چیستا_دو
3.02K subscribers
347 photos
167 videos
3 files
448 links
داستانهای چیستایثربی_او یکزن _ خواب گل سرخ و..تنها کانال موثق قصه ها ی من که ؛شخصا زیر نظرخودم، چیستا، اداره میشود. ادرس کانال #رسمی من این است
@chista_yasrebi
Download Telegram
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
🤣🤣🤣

خب میرقصن
کار بدی که نمیکنن!

شب شده پر ستاره....
چشمک بزن دوباره‌‌‌‌‌‌‌‌‌....

این بود ؟!

😂😂😂😂

ای خدا فدات

#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#چیستا

#نویسنده
#فیلمنامه#نمایشنامه_نویس
#کارگردان_تئاتر
#فیلم_مستند

#تاتریها

#دختر_آتیش_پاره
#اندی
#کورس
#موزیک
#رقص
#کلیپ

چرا نه ؟!
چرا شاد نباشیم؟!
تو دو روز دنیا
چرا همه ش غصه بخوریم؟

این #کلیپ ، خیلی در یوتیوب پر بازدید بود.
پشت صحنه شم دارم..
.

واقعا خیلی بااین آهنگ ، تمرین کردن....

.

پرچم #ایران و #ایرانی بالاست.
اگه یه دونه از این #ویدئو ها به زودی نساختم؟
🤣🤣🤣
چرا نه....

وقتی مردم ؛ حس خوبی پیدا میکنن،
و پشتشم ؛ کلی تمرینه و تلاش ....

بسازم؟!
😁😁😂میسازم.....

#داوطلبان بیان #دایرکت....😎
#موزیک
#chistayasrebi

#chista_yasrebi
@chistayasrebiofficialpage
#dance
https://www.instagram.com/tv/CMIWGnuFp_4/?igshid=tqkn4dp4ndv7
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
چهارده ساله بودم که یک نفر در خانه مان را زد.
فقط یک پستچی ساده نبود،دانشجوی عمران که به انقلاب فرهنگی برخورده بودودرس را رها کرده ومیخواست کمک خرج مادرش باشد.چهارده ساله بودم که باعلی برای خودمان در ایران یک مدینه فاضله ساختیم.علی،همان پسرک معروف پستچی#گیشا، که همه او را یادشان است.
مدینه فاضله،یعنی جایی که لذت ببری؛ زندگی کنی، افتخارکنی،بچه هایت را بزرگ کنی و ببالی که در این خاک آرام بگیری.
و حالا همه ی آرزوها از من گرفته شده. نه برای اینکه پول آرد یا ماکارانی بالا رفته،
برای اینکه حرمت انسان از بین رفته!
من به عنوان یک نویسنده ،که سی و هفت سال از عمرم؛ نوشتم اینجا صحبت نمیکنم.
سیزده ساله بودم سروش،
کیهان بچه ها،زنان؛همشهری،همه جا مطلب میدادم.یاسردبیر بودم.

70 کتاب دارم که خودتان بارها کاندیدجایزه کردید!جایی نمیگویم!
هشت بارجایزه اول متن فجر و بارها کارگردانی اول...
جایزه پروین اعتصامی،تندیس اول گفتگوی بین تمدنها،دهها بار داوری،ده ها جایزه دیگر،جایزه بهترین نمایشنامه نویس بعداز انقلاب!
تدریس مدام‌ در دانشگاه.
شما#حرمت مرا،امروز #شکستید!
شما وقتی به من میگویید ضامن، چک کارمندی!میدانید من ندارم، ومیدانید هرگز یک تومن از شما وام نگرفتم و
میدانم شما، آقا، چقدر وام گرفتید!برگه اش پیش من‌است! فکرنکنیدازکجا میدانم؟من روزنامه نگارم.
علی در #پستچی_دو،مجبور شد قصه را به آن شکل تمام کند، ماتحت فشار شدیدی بودیم.بعدهابه ماگفتند،بگویید،علی مرده!
قبول نکردم!گفتند بگوجسدش را پیدا نکردیم واین خاکستررا به نشانه او گذاشتیم، قبول نکردیم.
نه،علی اینگونه نیست.ویرانش کردید!
او نمرده،شما آزارش دادید،تیمارستانش بردید!
گریخت وحالابرگشته!
برگشته،تااز مردمش،حمایت کند،او شوهر من نیست!

پدردخترم‌هم،که تایم کوتاهی همسر من بود،درکلاب هاوس زندگی میکند!چه پدری!

او #مدیون من است.همانگونه برادری که وصیت نامه پدرم را رو نکرد ،آن دفترخانه،پلمب شد و وصیت نامه مخدوش اعلام‌‌ شد!

وازآن همه زمین ،خانه و مال پدری..هیچ به من نرسید!همین هم ،که در آن هستم، سه دنگش را ازخواهرم؛خریده ام.

این آقا هم ،مدیون من است.من یک روز؛ اینها را برای دخترش و همگان، کامل نشر میدهم.
در #رمان ابدی.
یک روز،دخترش میفهمد که با چه کسانی محشور است.اگر درک یک قصه تلخ واقعی راداشته باشد.
برخی دخترعموهای من ایرانند و میبینندکه من چه‌میکشم!از اینستاگرام خواستم بیرون بیایم؛

چون من‌#دختر_خوشبخته نیستم!حالا افشاگرم!
حالا معترضم، حالا عاصی ام و شما شغلها و زندگی ام راگرفتید و شمایک جواب به من بدهکارید!
چرا طرف ظلم‌را گرفتید؟

شما که از رشوه ها؛ اختلاس؛ شر خرها ؛ تهدیدهای مدام و عملی شده و جعل اطلاع داشتید.....خودتان گفتید ۱۵ سال حبس به او خورده....چه شد ؟ حبس را خرید ؟


شرفتان را چقدر فروختید؟

به اندازه دردِ دندان مادرم ،که نمیتوانم دندانپزشک ببرمش ، ارزش داشت ؟

#چیستا_یثربی
https://www.instagram.com/p/CdmGmKVq12T/?igshid=MDJmNzVkMjY=
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
#داستان
قسمت اول
نام داستان
#دختر
#نویسنده
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی




دود نمیگذاشت از شیشه ماشین روبرویم را درست ببینم. یک نفر به شیشه ی طرف من کوبید. انچنان محکم که فکر کردم یا دستش شکست یا شیشه ی من....

