفتار کنم ولی خشوند لازم نیست
من چند وقته زیر نظرت دارم تو کفتم بزار باهم حال کنیم من که تورو زیاد نمیبینم نگاه کرد با تعجب چون میدونستم میخوادش هات هستش چون شبش گفته بود شوهرم ۴ ماهه ندیدم عسلویه کار میکنه شروع کردم به خوردن لباشو گردنش بلوز در اوردم کرست باز کردم درست بدنش یکم سبزه بود ولی اووف چه گوشتی بود
سینه هاشو خوردم زیر لب میگفتش من کسم میخاره حسین زودتر خارشو بگیر من موهاشو گرفتم کشیدمش پایین گفتم جنده کیرمو بلیس تا کس تو بخارونم سری درش اورد کیر گوشتی ۱۷ سانتی کلفت دادم دستش شروع کرد به خوردنش دیدم بعد ۳ دقیقه خوردن بلندش کردم گفتم جنده زودتر شلورتو دربیار الان میان سریع دراورد به صورت داگی خوابندمش رو تخت چه کس ای بود صورتی انگار که کیر توش نرفته بود سر کیرمو با توف خیس کردم با روی کس اش خیس شده بود کس اش وقتی میخواستم بکنم توش هی میگفت بکنش توروخدا شوهرم از کس ام لذت نمیبره تو جر ام بده خودش عقب عقب اومد نشست رو کیرم داد اش بلند شد شروع کردم تلبمه زدن ۱۰ دقیقه گذشت گفتم میخوام بریزم توش گفتش نه شوهرم ۲ ماه دیگه میاد م
دختر خاله زن داداشمو جر دادم
1401/01/08

#اقوام #زن_شوهردار

سلام اسمم حسین هستش ۲۴ سال دارم ما شیراز زندگی میکنیم زن داداشم کرمانی هستن دختر خاله زن داداشم واسه تعطیلات عید اومدن شیراز خب چون ما ۲ باز رفته بودیم خونه خاله زن داداشم میشناختیمشون
وقتی از مادرم شنیدم دارن میاین خیلی شهواتی شدم چون چند بار رفته بودیم خونشون خیلی با من جیک تو جیک خیلی صمیمی شده بودیم
اومدن من و مادرم رفتیم خونه برادرم که عرض سلام احوال پرسی
که مادرم گفت ما یک ویلا داریم تعطیلات هم هستش بریم اونجا قبول کردن
من نقشه اینو داشتم بهش نزدیک بشم چون خیلی اندام خوبی داشت یک کون خوب و قد و ورزنشم خیلی خوب بود شوهرشم نیومده بود چون تو عسلویه کار میکرد تنها اومدن با مادرش
قرار شد صبح حرکت کنیم شبش من رفتم حمام کلی به خودم رسیدم
من و مادرم صبح خونه برادرم بودیم که با ۲ تا ماشین بریم
برادرم زاده من کوچیک ۵ سالش بامن خیلی خوبه ماشینم پرشیا داشتم خیلیم دوست داشت گفتش من حتما با من میاد بعد چون وسایل غذا اینا نگرفته بودن میخواستم بریم ویلا من گفتم من زودتر میرم بخاری رو روشن کنم خونه یکم گرمتر بشه دختر خاله زن داداشم گفتش منم میام مواظب بچه باشه چون لج کرده بود با ماشین من بیاد بعدشم برادر زاده من دوست داره جلو بشینه و طبق معمول هم جلو نشست دختر خاله پشت من که وقتی شنیدم قرار باهم بریم زود ماشین روشن کردم رفتیم یک مقدار وسایل هم ما بردیم همرامون تو راه از ایینه همش نگاه میکردمش دلمو برده بود بعد دوتا پاهاشو باز کرده بود من فقط خدا خدا میکردم زودتر برسم ترتیبشو بدم
