🌈🍀چکامه سبز🤍💚
232 subscribers
3.17K photos
365 videos
58 files
236 links
Download Telegram
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من اینجا ریشه در #خاکم
من اینجا عاشق این خاک، #اگر_آلوده_یا_پاکم
من اینجا تا نفس باقیست #میمانم
من از اینجا چه میخواهم، نمیدانم


#امید_روشنائی گرچه در این #تیرگی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم...
من اینجا روزی آخر از دل این خاک
با دست تهی
گل بر می‌افشانم🌹
من اینجا روزی آخر از سه تیغ کوه چون خورشید #سرود_فتح میخوانم

و میدانم
تو روزی باز خواهی گشت❤️

#فریدون_مشیری


@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز🤍💚 (Marjaneh)
زیبایی یعنی
منحنی دل پذیر  لبانت
و چین های ظریف
کنار چشمانت
وقتی که می خندی....

#مرجانه_جعفریان


@chekamehsabz🍀
اکنون رَخت به سراچه‌ی دیگر خواهم‌ کشید
آسمانِ آخرین
که‌ستاره‌ی تنهای آن تویی

آسمان روشن
سرپوش بلورین باغی
که تو تنها گُل آن، تنها زنبور آنی
باغی که تو تنها درخت آنی
و بر آن درخت گلی‌ست یگانه
که تویی

ای آسمان و درخت و باغِ من، گُل و زنبور و کندوی من!
با زمزمه‌ی تو
اکنون رخت به گستره‌ی خوابی خواهم کشید
که تنها رویای آن
تویی.

#احمد_شاملو


@chekamehsabz🍀
از رنجی که می بریم
ترانه ای
خواهم سرود
بر جاده های خالی
و
چمدان های کوچک...
از رنجی که می بریم
قصه ای خواهم نوشت
برای تنهایی تو !
تا که در لابه لای کلمات
کالبد اثیری اش را
احساس کنی
دمی!
و نرم و شبه وار
عبور کنی
از رنجی که
می بریم!
.....

#مرجانه_جعفریان


@chekamehsabz🍀
#عکسواره


تمام شهر را در جستجوی من بوده ای؟
با همان مرکب قدیمی
در خیابانهای این شهر؟
آنسوی پنجره بودم نگران سردی دستانت
دغدغه ات نان نبود
بیقرار نگاه من بودی
و من اینجا بودم
مثل هر روز ،مثل هر شب
میان ما فاصله ای نیست
به قدر لمس پنجره و باران
تو را در آغوش کشیده ام
...
به محله ی کوچک ما امروز سری بزن
من تمام ضایعات دلم را میفروشم
به بهای یک لبخند تو
با یک بوسه ،یک بهار سبز
یک قرار دیدار
بیا که کوچه آمدنت را بیقرار است

#ترنم


@chekamehsabz🍀
#عکسواره


از تو یک خاطره
برروی دلم جا مانده...
پای تاول زده ام
روی خیابان دلت جامانده....

خانه ای سوخته ام....
سوخته در مزرعه ای سوخته تر

شمع افروخته ام......
داغ تر و گرمتر از آتش درد

کوچه گردم..
وفقط نام تو بر روی لبم میماند

شهر میگردمُ
ازعشق وغمت جان به لبم می آید

خسته ام...
خسته از این دربه دری،
حیرانی

روی بنمای،
رهاکن تو مرا
زین همه سرگردانی....


#فیروزه


@chekamehsabz🍀
#عکسواره

ومن در هزارپستوی پنهان خودم
بدنبال نوری که حاشا شد!
وسرگشته
در پی ارضای عواطف فروخورده انسانی
که رها شد...
یک پایم به نگاه پسرکی که جوراب میفروخت زنجیر
ویک پایم به نگاه زنی
که رگ فمنیسمیم را میجهاند
و پابندهای طلاییش سکوت جهانم را برمی انگیخت
ومن تلّی از خاکستر
ارزوهایی که در نطفه
ناقص شد و جویدم وبالا اوردمش...
حالم خوب است و
رویایم پیله کرده کنون
که پروانه شوم

#شکوفه_پورصفری


@chekamehsabz🍀
#عکسواره


در کوچه ی ما روح سرگردانیست
که هنوز
هر صبح جمعه
عشق رنگ پریده اش را
در بلندگوی دستی کهنه اش فریاد می زند
آهن
ضایعات
شیر آلات
خریداریم
شاید که معشوقه
چادر سفید گلدار بر سر
از گوشه ی پنجره ی چوبی با پرده های سفید چین دار
بایک نگاه عاشق ترش کند
ولی افسوس
سالهاست
نه معشوقه ها چادر سفید گلدار سر می کنند و
نه پنجره ها
بر سینه ی دیوارهای آجری
لبخند می زنند
و او هر روز
چند تکه آهن زنگ زده ی کهنه را
با کوله بار ناسزا
بار می کند
و در انتظار پوچ جمعه ای دیگر
به زهر خند
در پشت شیشه ی آن وانت کهنه می نویسد
شاید این جمعه بیاید....شاید


