شب مرخصی
1401/03/12
#گی #پسر_عمو #سربازی
اسم من پیامه. اونموقع من 18 سالم بود و مادرم دو سالی بود که فوت شده بود و با پدرم و برادر 6ساله ام زندگی می کردیم. بابام با چنگ و دندون از من و پیمان مراقبت می کرد و روزی دو شیفت کار می کرد تا بتونه خرج زندگی رو برامون دذبیاره ولی با این وجود هیچوقت نتونستم باعث افتخار پدر زحمتکشم باشم و بیشتر انرژیم روی مسائل انحرافی و جنسی میذاشتم. حداقل روزی یه بار خودارضایی می کردم و خیلی کمتر به درس هام اهمیت می دادم. اینجور تمایلات افراطی زمانی شروع شد که چهارده یا پونزده سالم بود و می رفتم خونه ی دوستم (مهدی) و بعضی شب ها خونه شون می خوابیدم. یکی از همون شب ها، با هم زیر یک پتو بودیم و داشتیم راجع به چیزهای سکسی بحث می کردیم. این بحث های سکسی اون شب به مالش و بررسی کردن آلت های همدیگه ختم شد. فردا شبش هم زیر همون پتو لاپا می زدیم. مهدی خیلی قابل اعتماد و اطمینان بود و کسی نبود که بخواد اذیتم کنه یا این که بهم آسیب بزنه ولی از لحاظ جنسی خیلی سرد بود و عطشش به اندازه ی من نبود. نه لب می گرفت، نه واسم می خورد، نه میذاشت که واسش بخورم، نه میذاشت که بکنم توش و فقط به همون لاپایی زدن و مالیدن اکتفا می کرد.
من و اون تقریبا به مدت سه ماه، هر روز کارمون همین شده بود و هر وقت فرصت می شد سعی می کردیم با هم تنها بشیم و از اون کارها بکنیم. روزهای آخر مهدی بیش از حد سرد شده بود و هر کاری می کردم دیگه نمی اومد از اون کارها بکنیم و به قولاً فاز مذهبی و توبه برداشته بود. می دونستم که مهدی داره از دستم میره و بعد از اون دیگه نمی تونستم شریک قابل اعتمادی پیدا کنم. به خاطر همین باید کاری می کردم که اشتهاش باز بشه و منحرفش کنم. تنها راهم یه چیز بود و این بود که بهش اجازه تا بکنه تو کونم.
یه شب که با هم رفتیم فست فود و خونه اش هم خالی بود، کلی بهش التماس کردم ولی اون همش می گفت: «من دیگه از این کارها نمی کنم، حوصله اش رو ندارم.» ولی بعد کلی التماس، بهم گفت:«باشه ولی فقط همین امشب!» من کلی خوشحال شدم. می تونستم تیر خودم رو به هدف بزنم و دوباره شهوت و اشتهاش رو باز کنم.
با هم رفتیم خونه شون. کسی خونه شون نبود و با همدیگه رفتیم تو اتاقش. بعد از این که چراغ ها رو روشن کردیم، مهدی بلافاصله لباسش رو دراورد. انگار خیلی عجله داشت و می خواست زودتر رفع تکلیف کنه و از شرم خلاص بشه. من هم به تبع اون لباس هام رو درآوردم و خودم رو بلافاصله انداختم رو تختش و رو به شکم خوابیدم، طوری که فهمید خودش باید فاعل باشه و من مفعول. اومد روم خوابید و چند تا تف لای پام انداخت و شروع کرد، لاپا زدن. بعد از چن ثانیه بهش گفتم:« من شل می گیرم، تو بذار توش.» اون هم از خدا خواسته، سر کیرش رو هل داد سمت سوراخم. اون بدون اینکه کمی خیسش کنه، سر کیرش رو به سوراخ مقعدم فشار می داد. چند ثانیه مشغول فشار دادن بود و من داشتم درد زیادی می کشیدم. بعد از چند ثانیه دوباره شروع کرد به لاپا زدن و چند لحظه بعد از روم بلند شد. بهش گفتم: « چی شد ادامه بده دیگه.»
-نه نمی خواد، دیگه بسمه.
+بیا یه کم زور بزن. وقت بذار، بکن توش. خیلی حال میده
ولی اون حرفی زد که اصلا باورم نمی شد. کیرش حسابی شق شده بود و از شدت حشریت با انقباض بدنش داشت کیرش رو بالا و پایین می کرد ولی حرفی رو زد که از یه پسری که شق کرده بود بعید بود:
-نه بابا نمی خواد. اینجوری هم به کیر من فشار میاد، هم به بدن تو فشار میاد.
گفتم:حداقل بیا خودت رو ارضا کن.
در حین اینکه داشت لباس هاش رو تنش می کرد، یه حرف غیر قابل باور دیگه بهم زد: «نمی تونم. اینجوری واسه کمرم خوب نیس
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1401/03/12
#گی #پسر_عمو #سربازی
اسم من پیامه. اونموقع من 18 سالم بود و مادرم دو سالی بود که فوت شده بود و با پدرم و برادر 6ساله ام زندگی می کردیم. بابام با چنگ و دندون از من و پیمان مراقبت می کرد و روزی دو شیفت کار می کرد تا بتونه خرج زندگی رو برامون دذبیاره ولی با این وجود هیچوقت نتونستم باعث افتخار پدر زحمتکشم باشم و بیشتر انرژیم روی مسائل انحرافی و جنسی میذاشتم. حداقل روزی یه بار خودارضایی می کردم و خیلی کمتر به درس هام اهمیت می دادم. اینجور تمایلات افراطی زمانی شروع شد که چهارده یا پونزده سالم بود و می رفتم خونه ی دوستم (مهدی) و بعضی شب ها خونه شون می خوابیدم. یکی از همون شب ها، با هم زیر یک پتو بودیم و داشتیم راجع به چیزهای سکسی بحث می کردیم. این بحث های سکسی اون شب به مالش و بررسی کردن آلت های همدیگه ختم شد. فردا شبش هم زیر همون پتو لاپا می زدیم. مهدی خیلی قابل اعتماد و اطمینان بود و کسی نبود که بخواد اذیتم کنه یا این که بهم آسیب بزنه ولی از لحاظ جنسی خیلی سرد بود و عطشش به اندازه ی من نبود. نه لب می گرفت، نه واسم می خورد، نه میذاشت که واسش بخورم، نه میذاشت که بکنم توش و فقط به همون لاپایی زدن و مالیدن اکتفا می کرد.
من و اون تقریبا به مدت سه ماه، هر روز کارمون همین شده بود و هر وقت فرصت می شد سعی می کردیم با هم تنها بشیم و از اون کارها بکنیم. روزهای آخر مهدی بیش از حد سرد شده بود و هر کاری می کردم دیگه نمی اومد از اون کارها بکنیم و به قولاً فاز مذهبی و توبه برداشته بود. می دونستم که مهدی داره از دستم میره و بعد از اون دیگه نمی تونستم شریک قابل اعتمادی پیدا کنم. به خاطر همین باید کاری می کردم که اشتهاش باز بشه و منحرفش کنم. تنها راهم یه چیز بود و این بود که بهش اجازه تا بکنه تو کونم.
یه شب که با هم رفتیم فست فود و خونه اش هم خالی بود، کلی بهش التماس کردم ولی اون همش می گفت: «من دیگه از این کارها نمی کنم، حوصله اش رو ندارم.» ولی بعد کلی التماس، بهم گفت:«باشه ولی فقط همین امشب!» من کلی خوشحال شدم. می تونستم تیر خودم رو به هدف بزنم و دوباره شهوت و اشتهاش رو باز کنم.
با هم رفتیم خونه شون. کسی خونه شون نبود و با همدیگه رفتیم تو اتاقش. بعد از این که چراغ ها رو روشن کردیم، مهدی بلافاصله لباسش رو دراورد. انگار خیلی عجله داشت و می خواست زودتر رفع تکلیف کنه و از شرم خلاص بشه. من هم به تبع اون لباس هام رو درآوردم و خودم رو بلافاصله انداختم رو تختش و رو به شکم خوابیدم، طوری که فهمید خودش باید فاعل باشه و من مفعول. اومد روم خوابید و چند تا تف لای پام انداخت و شروع کرد، لاپا زدن. بعد از چن ثانیه بهش گفتم:« من شل می گیرم، تو بذار توش.» اون هم از خدا خواسته، سر کیرش رو هل داد سمت سوراخم. اون بدون اینکه کمی خیسش کنه، سر کیرش رو به سوراخ مقعدم فشار می داد. چند ثانیه مشغول فشار دادن بود و من داشتم درد زیادی می کشیدم. بعد از چند ثانیه دوباره شروع کرد به لاپا زدن و چند لحظه بعد از روم بلند شد. بهش گفتم: « چی شد ادامه بده دیگه.»
-نه نمی خواد، دیگه بسمه.
+بیا یه کم زور بزن. وقت بذار، بکن توش. خیلی حال میده
ولی اون حرفی زد که اصلا باورم نمی شد. کیرش حسابی شق شده بود و از شدت حشریت با انقباض بدنش داشت کیرش رو بالا و پایین می کرد ولی حرفی رو زد که از یه پسری که شق کرده بود بعید بود:
-نه بابا نمی خواد. اینجوری هم به کیر من فشار میاد، هم به بدن تو فشار میاد.
گفتم:حداقل بیا خودت رو ارضا کن.
در حین اینکه داشت لباس هاش رو تنش می کرد، یه حرف غیر قابل باور دیگه بهم زد: «نمی تونم. اینجوری واسه کمرم خوب نیس
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
من و پسر عموم امید (۲)
1401/04/12
#پسر_عمو #گی
موضوع : تجربه ی اولین کون دادن لذت بخش
من آدم لاغر بودم ولی کون خوشکل و اندامی که از پشت مشخص بود و کون و بدنم سفید بود کیرمم بزرگ و خوشفرم بود ولی چه فایده که باهاش رابطه نداشتم،« اونم آدم مغرور و هیکلی البته کونشم خوش فرم بود و امید از این که کونش قمبل بود خجالت میکشید و حالت خوبی بهش دست نمیداد، و همیشه لباس شلوار کردی میپوشد که خودشو قلدر نشون بده و کونشو بپوشونه » از طرف دیگر کیرش نسبت به کیر بچه های همسن ما کوچک بود «یه چند بار که با دوستامون پاسور بازی میکردیم و کیرامونو بهم نشون میدادیم اون از اینکار دست میکشید و میگفت: که این چه کاریه من دوست ندارم که اینکارو بکنم.»منم میدونستم که کیرش هنوز کوچکه و اون دوست نداشت که اونو نشون بده تا اینکه بعد از گذشت چند سال و بعد از قضیه دیشب،«دوباره بهم پیشنهاد داد تو خونه ی خودشون که خالی بود دوباره امتحان کنیم منم چون کونم میخارید و هنوز خارش رابطه ی دیروزی برام مزه کرده بود و دوست داشتم کون تنگم پاره بشه دوباره ته دلم گفتم امتحان کنیم و حالی با هم ببریم »خلاصه رفتم خونه ی خودشون اول بهم گفت که برم کونمو بشورم رفتم با آب صابون کف کردم و یکم داخل کونم گذاشتم یکم استرس داشتم و قلبم تندتند میزد یجوارایی میدونستم که این بار با رابطه های قبل فرق داره کونمو کامل شستم و رفتیم داخل «اونم لباسشو در آورد منم لباسامو در آوردم کیرش هنوز کامل راست نکرده بود،کیرشو از مایو در آورد، بهم گفت برام ساک بزن منم زیاد از ساک زدن خوشم نمیومد،تو رابطه های قبلی برا هر کی ساک زدم کیرش بد مزه بود و حالت ناخوشایندی بهم دست میداد، گفت کیرم هنوز زیاد راست نشده یکم ساک بزن برام تا راست شه بتونم بکنمت منم قبول کردم یکم براش ساک زدم تا کیرش راست شد.»خلاصه کیرش که کامل راست شد« بعد از اون ازم خواست که بخوابم منم روی مبل نشستم و لنگ پاهامو باز کردم و به حالت ۷ پاهامو بالا بردم و با دستام دو طرف سوراخ کونم را باز کردم تاراحت کیرش بره توکونم، ولی چند بار امتحان کرد و نمیشد و منم بخاطر دردش هی خودم اینور اونور میکردم.» بعد از اینکه دید فایده نداره و کیرشو نمیتونست ببره داخل کونم رفت تو اتاق روبرویی «از دم در کمد یکم روغن وازلین گذاشت رو انگشت سبابه دستش انگشت خودش را داخل سوراخ کونم برد یکم فشار داد ،دردم گرفت ولی بعد از یک الی دو دقیقه دیگه سوراخ کونم یکم شل شده بود.» بعد از اون انگشت و در آورد «دوباره براش ساک زدم تا کیرش راست بشه بعد از اون دوباره به همون پوزیشن خوابیدم ازاین پوزیشن خیلی خوشم میاد اونم یکم وازلین گذاشت رو کیرش، منم با دستام دو طرف سوراخ کونم را باز کردم استرس داشتم. ولی از اینطرف تازه میخواستم لذت گی بودن را داشته باشم کیر کوچکش آورد گذاشت رو سوراخ کونم و یکمی فشار آورد ولی لیز میخورد و نمیرفت تو سوراخ کونم،تا اینکه من کیرشو گرفتم و گذاشتم رو سوراخم تا تکون نخوره و بره داخل اونم فشار داد تا سر کیرش رفت داخل کونم من یه آهی کشیدم و خواستم خودمو بکشم ولی نذاشت تکون بخورم یکم منو آروم کرد بدنمو ماساژ میداد، منم گفتم خیلی درد داره نمیتونم، اونم گفت؛ میخوای بدی حداقل یکم تحمل کن بهش گفتم باشه:اولش یواش کونمو بکن گفت: باشه یواش میکنم که دردت نگیره منم آروم گرفتم، دستاشو دو طرف سوراخ کونم گذاشت و با فشار کامل سوراخ کونم را باز کرد فشار میداد درست نمیرفت داخل منم کیرشو گرفتم تا راست بره داخل به خاطر اینکه کونم تنگ بود و کیرش هم لیز میخورد.» اولش برام سخت بود یه چند بار کیرشو در آورد و تا سر کیرشو داخل کونم می
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1401/04/12
#پسر_عمو #گی
موضوع : تجربه ی اولین کون دادن لذت بخش
من آدم لاغر بودم ولی کون خوشکل و اندامی که از پشت مشخص بود و کون و بدنم سفید بود کیرمم بزرگ و خوشفرم بود ولی چه فایده که باهاش رابطه نداشتم،« اونم آدم مغرور و هیکلی البته کونشم خوش فرم بود و امید از این که کونش قمبل بود خجالت میکشید و حالت خوبی بهش دست نمیداد، و همیشه لباس شلوار کردی میپوشد که خودشو قلدر نشون بده و کونشو بپوشونه » از طرف دیگر کیرش نسبت به کیر بچه های همسن ما کوچک بود «یه چند بار که با دوستامون پاسور بازی میکردیم و کیرامونو بهم نشون میدادیم اون از اینکار دست میکشید و میگفت: که این چه کاریه من دوست ندارم که اینکارو بکنم.»منم میدونستم که کیرش هنوز کوچکه و اون دوست نداشت که اونو نشون بده تا اینکه بعد از گذشت چند سال و بعد از قضیه دیشب،«دوباره بهم پیشنهاد داد تو خونه ی خودشون که خالی بود دوباره امتحان کنیم منم چون کونم میخارید و هنوز خارش رابطه ی دیروزی برام مزه کرده بود و دوست داشتم کون تنگم پاره بشه دوباره ته دلم گفتم امتحان کنیم و حالی با هم ببریم »خلاصه رفتم خونه ی خودشون اول بهم گفت که برم کونمو بشورم رفتم با آب صابون کف کردم و یکم داخل کونم گذاشتم یکم استرس داشتم و قلبم تندتند میزد یجوارایی میدونستم که این بار با رابطه های قبل فرق داره کونمو کامل شستم و رفتیم داخل «اونم لباسشو در آورد منم لباسامو در آوردم کیرش هنوز کامل راست نکرده بود،کیرشو از مایو در آورد، بهم گفت برام ساک بزن منم زیاد از ساک زدن خوشم نمیومد،تو رابطه های قبلی برا هر کی ساک زدم کیرش بد مزه بود و حالت ناخوشایندی بهم دست میداد، گفت کیرم هنوز زیاد راست نشده یکم ساک بزن برام تا راست شه بتونم بکنمت منم قبول کردم یکم براش ساک زدم تا کیرش راست شد.»خلاصه کیرش که کامل راست شد« بعد از اون ازم خواست که بخوابم منم روی مبل نشستم و لنگ پاهامو باز کردم و به حالت ۷ پاهامو بالا بردم و با دستام دو طرف سوراخ کونم را باز کردم تاراحت کیرش بره توکونم، ولی چند بار امتحان کرد و نمیشد و منم بخاطر دردش هی خودم اینور اونور میکردم.» بعد از اینکه دید فایده نداره و کیرشو نمیتونست ببره داخل کونم رفت تو اتاق روبرویی «از دم در کمد یکم روغن وازلین گذاشت رو انگشت سبابه دستش انگشت خودش را داخل سوراخ کونم برد یکم فشار داد ،دردم گرفت ولی بعد از یک الی دو دقیقه دیگه سوراخ کونم یکم شل شده بود.» بعد از اون انگشت و در آورد «دوباره براش ساک زدم تا کیرش راست بشه بعد از اون دوباره به همون پوزیشن خوابیدم ازاین پوزیشن خیلی خوشم میاد اونم یکم وازلین گذاشت رو کیرش، منم با دستام دو طرف سوراخ کونم را باز کردم استرس داشتم. ولی از اینطرف تازه میخواستم لذت گی بودن را داشته باشم کیر کوچکش آورد گذاشت رو سوراخ کونم و یکمی فشار آورد ولی لیز میخورد و نمیرفت تو سوراخ کونم،تا اینکه من کیرشو گرفتم و گذاشتم رو سوراخم تا تکون نخوره و بره داخل اونم فشار داد تا سر کیرش رفت داخل کونم من یه آهی کشیدم و خواستم خودمو بکشم ولی نذاشت تکون بخورم یکم منو آروم کرد بدنمو ماساژ میداد، منم گفتم خیلی درد داره نمیتونم، اونم گفت؛ میخوای بدی حداقل یکم تحمل کن بهش گفتم باشه:اولش یواش کونمو بکن گفت: باشه یواش میکنم که دردت نگیره منم آروم گرفتم، دستاشو دو طرف سوراخ کونم گذاشت و با فشار کامل سوراخ کونم را باز کرد فشار میداد درست نمیرفت داخل منم کیرشو گرفتم تا راست بره داخل به خاطر اینکه کونم تنگ بود و کیرش هم لیز میخورد.» اولش برام سخت بود یه چند بار کیرشو در آورد و تا سر کیرشو داخل کونم می