رسیدیم ویلا وسایل رو بردم خونه گذاشتم برادر زاده ام گفتش من میخام بازی کنم چون تاپ وسایل بازی داشتم داشت بازی میکرد منو دختر خاله زن داداشم رفتم داخل که بخاری هارو روشن کنیم که بهم گفت هوا خوبه زیاد گرمش نیست میخواست مانتوشو دربیاره با بلوز و شلوار باشه اووف کس قلمبشو زده بود بیرون من که بدتر شدم کیر داشت از شلوارم بیرون میزد رفت اشپزخونه که کتری بزاره من از پنجره دیدم برادرزاده ام داره بازی میکنه در یواش قفل کردم زنگ زدم به مادرم گفتم کجایین گفتش تازه وسایل تو ماشین گذاشتم میخوایم حرکت کنیم قطع کردم گفتم اخ جون الان وقتشه جراش بدم رفتم دیدم رفته تو اتاق خواب داره موهاشو میبنده در اتاق بسته ام گفتش چرا درو میبندی با تعجب !گفتم من طاقت دیگه ندارم میخوام باهات بخوابم و سکس کنم خواست جیغ بزنه دستامو گذاشتم رو دهنش خوابندمش رو تخت بهش گفتم اروم باش میتونم بدتر رفتار کنم ولی خشوند لازم نیست
من چند وقته زیر نظرت دارم تو کفتم بزار باهم حال کنیم من که تورو زیاد نمیبینم نگاه کرد با تعجب چون میدونستم میخوادش هات هستش چون شبش گفته بود شوهرم ۴ ماهه ندیدم عسلویه کار میکنه شروع کردم به خوردن لباشو گردنش بلوز در اوردم کرست باز کردم درست بدنش یکم سبزه بود ولی اووف چه گوشتی بود
سینه هاشو خوردم زیر لب میگفتش من کسم میخاره حسین زودتر خارشو بگیر من موهاشو گرفتم کشیدمش پایین گفتم جنده کیرمو بلیس تا کس تو بخارونم سری درش اورد کیر گوشتی ۱۷ سانتی کلفت دادم دستش شروع کرد به خوردنش دیدم بعد ۳ دقیقه خوردن بلندش کردم گفتم جنده زودتر شلورتو دربیار الان میان سریع دراورد به صورت داگی خوابندمش رو تخت چه کس ای بود صورتی انگار که کیر توش نرفته بود سر کیرمو با توف خیس کردم با روی کس اش خیس شده بود کس اش وقتی میخواستم بکنم توش هی میگفت بکنش توروخدا شوهرم از کس ام لذت نمیبره تو جر ام بده خودش عقب عقب اومد نشست رو کیرم داد اش بلند شد شروع کردم تلبمه زدن ۱۰ دقیقه گذشت گفتم میخوام بریزم توش گفتش نه شوهرم ۲ ماه دیگه میاد م
خاله خانم ها
1401/02/14

#اقوام #زن_میانسال

قبلنا می گفتند بعضی پیر زنا بد حشرند باورم نمی شد ولی با این داستان و اتفاق که براخودم افتادم دونستم که واقعا راست راسته.وااین جریانو نوشتم تا یکم دوستان هم سرگرم بشن.و بخندندخونه مادر خانمم جمع بودیم برا عروسی نوه دختریش یعنی دختر خواهر خانمم.هی هرکی یه طرفی وول میخورد و کاری انجام میداد .میخواستم برم چند تایی وسایل از بازار بگیرم .به خانمم گفتم کاری نداری چیزی نمی خوای .گفت نه ولی امدنی برو خاله ها رو بیار زنگ می زنم حاضر بشن معطلت نکنن.با درخواست زنم کیرم یه نبضی زد .نمی دونم چه خصلتی عاشق پیرزنام اونم کی؟خاله های خانمم فاطی ‌واکرم گوشت نرمه خالص تپل وحشری فاطی سبزه و اکرم سفید کس دارند به بزرگی کف دست .همیشه موقع کردن زنم اونارو می گفتم. اونم میگفت باشه فقط بریز تموم کن هرچی دارم ریخت بیرون. بهرحال رفتم چندتا بکس اب میوه و بقیه وسایلو گرفتم وخواستم برم دنبال خاله ها .رو راست قصد کردنشون رو نداشتم هم بزرگ تر از من بودندواکرم شوهر داشت وفاطی بیوه بود و بهرحال غیر ممکن بود و جور در نمی اومد…ولی ازشوخی باهاشون بدم نمی اومد بعضی موقع یه شیطونی هایی می کردم ووقتی باهم بودیم عمدا کیرمو سبخ می کردم و از زیر شورتم در می اوردم بیرون وزیر شلوارم معلوم میشدویه اینطور کارایی وتقریبا باهم ندار بودیم. هردوتاشون شصت سال رو رد کردن.