سکس موازی که برام رقم خورد (۲)
1400/12/04
#زن_شوهردار #موازی
از آشنا شدن با آقای کمالی یک ماه گذشته بود ولی هنوز دلم پیش شیدا بود وتقریبا سکس من و همسرم بدون فانتزی شیدا و سوالهای همسرم لذت نمیداد .
مینا همسرم هم خیلی خوشگل و خوش هیکل بود با سینه های نسبتا بزرگ و کون بیرون زده و از همه مهمتر راحت بودن هنگام سکس برای گفتن هر چیزی که آرزوی خیلی مردها هستش که از همسرشون بشنون .
از اول اشناییمون با همسرم بخاطر صداقتی که بینمون وجود داشت با پیشنهاد من عهد کردیم که در هیچ شرایطی به هم خیانت. نکنیم ولی در عوض بین خودمون آزادانه تمایلات جنسی خودمونو برای هم مطرح کنیم . بخاطر همین اطمینانی که به هم داشتیم بعد ازدو سال کم کم با دیدن فیلم سوپر و فانتزیهای تخیلی شبهای سکسمونو تا بینهایت میرسوندیم . حتی کوچکترین مسئله ای برای هر کدوممون بوجود میامد برای هم تعریف میکردیم .
برای هر زنی تو خیابون به شکلهای مختلف کسی پیدا میشه که دعوتش کنه به یه آبمیوه و یا دوستی و درخواست شماره تلفن ، که معمولا خانمها از بیان این مطلب به شوهرشون هراس دارند و ترجیح میدن که بازگو نکنن ولی این مسئله برامون عادی بود چون من مطمعن بودم به شخصیت و پاکی زنم و متقابلاً او هم به من . به این دلیل همیشه برای گفته های هم احترام قائل میشدیم .
یه روز آقای کمالی زنگ زد و گفت تی وی مادر خانمم سوخته اگه زحمتی نیست ،،،، گفتم حتما ، آدرس بدین . گفت خونشون خیلی کوچه و پس کوچه داره و بعید میدونم که پیدا کنید . ولی هر موقع که خواستین برین به من بگو تا به شیدا بگم تا با شما بیاد . با گفتن این حرفش غوغایی در دلم بوجود آمد . از خوشحالی تو کونم عروسی شد .گفتم یعنی من برم در خونتون شیدا خانمو سوار کنم که با هم بریم خونه مادرش ؟ گفت بله اگه زحمتی نیست ، تو دلم گفتم زحمت چیه ، رحمته . همه کارهای روزمو کنسل کردم و گفتم در حال حاضر کاری ندارم ، الان برم ؟ بله منم زنگ میزنم تاآماده بشه . تو آیینه خودمو یه نگاه کردم تا موهامو مرتب کنم . ولی چرا باید من با وجود زن زیبا که هیچی برام کم نذاشته بود ، باید دیوانه وار بطرف زنی کشیده بشم که در شوهر داره و حرمتشو در نظر نگیرم . وقتی رسیدم شیدا تو خیابون منتظرم بود که باعث دلگرمی میشد .
سلام آقای مهندس - سلام از بندس ، خوبین شما ، از احوال پرسی های شما
خواهش میکنم ، نفرمایید ، خیلی دوست داشتم جویای احوال شما بشم ولی نخواستم مزاحمتی براتون بوجود بیارم ، بنده را عفو بفرمایید .آقای مهندس ، حرفشو قطع کردم گفتم لطفا منو محسن صدا بزنید اینطوری راحت ترم آقا محسن خیلی منم منتظر یه تلفن از شما شدم تا حالی ازم بپرسید ولی نزدید ، من میتونستم تماس بگیرم ولی عمدا زنگ نزدم. میخواستم ببینم برات ارزش دارم ، ولی انگار نداشتم . من گیج شده بودم و اصلا متوجه حرفاش نشدم ، گفتم ببخشید من منظورتونو نفهمیدم ،
واقعا نفهمیدی یا خودتو زدی کوچه علی چپ
نه بخدا اگه میشه واضح تر بگو ببینم دنیا دست کیه
من متوجه شدم که به من یه حسی پیدا کردی ولی نمیدونم چرا رفتی پشت سرتون هم نگاه نکردی ؟
از دست شما خانمها ، حس ششم شما خیلی قویه ، ولی من حرمت شوهرتون نگه داشتم ،
پیمان !!! اولا بین ما این مسائل وجود نداره . گفته بود که ما راحتیم . دوما پیمان زودتر از من متوجه شده بود ،
همین جا نگه دار ، رسیدیم .
رفتیم بالا یه خانم جوان و زیبا و مهربان بعد از خوش آمد گویی من مشغول تعمیر تلویزیون شدم خوشبختانه قطعه خراب همراه داشتم و بعد از تعویض تلویزیون درست شد . شیدا خانم با من برمیگردین یا اینکه هستین شما
نه اگه مزاحمتی ندارم با شما میام .
سوار شدیم و حرکت کردی
📚 @DASTAN_SSX18 🖊
1400/12/04
#زن_شوهردار #موازی
از آشنا شدن با آقای کمالی یک ماه گذشته بود ولی هنوز دلم پیش شیدا بود وتقریبا سکس من و همسرم بدون فانتزی شیدا و سوالهای همسرم لذت نمیداد .
مینا همسرم هم خیلی خوشگل و خوش هیکل بود با سینه های نسبتا بزرگ و کون بیرون زده و از همه مهمتر راحت بودن هنگام سکس برای گفتن هر چیزی که آرزوی خیلی مردها هستش که از همسرشون بشنون .
از اول اشناییمون با همسرم بخاطر صداقتی که بینمون وجود داشت با پیشنهاد من عهد کردیم که در هیچ شرایطی به هم خیانت. نکنیم ولی در عوض بین خودمون آزادانه تمایلات جنسی خودمونو برای هم مطرح کنیم . بخاطر همین اطمینانی که به هم داشتیم بعد ازدو سال کم کم با دیدن فیلم سوپر و فانتزیهای تخیلی شبهای سکسمونو تا بینهایت میرسوندیم . حتی کوچکترین مسئله ای برای هر کدوممون بوجود میامد برای هم تعریف میکردیم .
برای هر زنی تو خیابون به شکلهای مختلف کسی پیدا میشه که دعوتش کنه به یه آبمیوه و یا دوستی و درخواست شماره تلفن ، که معمولا خانمها از بیان این مطلب به شوهرشون هراس دارند و ترجیح میدن که بازگو نکنن ولی این مسئله برامون عادی بود چون من مطمعن بودم به شخصیت و پاکی زنم و متقابلاً او هم به من . به این دلیل همیشه برای گفته های هم احترام قائل میشدیم .
یه روز آقای کمالی زنگ زد و گفت تی وی مادر خانمم سوخته اگه زحمتی نیست ،،،، گفتم حتما ، آدرس بدین . گفت خونشون خیلی کوچه و پس کوچه داره و بعید میدونم که پیدا کنید . ولی هر موقع که خواستین برین به من بگو تا به شیدا بگم تا با شما بیاد . با گفتن این حرفش غوغایی در دلم بوجود آمد . از خوشحالی تو کونم عروسی شد .گفتم یعنی من برم در خونتون شیدا خانمو سوار کنم که با هم بریم خونه مادرش ؟ گفت بله اگه زحمتی نیست ، تو دلم گفتم زحمت چیه ، رحمته . همه کارهای روزمو کنسل کردم و گفتم در حال حاضر کاری ندارم ، الان برم ؟ بله منم زنگ میزنم تاآماده بشه . تو آیینه خودمو یه نگاه کردم تا موهامو مرتب کنم . ولی چرا باید من با وجود زن زیبا که هیچی برام کم نذاشته بود ، باید دیوانه وار بطرف زنی کشیده بشم که در شوهر داره و حرمتشو در نظر نگیرم . وقتی رسیدم شیدا تو خیابون منتظرم بود که باعث دلگرمی میشد .
سلام آقای مهندس - سلام از بندس ، خوبین شما ، از احوال پرسی های شما
خواهش میکنم ، نفرمایید ، خیلی دوست داشتم جویای احوال شما بشم ولی نخواستم مزاحمتی براتون بوجود بیارم ، بنده را عفو بفرمایید .آقای مهندس ، حرفشو قطع کردم گفتم لطفا منو محسن صدا بزنید اینطوری راحت ترم آقا محسن خیلی منم منتظر یه تلفن از شما شدم تا حالی ازم بپرسید ولی نزدید ، من میتونستم تماس بگیرم ولی عمدا زنگ نزدم. میخواستم ببینم برات ارزش دارم ، ولی انگار نداشتم . من گیج شده بودم و اصلا متوجه حرفاش نشدم ، گفتم ببخشید من منظورتونو نفهمیدم ،
واقعا نفهمیدی یا خودتو زدی کوچه علی چپ
نه بخدا اگه میشه واضح تر بگو ببینم دنیا دست کیه
من متوجه شدم که به من یه حسی پیدا کردی ولی نمیدونم چرا رفتی پشت سرتون هم نگاه نکردی ؟
از دست شما خانمها ، حس ششم شما خیلی قویه ، ولی من حرمت شوهرتون نگه داشتم ،
پیمان !!! اولا بین ما این مسائل وجود نداره . گفته بود که ما راحتیم . دوما پیمان زودتر از من متوجه شده بود ،
همین جا نگه دار ، رسیدیم .
رفتیم بالا یه خانم جوان و زیبا و مهربان بعد از خوش آمد گویی من مشغول تعمیر تلویزیون شدم خوشبختانه قطعه خراب همراه داشتم و بعد از تعویض تلویزیون درست شد . شیدا خانم با من برمیگردین یا اینکه هستین شما
نه اگه مزاحمتی ندارم با شما میام .
سوار شدیم و حرکت کردی
📚 @DASTAN_SSX18 🖊
همه چی از جرات حقیقت شروع شد! (۱)
1401/05/13
#بیغیرتی #موازی #ماساژ
سلام دوستان.
این ماجرا حقیقت داره. منم اولش تصورم این بود چنین اتفاقی فقط در تخیل ملت برای جق زدن میتونه اتفاق بیفته ولی خب شرایط جوری پیش رفت که برای خود منم اتفاق افتاد.
من سعید هستم 30 ساله. کیرم 11 سانته ولی خب چه قبل ازدواج چه بعدش نشده سکس کنم و طرف مقابلم راضی نباشه. همسرم سمانه 29 سالشه. قد 169 و سینه های 80 هیکل خوبی داره و آدم خوش پوشی به حساب میاد. من و سمانه توی تور کویر با هم آشنا شدیم و چند سالی دوست بودیم بعد ازدواج کردیم.
ماجرا از شمال رفتن با دوستان شروع شد. من و سمانه معمولا ترجیح میدیم تو جمع مشروب نخوریم. تو ویلای دوستمون محسن جمع شده بودیم و همه مست بودن. سمانه یه تاپ سفید پوشیده بود که خط سینه هاش قشنگ معلوم بود. یه دامن جین هم تا زیر زانو هم پوشیده بود. هم زوج داشتیم هم سینگل. تا اینکه یکی از بچه ها پیشنهاد جرات حقیقت داد. حد سکسی بودن سوالا در این حد بود که آخرین باری که رابطه داشتی کی بوده یا آخرین باری که خودارضایی کردن کی بوده؟ بچههای سینگل یه کم خجالتی تر بودن و متاهل ها راحت تر از سکس حرف میزدن. اول یکی از دخترا از مهسا که متاهل بود پرسید چه پوزیشنی دوست داری اونم خندید و گفت من و امیر (شوهرش) سنتی کار میکنیم. همه خندیدیم. این وسط صاحبخونه یعنی محسن که بیش از حد مست بود اصرار کرد که بره سراغ جرات. سر بطری افتاد سمت سمانه. بهش گفت شوهرت رو ببوس. سمانه هم خندید و لپ منو بوسید. محسن اعتراض کرد گفت لب. سمانه باز هم خندید و لبم رو بوسید. محسن این سری گفت مثل اینکه نمیفهمید چی میگم. لباشو باید بخوری. سمانه یه خورده خجالت کشید و گفت زشته بابا بی خیال. بعد دیدم امیر و مهسا اصرار که شما زن و شوهر هستید ایراد نداره. گفتم امیرجان نوبت تو هم میرسه ها. خندید و گفت ما مشکلی نداریم. سمانه تو چشمام نگاه کرد و با شیطنت گفت بیا جلو عشقم. سی ثانیه ای لبام رو خورد. خدا میدونه چقدر سعی کردم کیرم دراز نشه. من کلا خیلی زود تحریک میشم و این اولین بار بود تو یه جمعی جرات حقیقت بازی میکردم و طبیعتا اولین بار هم بود که جلو بقیه لب میگرفتم از زنم. نمیگم برام تابوی خاصی بود ولی خب طبیعتا کار روتینی نبود.
بطری این دفعه طرف محسن افتاد. سمانه میخواست انتقام بگیره. به محسن گفت دوست داری با کدوم یکی از آدمای این جمع سکس داشته باشی؟ اونم بدون بی برو برگرد گفت تو! جو خیلی سنگین شد. من اینجوری نشون دادم که بهم برخورده ولی ته دلم بیشتر تحریک شده بودم. امیر و مهسا هم سعی میکردن بحث رو عوض کنن و با شوخی گفتن این خیلی مسته بی خیال. من و سمانه هیچی نگفتیم. دو سه تا از دوستای دیگه مون از تهران رسیدن ویلا و همین باعث شد تموم شه بازی. دو ساعتی سمانه توی خودش بود. من سعی کرده بودم فراموش کنم و رفتم با بچه ها بگو بخند. یه کم هم مشروب خوردم تا بشوره ببره.
شب موقع خواب ما یه اتاق جدا داشتیم. سمانه شاکی بود ازم گفت باید جواب محسن رو میدادی. گفتم بهش دیگه وقتی میای تو این بازی نمیشه بی جنبه بازی دربیاری. بعد هم دیدی که. همه مست بودن. تازه خودت گند زدی با این سوال پرسیدنت! بغلش کردم گفتم حالا چیزی نشده که. سمانه گفت مثل اینکه بدت نیومده. بهش گفتم بیخیال شو دیگه. یه خورده قربون صدقه ش رفتم و همزمان دستم رو کردم تو شورتش و سعی کردم تحریکش کنم. گفتم آخه لامصب اینقدر سکسی میگردی همه تحریک میشن خب. با خنده گفت میخوای از فردا چادر سرم کنم؟ گفتم نه عشقم دوست دارم کیر بقیه با بدن نازت راست شه. حس کردم بدش نیومده. کیرم رو گرفت و داشت واسم جق میزد گفت پس مشکلی نداری با
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1401/05/13
#بیغیرتی #موازی #ماساژ
سلام دوستان.
این ماجرا حقیقت داره. منم اولش تصورم این بود چنین اتفاقی فقط در تخیل ملت برای جق زدن میتونه اتفاق بیفته ولی خب شرایط جوری پیش رفت که برای خود منم اتفاق افتاد.
من سعید هستم 30 ساله. کیرم 11 سانته ولی خب چه قبل ازدواج چه بعدش نشده سکس کنم و طرف مقابلم راضی نباشه. همسرم سمانه 29 سالشه. قد 169 و سینه های 80 هیکل خوبی داره و آدم خوش پوشی به حساب میاد. من و سمانه توی تور کویر با هم آشنا شدیم و چند سالی دوست بودیم بعد ازدواج کردیم.
ماجرا از شمال رفتن با دوستان شروع شد. من و سمانه معمولا ترجیح میدیم تو جمع مشروب نخوریم. تو ویلای دوستمون محسن جمع شده بودیم و همه مست بودن. سمانه یه تاپ سفید پوشیده بود که خط سینه هاش قشنگ معلوم بود. یه دامن جین هم تا زیر زانو هم پوشیده بود. هم زوج داشتیم هم سینگل. تا اینکه یکی از بچه ها پیشنهاد جرات حقیقت داد. حد سکسی بودن سوالا در این حد بود که آخرین باری که رابطه داشتی کی بوده یا آخرین باری که خودارضایی کردن کی بوده؟ بچههای سینگل یه کم خجالتی تر بودن و متاهل ها راحت تر از سکس حرف میزدن. اول یکی از دخترا از مهسا که متاهل بود پرسید چه پوزیشنی دوست داری اونم خندید و گفت من و امیر (شوهرش) سنتی کار میکنیم. همه خندیدیم. این وسط صاحبخونه یعنی محسن که بیش از حد مست بود اصرار کرد که بره سراغ جرات. سر بطری افتاد سمت سمانه. بهش گفت شوهرت رو ببوس. سمانه هم خندید و لپ منو بوسید. محسن اعتراض کرد گفت لب. سمانه باز هم خندید و لبم رو بوسید. محسن این سری گفت مثل اینکه نمیفهمید چی میگم. لباشو باید بخوری. سمانه یه خورده خجالت کشید و گفت زشته بابا بی خیال. بعد دیدم امیر و مهسا اصرار که شما زن و شوهر هستید ایراد نداره. گفتم امیرجان نوبت تو هم میرسه ها. خندید و گفت ما مشکلی نداریم. سمانه تو چشمام نگاه کرد و با شیطنت گفت بیا جلو عشقم. سی ثانیه ای لبام رو خورد. خدا میدونه چقدر سعی کردم کیرم دراز نشه. من کلا خیلی زود تحریک میشم و این اولین بار بود تو یه جمعی جرات حقیقت بازی میکردم و طبیعتا اولین بار هم بود که جلو بقیه لب میگرفتم از زنم. نمیگم برام تابوی خاصی بود ولی خب طبیعتا کار روتینی نبود.
بطری این دفعه طرف محسن افتاد. سمانه میخواست انتقام بگیره. به محسن گفت دوست داری با کدوم یکی از آدمای این جمع سکس داشته باشی؟ اونم بدون بی برو برگرد گفت تو! جو خیلی سنگین شد. من اینجوری نشون دادم که بهم برخورده ولی ته دلم بیشتر تحریک شده بودم. امیر و مهسا هم سعی میکردن بحث رو عوض کنن و با شوخی گفتن این خیلی مسته بی خیال. من و سمانه هیچی نگفتیم. دو سه تا از دوستای دیگه مون از تهران رسیدن ویلا و همین باعث شد تموم شه بازی. دو ساعتی سمانه توی خودش بود. من سعی کرده بودم فراموش کنم و رفتم با بچه ها بگو بخند. یه کم هم مشروب خوردم تا بشوره ببره.
