Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
"گرداب"
در چرخ و فلکی زنگ زده
می چرخم و
بیرحمانه و بی هدف
در نقطه ای دوار از امتزاج
زمین و آسمان
سرگردانم...
نه جان می دهم
نه قرار می گیرم....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
در چرخ و فلکی زنگ زده
می چرخم و
بیرحمانه و بی هدف
در نقطه ای دوار از امتزاج
زمین و آسمان
سرگردانم...
نه جان می دهم
نه قرار می گیرم....
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
چگونه تفسیر کنم،
روشنایی را
وقتی تاریکی چادرش را
بر زمین کشیده
آفتابگردانها را دریاب
فانوسی دستشان بده
گویا خورشید مرده است
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
روشنایی را
وقتی تاریکی چادرش را
بر زمین کشیده
آفتابگردانها را دریاب
فانوسی دستشان بده
گویا خورشید مرده است
#روژان_ب
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (M Chekamehsabz)
تو. هم آمدی که زخمی بزنی
به دل و پیکر این. کولی مست
رد شوی. باد خزان. بفشانی
به گل و باغ و چمن هر چه که هست
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
به دل و پیکر این. کولی مست
رد شوی. باد خزان. بفشانی
به گل و باغ و چمن هر چه که هست
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
من روزه ام ....
از جام لبش
لمس موهایش
آرامش شانه هایش
سالهاست که دورم
منم و بوی پیراهن یوسف
که هرشب میبویم
و به خواب میروم
نمیدانم
روزه را باطل میکند یا ...
#م_ق_ز
@chekamehsabz🍀
از جام لبش
لمس موهایش
آرامش شانه هایش
سالهاست که دورم
منم و بوی پیراهن یوسف
که هرشب میبویم
و به خواب میروم
نمیدانم
روزه را باطل میکند یا ...
#م_ق_ز
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
عشق
در نمی زند!
پنهانی و آرام
چون حرکت مرموز ماری
در حواشی خالی روحت
حلقه می زند
اندک اندک
تنگ تر و تنگ تر...
و تو را
از آن خود می کند
بی آنکه بدانی...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
در نمی زند!
پنهانی و آرام
چون حرکت مرموز ماری
در حواشی خالی روحت
حلقه می زند
اندک اندک
تنگ تر و تنگ تر...
و تو را
از آن خود می کند
بی آنکه بدانی...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
شب در سکوت جاری خود
بر شانه هایم
گیسوی خود می بافت
حتی صدای آن ترانه ی قدیمی
از دور دست پنجره ای روشن
در انزوای کوچه می پیچید
ساعت تمام ثانیه هایش را
با پتک بر شیشه می کوبید
من با تمام خستگی معمول
مانند هر شبم
بیدار
خیره به نقطه ی نامعلوم....
این تکه شعر تا اینجا
حال هوای همیشه ی من بود
اما شگفت و غریب این است
در لحظه های این شب معمولی
دیگر به تو فکر نمی کردم!
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
بر شانه هایم
گیسوی خود می بافت
حتی صدای آن ترانه ی قدیمی
از دور دست پنجره ای روشن
در انزوای کوچه می پیچید
ساعت تمام ثانیه هایش را
با پتک بر شیشه می کوبید
من با تمام خستگی معمول
مانند هر شبم
بیدار
خیره به نقطه ی نامعلوم....
این تکه شعر تا اینجا
حال هوای همیشه ی من بود
اما شگفت و غریب این است
در لحظه های این شب معمولی
دیگر به تو فکر نمی کردم!
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
ره ز راه دگر خواهم یافت
گرم ز میانه برگردی
نه این تلاش
شیرین تر از میانه ی ما است؟
کمی برای تو
کمی برای رسیدن
کمی برای راه
تمام اجزا جهان نشانه ی ما است
این تمام حرف من است
تو خورشید
من رود
ما خاک و آب و آتش و باد
نه اینکه رنگ اضداد کمانه ی ما است؟
این تمام زیبایی است
تو از میانه برگردی
من ناز کشم به عشق
این که خوب است جانم
شروع و حضور جوانه ی ما است.