همیشه سر به سر زنم می زارند که چطور میکنم و بساطم گندس یا نه .خاله اکرم ینگی زنم بود تو شب زفافش و از بس زد به در که زود باشین .ماهم تو پنچ دقیقه تمومش کردیم وبه شوخی به زنم گفتم مگه دستم به خالت نرسه کوس کونشو یکی می کنم نذاشت یه کیف درست حسابی بکنیم.زنم گفت تونستی برو بکن خاله فاطی هم اضافش .یه قطره ای هست به اسپانیش فلای حشری کننده زن هست .ازرو کنجکاوی گرفته بودمش وبعضی وقتا زنم کونشو نمی داد و دلم کون میخواست قبلش میدادم زنم .موقع کردن دیگه فرمون دست زنم بود خودش نوبتی دوتا سوراخشو پر می کرد.یدف یه فکر شیطونی زد سرم که قطره بدم خاله ها بخورند ببینم چیکار می کنند نه اینکه بخوام بکنم.رفتم خونه و قطرهه رو برداشتم چندقطره ای ریختم تو دوتاابمیوه و رفتم در خانه خاله فاطی. زنگو زدم سرشو از پنجره هم کف اورد بیرون منو دید تعجب کرد.اومد جلو در سلام و احوال پرسی .وگفتم خاله حاضر نیستید مگه پرسید کجا گفتم خونه مادر جون مگه ثریا زنگ نزد .گفت بیا تو حالا به من که نگفته شاید به اکرم گفته رفتیم تو .یه دوسه تایی ابمیوه و کیک هم بردم توزنگ زد به خواهرش اونم گفت اره به ممن گفته منم یادم رفت بهت بگم .به اکرم گفت پس بیا اینجا باهم بریم من یه دوش بگیرم .پشت تلفن نمیدونم اکرم چی بهش گفت اونم خندید گفت خب حالا توهم وقت گیر اوردی .منم یه ابمیوه دادم فاطی گفتم برا عروسی گرفتم ببین خوش طعمه.عمدا هم نیشو زدم تا بخوره خودم هم یکی باز کردم. گفت بزار یه چایی میوه ای بیارم تا اکرم بیاد منم قبول نکردم گفتم این اب میوس دیگه .گفتم خاله بخور تا گرم نشده گرفت دهنش شروع کرد میک زدن .باهر مکش کیر منم سیخ میشد خوردن ابمیوه تموم شدگفتم خاله من دیگه جایی نمیرم یه استراحتی بکنم .شما حاضر شو تا خاله اکرم هم بیاد.گفت اون دیر میاد تو یه استراحتی بکن تا منم یه دوشی بگیرم تو هم جا پسر منی زودتر نگفتن که اماده باشم .گفتم مشکلی نیست خاله عجله نکن عروسی فرداست برا فردا وسایلو میخوان.تابستونم بود هوا گرم یه بالشو وملافه داد بهم گفت اتاق گرمه همون تو هال دراز شو .رفت اتاق وسایل حاضر کنه یا بیاره یکم طولش داد .منم میدونستم چیکار کردم کیرم بد سیخ شده بود.ملافه رو نکشیدم کیرمم هم مث
بهترین سکسم با مریم جان زن عموی زنم
1401/02/18

#زن_شوهردار #مرد_متاهل #اقوام

سلام دوستان اسم من فرامز هست متولد ۶۰ هستم مدت کوتاهیه که با شهوانی آشنا شدم و لذت میبرم ولی اکثر داستانا خیلی تابلو هستش معلومه ساخته ذهن هستش آدمو بدتر از سکس میندازه تواین فکر افتادم داستان واقعی خودمو با شما به اشتراک بزارم خانم من اسمش سولمازه هستش و ۱۰سال از خودم کوچیکتره،متاسفانه بچه دار نمیشه،من هم ناراضی نیستم باهم میگذرونیم خیلی داغ و حشری ولی مذهبی که فقظ برا خودمه ،توی فامیلاشون یکی از زن عموهاش متولد ۶۰ هستش یعنی همسن من همیشه احساس میکردم بهم گرا میده از نگاه کردنش