شب موقع خواب ما یه اتاق جدا داشتیم. سمانه شاکی بود ازم گفت باید جواب محسن رو میدادی. گفتم بهش دیگه وقتی میای تو این بازی نمیشه بی جنبه بازی دربیاری. بعد هم دیدی که. همه مست بودن. تازه خودت گند زدی با این سوال پرسیدنت! بغلش کردم گفتم حالا چیزی نشده که. سمانه گفت مثل اینکه بدت نیومده. بهش گفتم بیخیال شو دیگه. یه خورده قربون صدقه ش رفتم و همزمان دستم رو کردم تو شورتش و سعی کردم تحریکش کنم. گفتم آخه لامصب اینقدر سکسی میگردی همه تحریک میشن خب. با خنده گفت میخوای از فردا چادر سرم کنم؟ گفتم نه عشقم دوست دارم کیر بقیه با بدن نازت راست شه. حس کردم بدش نیومده. کیرم رو گرفت و داشت واسم جق میزد گفت پس مشکلی نداری با
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
همه چی از جرات حقیقت شروع شد! (۲)
1401/05/16
#بیغیرتی #موازی #ماساژ
آماده شدیم و رفتیم خونه مهسا و امیر. جز محسن بقیه افراد مهمونی رو نمیشناختم. به امیر گفتم تو چقدر دوست داشتی ما خبر نداشتیم. کلا همه دخترای اونجا لباساشون با حداقل پارچه بود! ساعت 12 مهمونی تقریبا تموم شده بود و همه داشتن میرفتن خونه هاشون. مهسا که حسابی هم مست بود به سمانه گفت شماها بیشتر بمونید دور هم باشیم. به جز من و سمانه، محسن و یه زوج دیگه هم موندن. سینا و سارا که از اونجا فهمیدم صمیمیت زیادی با امیر و مهسا دارن. نشستیم یه کم اختلاط کردیم که مهسا گفت جرات حقیقت بازی کنیم. سمانه یه کم بهونه آورد و گفت بیخیال شیم. محسن که اونم حسابی مست بود گفت نترس باهات کاری ندارم. سمانه که دیگه حس بیغیرتی من رو میدونست یه کم ادامه داد گفت تو اصلا ترس نداری بچه جون. محسن هم گفت بچه خوابه. همه اینا تو شوخی و خنده گفته شد و مشکلی پیش نیومد. سینا و سارا گفتن بچهها بحث نکنید بیاین به بازی برسیم. من و سینا از امیر شلوارک گرفته بودیم و با تی شرت نشسته بودیم. سمانه یه شومیز پوشیده بود که خیلی نازک بود و از زیرش میشد قشنگ دید زد. یه دامن کوتاه هم پوشیده بود که رونهاش رو انداخته بود بیرون. سارا یه نیم تنه پوشیده بود که نافش مشخص بود و دامن که چاکش خیلی زیاد بود. مهسا هم رفته بود لباس راحتی بدون سوتین پوشیده بود که با هر تکونش سینه هاش رو میشد دید که اینور اونور میشن.
سینا شروع کرد به چرخوندن افتاد رو به امیر. امیر که میخواست کرم بریزه از محسن پرسید بچه که بیدار میشه چند سانته. محسن هم خندید گفت باید بیدار شه تا بهت بگم. میخواست بپیچونه که مهسا اصرار کرد بازی رو خراب نکن بگو. بهش گفت تو که خجالت حالیت نمیشه خصوصا بعد ماجرای شمال. زیرچشمی سمانه رو دید میزدم برخلاف سری قبل از بازی خوشش اومده بود. البته مشروب زیاد هم بی تاثیر نبود. من. طبق معمول خیلی کم مشروب خورده بودم. محسن گفت حوالی 20 سانت. امیر گفت زر نزن بابا. محسن گفت یه کاری نکن ثابت کنم. همه خندیدن و رفتن سراغ چرخوندن بطری. این سری بطری افتاد روبهروی سارا. سارا خندید و گفت خدا رو شکر آقا محسن از ما خجالت میکشه سوال سخت نمیپرسه. محسن هم خندید و گفت نه اختیار دارید من بیشعورتر از این حرفام. همه زدیم زیر خنده. از سارا پرسید فانتزیت چیه؟ سارا بدون اینکه هول بشه گفت دوست دارم با سینا برم سکس کلاب. من همونجا سریع سیخ کردم و سعی کردم یه جوری بشینم مشخص نشه. محسن گفت برید اونجا چی کار کنید. سارا هم خندید گفت این چه سوال مسخره ایه. همه خندیدیم. این سری بطری رو به روی مهسا افتاد. سارا گفت میخوام بهت حکم کنم. مهسا خندید و گفت سکسی نباشه. سارا گفت سکسی باشه مگه تو مشکلی داری؟ مهسا قهقهه زد گفت اگر آقامون مشکل نداشته باشه من اوکیم. امیر گفت حالا تو حکمت رو بگو. سارا گفت از امیر بخواه یه اسپنک محکم بزنه. مهسا گفت لعنتی من از این فانتزی ها ندارم. امیر هم خندید و گفت دیگه باید حکم بازی رو اجرا کرد. مهسا سگی نشست و شلوارش رو داد پایین جوری که شورت نارنجیش قشنگ معلوم بود. من و سمانه و محسن جا خورده بودیم اما سارا و سینا یه لبخند زدن و گفتن محکم بزن. امیر یه اسپنک نسبتا محکم زد و مهسا داد زد. بعد به امیر گفت دارم واست تو تخت جبران میکنم. دیدم محسن که یه مدتی بود ساکت شده بود و فقط نگاه میکرد کیرش کمی شق شده بود. بطری بعدی افتاد سمت سمانه. مهسا گفت شرمنده باید انتقام حکمی که دادن رو بگیرم. سمانه خندید و گفت تو رو خداااا بی خیال. مهسا با مشورت سارا حکم داد سمانه برای من سکسی برقصه. من رو نشوندن رو صندلی. سمان
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1401/05/16
#بیغیرتی #موازی #ماساژ
آماده شدیم و رفتیم خونه مهسا و امیر. جز محسن بقیه افراد مهمونی رو نمیشناختم. به امیر گفتم تو چقدر دوست داشتی ما خبر نداشتیم. کلا همه دخترای اونجا لباساشون با حداقل پارچه بود! ساعت 12 مهمونی تقریبا تموم شده بود و همه داشتن میرفتن خونه هاشون. مهسا که حسابی هم مست بود به سمانه گفت شماها بیشتر بمونید دور هم باشیم. به جز من و سمانه، محسن و یه زوج دیگه هم موندن. سینا و سارا که از اونجا فهمیدم صمیمیت زیادی با امیر و مهسا دارن. نشستیم یه کم اختلاط کردیم که مهسا گفت جرات حقیقت بازی کنیم. سمانه یه کم بهونه آورد و گفت بیخیال شیم. محسن که اونم حسابی مست بود گفت نترس باهات کاری ندارم. سمانه که دیگه حس بیغیرتی من رو میدونست یه کم ادامه داد گفت تو اصلا ترس نداری بچه جون. محسن هم گفت بچه خوابه. همه اینا تو شوخی و خنده گفته شد و مشکلی پیش نیومد. سینا و سارا گفتن بچهها بحث نکنید بیاین به بازی برسیم. من و سینا از امیر شلوارک گرفته بودیم و با تی شرت نشسته بودیم. سمانه یه شومیز پوشیده بود که خیلی نازک بود و از زیرش میشد قشنگ دید زد. یه دامن کوتاه هم پوشیده بود که رونهاش رو انداخته بود بیرون. سارا یه نیم تنه پوشیده بود که نافش مشخص بود و دامن که چاکش خیلی زیاد بود. مهسا هم رفته بود لباس راحتی بدون سوتین پوشیده بود که با هر تکونش سینه هاش رو میشد دید که اینور اونور میشن.
سینا شروع کرد به چرخوندن افتاد رو به امیر. امیر که میخواست کرم بریزه از محسن پرسید بچه که بیدار میشه چند سانته. محسن هم خندید گفت باید بیدار شه تا بهت بگم. میخواست بپیچونه که مهسا اصرار کرد بازی رو خراب نکن بگو. بهش گفت تو که خجالت حالیت نمیشه خصوصا بعد ماجرای شمال. زیرچشمی سمانه رو دید میزدم برخلاف سری قبل از بازی خوشش اومده بود. البته مشروب زیاد هم بی تاثیر نبود. من. طبق معمول خیلی کم مشروب خورده بودم. محسن گفت حوالی 20 سانت. امیر گفت زر نزن بابا. محسن گفت یه کاری نکن ثابت کنم. همه خندیدن و رفتن سراغ چرخوندن بطری. این سری بطری افتاد روبهروی سارا. سارا خندید و گفت خدا رو شکر آقا محسن از ما خجالت میکشه سوال سخت نمیپرسه. محسن هم خندید و گفت نه اختیار دارید من بیشعورتر از این حرفام. همه زدیم زیر خنده. از سارا پرسید فانتزیت چیه؟ سارا بدون اینکه هول بشه گفت دوست دارم با سینا برم سکس کلاب. من همونجا سریع سیخ کردم و سعی کردم یه جوری بشینم مشخص نشه. محسن گفت برید اونجا چی کار کنید. سارا هم خندید گفت این چه سوال مسخره ایه. همه خندیدیم. این سری بطری رو به روی مهسا افتاد. سارا گفت میخوام بهت حکم کنم. مهسا خندید و گفت سکسی نباشه. سارا گفت سکسی باشه مگه تو مشکلی داری؟ مهسا قهقهه زد گفت اگر آقامون مشکل نداشته باشه من اوکیم. امیر گفت حالا تو حکمت رو بگو. سارا گفت از امیر بخواه یه اسپنک محکم بزنه. مهسا گفت لعنتی من از این فانتزی ها ندارم. امیر هم خندید و گفت دیگه باید حکم بازی رو اجرا کرد. مهسا سگی نشست و شلوارش رو داد پایین جوری که شورت نارنجیش قشنگ معلوم بود. من و سمانه و محسن جا خورده بودیم اما سارا و سینا یه لبخند زدن و گفتن محکم بزن. امیر یه اسپنک نسبتا محکم زد و مهسا داد زد. بعد به امیر گفت دارم واست تو تخت جبران میکنم. دیدم محسن که یه مدتی بود ساکت شده بود و فقط نگاه میکرد کیرش کمی شق شده بود. بطری بعدی افتاد سمت سمانه. مهسا گفت شرمنده باید انتقام حکمی که دادن رو بگیرم. سمانه خندید و گفت تو رو خداااا بی خیال. مهسا با مشورت سارا حکم داد سمانه برای من سکسی برقصه. من رو نشوندن رو صندلی. سمان
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
همه چی از جرات حقیقت شروع شد! (۳)
1401/05/19
#بیغیرتی #موازی #ماساژ
سلام به همه. اول یه توضیح بدم. یه جا تو قسمت قبل اسم سمانه و مهسا رو اشتباه نوشته بودم. تو کامنتا دوستان لطف کردن بد و بیراه گفتن! واقعیتش اینه این اشتباه دلیلش اینه که تمامی اسامی مستعار هستند و همین باعث شد اشتباه کنم. اگر در نوشتن اشتباه کردم عذر میخوام. انصافا به خاطر یه اشتباه اینچنینی قضاوت نادرست نکنید. مخلصم
سمانه زنگ زد به مهسا بابت تشکر. مهسا گفت چقدر زود رفتید خونه. سمانه خندید و گفت عزیزم ساعت ۳ صبح بود بعد دیگه خواستیم راحت باشید شماها. مهسا خنده شیطنت آمیزی زد و گفت دیگه راحت تر از این! پای تلفن بیمقدمه از آشناییش با سینا و سارا گفت. گفت تو اینستا باهاشون آشنا شدم خیلی بچههای پایه ای هستن و دوست دارم یه اکیپ تشکیل بشه با وجود ما سه تا زوج. محسن هم واسش دوست دختر پیدا کنیم بشه 4 تا زوج. سمانه گفت بچههای خوبی بودن و ایشالا بیشتر ببینیم همو.
سمانه بعد از قطع کردن تلفن، گوشیش رو برداشت و برای رفع کنجکاوی تو فالور های مهسا دنبال اینستای سارا و سینا گشت ولی چیزی پیدا نکرد. براش خیلی عجیب بود. برای منم عجیب بود.
چند روز بعد حس کردم سمانه خیلی حواسش به گوشیش هست و همش داره چت میکنه. بهش میگفتم با کی داری چت میکنی جواب سربالا میداد. وقتی رفت حموم یادم افتاد واتساپش روی دسکتاپ بازه. خواستم برم پای سیستم ولی پشیمون شدم. از خودم بدم اومد بابت این کار.
آخر هفته قرار شد شب نشینی امیر و مهسا بیان خونه ما. بعد شام بستنی سنتی گرفتن اومدن پیش ما. یه خورده خوش و بش کردیم تا اینکه سمانه گفت آیدی سارا رو بده فالو کنم تو اینستا. یوهو دیدم قیافه مهسا عوض شد! مکثی کرد و یه جوری که حس کردم هول شده گفت آیدیش با سینا دو نفره هستش. بعد گفت برات میفرستم و سعی کرد بحث رو عوض کنه. ولی سمانه گیر داده بود همین الان بفرست. مهسا هم به بهونه شارژ کردن گوشی سمانه رو برد تو اتاق ما. مشخص بود میخواد چیزی بهش بگه. قیافه امیر هم حس کردم یه جوری شده بود. من و امیر نشستیم به صحبت و بهش گفتم اون شب خوب ما رو قال گذاشتینا… خندید و گفت امان از مشروب خوب. مهسا و سمانه یک ساعت و خورده ای تو اتاق بودن تا اینکه اومدن بیرون. از چشما و میمیک صورت سمانه نمیشد فهمید چه اتفاقی افتاده. وقتی تو آشپزخونه داشت قهوه درست میکرد به بهونه کمک کردن رفتم سراغش گفتم چه خبر؟ چشماش برق زد و گفت بذار بچه ها برن بهت میگم. فقط در همین حد بگم که پشماااام! پقی زدم زیر خنده. سریع از آشپزخونه زدم بیرون که تابلو نشه.
امیر و مهسا ساعت حوالی 1 رفتن خونشون. به سمانه گفتم بدو بیا توضیح بده. گفت سینا و سارا از طریق اینستاگرام با مهسا و امیر آشنا شدن. گفتم خب. گفت اسم پیجشون هم هست «زوج پایه». گفتم خب. گفت چرا دوزاریت کجه. بیا پیجشون رو ببین خودت میفهمی. پیجشون رو که دیدم هنگ کردم. بیشتر پست ها بدن یک زن بود با شورت لامبادا یا سوتین های رنگارنگ! تو بیوی پیج هم نوشته بود: «زوجیم اهل فانتزی، نفر سوم بلاک». کف کرده بودم. سمانه گفت مهسا روش نمیشد چیزی بگه ولی بعد اتفاقای اون شب و گیری که من دادم بهش دیگه نشست واسم توضیح داد ماجرا رو. اینا میخواستن واسه تنوع تو سکسشون برن سراغ رابطه ضربدری که تو اینستاگرام با پیج سارا و سینا آشنا شدن. بعد از آشنایی مجازی رفتن بیرون همدیگرو دیدن و الان چهار ماهی هست پاشون به خونه هم باز شده. من که هنوز نتونسته بودم این اتفاق رو هضم کنم گفتم یعنی مهسا به سینا میده؟ سمانه گفت امیر هم سارا رو میکنه! یاد حرف مهسا افتادم. گفتم یادته مهسا از اکیپ ساختن با این بچه ها میگف
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1401/05/19
#بیغیرتی #موازی #ماساژ
سلام به همه. اول یه توضیح بدم. یه جا تو قسمت قبل اسم سمانه و مهسا رو اشتباه نوشته بودم. تو کامنتا دوستان لطف کردن بد و بیراه گفتن! واقعیتش اینه این اشتباه دلیلش اینه که تمامی اسامی مستعار هستند و همین باعث شد اشتباه کنم. اگر در نوشتن اشتباه کردم عذر میخوام. انصافا به خاطر یه اشتباه اینچنینی قضاوت نادرست نکنید. مخلصم
سمانه زنگ زد به مهسا بابت تشکر. مهسا گفت چقدر زود رفتید خونه. سمانه خندید و گفت عزیزم ساعت ۳ صبح بود بعد دیگه خواستیم راحت باشید شماها. مهسا خنده شیطنت آمیزی زد و گفت دیگه راحت تر از این! پای تلفن بیمقدمه از آشناییش با سینا و سارا گفت. گفت تو اینستا باهاشون آشنا شدم خیلی بچههای پایه ای هستن و دوست دارم یه اکیپ تشکیل بشه با وجود ما سه تا زوج. محسن هم واسش دوست دختر پیدا کنیم بشه 4 تا زوج. سمانه گفت بچههای خوبی بودن و ایشالا بیشتر ببینیم همو.
سمانه بعد از قطع کردن تلفن، گوشیش رو برداشت و برای رفع کنجکاوی تو فالور های مهسا دنبال اینستای سارا و سینا گشت ولی چیزی پیدا نکرد. براش خیلی عجیب بود. برای منم عجیب بود.
چند روز بعد حس کردم سمانه خیلی حواسش به گوشیش هست و همش داره چت میکنه. بهش میگفتم با کی داری چت میکنی جواب سربالا میداد. وقتی رفت حموم یادم افتاد واتساپش روی دسکتاپ بازه. خواستم برم پای سیستم ولی پشیمون شدم. از خودم بدم اومد بابت این کار.
آخر هفته قرار شد شب نشینی امیر و مهسا بیان خونه ما. بعد شام بستنی سنتی گرفتن اومدن پیش ما. یه خورده خوش و بش کردیم تا اینکه سمانه گفت آیدی سارا رو بده فالو کنم تو اینستا. یوهو دیدم قیافه مهسا عوض شد! مکثی کرد و یه جوری که حس کردم هول شده گفت آیدیش با سینا دو نفره هستش. بعد گفت برات میفرستم و سعی کرد بحث رو عوض کنه. ولی سمانه گیر داده بود همین الان بفرست. مهسا هم به بهونه شارژ کردن گوشی سمانه رو برد تو اتاق ما. مشخص بود میخواد چیزی بهش بگه. قیافه امیر هم حس کردم یه جوری شده بود. من و امیر نشستیم به صحبت و بهش گفتم اون شب خوب ما رو قال گذاشتینا… خندید و گفت امان از مشروب خوب. مهسا و سمانه یک ساعت و خورده ای تو اتاق بودن تا اینکه اومدن بیرون. از چشما و میمیک صورت سمانه نمیشد فهمید چه اتفاقی افتاده. وقتی تو آشپزخونه داشت قهوه درست میکرد به بهونه کمک کردن رفتم سراغش گفتم چه خبر؟ چشماش برق زد و گفت بذار بچه ها برن بهت میگم. فقط در همین حد بگم که پشماااام! پقی زدم زیر خنده. سریع از آشپزخونه زدم بیرون که تابلو نشه.
امیر و مهسا ساعت حوالی 1 رفتن خونشون. به سمانه گفتم بدو بیا توضیح بده. گفت سینا و سارا از طریق اینستاگرام با مهسا و امیر آشنا شدن. گفتم خب. گفت اسم پیجشون هم هست «زوج پایه». گفتم خب. گفت چرا دوزاریت کجه. بیا پیجشون رو ببین خودت میفهمی. پیجشون رو که دیدم هنگ کردم. بیشتر پست ها بدن یک زن بود با شورت لامبادا یا سوتین های رنگارنگ! تو بیوی پیج هم نوشته بود: «زوجیم اهل فانتزی، نفر سوم بلاک». کف کرده بودم. سمانه گفت مهسا روش نمیشد چیزی بگه ولی بعد اتفاقای اون شب و گیری که من دادم بهش دیگه نشست واسم توضیح داد ماجرا رو. اینا میخواستن واسه تنوع تو سکسشون برن سراغ رابطه ضربدری که تو اینستاگرام با پیج سارا و سینا آشنا شدن. بعد از آشنایی مجازی رفتن بیرون همدیگرو دیدن و الان چهار ماهی هست پاشون به خونه هم باز شده. من که هنوز نتونسته بودم این اتفاق رو هضم کنم گفتم یعنی مهسا به سینا میده؟ سمانه گفت امیر هم سارا رو میکنه! یاد حرف مهسا افتادم. گفتم یادته مهسا از اکیپ ساختن با این بچه ها میگف
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
همه چی از جرات حقیقت شروع شد! (۴ و پایانی)
1401/06/01
#بیغیرتی #موازی #ماساژ
روز موعود فرا رسیده بود. من هیجان داشتم سمانه استرس. تو این چند روز چند اخیر تا سکس داشته بودیم که تو همشون از فانتزی موازی همراه با لمس طرفین حرف زده بودیم. تقریبا به لحاظ ذهنی تو این مدت آماده شده بودیم که یه تجربه عالی رو رقم بزنیم. سمانه دغدغه لباس پوشیدن داشت. شاید بگم ده باری لباس عوض کرد تا بالاخره به ترکیب مورد نظرش رسید. یه دامن کوتاه یشمی تا رونش رو قشنگ مینداخت بیرون با یه تاپ سفید که هم تنگ بود هم خط سینه ش بدجوری جلب توجه میکرد. منم که طبق معمول با تی شرت و شلوار جین بودم. راه افتادیم سمت خونه سارا و سینا. امیر و مهسا هنوز نرسیده بودن. سارا با یه لباس فوق سکسی اومد جلومون و استقبال خیلی گرمی کرد. برای اولین بار هم با من روبوسی کرد. سینا هم سمانه رو ماچ کرد. احساس کردم با کمی شیطنت کمی از کنار لب سمانه رو هم ماچ کرد. تا نشستیم امیر و مهسا هم رسیدن. مهسا هم با یه سرهمی صورتی اومده بود که از جلو سینه هاش و از پشت کونش خیلی صحنه اروتیکی ایجاد میکرد.