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
درهای باز نیمه بسته (۱)
1401/06/24
#پسر_عمو #خاطرات_نوجوانی #تجاوز
قسمت اول :
داستان درباره پانزده سالگی من و تجاوز پسر عموم نیست ولی برای اینکه بدونین به هر کسی که ادعا میکنه نباید اطمینان کنین یه مقدمه میگم و بعد میریم سر داستان اصلی هرگز دوست نداشتم این کار رو ولی یه اتفاق بد باعث شد که مسیر سلیقه جنسیم کاملا عوض بشه و الان توی هجده سالگی خودم رو بایو سکچوال میدونم یعنی مردی که از روابط با هر دو جنس چه بعنوان فاعل چه بعنوان مفعول لذت میبره
اولین بار بدترین تجربه رو داشتم این تجربه بد اتفاق اصلی نیست اما گفتنش لازمه پس این قسمت کاملا به اون می پردازم
اسم این قسمت رو میزارم ؛
(تجربه بدی که کاتالیزور شناخت پتانسیل نهفته جنسی شد )
سال 99 پسر عموم تازه از سربازی برگشته بود اینو بگم که علاقه شدید به کون داشت حتی توی مهمونیا وقتی دخترای خونواده با شلوار جین یا ساپورت تنگ میرقصیدن و کونشون تکون تکون میخورد چش پسر عموم و به تقلید از اون من ناخودآگاه مثل رادار روی حرکات کون خوشگل و تپل و لرزون دخترای فامیل قفل می کرد
حالا چون اینقدر خوش شانس یود که سربازیش توی پیک بد کرونا تموم شده بود و کارت پایان خدمتشم قرار بود بیاد هر هفته یه خونواده دعوتشون میکردن واسه شام اینم بگم هر بار منو میدید میگفت کون جدید چی داری منم واسش توی شیر ایت میفرستادم من چهار سال از اون کوچیکتر بودم
قبل از سربازیش توی دوران مدرسه بهم ریاضی درس میداد و یه بارم دیده بود دارم جق میزنم حالا که از سربازی برگشته بود خیلی با هم ایاق شده بودیم و بیرون میرفتیم
ما توی یه شهرک مثل اکباتان زندگی میکنیم مجتمع های سازمانی آپارتمانی، خونه ما تا خونه اونا حدودا بیست بلوک فاصله داره یه روز باهم رفته بودیم بیرون داشتیم دور دور میکردیم که مادرم به گوشی پسر عموم زنگ زد و چون خونواده اش واسه نهار دعوت شده بودن خونه ما و گفته بود نمیام مادرم با اصرار ازش قول گرفت و قرار شد بعد از دور زدن با ماشینش ظهر بریم خونه ما واسه نهار
یه بستنی باهم خوردیم و گفت راستی خونه ما الان خالیه ها با خنده گفتم چیه کوس سراغ داری این وقت روز که ببریم ؟
گفت شدیدا حشرم ترک دیوارم بهم بدن جرش میدم ولی کوس کجا بود تو این کرونا پایه ای بریم خونه جق بزنیم
گفتم اوکی مشکلی نیست
حدود ده دقیقه بعد توی خونه بودیم سرتون رو درد نیارم تلویزیون و گذاشته بودیم روی شبکه ورزش و کیرمون رو درآورده بودیم و با گوشی اون فیلم میدیدم و کیرمون تو دستمون بود کیر اون یکمی از مال من بزرگتر بود شاید چهار پنج ثانت
یهو یه پیشنهادی داد گفت بیا مال همو بخوریم گفتم نه من اصلا نمیتونم گفت خب بیا رو همدیگه بمالیم تا آبمون بیاد تو وی وون من منم روی کون تو !!!
جا خورده بودم گفتم من کونی نیستم فکر نکنم تو هم کونی باشی مگه اینکه توی سربازی کونت گذاشته باشن
خندید گفت نه بابا مسخره نمیکنیم توش که میزاریم لاش حال میده
پیش خودم گفتم خب نهایتش یکمی میمالیم بهم و آبمون میاد
من تا حالا نه کون کرده بودم نه کون داده بودم فیلم زیاد دیده بودم ولی اصلا عملی بلد نبودم چجوری کون میکنن
کشید پایین و دمر خوابید گفت بیا بکن کونشو که دیدم حالم بهم خورد اصلا مثل کون دخترای توی فیلم سفید و بی مو و سوراخ صورتی نبود پر مو بود اصلا خوشم نیومد اما کنجکاو شده بودم لاشو باز کردم و یه سوراخ قهوه ای مشخصص شد اول خوابیدم روش و کیرمو مالیدم به کونش دیدم خوبه حال میده گرمه کیرمو با یکم تف لیز کردم و گذاشتم وسط چاک کونش و بالا پایین میشدم
گفت نکنی توش کثافت
گفتم خیالت راحت
چند باری که مالیدم لای چاک کونش خوابیدم روش و زود آبم آومد
گیج از لذت اومدن آبم خوابیده بود
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1401/06/24
#پسر_عمو #خاطرات_نوجوانی #تجاوز
قسمت اول :
داستان درباره پانزده سالگی من و تجاوز پسر عموم نیست ولی برای اینکه بدونین به هر کسی که ادعا میکنه نباید اطمینان کنین یه مقدمه میگم و بعد میریم سر داستان اصلی هرگز دوست نداشتم این کار رو ولی یه اتفاق بد باعث شد که مسیر سلیقه جنسیم کاملا عوض بشه و الان توی هجده سالگی خودم رو بایو سکچوال میدونم یعنی مردی که از روابط با هر دو جنس چه بعنوان فاعل چه بعنوان مفعول لذت میبره
اولین بار بدترین تجربه رو داشتم این تجربه بد اتفاق اصلی نیست اما گفتنش لازمه پس این قسمت کاملا به اون می پردازم
اسم این قسمت رو میزارم ؛
(تجربه بدی که کاتالیزور شناخت پتانسیل نهفته جنسی شد )
سال 99 پسر عموم تازه از سربازی برگشته بود اینو بگم که علاقه شدید به کون داشت حتی توی مهمونیا وقتی دخترای خونواده با شلوار جین یا ساپورت تنگ میرقصیدن و کونشون تکون تکون میخورد چش پسر عموم و به تقلید از اون من ناخودآگاه مثل رادار روی حرکات کون خوشگل و تپل و لرزون دخترای فامیل قفل می کرد
حالا چون اینقدر خوش شانس یود که سربازیش توی پیک بد کرونا تموم شده بود و کارت پایان خدمتشم قرار بود بیاد هر هفته یه خونواده دعوتشون میکردن واسه شام اینم بگم هر بار منو میدید میگفت کون جدید چی داری منم واسش توی شیر ایت میفرستادم من چهار سال از اون کوچیکتر بودم
قبل از سربازیش توی دوران مدرسه بهم ریاضی درس میداد و یه بارم دیده بود دارم جق میزنم حالا که از سربازی برگشته بود خیلی با هم ایاق شده بودیم و بیرون میرفتیم
ما توی یه شهرک مثل اکباتان زندگی میکنیم مجتمع های سازمانی آپارتمانی، خونه ما تا خونه اونا حدودا بیست بلوک فاصله داره یه روز باهم رفته بودیم بیرون داشتیم دور دور میکردیم که مادرم به گوشی پسر عموم زنگ زد و چون خونواده اش واسه نهار دعوت شده بودن خونه ما و گفته بود نمیام مادرم با اصرار ازش قول گرفت و قرار شد بعد از دور زدن با ماشینش ظهر بریم خونه ما واسه نهار
یه بستنی باهم خوردیم و گفت راستی خونه ما الان خالیه ها با خنده گفتم چیه کوس سراغ داری این وقت روز که ببریم ؟
گفت شدیدا حشرم ترک دیوارم بهم بدن جرش میدم ولی کوس کجا بود تو این کرونا پایه ای بریم خونه جق بزنیم
گفتم اوکی مشکلی نیست
حدود ده دقیقه بعد توی خونه بودیم سرتون رو درد نیارم تلویزیون و گذاشته بودیم روی شبکه ورزش و کیرمون رو درآورده بودیم و با گوشی اون فیلم میدیدم و کیرمون تو دستمون بود کیر اون یکمی از مال من بزرگتر بود شاید چهار پنج ثانت
یهو یه پیشنهادی داد گفت بیا مال همو بخوریم گفتم نه من اصلا نمیتونم گفت خب بیا رو همدیگه بمالیم تا آبمون بیاد تو وی وون من منم روی کون تو !!!
جا خورده بودم گفتم من کونی نیستم فکر نکنم تو هم کونی باشی مگه اینکه توی سربازی کونت گذاشته باشن
خندید گفت نه بابا مسخره نمیکنیم توش که میزاریم لاش حال میده
پیش خودم گفتم خب نهایتش یکمی میمالیم بهم و آبمون میاد
من تا حالا نه کون کرده بودم نه کون داده بودم فیلم زیاد دیده بودم ولی اصلا عملی بلد نبودم چجوری کون میکنن
کشید پایین و دمر خوابید گفت بیا بکن کونشو که دیدم حالم بهم خورد اصلا مثل کون دخترای توی فیلم سفید و بی مو و سوراخ صورتی نبود پر مو بود اصلا خوشم نیومد اما کنجکاو شده بودم لاشو باز کردم و یه سوراخ قهوه ای مشخصص شد اول خوابیدم روش و کیرمو مالیدم به کونش دیدم خوبه حال میده گرمه کیرمو با یکم تف لیز کردم و گذاشتم وسط چاک کونش و بالا پایین میشدم
گفت نکنی توش کثافت
گفتم خیالت راحت
چند باری که مالیدم لای چاک کونش خوابیدم روش و زود آبم آومد
گیج از لذت اومدن آبم خوابیده بود
cнαɴɴεℓ: ♥️̶͢✘
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
@DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
سکس زوری
1402/03/30
#پسر_عمو #زوری
سلام ب همگی
نفسم ۱۹ سالمه به گفته ی بقیه فیس جذابی دارم ۱۶۰ قدمه هیکل تو پر و سینه های سایز ۷۵ پسر عموم امید ۲۵ سالشه چهارشونه و جذابه باکیرکلفت و حدود ۱۸ سانت
داستان از اونجایی شروع میشه که همه عمو هام و عمه هام هرماه جمع میشن خونه مامان بزرگم یروز که جمع شده بودن من چون درس داشتم قرار شد دیرتر برم چون خونه مامان بزرگم نزدیک بود خودم تنها میتونستم برم
بعد از دو ساعت اماده شدم و رفتم وقتی رسیدم تو کوچه مامانبزرگم دیدم پسر عموم دم در وایساده و سیگار میکشه لبخند زدم و ی سلام خشک و خالی کردم ولی اون باگرمی جواب داد از بغلش رد شدم که برم داخل صدام زد نفس برگشتم که گفت واسه شام قابلمه بزرگه و اجاق گازو میخوان تو زیر زمینه میای یکیشو تو برداری سختمه این همه پله رو دوتایی ببرم (چون خونه مامان بزرگم طبقه دومه)منه سادم فکر کردم راست میگه باهاش رفتم زیر زمین و یه نورخیلی کمی از پنجره فضارو روشن کرده بود پریز پشت در بود اومدم برق و روشن کنم که مچ دستم و گرفتو کشید سمت خودش اوفتادم تو بغلش اول هنگ کردم گفتم چته میخوام برقو روشن کنم گفت قابلمه رو بردن بالا و خندید تازه دو هزاریم اوفتادو شروع کردم به تقلا که از بغلش بیام بیرون محکم فکم و گرفت جوری که دندونام تیر میکشید اروم تو گوشم گفت اگه دختر خوبی باشی بهت خوش میگذره و لبامو گاز گرفت سرشو برد تو گردنم فشار دستش کم شد دستمو اوردم پشتش و موهاشو گرفتمو میکشیدم دستشو از رو دهنم برداشت سینمو وحشی چنگ زد بخاطر اینکه کسی صدامونو نشنوه آبروم بره اروم گفتم ولم کن حرومزاده ی کثیف سینم و بیشتر فشار داد دیگه نتونستم دردشو تحمل کنم موهاشو ول کردم سینمو اروم میمالید و گردنم و میخورد هرکاری میکردم نمیتونستم فرار کنم اوفتادم به التماس ولی اون اصلا انگار کرشده بود با یه حالته مظلومانه ایی گفتم امید اخه کی به ناموس خودش دست میزنه توروخدا ولم کن خواهش میکنم من آبرو دارم الان یکی میاد گفت بیان مگه دارم چیکار میکنم میمالمت دیگه خواستم جوابشو بدم که دستشو گذاشت رو کصم میزدمش و تقلا میکردم همینجوری کصم و میمالید کم کم دیگه شل شدم دستشو کرد تو شلوارم و دم گوشم گفت جون توکه خیسه خیسی چرا وحشی بازی درمیاری جنده کوچولو دستشو گاز گرفتم ول نمیکردم دردش اومد کصمو محکم گرفت تو مشتش گفت ول میکنی یا انگشتمو بکنم توکصت پردتو بزنم ترسیدم ول کردم میمالید کصمو منم دیگه چشام رو هم بود با ی حرکت سریع برم گردوند چسبیدم به دیوار شلوارمو داشت درمیاورد باز تقلارو از سر گرفتم ولی هرکاری میکردم زورم نمیرسید شلوارو شورتمو باهم کشید پایین کیرشو گذاشت لای کصم و بالا پایین میکرد و در گوشم قربون صدقم میرفت بهم گفت هرچی میگم تکرار کن وگرنه کیرمو میکنم تو کصت منم از ترس همه حرفاشو تکرار میکردم داشتم لذت میبردم که انداختم رو زمین به حالت داگی نگهم داشت تکون نمیتونستم بخورم با اب کصم دستشو لیز کرد یکی از انگشتاشو داشت میکرد تو کونم سعی کردم فرار کنم که یدونه محکم زد در کونم و پهلومو محکم فشار میداد انگشتشو بزور کرد توکونم گفت جووون چقد تنگی خودم گشادت میکنم عشقم یکیدیگه از انگشتاشو کرد تو کونم داشتم جرمیخوردم به گریه اوفتادم دیدم مقاومت فایده نداره دستم و گذاشتم رو کیرش با لحن ارومی گفتم امید توروخدا لاپایی حداقل صدای باز شدن در حیاط اومد و از ترسم لال شدم و بی صدا اشکام میریخت نمیدونم کی بود ولی رفت امیدم از فرصت استفاده کرد و انگشتاشو جلو عقب میکرد یکم که عادت کردم در اورد و سر کیرشو گذاشت دم سوراخم اروم گفت اگه میخوای زود تموم شه خفه شو تا کارمو بکنم وگرنه شده تا شب نگهت میدارم کصتم میگام تو اون تاریکی زیاد فیسشو نمیدیدم با کینه گفتم ازت متنفرم بی ناموسه حرومزاده تا گفتم سر کیرشو کرد تو کونم درد و سوزش یدفعه ایی سراغم اومد نتونستم خودمو نگه دارم جیغ زدم و سریع دستشو گذاشت جلو دهنم و گفت بهت نشون میدم کی حرومزادس جنده ی وحشی دستشو چنگ مینداختم از رو دهنم برداره نفس نمیتونستم بکشم کیرشو هل داد تو کونم نصفش رفت جیغ کوتاهی زدم و چشام سیاهی میرفت همون یه ذره نفسم قطع شد اروم چندبار زدم رو دستش درد جر خوردن کونم یه طرف خفه شدنم یه طرف فهمید دارم خفه میشم دستشو برداشت با ولع هوارو نفس میکشیدم و کیرشو عقب جلو میکرد و با هربار جلو عقبش جون میدادم ضعفم کرده بود گفت همینو میخواستی که جرت بدم ؟ که زیرم اینجوری دستو پا بزنی اره کص طلا ؟ از درد حاظر بود بمیرم ولی بکشه بیرون گفتم امید کونم گفت کونت چی داره پاره میشه ؟میخوام همه سوراخاتو پرکنم با کیرم تلمبه هاش اروم بود دلش سوخته بود کم کم عادت کردم و دردش تبدیل به لذت شد به خودم اومدم دیدم همه ی کیرش تو کونمه اروم عاح میکشیدم یه دستش رو کمرم بودو موهامو میکشید یه دستشم رو کصم بود کصمو میمالید و تلمبه هاش شدت گرفت با یه عاح بلند زیرش ارضا شدم بعد