خندهاش حتی وقتی شوهرش پیشش نبود ما میرفتیم خونه اونا یابرعکس وقتی چایی یا اسباب پذیرایی میاورد دقت کرده بودم طوری لباس میپوشید جلوم خم میشد قشنگ سینه های سفید و گردش دیده میشد،یا بعضی وقتها گوشیش و میداد میگفت ایراد داره درستش کن مثلا پیام ارسال نمیشه منم شیطونی میکردم پیامهای فوق حشریشو که با چندتا از خانمای فامیلشون بود میخوندم،خلاصه بد جور تو نخش بودم،ولی نه اون حرکتی میزد نه من میتونستم دلو بزنم به دریا دایم درحال نقشه کشی بودم،بازن خودمم هرروز یا یک روز در میان سکس داریم سیر نمیشیم،بالاخره گذشت تااینکه خانمم یه مادر بزرگ تنها توروستا داره با یه خونه درندشت،خیلی جمع میشن اونجا،قرار شد بازم طایف ای برن خونه مامان بزرگشون یه هفته دور هم باشیم خانواده خانمم آبجیاش داداشهاش و پدر مادرش و عمه ها و عموهاش،خیلی خوش میگذره تا اینکه شرایط طوری شد که رفتن همه به تاخیر افتاد جز من و خانمم و عموش و زن عموش،خلاصه قرار شد بریم اونجا بقیه هم پس فردا بیان ماراه افتادیم رفتیم رسیدیم اونجا حال احوال ناهار رو خوردیم مامان بزرگه به عروس و نوش که زن من باشه گفت خیلی کار داره باید کارای خونه رو انجام بدن شستن و گردگیری خلاصه خونه تکونی شدید،تو این حین گوشی عموش زنگ زد اونم معلوم بود ناراحته صحبت میکنه،صحبتش تموم شد گفت که باید بره ماشین تریلی دارن اونم نزدیکای قم خراب شده مجبوره بره مکانیک ببره ماشین و تعمیر کنه بار مشتری پشت تریلی نمونه به من گفت بیا باهم بریم منم گفتم باشه بعد یهویی گفتم خره کجا تا این بره بیاد کمش دوروز طول میکشه عشق وحال اینجاست که دبه کردم،گفتم نمیام اونا اصرار از من انکار که موفق شدم به بهانه گردگیری و کمک چقد زن عمو رو مالوندم همش بازنم شوخیای تابلو میکردم جو حشری شده بود تا اینکه نزدیکای عصر قرار شد منو زنم بریم باغ سه تا پتو اونجا با آب چاه بشوریم باغشون استخرینا داره آب چاه عمیق ،زن عموش هم شیشه ها رو پاک میکرد،مارفتیم باغ پتوها رو به کمک هم شستیم به زنم گفتم میخوام بکنم گفت خستم اصلا حال ندارم،گفتم توکه کاری نمیکنی فقط میخوابی زحمت بامنه که میخوام آمپول بزنم خلاصه خیلی مقاومت میکرد گفتم تو این چمنا نکردمت الان بهترین وقته ده دقیقه کشتی گرفتیم بالاخره موفق شدم بزنم زمین لختش کنم ،زنم حشری بشه دیگه کار تمومه همچین رام میشه میخوابه زیرم یه بیست دقیقه ای بکن بکن راه انداختیم کوس عرق کرده همچین صدای شالاپ شولوپ میداد کیف میکردیم ،کارمون تموم شد پاشدیم بیاییم خونه تو ماشین خوابش برد هم خوابش سنگینه هم بعد سکس بیهوش میشه طوری که یه بار دیگه کسش بزارم متوجه نمیشه،بالاخره رفتیم خونه یه خورده ریزه کاری انجام دادیم خانمم شام و بزور خورد گفت خوابم میاد جای مامان بزرگ رو تو اتاق خواب انداختن،زن عموش گفت من بد جور عرق کردم میرم دوش،خانمم گفت من فردا میرم تو برو من رخت خوابا رو پهن میکنم بیا بخواب ،رخت هارو پهن کرد کنار دیوار تو پذیرایی جای منو انداخت بعد دومتر انورتر جای خودش
لیسیدن آب کس دختر باجناقم