سینا بساط مشروب رو علم کرد. خندید و گفت امشب کسی حق نداره مست نشه. به من و سمانه نگاه کرد گفت خصوصا شما دو تا که همیشه کمتر از همه میخورید. خندیدم و شروع کردیم به نوشیدن. یه خورده نشستیم به چرت و پرت گفتن تا اینکه وقتی که سرمون گرم شده بود مهسا گفت بطری رو بیار که میخوایم بریم سراغ جرات حقیقت. سارا با خنده خاصی گفت آخ جوووون.
نشستیم کف زمین. قبلش یه پیک دیگه خوردیم. سینا بطری رو گذاشت وسط و چرخوند. به سارا افتاد. بهش گفت واسه دستگرمی برو مهسا رو ببوس. سارا هم خندید و رفت پیش مهسا. لباش رو سی ثانیه ای خورد. سمانه با چشمای خمار داشت نگاهش میکرد و منم کیرم سیخ شده بود و داشت شلوار جینم رو پاره میکرد. دوباره بطری رو چرخوندیم.این سری به سمانه افتاد. سارا به سمانه گفت از شوهرت بخواه تاپت رو دربیاره. سمانه هم که بین خجالت و مستی مونده بود یه نگاه به من انداخت و دستاش رو برد بالا. تاپش رو از تنش درآوردم و سوتین تنگ و قرمزش همه توجه ها رو به خودش جلب کرد. امیر که تا اون لحظه ساکت بود داد زد جوووون و همه خندیدن. بطری این بار سمت من افتاد. بدترین حالت ممکن چون سمانه نمیدونست چه حکمی واسه من کنه. نهایتا بهم گفت تی شرتت رو دربیار. درآوردم و بطری رو چرخوندم. دوباره افتاد سمت مهسا. بهش گفتم یکی از لباسات رو دربیار. از اونجایی که سرهمی پوشیده بود لباس درآوردنش به منزله این بود که با شورت و سوتین جلومون بشینه. خندید و با یه چشم به هم زدن سرهمی رو درآورد. شورت لامبادا پوشیده بود و من باورم نمی شد دارم مهسا رو تو این وضع میبینم. بطری دوباره چرخونده شد و اومد سمت سینا. مهسا که بدجوری از حالت عادی خارج شده بود گفت حکمت اینه سوتینم رو دربیاری و برام بخوری. سینا هم رو به سارا کرد و با لحن خندهداری گفت با اجازه. سارا هم گفت برو عشقم راحت باش. سینا بدون اینکه سوتین رو دربیاره سینه های مهسا رو آورد بیرون و نوکش رو خورد. هم کیر من هم کس سمانه خیس شده بود. دفعه بعد بطری افتاد سمت سمانه. مهسا گفت سمانه جان میخوام اجازه بدی امیر بیاد ببوستت و در کنارش یه کم نوازشت کنه. سمانه بی حرکت نشسته بود که امیر اومد سراغش. لباش رو اولش تکون نمیداد تا اینکه بعد چند ثانیه قشنگ از هم لب میگرفتن. وسطای لب گرفتن امیر دستش رو کرد تو شورت سمانه. سمانه که انتظارش رو نداشت فقط یه صدای اووووم ازش در اومد و کاری نتونست بکنه. مالش های کس سمانه توسط امیر همه مون رو حشری کرده بود.
تموم که شد یه نگاهی به سمانه کردم. با ارتباط
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1401/06/01
#بیغیرتی #موازی #ماساژ
روز موعود فرا رسیده بود. من هیجان داشتم سمانه استرس. تو این چند روز چند اخیر تا سکس داشته بودیم که تو همشون از فانتزی موازی همراه با لمس طرفین حرف زده بودیم. تقریبا به لحاظ ذهنی تو این مدت آماده شده بودیم که یه تجربه عالی رو رقم بزنیم. سمانه دغدغه لباس پوشیدن داشت. شاید بگم ده باری لباس عوض کرد تا بالاخره به ترکیب مورد نظرش رسید. یه دامن کوتاه یشمی تا رونش رو قشنگ مینداخت بیرون با یه تاپ سفید که هم تنگ بود هم خط سینه ش بدجوری جلب توجه میکرد. منم که طبق معمول با تی شرت و شلوار جین بودم. راه افتادیم سمت خونه سارا و سینا. امیر و مهسا هنوز نرسیده بودن. سارا با یه لباس فوق سکسی اومد جلومون و استقبال خیلی گرمی کرد. برای اولین بار هم با من روبوسی کرد. سینا هم سمانه رو ماچ کرد. احساس کردم با کمی شیطنت کمی از کنار لب سمانه رو هم ماچ کرد. تا نشستیم امیر و مهسا هم رسیدن. مهسا هم با یه سرهمی صورتی اومده بود که از جلو سینه هاش و از پشت کونش خیلی صحنه اروتیکی ایجاد میکرد.
سینا بساط مشروب رو علم کرد. خندید و گفت امشب کسی حق نداره مست نشه. به من و سمانه نگاه کرد گفت خصوصا شما دو تا که همیشه کمتر از همه میخورید. خندیدم و شروع کردیم به نوشیدن. یه خورده نشستیم به چرت و پرت گفتن تا اینکه وقتی که سرمون گرم شده بود مهسا گفت بطری رو بیار که میخوایم بریم سراغ جرات حقیقت. سارا با خنده خاصی گفت آخ جوووون.
نشستیم کف زمین. قبلش یه پیک دیگه خوردیم. سینا بطری رو گذاشت وسط و چرخوند. به سارا افتاد. بهش گفت واسه دستگرمی برو مهسا رو ببوس. سارا هم خندید و رفت پیش مهسا. لباش رو سی ثانیه ای خورد. سمانه با چشمای خمار داشت نگاهش میکرد و منم کیرم سیخ شده بود و داشت شلوار جینم رو پاره میکرد. دوباره بطری رو چرخوندیم.این سری به سمانه افتاد. سارا به سمانه گفت از شوهرت بخواه تاپت رو دربیاره. سمانه هم که بین خجالت و مستی مونده بود یه نگاه به من انداخت و دستاش رو برد بالا. تاپش رو از تنش درآوردم و سوتین تنگ و قرمزش همه توجه ها رو به خودش جلب کرد. امیر که تا اون لحظه ساکت بود داد زد جوووون و همه خندیدن. بطری این بار سمت من افتاد. بدترین حالت ممکن چون سمانه نمیدونست چه حکمی واسه من کنه. نهایتا بهم گفت تی شرتت رو دربیار. درآوردم و بطری رو چرخوندم. دوباره افتاد سمت مهسا. بهش گفتم یکی از لباسات رو دربیار. از اونجایی که سرهمی پوشیده بود لباس درآوردنش به منزله این بود که با شورت و سوتین جلومون بشینه. خندید و با یه چشم به هم زدن سرهمی رو درآورد. شورت لامبادا پوشیده بود و من باورم نمی شد دارم مهسا رو تو این وضع میبینم. بطری دوباره چرخونده شد و اومد سمت سینا. مهسا که بدجوری از حالت عادی خارج شده بود گفت حکمت اینه سوتینم رو دربیاری و برام بخوری. سینا هم رو به سارا کرد و با لحن خندهداری گفت با اجازه. سارا هم گفت برو عشقم راحت باش. سینا بدون اینکه سوتین رو دربیاره سینه های مهسا رو آورد بیرون و نوکش رو خورد. هم کیر من هم کس سمانه خیس شده بود. دفعه بعد بطری افتاد سمت سمانه. مهسا گفت سمانه جان میخوام اجازه بدی امیر بیاد ببوستت و در کنارش یه کم نوازشت کنه. سمانه بی حرکت نشسته بود که امیر اومد سراغش. لباش رو اولش تکون نمیداد تا اینکه بعد چند ثانیه قشنگ از هم لب میگرفتن. وسطای لب گرفتن امیر دستش رو کرد تو شورت سمانه. سمانه که انتظارش رو نداشت فقط یه صدای اووووم ازش در اومد و کاری نتونست بکنه. مالش های کس سمانه توسط امیر همه مون رو حشری کرده بود.
تموم که شد یه نگاهی به سمانه کردم. با ارتباط
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
زیرزمین بدبو
1402/01/18
#آنال #موازی #عاشقی
یه نگاهی برای آخرین بار تو آیینه به خودم انداختم تا مطمئن بشم در زیباترین و جوانترین حالت ممکن هستم و راه افتادم سمت فرودگاه. سر راه آرین رو سپردم به حمید، شوهر سابقم، که بطور مشترک حضانت آرین روبر عهده داشتیم و بهش گفتم که مهمون دارم از ایران برای یه هفته و این هفته آرین پیش اون باشه.
دل توی دلم نبود و هیجان عجیبی داشتم. مدام خاطرات بیست و پنج ساله پیش تو ذهنم میومد. آهنگ «کیو کیو بنگ بنگ» گوگوش رو گذاشته بودم و بخصوص این بیت رو با تمام وجود همصدایی میکردم:«چقدر ممنوعه خوندیم تو زیر زمین بد بو-همش بحث و جدل بود سر پیام شاملو». البته در مورد ما هیچ بحث و جدلی سر پیام شاملو نبود و اصلا اون موقع نمیشناختیمش، راستش اصلا چیزی هم نمیخوندیم، بلکه فقط تو اون زیر زمین میکردیم و میدادیم.
خونه قدیمی ما یه خونه جنوبی بود که یه زیر زمین بزرگ داشت. یک حیاط پر درخت پشت خونه بود و از تو حیاط خونه یه در آدم رو کوچیک تو یه کوچه باریک باز میشد که معمولا ازش استفاده نمیکردیم و از در اصلی سمت خیابون تردد میکردیم.
تو فرودگاه بالاخره فرشید رو پیدا کردم. موهاش جو گندمی شده بود، اما همچنان جذاب و خواستنی بود. بی اختیار رطوبتی در کسم حس کردم. یعنی میشه امشب با این مرد جذاب باشم. تقریبا مطمئن بودم که به محض رسیدن به خونه از خود بیخود میشم و اگه اون بخواد تو همون لحظات اول خودم رو در اختیارش میزارم.
فرشید شوهر،پونه، نزدیکترین دوستم تو ایران بود. من از راهنمایی با پونه دوست بودم و از همه چیز هم خبر داشتیم. تو کلاس دوم راهنمایی اولین تجربه دوست پسر داشتن رو تجربه کردیم. پونه اول دبیرستان بود که برای اولین بار کون داد به دوست پسرش که خیلی هم دردناک بود، اما من که شش ماه بعد برای اولین بار به دوست پسرم کامیار کون دادم تجربه نسبتا دلپذیرتری داشتم. پونه خوشگل بود و تو هر جمعی میدرخشید اما من اگرچه زشت نبودم اما همیشه در حاشیه بودم.
فرشید رو تو بغلم میفشرم، هرچند کاپشنهایی که تنمون هست اجازه هیچ لمسی رو نمیده. گفتم:«پونه و بچه ها چطورن؟ دلم براش یه ذره شده» جواب داد:«اونها هم خوبن، شرایط تو ایران خیلی سخت شده، دیگه جای موندن نیست»
پونه با فرشید تو سال سوم دبیرستان آشنا شد. با وجود زیبایی زائدالوصف پونه، فرشید هنوز از پونه سرتر بود. از همون موقع من هم عاشق فرشید شدم، اما بخاطر پونه نمیتونستم اظهار علاقه کنم. پونه که خیلی فرشید رو دوست داشت برای اینکه فرشید رو پایبند خودش بکنه تو همون ماه اول بهش کون داد. یه روز تو زیرزمین داشتیم درس میخوندیم که اون داستان کون دادنش به فرشید رو با آب و تاب تعریف کرد و از سختیهایی که برای پیدا کردن مکان کشیده بودند. هر دومون حشری شده بودیم، قبلا کسهای همدیگر رو خورده بودیم، دوباره مشغول شدیم. همون جا بود که این ایده به سرم زد. به پونه پیشنهاد دادم که بیان تو زیرزمین بکنن و من هم که اون موقع چند سال بود با کامیار دوست بودم میتونستیم چهار نفری حال کنیم. پدر و مادرم هر دو کار میکردند و مادر بزرگ پیرم هم که با ما زندگی میکرد از پله نمیتونست بیاد پایین. برای رفت و آمد از در پشتی که تو کوچه تنگ بود و متروک شده میتونستن استفاده کنند. وقتی پونه قبول کرد نزدیک بود بال دربیارم. اینطوری حداقل میتونستم کیر فرشید رو ببینم و کلا حال هم میداد اگرچه خطرناک هم بود.
تو ماشین دوباره آهنگ کیو کیو بنگ بنگ رو گذاشتم و شروع کردم به همخونی با گوگوش و فقط اون مصرع رو اینطوری عوض کردم:« چقدر ممنوعه کردیم تو زیر زمین بدبو» و دوتایی پکی زدیم زیر خنده.
یادمه دفعه اول پشت به
1402/01/18
#آنال #موازی #عاشقی
یه نگاهی برای آخرین بار تو آیینه به خودم انداختم تا مطمئن بشم در زیباترین و جوانترین حالت ممکن هستم و راه افتادم سمت فرودگاه. سر راه آرین رو سپردم به حمید، شوهر سابقم، که بطور مشترک حضانت آرین روبر عهده داشتیم و بهش گفتم که مهمون دارم از ایران برای یه هفته و این هفته آرین پیش اون باشه.
دل توی دلم نبود و هیجان عجیبی داشتم. مدام خاطرات بیست و پنج ساله پیش تو ذهنم میومد. آهنگ «کیو کیو بنگ بنگ» گوگوش رو گذاشته بودم و بخصوص این بیت رو با تمام وجود همصدایی میکردم:«چقدر ممنوعه خوندیم تو زیر زمین بد بو-همش بحث و جدل بود سر پیام شاملو». البته در مورد ما هیچ بحث و جدلی سر پیام شاملو نبود و اصلا اون موقع نمیشناختیمش، راستش اصلا چیزی هم نمیخوندیم، بلکه فقط تو اون زیر زمین میکردیم و میدادیم.
خونه قدیمی ما یه خونه جنوبی بود که یه زیر زمین بزرگ داشت. یک حیاط پر درخت پشت خونه بود و از تو حیاط خونه یه در آدم رو کوچیک تو یه کوچه باریک باز میشد که معمولا ازش استفاده نمیکردیم و از در اصلی سمت خیابون تردد میکردیم.
تو فرودگاه بالاخره فرشید رو پیدا کردم. موهاش جو گندمی شده بود، اما همچنان جذاب و خواستنی بود. بی اختیار رطوبتی در کسم حس کردم. یعنی میشه امشب با این مرد جذاب باشم. تقریبا مطمئن بودم که به محض رسیدن به خونه از خود بیخود میشم و اگه اون بخواد تو همون لحظات اول خودم رو در اختیارش میزارم.
فرشید شوهر،پونه، نزدیکترین دوستم تو ایران بود. من از راهنمایی با پونه دوست بودم و از همه چیز هم خبر داشتیم. تو کلاس دوم راهنمایی اولین تجربه دوست پسر داشتن رو تجربه کردیم. پونه اول دبیرستان بود که برای اولین بار کون داد به دوست پسرش که خیلی هم دردناک بود، اما من که شش ماه بعد برای اولین بار به دوست پسرم کامیار کون دادم تجربه نسبتا دلپذیرتری داشتم. پونه خوشگل بود و تو هر جمعی میدرخشید اما من اگرچه زشت نبودم اما همیشه در حاشیه بودم.
فرشید رو تو بغلم میفشرم، هرچند کاپشنهایی که تنمون هست اجازه هیچ لمسی رو نمیده. گفتم:«پونه و بچه ها چطورن؟ دلم براش یه ذره شده» جواب داد:«اونها هم خوبن، شرایط تو ایران خیلی سخت شده، دیگه جای موندن نیست»
پونه با فرشید تو سال سوم دبیرستان آشنا شد. با وجود زیبایی زائدالوصف پونه، فرشید هنوز از پونه سرتر بود. از همون موقع من هم عاشق فرشید شدم، اما بخاطر پونه نمیتونستم اظهار علاقه کنم. پونه که خیلی فرشید رو دوست داشت برای اینکه فرشید رو پایبند خودش بکنه تو همون ماه اول بهش کون داد. یه روز تو زیرزمین داشتیم درس میخوندیم که اون داستان کون دادنش به فرشید رو با آب و تاب تعریف کرد و از سختیهایی که برای پیدا کردن مکان کشیده بودند. هر دومون حشری شده بودیم، قبلا کسهای همدیگر رو خورده بودیم، دوباره مشغول شدیم. همون جا بود که این ایده به سرم زد. به پونه پیشنهاد دادم که بیان تو زیرزمین بکنن و من هم که اون موقع چند سال بود با کامیار دوست بودم میتونستیم چهار نفری حال کنیم. پدر و مادرم هر دو کار میکردند و مادر بزرگ پیرم هم که با ما زندگی میکرد از پله نمیتونست بیاد پایین. برای رفت و آمد از در پشتی که تو کوچه تنگ بود و متروک شده میتونستن استفاده کنند. وقتی پونه قبول کرد نزدیک بود بال دربیارم. اینطوری حداقل میتونستم کیر فرشید رو ببینم و کلا حال هم میداد اگرچه خطرناک هم بود.
تو ماشین دوباره آهنگ کیو کیو بنگ بنگ رو گذاشتم و شروع کردم به همخونی با گوگوش و فقط اون مصرع رو اینطوری عوض کردم:« چقدر ممنوعه کردیم تو زیر زمین بدبو» و دوتایی پکی زدیم زیر خنده.