#مریم_ک


@chekamehsabz🍀
#عکسواره

اینجا !
کسی هست
که سال را
و ماه را
و روز را
لای کاغذ سیگار
می پیچد...
اینجا !
کسی
زندگیش را
دود می کند و
بر یادنگاشت روی دیوار
خطی می افزاید
هر ظهر !
...
اینجا !
رهایی زندان است و
زندانبان
سالهاست که
رفته.....


#مرجانه_جعفریان


@chekamehsabz🍀
#عکسواره

در فراغت
سوخته دل و دورگردی بیشه شد
هر نو یی . در اندیشه.ام. چون تو نشد

من پی گشتن
تو سرگردان هر کوچه ای

این نشد رسم هیچ عاشق پیشه ای

انتظار
سهم من از تمام زندگی

گم شدن در. ورطه های پرسه و گم گشتگی

#مهناز_رضازاده


@chekamehsabz🍀
میخواهم اعتراف کنم
به اتصال بی دریغم با درد
به رسیدن به نقطه ی پایان باران
من از هجای رنجی عظیم
در نبود سلامی راستین می آیم
تا برهوتی که طعم خون را مزمزه میکنم تا
به صدا برسم
آنجا که قطره قطره از ناودان خیال میچکم
روی زمینی یخ زده جاری میشوم
و نمیدانم این سختِ سرد
مرا تا کجا میبرد
به کدامین جوی ،کدامین رود
من که از عطش به دریا می اندیشم
دورم میکنند این سایه ها از آفتاب
میخواهم اعتراف کنم
به سکوتم که پر از واژه های سوخته است
به شبح بودن آدمهایی که در آخرین ایستگاه
در انتظار سوت قطارند
برای راهی شدن به ناکجا آباد
اعتراف میکنم
به مرگ ریشه هایی که در ساق پای من میخزند
چونان کرمهایی در انتظار پروانه شدن
چه انتظار عبثی
....
میخواهم اعتراف کنم
به
بودنم در سرزمینی که عاشقی یعنی
سپیده دمی بر دار مجازات ایستاده مردن

#ترنم


@chekamehsabz🍀
#عکسواره


رفته ای آوارگی شد کارو بارم ای دریغ

کاش برگردی که تا زخم زبانها کم شود

#حسین_ابراهیم_نژاد


@chekamehsabz🍀
#عکسواره

دلم گرفته است
نه از هرم و داغی روزگار
از پس سرمای ِخفته‌ی قلبِ خاموشم

دلم گرفته است
اشک‌ها
نه رودخانه‌اند
نه الماس‌های صاف و زلال
قطره‌های خونینی
که در شیار دردهای عمیق
سُر میخورند
تا به انتهای خود برسند.

دلم گرفته است
همان دلی که ندارمش
گرفته است
از باورهای روشنی
که پشت نقاب خفته است
دلم گرفته است
دلی که
هیچ‌وقت ندارمش...

#روژان_ب


@chekamehsabz🍀
تولدت مبارک، همیشگی بی تکرار
فرهاد💚💚
#فرهادمهراد
#بیست_و_نهم_دی_ماه
#زادروز_فرهاد_مهراد


@chekamehsabz🍀
Barf ~ Music-Fa.Com
Farhad Mehrad ~ Music-Fa.Com
زردها بیهوده قرمز نشدند
قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب
بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار
زردها بیهوده قرمز نشدند
قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست
گرده روشنی مرده برفی . همه کارش آشوب
بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک
من دلم سخت گرفته است از این
میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته . انداخته است
چند تن خواب آلود . چند تن ناهموار
چند تن نا هشیار که به جان هم نشناخته . انداخته است
چند تن خواب آلود . مشتی ناهموار
چند تن نا هشیار . چند تن خواب آلود

#نیمایوشیج
خواننده : #فرهادمهراد


@chekamehsabz🍀
معتادم

به بوسه های نرم تو
بر گونه های خشن اما
خیسم،

و نوازش
رقص سرانگشتان لطیفت
از شقیقه هایم تا چانه

و نگاه پر نیاز تو
از پایین به بالا
بر چشم هایم،

و به آغوش کشیدنت
هنگام رفتن

و آن آخرین بوسه ی کشدارِ شاعرانه

که تا ابد قلب عاشقم را
ایمن میکند.