1401/02/21

#آنال #اقوام

سلام من کسری هستم تابحال داستان سکسی ارسال نکردم ولی دوست دارم خاطره ای رو که ۳ماه پیش برام اتفاق افتاده براتون بنویسم من ۳۸ سالمه ۱۸۰ قدمه و سایز کیرم ۱۶ سانته.من ده سالی میشه دییوونه کون دختر باجناقم یلدا شدم هر موقع خونشون میرم یه جای دنج پیدا میکنم تا موقعی که یلدا راه میره کونشو دید بزنم .چند سالی میشه که یلدا ازدواج کرده و تو ترکیه شهر استانبول زندگی میکنه یه روز که تنهایی اومده بودم استانبول خونه یلدا اومدم شوهرش شب دیر وقت میاد خونه.خودش هم برای امرار معاش ترکی استانبولی درس میده صبح که بیدار شدم دوتایی رفته بودن سر کار من همت از سر کنجکاوی رفتم سراغ قفسه لباساش و کشوی پایینی رو که باز کردم کیرم راست راست شد یه کمد پر شرت و سوتین یلدا.همینطور که دونه دونه بوشون میکردم و میلیسیدمشون از پایین لباسای زیرش یه چیز قرمز رنگ خودنمایی کرد دیلدوی قرمز با یه پلاگ مخصوص کون خوسگل یلدا.دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و ابمو ریختم رو یکی از شرتهای یلدا که از فرط حشر تنم کرده بودم.سریع درش اوردم و شستمش ولی انقدر دیوونه لباس زیراش شدم که یه شرت سفید دراوردم از تو شرتاش و دوباره پوشیدم.من حشرم خیلی زیاده فکر کردن به اینکه دیلدو رفته تو کس یلدا دیوونم کرد و داشتم دیلدو رو بو میکردم و میلیسیدمش .یلدا منو خیلی دوس داره ولی نه از رو ی شهوت بلکه بخاطر احترام زیاد.دیوونه شده بودم نمیدونستم چیکار کنم چنبار ابمو ریختم رو بالشش تا موقع خواب بخوره دهنش واقعا دیوونه شده بودم چنبار با اینکه میدونستم تو توالته ولی عمدا درو باز میکردم و نگاه میکردم تا بتونم کون لختش رو ببینم و میگفتم شرمنده متوجهت نشدم چنبار موفق شدم ببینم کونشو.ولی مثل اینکه آروم آروم اونم دلش یه چیزایی میخواست موقعی که تو حموم بودم میگفت میتونم دستشوییمو بکنم.منم از خدا خواسته میگفتم این چه حرفیه و دیدش میزدم.یه بار مست پاره اومده بودن از مهمونی شوهرش که کاملا بیهوش بود یلدا گفت حالت تهوع دارم که من بردمش دستشویی گفتم استفراغ کن نتونست دوتا انگشتمو کردم تو حلقش آروم آروم استفراغ کرد ولی دیدم بلوزش و دامنش کاملا کثیف شده آروم آروم بلوزشو درآوردم دیدم واکنشی نشون نمیده دامنش رو هم دراوردم شرتش رو که میخواستم دربیارم گفت درنیار گفتم نمیشه کثیف شده و درش اوردم خدااااااا چی میدیدم به بهونه اینکه دوباره استفراغ کنه از پشت چسبیدم سه تا انگشتمو کردم تو دهنش ولی آروم که میک بزنه اروم انگشتامو عقب جلو میکردم که گفت بربم تو اتاق سردمه.شوهرش رو کاناپه بیهوش بیهوش بود فقط خروپف میکرد. گفت خیلی سردمه بغلش کردم با اینکه مست بود متوجه راست شدن کیرم شد و خندید دستمو گرفت گذاشت رو کسش دیگه دلمو زدم به دریا و گفتم کیر میخوای؟گفت خیلی.کسش داغ داغ بود کونشو میمالیدم و میگفتم ده ساله تو کف کونت بودم.گفت بعد ازدواج یه بار هم کون ندادم در حالی که هر هفته قبل ازدواج کون میدادم.