یادمه دفعه اول پشت به
امیر و آتوسا قشنگ (۳)
1402/02/09
#تریسام #موازی #دوست_دختر
دو تا قسمت قبل در مورد سکس من و آتوسا جونم بود این قسمت در مورد سکسمون با دختر خاله آتوسا و امیر یکی دیگه از رفیق های من هستش،
ساعت نزدیک های ۱۲ بود و باید خونه رو تحویل میدادیم اما دوست نداشتیم از پیش هم بریم،آتوسا پیشنهاد داد که هرکی یکی رو بیاره ۴تایی بریم بچرخیم،اول آتوسا به چندتا از دوستاش زنگ زد و اونا نبودن و آخرش به دختر خالش سپیده زنگ زد و اون بود بعدش من به امیر دوستم زنگ زدم و اونم بود بهش آدرس دادم و اومد دم خونه ای که بودیم،دیدم لکسوس خریده،یه چند وقتی بود ازش خبر نداشتم،اومدم و سوار شدیم رفتیم دم خونه سپیده و اونم که لکسوس رو دید قشنگ شل شد،امیر پیشنهاد داد بریم دفترش و مشروب خوری و همه موافق بودیم،رفتیم دفتر و دخترها مانتو و روسری رو در آوردن و هر دو تاپ جذب باز تنشون بود،سپیده یه دختر قد بلند و لاغر خوش اندام اما مثل آتوسا جونم توپر نبود اما خداییش سپیده هم خوب بود،امیر تکیلا پلمپ آورد و باز کرد و شروع کردیم خوردن ،یه کم که داغ شدیم امیر پیشنهاد بطری بازی داد و شروع شد ،اولش افتاد به من و منم حقیقت رو انتخاب کردم،پرسید آخرین باری که سکس کردی کی بوده ،گفتم ۳-۴ ساعت پیش،آتوسا یه کم خجالت کشید و خندید،بعدش افتاد با سپیده ازش پرسیدم اولین باری که سکس کامل داشتی کی بود میخواستم ببینم راهش بازه یا نه اونم گفت ۳ سال پیش،مشروب حسابی داغمون کرده بود،همینجوری چرخید و سوالات حول و خوش سکس بود بعدش گفتیم دیگه جرات،حقیقت بسه،افتاد به آتوسا،امیر بهش گفت گردن امیر رو لیس بزن و اونم خیلی سکسی انجام داد،افتاد به سپیده و آتوسا گفت بهش درتی دنس برقص و اونم حسابی ترکوند و خوب کونش رو واسمون تکوند میداد ،من که بعد از چهار بار سکس دوباره سیخ کردم،افتاد به من و سپیده گفت کون آتوسا رو لیس بزتن ،آتوسا اولش تنگ بازی در آورد اما قرار شد یه کم از مشت شلوازش رو بده پایین و منم لپ باسنش و حسابی لیس زدم و آخرش هم یه گاز ریز گرفتم،بعدش افتاد به من ،دیگه میخواستم راه رو واسه امیر باز کنم البته که سپیده هم دلش میخواست،گفتم سپیده با کونش بره رو دهن امیر و فشار بده،اونم همین کار رو کرده و امیر خوشش اومد،کم کم میخواستیم لختشون کنیم(ما با امیر زیاد برنامه چیده بودیم میدونستیم باید چه کنیم) افتاد به آتوسا و امیر گفت تاپ رو در بیار منم الکی یه باز غیرت برداشتم و سپیده و امیر گفتن بازی دیگه و منم مثلا با ناراحتی قبول کردم و آتوسا تاپش رو در آورد ،بعدش افتاد به سپیده و آتوسا به تلافی گفت شلوارت رو در بیار و اونم خیلی راحت در آورد یه شورت صورتی پاش بود و جلوش یه کم خیس،معلوم بود خیس کرده،بعدش افتاد به من،منم شلوار رو در آوردم و کیر سیخ شدم معلوم بود،بعدش امیر افتاد اونم با شورت نشست و افتاد به سپیده که یهو امیر به جای شلوار گفت سوتین رو در بیار در صورتی که شلوار آتوسا مونده بود اما امیر از ممه های آتوسا خوشش اومده بود و حق هم داشت واقعا ممه های عالی داره،اتوسا هم در اورد و من بیشتر حشری شدم،دیگه همه تقریبا لخت بودیم و حشری هی هم مشروب میخوردیم افتاد به سپیده یهو آتوسا گفت واسه امیر ساک بزن ،من پشمام ریخت یهو آتوسا زد به سیم آخر،اونم از خداش افتاد به جون امیر منم که این صحنه رو دیدم افتادم به جون ممه های آتوسا و حسابی خوردم و اونم دستش رفت سمت کیر من،یه کم بعد آتوسا هم شروع کرد ساک زدن و من و امیر رو آسمونا،من که حالا حالاها آبم نمیومد اما امیر ترسید جلو ما زود بیاد ،سپیده رو کشید بالا و افتاد به جون ممه هاش،منم سیخ بودم و آتوسا رو لخت کردم افتادم به کص لیسی ،آتوسا رو میز گ
1402/02/09
#تریسام #موازی #دوست_دختر
دو تا قسمت قبل در مورد سکس من و آتوسا جونم بود این قسمت در مورد سکسمون با دختر خاله آتوسا و امیر یکی دیگه از رفیق های من هستش،
ساعت نزدیک های ۱۲ بود و باید خونه رو تحویل میدادیم اما دوست نداشتیم از پیش هم بریم،آتوسا پیشنهاد داد که هرکی یکی رو بیاره ۴تایی بریم بچرخیم،اول آتوسا به چندتا از دوستاش زنگ زد و اونا نبودن و آخرش به دختر خالش سپیده زنگ زد و اون بود بعدش من به امیر دوستم زنگ زدم و اونم بود بهش آدرس دادم و اومد دم خونه ای که بودیم،دیدم لکسوس خریده،یه چند وقتی بود ازش خبر نداشتم،اومدم و سوار شدیم رفتیم دم خونه سپیده و اونم که لکسوس رو دید قشنگ شل شد،امیر پیشنهاد داد بریم دفترش و مشروب خوری و همه موافق بودیم،رفتیم دفتر و دخترها مانتو و روسری رو در آوردن و هر دو تاپ جذب باز تنشون بود،سپیده یه دختر قد بلند و لاغر خوش اندام اما مثل آتوسا جونم توپر نبود اما خداییش سپیده هم خوب بود،امیر تکیلا پلمپ آورد و باز کرد و شروع کردیم خوردن ،یه کم که داغ شدیم امیر پیشنهاد بطری بازی داد و شروع شد ،اولش افتاد به من و منم حقیقت رو انتخاب کردم،پرسید آخرین باری که سکس کردی کی بوده ،گفتم ۳-۴ ساعت پیش،آتوسا یه کم خجالت کشید و خندید،بعدش افتاد با سپیده ازش پرسیدم اولین باری که سکس کامل داشتی کی بود میخواستم ببینم راهش بازه یا نه اونم گفت ۳ سال پیش،مشروب حسابی داغمون کرده بود،همینجوری چرخید و سوالات حول و خوش سکس بود بعدش گفتیم دیگه جرات،حقیقت بسه،افتاد به آتوسا،امیر بهش گفت گردن امیر رو لیس بزن و اونم خیلی سکسی انجام داد،افتاد به سپیده و آتوسا گفت بهش درتی دنس برقص و اونم حسابی ترکوند و خوب کونش رو واسمون تکوند میداد ،من که بعد از چهار بار سکس دوباره سیخ کردم،افتاد به من و سپیده گفت کون آتوسا رو لیس بزتن ،آتوسا اولش تنگ بازی در آورد اما قرار شد یه کم از مشت شلوازش رو بده پایین و منم لپ باسنش و حسابی لیس زدم و آخرش هم یه گاز ریز گرفتم،بعدش افتاد به من ،دیگه میخواستم راه رو واسه امیر باز کنم البته که سپیده هم دلش میخواست،گفتم سپیده با کونش بره رو دهن امیر و فشار بده،اونم همین کار رو کرده و امیر خوشش اومد،کم کم میخواستیم لختشون کنیم(ما با امیر زیاد برنامه چیده بودیم میدونستیم باید چه کنیم) افتاد به آتوسا و امیر گفت تاپ رو در بیار منم الکی یه باز غیرت برداشتم و سپیده و امیر گفتن بازی دیگه و منم مثلا با ناراحتی قبول کردم و آتوسا تاپش رو در آورد ،بعدش افتاد به سپیده و آتوسا به تلافی گفت شلوارت رو در بیار و اونم خیلی راحت در آورد یه شورت صورتی پاش بود و جلوش یه کم خیس،معلوم بود خیس کرده،بعدش افتاد به من،منم شلوار رو در آوردم و کیر سیخ شدم معلوم بود،بعدش امیر افتاد اونم با شورت نشست و افتاد به سپیده که یهو امیر به جای شلوار گفت سوتین رو در بیار در صورتی که شلوار آتوسا مونده بود اما امیر از ممه های آتوسا خوشش اومده بود و حق هم داشت واقعا ممه های عالی داره،اتوسا هم در اورد و من بیشتر حشری شدم،دیگه همه تقریبا لخت بودیم و حشری هی هم مشروب میخوردیم افتاد به سپیده یهو آتوسا گفت واسه امیر ساک بزن ،من پشمام ریخت یهو آتوسا زد به سیم آخر،اونم از خداش افتاد به جون امیر منم که این صحنه رو دیدم افتادم به جون ممه های آتوسا و حسابی خوردم و اونم دستش رفت سمت کیر من،یه کم بعد آتوسا هم شروع کرد ساک زدن و من و امیر رو آسمونا،من که حالا حالاها آبم نمیومد اما امیر ترسید جلو ما زود بیاد ،سپیده رو کشید بالا و افتاد به جون ممه هاش،منم سیخ بودم و آتوسا رو لخت کردم افتادم به کص لیسی ،آتوسا رو میز گ
مربی بیلیارد (۲)
1402/04/02
#موازی #مشتری
لب هام رو گذاشتم رو لب های زیبا دستم از پشت رو کمرش بود،کشیدمش سمت خودم داغی بدنش رو حس میکردم همزمان که غرق لب گرفتن بودیم با دستم باسن خوش فرمشو ماساژ میدادم، یهو یه چیزی یادم افتاد،دوربین های مغازه،اونا رو باید خاموش میکردم،باشگاه بیلیارد یه جوری که باید تقریبا روی هر میز یه دوربین باشه واسه وقتایی مشتری به ضربه حریف اعتراض داره و هم یه وقت کسی شار بیلیاردی کش نره ، یه لحظه از زیبا جدا شدم گفتم عشقم یه دقیقه بهم وقت بده، رفتم سمت میز مدیریت و دوربین هارو خاموش کردم، وحیدم با مهسا مشغول بودن ، اونام کامل لخت شده بودن فقط یکی یه شرت پاشون بود واقعا ای مادرو دختر خیلی شبیه هم بودن، راه افتاد رفتم پیش زیبا رو مبل انتهای باشگاه ولو شده بود با چشمای خمار داشت منو نگاه میکرد. رفتم بالا سرش یه بوس از گوشه لبش کردم گفتم ببخشید اونم اروم در گوشم با یه عشوه خاصی گفت اشکالی نداره ، همون مدل لبام گذاشتم رک لباش اونم پاهاش رو دور کردم حقله کرد، آروم اومدم پایین تر چندتا بوسه روی گردنش زدم، زیر مانتویش رو از تنش در اوردم حالا فقط بین من سینه های گندش یه سوتین قرمز بود که کامل سینه هاش داخل جا نشده بود،زبونمو میاوردم رو قسمتی از سینه هاش که بیرون بود، آه نالش بلند شده بود یه دستمو آروم بردم سمت کوسش دستمو بردم زیر شرتشو کوسشو میمالوندم، سینه هاشم از سوتین بیرون انداختمو شروع کردم به خوردشون نوبتی زبون میاوردم رو سینه هاش،چند دیقه تو همین حالت بودیم، شروع کردم از وسط سینه هاش زبون کشیدن تا بالای شرتش، بهش گفتم اجازه هست اونم با سر بهم تایید داد با دندون شرتشو گرفتم اونم با بالا اوردن پاهاش باهم همکاری کرد شرتشو در اوردم ، وای چه کوس خوشگلی داشت جم جور به قول این دوستان کلوچه ای پشماشم تازه زده بود معلوم بود خیلی به خودش میرسه،صدای آه ناله مهسا هم از اون ور میزا میومد تقریبا ۱۰ متری با وحیدو مهسا فاصله داشتیم اونا رو مبل های اول باشگاه بودن ولی صدای آه و نالشون واضع میومد،همین بیشتر حشریم میکرد، زبونمو گذاشتم رو کوس زیبا و شروع کردم به خوردن، حالا نخور کی بخور وسط کار اروم گازش میگرفتم زبونمو یکم میکردم داخل ، زیبام هی قربون صدقم میرفت، که یهو سرمو سفت گرفت محکم به کوسش فشار داد با یه جیغ بلند فهمیدم ارضا شده، مهسا شیطون از اونور داد زد جووون عرفان به مامانم خوب حال بده، منم یه چشم گفتمو جامون عوض کردیم،من نشستم رو مبل و زیبا اومد بین پاهام شرتمو در اورد ، اول اروم زبونشو میکشید رو کیرم کم کم شروع کرد به خوردنش واقعا انگار رو ابرا بودم ، کیرم تو دهنش بود و با اون چشای سبز رنگ قشنگ بهم زل زده بود.بهش گفتم بسه زیبا جون بیا بشین رو کیرم، گفت با کمال میل زانو هاش گذاشت کنار رونم کیرم تنظیم کرد در سوراخ کسش و با یه قوس کمر کل کیرم یهو رفت داخل کوسش، کوسش به شدت داغ و لیز بود شروع کرد به بالا پایین کردن وسط کار دیدم خسته شده کمرشو گرفتمو خودم تلمبه میزدم صدای آه نالش بلند شده بود که یهو صدای جیغ مهسا در آومد فهمیدم مهسا اونور داره خیلی حال میکنه و اونم ارضا شده. یکم تو همین حال تلمبه زدم بعدش گفتم زیبا بیا داگی شو، از رو کیرم بلند شد روی مبل داگی شد، این کوس و کون زیبا تو اون حال به قدری حشریم کرده بود که دوست داشتم فقط بشین این صحنه رو نگاه کنم ، یهو زیبا صداش در اومد گفت بکن دیگه مردم، کیرم گذاشتم در کوسشو شروع کردم به تلنبه زدن، زیبا داد میزد که بزن رو کونم بزن رو کونم ، منم همزمان چک میزنم رو کونشو تلمبه میزدم چند دقیقه همین پوزیشن بودیم که دیدم یهو خودشو داد عقب
1402/04/02
#موازی #مشتری
لب هام رو گذاشتم رو لب های زیبا دستم از پشت رو کمرش بود،کشیدمش سمت خودم داغی بدنش رو حس میکردم همزمان که غرق لب گرفتن بودیم با دستم باسن خوش فرمشو ماساژ میدادم، یهو یه چیزی یادم افتاد،دوربین های مغازه،اونا رو باید خاموش میکردم،باشگاه بیلیارد یه جوری که باید تقریبا روی هر میز یه دوربین باشه واسه وقتایی مشتری به ضربه حریف اعتراض داره و هم یه وقت کسی شار بیلیاردی کش نره ، یه لحظه از زیبا جدا شدم گفتم عشقم یه دقیقه بهم وقت بده، رفتم سمت میز مدیریت و دوربین هارو خاموش کردم، وحیدم با مهسا مشغول بودن ، اونام کامل لخت شده بودن فقط یکی یه شرت پاشون بود واقعا ای مادرو دختر خیلی شبیه هم بودن، راه افتاد رفتم پیش زیبا رو مبل انتهای باشگاه ولو شده بود با چشمای خمار داشت منو نگاه میکرد. رفتم بالا سرش یه بوس از گوشه لبش کردم گفتم ببخشید اونم اروم در گوشم با یه عشوه خاصی گفت اشکالی نداره ، همون مدل لبام گذاشتم رک لباش اونم پاهاش رو دور کردم حقله کرد، آروم اومدم پایین تر چندتا بوسه روی گردنش زدم، زیر مانتویش رو از تنش در اوردم حالا فقط بین من سینه های گندش یه سوتین قرمز بود که کامل سینه هاش داخل جا نشده بود،زبونمو میاوردم رو قسمتی از سینه هاش که بیرون بود، آه نالش بلند شده بود یه دستمو آروم بردم سمت کوسش دستمو بردم زیر شرتشو کوسشو میمالوندم، سینه هاشم از سوتین بیرون انداختمو شروع کردم به خوردشون نوبتی زبون میاوردم رو سینه هاش،چند دیقه تو همین حالت بودیم، شروع کردم از وسط سینه هاش زبون کشیدن تا بالای شرتش، بهش گفتم اجازه هست اونم با سر بهم تایید داد با دندون شرتشو گرفتم اونم با بالا اوردن پاهاش باهم همکاری کرد شرتشو در اوردم ، وای چه کوس خوشگلی داشت جم جور به قول این دوستان کلوچه ای پشماشم تازه زده بود معلوم بود خیلی به خودش میرسه،صدای آه ناله مهسا هم از اون ور میزا میومد تقریبا ۱۰ متری با وحیدو مهسا فاصله داشتیم اونا رو مبل های اول باشگاه بودن ولی صدای آه و نالشون واضع میومد،همین بیشتر حشریم میکرد، زبونمو گذاشتم رو کوس زیبا و شروع کردم به خوردن، حالا نخور کی بخور وسط کار اروم گازش میگرفتم زبونمو یکم میکردم داخل ، زیبام هی قربون صدقم میرفت، که یهو سرمو سفت گرفت محکم به کوسش فشار داد با یه جیغ بلند فهمیدم ارضا شده، مهسا شیطون از اونور داد زد جووون عرفان به مامانم خوب حال بده، منم یه چشم گفتمو جامون عوض کردیم،من نشستم رو مبل و زیبا اومد بین پاهام شرتمو در اورد ، اول اروم زبونشو میکشید رو کیرم کم کم شروع کرد به خوردنش واقعا انگار رو ابرا بودم ، کیرم تو دهنش بود و با اون چشای سبز رنگ قشنگ بهم زل زده بود.بهش گفتم بسه زیبا جون بیا بشین رو کیرم، گفت با کمال میل زانو هاش گذاشت کنار رونم کیرم تنظیم کرد در سوراخ کسش و با یه قوس کمر کل کیرم یهو رفت داخل کوسش، کوسش به شدت داغ و لیز بود شروع کرد به بالا پایین کردن وسط کار دیدم خسته شده کمرشو گرفتمو خودم تلمبه میزدم صدای آه نالش بلند شده بود که یهو صدای جیغ مهسا در آومد فهمیدم مهسا اونور داره خیلی حال میکنه و اونم ارضا شده. یکم تو همین حال تلمبه زدم بعدش گفتم زیبا بیا داگی شو، از رو کیرم بلند شد روی مبل داگی شد، این کوس و کون زیبا تو اون حال به قدری حشریم کرده بود که دوست داشتم فقط بشین این صحنه رو نگاه کنم ، یهو زیبا صداش در اومد گفت بکن دیگه مردم، کیرم گذاشتم در کوسشو شروع کردم به تلنبه زدن، زیبا داد میزد که بزن رو کونم بزن رو کونم ، منم همزمان چک میزنم رو کونشو تلمبه میزدم چند دقیقه همین پوزیشن بودیم که دیدم یهو خودشو داد عقب
یعنی میشه؟ (۱)
1402/07/11
#موازی #زن_شوهردار #تریسام
سلام
خاطره ای که دارم رو تو دو قسمت خلاصه میکنم و قسمت اول رو یه سری مقدمات تمرکز کنم و شخصیت ها. اینم بگم که چون اتفاقات خیلی زیاد و طولانی تو این داستان افتاده، سعی میکنم خلاصه بگم و زیاد حاشیه نرم
محمد هستم و با دختری دوست بودم به اسم مبینا. اولین سالروز دوستیمون رو کافه بودیم و همینجور که مشغول صحبت بودیم، منم داشتم استوری های اینستاگرام رو نگاه میکردم. استوری حسام(صمیمی ترین دوستم) رو که باز کردم چشمام چهارتا شد. حسام نامزد کرد!!! چقد یهویی! حسام آخه؟ اون که اصلا مال این حرفا نبود! خلاصه درجا شمارشو گرفتم و گفتم: لاشی! چه بی خبر! چه یهویی! یه خبری ندی یه وقت دیوث! گفت جریانش طولانیه و از این صحبتا! دیدمت واست تعریف میکنم. گفتم باشه و خدافظی کردم و واسش خوشحال شدم که بالاخره یکی تونسته تحملش کنه.
دو روز بعدش دیدمش و داستان رو واسم تعریف کرد که خانمم یکی از آشناهای دورمون بوده و یه مدت با هم در ارتباط بودیم و تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم. منم آرزوی خوشبختی کردم واسش و بعد از یکم صحبت خدافظی کردم و رفتم.