1402/03/30
#پسر_عمو #زوری
سلام ب همگی
نفسم ۱۹ سالمه به گفته ی بقیه فیس جذابی دارم ۱۶۰ قدمه هیکل تو پر و سینه های سایز ۷۵ پسر عموم امید ۲۵ سالشه چهارشونه و جذابه باکیرکلفت و حدود ۱۸ سانت
داستان از اونجایی شروع میشه که همه عمو هام و عمه هام هرماه جمع میشن خونه مامان بزرگم یروز که جمع شده بودن من چون درس داشتم قرار شد دیرتر برم چون خونه مامان بزرگم نزدیک بود خودم تنها میتونستم برم
بعد از دو ساعت اماده شدم و رفتم وقتی رسیدم تو کوچه مامانبزرگم دیدم پسر عموم دم در وایساده و سیگار میکشه لبخند زدم و ی سلام خشک و خالی کردم ولی اون باگرمی جواب داد از بغلش رد شدم که برم داخل صدام زد نفس برگشتم که گفت واسه شام قابلمه بزرگه و اجاق گازو میخوان تو زیر زمینه میای یکیشو تو برداری سختمه این همه پله رو دوتایی ببرم (چون خونه مامان بزرگم طبقه دومه)منه سادم فکر کردم راست میگه باهاش رفتم زیر زمین و یه نورخیلی کمی از پنجره فضارو روشن کرده بود پریز پشت در بود اومدم برق و روشن کنم که مچ دستم و گرفتو کشید سمت خودش اوفتادم تو بغلش اول هنگ کردم گفتم چته میخوام برقو روشن کنم گفت قابلمه رو بردن بالا و خندید تازه دو هزاریم اوفتادو شروع کردم به تقلا که از بغلش بیام بیرون محکم فکم و گرفت جوری که دندونام تیر میکشید اروم تو گوشم گفت اگه دختر خوبی باشی بهت خوش میگذره و لبامو گاز گرفت سرشو برد تو گردنم فشار دستش کم شد دستمو اوردم پشتش و موهاشو گرفتمو میکشیدم دستشو از رو دهنم برداشت سینمو وحشی چنگ زد بخاطر اینکه کسی صدامونو نشنوه آبروم بره اروم گفتم ولم کن حرومزاده ی کثیف سینم و بیشتر فشار داد دیگه نتونستم دردشو تحمل کنم موهاشو ول کردم سینمو اروم میمالید و گردنم و میخورد هرکاری میکردم نمیتونستم فرار کنم اوفتادم به التماس ولی اون اصلا انگار کرشده بود با یه حالته مظلومانه ایی گفتم امید اخه کی به ناموس خودش دست میزنه توروخدا ولم کن خواهش میکنم من آبرو دارم الان یکی میاد گفت بیان مگه دارم چیکار میکنم میمالمت دیگه خواستم جوابشو بدم که دستشو گذاشت رو کصم میزدمش و تقلا میکردم همینجوری کصم و میمالید کم کم دیگه شل شدم دستشو کرد تو شلوارم و دم گوشم گفت جون توکه خیسه خیسی چرا وحشی بازی درمیاری جنده کوچولو دستشو گاز گرفتم ول نمیکردم دردش اومد کصمو محکم گرفت تو مشتش گفت ول میکنی یا انگشتمو بکنم توکصت پردتو بزنم ترسیدم ول کردم میمالید کصمو منم دیگه چشام رو هم بود با ی حرکت سریع برم گردوند چسبیدم به دیوار شلوارمو داشت درمیاورد باز تقلارو از سر گرفتم ولی هرکاری میکردم زورم نمیرسید شلوارو شورتمو باهم کشید پایین کیرشو گذاشت لای کصم و بالا پایین میکرد و در گوشم قربون صدقم میرفت بهم گفت هرچی میگم تکرار کن وگرنه کیرمو میکنم تو کصت منم از ترس همه حرفاشو تکرار میکردم داشتم لذت میبردم که انداختم رو زمین به حالت داگی نگهم داشت تکون نمیتونستم بخورم با اب کصم دستشو لیز کرد یکی از انگشتاشو داشت میکرد تو کونم سعی کردم فرار کنم که یدونه محکم زد در کونم و پهلومو محکم فشار میداد انگشتشو بزور کرد توکونم گفت جووون چقد تنگی خودم گشادت میکنم عشقم یکیدیگه از انگشتاشو کرد تو کونم داشتم جرمیخوردم به گریه اوفتادم دیدم مقاومت فایده نداره دستم و گذاشتم رو کیرش با لحن ارومی گفتم امید توروخدا لاپایی حداقل صدای باز شدن در حیاط اومد و از ترسم لال شدم و بی صدا اشکام میریخت نمیدونم کی بود ولی رفت امیدم از فرصت استفاده کرد و انگشتاشو جلو عقب میکرد یکم که عادت کردم در اورد و سر کیرشو گذاشت دم سوراخم اروم گفت اگه میخوای زود تموم شه خفه شو تا کارمو بکنم وگرنه شده تا شب نگهت میدارم کصتم میگام تو اون تاریکی زیاد فیسشو نمیدیدم با کینه گفتم ازت متنفرم بی ناموسه حرومزاده تا گفتم سر کیرشو کرد تو کونم درد و سوزش یدفعه ایی سراغم اومد نتونستم خودمو نگه دارم جیغ زدم و سریع دستشو گذاشت جلو دهنم و گفت بهت نشون میدم کی حرومزادس جنده ی وحشی دستشو چنگ مینداختم از رو دهنم برداره نفس نمیتونستم بکشم کیرشو هل داد تو کونم نصفش رفت جیغ کوتاهی زدم و چشام سیاهی میرفت همون یه ذره نفسم قطع شد اروم چندبار زدم رو دستش درد جر خوردن کونم یه طرف خفه شدنم یه طرف فهمید دارم خفه میشم دستشو برداشت با ولع هوارو نفس میکشیدم و کیرشو عقب جلو میکرد و با هربار جلو عقبش جون میدادم ضعفم کرده بود گفت همینو میخواستی که جرت بدم ؟ که زیرم اینجوری دستو پا بزنی اره کص طلا ؟ از درد حاظر بود بمیرم ولی بکشه بیرون گفتم امید کونم گفت کونت چی داره پاره میشه ؟میخوام همه سوراخاتو پرکنم با کیرم تلمبه هاش اروم بود دلش سوخته بود کم کم عادت کردم و دردش تبدیل به لذت شد به خودم اومدم دیدم همه ی کیرش تو کونمه اروم عاح میکشیدم یه دستش رو کمرم بودو موهامو میکشید یه دستشم رو کصم بود کصمو میمالید و تلمبه هاش شدت گرفت با یه عاح بلند زیرش ارضا شدم بعد
#گی #پسر عموم #نوجوان
1402/05/7
#پسر_عمو #گی
سلام خدمت همه دوستان
بنده اشکان 17 ساکن تهران ، قدم ۱۷۵ وزن ۷۸تقریبا سفید بدون مو
این داستان برای دو سال پیش هست زمانی که من 15 سالم بود ما عید باغ پدر بزرگمون دعوت بودیم اکثر فامیل اونجا بودن من دوتا پسر عمو دارم بنام میلاد و مهدیار
میلاد خیلی با من اکیه و باهم راحت هستیم سنش اون موقع 22بود
مهدیار یکم سر سنگین هست یه پسر قد بلند و خوش چهره 20سالش بود منو میلاد تا شب با هم پلی زدیم و شب شد وقت خواب بود من پیش میلاد خوابیدم و مهدیار ساعت 2 اینطورا وقتی همه خواب بودن میلاد آروم صدام کرد گفت اشکان دستشویی دارم تو چی منم گفتم آره ولی خوب چرا به من میگی
گفت ، خوب میترسم (توی دلم گفتم این نقشه داره) گفتم خوب بریم بلند شدیم مهدیار با صدای خواب آلود گفت ای شیطونا من واکنشی نشان ندادم ،، دستشویی ته حیاط بود .
در طی راه میلاد یهو یه اسپنک زد در کونم من اداتنگا درآوردم گفتم زشته و اینا اونم خندید دوباره تکرار کرد چیزی نگفتم آخه بد جور شق کرده بودم دفعه بعد انگشتم کرد گفتم اصلا توقع نداشتم و اینا اونم گفت جوننن خلاصه رسیدم دستشویی( یه لامپ زرد با نور کم توالت سقف نداشت درشتم بسته نمیشد کامل )
میلاد گفت اول تو برو منم رفتم بخاطر حرکات میلاد بدجوری سیخ کرده بودم شروع کردم به جق زدن یهو داشتم حال میکردم یهو گفت ای شیطون از بالا سرم چون سقف نداشت دستشویی . ترسیدم سریع زدم بیرون گفت ازت فیلم گرفتم دوست داری ابروت توی فامیل بره من گفتم جون من پاکش کن گفت پس یه حالی باید به کیر ما بدی منم از خدا خواسته گفتم بین خودمون گفت آره زانو زدم جلوش با دستم شلوارشو کشیدم پایین کیرش از روی شرتش داشت میترکید با دندونم شرتشو درآوردم کیرش مثل فنر خورد توی صورتم اوف کیرش قشنگ ۱۸سانت بود و کلفت
سر کیرشو گذاشتم دهنم میک زدم نفس نفس میزد بزاق دهنم رو جمع کردم بعد براش تا ته خوردم با دستام رون های پاشو گرفتم اونم با دوتا دستش موهامو شروع کرد به تلمبه زدن توی دهنم اوف کیرش قشنگ میرفت توی گلوم میخورد به زبون کوچیکم من اوق میزدم ولی دست نمی کشیدم تند تند میخوردمش ساک دارکوبی پرتف میزدم براش بهم گفت بلند شو بکنم توش بلند شدم یکم ازم لب گرفت اومم بعد دستمو تکیه دادم به دیوار قمبل کردم یه چند تا اسپنک زد در کونم بعد کیرشو میمالید روی سوراخم سرشو فشار داد نفسم رفت با دوتا تلمبه یهو تا ته کرد توش کونم داشت آتیش میگرفت نبض کیرشو توی کونم حس میکردم اوف شروع کرد به تلمبه زدن منم آه و ناله کردن یهو شنیدم صدای پا میاد ولی توجه نکردم میلاد با کیرش تند تند تلمبه میزد توی کونم خیلی حال میداد درد با لذت موهامو از پشت گرفته بود میکشید منم کونمو تا اونجایی که تونستم قمبل کردم براش تخماش تالاپ تالاپ میخورد به کونم کیرش تا ته توم بود با دستاش چنگ میزد به کونم یهو کمرمو سفت فشار داد کیرشم تا ته فشار داد کونم داغ شده بود آبشو ریخت توش در همون لحظه مهدیار اومد گفت جونم منم بازی ترسیدم خواستم از دست میلاد آزاد بشم ولی محکم منو گرفته بود کیرشم تا ته توی سوراخ کونم گرمای آب کیرشو حس میکردم از بقل کیرش داره میریزه روی رون پام بعد یک دقیقه کیرشو درآورد منم سوراخمو سفت کردم که آبش جذبم بشه اوف مهدیار گفت دفعه بعد اشکان منم میکنمت وگرنه به همه میگم منم چون هنوز ارضا نشده بودم از روی حشریت قبول کردم یکم کیر میلاد رو ساک زدن بعد لباسپوشیدم راهی خونه شدیم توی این چند قدم آبش از تو سوراخم میومد ریخته میشد لای پام گرماشو دوست داشتم .....
این داستان ادامه دارد
نوشته: اشکان
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1402/05/7
#پسر_عمو #گی
سلام خدمت همه دوستان
بنده اشکان 17 ساکن تهران ، قدم ۱۷۵ وزن ۷۸تقریبا سفید بدون مو
این داستان برای دو سال پیش هست زمانی که من 15 سالم بود ما عید باغ پدر بزرگمون دعوت بودیم اکثر فامیل اونجا بودن من دوتا پسر عمو دارم بنام میلاد و مهدیار
میلاد خیلی با من اکیه و باهم راحت هستیم سنش اون موقع 22بود
مهدیار یکم سر سنگین هست یه پسر قد بلند و خوش چهره 20سالش بود منو میلاد تا شب با هم پلی زدیم و شب شد وقت خواب بود من پیش میلاد خوابیدم و مهدیار ساعت 2 اینطورا وقتی همه خواب بودن میلاد آروم صدام کرد گفت اشکان دستشویی دارم تو چی منم گفتم آره ولی خوب چرا به من میگی
گفت ، خوب میترسم (توی دلم گفتم این نقشه داره) گفتم خوب بریم بلند شدیم مهدیار با صدای خواب آلود گفت ای شیطونا من واکنشی نشان ندادم ،، دستشویی ته حیاط بود .
در طی راه میلاد یهو یه اسپنک زد در کونم من اداتنگا درآوردم گفتم زشته و اینا اونم خندید دوباره تکرار کرد چیزی نگفتم آخه بد جور شق کرده بودم دفعه بعد انگشتم کرد گفتم اصلا توقع نداشتم و اینا اونم گفت جوننن خلاصه رسیدم دستشویی( یه لامپ زرد با نور کم توالت سقف نداشت درشتم بسته نمیشد کامل )
میلاد گفت اول تو برو منم رفتم بخاطر حرکات میلاد بدجوری سیخ کرده بودم شروع کردم به جق زدن یهو داشتم حال میکردم یهو گفت ای شیطون از بالا سرم چون سقف نداشت دستشویی . ترسیدم سریع زدم بیرون گفت ازت فیلم گرفتم دوست داری ابروت توی فامیل بره من گفتم جون من پاکش کن گفت پس یه حالی باید به کیر ما بدی منم از خدا خواسته گفتم بین خودمون گفت آره زانو زدم جلوش با دستم شلوارشو کشیدم پایین کیرش از روی شرتش داشت میترکید با دندونم شرتشو درآوردم کیرش مثل فنر خورد توی صورتم اوف کیرش قشنگ ۱۸سانت بود و کلفت
سر کیرشو گذاشتم دهنم میک زدم نفس نفس میزد بزاق دهنم رو جمع کردم بعد براش تا ته خوردم با دستام رون های پاشو گرفتم اونم با دوتا دستش موهامو شروع کرد به تلمبه زدن توی دهنم اوف کیرش قشنگ میرفت توی گلوم میخورد به زبون کوچیکم من اوق میزدم ولی دست نمی کشیدم تند تند میخوردمش ساک دارکوبی پرتف میزدم براش بهم گفت بلند شو بکنم توش بلند شدم یکم ازم لب گرفت اومم بعد دستمو تکیه دادم به دیوار قمبل کردم یه چند تا اسپنک زد در کونم بعد کیرشو میمالید روی سوراخم سرشو فشار داد نفسم رفت با دوتا تلمبه یهو تا ته کرد توش کونم داشت آتیش میگرفت نبض کیرشو توی کونم حس میکردم اوف شروع کرد به تلمبه زدن منم آه و ناله کردن یهو شنیدم صدای پا میاد ولی توجه نکردم میلاد با کیرش تند تند تلمبه میزد توی کونم خیلی حال میداد درد با لذت موهامو از پشت گرفته بود میکشید منم کونمو تا اونجایی که تونستم قمبل کردم براش تخماش تالاپ تالاپ میخورد به کونم کیرش تا ته توم بود با دستاش چنگ میزد به کونم یهو کمرمو سفت فشار داد کیرشم تا ته فشار داد کونم داغ شده بود آبشو ریخت توش در همون لحظه مهدیار اومد گفت جونم منم بازی ترسیدم خواستم از دست میلاد آزاد بشم ولی محکم منو گرفته بود کیرشم تا ته توی سوراخ کونم گرمای آب کیرشو حس میکردم از بقل کیرش داره میریزه روی رون پام بعد یک دقیقه کیرشو درآورد منم سوراخمو سفت کردم که آبش جذبم بشه اوف مهدیار گفت دفعه بعد اشکان منم میکنمت وگرنه به همه میگم منم چون هنوز ارضا نشده بودم از روی حشریت قبول کردم یکم کیر میلاد رو ساک زدن بعد لباسپوشیدم راهی خونه شدیم توی این چند قدم آبش از تو سوراخم میومد ریخته میشد لای پام گرماشو دوست داشتم .....