انگشتمو کردم تو کونش عقب جلو کردم ودرش اوردم گفتم میکش بزن مثل جنده های گرسنه میک میزد انگشتمو آروم آروم دو تا و سه تا یلدا داشت ناله میکرد انگشتامو تا ته میکردم تو کونش و درشون میاوردم و دوباره میکردم دهنش یه دفعه گفت بریم حموم گفتم چرا گفت شاش دارم گفتم خب برو دستشویی گفت نه میخوام رو کیرت بشاشم کیرمو کردم تو کسش و در آوردم اینم میشاشید رو کیرم بعد اینکه شاشش تموم شد کیرمو کردم دهنش گفتم شاشتو بلیس با اشتها میلیسید گفتم بعد اینکه آبم اومد میخوام بشاشم دهنت اونم از خدا خواسته قبول کرد تو حموم جوری در کونش میزدم که هر ان احتمال داشت شوهرش بیدار شه نمیخو
من و شوهر خواهر شوهرم

#اقوام #زن_شوهردار

اسمم شیرینه. یادتونه حدود ده سال پیش خاطره اولین سکسم رو با امیر شوهر خواهر شوهرم که با نقشه کشوندمش خونه به بهونه ترکیده شدن شیر حموم و سکس باهاش رو براتون نوشتم. از اون به بعد تا بهمن 1402 ما نتونستیم باهم سکس داشته باشیم و اون خاطره همیشه توی ذهنم بود. البته ماساژ و ماچ و بوسه و اینا رو داشتیم. خلاصه خواهر شوهرم مریض شد و امیر اونو برد تهران برای درمان. یکی دو روز بعد بهمون اطلاع داد که باید عمل بشه. پس خواست که کسی برای کمک بهش بره تهران. همه خانمهای فامیل بهونه داشتن یکی شوهرشو یکی بچه هاشو یکی کارشو بهونه کردن و من از خدا خواسته انتخاب شدم که برم تهران. بچمو به شوهر و کادر شوهرم سپردم و رفتم. توی هواپیما همش به اولین سکسم با امیر و لذتی که برده بودم فکر میکردم.تهران که رسیدم امیر اومده بود فرودگاه و منتظرم بود. منو که دید باهام دست و بغلم کرد و گفت میبینی چه گرفتاری برای زنم درست شده. گفتم نگران نباش درست میشه و خوب میشه. مستقیم رفتیم بیمارستان ولی چون امیر همش توی فکر بود نشد کاری بکنم. شب رو موندم بیمارستان و امیر بیچاره همش توی لابی بیمارستان بود و نگران. صبح اول وقت خواهر شوهرم رو بردن اتاق عمل و حوالی ساعت 2 ظهر بیرون آوردن و مستقیم ای سی یو. منو امیر رفتیم دیدیمش و کمی باهاش حرف زدیم. حالش بد نبود ولی خب نذاشتن پیشش باشیم. تا شب چند باری با خواهش رفتیم دیدنش که گفتن دیگه نمیشه ببینید و باید مریض بخوابه و خودمون حواسمون بهش هست. خیلی خسته بودیم و تصمیم گرفتیم بریم هتل تا صبح. رسیدیم هتل و امیر روی تخت دراز کشید و چشماشو بست. منم مانتوم رو در اوردم و ابی به دست و صورتم زدم و اومدم کنارش نشستم. کمی بازو هاشو مالوندم و رفتم سراغ پاهاش کمی مالیدم که گفت آخیش چه خوبه.دستت درد نکنه. بیشتر مالیدم و ساقهاشو مالیدم و یواش یواش رفتم بالاتر تا به روناش رسیدم. چشماشو باز کرد و بهم نگاه کرد و گفت چه خوبه. آروم دستم رو بردم روی کیرش برق از چشمانش بیرون زد. آروم مالوندمش همون کیر بزرگی که توی حموم همش توی کسم بود الان بازم توی دستام بود.