چند روز بعد از این ماجرا رفتم بوتیک حسام که پاتوقم بود،یه سری بهش بزنم و طبق معمول تایم بگذرونم. دیدم نیستش و یه دختر خوشگل و ظریف نشسته اونجا. رفتم داخل و سلام کردم و گفتم: حسام نیستش؟ گفت: چرا همینجا بود و رفته قهوه بگیره و بیاد. شما باید محمد باشین، درسته؟ گفتم بله. گفت من سنا هستم، خانمِ حسام… بعد از احوالپرسی و یکم خوش و ، تو دلم گفتم: دمت گرم حسام! چه توری انداختی و چه شاه ماهی ای گرفتی! درسته که سنا خیلی سفید و خوشگل و ظریف بود، ولی همچنان مبینا رو خوشگل تر میدیدم. مبینا به معنای واقعی باربی بود و با یه پوست گندمی. همیشه از دیدن بدنش لذت میبردم و به معنای واقعی حشری کننده بود! تو همین فکرا بودم که حسام اومد و بعد از سلام علیک خواست ما رو به هم معرفی کنه که گفتم: لازم نکرده، تو نبودی آشنایی انجام شده و با خنده سنا بحث ادامه پیدا کرد تا یکم بعدش که خدافظی کردم و رفتم.
یه روز که با مبینا بیرون بودیم بهش گفتم، نظرت چیه که یه برنامه با حسام و سنا بچینیم؟
گفت: عالیه! هرچی زودتر باشه که منم سنا رو زودتر ببینم.
زنگ زدم به حسام و برنامه رو واسه پس فردا هماهنگ کردیم
روز برنامه رسید و رفتم دنبال مبینا و دیدم به به! خوشگل تر از همیشه اومده! نشست تو ماشین و بهش گفتم: اگه میدونستم اینقدر خوشگل شدی، برنامه رو تو خونه میچیدم! خندید و طبق معمول گفت خیلی آشغالی بدبخت حشری…
رسیدیم کافه و حسام و سنا زودتر از ما اونجا بودن. رفتیم سلام کردیم و دیدم که سنا هم خیلی بهتر از روز اولی که دیدمش اومده بود. همونجا بود که جرقه یه فکر شیطانی اومد تو ذهنم! سکس موازی…
مبینا و سنا زودتر و بیشتر از اون چیزی که فکر میکردم با هم گرم گرفته بودن. دقیقا دوتاشون خیلی گرم و خوش برخورد بودن و حسابی با هم مشغول صحبت و خنده و غیبت کردن از من و حسام بودن
بعد از اون روز تقریبا مرتب همدیگه رو میدیدم و صمیمیت بین ۴ تامون خیلی زیاد شده بود. بعد از تقریبا یک سال همچنان اون فکر سکس موازی عین خوره به جونم بود و از یه سری حرفا و رفتارای حسام، حس میکردم اونم از این فکر بدش نمیاد. ولی چجور باید مطرحش میکردم؟! فکر کردن به مطرح کردن این قضیه هم شوخی بود، چه برسه به زبون آوردنش تا اینکه قرار شد چهارتایی بریم شمال…
رفتیم و یه ویلای شیک استخردار گرفتیم و ساکن شدیم. بعد از یه روز گشت و گذار، شب برگشتیم ویلا و بعد از یکم استراحت مشغول مشروب خوردن شدیم. بعد از اینکه حسابی مست شدیم و بزن برقص کردیم، تقریبا
1402/07/11
#موازی #زن_شوهردار #تریسام
سلام
خاطره ای که دارم رو تو دو قسمت خلاصه میکنم و قسمت اول رو یه سری مقدمات تمرکز کنم و شخصیت ها. اینم بگم که چون اتفاقات خیلی زیاد و طولانی تو این داستان افتاده، سعی میکنم خلاصه بگم و زیاد حاشیه نرم
محمد هستم و با دختری دوست بودم به اسم مبینا. اولین سالروز دوستیمون رو کافه بودیم و همینجور که مشغول صحبت بودیم، منم داشتم استوری های اینستاگرام رو نگاه میکردم. استوری حسام(صمیمی ترین دوستم) رو که باز کردم چشمام چهارتا شد. حسام نامزد کرد!!! چقد یهویی! حسام آخه؟ اون که اصلا مال این حرفا نبود! خلاصه درجا شمارشو گرفتم و گفتم: لاشی! چه بی خبر! چه یهویی! یه خبری ندی یه وقت دیوث! گفت جریانش طولانیه و از این صحبتا! دیدمت واست تعریف میکنم. گفتم باشه و خدافظی کردم و واسش خوشحال شدم که بالاخره یکی تونسته تحملش کنه.
دو روز بعدش دیدمش و داستان رو واسم تعریف کرد که خانمم یکی از آشناهای دورمون بوده و یه مدت با هم در ارتباط بودیم و تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم. منم آرزوی خوشبختی کردم واسش و بعد از یکم صحبت خدافظی کردم و رفتم.
چند روز بعد از این ماجرا رفتم بوتیک حسام که پاتوقم بود،یه سری بهش بزنم و طبق معمول تایم بگذرونم. دیدم نیستش و یه دختر خوشگل و ظریف نشسته اونجا. رفتم داخل و سلام کردم و گفتم: حسام نیستش؟ گفت: چرا همینجا بود و رفته قهوه بگیره و بیاد. شما باید محمد باشین، درسته؟ گفتم بله. گفت من سنا هستم، خانمِ حسام… بعد از احوالپرسی و یکم خوش و ، تو دلم گفتم: دمت گرم حسام! چه توری انداختی و چه شاه ماهی ای گرفتی! درسته که سنا خیلی سفید و خوشگل و ظریف بود، ولی همچنان مبینا رو خوشگل تر میدیدم. مبینا به معنای واقعی باربی بود و با یه پوست گندمی. همیشه از دیدن بدنش لذت میبردم و به معنای واقعی حشری کننده بود! تو همین فکرا بودم که حسام اومد و بعد از سلام علیک خواست ما رو به هم معرفی کنه که گفتم: لازم نکرده، تو نبودی آشنایی انجام شده و با خنده سنا بحث ادامه پیدا کرد تا یکم بعدش که خدافظی کردم و رفتم.
یه روز که با مبینا بیرون بودیم بهش گفتم، نظرت چیه که یه برنامه با حسام و سنا بچینیم؟
گفت: عالیه! هرچی زودتر باشه که منم سنا رو زودتر ببینم.
زنگ زدم به حسام و برنامه رو واسه پس فردا هماهنگ کردیم
روز برنامه رسید و رفتم دنبال مبینا و دیدم به به! خوشگل تر از همیشه اومده! نشست تو ماشین و بهش گفتم: اگه میدونستم اینقدر خوشگل شدی، برنامه رو تو خونه میچیدم! خندید و طبق معمول گفت خیلی آشغالی بدبخت حشری…
رسیدیم کافه و حسام و سنا زودتر از ما اونجا بودن. رفتیم سلام کردیم و دیدم که سنا هم خیلی بهتر از روز اولی که دیدمش اومده بود. همونجا بود که جرقه یه فکر شیطانی اومد تو ذهنم! سکس موازی…
مبینا و سنا زودتر و بیشتر از اون چیزی که فکر میکردم با هم گرم گرفته بودن. دقیقا دوتاشون خیلی گرم و خوش برخورد بودن و حسابی با هم مشغول صحبت و خنده و غیبت کردن از من و حسام بودن
بعد از اون روز تقریبا مرتب همدیگه رو میدیدم و صمیمیت بین ۴ تامون خیلی زیاد شده بود. بعد از تقریبا یک سال همچنان اون فکر سکس موازی عین خوره به جونم بود و از یه سری حرفا و رفتارای حسام، حس میکردم اونم از این فکر بدش نمیاد. ولی چجور باید مطرحش میکردم؟! فکر کردن به مطرح کردن این قضیه هم شوخی بود، چه برسه به زبون آوردنش تا اینکه قرار شد چهارتایی بریم شمال…
رفتیم و یه ویلای شیک استخردار گرفتیم و ساکن شدیم. بعد از یه روز گشت و گذار، شب برگشتیم ویلا و بعد از یکم استراحت مشغول مشروب خوردن شدیم. بعد از اینکه حسابی مست شدیم و بزن برقص کردیم، تقریبا
خاطرات دو زوج (۱)
1402/10/09
#زوج #موازی #بیغیرتی
سلام به همه شهوانی ها امیدوارم حالتون خوب باشه و همیشه حمومتون گرم باشه.
من نویسنده نیستم فقط میخوام خاطره واقعی براتون تعریف کنم.
من امیر هستم ۳۴ سالمه و خانومم سعیده ۳۱ سالشه و زندگی خیلی خوبی داریم و باهم خیلی رفیقیم.این خاطره برای سال ۹۸ هست …من یه دوست دارم به اسم احسان …از مدرسه با هم دوستیم و خیلی صمیمی هستیم .احسان یه سال از من کوچیکتر ولی یه سال و نیم زودتر از من ازدواج کرد. خانومش هم پری هست و دختر خوبیه. از زمانی که منم ازدواج کردم با احسان کم کم شوخیهای متاهلی هم میکردیم و راحت بودیم . این صمیمیت ۴ نفره زمانی بیشتر شد که هم ما و هم اونا عروسی کردیم و دورهمی ها و شب نشینی ها شروع شد … بعضی وقتا اونا میومدن خونه ما و بعضی وقتا ما می رفتیم خونه اونا. توی شبنشینی ها کارمون بازی بود و مشروب خوردن و بعضی وقتا فیلم دیدن.
خانوما هم رفته رفته راحت تر میشدن و هم توی شوخی ها و توی لباس پوشیدن راحت تر میشدن …
یه شب که حسابی نوشیده بودیم احسان پیشنهاد داد که بطری بازی کنیم. قرار گذاشتیم که هر جرأتی که باشه باید انجام بشه. اول به من افتاد بعد به پری .سوال کردم جرات یا حقیقت . گفت حقیقت . پرسیدم آخرین سکستون کی بوده؟
همه خندیدیم خیلی با شهامت گفت همین امروز عصر قبل اینکه شما بیایید …
حسابی سرمون داغ بود . من چرخوندم افتاد به احسان و بعدش به سعیده .احسان از سعیده پرسید جرات یا حقیقت؟
سعیده گفت جرات. احسان حکم داد که یه تیکه از لباستو در بیار . پری یدونه به احسان زد گفت بیشعور نشو نمیشه که. من هیچی نگفتم و خندیدم. ولی احسان مصمم بود که حکم اجرا بشه. سعیده یه نگاه به من کرد دید که راحتم اونم تاییده گرفت و هم برای اینکه جلوی پری کم نیاره تیشرتش رو در آورد… واییییییییییی عجب صحنه ای بود برای من. انگار برای من تحریک کننده تر بود تا احسان و پری. سعیده خیلی راحت بدون اینکه سینه هاشو با دست پنهون کنه نشسته بود. یه سوتین سفید یه سینه های ۷۵ خوش فرمش رو با پوست گندمی خوشگل تر کرده بود. حالا باید سعیده بطری رو میچرخوند باز به احسان افتاد. همه خندیدیم نفر بعدی پری بود. از زنش پرسید جرات یا حقیقت … چون دفعه قبل حقیقت رو انتخاب کرده بود باید جرات میرفت. من گفتم یالا همون حکم رو بده. ولی از روی بدجنسی احسان حکم داد که باید ۱۰ ثانیه از سعیده لب بگیری. من پیش خودم گفتم عجب توله سگ حرفه ایه. پری بدون مکث رفت جلو و لبای سعیده رو خورد با دستاش هم سینه هاشو میمالید. معلوم بود هر دو حسابی تحریک شدن. صدای ملچ ملوچ لباشون باعث شد هردوی ما نیم شق بشیم. اونجا بود فهمیدیم که از لز هم لذت میبرن. نوبت پری بود که بچرخونه. به من افتاد و نفر دوم احسان بود. ازش پرسیدم جرات یا حقیقت؟ از اونجا که خیلی دوست بودیم و همه جیک و پوک همو میدونستیم ترسید بگه حقیقت که یه موقع چیز ضایع نپرسم از زمان قبل. گفت جرات من یکم فکر کردم و گفتم دهنتو سرویس میکنم . همه میخندیدیم و همزمان با بازی کم کم مینوشیدیم. گفتم پری سوتینتو در بیار بده احسان بپوشه. احسان اعتراض کرد گفت این دوتا حکمه. راست هم میگفت یکم فکر کردم گفتم پاشو شلوارتو در بیار … همه خندیدیم. گفت داداش الان نمیشه. نیم شق بود نمیخواست ضایع بشه… گفتم اصلا راه نداره. باید اجرا کنی. یکم خجالت میکشید. بالاخره بلند شد و شلوار رو در آورد. یه شرت یقه هفت طوسی داشت. کیر کلفتش دیگه کامل شق بود . من میگفتم بهش کوکتل آخه خیلی کلفته ولی کوتاه. شلوار رو در آورد و نشست سر جاش سعی کرد با بالشتی که بغلش بود جلوشو بپوشونه. دیدم سعیده خیره شده به کیر اح
1402/10/09
#زوج #موازی #بیغیرتی
سلام به همه شهوانی ها امیدوارم حالتون خوب باشه و همیشه حمومتون گرم باشه.
من نویسنده نیستم فقط میخوام خاطره واقعی براتون تعریف کنم.
من امیر هستم ۳۴ سالمه و خانومم سعیده ۳۱ سالشه و زندگی خیلی خوبی داریم و باهم خیلی رفیقیم.این خاطره برای سال ۹۸ هست …من یه دوست دارم به اسم احسان …از مدرسه با هم دوستیم و خیلی صمیمی هستیم .احسان یه سال از من کوچیکتر ولی یه سال و نیم زودتر از من ازدواج کرد. خانومش هم پری هست و دختر خوبیه. از زمانی که منم ازدواج کردم با احسان کم کم شوخیهای متاهلی هم میکردیم و راحت بودیم . این صمیمیت ۴ نفره زمانی بیشتر شد که هم ما و هم اونا عروسی کردیم و دورهمی ها و شب نشینی ها شروع شد … بعضی وقتا اونا میومدن خونه ما و بعضی وقتا ما می رفتیم خونه اونا. توی شبنشینی ها کارمون بازی بود و مشروب خوردن و بعضی وقتا فیلم دیدن.