این داستان ادامه دارد
نوشته: اشکان
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
با پسر عموم ؟ ( ۲ )
1402/05/2
#پسر_عمو #دنباله_دار #فانتزی #دوست_پسر
خب از خاطره ای که براتون تعریف کردم چند روزی میگذره و توی این چند روز ما همو ندیدم ولی بیشتر از قبل چت میکردیم و بهم زنگ میزدیم
هرشب برای اینکه مطمئن بشه برای امتحان درس خوندم چند تا سوال ازم میپرسید و هر دفعه که اشتباه جواب میدادم باید براش عکس نود میفرستادم
امتحان هام یکی یکی گذشت تا رسید به امتحان انگلیسی ، من زبانم خوبه اما تو ترجمه گرامر ها اصلا خوب نیستم و برای همین به آراد زنگ زدم چون رشتش انگلیسه و گفت اینطوری نمیتونه توضیح بده و گفت فردا بیام پیشش ( خودش جدا خونه داره )
فردا شد و به مامانم گفتم میرم کتابخونه و از خونه زدم بیرون چون آراد نمیذاشت با اسنپ بیام خودش اومد دنبالم
وقتی رسیدیم به خونش شک شدم ، انگار بمب منفجر شده بود انقدر بهم ریخته بود . تصمیم گرفتیم طرف های بعد از ظهر درس بخونیم و الان ساعت ۱۰ صبح بود و من یکم خونه رو مرتب کردم و شروع کردم غذا گذاشتن و هعی حواسم به آراد پرت میشد و داشتم فکر میکردم موقع درس خوندن چطوری تمرکز کنم.
ساعت های ۲ و نیم اینا بود که غذا آماده شد ( قیمه گذاشته بودم ) چون آراد بهم گفته بود خیلی دوست داره
غذا رو که آوردم آراد بشقاب من رو گذاشت روی زمین و خودش بالا نشست ( یکی از فانتزی های مورد علاقم پوزیشن ارباب و برده است برای همین میخواست عملیش کنه ) من قصدشو فهمیدم و بخاطر همین همون جا نشستم و دیدم برام قاشق چنگال نذاشته اومدم از روی میز بردارم که نداد گفت باید همین طوری بخوری منم گفتم خب لااقل خورشت رو بده خالی خالی نخورم گفت خودم میریزم
دیدم از همون بالا یه قاشق خورشت ریخت و واقعا اون لحظه احساس برده بودن کردم <: به هر بدبختی بود غذا رو تموم کردم
یکم لش کردم که بالاخره آراد گفت بیا بهت درس بدم منم رفتم ، خواستم کنار رو مبل بشینم که نذاشت و دست هامو گرفت و منو رو زمین بین پاهاش نشوند ( آخه من چطوری تو این شرایط به درس گوش بدم )
نزدیک ۱۰ دقیقه داشت توضیح میداد ولی من حواسم پرت بود وقتی ازم پرسید فهمیدی من گفتم نه خیلی عصبی شد نتونست خودشو کنترل کنه یکی زد تو گوشم منم با بغض رفتم تو اتاق درو محکم بستم و پشت در زانو هامو بغل کردم و گریه کردم بعد چند دقیقه از لای در بیرون رو نگاه کردم دیدم آراد کمربند رو پیچونده دور دستش و داره میاد سمت اتاق منم وحشت کردم و به در تکیه دادم اما زورم نرسید و آراد در رو باز کرد ، همین طوری که در رو باز میکرد من هم سر میخوردم و با در حرکت میکردم و آراد که اومد تو منو تو اون شرایط دید یکم شل شد ولی با خشونت دستمو گرفت و برد توی پذیرایی و رو مبل انداختم طوری که پاهام رو زمین بود و بالا تنم روی مبل پهن شده بودم و بهم گفت صدات در نمیاد جنده مگرنه جرت میدم من از ترس داشتم سکته میکردم که دیدم با کمربند داره میزنه به کونم نزدیک ۲۵ دفعه محکم با کمربند به کونم زد و انقد درد داشتم که داشتم بالشت رو گاز میگرفتم . یهو بلندم کرد و خودش رو مبل نشست و شلوارش رو در آورد و خواست براش ساک بزنم انقدر حشری شده بود که هیچی براش مهم نبود و کیرشو درجا کرد تو دهنم و از موهام گرفته بود و کلمو عقب جلو میکرد و محکم تو دهنم تلمبه میزد من عقق و اون همین طوری تلمبه میزد تو دهنم یهو بلندم کرد و شورت و شلوارم رو در آورد و بعدش رفت سراغ بلوز و سوتینم و کامل لخت شدم و بعد من نوبت خودش بود و لباس هاشو در آورد. وقتی داشت لباس هاشو در می آورد چند بار سعی کردم از ریز دستش در برم اما نشد و بیشتر عصبانیش کرد و بعدش دستمو گرفت بردم تو اتاق و پرتم کرد رو تخت طوری که هنوز پهلو هام کبوده و دست و پامو به تخت بست .
شاید الان فکر کنین دارم دروغ میکنم یا شاید فانتزی آراد اینه که خشن باشه ولی نه میتونستم بفهمم از روی خشم و عصبانیت داره این کار هارو میکنه
شروع کرد کصمو خوردن ، با اشتها میخورد و کامل میکرد تو دهنش و بینش چند باری کصمو گاز گرفت که از درد تو خودم پیچیدم . بعد خوردن کصم رفت روغن آورد و هم ریخت رو کصم هم رو کیرش بعد این کار بدون مکث کرد تو کصم و من تو این ثانیه جیغ بلندی زدم چون کیرش خیلی کلفت بود و بدون اهمیت به درد من تلمبه میزد و با صدای آه و ناله من و التماس هام انگار حشری تر میشد و تند تر تلمبه میزد و بیشتر فوش میداد و مدام بهت میگفت جرت میدم جنده کصکش
داشت ارضا میشد که فهمید و کیرشو در آورد خواست از عقب بکنه پس دست و پامو باز کرد و منو خوابوند تا اومدم دوباره التماس کنم دوباره کرد داخل و من آه بلندی کشیدم و این کار دیوونش کرد تند و تندتر تلمبه زد این دفعه من ارضا شدم و بعد چند دقیقه آراد ارضا شد و تمومش کرد .
1402/05/2
#پسر_عمو #دنباله_دار #فانتزی #دوست_پسر
خب از خاطره ای که براتون تعریف کردم چند روزی میگذره و توی این چند روز ما همو ندیدم ولی بیشتر از قبل چت میکردیم و بهم زنگ میزدیم
هرشب برای اینکه مطمئن بشه برای امتحان درس خوندم چند تا سوال ازم میپرسید و هر دفعه که اشتباه جواب میدادم باید براش عکس نود میفرستادم
امتحان هام یکی یکی گذشت تا رسید به امتحان انگلیسی ، من زبانم خوبه اما تو ترجمه گرامر ها اصلا خوب نیستم و برای همین به آراد زنگ زدم چون رشتش انگلیسه و گفت اینطوری نمیتونه توضیح بده و گفت فردا بیام پیشش ( خودش جدا خونه داره )
فردا شد و به مامانم گفتم میرم کتابخونه و از خونه زدم بیرون چون آراد نمیذاشت با اسنپ بیام خودش اومد دنبالم
وقتی رسیدیم به خونش شک شدم ، انگار بمب منفجر شده بود انقدر بهم ریخته بود . تصمیم گرفتیم طرف های بعد از ظهر درس بخونیم و الان ساعت ۱۰ صبح بود و من یکم خونه رو مرتب کردم و شروع کردم غذا گذاشتن و هعی حواسم به آراد پرت میشد و داشتم فکر میکردم موقع درس خوندن چطوری تمرکز کنم.
ساعت های ۲ و نیم اینا بود که غذا آماده شد ( قیمه گذاشته بودم ) چون آراد بهم گفته بود خیلی دوست داره
غذا رو که آوردم آراد بشقاب من رو گذاشت روی زمین و خودش بالا نشست ( یکی از فانتزی های مورد علاقم پوزیشن ارباب و برده است برای همین میخواست عملیش کنه ) من قصدشو فهمیدم و بخاطر همین همون جا نشستم و دیدم برام قاشق چنگال نذاشته اومدم از روی میز بردارم که نداد گفت باید همین طوری بخوری منم گفتم خب لااقل خورشت رو بده خالی خالی نخورم گفت خودم میریزم
دیدم از همون بالا یه قاشق خورشت ریخت و واقعا اون لحظه احساس برده بودن کردم <: به هر بدبختی بود غذا رو تموم کردم
یکم لش کردم که بالاخره آراد گفت بیا بهت درس بدم منم رفتم ، خواستم کنار رو مبل بشینم که نذاشت و دست هامو گرفت و منو رو زمین بین پاهاش نشوند ( آخه من چطوری تو این شرایط به درس گوش بدم )
نزدیک ۱۰ دقیقه داشت توضیح میداد ولی من حواسم پرت بود وقتی ازم پرسید فهمیدی من گفتم نه خیلی عصبی شد نتونست خودشو کنترل کنه یکی زد تو گوشم منم با بغض رفتم تو اتاق درو محکم بستم و پشت در زانو هامو بغل کردم و گریه کردم بعد چند دقیقه از لای در بیرون رو نگاه کردم دیدم آراد کمربند رو پیچونده دور دستش و داره میاد سمت اتاق منم وحشت کردم و به در تکیه دادم اما زورم نرسید و آراد در رو باز کرد ، همین طوری که در رو باز میکرد من هم سر میخوردم و با در حرکت میکردم و آراد که اومد تو منو تو اون شرایط دید یکم شل شد ولی با خشونت دستمو گرفت و برد توی پذیرایی و رو مبل انداختم طوری که پاهام رو زمین بود و بالا تنم روی مبل پهن شده بودم و بهم گفت صدات در نمیاد جنده مگرنه جرت میدم من از ترس داشتم سکته میکردم که دیدم با کمربند داره میزنه به کونم نزدیک ۲۵ دفعه محکم با کمربند به کونم زد و انقد درد داشتم که داشتم بالشت رو گاز میگرفتم . یهو بلندم کرد و خودش رو مبل نشست و شلوارش رو در آورد و خواست براش ساک بزنم انقدر حشری شده بود که هیچی براش مهم نبود و کیرشو درجا کرد تو دهنم و از موهام گرفته بود و کلمو عقب جلو میکرد و محکم تو دهنم تلمبه میزد من عقق و اون همین طوری تلمبه میزد تو دهنم یهو بلندم کرد و شورت و شلوارم رو در آورد و بعدش رفت سراغ بلوز و سوتینم و کامل لخت شدم و بعد من نوبت خودش بود و لباس هاشو در آورد. وقتی داشت لباس هاشو در می آورد چند بار سعی کردم از ریز دستش در برم اما نشد و بیشتر عصبانیش کرد و بعدش دستمو گرفت بردم تو اتاق و پرتم کرد رو تخت طوری که هنوز پهلو هام کبوده و دست و پامو به تخت بست .
شاید الان فکر کنین دارم دروغ میکنم یا شاید فانتزی آراد اینه که خشن باشه ولی نه میتونستم بفهمم از روی خشم و عصبانیت داره این کار هارو میکنه
شروع کرد کصمو خوردن ، با اشتها میخورد و کامل میکرد تو دهنش و بینش چند باری کصمو گاز گرفت که از درد تو خودم پیچیدم . بعد خوردن کصم رفت روغن آورد و هم ریخت رو کصم هم رو کیرش بعد این کار بدون مکث کرد تو کصم و من تو این ثانیه جیغ بلندی زدم چون کیرش خیلی کلفت بود و بدون اهمیت به درد من تلمبه میزد و با صدای آه و ناله من و التماس هام انگار حشری تر میشد و تند تر تلمبه میزد و بیشتر فوش میداد و مدام بهت میگفت جرت میدم جنده کصکش
داشت ارضا میشد که فهمید و کیرشو در آورد خواست از عقب بکنه پس دست و پامو باز کرد و منو خوابوند تا اومدم دوباره التماس کنم دوباره کرد داخل و من آه بلندی کشیدم و این کار دیوونش کرد تند و تندتر تلمبه زد این دفعه من ارضا شدم و بعد چند دقیقه آراد ارضا شد و تمومش کرد .
