"قَرَنطینِویسی (۱)"
امروز به این نتیجه رسیدم که عمرم را به بیهودگی گذراندم و این قرنطینه ناخواسته یادآور همین بیهوده نشستنها بود، ولی اگر همین را هم فهمیده باشم، شاید اتفاقی بیافتد و این "بیهودگی" کمی میل به "هودگی" پیدا کند، هر چند عمر آدمی برگشت ناپذیر است، اما دلمان به همین "اما"ها خوشست که شاید در ادامه اش جمله ای امیدوار کننده باشد، اما زهی خیال باطل که باید به ادامه مسیر نگاه کرد.
آدمی به امید زنده است و من به امید این قلم نیم بند شکسته امیدها بسته ام.
#فرزاد
#اخرین اردیبهشت ۱۳۰۰
#کرونا
@chekamehsabz🍀
امروز به این نتیجه رسیدم که عمرم را به بیهودگی گذراندم و این قرنطینه ناخواسته یادآور همین بیهوده نشستنها بود، ولی اگر همین را هم فهمیده باشم، شاید اتفاقی بیافتد و این "بیهودگی" کمی میل به "هودگی" پیدا کند، هر چند عمر آدمی برگشت ناپذیر است، اما دلمان به همین "اما"ها خوشست که شاید در ادامه اش جمله ای امیدوار کننده باشد، اما زهی خیال باطل که باید به ادامه مسیر نگاه کرد.
آدمی به امید زنده است و من به امید این قلم نیم بند شکسته امیدها بسته ام.
#فرزاد
#اخرین اردیبهشت ۱۳۰۰
#کرونا
@chekamehsabz🍀
"قرنطینویسی "
« قرنطینه نویسی»
این روزها که سخت میگذرد و آدمها در اجباری که شبیه یک قانون اجتماعی دنیای مثلا مدرنیته یکدیگر را از فاصله ها نگاه میکنند یک شعر قدیمی هر لحظه در من تکرار میشود، به کجا چنین شتابان، گون از نسیم پرسید ، هوس سفر نداری زغبار این بیابان .....
دنیا مملو از برجها و خیابانهای پر ازدحام شبیه بیابانی خشک و ترسناک شده ،زیر لب تکرار میکنم نسیم من هوس سفر دارم مرا با خود میبری؟؟؟؟؟ به هر آن کجا که باشد به جز این سرا ،سرایان،کوچیدن از برهوتی که در سرسام دردناک جهل و غرور آدمها را با خود میبرد.
دقیق نمیدانم چندمین روز قرنطینه است ،تمام تصویری که میبینم یک قاب ثابت است از پشت پنجره ای که بسمت خیابان گشوده میشود.
هرگز تا این حد به روزمرگیهای دنیا پی نبرده بودم.
تقریبا هر روز طلوع خورشید را میبینم و حتی غروبش را .
امروز وقت تماشای رویش یک روز تازه اینسوی پنجره عکس خودم را دیدم با چشمانی بهگود نشسته از بیخوابی های تکراری این روزها و شبهادقایق زیادی بجای تماشای لبخند تلخ آفتاب به خودم خیره شدم . چقدر ناتوانیم ما انسانها که لبریز ادعاییم و غرور . کسی در من زمزمه میکرد به کجا آمده ای ؟؟!! آمدنت بهر چه بود؟؟!! به کجا میروی..... به کجا میروم؟؟!!! انگار صدای سوت قطاری در دوردستها به گوش میرسید، روی تصویر چهره ام عکس هزاران آدم حیران در ایستگاه قطار را میدیدم ،کودکان وحشت زده و مردان و زنانی که با دستمال بینی و دهان خود را پوشانده بودند، مسافران زمان. قاتلی نامرعی مستانه قهقه میزد ،یک ویروس کوچک ،خیلی کوچک یاد کتاب مسخ نوشته ی کافکا می افتم ،چقدر ناتوانیم ما آدمها که حتی برای زمان معینی که در اختیار ماست ارج نمینهیم ...کاش دیر نشده باشد برای بیداری دل ،که حال دل هیچکس خوب نیست در تمام جهان .
قهوه ام در میان دستانم سرد شده بود، آفتاب غمگین اما پر نور بر شیشه ها میتابید ،صبحی تازه ،روزی بهاری و امیدی که همواره از روزنه های دل میتابد ، ما جنگجویان امیدوار میدان نبرد دنیاییم و پیروزی از آن ماست اگر با طبیعت و با هم همدل باشیم به دور از نژاد پرستی و تعصبات کور مذهبی .....
به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟؟!!
همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم
تو و دوستی خدا را چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی بهستاره ها به باران
برسان سلام ما را
و انگار این شعر سالها پیش برای روزهای طاعون زده ی امروز سروده شده.
#ترنم
#قرنطینه# طاعون با نامی تازه #کرونا
#بهار سال ۱۳۹۹
@chekamehsabz🍀
« قرنطینه نویسی»
این روزها که سخت میگذرد و آدمها در اجباری که شبیه یک قانون اجتماعی دنیای مثلا مدرنیته یکدیگر را از فاصله ها نگاه میکنند یک شعر قدیمی هر لحظه در من تکرار میشود، به کجا چنین شتابان، گون از نسیم پرسید ، هوس سفر نداری زغبار این بیابان .....
دنیا مملو از برجها و خیابانهای پر ازدحام شبیه بیابانی خشک و ترسناک شده ،زیر لب تکرار میکنم نسیم من هوس سفر دارم مرا با خود میبری؟؟؟؟؟ به هر آن کجا که باشد به جز این سرا ،سرایان،کوچیدن از برهوتی که در سرسام دردناک جهل و غرور آدمها را با خود میبرد.
دقیق نمیدانم چندمین روز قرنطینه است ،تمام تصویری که میبینم یک قاب ثابت است از پشت پنجره ای که بسمت خیابان گشوده میشود.
هرگز تا این حد به روزمرگیهای دنیا پی نبرده بودم.
تقریبا هر روز طلوع خورشید را میبینم و حتی غروبش را .
امروز وقت تماشای رویش یک روز تازه اینسوی پنجره عکس خودم را دیدم با چشمانی بهگود نشسته از بیخوابی های تکراری این روزها و شبهادقایق زیادی بجای تماشای لبخند تلخ آفتاب به خودم خیره شدم . چقدر ناتوانیم ما انسانها که لبریز ادعاییم و غرور . کسی در من زمزمه میکرد به کجا آمده ای ؟؟!! آمدنت بهر چه بود؟؟!! به کجا میروی..... به کجا میروم؟؟!!! انگار صدای سوت قطاری در دوردستها به گوش میرسید، روی تصویر چهره ام عکس هزاران آدم حیران در ایستگاه قطار را میدیدم ،کودکان وحشت زده و مردان و زنانی که با دستمال بینی و دهان خود را پوشانده بودند، مسافران زمان. قاتلی نامرعی مستانه قهقه میزد ،یک ویروس کوچک ،خیلی کوچک یاد کتاب مسخ نوشته ی کافکا می افتم ،چقدر ناتوانیم ما آدمها که حتی برای زمان معینی که در اختیار ماست ارج نمینهیم ...کاش دیر نشده باشد برای بیداری دل ،که حال دل هیچکس خوب نیست در تمام جهان .
قهوه ام در میان دستانم سرد شده بود، آفتاب غمگین اما پر نور بر شیشه ها میتابید ،صبحی تازه ،روزی بهاری و امیدی که همواره از روزنه های دل میتابد ، ما جنگجویان امیدوار میدان نبرد دنیاییم و پیروزی از آن ماست اگر با طبیعت و با هم همدل باشیم به دور از نژاد پرستی و تعصبات کور مذهبی .....
به کجا چنین شتابان
گون از نسیم پرسید
هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟؟!!
همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم
تو و دوستی خدا را چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی بهستاره ها به باران
برسان سلام ما را
و انگار این شعر سالها پیش برای روزهای طاعون زده ی امروز سروده شده.
#ترنم
#قرنطینه# طاعون با نامی تازه #کرونا
#بهار سال ۱۳۹۹
@chekamehsabz🍀
این روزها را....
سنجاق می کنم به شعرم
شاید که فردا
باور نکند کسی،
مردگان را می شمردیم هر روز
و در انتظار نوبت خویشتن
نفس هامان به شماره می افتاد.
#فرزادسنایی
#تیر۹۹
#کرونا
@chekamehsabz🍀
سنجاق می کنم به شعرم
شاید که فردا
باور نکند کسی،
مردگان را می شمردیم هر روز
و در انتظار نوبت خویشتن
نفس هامان به شماره می افتاد.
#فرزادسنایی
#تیر۹۹
#کرونا
@chekamehsabz🍀
#شبانه_سبز
"گودونویسی های شبانه من..."
درست روبروی باغ فردوس،موزه سینما درب ماشینم را کمی باز کردم و نگاه به آینه انداختم و با صدای مهیبی روبرو شدم.
درب را لوله کرد و رفت. آمدم پایین به پایی که باید نباشد نگاه کردم و به درب له شده و در دوردستها به ماشینی که برای همیشه رفت.