خانوما هم رفته رفته راحت تر میشدن و هم توی شوخی ها و توی لباس پوشیدن راحت تر میشدن …
یه شب که حسابی نوشیده بودیم احسان پیشنهاد داد که بطری بازی کنیم. قرار گذاشتیم که هر جرأتی که باشه باید انجام بشه. اول به من افتاد بعد به پری .سوال کردم جرات یا حقیقت . گفت حقیقت . پرسیدم آخرین سکستون کی بوده؟
همه خندیدیم خیلی با شهامت گفت همین امروز عصر قبل اینکه شما بیایید …
حسابی سرمون داغ بود . من چرخوندم افتاد به احسان و بعدش به سعیده .احسان از سعیده پرسید جرات یا حقیقت؟
سعیده گفت جرات. احسان حکم داد که یه تیکه از لباستو در بیار . پری یدونه به احسان زد گفت بیشعور نشو نمیشه که. من هیچی نگفتم و خندیدم. ولی احسان مصمم بود که حکم اجرا بشه. سعیده یه نگاه به من کرد دید که راحتم اونم تاییده گرفت و هم برای اینکه جلوی پری کم نیاره تیشرتش رو در آورد… واییییییییییی عجب صحنه ای بود برای من. انگار برای من تحریک کننده تر بود تا احسان و پری. سعیده خیلی راحت بدون اینکه سینه هاشو با دست پنهون کنه نشسته بود. یه سوتین سفید یه سینه های ۷۵ خوش فرمش رو با پوست گندمی خوشگل تر کرده بود. حالا باید سعیده بطری رو میچرخوند باز به احسان افتاد. همه خندیدیم نفر بعدی پری بود. از زنش پرسید جرات یا حقیقت … چون دفعه قبل حقیقت رو انتخاب کرده بود باید جرات میرفت. من گفتم یالا همون حکم رو بده. ولی از روی بدجنسی احسان حکم داد که باید ۱۰ ثانیه از سعیده لب بگیری. من پیش خودم گفتم عجب توله سگ حرفه ایه. پری بدون مکث رفت جلو و لبای سعیده رو خورد با دستاش هم سینه هاشو میمالید. معلوم بود هر دو حسابی تحریک شدن. صدای ملچ ملوچ لباشون باعث شد هردوی ما نیم شق بشیم. اونجا بود فهمیدیم که از لز هم لذت میبرن. نوبت پری بود که بچرخونه. به من افتاد و نفر دوم احسان بود. ازش پرسیدم جرات یا حقیقت؟ از اونجا که خیلی دوست بودیم و همه جیک و پوک همو میدونستیم ترسید بگه حقیقت که یه موقع چیز ضایع نپرسم از زمان قبل. گفت جرات من یکم فکر کردم و گفتم دهنتو سرویس میکنم . همه میخندیدیم و همزمان با بازی کم کم مینوشیدیم. گفتم پری سوتینتو در بیار بده احسان بپوشه. احسان اعتراض کرد گفت این دوتا حکمه. راست هم میگفت یکم فکر کردم گفتم پاشو شلوارتو در بیار … همه خندیدیم. گفت داداش الان نمیشه. نیم شق بود نمیخواست ضایع بشه… گفتم اصلا راه نداره. باید اجرا کنی. یکم خجالت میکشید. بالاخره بلند شد و شلوار رو در آورد. یه شرت یقه هفت طوسی داشت. کیر کلفتش دیگه کامل شق بود . من میگفتم بهش کوکتل آخه خیلی کلفته ولی کوتاه. شلوار رو در آورد و نشست سر جاش سعی کرد با بالشتی که بغلش بود جلوشو بپوشونه. دیدم سعیده خیره شده به کیر اح
خاطرات دو زوج (۲)
1402/10/14
#زوج #موازی #بیغیرتی
دیگه خیلی خیلی راحت در مورد سکس ضربدری و موازی با احسان حرف میزدیم و حتی برنامه استخر ۴ نفره میذاشتیم و برامون اوکی شده بود. این دوستی ۴ نفره و رفت و آمد ها به همهی ما حال میداد و خوش میگذشت. یه روز عصر احسان زنگ زد گفت ، شب چه کاره اید؟
گفتم هیچی بیکار . چطور؟ برنامه ای داری؟ گفت بیایید اینجا بشینیم بازی کنیم و فیلم ببینیم . یه فیلم دانلود کردم فوق العاده… گفتم احسان فیلم پورنه؟ خندید گفت نه بابا فیلمه ولی صحنه خیلی داره . هرچی ازش پرسیدم چه فیلمیه اسمش چیه نگفت . حدود ساعت ۹ شد کم کم داشتیم آماده میشدیم که بریم. یه هیجان عجیبی داشتم. سعیده یه شلوار تنگ پوشیده بود که حسابی برجستگی کونش رو نشون میداد با یه شومیز کوتاه جلو گره دار که دو تا دکمه بالاش هم نبست .جوری که خط سینه و بند هارنس سوتینش کامل پیدا بود. بعد بازی بطری بازی که سینه هاشو نشون داد دیگه براش خیلی عادی شده بود . برای منم همینطور. نیم ساعت بعد رسیدیم خونه احسان اینا. در زدیم پری اومد باز کرد. یه دامن گل گلی پوشیده بود تا زیر زانوش با یه تاپ بند نازک سفید که به راحتی سوتین مشکی زیرش پیدا بود . بعد سلام و دست دادن رفتیم تو . یه ساعتی قلیون کشیدیم و مشروب خوردیم و حکم بازی کردیم … یکم که سرا گرم شد احسان گفت بریم فیلم ببینیم… یه فیلم خوب دانلود کردم باید با هم ببینیم . همه گی اوکی دادیم رفتیم روی کاناپه جلوی تیوی. دسته هاشو باز کردن جوری که چهارتایی جا بشیم. به ترتیب از کنار من بودم بعد سعیده بعد پری و بعد احسان. از اونجا که کاناپه روبروی کولر گازی شون بود سردمون میشد بخاطر همین دوتا پتو آورد یکی برای ما و یکی هم خودشون. فیلم رو پلی کرد . واییییییییییی احسان دهنت سرویس . فیلم فالو از تینتو براس بود. یه توضیحی بدم از فیلم. این فیلم یه فیلم ایتالیایی چند اپیزودی هست که هر اپیزودش در رابطه با یه فانتزی سکسی هست. فانتزی هایی مثل کاکولدی ، تریسام ام اف ام، لز، سکس ضربدری و …
راستی توی این فیلم هم کیر بازیگرا و هم کس و هم سینه رو نشون میداد. در واقع یه جورایی همون پورن بود. فیلم با یه زن لخت شروع شد. به حالت خنده گفتم فیلمش علمیه؟ همه خندیدیم . احسان با یه حالت معنا داری گفت نه عملیه. اپیزود اول موضوع تریسام ام اف ام و کاکولدی بود که نفر سومش یه مرد عرب مراکشی کیر کلفت بود. تا کیرشو نشون داد پری یه اوفف کشید با ناله گفت عجب کیری داره. تو تایید حرفش سعیده هم گفت اره عجب چیزیه. پتو ها رو مون بود. و همینطور صحنه های سکسی میومد و خانوما نظر میدادن . من که راست کرده بودم و مطمئن بودم احسان هم شق کرده. من آروم دستمو کردم تو شلوار سعیده و شروع کردم مالیدن. حسابی خیسسس بود . چون پتو رومون بود ممانعت نکرد خودشم آروم شروع کرد به مالیدن کیرم . اونطرف احسان و پری هم معلوم بود اون زیر دارن همو میمالن . یهو وسط یه صحنه بکن بکن احسان فیلم رو استوپ کرد و گفت همه دستا بیرون پتو … همه زدیم زیر خنده . دستارو از تو شلوار هم در آوردیم و آوردیم روی پتو . من به احسان گفتم چرا انگشت اشاره و وسطی دستت راستت خیس و چروک شده. انگار حمام بودی پیر شده. همه مرده بودیم از خنده. سعیده گفت ببین خوب مالیده برا زنش که خیس شده حسابی. من پیشنهاد دادم ادامه فیلم رو ببینیم و احسان پلی کرد . یه اپیزود سکس گروهی بود. همون موقع سعیده گفت یه لحظه استپ کنید من برم سرویس بیام. احسان به شوخی گفت مشکل خودته الان اوج فیلمه . پری کامل ولو شده بود تو بغل احسان و زیر پتو معلوم بود مشغول بودن. فیلم استوپ شد و سعیده رفت سرویس. منو احسان و
1402/10/14
#زوج #موازی #بیغیرتی
دیگه خیلی خیلی راحت در مورد سکس ضربدری و موازی با احسان حرف میزدیم و حتی برنامه استخر ۴ نفره میذاشتیم و برامون اوکی شده بود. این دوستی ۴ نفره و رفت و آمد ها به همهی ما حال میداد و خوش میگذشت. یه روز عصر احسان زنگ زد گفت ، شب چه کاره اید؟
گفتم هیچی بیکار . چطور؟ برنامه ای داری؟ گفت بیایید اینجا بشینیم بازی کنیم و فیلم ببینیم . یه فیلم دانلود کردم فوق العاده… گفتم احسان فیلم پورنه؟ خندید گفت نه بابا فیلمه ولی صحنه خیلی داره . هرچی ازش پرسیدم چه فیلمیه اسمش چیه نگفت . حدود ساعت ۹ شد کم کم داشتیم آماده میشدیم که بریم. یه هیجان عجیبی داشتم. سعیده یه شلوار تنگ پوشیده بود که حسابی برجستگی کونش رو نشون میداد با یه شومیز کوتاه جلو گره دار که دو تا دکمه بالاش هم نبست .جوری که خط سینه و بند هارنس سوتینش کامل پیدا بود. بعد بازی بطری بازی که سینه هاشو نشون داد دیگه براش خیلی عادی شده بود . برای منم همینطور. نیم ساعت بعد رسیدیم خونه احسان اینا. در زدیم پری اومد باز کرد. یه دامن گل گلی پوشیده بود تا زیر زانوش با یه تاپ بند نازک سفید که به راحتی سوتین مشکی زیرش پیدا بود . بعد سلام و دست دادن رفتیم تو . یه ساعتی قلیون کشیدیم و مشروب خوردیم و حکم بازی کردیم … یکم که سرا گرم شد احسان گفت بریم فیلم ببینیم… یه فیلم خوب دانلود کردم باید با هم ببینیم . همه گی اوکی دادیم رفتیم روی کاناپه جلوی تیوی. دسته هاشو باز کردن جوری که چهارتایی جا بشیم. به ترتیب از کنار من بودم بعد سعیده بعد پری و بعد احسان. از اونجا که کاناپه روبروی کولر گازی شون بود سردمون میشد بخاطر همین دوتا پتو آورد یکی برای ما و یکی هم خودشون. فیلم رو پلی کرد . واییییییییییی احسان دهنت سرویس . فیلم فالو از تینتو براس بود. یه توضیحی بدم از فیلم. این فیلم یه فیلم ایتالیایی چند اپیزودی هست که هر اپیزودش در رابطه با یه فانتزی سکسی هست. فانتزی هایی مثل کاکولدی ، تریسام ام اف ام، لز، سکس ضربدری و …
راستی توی این فیلم هم کیر بازیگرا و هم کس و هم سینه رو نشون میداد. در واقع یه جورایی همون پورن بود. فیلم با یه زن لخت شروع شد. به حالت خنده گفتم فیلمش علمیه؟ همه خندیدیم . احسان با یه حالت معنا داری گفت نه عملیه. اپیزود اول موضوع تریسام ام اف ام و کاکولدی بود که نفر سومش یه مرد عرب مراکشی کیر کلفت بود. تا کیرشو نشون داد پری یه اوفف کشید با ناله گفت عجب کیری داره. تو تایید حرفش سعیده هم گفت اره عجب چیزیه. پتو ها رو مون بود. و همینطور صحنه های سکسی میومد و خانوما نظر میدادن . من که راست کرده بودم و مطمئن بودم احسان هم شق کرده. من آروم دستمو کردم تو شلوار سعیده و شروع کردم مالیدن. حسابی خیسسس بود . چون پتو رومون بود ممانعت نکرد خودشم آروم شروع کرد به مالیدن کیرم . اونطرف احسان و پری هم معلوم بود اون زیر دارن همو میمالن . یهو وسط یه صحنه بکن بکن احسان فیلم رو استوپ کرد و گفت همه دستا بیرون پتو … همه زدیم زیر خنده . دستارو از تو شلوار هم در آوردیم و آوردیم روی پتو . من به احسان گفتم چرا انگشت اشاره و وسطی دستت راستت خیس و چروک شده. انگار حمام بودی پیر شده. همه مرده بودیم از خنده. سعیده گفت ببین خوب مالیده برا زنش که خیس شده حسابی. من پیشنهاد دادم ادامه فیلم رو ببینیم و احسان پلی کرد . یه اپیزود سکس گروهی بود. همون موقع سعیده گفت یه لحظه استپ کنید من برم سرویس بیام. احسان به شوخی گفت مشکل خودته الان اوج فیلمه . پری کامل ولو شده بود تو بغل احسان و زیر پتو معلوم بود مشغول بودن. فیلم استوپ شد و سعیده رفت سرویس. منو احسان و
خاطرات دو زوج (۳)
1402/10/16
#زوج #موازی #بیغیرتی
پاییز بود و فصل سفر به کویر . احسان تو شب نشینی ها و دورهمی ها همش میگفت بریم کویر یه شب بمونیم. خیلی حال میده و قشنگه. منم هر با میگفتم اوکی هستیم ما برنامه بچین بریم. یه روز احسان زنگ زد به من گفت یه تور هست میبره کویر پایه هستی آخر هفته. گفتم تور حال نمیده معلوم نیست کیا همسفرامون هستن . زنا میخوان راحت باشن. احسان گفت کویر رو نمیشه تنها رفت چون تجربه نداریم خطر داره .با تور مطمئن هست ولی با ماشین خودمون میریم. فقط خورد و خوراک و کمپ کردن با توره تازه دیجی هم دارن. گفتم اوکی راست میگی. دیگه کاراش رو احسان رله کرد قرار شر آخر هفته بریم. پنجشنبه ساعت ۴ بعد از ظهر قرار بود به اتوبوس تور ملحق بشیم و راه بیفتیم. غیر ما چندتا از مسافرای دیگه هم بودن که با ماشین خودشون اومدن. ما ۴ باهم یه ماشین برداشتیم . احسان پشت فرمون بود پری جلو پیشش نشست من و سعیده هم عقب بودیم. همون اول شروع کردیم مسخره بازی و شوخی های سکسی . کلا دیگه ۸۰ درصد صحبتهامون سکسی بود. ما چادر ۸ نفره داشتیم که آورده بودیم . از تو ماشین صحبت سر این بود که اگه ما خواستیم بکنیم شما مجبورید برید بیرون. احسان هم گفت ما که نمیریم. گفتم یعنی شما برنامه ندارید؟ پری خندید و گفت وضعیت قرمزه. کلی خندیدیم و منم سر به سر احسان میزاشتم. احسانم گفت من اگه گذاشتم شما کاری کنید ما از اول تو چادر هستیم قرار هم نیست بخوابیم. من گفتم ما که مشکلی نداریم . مگه نه سعیده؟ اونم که دید فضا شوخی و خنده هست گفت بله. ما مشکلی نداریم.
پری هم دید که احسان خیلی حالش گرفتس گفت عشقم ما جور دیگه حال میکنیم. اینو گفت و دستشو برد سمت کیر احسان و شروع کرد مالیدن. من پشت احسان نشسته بودم و سعیده پشت پری جوری که سعیده زاویه دیدش اوکی بود برای دیدن مالیدن پری. دیدم سعیده چسبید به پشتی صندلی پری که بهتر ببینه پری داره چکار میکنه. من گفتم مگه در آورده براش؟ سعیده گفت نه ولی خاک تو سرم راست کرده.
همچنان پری داشت ادامه میداد احسان هم حال میکرد از اینکه پری داره میماله و سعیده نگاه میکنه. فقط من زاویه دید نداشتم ولی نیم شق بودم. احسان به پری گفت درش بیار. همون لحظه ماشین جلویی ترمز بدی کرد. احسان مجبور شد بزنه رو ترمز. من گفتم جان من ول کن موقع رانندگی . حواست پرت میشه بگا میریم. پری هم گفت اره همین از رو خوبه. سعیده دیگه نشست عقب و تکیه داد . یه کوچولو اومد وسط تر تا نزدیک من بشه . معلوم بود هوایی شده. سعیده هم دستش رو گذاشت رو کیر من و شروع کرد به مالیدن . به خنده گفت تو چرا دیگه سریع راست کردی. توجه پری به عقب جلب شد. همونجور که داشت کیر احسان رو پشت فرمون میمالید از بین دوتا صندلی سرش رو چرخونده بود رو به عقب. منم باز نشستم جوری که قشنگ کیرم برجسته بشه. دستمو کردم تو شلوار سعیده و بزور دستمو رسوندم به کس خیسش و شروع کردم مالیدن چوچولش. یه ناله بلندی کرد . احسان گفت کثافتا اون عقب چه خبره ؟ من دارم رانندگی میکنم حواسم پرت میشه. گفتم به تو ربطی نداره تو کارتو بکن. سعیده خیلیییییی حشری بود از چشماش و کس خیسش معلوم بود. پری هم همچنان از بین دو تا صندلی داشت کامل عقب رو نگاه میکرد. من یکم کونمو دادم بالا به سعیده گفتم درش بیار سعیده گفت نه . زشته پری میبینه. احسان به مسخره بازی گفت من راضی ندارم . زن نگاه نکن این امیر بیحیاس . یکی از پشت زدم تو کلش. دست بردم سمت کمر اسلشم که بکشم پایین سعیده گفت شورتت رو نه فقط شلوارت رو در بیار . پری انگار داشت نمایش نگاه میکرد. خیلی از اینکه پری داره نگاه میکنه حشری میشدم. شلوارم رو تا زان
1402/10/16
#زوج #موازی #بیغیرتی
پاییز بود و فصل سفر به کویر . احسان تو شب نشینی ها و دورهمی ها همش میگفت بریم کویر یه شب بمونیم. خیلی حال میده و قشنگه. منم هر با میگفتم اوکی هستیم ما برنامه بچین بریم. یه روز احسان زنگ زد به من گفت یه تور هست میبره کویر پایه هستی آخر هفته. گفتم تور حال نمیده معلوم نیست کیا همسفرامون هستن . زنا میخوان راحت باشن. احسان گفت کویر رو نمیشه تنها رفت چون تجربه نداریم خطر داره .با تور مطمئن هست ولی با ماشین خودمون میریم. فقط خورد و خوراک و کمپ کردن با توره تازه دیجی هم دارن. گفتم اوکی راست میگی. دیگه کاراش رو احسان رله کرد قرار شر آخر هفته بریم. پنجشنبه ساعت ۴ بعد از ظهر قرار بود به اتوبوس تور ملحق بشیم و راه بیفتیم. غیر ما چندتا از مسافرای دیگه هم بودن که با ماشین خودشون اومدن. ما ۴ باهم یه ماشین برداشتیم . احسان پشت فرمون بود پری جلو پیشش نشست من و سعیده هم عقب بودیم. همون اول شروع کردیم مسخره بازی و شوخی های سکسی . کلا دیگه ۸۰ درصد صحبتهامون سکسی بود. ما چادر ۸ نفره داشتیم که آورده بودیم . از تو ماشین صحبت سر این بود که اگه ما خواستیم بکنیم شما مجبورید برید بیرون. احسان هم گفت ما که نمیریم. گفتم یعنی شما برنامه ندارید؟ پری خندید و گفت وضعیت قرمزه. کلی خندیدیم و منم سر به سر احسان میزاشتم. احسانم گفت من اگه گذاشتم شما کاری کنید ما از اول تو چادر هستیم قرار هم نیست بخوابیم. من گفتم ما که مشکلی نداریم . مگه نه سعیده؟ اونم که دید فضا شوخی و خنده هست گفت بله. ما مشکلی نداریم.
پری هم دید که احسان خیلی حالش گرفتس گفت عشقم ما جور دیگه حال میکنیم. اینو گفت و دستشو برد سمت کیر احسان و شروع کرد مالیدن. من پشت احسان نشسته بودم و سعیده پشت پری جوری که سعیده زاویه دیدش اوکی بود برای دیدن مالیدن پری. دیدم سعیده چسبید به پشتی صندلی پری که بهتر ببینه پری داره چکار میکنه. من گفتم مگه در آورده براش؟ سعیده گفت نه ولی خاک تو سرم راست کرده.
همچنان پری داشت ادامه میداد احسان هم حال میکرد از اینکه پری داره میماله و سعیده نگاه میکنه. فقط من زاویه دید نداشتم ولی نیم شق بودم. احسان به پری گفت درش بیار. همون لحظه ماشین جلویی ترمز بدی کرد. احسان مجبور شد بزنه رو ترمز. من گفتم جان من ول کن موقع رانندگی . حواست پرت میشه بگا میریم. پری هم گفت اره همین از رو خوبه. سعیده دیگه نشست عقب و تکیه داد . یه کوچولو اومد وسط تر تا نزدیک من بشه . معلوم بود هوایی شده. سعیده هم دستش رو گذاشت رو کیر من و شروع کرد به مالیدن . به خنده گفت تو چرا دیگه سریع راست کردی. توجه پری به عقب جلب شد. همونجور که داشت کیر احسان رو پشت فرمون میمالید از بین دوتا صندلی سرش رو چرخونده بود رو به عقب. منم باز نشستم جوری که قشنگ کیرم برجسته بشه. دستمو کردم تو شلوار سعیده و بزور دستمو رسوندم به کس خیسش و شروع کردم مالیدن چوچولش. یه ناله بلندی کرد . احسان گفت کثافتا اون عقب چه خبره ؟ من دارم رانندگی میکنم حواسم پرت میشه. گفتم به تو ربطی نداره تو کارتو بکن. سعیده خیلیییییی حشری بود از چشماش و کس خیسش معلوم بود. پری هم همچنان از بین دو تا صندلی داشت کامل عقب رو نگاه میکرد. من یکم کونمو دادم بالا به سعیده گفتم درش بیار سعیده گفت نه . زشته پری میبینه. احسان به مسخره بازی گفت من راضی ندارم . زن نگاه نکن این امیر بیحیاس . یکی از پشت زدم تو کلش. دست بردم سمت کمر اسلشم که بکشم پایین سعیده گفت شورتت رو نه فقط شلوارت رو در بیار . پری انگار داشت نمایش نگاه میکرد. خیلی از اینکه پری داره نگاه میکنه حشری میشدم. شلوارم رو تا زان
خاطرات دو زوج (۴)
1402/10/17
#زوج #موازی #بیغیرتی
بعد از سفر کویر یه شوک به همه وارد شده بود. احساس میشد که یکم انگار زیاده روی شده ولی اصلا هیچکس به روی خودش و دیگری نمیآورد. حتی زنا . ولی یکم جمع سردتر شده بود . اینو میشد فهمید. دورهمی و شب نشینی های یه شب در میون به هفته ای یه بار تبدیل شده بود. ولی من و احسان همچنان با هم در ارتباط بودیم. هم تماس داشتیم هم برای هم مثل روال قبل عکس و فیلم میفرستادیم. یه روز زنگ زدم به احسان گفتم چه خبر معلوم هست کجا هستید؟ خبری ازتون نیست. اونم گفت شما ازتون خبری نیست و از این حرفا. قرار شد شب بیان خونه ما. سعیده شام یه بندری مشتی درست کرد و منتظر موندیم تا بیان. با هم ست کرده بودیم من یه تیشرت و شلوارک سبز یشمی. سعیده هم یه نیم تنه رنگ تیشرت من. با یه لگ خیلی خیلی تنگ که برآمدگی کس و خط زیر کونش کامل پیدا بود. منم طبق روال همیشگی بساط قلیون و درینک رو آماده کردم. احسان اینا اومدن. بعد احوال پرسی و یه گپ و گفت کوتاه، من یه شلوارک دادم به احسان که راحت باشه پری هم رفت تو اتاق تا لباساش عوض کنه. احسان نگاهش رو از جلو و پشت سعیده برنمیداشت. من حواسم به نگاهاش بود. پری از اتاق اومد یه شلوارک کش و جذب پوشیده بود به یه تیشرت. پری هم برامدگی کصش و هم خط کصش قشنگ پیدا بود. انگار که زیر شلوارکش شورت نپوشیده بود.
به خواسته خود بچه ها سفره رو رو زمین انداختیم.