تازه عروس عمو
1402/05/10
#پسر_عمو #ضربدری
سلام .نوشته ها بر اساس اتفاق افتاده و دوستانش ک دنبال غلد املایی و از این اراجیف بازیا هستند لطفاً بعد از خواندن و جلق زدن لطفاً بروند حموم و بعد بیاد اعمال نظر کنند …بگذریم داستان مال همین پارسال اواخر تابستان هستش و کلیه اسامی و مکان ها تغییر کرده …خودم اسمم سهیل۲۴ساله یه پسر سفید با قد ۱۸۰و تکواندو کار با وزن ۷۰ و خیلی هم خوشگلم و چشامو رنگیه و ساکن اصف هستیم و ما یه پسر عمو داشتیم ک تقریبا دوران بچگی با هم بزرگ شدیم و به خاطر وضعیت خوب مالی زندگی خوب و همه چیزمون براه بود و پسر عموم ک اسمش سیاوش و مهندس یه شرکت خصوصی و و خلاصه کار نداریم افتاد رو چرخ زندگی و یهو گفتم سیاوش نامزد کرد و تا به خودمون اومدیم دیدیم سیاوش دل داده به یار و رفت پی زندگیش و منم سرم تو زید بازی و ورزش و …خوشگذرانی و بود و بابام گفت آخر هفته میریم ویلا و همه خوشحالی و به امید آخر هفته و مامانم گفت سیاوش بنده خدا هم دعوتش نکردیم بیاد خونه و منم سریع گفتم بابا پسر شاه مگه همین چند وقت پیش دعوتشون کردین و مامان گف اولا که شما بیرون بودین بعدشم خونه دعوتن نه ویلا که بابام گفت ای بابا تمومش کنین و حرف مادرت گوش کن و فردا میان خونه و به زیور بگو بره تدارک یه روز خوب ببینه و مهمانی ویژه داریم …زیور کارای خونه رو انجام میده و مسئول خرید و یجورایی خدمتکار قابل احترام بابایی و خیلیم خشک و زشته خخخخو خلاصه روز موعود فرا رسید و سیاوش و زنش و عمو و همه اومدن و نشستیم داخل حیاط تو آلاچیق و میوه و مشروب و خواننده زنده و زرب و تیمپو و خلاصه یه روز عالی شد و منم زیاد به سیاوش و زنش نگا نمیکردم یه لحظه تو اون شلوغی و دورهمی چشمم خورد به یه داف تو دل برو و تا من دید رفت نشست کنار سیاوش و پشتش به من بود خودش لوس کرد بغل ا سیاوش و منم داشتم به استایل خفن و اون بدن سفید و موهای مشکی و لختش فکر میکردم و با خودم گفتم الکی نیست که سیاوش سرش رفته تو زندگی و رفتم داخل خونه و داداش کوچیکه هم اومد شیطونی و گف بریم بپریم استخر و منم گفتم ولم کن یه وقت دیگه و خلاصه دلم نیومد و گفتم فعلا حسش نیست و فقط خودت برو و با هزار مکافات پاشدم بردمش سمت استخر و خواست هلم بده یواشکی که من محکم انداختنش تو استخر و بابا و عمو تا منو دیدن اومدن سمتم و گفتن یا خودت با لباس و گوشی میپری تو آب یا تاتی ت میکنیم و خواستم فرار کنم که سیاوش نامزدش یهو معلوم نیس از کدوم گوری پیداش شد و سه تایی مست و پاتیل و منم مست که تا به خودم اومدم دیدم زیر آبم و سیاوش و بعدشم عمو و بابام اومدن سراغم که خلاصه زیر آب رفتم و از اونور اومدم بالا و با اساس چسبون که حالا قشنگ معلوم بود شرت پام نیست و خیس هم شده بود و دیدم همه یجوری نگاه کردن و خلاصه یلحظه چشمم خورد به سپیده زن سیاوش و نمیدونم تو اون وضعیت چند لحظه چش تو چشم شدیم و دلم هری ریخت و رفتم و در خونه قفل کردم و از داخل هی نگاشون میکردم که چجوری میپرن تو آب یکی یکی و نوبت سپیده که رسید گفت وای نههه و مامان با یه هل خودشو سپیده پریدن تو استخر و افتادن به جون هم و منم از ته دل میخندیدم و گوشی خشک میکردم گفتم دم اپل گرم که واقعا ضد آبههه و خلاصه همه تو سر کول هم میزدن و اون وسط بدن سفید سپیده و اون باسنش که وقتی میومد بالا ی اب میلرزید دلم ریخت و و یهو متوجه من شد که دارم نگاهشون میکنم و مانتو کامل انداخت و با سوتین و لی جذب پرید تو آب و منکه پاک دلم خواست و با همون لباس خیس رفتم از پارکینگ و ماشین برداشتم و رفتم دنبال زیدم که حسابی کسش پاره کنم و بنده خدا گفت چته چرااا خیس شدی عزی
1402/05/10
#پسر_عمو #ضربدری
سلام .نوشته ها بر اساس اتفاق افتاده و دوستانش ک دنبال غلد املایی و از این اراجیف بازیا هستند لطفاً بعد از خواندن و جلق زدن لطفاً بروند حموم و بعد بیاد اعمال نظر کنند …بگذریم داستان مال همین پارسال اواخر تابستان هستش و کلیه اسامی و مکان ها تغییر کرده …خودم اسمم سهیل۲۴ساله یه پسر سفید با قد ۱۸۰و تکواندو کار با وزن ۷۰ و خیلی هم خوشگلم و چشامو رنگیه و ساکن اصف هستیم و ما یه پسر عمو داشتیم ک تقریبا دوران بچگی با هم بزرگ شدیم و به خاطر وضعیت خوب مالی زندگی خوب و همه چیزمون براه بود و پسر عموم ک اسمش سیاوش و مهندس یه شرکت خصوصی و و خلاصه کار نداریم افتاد رو چرخ زندگی و یهو گفتم سیاوش نامزد کرد و تا به خودمون اومدیم دیدیم سیاوش دل داده به یار و رفت پی زندگیش و منم سرم تو زید بازی و ورزش و …خوشگذرانی و بود و بابام گفت آخر هفته میریم ویلا و همه خوشحالی و به امید آخر هفته و مامانم گفت سیاوش بنده خدا هم دعوتش نکردیم بیاد خونه و منم سریع گفتم بابا پسر شاه مگه همین چند وقت پیش دعوتشون کردین و مامان گف اولا که شما بیرون بودین بعدشم خونه دعوتن نه ویلا که بابام گفت ای بابا تمومش کنین و حرف مادرت گوش کن و فردا میان خونه و به زیور بگو بره تدارک یه روز خوب ببینه و مهمانی ویژه داریم …زیور کارای خونه رو انجام میده و مسئول خرید و یجورایی خدمتکار قابل احترام بابایی و خیلیم خشک و زشته خخخخو خلاصه روز موعود فرا رسید و سیاوش و زنش و عمو و همه اومدن و نشستیم داخل حیاط تو آلاچیق و میوه و مشروب و خواننده زنده و زرب و تیمپو و خلاصه یه روز عالی شد و منم زیاد به سیاوش و زنش نگا نمیکردم یه لحظه تو اون شلوغی و دورهمی چشمم خورد به یه داف تو دل برو و تا من دید رفت نشست کنار سیاوش و پشتش به من بود خودش لوس کرد بغل ا سیاوش و منم داشتم به استایل خفن و اون بدن سفید و موهای مشکی و لختش فکر میکردم و با خودم گفتم الکی نیست که سیاوش سرش رفته تو زندگی و رفتم داخل خونه و داداش کوچیکه هم اومد شیطونی و گف بریم بپریم استخر و منم گفتم ولم کن یه وقت دیگه و خلاصه دلم نیومد و گفتم فعلا حسش نیست و فقط خودت برو و با هزار مکافات پاشدم بردمش سمت استخر و خواست هلم بده یواشکی که من محکم انداختنش تو استخر و بابا و عمو تا منو دیدن اومدن سمتم و گفتن یا خودت با لباس و گوشی میپری تو آب یا تاتی ت میکنیم و خواستم فرار کنم که سیاوش نامزدش یهو معلوم نیس از کدوم گوری پیداش شد و سه تایی مست و پاتیل و منم مست که تا به خودم اومدم دیدم زیر آبم و سیاوش و بعدشم عمو و بابام اومدن سراغم که خلاصه زیر آب رفتم و از اونور اومدم بالا و با اساس چسبون که حالا قشنگ معلوم بود شرت پام نیست و خیس هم شده بود و دیدم همه یجوری نگاه کردن و خلاصه یلحظه چشمم خورد به سپیده زن سیاوش و نمیدونم تو اون وضعیت چند لحظه چش تو چشم شدیم و دلم هری ریخت و رفتم و در خونه قفل کردم و از داخل هی نگاشون میکردم که چجوری میپرن تو آب یکی یکی و نوبت سپیده که رسید گفت وای نههه و مامان با یه هل خودشو سپیده پریدن تو استخر و افتادن به جون هم و منم از ته دل میخندیدم و گوشی خشک میکردم گفتم دم اپل گرم که واقعا ضد آبههه و خلاصه همه تو سر کول هم میزدن و اون وسط بدن سفید سپیده و اون باسنش که وقتی میومد بالا ی اب میلرزید دلم ریخت و و یهو متوجه من شد که دارم نگاهشون میکنم و مانتو کامل انداخت و با سوتین و لی جذب پرید تو آب و منکه پاک دلم خواست و با همون لباس خیس رفتم از پارکینگ و ماشین برداشتم و رفتم دنبال زیدم که حسابی کسش پاره کنم و بنده خدا گفت چته چرااا خیس شدی عزی
تجاوز
1402/08/29
#پسر #پسر_عمو #زوری
عنوان: تجاوز
تعداد پارت ها: 1
تاریخ: 2023-11-20 20:08:12
هشتگ ها: #تجاوز #زوری #پسر_عمو
داستان: بی مقدمه میرم سر ماجرا
من ۹ سالم بود و پسر عموم ۱۶ سالش چون مال خیلی وقت پیشه درست یادم نیست از اول اولش
یه روز که رفته بودیم باغ ( باغ ما خیلییی بزرگه یعنی اگه بری تهش هیچکس نه صدات و میشنوه نه میبینتت ) من داشتم بازی میکردم با بقیه ی بچه ها و رفته بودم ته باغ قایم شده بودم پسر عموم اومد اونجا گفت بیا بریم پشت این درخت قایم بشیم و اینا منم رفتم گفت اونا که حالا حالا ها پیدامون نمیکنن بیا فیلم ببینیم بعدش یه فیلم گذاشت اونجوری که یادمه یه خانمی بود که روی صندلی خوابیده بود بعدش یه مرده میومد میکرد توش خوب منم نمیتونستم اینادارن چیکار میکنن اصلا
پسر عموم بهم گفت ببین این دختره چقدر داره بهش خوش میگذره و لذت میبره بیا ما هم بکنیم منم ازش پرسیدم بازیه ؟ گفت اره خیلی هم باحاله میای بکنیم ؟ همون موقع ها بچه ها اومدن و رفتیم تا یه روز دیگه که داشتیم بازی میکردیم دوباره همون اتفاق افتاد فقط رفتیم پشت یه درخت دیگه که عقب تر از دفعه ی پیش بود پسر عموم بهم گفت خوب الان انجامش بدیم ؟ فقط یکم دردت میاد ولی بعدش خیلی حال میده
ولی من خوش بختانه عقلم رسید و بهش گفتم من نمیخوام دردم بگیره اگه دردم گرفت به مامانم میگم
دوباره بچه ها اومدن و رفت یه روز دیگه این بار خونه ی مادر بزرگم بودیم ( خونه ی مادر بزرگم دو طبقه بود ) ما هم رفته بودیم پایین و بازی میکردیم ولی بقیه بالا بودن. وقتی نوبت من شد که چشم بزارم همه رفته بودن بالا قایم شده بودن وقتی خوب پایین و گشتم رفتم بالا تو راه پله بودم که یهو پسر عموم اومد پایین و بهم گفت بیا دنبالم منم رفتم بردم تو ی یه اتاق و در و قفل کرد گفت شلواری و بکش پایین من یکاری میکنم دردت نیاد منم کشیدم پایین اونم پشتم وایساده بود و کشید پایین من هیچی نمیدیدم اون از همون پشت بهم گفت بدون اینکه برگردی دستتو بده به من منم دست و بردم عقب که به کیرش خورد دستمو گرفت و دور کیرش حلقه کرد و گفت حالا دستتو از بالا به پایین بکش منم همون کارو کردم بعد یه مدت بهم گفت بسه و کیرش و مرد لا پام و میمالید این اتفاقا تو زمان کمی اتفاق افتاد دو بار دیگه هم شد که خیلی بهم میگفت بیا من بکنم توت دردت نمیگیره و اینا اما من قبول نکردم و بعد دو بار دیگه قبول نکردم باهام کاری بکنه
خواستم بهتون بگم هیچ وقت با ی بچه این کارو نکنید چون اون بچه بعدن بزرگ میشه و میفهمم چه بلایی سرش اومده من خودم توی ۱۳ سالگی افسردهگی گرفته بودم به سختی درمان شدم ولی الان از همه ی پسرا متنفرم و و فقط خداروشکر شکر میکنم که راضی نشدم بکنه توم اینو تا قبل این حتی مامان و بابام هم نمیدونستن و الان فقط مشاور و شما میدونید
لطفا با یه دختر اینجوری نکنید اون زندگیشو از دست میده و بخاطر یه دیقه لذت شما یه عمر بدبخت میشه
نویسده: اسم اون بی شرف و مینویسم
پویا
نوشته: بی نام
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
1402/08/29
#پسر #پسر_عمو #زوری
عنوان: تجاوز
تعداد پارت ها: 1
تاریخ: 2023-11-20 20:08:12
هشتگ ها: #تجاوز #زوری #پسر_عمو
داستان: بی مقدمه میرم سر ماجرا
من ۹ سالم بود و پسر عموم ۱۶ سالش چون مال خیلی وقت پیشه درست یادم نیست از اول اولش
یه روز که رفته بودیم باغ ( باغ ما خیلییی بزرگه یعنی اگه بری تهش هیچکس نه صدات و میشنوه نه میبینتت ) من داشتم بازی میکردم با بقیه ی بچه ها و رفته بودم ته باغ قایم شده بودم پسر عموم اومد اونجا گفت بیا بریم پشت این درخت قایم بشیم و اینا منم رفتم گفت اونا که حالا حالا ها پیدامون نمیکنن بیا فیلم ببینیم بعدش یه فیلم گذاشت اونجوری که یادمه یه خانمی بود که روی صندلی خوابیده بود بعدش یه مرده میومد میکرد توش خوب منم نمیتونستم اینادارن چیکار میکنن اصلا
پسر عموم بهم گفت ببین این دختره چقدر داره بهش خوش میگذره و لذت میبره بیا ما هم بکنیم منم ازش پرسیدم بازیه ؟ گفت اره خیلی هم باحاله میای بکنیم ؟ همون موقع ها بچه ها اومدن و رفتیم تا یه روز دیگه که داشتیم بازی میکردیم دوباره همون اتفاق افتاد فقط رفتیم پشت یه درخت دیگه که عقب تر از دفعه ی پیش بود پسر عموم بهم گفت خوب الان انجامش بدیم ؟ فقط یکم دردت میاد ولی بعدش خیلی حال میده
ولی من خوش بختانه عقلم رسید و بهش گفتم من نمیخوام دردم بگیره اگه دردم گرفت به مامانم میگم
دوباره بچه ها اومدن و رفت یه روز دیگه این بار خونه ی مادر بزرگم بودیم ( خونه ی مادر بزرگم دو طبقه بود ) ما هم رفته بودیم پایین و بازی میکردیم ولی بقیه بالا بودن. وقتی نوبت من شد که چشم بزارم همه رفته بودن بالا قایم شده بودن وقتی خوب پایین و گشتم رفتم بالا تو راه پله بودم که یهو پسر عموم اومد پایین و بهم گفت بیا دنبالم منم رفتم بردم تو ی یه اتاق و در و قفل کرد گفت شلواری و بکش پایین من یکاری میکنم دردت نیاد منم کشیدم پایین اونم پشتم وایساده بود و کشید پایین من هیچی نمیدیدم اون از همون پشت بهم گفت بدون اینکه برگردی دستتو بده به من منم دست و بردم عقب که به کیرش خورد دستمو گرفت و دور کیرش حلقه کرد و گفت حالا دستتو از بالا به پایین بکش منم همون کارو کردم بعد یه مدت بهم گفت بسه و کیرش و مرد لا پام و میمالید این اتفاقا تو زمان کمی اتفاق افتاد دو بار دیگه هم شد که خیلی بهم میگفت بیا من بکنم توت دردت نمیگیره و اینا اما من قبول نکردم و بعد دو بار دیگه قبول نکردم باهام کاری بکنه
خواستم بهتون بگم هیچ وقت با ی بچه این کارو نکنید چون اون بچه بعدن بزرگ میشه و میفهمم چه بلایی سرش اومده من خودم توی ۱۳ سالگی افسردهگی گرفته بودم به سختی درمان شدم ولی الان از همه ی پسرا متنفرم و و فقط خداروشکر شکر میکنم که راضی نشدم بکنه توم اینو تا قبل این حتی مامان و بابام هم نمیدونستن و الان فقط مشاور و شما میدونید
لطفا با یه دختر اینجوری نکنید اون زندگیشو از دست میده و بخاطر یه دیقه لذت شما یه عمر بدبخت میشه
نویسده: اسم اون بی شرف و مینویسم
پویا
نوشته: بی نام
cнαɴɴεℓ: ♥️✘
🍓 @DASTAN_SSX18
●▬▬▬๑۩۩๑▬▬▬●
شروع واقعە، شروع مسیری جدید
#خاطرات_نوجوانی #پسر_عمو #گی
سلام
از همین اول بگم این خاطره رو یه آدم درونگرا تعریف میکنه و احتمالا براتون حوصله سربر باشه.
من اسمم امیر ۱۹ سالمه و این خاطره م برمیگرده به سه سال پیش وقتی ۱۶ سالم بود.
از همون بچگی که نسبت به الان کوچیک تر بودم دوست زیادی نداشتم و همیشه یه گوشه واسه خودم تو خونه یا هر جای دیگه ای که کسی نباشه خلوت می کردم . اون موقع اگه چیزی بود خودم رو باهاش سرگرم میکردم اگه هم چیزی نبود تو فکر و خیال غرق میشدم.
تنها مشکلی خونه ما داشت این بود که سه طبقه بود و شراکتی بابام و عمه م و عموم با هم ساخته بودنش و هر کدوم تو طبقه ای از خونه نشسته بودن واسه همین همیشه دورمو شلوغ بود منم طبق معمول بیزار از سر شلوغی.
یه پسر عمو داشتم یه سالی ازم کوچیکتر بود و برعکس من هیچوقت نمی تونست یه جا بشینه همش به فکر این بود چیکار کنه و چه بهونه ای بیاره که خونه نباشه و پیش دوستاش باشه.
تنها شباهتی که باهم داشتیم این بود که هردومون برخلاف خونواده همون زیاد مذهبی نبودیم.
اون موقع ها زیاد تو سایت های پورن میچرخیدم زیاد جق نمیزدم ولی به دیدن پورن زیاد علاقه داشتم.