چند نفر به سمتم آمدند و گفتند کاری بکن و من آرام نگاهشان کردم و به سمت سوپر مارکتی رفتم و آبی خریدم و جرعه جرعه خوردم.
برای اولین بار به صرافی رفتم، نه برای خرید دلار، آخر دوربینش درست صحنه تصادف را دیده بود، از پیگیری پشیمان شدم، و با گرفتن درب ماشین نَم نَمَک به سمت صافکاری رفتم.
خسته تصادف و گرما بودم، کولر را روی دور تند گذاشتم و روی تخت دراز کشیدم تا آرام بخوابم، دود و بویی از کولر بلند شد. تا ساعت ۵ عصر طول کشید تا به همت سرویس کار و موتور جدید دوباره خنک شوم.
برادرم از شهرستان تماس گرفت و گفت پدر و مادرم تِستِ کرونایشان مثبت بوده. دلم لرزید و تماس گرفتم. مادرم صدای ناله گونه ای داشت، پدرم صدایش قوی تر بود و من می دانستم برای تزریق امید به مادرم هست و گرنه خودش با وجود شیمی درمانی های مکرر وضعش بدتر است.
وقتی بیهوده امیدشان میدهم، مادرم میگوید مواظب خودت باش و من انرژی میگیرم.
همسرم تماس گرفت و گفت جواب آزمایش پدرش را گرفته و تومور کبد را هم درگیر کرده است. مسیرم تا آزمایشگاه دور بود گفتم با آژانس به خانه برو.
در راه خانه دنبال نقشه جدید انرژی درمانی می گشتم، یاد یکی از شعرهای قدیمیم افتادم:
گاهی به آسمان نگاه کن
گاهی زمین را
و فرصت اگر دست داد،
آینه را...
پدر یکی از دوستان خانوادگی مان بر اثر کرونا مرد....
این اخرین خبر ده روز گذشته بود.
جعبه جادو هر روز رقابت آمار مرگ و میر را بدون حس و حال می گوید، دوباره یاد شعری می افتم اما از کمال الدین اصفهانی:
دی بر سر مرده ای دوصد شیون بود
امروز یکی نیست که بر صد گرید
پیامک جریمه سرعت روی گوشی چرت عصرم را پاره می کند.
هندوانه را از یخچال بیرون می گذارم و با قاشق می خورم .
روی پستهای غیر تکراری پاسخ می گذارم و دلم میخواهد شعر بنویسم.
به طرح نیمه تمام فیلنامه ام فکر میکنم و دلم به حال سینما و تاتر میسوزد که دارد جان میدهد.
و من در میان این هیاهو به واژه زندگی فکر میکنم و در تمام لغت نامه ها در پی املای درست آن هستم و دوست دارم بدانم با کدام "ز" نوشته می شود.
یاد فروغ می افتم..دیوانش را ورق می زنم:
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم
#فرزادسنایی
#گودونویسی
#مرداد۹۹
#کرونا
@chekamehsabz🍀
"گودونویسی های شبانه من..."
درست روبروی باغ فردوس،موزه سینما درب ماشینم را کمی باز کردم و نگاه به آینه انداختم و با صدای مهیبی روبرو شدم.
درب را لوله کرد و رفت. آمدم پایین به پایی که باید نباشد نگاه کردم و به درب له شده و در دوردستها به ماشینی که برای همیشه رفت.
چند نفر به سمتم آمدند و گفتند کاری بکن و من آرام نگاهشان کردم و به سمت سوپر مارکتی رفتم و آبی خریدم و جرعه جرعه خوردم.
برای اولین بار به صرافی رفتم، نه برای خرید دلار، آخر دوربینش درست صحنه تصادف را دیده بود، از پیگیری پشیمان شدم، و با گرفتن درب ماشین نَم نَمَک به سمت صافکاری رفتم.
خسته تصادف و گرما بودم، کولر را روی دور تند گذاشتم و روی تخت دراز کشیدم تا آرام بخوابم، دود و بویی از کولر بلند شد. تا ساعت ۵ عصر طول کشید تا به همت سرویس کار و موتور جدید دوباره خنک شوم.
برادرم از شهرستان تماس گرفت و گفت پدر و مادرم تِستِ کرونایشان مثبت بوده. دلم لرزید و تماس گرفتم. مادرم صدای ناله گونه ای داشت، پدرم صدایش قوی تر بود و من می دانستم برای تزریق امید به مادرم هست و گرنه خودش با وجود شیمی درمانی های مکرر وضعش بدتر است.