بعد از حدودا ده سال دوباره میشد که توی خودم حسش کنم. یواش یواش احساس میکردم که شورتم داره خیس میشه. هر چی بیشتر میمالیدم بزرگتر و کلفتتر میشد و آب منم بیشتر میشد. تحمل نداشتم رفتم سراغ کمربندشو و بازش کردم. دکمه رو باز کردم و زیپ رو پایین کشیدم شلوارشو پایین آوردم و رونای سفید و ماهیچه ای بی موشو دوباره دیدم. از حشریت دیونه شده بودم. ی شورت قرمز تنش بود که بیشتر دیوونم میکرد و ی کیر بزرگ شق شده زیر شورت که چشامو میخکوب خودش کرده بود. یهو امیر یه نوازش آرومی از سینم کرد و ی آه بلندی ناخودآگاه ازم بلند شد. به چشماش نگاه کردم که منو به طرف خودش کشید و بلافاصله ازم لب گرفت. امیر خیلی قشنگ لب میخورد و گاهی زبونش رو فرو میکرد توی دهنم و با این کارش منم زبونم رو بیرون می فرستادم و بعد زبونم رو می مکید و انکارش ی حسگر مانند و ی حال خیلی عالی توی قسمت پایین شکمم درست میکرد که باعث میشد از خودم بیخود بشم شکمم رو به شکمش میچسبوندم و سرم رو عقب میکشیدم و امیر با دستاش کمرم رو محکم میگرفت و بلافاصله سینه هامو میمکید و دیوونه ترم میکرد. آب از کسم فوران کرده بود و خیس خیس بود. گاهی که تکون میخوردن کیر کلفتش که با شورت به از روی شلوار چسابم به کسم میخورد آه و اوهم رو بیشتر میکرد.نفهمیدم چقدر سینه هامو خورد ولی یهو متوجه شدم که به پشت رو تخت خوابیدم و لخت لختم و پاهام به سمت کمم جمع شدن و امیر داره کسم رو میخوره و لیس میزنه. وقتی زبونش رو از روی خط کسم از پایین تا چوچولم میکشید به قدری حشری میشدم که مجبور میشدم کمرم رو از روی تخت جدا کنم و سرم رو دیوانه وار به تشک فشار بدم اما با این کارم لبه های کسم باز میشدن زبونش به در ورودی کسم میخورد و دیوونه تر میشدم. برای یه لحظه به قدری این حرکات حال آور شدن که دیگه طاقت نیاوردم و با جیغ در حالی که بالش رو گذاشتم روی دهنم ارضا شدم و نفسم دیگه بند اومد و راحت شدم. حسی عالی که هیچ وقت با شوهرم تجربش نکرده بودم. امیر عالی بود. اون بدون اینکه کیرش رو بزاره توی کسم منو ارضا کرده بود.حسی که همیشه به یادم میمونه. اومد و کنارم دراز کشید و منو بغل کرد و لبم رو بوسید. نگاش کردم و گفتم عالی بود عزیزم. بدجور ارضام کردی. پنج شیش دقیقه ای دراز کشیدیم و یهو کیر شق شدشو روی رونم احساس کردم. یادم افتاد که اون ارضا نشده. آروم اومدم روش و ازش لب گرفتم و لبش رو خوردم و شروع به بوسیدنش کردم.سینه هاشو خوردم و آهش در اومد فکر کردم دروغ میگه ولی قسم خورد که با مکیدن سینه هاش ی حالتی میشه. پایین تر اومدم تا نافش. از نافش که گذشتم و بوسیدم و مکیدم آهش بیشتر شد و وقتی کشاله رونش زیر بیضه هاشو لیس میز
بالاخره دختر باجناقمو کردم
1401/03/08

#آنال #زن_شوهردار #اقوام

سلام خدمت دوستان و کاربران عزیز شهوانی
من نادرم از یکی از شهرهای استان آذربایجان شرقی که البته تو دهاتشون
سنم ۵۷ قدم ۱۸۰ وزنم ۱۰۵ و اندازه سالار هم دقیقا (۱۷ با ۳)
بنده حدود بیش ۴ ساله از خوانندگان دائمی داستاهای شهوانی هستم و خودم هم چند تا داستان البته واقعیت برا سایت شهوانی ارسال کردم که مورد لطف و محبت بعضی کاربران عزیز شهوانی هم قرار گرفتم.اصلا هم ناراحت این موضوع نیستم چون هر کسی اومده تو این سایت خودش میدونه چی خواهد دید و چی خواهد شنید.