#علی_عسگری
@chekamehsabz🍀
گرم ز میانه برگردی
نه این تلاش
شیرین تر از میانه ی ما است؟
کمی برای تو
کمی برای رسیدن
کمی برای راه
تمام اجزا جهان نشانه ی ما است
این تمام حرف من است
تو خورشید
من رود
ما خاک و آب و آتش و باد
نه اینکه رنگ اضداد کمانه ی ما است؟
این تمام زیبایی است
تو از میانه برگردی
من ناز کشم به عشق
این که خوب است جانم
شروع و حضور جوانه ی ما است.
#علی_عسگری
@chekamehsabz🍀
شاخه ی خیس اقاقیا
به پنجره می خورد
کبوتر گمشده
به درگاه ایوان نوک می زند
دانه های درشت باران
به ناودان می کوبد...
تو
اما
نمی آیی!
آرام و نرم
گوشهایم را
به صدای کوبش در
مهمان نمی کنی!
....
کبوتر و باران و اقاقیا
از پشت پنجره
سایه وار
دور می شوند...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
به پنجره می خورد
کبوتر گمشده
به درگاه ایوان نوک می زند
دانه های درشت باران
به ناودان می کوبد...
تو
اما
نمی آیی!
آرام و نرم
گوشهایم را
به صدای کوبش در
مهمان نمی کنی!
....
کبوتر و باران و اقاقیا
از پشت پنجره
سایه وار
دور می شوند...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
همه چیز رو به راه است ؟
لیک این همه کافی نیست،
به بیقراری های عاشقانه میباید دوخت زندگی را
پس درجام عشق تبخیر شدیم
لیک این همه کافی نیست،
به شعرهای عاشقانه میباید دوخت زندگی را
پس شعرهای عاشقانه را نوشیدیم
لیک این همه کافی نیست،
به رزهای سرخ دلتنگی می باید دوخت زندگی را
پس غنچه ها را در شیشه کردیم
لیک این همه کافی نیست،
به تداوم عقربهها میباید دوخت زندگی را
پس جام زمان را از حضور لبریز کردیم
لیک این همه کافی نیست،
به کبودی پوست شب می باید دوخت زندگی را
پس کبودی رانهای خیس شب را به لب های خشک ظهر کشاندیم
لیک این همه کافی نیست..
روزی
تمام "بایدها" را
بر سینه کش دیوارِ "نمیباید"
تیرباران خواهم کرد
و سپس
سینه ام را
در خارش جبر عقیمِ واپسین نَفَس،
خواهم درید ...
لیک...
#افشین_د
@chekamehsabz🍀
لیک این همه کافی نیست،
به بیقراری های عاشقانه میباید دوخت زندگی را
پس درجام عشق تبخیر شدیم
لیک این همه کافی نیست،
به شعرهای عاشقانه میباید دوخت زندگی را
پس شعرهای عاشقانه را نوشیدیم
لیک این همه کافی نیست،
به رزهای سرخ دلتنگی می باید دوخت زندگی را
پس غنچه ها را در شیشه کردیم
لیک این همه کافی نیست،
به تداوم عقربهها میباید دوخت زندگی را
پس جام زمان را از حضور لبریز کردیم
لیک این همه کافی نیست،
به کبودی پوست شب می باید دوخت زندگی را
پس کبودی رانهای خیس شب را به لب های خشک ظهر کشاندیم
لیک این همه کافی نیست..
روزی
تمام "بایدها" را
بر سینه کش دیوارِ "نمیباید"
تیرباران خواهم کرد
و سپس
سینه ام را
در خارش جبر عقیمِ واپسین نَفَس،
خواهم درید ...
لیک...
#افشین_د
@chekamehsabz🍀
به هیچ میچسبم
محکم تر از جنین به زهدان
زاده میشوم
همچون بچه گربه ای کور
که در زوزه خود گویی خفه میشود
و فقط پستانی را میجوید.
