این روزها امید را مثل کفش هر روز صبح میپوشم و با اینکه اندازه پام نیست
در مسابقه دوی سرعت شرکت میکنم و شب که به خانه برمیگردم با تاولهای این بی اندازگی کفش تا صبح خواب درد و سوزش میبینم اما باز صبحی دیگر...
و میدانم آخر این کفش روزی اندازه پایم خواهد شد...
"از درد نوشته های این روزها"
#فرزاد_سنایی
@chekamehsabz🍀
در مسابقه دوی سرعت شرکت میکنم و شب که به خانه برمیگردم با تاولهای این بی اندازگی کفش تا صبح خواب درد و سوزش میبینم اما باز صبحی دیگر...
و میدانم آخر این کفش روزی اندازه پایم خواهد شد...
"از درد نوشته های این روزها"
#فرزاد_سنایی
@chekamehsabz🍀
روزی منِ لولی وَش،
لِی لِی کنان خواهم رفت!
با شکوهِ آمدنت،
عشق...
نام دیگر "مرگ" است...
#فرزاد
#آنی
#اردی_بهشت ۱۴۰۰
@chekamehsabz🍀
لِی لِی کنان خواهم رفت!
با شکوهِ آمدنت،
عشق...
نام دیگر "مرگ" است...
#فرزاد
#آنی
#اردی_بهشت ۱۴۰۰
@chekamehsabz🍀
ﻃﻮﻓﺎﻥ ﺗﺒﺮ ﺯﻧﮕﺎﺭ ﺑﺴﺘﻪﺍﺵ ﺭﺍ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ
ﻧﺮﮔﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﻭﯾﺪ
ﺗﻔﻨﮓ ﻫﺎ ﻻﻝ ﺷﻮﻧﺪ
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ
#فرزاد_کمانگر
@chekamehsabz🍀
ﻧﺮﮔﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﻭﯾﺪ
ﺗﻔﻨﮓ ﻫﺎ ﻻﻝ ﺷﻮﻧﺪ
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ
#فرزاد_کمانگر
@chekamehsabz🍀
#روز_معلم و یادی از #فرزاد_کمانگر
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
"همکار دربند، مگر میتوان پشت میز صمد شدن نشست و به چشمهای فرزندان این آب و خاک خیره شد و خاموش ماند؟
مگر میتوان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟ حالا چه فرقی میکند از ارس باشد یا کارون، سیروان باشد یا رود سرباز، چه فرقی میکند وقتی مقصد دریاست و یکی شدن، وقتی راهنما آفتاب است. بگذار پاداشمان هم زندان باشد.
مگر میتوان بار سنگین مسئولیت معلم بودن و بذر آگاهی پاشیدن را بر دوش داشت و دم برنیاورد؟ مگر میتوان بغض فروخورده دانشآموزان و چهرهی نحیف آنان را دید و دم نزد؟
مگر میتوان در قحط سال عدل و داد معلم بود، اما “الف” و “بای” امید و برابری را تدریس نکرد، حتی اگر راه ختم به اوین و مرگ شود؟
نمیتوانم تصور کنم در سرزمین”صمد”، ”خانعلی” و “عزتی” معلم باشیم و همراه ارس جاودانه نگردیم. نمیتوانم تجسم کنم که نظاره گر رنج و فقر مردمان این سرزمین باشیم و دل به رود و دریا نسپاریم و طغیان نکنیم؟
میدانم روزی این راه سخت و پر فراز و نشیب، هموار گشته و سختیها و مرارت های آن نشان افتخاری خواهد شد “برای تو معلم آزاده” ، تا همه بدانند که معلم ، معلم است حتی اگر سدّ راهش فیلتر گزینش باشد و زندان و اعدام، که آموزگار نامش را، و افتخارش را ماهیان کوچولویش به او بخشیدهاند ، نه مرغان ماهیخوار."
آنچه خواندید بخشهایی از یکی از نامههای فرزاد کمانگر است.
@chekamehsabz🍀
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
"همکار دربند، مگر میتوان پشت میز صمد شدن نشست و به چشمهای فرزندان این آب و خاک خیره شد و خاموش ماند؟
مگر میتوان معلم بود و راه دریا را به ماهیان کوچولوی این سرزمین نشان نداد؟ حالا چه فرقی میکند از ارس باشد یا کارون، سیروان باشد یا رود سرباز، چه فرقی میکند وقتی مقصد دریاست و یکی شدن، وقتی راهنما آفتاب است. بگذار پاداشمان هم زندان باشد.
مگر میتوان بار سنگین مسئولیت معلم بودن و بذر آگاهی پاشیدن را بر دوش داشت و دم برنیاورد؟ مگر میتوان بغض فروخورده دانشآموزان و چهرهی نحیف آنان را دید و دم نزد؟
مگر میتوان در قحط سال عدل و داد معلم بود، اما “الف” و “بای” امید و برابری را تدریس نکرد، حتی اگر راه ختم به اوین و مرگ شود؟
نمیتوانم تصور کنم در سرزمین”صمد”، ”خانعلی” و “عزتی” معلم باشیم و همراه ارس جاودانه نگردیم. نمیتوانم تجسم کنم که نظاره گر رنج و فقر مردمان این سرزمین باشیم و دل به رود و دریا نسپاریم و طغیان نکنیم؟
میدانم روزی این راه سخت و پر فراز و نشیب، هموار گشته و سختیها و مرارت های آن نشان افتخاری خواهد شد “برای تو معلم آزاده” ، تا همه بدانند که معلم ، معلم است حتی اگر سدّ راهش فیلتر گزینش باشد و زندان و اعدام، که آموزگار نامش را، و افتخارش را ماهیان کوچولویش به او بخشیدهاند ، نه مرغان ماهیخوار."
آنچه خواندید بخشهایی از یکی از نامههای فرزاد کمانگر است.
@chekamehsabz🍀
دیری است..
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهائی خودم
پر کرده ام، ولی
مهلت نمی دهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم.
اما،
من عاقبت از اینجا خواهم رفت.
پروانه ای که با شب می رفت،
این فال را برای دلم دید.
……
#فرزاد_کمانگر
@chekamehsabz🍀
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهائی خودم
پر کرده ام، ولی
مهلت نمی دهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم.
اما،
من عاقبت از اینجا خواهم رفت.
پروانه ای که با شب می رفت،
این فال را برای دلم دید.
……
#فرزاد_کمانگر
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
روزنه امید را
از ردّ خون رفتم....
.
.
.
.
...راهی بگو
این آه لعنت را،
خِرمنِ سوختگانم
در فالم، زمزمه کردی
"همه را گو باد ببر"
دود شدم...
دود شدم...
این ردّ خون...
به کجا می بَرَدَم آخِر
"گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر..."
#فرزاد_سنایی
@chekamehsabz🍀
روزنه امید را
از ردّ خون رفتم....
.
.
.
.
...راهی بگو
این آه لعنت را،
خِرمنِ سوختگانم
در فالم، زمزمه کردی
"همه را گو باد ببر"
دود شدم...
دود شدم...
این ردّ خون...
به کجا می بَرَدَم آخِر
"گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر..."
#فرزاد_سنایی
@chekamehsabz🍀
کابوس رقص پا,
سحرگاه مرا سرخ می خواهد,
وثیقه واژه ای را منتظرم
در انفرادی الف اندیشه ام.
#فرزاد_سنایی
@chekamehsabz🍀
سحرگاه مرا سرخ می خواهد,
وثیقه واژه ای را منتظرم
در انفرادی الف اندیشه ام.
#فرزاد_سنایی
@chekamehsabz🍀