چهارتایی سر سفره بودیم. خانوما وقتی نشستن چهار زانو، کسشون بیشتر پیدا شد. پری که تیشرت پوشیده بود سعی میکرد جلوی تیشرتش رو بکشه جلو. ولی سعیده چون نیم تنه پوشیده بود کاری نمیتونست بکنه. کصشم حسابی جلب توجه میکرد. احسان یه سره به بهونه حرف زدن و تعریف از غذا سعیده رو دید میزد. خندم گرفت رفتم یه کوسن آوردم براش. گفتم بیا عزیزم بزار راحت غذامون رو بخوریم. همه خندیدیم. پری گفت حالا که تا اونجا رفتی برا منم میاوردی. من به خنده گفتم مال تو پیدا نیست خیلی . احسان گفت برو گمشو عوضی و رفت یکی برا پری آورد. شام رو خوردیم و بعدشم قلیون . همینجوری که احسان تو گوشی بود گفت یکی از بچه ها هفته پیش شمال بود. یه ویلا استخر دار گرفته شبی ۱ تومن. من گفتم چه مفت . حتما کوچیک بوده. گفت نه اتفاقا عکساشم دارم. نشون داد ویلای تر تمیزی بود و استخرشم کوچیک نبود. احسان گفت مشکلش اینه که یه خواب داره. گفتم عیب نداره شما تو سالن میخوابید. پری گفت اوه اوه از الان دعوا سر اتاقه. بعد با یه حالت شاکی رو کرد به احسان گفت زمان رفتن رو هم باید با من و سعیده چک کنید. مثل کویر نباشه من اصلا بهم خوش نگذشت. سعیده هم گفت راست میگه ما هم میخواییم بیاییم تو آب. احسان با یه حالت تیکه وار به پری گفت معلومه بود اصلا بهت خوش نگذشت. فکر کنم سر اینکه کیر منو خورده بود بعدا با هم بحثشون شده بود. بحث رو جمع کردیم و قرار شد یه موقع سر فرصت برنامه اش رو بچینیم. دو سه هفتهای گذشت. احسان زنگ زد و گفت این هفته بچینیم اون ویلا رو؟ گفتم بهت خبر میدم. نهایتا قرار شد وسط هفته بریم سه شب باشیم که به گرونی ویلا آخر هفته نخوریم. یه روز قبل رفتن احسان زنگ زد و گفت امیر همسفر داریم. من که ضد حال خورده بودم گفتم کی؟ گفت دوست پری با شوهرش. گفتم بابا سختمونه میخواییم راحت باشیم . گفت اینام باحال هستن و راحتن. گفتم در حد ما راحتن . خندید گفت نمیدونم والا یه تعارف الکی کردیم اونا هم جدی گرفتن حالا هم توش موندم. گفتم راه پیچ نداره ؟ گفت نه زشته. گفتم عیبی نداره امیدوارم عن نباشن. ما ۴تا طبق روال یه ماشین برداشتیم و اونا هم با ماشین خودشون بودن. مژگان و مجتبی. تازه ازدواج کرده
1402/10/17
#زوج #موازی #بیغیرتی
بعد از سفر کویر یه شوک به همه وارد شده بود. احساس میشد که یکم انگار زیاده روی شده ولی اصلا هیچکس به روی خودش و دیگری نمیآورد. حتی زنا . ولی یکم جمع سردتر شده بود . اینو میشد فهمید. دورهمی و شب نشینی های یه شب در میون به هفته ای یه بار تبدیل شده بود. ولی من و احسان همچنان با هم در ارتباط بودیم. هم تماس داشتیم هم برای هم مثل روال قبل عکس و فیلم میفرستادیم. یه روز زنگ زدم به احسان گفتم چه خبر معلوم هست کجا هستید؟ خبری ازتون نیست. اونم گفت شما ازتون خبری نیست و از این حرفا. قرار شد شب بیان خونه ما. سعیده شام یه بندری مشتی درست کرد و منتظر موندیم تا بیان. با هم ست کرده بودیم من یه تیشرت و شلوارک سبز یشمی. سعیده هم یه نیم تنه رنگ تیشرت من. با یه لگ خیلی خیلی تنگ که برآمدگی کس و خط زیر کونش کامل پیدا بود. منم طبق روال همیشگی بساط قلیون و درینک رو آماده کردم. احسان اینا اومدن. بعد احوال پرسی و یه گپ و گفت کوتاه، من یه شلوارک دادم به احسان که راحت باشه پری هم رفت تو اتاق تا لباساش عوض کنه. احسان نگاهش رو از جلو و پشت سعیده برنمیداشت. من حواسم به نگاهاش بود. پری از اتاق اومد یه شلوارک کش و جذب پوشیده بود به یه تیشرت. پری هم برامدگی کصش و هم خط کصش قشنگ پیدا بود. انگار که زیر شلوارکش شورت نپوشیده بود.
به خواسته خود بچه ها سفره رو رو زمین انداختیم.
چهارتایی سر سفره بودیم. خانوما وقتی نشستن چهار زانو، کسشون بیشتر پیدا شد. پری که تیشرت پوشیده بود سعی میکرد جلوی تیشرتش رو بکشه جلو. ولی سعیده چون نیم تنه پوشیده بود کاری نمیتونست بکنه. کصشم حسابی جلب توجه میکرد. احسان یه سره به بهونه حرف زدن و تعریف از غذا سعیده رو دید میزد. خندم گرفت رفتم یه کوسن آوردم براش. گفتم بیا عزیزم بزار راحت غذامون رو بخوریم. همه خندیدیم. پری گفت حالا که تا اونجا رفتی برا منم میاوردی. من به خنده گفتم مال تو پیدا نیست خیلی . احسان گفت برو گمشو عوضی و رفت یکی برا پری آورد. شام رو خوردیم و بعدشم قلیون . همینجوری که احسان تو گوشی بود گفت یکی از بچه ها هفته پیش شمال بود. یه ویلا استخر دار گرفته شبی ۱ تومن. من گفتم چه مفت . حتما کوچیک بوده. گفت نه اتفاقا عکساشم دارم. نشون داد ویلای تر تمیزی بود و استخرشم کوچیک نبود. احسان گفت مشکلش اینه که یه خواب داره. گفتم عیب نداره شما تو سالن میخوابید. پری گفت اوه اوه از الان دعوا سر اتاقه. بعد با یه حالت شاکی رو کرد به احسان گفت زمان رفتن رو هم باید با من و سعیده چک کنید. مثل کویر نباشه من اصلا بهم خوش نگذشت. سعیده هم گفت راست میگه ما هم میخواییم بیاییم تو آب. احسان با یه حالت تیکه وار به پری گفت معلومه بود اصلا بهت خوش نگذشت. فکر کنم سر اینکه کیر منو خورده بود بعدا با هم بحثشون شده بود. بحث رو جمع کردیم و قرار شد یه موقع سر فرصت برنامه اش رو بچینیم. دو سه هفتهای گذشت. احسان زنگ زد و گفت این هفته بچینیم اون ویلا رو؟ گفتم بهت خبر میدم. نهایتا قرار شد وسط هفته بریم سه شب باشیم که به گرونی ویلا آخر هفته نخوریم. یه روز قبل رفتن احسان زنگ زد و گفت امیر همسفر داریم. من که ضد حال خورده بودم گفتم کی؟ گفت دوست پری با شوهرش. گفتم بابا سختمونه میخواییم راحت باشیم . گفت اینام باحال هستن و راحتن. گفتم در حد ما راحتن . خندید گفت نمیدونم والا یه تعارف الکی کردیم اونا هم جدی گرفتن حالا هم توش موندم. گفتم راه پیچ نداره ؟ گفت نه زشته. گفتم عیبی نداره امیدوارم عن نباشن. ما ۴تا طبق روال یه ماشین برداشتیم و اونا هم با ماشین خودشون بودن. مژگان و مجتبی. تازه ازدواج کرده
آرزوم بود زنم رو لخت ببینن!
1402/10/30
#زوج #ضربدری #موازی
خودم فکر میکنم همه چیز از پورن شروع شد. از دوران نوجوانی که در به در دنبال فیلترشکن جدید بودیم برای دانلود فیلم سوپر تا حتی همین الان که 32 سالمه و با سوگند که هم سن خودمه ازدواج کردم، دیدن فیلم پورن جزء جدا نشدنی زندگیم بوده. خوشبختانه سوگند مشکلی با پورن دیدن برای تحریک بیشتر قبل سکس نداره. ولی دور از چشم زنم هم پورن میبینم. با وجود اینکه سکس خیلی خوبی هم دارم اما در هفته حداقل یک بار رو جق میزنم. سکس گروهی و ضربدری پرطرفدارترین ژانریه که توی سایتهای پورن دنبال میکنم. هرچند خودم همیشه دوست داشتم سکس موازی یا نهایتا سافت سواپ رو تجربه کنم.
از همسرم بگم. سوگند یه دختر کاملا مدرن و سکسی، قد 170، سینههای 80 و 64 کیلو وزن. بسیار شیطون و هات. دو سال پیش ازدواج کردیم. ماجرا از اونجایی شروع شد که یه روز قبل سکس وقتی داشتم دنبال ویدیوی پورن خوب میگشتم سوگند بهم گفت شهاب تو چرا اخیرا تو همیشه میری سراغ سکس ضربدری. بعد گوشی رو گرفت و بخش هیستوری سایت xnxx رو چک کرد. اونجا بود که فهمید من گاهی بدون اون هم پورن میبینم. یخ کرده بودم و توی ذهنم حس میکردم به نوعی بهش خیانت کردم. ازش عذرخواهی کردم و گفتم دست خودم نیست گاهی نیاز دارم. برخورد سوگند از اون چیزی که فکر میکردم خیلی بهتر بود. گفت چرا فکر میکنی کن درک نمیکنم. فانتزی یه بخش مهم از سکسه و من آدم بستهای نیستم. گفتم یعنی تو با سکس ضربدری مشکل نداری؟ گفت چرا دارم. ولی توی فانتزی ایرادی نداره. بعد کیرم که از استرس بدجوری خوابیده بود رو گرفت و گذاشت دهنش. دست خودم نبود بدنم میلرزید. منی که با یک اشاره سوگند کیرم راست میشد یکی دو دقیقه زمان برد تا راست کنم. سوگند با شورت و سوتین افتاد روم و لب تو لب شدیم. بعد آروم توی گوشم گفت تصور کن یه زوج دیگه کنارمون رو تخت هستن. میذاری برم رو کیر اون آقا بشینم. من حسابی داغ کرده بودم. گفتم آره عزیزم. گفت بهش کس میدم و جیغ میزنم. زن اون هم میاد رو کیر تو میشینه. همون موقع از کنار شرتش کیرم رو کرد تو کسش. بالا و پایین میشد همش. از سکس فرضیش با اون مرد میگفت. از خورده شدن سینههاش تا من که دارم سینههای یک زن دیگه رو میخورم. آخرش هم وقتی داشتم داگی میکردمش با تصور ساک زدن کیر یک مرد دیگه ارضا شدم. سوگند هنوز ارضا نشده بود. کسش رو براش خوردم و دادنش به یه مرد دیگه گفتم تا ارضا شد. اونجا اولین جرقه ورود ما به دنیای فانتزی بود. برای منی که تصور لخت شدن سوگند جلوی بقیه دیوونم میکرد دوست داشتم این فانتزی رو بیشتر جلو ببرم.
یک ماهی سکسهای متنوع با فانتزیهای گوناگون داشتیم. ولی این فانتزیها برای من کافی نبود. با اطلاع سوگند یک اکانت فیک تو اینستا زدم و خودمون رو زوج اهل فانتزی معرفی کردم. سوگند اولش مخالف بود بعد برای فان قبول کرد. یکی دوباری وویس دادیم و چت کردیم. تا میومد به جایی برسه سوگند کات میکرد ماجرا رو.
شب سالگرد ازدواجمون بود و یه شراب درجه یک گرفته بودم تا یک جشن دو نفری کوچیک داشته باشیم. سوگند اهل الکل نیست ولی شراب قرمز خیلی دوست داره. اون شب از حالت همیشگیش بیشتر خورده بود و مست مست شده بود. تو همون حال رفت یک لباس خواب سکسی ناز پوشید و گفت پاشو برقصیم. صدای آهنگ رو بلند کرد و باهاش میخوند هی سکسی لیدی… خودش رو بهم میمالوند و آماده بودیم که بریم یه سکس جذاب داشته باشیم. یوهو به ذهنم رسید که عکس بگیرم ازش. با همون ست سکسی ازش عکس گرفتم. یه جا هم ازش خواستم یکی از سینههاش رو بندازه بیرون و دستش رو بذاره رو نوک سینههاش. بعد جلوی چشم خودش تو همو
1402/10/30
#زوج #ضربدری #موازی
خودم فکر میکنم همه چیز از پورن شروع شد. از دوران نوجوانی که در به در دنبال فیلترشکن جدید بودیم برای دانلود فیلم سوپر تا حتی همین الان که 32 سالمه و با سوگند که هم سن خودمه ازدواج کردم، دیدن فیلم پورن جزء جدا نشدنی زندگیم بوده. خوشبختانه سوگند مشکلی با پورن دیدن برای تحریک بیشتر قبل سکس نداره. ولی دور از چشم زنم هم پورن میبینم. با وجود اینکه سکس خیلی خوبی هم دارم اما در هفته حداقل یک بار رو جق میزنم. سکس گروهی و ضربدری پرطرفدارترین ژانریه که توی سایتهای پورن دنبال میکنم. هرچند خودم همیشه دوست داشتم سکس موازی یا نهایتا سافت سواپ رو تجربه کنم.
از همسرم بگم. سوگند یه دختر کاملا مدرن و سکسی، قد 170، سینههای 80 و 64 کیلو وزن. بسیار شیطون و هات. دو سال پیش ازدواج کردیم. ماجرا از اونجایی شروع شد که یه روز قبل سکس وقتی داشتم دنبال ویدیوی پورن خوب میگشتم سوگند بهم گفت شهاب تو چرا اخیرا تو همیشه میری سراغ سکس ضربدری. بعد گوشی رو گرفت و بخش هیستوری سایت xnxx رو چک کرد. اونجا بود که فهمید من گاهی بدون اون هم پورن میبینم. یخ کرده بودم و توی ذهنم حس میکردم به نوعی بهش خیانت کردم. ازش عذرخواهی کردم و گفتم دست خودم نیست گاهی نیاز دارم. برخورد سوگند از اون چیزی که فکر میکردم خیلی بهتر بود. گفت چرا فکر میکنی کن درک نمیکنم. فانتزی یه بخش مهم از سکسه و من آدم بستهای نیستم. گفتم یعنی تو با سکس ضربدری مشکل نداری؟ گفت چرا دارم. ولی توی فانتزی ایرادی نداره. بعد کیرم که از استرس بدجوری خوابیده بود رو گرفت و گذاشت دهنش. دست خودم نبود بدنم میلرزید. منی که با یک اشاره سوگند کیرم راست میشد یکی دو دقیقه زمان برد تا راست کنم. سوگند با شورت و سوتین افتاد روم و لب تو لب شدیم. بعد آروم توی گوشم گفت تصور کن یه زوج دیگه کنارمون رو تخت هستن. میذاری برم رو کیر اون آقا بشینم. من حسابی داغ کرده بودم. گفتم آره عزیزم. گفت بهش کس میدم و جیغ میزنم. زن اون هم میاد رو کیر تو میشینه. همون موقع از کنار شرتش کیرم رو کرد تو کسش. بالا و پایین میشد همش. از سکس فرضیش با اون مرد میگفت. از خورده شدن سینههاش تا من که دارم سینههای یک زن دیگه رو میخورم. آخرش هم وقتی داشتم داگی میکردمش با تصور ساک زدن کیر یک مرد دیگه ارضا شدم. سوگند هنوز ارضا نشده بود. کسش رو براش خوردم و دادنش به یه مرد دیگه گفتم تا ارضا شد. اونجا اولین جرقه ورود ما به دنیای فانتزی بود. برای منی که تصور لخت شدن سوگند جلوی بقیه دیوونم میکرد دوست داشتم این فانتزی رو بیشتر جلو ببرم.
یک ماهی سکسهای متنوع با فانتزیهای گوناگون داشتیم. ولی این فانتزیها برای من کافی نبود. با اطلاع سوگند یک اکانت فیک تو اینستا زدم و خودمون رو زوج اهل فانتزی معرفی کردم. سوگند اولش مخالف بود بعد برای فان قبول کرد. یکی دوباری وویس دادیم و چت کردیم. تا میومد به جایی برسه سوگند کات میکرد ماجرا رو.