راستیتش اون موقع زیاد به گی و رابطه با جنس موافق فکر نمی کردم.
یه روز خونه عموم دعوت بودیم فاصلمون از همم که یه در بود.
من بعد از بابا و مامانم رفتم چون نمیخواستم زود با اونا برم و زمان بیشتر مجبور به تحمل اون مهمونی باشم.
وقتی رفتم صدای گله کردن عموم میومد و دیدم خیلی عصبانیه
وقتی پرسیدم چی شده مامانم زیر گوشی بهم گفت که پسر عموت سیگار کشیده و عموت هم فهمیده.
رفتم سمت اتاق پسر عموم که باهاش حرف بزنم بیاد غذاش رو بخوره ولی در رو قفل کرده بود و مثلا قهر بود انگار باباش سیگار کشیده و اونه که عصبانیه.
با بی حوصله ای تمام چند بار در زدم و صداش زدم خواستم برم در رو باز کرد و رفتم تو.
هنوز لباساش رو تنش نکرده بود و فقط یه شورت تنگ باش بود که کیرش ازش زده بود بیرون و توجهم رو به خودش جلب کرد.گفتم چرا لباسات رو نمیپوشی بیای غذات رو بخوری سریع شلوارت رو بپوش اگه یکی بیاد تو با این وضع ببینتت زشت میشه ها…
بهم گفت اصلا کی گفته تو بهش نگاه کنی نکنه دوس داری …
با این حرفش یکم جا خوردم و تو فکر رفتم ولی بهش گفتم که خر نشو مثل آدم بپوش و بیا غذات رو بخور.
با کلی ناز و ادا مجبورش کردم بیاد.
سر سفره همش فکرم به کیر و حرفی که زد گرم بود.اولش از اون حرفش بدم اومد ولی بعدا از خودم پرسیدم اصلا چرا توجهم بهش جلب شد میشه مگه یه پسر یه پسر رو دوست داشته باشه.همین باعث شد که به فکر این بیفتم که سایت ها رو بگردم ببینم چیزی در این مورد هست یا نه
نتونستم خودم رو زیاد کنترل کنم و بعد اولین چایی که خوردم به بهونه سردرد با همه خدافظی کردم و وقتی اومدم برم پسر عموم گفت اگه اشکال نداره منم باهات بیام یکم خوابم میاد اینجا خوابم نمیبره
با هم رفتیم پایین و بهش گفتم بره تو اتاقم بخوابه و منم تو پذیرایی میشینم مزاحمت نمیشم.
پسر عموم رفت بخوابه و منم سریع رفتم پی سایت گردی .
اون موقع یادم میاد که چیزی به ذهنم نمیرسید و نمیدونستم چیو سرچ کنم واسه همین نوشتم رابطه دو تا پسر باهم.
سایت های زیادی رو آورد بالا انقدر گشتم تا اینکه چشمم به سایت شهوانی افتاد که زیرش نوشته بود داستان گی با پسر عمو.
رفتم تو سایت و با اینکه اولین بارم بود داستان سکسی میخوندم ولی کاملا غرق داستان شده بودم و تا به خودم اومدم و داستان تموم شد دیدم کیرم کامل شق شده و دارم از شق درد میمیرم.خواستم برم دستشویی جق بزنم که تو راه پسر عموم صدام زد اهه امیر این چیه داشتی سوپر میدیدی؟
کیرم رو دید که زیر شلوار شق شده بود واسه همین اصرار داشت که پورن دیدی و باید به منم نشون بدی
من که فقط گوشی رو خاموش کرده بودم و از سایت نیومده بودم بیرون با اضطراب قفل گوشی رو براش باز کردم و همین که موضوع رو دید خشکش زد
و بعد یه مکث طولانی با خنده گفت این چیه نکنی مارو امیررر
گوشی رو ازش گرفتم و با عصبانیت بهش گفتم کی تو رو میخواد بکنه اخه
که فورا جواب داد نه په من تو رو بکنم
اینو که گفت رفتم تو فکر و نتونستم جوابی بدم.یه کم بهش نگاه کردم و دیدم اونم چیزی نمیگه برگشتم که برم سمت دستشویی که دستم رو گرفت و گفت من مشکلی ندارم اگه دوست داشته باشی من هستم.
با این حرفش جا خوردم دودل بودم از یه ور میخواستم این رابطه رو تجربه کنم از یه ورم میترسیدم برا خاطره تلخی بشه
چیزی نگفتم تا اینکه بازم حرف زد و گفت نمیزارم بهت اسیب برسه یا دردت بیاد تازه از تو کوچیکترم هستم و کیرمم خیلی بزرگ نیست
با یکم مکث قبول کردم و رفتیم تو اتاق . هیچکدوممون بلد نبودیم باید چیکار کنیم واسه همین داستان اومد جلو چشمم و یه چیزایی ازش یادم مونده بود
بهش گفتم شلوار و شورتش رو در بیاره.وقتی در آورد کیر نه چندان بزرگش شق شده زد بیرون
#خاطرات_نوجوانی #پسر_عمو #گی
سلام
از همین اول بگم این خاطره رو یه آدم درونگرا تعریف میکنه و احتمالا براتون حوصله سربر باشه.
من اسمم امیر ۱۹ سالمه و این خاطره م برمیگرده به سه سال پیش وقتی ۱۶ سالم بود.
از همون بچگی که نسبت به الان کوچیک تر بودم دوست زیادی نداشتم و همیشه یه گوشه واسه خودم تو خونه یا هر جای دیگه ای که کسی نباشه خلوت می کردم . اون موقع اگه چیزی بود خودم رو باهاش سرگرم میکردم اگه هم چیزی نبود تو فکر و خیال غرق میشدم.
تنها مشکلی خونه ما داشت این بود که سه طبقه بود و شراکتی بابام و عمه م و عموم با هم ساخته بودنش و هر کدوم تو طبقه ای از خونه نشسته بودن واسه همین همیشه دورمو شلوغ بود منم طبق معمول بیزار از سر شلوغی.
یه پسر عمو داشتم یه سالی ازم کوچیکتر بود و برعکس من هیچوقت نمی تونست یه جا بشینه همش به فکر این بود چیکار کنه و چه بهونه ای بیاره که خونه نباشه و پیش دوستاش باشه.
تنها شباهتی که باهم داشتیم این بود که هردومون برخلاف خونواده همون زیاد مذهبی نبودیم.
اون موقع ها زیاد تو سایت های پورن میچرخیدم زیاد جق نمیزدم ولی به دیدن پورن زیاد علاقه داشتم.
راستیتش اون موقع زیاد به گی و رابطه با جنس موافق فکر نمی کردم.
یه روز خونه عموم دعوت بودیم فاصلمون از همم که یه در بود.
من بعد از بابا و مامانم رفتم چون نمیخواستم زود با اونا برم و زمان بیشتر مجبور به تحمل اون مهمونی باشم.
وقتی رفتم صدای گله کردن عموم میومد و دیدم خیلی عصبانیه
وقتی پرسیدم چی شده مامانم زیر گوشی بهم گفت که پسر عموت سیگار کشیده و عموت هم فهمیده.
رفتم سمت اتاق پسر عموم که باهاش حرف بزنم بیاد غذاش رو بخوره ولی در رو قفل کرده بود و مثلا قهر بود انگار باباش سیگار کشیده و اونه که عصبانیه.
با بی حوصله ای تمام چند بار در زدم و صداش زدم خواستم برم در رو باز کرد و رفتم تو.
هنوز لباساش رو تنش نکرده بود و فقط یه شورت تنگ باش بود که کیرش ازش زده بود بیرون و توجهم رو به خودش جلب کرد.گفتم چرا لباسات رو نمیپوشی بیای غذات رو بخوری سریع شلوارت رو بپوش اگه یکی بیاد تو با این وضع ببینتت زشت میشه ها…
بهم گفت اصلا کی گفته تو بهش نگاه کنی نکنه دوس داری …
با این حرفش یکم جا خوردم و تو فکر رفتم ولی بهش گفتم که خر نشو مثل آدم بپوش و بیا غذات رو بخور.
با کلی ناز و ادا مجبورش کردم بیاد.
سر سفره همش فکرم به کیر و حرفی که زد گرم بود.اولش از اون حرفش بدم اومد ولی بعدا از خودم پرسیدم اصلا چرا توجهم بهش جلب شد میشه مگه یه پسر یه پسر رو دوست داشته باشه.همین باعث شد که به فکر این بیفتم که سایت ها رو بگردم ببینم چیزی در این مورد هست یا نه
نتونستم خودم رو زیاد کنترل کنم و بعد اولین چایی که خوردم به بهونه سردرد با همه خدافظی کردم و وقتی اومدم برم پسر عموم گفت اگه اشکال نداره منم باهات بیام یکم خوابم میاد اینجا خوابم نمیبره
با هم رفتیم پایین و بهش گفتم بره تو اتاقم بخوابه و منم تو پذیرایی میشینم مزاحمت نمیشم.
پسر عموم رفت بخوابه و منم سریع رفتم پی سایت گردی .
اون موقع یادم میاد که چیزی به ذهنم نمیرسید و نمیدونستم چیو سرچ کنم واسه همین نوشتم رابطه دو تا پسر باهم.
سایت های زیادی رو آورد بالا انقدر گشتم تا اینکه چشمم به سایت شهوانی افتاد که زیرش نوشته بود داستان گی با پسر عمو.
رفتم تو سایت و با اینکه اولین بارم بود داستان سکسی میخوندم ولی کاملا غرق داستان شده بودم و تا به خودم اومدم و داستان تموم شد دیدم کیرم کامل شق شده و دارم از شق درد میمیرم.خواستم برم دستشویی جق بزنم که تو راه پسر عموم صدام زد اهه امیر این چیه داشتی سوپر میدیدی؟
کیرم رو دید که زیر شلوار شق شده بود واسه همین اصرار داشت که پورن دیدی و باید به منم نشون بدی
من که فقط گوشی رو خاموش کرده بودم و از سایت نیومده بودم بیرون با اضطراب قفل گوشی رو براش باز کردم و همین که موضوع رو دید خشکش زد
و بعد یه مکث طولانی با خنده گفت این چیه نکنی مارو امیررر
گوشی رو ازش گرفتم و با عصبانیت بهش گفتم کی تو رو میخواد بکنه اخه
که فورا جواب داد نه په من تو رو بکنم
اینو که گفت رفتم تو فکر و نتونستم جوابی بدم.یه کم بهش نگاه کردم و دیدم اونم چیزی نمیگه برگشتم که برم سمت دستشویی که دستم رو گرفت و گفت من مشکلی ندارم اگه دوست داشته باشی من هستم.
با این حرفش جا خوردم دودل بودم از یه ور میخواستم این رابطه رو تجربه کنم از یه ورم میترسیدم برا خاطره تلخی بشه
چیزی نگفتم تا اینکه بازم حرف زد و گفت نمیزارم بهت اسیب برسه یا دردت بیاد تازه از تو کوچیکترم هستم و کیرمم خیلی بزرگ نیست
با یکم مکث قبول کردم و رفتیم تو اتاق . هیچکدوممون بلد نبودیم باید چیکار کنیم واسه همین داستان اومد جلو چشمم و یه چیزایی ازش یادم مونده بود
بهش گفتم شلوار و شورتش رو در بیاره.وقتی در آورد کیر نه چندان بزرگش شق شده زد بیرون
سارا و پسر عمو (۱)
#بکارت #پسر_عمو
این داستان بنا به درخواست یکی از دوستانم که امکان دسترسی به این سایت رو نداشت با اکانت من در اینجا بارگذاری شده است. و اما داستان:
من سارا، دختری که در یک روستای بزرگ در شمال غرب کشور زندگی میکنه و در حال حاضر 30 سال سن دارم. اندامم ظریف و لاغر اندامم. من به لحاظ حس جنسی بسیار آدم هورنی هستم و هر موقع که بیکار باشم غرق در افکار جنسی میشم و تو رویاهام پرسه میزنم. خوشبختانه یا متاسفانه در اطرافم پر از پسرهای سکسی در بین فامیل و همسایه هستش و این خیلی من رو تحت فشار میزاره. خیلی وقتها که تو مهمونی های خانوادگی من شرکت میکنم شبش رو باید خودارضایی کنم، چون بشدت هورنی میشم. من زیاد خودارضایی میکنم و این یک ویژگی خیلی بد در من هستش. ما کلا خانواده های سنتی داریم، ولی زیاد با فامیل در ارتباطیم و زیاد همدیگه رو میبینیم. داستان من از اونجایی شروع میشه که چند وقت پیش با خونواده رفتم خونه عموم. عموم دوتا پسر داره به نامهای آرش و سینا. آرش 27 و سینا هم 21 سال سن دارن. وقتی که رفتیم اونجا عموم و زن عموم با سینا خونه بودن و آرش رفته بود باشگاه. سینا با یه شلوار راحتی بود و بنظرم خیلی ضایع بود با اون شلوار، چون برجستگی کله کیرش کامل مشخص بود و این باعث شد سریع هورنی بشم و احساس کردم کصم داره خیس میشه. قبلا هم به سینا و هم به آرش حس داشتم چون دوتاشون خیلی خوش هیکل بودن، البته سینا یکمی هیکلی تر بود. یکم که نشستیم آرش هم اومد، اونم لعنتی با شلوار راحتی اومد و کیر اونم مشخص بود، این دیگه باعث شد که من کلا آتیش بگیرم از بس هورنی شده بودم. خلاصه شب رو رفتیم خونه و سریع رفتم زیر پتو و با فکر اینکه با سینا و آرش دارم سکس میکنم، انگشتم رو چوچولم رو میمالیدم تا ارضا شدم. در کمال ناباوری دیدم هنوز کامل ارگاسم نشدم و باز دلم میخواد. من همون شب رفتم یه اکانت فیک اینستاگرام زدم و عکس یه دختر که صورتش معلوم نباشه رو گذاشتم پروفایلم و چند نفر رو فالو کردم و بعد اومدم دو تا داداش رو فالو کردم که خوشبختانه اونام روز بعدش اکسپت کردم و پست هاشون رو دید میزدم و لایک میکردم. چند باری استوری هاشون رو لایک و جواب دادم، تا اینکه سینا اومد پی ویم که شما کی هستین و من نمیشناسمتون. من گفتم که آره من رو نمیشناسین و شما رو تو دوتا مجلس عروسی دیدم و راستیتش ازتون خوشم اومده اینا. ولی نمیتونم فعلا نه عکسی بدم و نه خودم رو معرفی کنم. سینا هم هی التماس میکرد که کی هستی و حداقل یه عکسی چیزی و منم هی انکار میکردم. رابطمون تو اینستا ادامه دار شد. اصلا جور که میومد باهام دردل میکرد. کم کم برام از کلیپ های مثبت 18 فرستاد و منم با فرستادن اون محتواها برا سینا به نوعی چراغ سبز نشون میدادم. از من آی دی تلگرام و شماره تماس میخواست که منم باز گفتم نمیشه. تا اینکه کم کم تو اینستا شروع کردیم به سکس چت. کم کم برا هم عکس از کس و ممه و کیر میفرستادیم و من که دیگه خیلی خیلی داغ شده بودم و واقعا نمیتونستم جلو خودم رو از رابطه با اون بگیرم سعی کردم سر یه فرصتی خودم رو معرفی کنم و بگم واقعا کی هستم. یشب که هردو زده بودیم بالا که گفتش نمیشه و باید حتما بدونم کی هستی
گفتم من میترسم
گفت چرا باید بترسی و من از چت هامون به هیشکی هیچ چیز نگفتم و هیچی نمیگم و اعتماد کن بهم
گفتم نمیتونم آخه
گفتش چرا و بعد کلی التماس کرد
گفتم آخه من یکی از آشناها تونم
بعد دیدم هیچی نگفت و با خودش فکر کرد که پسرم و سر به سرش گذاشتم
بعد چند دقیقه گفت واقعا؟!
گفتم آره واقعا
گفت تورو خدا خودت رو معرفی کن و اینا، بخدا اگه معرفی نکنی و بلاکت میکنم و تورو هم ریمو میکنم اینا، خلاصه کلی تهدید به جدایی کرد
گفتم من واقعا میترسم، چون فامیلیم باهم و ترس از دست رفتن آبرو اینا دارم
گفت بخدا به هیشکی هیچی نمیگه و کلی قسم
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم بالاخره تصمیم گرفتم و خودمو معرفی کنم
گفتم سارام، دختر عموت
گفت دروغ میگی و باور نمی کرد
و بعد با تلگرامم یه اسکرین شات از چتمون رو براش فرستادم، بنده خدا کامل هنگ کرده بود، آخه 9 سال من ازش بزرگتر بودم! ولی خب سکس و لذت جنسی این چیزارو نمیدونه.