وقتی بیهوده امیدشان میدهم، مادرم میگوید مواظب خودت باش و من انرژی میگیرم.
همسرم تماس گرفت و گفت جواب آزمایش پدرش را گرفته و تومور کبد را هم درگیر کرده است. مسیرم تا آزمایشگاه دور بود گفتم با آژانس به خانه برو.
در راه خانه دنبال نقشه جدید انرژی درمانی می گشتم، یاد یکی از شعرهای قدیمیم افتادم:
گاهی به آسمان نگاه کن
گاهی زمین را
و فرصت اگر دست داد،
آینه را...
پدر یکی از دوستان خانوادگی مان بر اثر کرونا مرد....
این اخرین خبر ده روز گذشته بود.
جعبه جادو هر روز رقابت آمار مرگ و میر را بدون حس و حال می گوید، دوباره یاد شعری می افتم اما از کمال الدین اصفهانی:
دی بر سر مرده ای دوصد شیون بود
امروز یکی نیست که بر صد گرید
پیامک جریمه سرعت روی گوشی چرت عصرم را پاره می کند.
هندوانه را از یخچال بیرون می گذارم و با قاشق می خورم .
روی پستهای غیر تکراری پاسخ می گذارم و دلم میخواهد شعر بنویسم.
به طرح نیمه تمام فیلنامه ام فکر میکنم و دلم به حال سینما و تاتر میسوزد که دارد جان میدهد.
و من در میان این هیاهو به واژه زندگی فکر میکنم و در تمام لغت نامه ها در پی املای درست آن هستم و دوست دارم بدانم با کدام "ز" نوشته می شود.
یاد فروغ می افتم..دیوانش را ورق می زنم:
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم
#فرزادسنایی
#گودونویسی
#مرداد۹۹
#کرونا
@chekamehsabz🍀
"همورزش "
از پشت ماسک بهش لبخند می زنم احتمالا از فرم چشمهایم و خط موربی که گوشه اش افتاده، لبخندم را می گیرد و سری به علامت سلام تکان می دهد و لبخند می زند.
تقریبا هر روز صبح زود همدیگر را می بینیم در حالی که مسیرهای پارک را یا قدمهای منظم و سریع می پیماییم، هر از گاهی از کنار هم عبور می کنیم.
نامش را نمی دانم او هم نامم را نمی داند، اسمش را گذاشته ام همورزش.
حالا دیگر صبح که می خواهم برم بیرون توی آینه به خودم نگاهی می اندازم ، لباس عوض می کنم دیگر مثل قبلها با شلوار ورزشی خانه نمی زنم بیرون و سعی می کنم چیز بهتری بپوشم و عطر سبک و روزانه ای بزنم....
هوا کمی خنک شده، صبح های زود، انگار پاییز آدم را بغل می کند، شروع می کنم به دویدن آهسته ماسکم را می کشم روی چانه و هوای آخر شهریور را می خورم....
همورزش با گرمکن قرمز سر و کله اش پیدا می شود از دور با سر بهم سلام می دهیم با لبخندی بدون ماسک.....
آدمی به آدم زنده است
#مرجانه_جعفریان
#کرونا
#شهریور_۱۴۰۰
@chekamehsabz🍀
از پشت ماسک بهش لبخند می زنم احتمالا از فرم چشمهایم و خط موربی که گوشه اش افتاده، لبخندم را می گیرد و سری به علامت سلام تکان می دهد و لبخند می زند.
تقریبا هر روز صبح زود همدیگر را می بینیم در حالی که مسیرهای پارک را یا قدمهای منظم و سریع می پیماییم، هر از گاهی از کنار هم عبور می کنیم.
نامش را نمی دانم او هم نامم را نمی داند، اسمش را گذاشته ام همورزش.
حالا دیگر صبح که می خواهم برم بیرون توی آینه به خودم نگاهی می اندازم ، لباس عوض می کنم دیگر مثل قبلها با شلوار ورزشی خانه نمی زنم بیرون و سعی می کنم چیز بهتری بپوشم و عطر سبک و روزانه ای بزنم....
هوا کمی خنک شده، صبح های زود، انگار پاییز آدم را بغل می کند، شروع می کنم به دویدن آهسته ماسکم را می کشم روی چانه و هوای آخر شهریور را می خورم....
همورزش با گرمکن قرمز سر و کله اش پیدا می شود از دور با سر بهم سلام می دهیم با لبخندی بدون ماسک.....
آدمی به آدم زنده است
#مرجانه_جعفریان
#کرونا
#شهریور_۱۴۰۰
@chekamehsabz🍀