شب سالگرد ازدواجمون بود و یه شراب درجه یک گرفته بودم تا یک جشن دو نفری کوچیک داشته باشیم. سوگند اهل الکل نیست ولی شراب قرمز خیلی دوست داره. اون شب از حالت همیشگیش بیشتر خورده بود و مست مست شده بود. تو همون حال رفت یک لباس خواب سکسی ناز پوشید و گفت پاشو برقصیم. صدای آهنگ رو بلند کرد و باهاش میخوند هی سکسی لیدی… خودش رو بهم میمالوند و آماده بودیم که بریم یه سکس جذاب داشته باشیم. یوهو به ذهنم رسید که عکس بگیرم ازش. با همون ست سکسی ازش عکس گرفتم. یه جا هم ازش خواستم یکی از سینههاش رو بندازه بیرون و دستش رو بذاره رو نوک سینههاش. بعد جلوی چشم خودش تو همو
خاطرات دو زوج (۵ و پایانی)
1402/11/06
#زوجی #موازی #بیغیرتی
سفر شمال سه شب بود. بعد از ماجرای استخر فرداش هم یکم گشتیم و خرید کردیم و غروب اومدیم خونه. اتاق مژگان و مجتبی به من و سعیده رسید. شب یه سکس حسابی و پر سر و صدا داشتیم البته تو اتاق. احسان هم توی سالن ترتیب پری رو داد. صدای تلمبه زدن و ناله های خانوما خیلی واضح بود و این برامون کاملا عادی شده بود. سفر شمال خیلی خیلی خوش گذشت ولی ماجرای دیگه ای نداشت . ما داشتیم پله به پله به فانتزیمون نزدیک میشدیم و خیلی با حوصله همدیگر رو کشف می کردیم و این ریتم آروم باعث شده بود آتیش شهوت و حرص سکسیمون همیشه شعله ور باشه. بعد سفر شمال رفت و آمد ها و شب نشینی ها ادامه داشت و جمع خیلی راحت تر شده بود . احسان بسیار اهل سفر بود و همش توی پیجهای مختلف گردشگری دنبال جاهای باحال و خوش آب و هوا بود. مثل همیشه توی یکی از شب نشینیها یه تنگه رو معرفی کرد. گفت بیاید اینجا رو با هم بریم خیلی حال میده. اینجور که تعریف میکرد کل مسیر تنگه توی آب بود. و حتی یه جاهاش عمق آب به ۱ متر ۶۰ سانت هم میرسه. (تنگه واشی نیست) من گفتم اوکی آخر هفته بریم. فقط بگو چی نیازه که تهیه کنیم. آخر هفته شد و وسایل رو جمع کردیم و رفتیم دنبال احسان و پری. مثل همیشه با یه ماشین رفتیم. من راننده بودم سعیده جلو کنار من بود و احسان و پری هم عقب بودن. دو ساعت راه بود. و یه جاده فرعی خیلی بد هم داشت. خلاصه رسیدیم و یه اتوبوس هم که تازه رسیده بودن با چند تا ماشین دیگه هم بود. من و احسان رفتیم از تور لیدر اونا یکم اطلاعات گرفتیم و متوجه شدیم اصلا نباید موبایل یا وسیله اضافه با خودمون ببریم حتی کوله چون قطعا خیس میشه. اینجور که میگفتن شانسمون امروز تنگه خیلی خلوته و اینجور بهتر میشد لذت برد. من و احسان که شلوارمون رو همونجا کنار ماشین در آوردیم و شلوارک رو پوشیدیم . و منتظر بودیم که سعیده و پری مانتو رو دربیارن و بریم سمت تنگه. سعیده یه لگ مشکی که پاهاش رو خیلی خوشگل نشون میداد پوشیده بود با یه تیشرت مشکی. اینقدر لگش تنگ بود که خط شورتش پیدا بود . یکم غر زدم بهش که چرا تیشرت بلند نیاوردی، چون کونش و خط زیر کونش کامل افتاده بود بیرون و توی تنگه اونایی که پشت سرمون میومدن کامل دید میزدن. پری که اوضاعش بدتر بود یه لگ سفید با یه تی شرت سفید پوشیده بود. هنوز توی آب نرفته بودیم شورت و سوتین سبز فسفریش کامل پیدا بود . احسانم داشت سر پری غر میزد. گفتم داداش بیخیال فعلا که لباس دیگه نیاوردن ،بیایید بریم. از دم ماشین تا اول تنگه یکم باید میرفتیم. آب تنگه خیلی خیلی خنک بود و جریان نسبتا شدیدی داشت. یکم از قصد معطل کردیم تا این تور بیاد بره که تو شلوغی با اونا نریم . تقریبا که دور شدن مسیر رو رفتیم. واقعا زیبا بود . دو طرف دیواره های بلند سنگی و زیبا بود و مسیر تنگه هم پیچ در پیچ. تقریبا آب داشت از زانو بالا میزد و ما ادامه میدادیم. فاصلمون از جلویی ها زیاد شده بود و پشت سرمون هم کسی نبود . جریان آب توی بعضی قسمتهای دیواره تنگه حفره های بزرگ غار طور ایجاد کرده بود. سعیده گفت کاش گوشی میتونستیم بیاریم اینجا عکس بگیریم. خیلی قشنگه. احسان و پری رفتن توی یکی از همین تو رفتگی ها مشغول لب گرفتن شدن. من و سعیده هم فرصت رو غنیمت شمردیم و شروع کردیم مالیدن هم و لب بازی. احسان گفت حواستون باشه از پشتسر آدم نمیاد ولی از بالای دیواره ها معلوم هستیما . راه افتادیم به یه جا رسیدیم تقریبا حوضچه بود اول احسان رفت و تا بالای سینه اش آب اومد . بعد پری رفت احسان دستش رو گرفت بعد منو بعد سعیده اومد تو بغلم. کامل لباسامون خیس بود. از حوضچه
1402/11/06
#زوجی #موازی #بیغیرتی
سفر شمال سه شب بود. بعد از ماجرای استخر فرداش هم یکم گشتیم و خرید کردیم و غروب اومدیم خونه. اتاق مژگان و مجتبی به من و سعیده رسید. شب یه سکس حسابی و پر سر و صدا داشتیم البته تو اتاق. احسان هم توی سالن ترتیب پری رو داد. صدای تلمبه زدن و ناله های خانوما خیلی واضح بود و این برامون کاملا عادی شده بود. سفر شمال خیلی خیلی خوش گذشت ولی ماجرای دیگه ای نداشت . ما داشتیم پله به پله به فانتزیمون نزدیک میشدیم و خیلی با حوصله همدیگر رو کشف می کردیم و این ریتم آروم باعث شده بود آتیش شهوت و حرص سکسیمون همیشه شعله ور باشه. بعد سفر شمال رفت و آمد ها و شب نشینی ها ادامه داشت و جمع خیلی راحت تر شده بود . احسان بسیار اهل سفر بود و همش توی پیجهای مختلف گردشگری دنبال جاهای باحال و خوش آب و هوا بود. مثل همیشه توی یکی از شب نشینیها یه تنگه رو معرفی کرد. گفت بیاید اینجا رو با هم بریم خیلی حال میده. اینجور که تعریف میکرد کل مسیر تنگه توی آب بود. و حتی یه جاهاش عمق آب به ۱ متر ۶۰ سانت هم میرسه. (تنگه واشی نیست) من گفتم اوکی آخر هفته بریم. فقط بگو چی نیازه که تهیه کنیم. آخر هفته شد و وسایل رو جمع کردیم و رفتیم دنبال احسان و پری. مثل همیشه با یه ماشین رفتیم. من راننده بودم سعیده جلو کنار من بود و احسان و پری هم عقب بودن. دو ساعت راه بود. و یه جاده فرعی خیلی بد هم داشت. خلاصه رسیدیم و یه اتوبوس هم که تازه رسیده بودن با چند تا ماشین دیگه هم بود. من و احسان رفتیم از تور لیدر اونا یکم اطلاعات گرفتیم و متوجه شدیم اصلا نباید موبایل یا وسیله اضافه با خودمون ببریم حتی کوله چون قطعا خیس میشه. اینجور که میگفتن شانسمون امروز تنگه خیلی خلوته و اینجور بهتر میشد لذت برد. من و احسان که شلوارمون رو همونجا کنار ماشین در آوردیم و شلوارک رو پوشیدیم . و منتظر بودیم که سعیده و پری مانتو رو دربیارن و بریم سمت تنگه. سعیده یه لگ مشکی که پاهاش رو خیلی خوشگل نشون میداد پوشیده بود با یه تیشرت مشکی. اینقدر لگش تنگ بود که خط شورتش پیدا بود . یکم غر زدم بهش که چرا تیشرت بلند نیاوردی، چون کونش و خط زیر کونش کامل افتاده بود بیرون و توی تنگه اونایی که پشت سرمون میومدن کامل دید میزدن. پری که اوضاعش بدتر بود یه لگ سفید با یه تی شرت سفید پوشیده بود. هنوز توی آب نرفته بودیم شورت و سوتین سبز فسفریش کامل پیدا بود . احسانم داشت سر پری غر میزد. گفتم داداش بیخیال فعلا که لباس دیگه نیاوردن ،بیایید بریم. از دم ماشین تا اول تنگه یکم باید میرفتیم. آب تنگه خیلی خیلی خنک بود و جریان نسبتا شدیدی داشت. یکم از قصد معطل کردیم تا این تور بیاد بره که تو شلوغی با اونا نریم . تقریبا که دور شدن مسیر رو رفتیم. واقعا زیبا بود . دو طرف دیواره های بلند سنگی و زیبا بود و مسیر تنگه هم پیچ در پیچ. تقریبا آب داشت از زانو بالا میزد و ما ادامه میدادیم. فاصلمون از جلویی ها زیاد شده بود و پشت سرمون هم کسی نبود . جریان آب توی بعضی قسمتهای دیواره تنگه حفره های بزرگ غار طور ایجاد کرده بود. سعیده گفت کاش گوشی میتونستیم بیاریم اینجا عکس بگیریم. خیلی قشنگه. احسان و پری رفتن توی یکی از همین تو رفتگی ها مشغول لب گرفتن شدن. من و سعیده هم فرصت رو غنیمت شمردیم و شروع کردیم مالیدن هم و لب بازی. احسان گفت حواستون باشه از پشتسر آدم نمیاد ولی از بالای دیواره ها معلوم هستیما . راه افتادیم به یه جا رسیدیم تقریبا حوضچه بود اول احسان رفت و تا بالای سینه اش آب اومد . بعد پری رفت احسان دستش رو گرفت بعد منو بعد سعیده اومد تو بغلم. کامل لباسامون خیس بود. از حوضچه
فانتزی ما (۱)
#سکس_گروهی #موازی #ضربدری
اولین رابطه ما با یک فانتزی شروع شد
من نادر هستم ۳۵ ساله و خانمم نفس ۳۴ ساله.ما سال ۹۹ ازدواج کردیم.هردومون خیلی هات هستیم و سعی میکنیم همه جوره به هم لذت بدیم،نفس خیلی دوست داره که تمام بدنش رو بلیسم و منم با خوردن و لیسیدن سوراخ کس و کونش براش کم نمیذارم،از طرفی منم دوست دارم هم از کس بکنم هم از کون که نفس هم هیچ وقت نه نمیگه و از هردو لذت میبره
مابین سکسمون فیلم پورن میدیدم و با همه ی فانتزی ها لذت می بردیم،اما چیزی که برای هردومون جذاب بود رابطه موازی و ضرب بود.برای هردومون جذاب و دوست داشتنی بود،اوایلش با خجالت راجع بهش نظر میدادیم و میگفتیم که چه لذتی میبرن و بعد ها تبدیل به فانتزی شخصی شد.مابین همه سکسامون میگفتیم که کاش دونفر دیگم بودن،یا کاش یه مرد دیگم بود و از پشت حال میکردیم و یا یک زن دیگه و …
این حرفا به حرف محدود نشد و زمانی که روی کیرم نشسته و با کسش بهم حال میداد منم با انگشت سوراخ کونشو میمالیدم و اون میگفت آره بکن،میخوام،یه کیر دیگم میخوام یا برعکس که مینشست و از کون حال میکردیم کسشو میمالیدم و میگفت بازم میخوام.یدونه کمه
تا یک سال پیش در حد حرف بود و با گفتنش لذت میبردیم تا جایی که این فانتزی برامون تبدیل به نیاز شد و با هم توافق کردیم که با یک زوج تقریبا همسن و تیپ خودمون تجربش کنیم.حدود ۶ ماه داخل سایت دنبال زوج مناسب گشتیم که متاسفانه ۹۹ درصد فیک و سودجو بودن،هیچ کدوم حاضر به دیدار حضوری نمیشدن و … . به همین خاطر کلا دیگه بیخیالش شده بودیم تا چند ماه پیش که یکی از دوستای خانومم با شوهرش یک شب از آخر هفته اومدن منزل ما.مهران و الهام دوسال از ما کوچکترن و معمولا هفته ای یکی دوبار همو میبینیم.طبق روال همیشه وقتی اومدن بساط مشروب رو انداختیم و چهارتامون شروع کردیم.ساقی من بودم و پیک های نیمه سنگین میریختم که روتر مست شیم و بتونیم سریعتر شام بخوریم.بعد از یک ساعت که عرق خوردیم و سیگار کشیدیم گفتم که بریم شام بخوریم که مهران گفت ترجیح میدم که فقط یکم جوجه بخورم که مستیمون خراب نشه و با موافقت همه همین کار رو کردیم.با اینکه بالای بالا بودیم باز شروع کردیم به خوردن تا جایی که مهران توان راه رفتن نداشت و متوجه نمیشدیم دورمون چه خبره.با اصرار ما قرار شد که شب بمونن و با این وضعیت بیرون رانندگی نکنن.تنها چیزی که یادم میاد تشک رو تو اتاق کنارمون براشون انداختم و روی تخت افتادم و زمانی بیدار شدم که دیدم نفس داره تکونم میده که بیدار شم،کاملا لخت شده و کیرمو تو دستشه.بهم گفت مهران من کیر میخوام.وقتی گفتم جونم کیرمو گذاشت تو دهنش شروع کرد به خوردن.همینجور که خم بود منم طبق معمول گفتم بشین رو دهنم.اون با ولع کیرمو میخورد و منم کس صاف و تپلش رو میخوردم و از شدت لذت زبونمو تا جایی که میشد میکردم تو کسش،بعد کونشو باز کردم و سوراخ کونشو میلیسیدم.تمام صورتم از اب کسش خیس شده بود که خودش یهو بلند شد کمرمو تو دستش گرفت و گذاشت رو سوراخ کسش و نشست روش.کیر من نسبتا کلفت و ۱۶ سانت هست اما با این حال بس کسش لیز بود تمام کیرم رفت داخل و یه آه بلند کشید.منم شروع کردم تند و محکم تلنبه زدم و با دستم محکم رو کون بزرگش میزدم.به هیچ وجه حواسمون نبود و یادمون نبود که مهران و الهام اتاق کنارمون هستن تا جایی که صدای آه و ناله الهام رو شنیدیم.اون موقع یادمون اومد که اونام هنوز خونه ماهستن و اتاق کنارن.پیش خودمون گفتیم شده و بیخیال.مثل همیشه به نفس گفتم کاش یک کیر و کس دیگم بود که بیشتر حال میکردیم که نفس گفت اتاق بغلمون هست برو بیارشون که کونم هم کیر میخواد.گفتم باشه.بعد از چند ثانیه گفت پس چرا نمیری.منم با تعجب گفتم جدی میگی؟!گفت اره جدی بهشون بگو اگر میخوان بیان.گفتم مطمئنی؟پشیمون نمیشی؟نفس هم گفت اگر تو پشیمون نمیشی منم فقط برای یکبار تجربه نه پشیمون نمیشم.رفتم دم در اتاق و مابین صدای آه و ناله های الهام گفتم مهران اگر دوست دارین بیاین پیش ما که یهو صداشون قطع شد و هیچی نگفتن و من برگشتم تو اتاق
به نفس گفتم فکر نکنم بیان،گفت مهم نیست و اشکالی نداره
نفس خوابید و پاهاش رو باز کرد،منم اطراف کس خیسشو بوسیدم که کسشو بخورم تا باز آماده شه که حس کردم صدای قدم برداشتن پشت سرم میام که دیدم الهام با شورت و سوتین که نصف سینش از بالای سوتینش زده بالا و مهران با شورت اومدن،بدون اینکه کلمه ای بینمون رد و بدل بشه خودمونو کشیدیم کنار که جای اونام بشه و نفس دستشو طرف الهام به نشانه اینکه بیاد تو تخت دراز کرد و گفت دوست دارم سینمو بخوری.باورم نمیشد الهام اومد و حالت داگی گرفت و خم شد و سینه ی نفس رو گذاشت تو دهنش،منم باز شروع کردم به خوردن،مهران هم شورت الهام رو پایین کشید و شروع کردن به خوردن کسش.نفس هم بیکار نبود و سوتینش رو باز کرد.با نور کم شب خواب دی
#سکس_گروهی #موازی #ضربدری
اولین رابطه ما با یک فانتزی شروع شد
من نادر هستم ۳۵ ساله و خانمم نفس ۳۴ ساله.ما سال ۹۹ ازدواج کردیم.هردومون خیلی هات هستیم و سعی میکنیم همه جوره به هم لذت بدیم،نفس خیلی دوست داره که تمام بدنش رو بلیسم و منم با خوردن و لیسیدن سوراخ کس و کونش براش کم نمیذارم،از طرفی منم دوست دارم هم از کس بکنم هم از کون که نفس هم هیچ وقت نه نمیگه و از هردو لذت میبره
مابین سکسمون فیلم پورن میدیدم و با همه ی فانتزی ها لذت می بردیم،اما چیزی که برای هردومون جذاب بود رابطه موازی و ضرب بود.برای هردومون جذاب و دوست داشتنی بود،اوایلش با خجالت راجع بهش نظر میدادیم و میگفتیم که چه لذتی میبرن و بعد ها تبدیل به فانتزی شخصی شد.مابین همه سکسامون میگفتیم که کاش دونفر دیگم بودن،یا کاش یه مرد دیگم بود و از پشت حال میکردیم و یا یک زن دیگه و …
این حرفا به حرف محدود نشد و زمانی که روی کیرم نشسته و با کسش بهم حال میداد منم با انگشت سوراخ کونشو میمالیدم و اون میگفت آره بکن،میخوام،یه کیر دیگم میخوام یا برعکس که مینشست و از کون حال میکردیم کسشو میمالیدم و میگفت بازم میخوام.یدونه کمه
تا یک سال پیش در حد حرف بود و با گفتنش لذت میبردیم تا جایی که این فانتزی برامون تبدیل به نیاز شد و با هم توافق کردیم که با یک زوج تقریبا همسن و تیپ خودمون تجربش کنیم.حدود ۶ ماه داخل سایت دنبال زوج مناسب گشتیم که متاسفانه ۹۹ درصد فیک و سودجو بودن،هیچ کدوم حاضر به دیدار حضوری نمیشدن و … . به همین خاطر کلا دیگه بیخیالش شده بودیم تا چند ماه پیش که یکی از دوستای خانومم با شوهرش یک شب از آخر هفته اومدن منزل ما.مهران و الهام دوسال از ما کوچکترن و معمولا هفته ای یکی دوبار همو میبینیم.طبق روال همیشه وقتی اومدن بساط مشروب رو انداختیم و چهارتامون شروع کردیم.ساقی من بودم و پیک های نیمه سنگین میریختم که روتر مست شیم و بتونیم سریعتر شام بخوریم.بعد از یک ساعت که عرق خوردیم و سیگار کشیدیم گفتم که بریم شام بخوریم که مهران گفت ترجیح میدم که فقط یکم جوجه بخورم که مستیمون خراب نشه و با موافقت همه همین کار رو کردیم.با اینکه بالای بالا بودیم باز شروع کردیم به خوردن تا جایی که مهران توان راه رفتن نداشت و متوجه نمیشدیم دورمون چه خبره.با اصرار ما قرار شد که شب بمونن و با این وضعیت بیرون رانندگی نکنن.تنها چیزی که یادم میاد تشک رو تو اتاق کنارمون براشون انداختم و روی تخت افتادم و زمانی بیدار شدم که دیدم نفس داره تکونم میده که بیدار شم،کاملا لخت شده و کیرمو تو دستشه.بهم گفت مهران من کیر میخوام.وقتی گفتم جونم کیرمو گذاشت تو دهنش شروع کرد به خوردن.همینجور که خم بود منم طبق معمول گفتم بشین رو دهنم.اون با ولع کیرمو میخورد و منم کس صاف و تپلش رو میخوردم و از شدت لذت زبونمو تا جایی که میشد میکردم تو کسش،بعد کونشو باز کردم و سوراخ کونشو میلیسیدم.تمام صورتم از اب کسش خیس شده بود که خودش یهو بلند شد کمرمو تو دستش گرفت و گذاشت رو سوراخ کسش و نشست روش.کیر من نسبتا کلفت و ۱۶ سانت هست اما با این حال بس کسش لیز بود تمام کیرم رفت داخل و یه آه بلند کشید.منم شروع کردم تند و محکم تلنبه زدم و با دستم محکم رو کون بزرگش میزدم.به هیچ وجه حواسمون نبود و یادمون نبود که مهران و الهام اتاق کنارمون هستن تا جایی که صدای آه و ناله الهام رو شنیدیم.اون موقع یادمون اومد که اونام هنوز خونه ماهستن و اتاق کنارن.پیش خودمون گفتیم شده و بیخیال.مثل همیشه به نفس گفتم کاش یک کیر و کس دیگم بود که بیشتر حال میکردیم که نفس گفت اتاق بغلمون هست برو بیارشون که کونم هم کیر میخواد.گفتم باشه.بعد از چند ثانیه گفت پس چرا نمیری.منم با تعجب گفتم جدی میگی؟!گفت اره جدی بهشون بگو اگر میخوان بیان.گفتم مطمئنی؟پشیمون نمیشی؟نفس هم گفت اگر تو پشیمون نمیشی منم فقط برای یکبار تجربه نه پشیمون نمیشم.رفتم دم در اتاق و مابین صدای آه و ناله های الهام گفتم مهران اگر دوست دارین بیاین پیش ما که یهو صداشون قطع شد و هیچی نگفتن و من برگشتم تو اتاق
به نفس گفتم فکر نکنم بیان،گفت مهم نیست و اشکالی نداره
نفس خوابید و پاهاش رو باز کرد،منم اطراف کس خیسشو بوسیدم که کسشو بخورم تا باز آماده شه که حس کردم صدای قدم برداشتن پشت سرم میام که دیدم الهام با شورت و سوتین که نصف سینش از بالای سوتینش زده بالا و مهران با شورت اومدن،بدون اینکه کلمه ای بینمون رد و بدل بشه خودمونو کشیدیم کنار که جای اونام بشه و نفس دستشو طرف الهام به نشانه اینکه بیاد تو تخت دراز کرد و گفت دوست دارم سینمو بخوری.باورم نمیشد الهام اومد و حالت داگی گرفت و خم شد و سینه ی نفس رو گذاشت تو دهنش،منم باز شروع کردم به خوردن،مهران هم شورت الهام رو پایین کشید و شروع کردن به خوردن کسش.نفس هم بیکار نبود و سوتینش رو باز کرد.با نور کم شب خواب دی