بعد چند ثانیه دوباره قسمم میداد که راسته یا نه و با واتس اپ تماس تصویری گرفت تا مطمئن شه که گوشیم هک نشده و تا من رو دید سریع قطع کرد. اون شب هیچی نگفت. منم هرچی پیام دادم جواب من رو نداد. اعصابم داغون شد و فکر کردم همه چی تموم شد و کلی به خودم بد و بیراه گفتم. صبح که بیدار شدم دیدم چند تا نوتیف تلگرام اومده چک کردم و دیدم سینا پیام داده و گفته که باورش نمیشده و اینا و چرا واقعا من این پیام ها رو بهش دادم.
منم صادقانه بهش گفتم که نیاز جنسی من خیلی زیاده و سریع هورنی میشم و خیلی ازت خوشم اومده که بهت پیام دادم. اونم گفت واقعا اون چیزایی که تو چت ن
#بکارت #پسر_عمو
این داستان بنا به درخواست یکی از دوستانم که امکان دسترسی به این سایت رو نداشت با اکانت من در اینجا بارگذاری شده است. و اما داستان:
من سارا، دختری که در یک روستای بزرگ در شمال غرب کشور زندگی میکنه و در حال حاضر 30 سال سن دارم. اندامم ظریف و لاغر اندامم. من به لحاظ حس جنسی بسیار آدم هورنی هستم و هر موقع که بیکار باشم غرق در افکار جنسی میشم و تو رویاهام پرسه میزنم. خوشبختانه یا متاسفانه در اطرافم پر از پسرهای سکسی در بین فامیل و همسایه هستش و این خیلی من رو تحت فشار میزاره. خیلی وقتها که تو مهمونی های خانوادگی من شرکت میکنم شبش رو باید خودارضایی کنم، چون بشدت هورنی میشم. من زیاد خودارضایی میکنم و این یک ویژگی خیلی بد در من هستش. ما کلا خانواده های سنتی داریم، ولی زیاد با فامیل در ارتباطیم و زیاد همدیگه رو میبینیم. داستان من از اونجایی شروع میشه که چند وقت پیش با خونواده رفتم خونه عموم. عموم دوتا پسر داره به نامهای آرش و سینا. آرش 27 و سینا هم 21 سال سن دارن. وقتی که رفتیم اونجا عموم و زن عموم با سینا خونه بودن و آرش رفته بود باشگاه. سینا با یه شلوار راحتی بود و بنظرم خیلی ضایع بود با اون شلوار، چون برجستگی کله کیرش کامل مشخص بود و این باعث شد سریع هورنی بشم و احساس کردم کصم داره خیس میشه. قبلا هم به سینا و هم به آرش حس داشتم چون دوتاشون خیلی خوش هیکل بودن، البته سینا یکمی هیکلی تر بود. یکم که نشستیم آرش هم اومد، اونم لعنتی با شلوار راحتی اومد و کیر اونم مشخص بود، این دیگه باعث شد که من کلا آتیش بگیرم از بس هورنی شده بودم. خلاصه شب رو رفتیم خونه و سریع رفتم زیر پتو و با فکر اینکه با سینا و آرش دارم سکس میکنم، انگشتم رو چوچولم رو میمالیدم تا ارضا شدم. در کمال ناباوری دیدم هنوز کامل ارگاسم نشدم و باز دلم میخواد. من همون شب رفتم یه اکانت فیک اینستاگرام زدم و عکس یه دختر که صورتش معلوم نباشه رو گذاشتم پروفایلم و چند نفر رو فالو کردم و بعد اومدم دو تا داداش رو فالو کردم که خوشبختانه اونام روز بعدش اکسپت کردم و پست هاشون رو دید میزدم و لایک میکردم. چند باری استوری هاشون رو لایک و جواب دادم، تا اینکه سینا اومد پی ویم که شما کی هستین و من نمیشناسمتون. من گفتم که آره من رو نمیشناسین و شما رو تو دوتا مجلس عروسی دیدم و راستیتش ازتون خوشم اومده اینا. ولی نمیتونم فعلا نه عکسی بدم و نه خودم رو معرفی کنم. سینا هم هی التماس میکرد که کی هستی و حداقل یه عکسی چیزی و منم هی انکار میکردم. رابطمون تو اینستا ادامه دار شد. اصلا جور که میومد باهام دردل میکرد. کم کم برام از کلیپ های مثبت 18 فرستاد و منم با فرستادن اون محتواها برا سینا به نوعی چراغ سبز نشون میدادم. از من آی دی تلگرام و شماره تماس میخواست که منم باز گفتم نمیشه. تا اینکه کم کم تو اینستا شروع کردیم به سکس چت. کم کم برا هم عکس از کس و ممه و کیر میفرستادیم و من که دیگه خیلی خیلی داغ شده بودم و واقعا نمیتونستم جلو خودم رو از رابطه با اون بگیرم سعی کردم سر یه فرصتی خودم رو معرفی کنم و بگم واقعا کی هستم. یشب که هردو زده بودیم بالا که گفتش نمیشه و باید حتما بدونم کی هستی
گفتم من میترسم
گفت چرا باید بترسی و من از چت هامون به هیشکی هیچ چیز نگفتم و هیچی نمیگم و اعتماد کن بهم
گفتم نمیتونم آخه
گفتش چرا و بعد کلی التماس کرد
گفتم آخه من یکی از آشناها تونم
بعد دیدم هیچی نگفت و با خودش فکر کرد که پسرم و سر به سرش گذاشتم
بعد چند دقیقه گفت واقعا؟!
گفتم آره واقعا
گفت تورو خدا خودت رو معرفی کن و اینا، بخدا اگه معرفی نکنی و بلاکت میکنم و تورو هم ریمو میکنم اینا، خلاصه کلی تهدید به جدایی کرد
گفتم من واقعا میترسم، چون فامیلیم باهم و ترس از دست رفتن آبرو اینا دارم
گفت بخدا به هیشکی هیچی نمیگه و کلی قسم
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم بالاخره تصمیم گرفتم و خودمو معرفی کنم
گفتم سارام، دختر عموت
گفت دروغ میگی و باور نمی کرد
و بعد با تلگرامم یه اسکرین شات از چتمون رو براش فرستادم، بنده خدا کامل هنگ کرده بود، آخه 9 سال من ازش بزرگتر بودم! ولی خب سکس و لذت جنسی این چیزارو نمیدونه.
بعد چند ثانیه دوباره قسمم میداد که راسته یا نه و با واتس اپ تماس تصویری گرفت تا مطمئن شه که گوشیم هک نشده و تا من رو دید سریع قطع کرد. اون شب هیچی نگفت. منم هرچی پیام دادم جواب من رو نداد. اعصابم داغون شد و فکر کردم همه چی تموم شد و کلی به خودم بد و بیراه گفتم. صبح که بیدار شدم دیدم چند تا نوتیف تلگرام اومده چک کردم و دیدم سینا پیام داده و گفته که باورش نمیشده و اینا و چرا واقعا من این پیام ها رو بهش دادم.
منم صادقانه بهش گفتم که نیاز جنسی من خیلی زیاده و سریع هورنی میشم و خیلی ازت خوشم اومده که بهت پیام دادم. اونم گفت واقعا اون چیزایی که تو چت ن
دادنم به پسر عموم
#پسر_عمو #گی
سلام
من آریام ۱۷ سالمه.
داستان از اونجا شروع شد که رفته بودیم خونه عمو بزرگم. زن عموهام بودن و چهار پنج تا خانم دیگه کلا ۱۰ نفری بودن و من و پسرعموم حسام.
بعد نیم ساعت که اونجا بودیم زنها به مامانم گفتن برامون آمازونی برقص مامانمم قبول کرد به من و حسام که ۲۴ سالشه گفتند برید تو اتاق نیاید بیرون. ما رفتیم تو اتاق حسام اون گفت به نظرت چجوریه و تصمیم گرفتیم در رو قفل کنیم و میز حسام رو اروم بزاریم پشت در بریم رو میز از بالای در که شیشه بود نگاه کنیم. رفتیم بالا دیدیم مادرم رفت تو اتاق وقتی اومد بیرون فقط یه شورت و سوتین قرمز تنش بود. مادرم یکم تو پر با سینه های ۸۰ شل بود وقتی می رقصید سینش میفتاد بیرون با دستاش گذاشت سر جاش. من همون اول که دیدم مادرم لخته به حسام گفتم بریم پایین ولی اون گفت بزار رقصشو ببینیم من قبول کردم. اون میرقصید و بعضی وقتا زن عموهام و بقیه به شوخی میزدن رو رونش و حسام خیلی حشری شده بود. یه لحظه نگاه به شلوارش کردم دیدم یه ذره خیس شده ولی به رو خودم نیاوردم خیلی خجالت کشیدم یهو حسام گفت بیا بریم پایین نبیننمون ضایع میشه اومدیم پایین به هوای اینکه کمکم کنه بیام پایین دستشو انداخت لای کونم به شوخی گفت تو هم کونت مثل مامانت گندس من گفتم شوخی نکن زشته ولی خب خیلی دوست داشتم منو بکنه. ( اینم بگم که من قبلا کون داده بودم به پسرخالمو دوستام تو مدرسه ) اومدم پایین گفت اریا تو هم بلدی آمازونی برقصی؟ صدای اهنگ میومد گفتم نه. هی به کیرش نگاه میکردم داشت میترکید گفت شلوارتو در بیار یادت بدم مثل مامانت لخت شو من دراوردم شورت پام بود دول منم سیخ شده بود دست زد بهش گفت جون چرا سر دولت خیسه نکنه تو هم واسه مامانت راست کردی گفتم حسام بسه نگو چیزی از مامانم نگاه به رونام کرد گفت تو هم مثل اون قشنگی برگرد کونی من چرخیدم گفت چه کونی هستی داشت حرف میزد یهو صدای آهنگ قطع شد فهمیدیم رقصشون تموم شده گفت بکش پایین شورتتو سریع بکنمت. من کشیدم پایین خوابیدم رو زمین اونم تف انداخت گذاشت لاپام سه چهار دقیقه ابش اومد دستمال داد لای پامو پاک کردم بلند شدیم.
اونروز گذشت فرداش بهم زنگ زد گفت بیا ادرسی که میگم رفتم به اون ادرس خونه دوستش نیما بود رفتم تو گفت سلام مادر کونی نیما هم باهام سلام کرد ولی میخندید بهم اون حدود ۳۰ سالش بود نیما گفت جه عروس خوشگلی یکم ترسیدم حسام لباس معمولی تنش بود ولی نیما شلوارک پاش بود خیلی پشمالو و ترسناک بود رفتم تو نیما گفت برو عروس خانم لباساتو گژاشتم تو اتاق بپوش بیا. رفتم تو اتاق دیدم شورت زنونه و لباس شب سفیده با ساپورت رنگ بدن پوشیدم اومدم دوتایی گفتن جون چه کسی شدی بهم گفتن روبرومون وایستا پشتمو کردم وایستادم کونمو واسشون تکون دادم داگی شدم خیلی حشری بودن نیما منو برد تو اتاق لختم گرد خودشم شلوارکشو دراورد یه کیر کلفت سیاه داشت با خایه های گنده گفت بخور شروع کردم ساک زدن واسش خایه هاشم لیس زدم گفت دوست داره گفتم اره گفت بخواب رو تخت سرتو بزار لبه تخت سرمو گذاشتم لبه یه خورده جابجام کرد که سرم تو تخت نباشه خودش وایستاد بالا سرم کیرشو کرد تو دهنم تا خایه کرد تو داشتم بالا میاوردم روشو چنگ میزدم دراورد کیرشو سرفم گرفت گفت باز کن گفتم نمیتونم گفت میزنمت ترسیدم دوباره این کار رو کرد میخندید خیلی سخت بود برام تو دهنم یه چنتایی تلمبه زد دراورد گفت داگی شو لبه تخت داگی شدم خودش وایستاده بود سوراخمو دید گفت کونی صفرتو کی زده گفتم پسرخالم گفت کار خوبی کرده مادرجنده دیدم به کیرش تف زد گذاشت رو سوراخم فشار داد تو دردم گرفت ولی زیاد نبود تا ته کرد تو یکم تلمبه زد وایستاد گفت خودتو عقب جلو کن اون دیگه کاری نکرد من خودمو عقب جلو کردم گفت قربونم برو من شروع کردم گفتن الهی فدات بشم الهی واست بمیرم… یهو منو سفت گرفت خودش چند تا فشار سریع داد کیرشو دراورد ابشو ریخت رو کمرم گفت تکون نخور آبم نریزه رو تخت فوری با چندتا دستمال پاک کرد منم برگشتم کیرشو فشار دادم تا ابش کامل خالی بشه نوکشو زبون زدم تمیز کردم گفت وایستا حسام بیاد گفتم چشم همونطور لخت رفت بیرون حسام گفت لای پاش گذاشتی گفت نه گفت پس چرا داد نزد گفت کونیه حسام خندید اومد تو گفت کونی خوش گذشت گفتم اره لخت شد حسام کیرش کوچیکتر بود و فهمیدم قراره لذت ببرم خوابوندم رو تخت رفتم روش شروع کردم ساک زدن بوس کردم کیرشو حسابی خوردم اونم فحش مادر میداد بهم خایه هاشو لیسیدم و حسابی کیرشو شق کردم گفت بخواب خوابیدم گفت کونتو باز کون لپای کونمو باز کردم تف کرد کیرشو کرد تو تلمبه زد آبش سریع اومد توم خالی کرد بلند شدیم لخت رفتیم بیرون من رفتم دسشویی ابشو خالی کردم اومدم تو اتاق نشستم پیششون نیما شمارمو گرفت جلو خودم سیو کرد کونی مادرجنده خندیدن جفتشون
نوشته: آریا
#پسر_عمو #گی
سلام
من آریام ۱۷ سالمه.
داستان از اونجا شروع شد که رفته بودیم خونه عمو بزرگم. زن عموهام بودن و چهار پنج تا خانم دیگه کلا ۱۰ نفری بودن و من و پسرعموم حسام.
بعد نیم ساعت که اونجا بودیم زنها به مامانم گفتن برامون آمازونی برقص مامانمم قبول کرد به من و حسام که ۲۴ سالشه گفتند برید تو اتاق نیاید بیرون. ما رفتیم تو اتاق حسام اون گفت به نظرت چجوریه و تصمیم گرفتیم در رو قفل کنیم و میز حسام رو اروم بزاریم پشت در بریم رو میز از بالای در که شیشه بود نگاه کنیم. رفتیم بالا دیدیم مادرم رفت تو اتاق وقتی اومد بیرون فقط یه شورت و سوتین قرمز تنش بود. مادرم یکم تو پر با سینه های ۸۰ شل بود وقتی می رقصید سینش میفتاد بیرون با دستاش گذاشت سر جاش. من همون اول که دیدم مادرم لخته به حسام گفتم بریم پایین ولی اون گفت بزار رقصشو ببینیم من قبول کردم. اون میرقصید و بعضی وقتا زن عموهام و بقیه به شوخی میزدن رو رونش و حسام خیلی حشری شده بود. یه لحظه نگاه به شلوارش کردم دیدم یه ذره خیس شده ولی به رو خودم نیاوردم خیلی خجالت کشیدم یهو حسام گفت بیا بریم پایین نبیننمون ضایع میشه اومدیم پایین به هوای اینکه کمکم کنه بیام پایین دستشو انداخت لای کونم به شوخی گفت تو هم کونت مثل مامانت گندس من گفتم شوخی نکن زشته ولی خب خیلی دوست داشتم منو بکنه. ( اینم بگم که من قبلا کون داده بودم به پسرخالمو دوستام تو مدرسه ) اومدم پایین گفت اریا تو هم بلدی آمازونی برقصی؟ صدای اهنگ میومد گفتم نه. هی به کیرش نگاه میکردم داشت میترکید گفت شلوارتو در بیار یادت بدم مثل مامانت لخت شو من دراوردم شورت پام بود دول منم سیخ شده بود دست زد بهش گفت جون چرا سر دولت خیسه نکنه تو هم واسه مامانت راست کردی گفتم حسام بسه نگو چیزی از مامانم نگاه به رونام کرد گفت تو هم مثل اون قشنگی برگرد کونی من چرخیدم گفت چه کونی هستی داشت حرف میزد یهو صدای آهنگ قطع شد فهمیدیم رقصشون تموم شده گفت بکش پایین شورتتو سریع بکنمت. من کشیدم پایین خوابیدم رو زمین اونم تف انداخت گذاشت لاپام سه چهار دقیقه ابش اومد دستمال داد لای پامو پاک کردم بلند شدیم.