حس کردم باید مامور باشد وگرنه چرا وقتی ما در ترافیک گیر کرده ایم و روبرویمان هم پر از دود است ، چنین به پنجره ی ماشین میکوبد ؟
میخواهد ما رد شویم ؟ از کجا ؟ راه ها همه بسته بودند‌

همه هم با هم دستشان را روی بوق گذاشته بودند‌.

دوباره کوبید ؛ این بار کمی آرامتر...دستش را دیدم. مچ ظریف یک زن بود. به دخترم که بد حال بود و‌از دکتر برمیگشتیم گفتم : نگه دار ...


گفت : مگه میشه حرکت کرد ؟ شیشه را کمی پایین کشیدم.

دختر بچه ای بود.شاید پانزده یا شانزده ساله با گیسوان خرمایی باز که صورت رنگ پریده اش را قاب گرفته بود.
سراسیمه داد زد: میشه سوارم کنید.دنبالمن...


#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#داستان_دنباله_دار
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi

https://t.me/joinchat/AAAAADvSdBq1EA_7IHG-jQ


اگر نت باشد ؛ داستان اینجا ادامه دارد
Forwarded from چیستایثربی کانال رسمی (Chista Yasrebi official)
❤️💗یک #داستان کوتاه

#دختر

درست نمیدانم از کجا شروع شد!
یادم میآید در رختخوابم خوابیده بودم
روی زمین
روی تشکم
سالهاست نمیتوانم روی تخت بخوابم

نوری مرا بیدار کرد
نور سرخ رنگی بود از اتاق روبرو...

من هرگز چراغ خواب قرمز نداشتم!

باید بلند میشدم
باید میدیدم آن نور چیست!

صدای وزوزی داخل خانه پبچیده بود.
من سالها بود به آن اتاق روبرو نرفته بودم.
گمانم از زمان طلاقم به بعد.
هزاران سال پیش!

هر جور خاک و خاشاک و موجود مزاحمی میتوانست در آن اتاق باشد !

بخصوص خاطرات خطرناک...
ولی باید می رفتم.

صدای وزوز ؛ مثل پازازیت رادیو در خانه پیچیده بود
و مرا یاد فیلمهای جنگی دهه شصت انداخت.

نور سرخ قطع نمیشد.
نوری کوچک؛
مثل یک شعله ی کبریت‌ یا یک زخم.

در اتاق نیمه باز بود.
بازش کردم.

یک بی سیم کودکانه جلوی در اتاق افتاده بود ؛

با نور سرخ چراغش و صدای وزوز و پازایت از آن میامد.

این بی‌سیم اسباب بازی را در پنج سالگی دخترم برایش خریده بودم.

بیست و دو سال پیش...
عمری بود!

اصلا شهری که دخترم الان در آن است نمیدانم کجاست...

بی سیم را در کودکی اش گم کرده بودیم

اماحالا اینجا بود و باطری داشت !

بعد از ۲۲ سال!
آن را برداشتم.

گفتم : الو....دخترم تویی؟

صدای کودکانه ای گفت :
من یه دختر شش ساله ام‌ ایرانی ام‌‌‌‌‌‌‌...
اما شناسنامه ندارم.


گفتم : اسمت چیه ؟
گفت : اسمم دختره....همین!
و ادامه داد :

من میدونم تو مریض شدی.
شاید حرفت رو باور نکنن.

ولی بهشون حرفهامو بگو
تو کارِت نوشتنه
اینا رو بنویس‌...

بگو من میخوام سال بعد برم مدرسه.
دوست دارم درس بخونم
خدا بهم زندگی داده
میخوام زنده بمونم

من روی خط مرزی زندگی میکنم
بگو انقدر منو نکشن!

هر روز من و خواهر برادرامو میکشن...
و فرداش با درد ؛ دوباره زنده میشیم

آماده ی یه جور مرگ دیگه !

بگو منم آدمم.

یه دختر بلوچ که فقط میخواد زندگی کنه ؛
درس بخونه ، شاد باشه

نه اینکه هر روز بمیره.

اینها رو به تو گفتم ؛

چون میدونم هر چقدر مریض باشی ؛ نویسنده ای؛
دل خودت هم شکسته و حرفام رو مینویسی.

آخرش گفت :

بهشون بگو خدای همه ی ما یکیست.
خدا جان داده....
چرا جان ما را میگیرید؟!

چرا هر روز ما را میکشید؟!

صدا قطع شد
و آن نور سرخ‌‌‌‌‌...

بی‌سیم کودکی دخترم را روی میز گذاشتم .
و تا این را ننوشتم ؛ میدانستم خوابم نخواهد رفت.

ماجرای امشب به همین سادگی بود...

آیا " دختر " فردا هم میمیرد؟

آیا هر صبح باید بمیرد؟
آیا نجات نزدیک نیست ؟!

#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستا

#داستانک
#داستان_کوتاه

#بلوچ
#بلوچستان
https://www.instagram.com/p/C2QyHgECZ8s/?igsh=d2s1ZXAyejNheTYz