#امیربابک_یحیی_پور
98/10/29


@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز🤍💚 (م ج)
یادت هست؟
در کوچه ها
آدم روان بود و
گوسفندان
بی تاب ترین هرزگان بودند؟
یادت هست؟
"هستی" ترک موتور" جهان "
چه خوشبخت بود
گویی "دنیا "با همه ی منطق دیوانه اش
از آنشان بود
....
سپس
مارش نتوانستن
گوشها را
کر کرد
تا که هیچ بوسه ای
به حلاوت
میان لبان هیچ عاشقی
فرو ننشاند
حسرت را!
و
ندواند
سرخی عشق را
بر هیچ گونه ی خیس از اشکی!
...
آه !
میان خیزابهای زندگی
"هیچ"
یگانه صیدی بود
که گیرمان آمد...


#مرجانه_جعفریان


@chekamehsabz🍀
#شبانه_سبز


برای صدمین بار نامه را خواند، پر از گلایه بود سرشار از عشقی پر شور اما عبث .زمستان سردی بود و خانه سردتر از بیرون ، روی کاناپه ی قدیمی و کهنه درازکشیده بود ،پتو را محکم روی خود کشیده و با موهایی پریشان و چشمهایی سرخ برای چندمین بار نامه را میخواند. کاغذ را روی زمین انداخت و زل زد به پنجره ی روبرو ،شیشه ها بخار گرفته بود و آسمان ابری قابل دیدن نبود. دور تا دور اتاق درهم ریخته بود، قسمتی از گچ دیوار بخاطر رطوبت فرو ریخته بود ،صدای چک چک شیر آب درون آشپزخانه ذهنش را خش می انداخت ،بی حوصله از جا برخاست پتو را دور تن خود پیچید و به سمت اتاق رفت ،آینه ی چوبی و بزرگ کنج اتاق او را بسمت خود کشید نگاه کرد ،زنی شلخته با گیسوان سیاه آشفته و چشمانی به عمق یک جهان درد روی صورتی رنگ پریده نگاهش میکرد . پوزخندی زد و آرام گفت : خوبی ؟
خودش بود یا شبحی از او؟؟!!
روی دیوارها با دست نوشته ها و شعرهای عاشقانه تزئین شده بود ،با خود تکرار کرد عشق یعنی چه؟؟ تکرار هر روزه ی احساسی لطیف که یادآوریت کند هنوز زنده ای !! کلافه و سردرگم پنجره را گشود بادی سرد صورتش را سیلی زد انگار دستهای بیرحم مردی موهایش را چنگ زده باشد هراسان پنجره را بست پتو از روی شانه هایش روی زمین افتاد، انگار در انجماد عصر یخبندان تنها بازمانده ی زمین بود ، دهانش خشک شده بود و عطش نوشیدن یک قهوه ی داغ پاهایش را بسمت آشپزخانه چرخاند .

..عقربه های ساعت روی دیوار عدد چهار را نشان میدادند باید نامه را پست میکرد ، میخواست پیش از تاریکی هوانامه اش درون صندوق پست باشد ،حرفهای ناگفته اش را روی دو صفحه کاغذ نوشته بود ،پر از گلایه و عشقی پر شور برای مردی که روز قبل بارانی سیاهی بر تن کرده با چمدانی در دست از آن در خارج شده بود با یک وداع تلخ و تنها چیزی که باقی گذاشته بود یک بنای ویران از پیکر یک زن بود. ساده و مِن مِن کنان گفته بود آرزوی رسیدن به سرزمین های دیگر را دارد برای عبور از تمام باورهای گذشته باید برود و رفت. با بوسه ای کوتاه و سرد روی لبهای زنی که عشق را باور کرده بود.در پشت سرش بسته شد و تنهایی بی رحمانه هجوم آورد، جنون بود یا بی تفاوتی که او را در هم ریخته بود .
.....
آماده ی رفتن بود ،روی لباسهایش ژاکتی صورتی پوشید و شال گردن سفیدی دور گردنش پیچید ، نامه را درون پاکت گذاشت بدون آدرس مهر و موم کرد برای انداختن درون صندوق پست .
قدم به کوچه که گذاشت باران شروع به باریدن کرد ،با خود گفت : چه خوب که چتر نیاوردم ،خیس شدن زیر باران آرامش میکرد. به خیابان که رسید ناخودآگاه کنار باجه ی روزنامه فروشی ایستاد ،تیتر بزرگ و خوانا بود: هواپیما سقوط کرد.
هنوز به صندوق پست نرسیده بود نامه ازدستهایش روی زمین خیس افتاد.
مردی پرواز کرده بود با وداعی تلخ و زنی بدون بالهای آرزو از بلندای برج امید سقوط کرده بود.


#ترنم


@chekamehsabz🍀