بنده با توجه به بالا بودن سنم نسبت به این سایت ولی کودک درونم خیلی فعاله تا جایی که خانم خودم اصلا ده درصد جوابگوی سکسهای من نیست بگذریم.
اگر بخوام تمام واقعیاتو با جزئیات بنویسم خیلی طولانی میشه بخاطر همین یکم بر میگردم عقب تا اینکه برسم به اصل قضیه که حدود دو هفته پیش برام اتفاق افتاد.
من یه باجناق داشتم خدا بیامرزتش آدم خوب ومنطقی و جدیی بود برا همه فامیل مخصوصاً برا خانوادش و همیشه حرف حرف خودش بود. تا حدودی میشه گفت نقش پدرسالاری داشت تو فامیل و خانواده و ۱۵ سال هم سنش از من بزرگتر بود.
ولی با من خیلی رابطه صمیمی و گرمی داشتیم تا جایی که حتی تو تصمیمات جزئی خانواده هم همدیگرو دخیل میکردیم.
اینم بگم که باجناق عزیز بعد از به دنیا آمدن اولین بچش در سال ۵۸ از دهات رفتن تهران، که اون موقع هنوز باجناق نبودیم فقط فامیل بودیم یعنی پسرعمه پدرم بود
تو مدت ۶ سال یعنی تا سال ۶۴ صاحب ۴ بچه شدن که اخریش که همین سوژه سکس من هستش اسمش هم پریسا خانمه هستش تو ۱۲ بهمن سال ۶۴ به دنیا آمد دقیقا وقتی که من یک سال بود نامزد بودم
من باوجود فامیل زیاد تو تهران همیشه وقتی میرفتم تهران اکثراً بخواسته خود باجناقم و خانوادش تو خونه اونا میموندم
یادمه که یه شب که خونه اونا خوابیده بودم خودش با خانمش تو اتاق خواب خودشون بچه‌هاش دخترا هم تو یه اتاق خواب منو دوتا پسرش هم تو پذیرایی خوابیده بودیم
من خیلی رعایت میکردم تو رفتارم مثلاً شب قبل اینکه لامپا خاموش نمیشد با لباس خواب نمینشستم،. تعریف از خود نباشه من نه که بگم ورزشکارم ولی بخاطر فعالیت کاری زیاد، که کشاورز هستیم بدن رو فرمی داشتم مخصوصاً اون موقع بدون یه ذره شکم اضافی تا حدودی بدن عضله ای
بالاخره یک شب که خوابیده بودیم صبح زود من با رکابی پاشدم رفتم سرویس بهداشتی نگو این پریسا خانم هم پاشده رفته پیش بابا مامانش منکه که از سرویس دراومدم همزمان پریسا با باباش از اتاق اومدن بیرون منو با رکابی دیدن پریسا که اون موقع ۱۲ ۱۳ سالش بود تا منو دید یه هینی از ته دل کشید، گفت وای بدن عمو نادرو ببین چه خوش تیپه.
منم واقعا خجالت کشیدم فوری رفتم پیراهنم رو پوشیدم بالاخره گذشت
تا اینکه پریسا بزور بعد چند سال با وساطت من با پسر عمه خود ازدواج کردن، چون پریسا و مامانش راضی به این وصلت نبودن ولی بابا دوست داشت بخاطر همین از من خواست که صحبت کنیم با پریسا و خواهرزن
که الحمدلله اونا هم قبول کردن و داماده هم که بالاخره فامیل منم میشد خیلی خودشو از این بابت مدیون بنده میدونست الان هم همینطور.
چون اگر از پریسا بخوام بگم یک دختر واقعا لاکچری واسه خودش بود و الانم هست حداقل سه چهار تا از فامیلای باجناقم خواستگارش بودن غریبه ها که بالاخره قسمت این یکی شد
پریسا خانم ما وقتی اون موقع من باهاش در مورد ازدواج با پسر عمش صحبت میکردیم یه چیزی به من گفت در مورد معیار انتخاب همسر که عمو نادر من دوست دارم شوهرم تیپ هیکل و قیافش شبیه تو باشه. هم از حق نگذریم واقعا قد قیافش از من بلندتر و خوشگل تره ولی همون موقع ه