زیر پای عابران میلرزم
که باورهایم را
له میکنند
در شبی تلخ و سیاه
در پس کوچههای خالی
در کوره راههای خیال
گورهایی که دیوارهایش
آوار میشوند بر اندیشههایم
مثل کودکی
میان زباله ها
امنیت نوزادی اش را
بو میکشد
و کلاغهایی که نفسهایش را میشمارند...
#روژان_سایهها
@chekamehsabz🍀
محکم تر از جنین به زهدان
زاده میشوم
همچون بچه گربه ای کور
که در زوزه خود گویی خفه میشود
و فقط پستانی را میجوید.
زیر پای عابران میلرزم
که باورهایم را
له میکنند
در شبی تلخ و سیاه
در پس کوچههای خالی
در کوره راههای خیال
گورهایی که دیوارهایش
آوار میشوند بر اندیشههایم
مثل کودکی
میان زباله ها
امنیت نوزادی اش را
بو میکشد
و کلاغهایی که نفسهایش را میشمارند...
#روژان_سایهها
@chekamehsabz🍀
دیگر نمی خواهی مرا
دلتنگ می پرسم، چرا؟
این پرسش خاموش را
هرگز نخواهی که شنید..،
در قلب پامالم هزاران
پرسش و پاسخ گمند!
اما به روی چهره ام،
جز خنده ای بی دغدغه
هرگز تو نتوانی که دید
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
دلتنگ می پرسم، چرا؟
این پرسش خاموش را
هرگز نخواهی که شنید..،
در قلب پامالم هزاران
پرسش و پاسخ گمند!
اما به روی چهره ام،
جز خنده ای بی دغدغه
هرگز تو نتوانی که دید
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
به کودکی می مانم
که بی خداحافظی ترکش کرده اند....
شبیه یک امید کوچک
پیچیده در اندوهی بزرگ...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
که بی خداحافظی ترکش کرده اند....
شبیه یک امید کوچک
پیچیده در اندوهی بزرگ...
#مرجانه_جعفریان
@chekamehsabz🍀
Audio
.
متن شعر زیبای خوانده شده در انتهای قسمت دوم از فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت
#Game_of_Thrones
#Jenny_of_oldstones
High in the halls of the kings who are gone
Jenny would dance with her ghosts
The ones she had lost and the ones she had found
And the ones who had loved her the most
The ones who'd been gone for so very long
She couldn't remember their names
They spun her around on the damp old stones
Spun away all her sorrow and pain
And she never wanted to leave
Never wanted to leave
Never wanted to leave...
آن بالا در تالارهای پادشاهی
جنی میخواهد با ارواحش برقصد
با آنهایی که از دست داده و آنهایی که پیدا کرده بود
و آنهایی که بیشتر او را دوست داشتند
کسانی که زمان خیلی طولانی است رفته اند
و او نمیتوانست نام آنها را بخاطر آورد
آنها در اطراف سنگ های مرطوب قدیمی دورش چرخیدند
همه غم و اندوه او را از بین ببرید
و او هرگز نمی خواست برود
هرگز نمی خواست برود
هرگز نمی خواست برود...
@chekamehsabz🍀
متن شعر زیبای خوانده شده در انتهای قسمت دوم از فصل هشتم سریال بازی تاج و تخت
#Game_of_Thrones
#Jenny_of_oldstones
High in the halls of the kings who are gone
Jenny would dance with her ghosts
The ones she had lost and the ones she had found
And the ones who had loved her the most
The ones who'd been gone for so very long
She couldn't remember their names
They spun her around on the damp old stones
Spun away all her sorrow and pain
And she never wanted to leave
Never wanted to leave
Never wanted to leave...
آن بالا در تالارهای پادشاهی
جنی میخواهد با ارواحش برقصد
با آنهایی که از دست داده و آنهایی که پیدا کرده بود
و آنهایی که بیشتر او را دوست داشتند
کسانی که زمان خیلی طولانی است رفته اند
و او نمیتوانست نام آنها را بخاطر آورد
آنها در اطراف سنگ های مرطوب قدیمی دورش چرخیدند
همه غم و اندوه او را از بین ببرید
و او هرگز نمی خواست برود
هرگز نمی خواست برود
هرگز نمی خواست برود...
@chekamehsabz🍀