اونروز گذشت فرداش بهم زنگ زد گفت بیا ادرسی که میگم رفتم به اون ادرس خونه دوستش نیما بود رفتم تو گفت سلام مادر کونی نیما هم باهام سلام کرد ولی میخندید بهم اون حدود ۳۰ سالش بود نیما گفت جه عروس خوشگلی یکم ترسیدم حسام لباس معمولی تنش بود ولی نیما شلوارک پاش بود خیلی پشمالو و ترسناک بود رفتم تو نیما گفت برو عروس خانم لباساتو گژاشتم تو اتاق بپوش بیا. رفتم تو اتاق دیدم شورت زنونه و لباس شب سفیده با ساپورت رنگ بدن پوشیدم اومدم دوتایی گفتن جون چه کسی شدی بهم گفتن روبرومون وایستا پشتمو کردم وایستادم کونمو واسشون تکون دادم داگی شدم خیلی حشری بودن نیما منو برد تو اتاق لختم گرد خودشم شلوارکشو دراورد یه کیر کلفت سیاه داشت با خایه های گنده گفت بخور شروع کردم ساک زدن واسش خایه هاشم لیس زدم گفت دوست داره گفتم اره گفت بخواب رو تخت سرتو بزار لبه تخت سرمو گذاشتم لبه یه خورده جابجام کرد که سرم تو تخت نباشه خودش وایستاد بالا سرم کیرشو کرد تو دهنم تا خایه کرد تو داشتم بالا میاوردم روشو چنگ میزدم دراورد کیرشو سرفم گرفت گفت باز کن گفتم نمیتونم گفت میزنمت ترسیدم دوباره این کار رو کرد میخندید خیلی سخت بود برام تو دهنم یه چنتایی تلمبه زد دراورد گفت داگی شو لبه تخت داگی شدم خودش وایستاده بود سوراخمو دید گفت کونی صفرتو کی زده گفتم پسرخالم گفت کار خوبی کرده مادرجنده دیدم به کیرش تف زد گذاشت رو سوراخم فشار داد تو دردم گرفت ولی زیاد نبود تا ته کرد تو یکم تلمبه زد وایستاد گفت خودتو عقب جلو کن اون دیگه کاری نکرد من خودمو عقب جلو کردم گفت قربونم برو من شروع کردم گفتن الهی فدات بشم الهی واست بمیرم… یهو منو سفت گرفت خودش چند تا فشار سریع داد کیرشو دراورد ابشو ریخت رو کمرم گفت تکون نخور آبم نریزه رو تخت فوری با چندتا دستمال پاک کرد منم برگشتم کیرشو فشار دادم تا ابش کامل خالی بشه نوکشو زبون زدم تمیز کردم گفت وایستا حسام بیاد گفتم چشم همونطور لخت رفت بیرون حسام گفت لای پاش گذاشتی گفت نه گفت پس چرا داد نزد گفت کونیه حسام خندید اومد تو گفت کونی خوش گذشت گفتم اره لخت شد حسام کیرش کوچیکتر بود و فهمیدم قراره لذت ببرم خوابوندم رو تخت رفتم روش شروع کردم ساک زدن بوس کردم کیرشو حسابی خوردم اونم فحش مادر میداد بهم خایه هاشو لیسیدم و حسابی کیرشو شق کردم گفت بخواب خوابیدم گفت کونتو باز کون لپای کونمو باز کردم تف کرد کیرشو کرد تو تلمبه زد آبش سریع اومد توم خالی کرد بلند شدیم لخت رفتیم بیرون من رفتم دسشویی ابشو خالی کردم اومدم تو اتاق نشستم پیششون نیما شمارمو گرفت جلو خودم سیو کرد کونی مادرجنده خندیدن جفتشون
نوشته: آریا
من و پسرعموم
#خاطرات_نوجوانی #پسر_عمو #گی
سلام دوستان من محمدم(مستعار) و یکی دیگه از خاطرات دادنمو میخوام بگم . داستان قبلی منو میتونی با اسم«اولین بارمو یادم نیست »پیدا کنین .دوستان داستان من گی هست و کسانی که علاقه ای به این موضوع ندارن میتونن نخونن.و ببخشید اگه داستانم طولانی شد.با تشکر:)
راستش ماجرا از اونجایی شروع میشه که من یه مدت طولانی نداده بودم تقریبا از سن ۱۱یا۱۲ سالگی تا ۱۷ سالگی و تو ای مدت به شدت اوبم بالا زده بود .پسر عموم یکی دو سال از من بزرگ تره و پر رو تر ،اون همیشه از سر شوخی به من تیکه مینداخت مثلا میگفت :بزام توت یا مثلا یه بار تنها گیرت بیارم تا دسته کیرمو بکنم تو کونت و از این حرفا و قطعا که شوخی میکردو منم میدونستم که شوخی میکنه.
یه بار که رفتم خونشون برای بازی و کسی خونه نبود گفت بیا ببینم کی بیشتر آبش میاد اونجا بود که کیرشو دیدم و واقعا شگفت زده شدم .یه کیر کلفت و خوش تراش که حداقل ۱۷ سانت بود شایدم بیشتر ولی خیلی کلفت بود ،از اون روز بود که به این فکر افتادم که بهش بدم و از اون به بعد بود که فکر میکردم که تیکه هایی که میندازه جدیه .
خلاصه گذشت و گذشت تا اینکه پدرو مادرامون به خاطر خاکسپاری یکی از فامیلامون رفتن یه شهر دیگه و یه شب اونجا موندن.واز اونجایی که پسر عموم تو خونه تنها بود قرار شد شب بیاد خونه ی ما بخوابه .منم تو کونم عروسی شد ،با خودم گفتم امشب یه دل سیر میدم .
خلاصه شب شد و پسر عموم میخواست بخوابه و بهش گفتم بیاد پیش خودم بخوابه ،بقیه(خواهرم و برادرام)هم چیزی نگفتن چون هم سن و همبازی بودیم ،منم خودمو زدم به خواب و کونمو کردم سمتش اینم بگم که پسر عموم عادت داره با شرت میخوابه منم با خودم گفتم چه بهتر .
بعد از دو سه ساعت انتظار دیدم که افتاد روم و کیرش دقیقا افتاد وسط کونم . آقا منو میگی خوشحال از عملی شدن نقشم .ولی دقت که کردم دیدم کیرش راست نشده و یکم که به صدای نفسش گوش دادم دیدم که اصلا خوابه . منو بگو که فکر میکردم میخواد منو بکنه .
اون شب رو نخوابیدم چون به خیال خودم فکر میکردم الان منو میکنه و منم خودمو به خواب میزنمو به آرزوم میرسم ولی هیچ خبری نشد و من چیزی نصیبم نشد جز شق درد .
صبح که شد رفتیم مدرسه (توی یه مدرسه بودیم)و اون حرف دیشبو پیش کشید که خوابیدی؟منم به دروغ گفتم آره تو چی؟گفت نه نتونستم بخوابم تا میخوابیدم میخوردم به تو و از خواب میپریدم و دیگه نخوابیدم که تو بیدار نشی .بیچاره نمیدونست من خودمو از قصد بهش میچسبوندم که شاید حرکتی بزنه.
بعد یه مدت دوباره اینطور موقعیتی گیرم اومد ولی این دفعه نمیخواستم از دستش بدم پس قبل اینکه شب بشه با پسر عموم بحث سکس و این چیزا رو پیش کشیدم اون میگفت ای کاش یکی بود میکردمش منم دلو زدم به دریا و گفتم اگه تو لاپایی بدی منم بهت کون میدم .اولش فکر کرد شوخی میکنم ولی بعدش که دید جدی ام با کمال میل قبول کرد و قرار ما شد شب .
چراغا که خاموش شد دیدم دستشو برد سمت کونم منم دستشو پس زدم که هم ناز کرده باشم هم زود بود بهش گفتم بزار بقیه بخوابن بعد .
بعد از یکی دو ساعت طاقتش طاق شد و حمله ور شد سمت کونمو شلوارمو کشید پایین و با کونم بازی کرد و کیرشو با شرتی که پاش بود گذاشت روی سوراخم منم موقع هایی که باید ساکت باشمو ناز کنم به چیزی از دهنم در میره و ناخودآگاه گفتم جون و یه آه کوتاه کشیدم که اونو مصمم تر کرد و با صدای آروم بهم گفت براش ساک بزنم .
به سختی از زیر پتو براش ساک زدم چون کیرش خیلی کلفت بود و من باید هم اونو جا میکردم هم باید حواسم میبود که صدام در نره و کسی چیزی از تکون خوردن پتو نبینه ،یکم که ساک زدم سرمو از پتو بیرون آووردم و پشت مو به سمتش کردم که کارشو شروع کنه .
اونم کیرشو گذاشت دم سوراخم و بکم بالا و پایینش کرد که حشرمو صد برابر میکرد و بهش گفتم بکنش تو دیگه اونم گفت ای به چشمممم و فشارش داد ولی تو نمیرفت .بهش گفتم یکم انگشتم کنه که سوراخم باز بشه اونم انگشتشو کرد تو کونم ،لامصب هر انگشتش یه کیر بود برای خودش انقدر که کلفت و بلندن انگشتاش .خلاصه سوراخم که باز شد کیرشو گذاشت در سوراخم و با یه حرکت سرشو کرد تو .منم فورا دهن خودمو گرفتم که صدام در نیاد ،اونو آروم کیرشو فشار میداد تو ،برای اینکه دردش یادم بره دستشو گذاشتم رو سینه هام گفتم بماله چون رو سینه هام خیلی حساسم.
مدتی گذشت و دیدم هی فشار میده و کیرش تمومی نداره بهش گفتم چقدرش رفته تو گفت یک سومش مونده ،اونجا بود که فاتحه ی سوراخمو خوندم بعد یه مدت که شکمش چسبید به پشتم فهمیدم همشو کرده توم یکم وایساد که جا باز کنه و بعدش آروم عقب و جلو کرد .لامصب خیلی تنگ شده بودم اولش خیلی دردم اومد ولی بعدش بهتر شد .
یکم که کونم باز شد سرعتشو بیشتر کرد و تو همین حین یه دستش از به سینم بود و یه دستش به کیرم ،یعنی از لذت دو داشتم زوزه
#خاطرات_نوجوانی #پسر_عمو #گی
سلام دوستان من محمدم(مستعار) و یکی دیگه از خاطرات دادنمو میخوام بگم . داستان قبلی منو میتونی با اسم«اولین بارمو یادم نیست »پیدا کنین .دوستان داستان من گی هست و کسانی که علاقه ای به این موضوع ندارن میتونن نخونن.و ببخشید اگه داستانم طولانی شد.با تشکر:)
راستش ماجرا از اونجایی شروع میشه که من یه مدت طولانی نداده بودم تقریبا از سن ۱۱یا۱۲ سالگی تا ۱۷ سالگی و تو ای مدت به شدت اوبم بالا زده بود .پسر عموم یکی دو سال از من بزرگ تره و پر رو تر ،اون همیشه از سر شوخی به من تیکه مینداخت مثلا میگفت :بزام توت یا مثلا یه بار تنها گیرت بیارم تا دسته کیرمو بکنم تو کونت و از این حرفا و قطعا که شوخی میکردو منم میدونستم که شوخی میکنه.
یه بار که رفتم خونشون برای بازی و کسی خونه نبود گفت بیا ببینم کی بیشتر آبش میاد اونجا بود که کیرشو دیدم و واقعا شگفت زده شدم .یه کیر کلفت و خوش تراش که حداقل ۱۷ سانت بود شایدم بیشتر ولی خیلی کلفت بود ،از اون روز بود که به این فکر افتادم که بهش بدم و از اون به بعد بود که فکر میکردم که تیکه هایی که میندازه جدیه .
خلاصه گذشت و گذشت تا اینکه پدرو مادرامون به خاطر خاکسپاری یکی از فامیلامون رفتن یه شهر دیگه و یه شب اونجا موندن.واز اونجایی که پسر عموم تو خونه تنها بود قرار شد شب بیاد خونه ی ما بخوابه .منم تو کونم عروسی شد ،با خودم گفتم امشب یه دل سیر میدم .
خلاصه شب شد و پسر عموم میخواست بخوابه و بهش گفتم بیاد پیش خودم بخوابه ،بقیه(خواهرم و برادرام)هم چیزی نگفتن چون هم سن و همبازی بودیم ،منم خودمو زدم به خواب و کونمو کردم سمتش اینم بگم که پسر عموم عادت داره با شرت میخوابه منم با خودم گفتم چه بهتر .
بعد از دو سه ساعت انتظار دیدم که افتاد روم و کیرش دقیقا افتاد وسط کونم . آقا منو میگی خوشحال از عملی شدن نقشم .ولی دقت که کردم دیدم کیرش راست نشده و یکم که به صدای نفسش گوش دادم دیدم که اصلا خوابه . منو بگو که فکر میکردم میخواد منو بکنه .
اون شب رو نخوابیدم چون به خیال خودم فکر میکردم الان منو میکنه و منم خودمو به خواب میزنمو به آرزوم میرسم ولی هیچ خبری نشد و من چیزی نصیبم نشد جز شق درد .
صبح که شد رفتیم مدرسه (توی یه مدرسه بودیم)و اون حرف دیشبو پیش کشید که خوابیدی؟منم به دروغ گفتم آره تو چی؟گفت نه نتونستم بخوابم تا میخوابیدم میخوردم به تو و از خواب میپریدم و دیگه نخوابیدم که تو بیدار نشی .بیچاره نمیدونست من خودمو از قصد بهش میچسبوندم که شاید حرکتی بزنه.
بعد یه مدت دوباره اینطور موقعیتی گیرم اومد ولی این دفعه نمیخواستم از دستش بدم پس قبل اینکه شب بشه با پسر عموم بحث سکس و این چیزا رو پیش کشیدم اون میگفت ای کاش یکی بود میکردمش منم دلو زدم به دریا و گفتم اگه تو لاپایی بدی منم بهت کون میدم .اولش فکر کرد شوخی میکنم ولی بعدش که دید جدی ام با کمال میل قبول کرد و قرار ما شد شب .
چراغا که خاموش شد دیدم دستشو برد سمت کونم منم دستشو پس زدم که هم ناز کرده باشم هم زود بود بهش گفتم بزار بقیه بخوابن بعد .
بعد از یکی دو ساعت طاقتش طاق شد و حمله ور شد سمت کونمو شلوارمو کشید پایین و با کونم بازی کرد و کیرشو با شرتی که پاش بود گذاشت روی سوراخم منم موقع هایی که باید ساکت باشمو ناز کنم به چیزی از دهنم در میره و ناخودآگاه گفتم جون و یه آه کوتاه کشیدم که اونو مصمم تر کرد و با صدای آروم بهم گفت براش ساک بزنم .
به سختی از زیر پتو براش ساک زدم چون کیرش خیلی کلفت بود و من باید هم اونو جا میکردم هم باید حواسم میبود که صدام در نره و کسی چیزی از تکون خوردن پتو نبینه ،یکم که ساک زدم سرمو از پتو بیرون آووردم و پشت مو به سمتش کردم که کارشو شروع کنه .
اونم کیرشو گذاشت دم سوراخم و بکم بالا و پایینش کرد که حشرمو صد برابر میکرد و بهش گفتم بکنش تو دیگه اونم گفت ای به چشمممم و فشارش داد ولی تو نمیرفت .بهش گفتم یکم انگشتم کنه که سوراخم باز بشه اونم انگشتشو کرد تو کونم ،لامصب هر انگشتش یه کیر بود برای خودش انقدر که کلفت و بلندن انگشتاش .خلاصه سوراخم که باز شد کیرشو گذاشت در سوراخم و با یه حرکت سرشو کرد تو .منم فورا دهن خودمو گرفتم که صدام در نیاد ،اونو آروم کیرشو فشار میداد تو ،برای اینکه دردش یادم بره دستشو گذاشتم رو سینه هام گفتم بماله چون رو سینه هام خیلی حساسم.
مدتی گذشت و دیدم هی فشار میده و کیرش تمومی نداره بهش گفتم چقدرش رفته تو گفت یک سومش مونده ،اونجا بود که فاتحه ی سوراخمو خوندم بعد یه مدت که شکمش چسبید به پشتم فهمیدم همشو کرده توم یکم وایساد که جا باز کنه و بعدش آروم عقب و جلو کرد .لامصب خیلی تنگ شده بودم اولش خیلی دردم اومد ولی بعدش بهتر شد .
یکم که کونم باز شد سرعتشو بیشتر کرد و تو همین حین یه دستش از به سینم بود و یه دستش به کیرم ،یعنی از لذت دو داشتم زوزه