#عکسواره
طلوعت را باور ندارم
که سایه ات....
از نور شب چراغ بود.
دیروز جایی گفته بودم،
رَکَبِ عشق را خورده ام،
و امروز...
گیج و مبهوت،
در بغل دارم
چُمباتمه ام را...
#فرزادسنایی
#دی ماه۱۴۰۰
@chekamehsabz🍀
طلوعت را باور ندارم
که سایه ات....
از نور شب چراغ بود.
دیروز جایی گفته بودم،
رَکَبِ عشق را خورده ام،
و امروز...
گیج و مبهوت،
در بغل دارم
چُمباتمه ام را...
#فرزادسنایی
#دی ماه۱۴۰۰
@chekamehsabz🍀
حسی میان نوشتن و ننوشتن دارم...
با تلنگری به سالهای دور رفته ام
و درگیر فکر کردنم که چرا....؟!
#فرزادسنایی
حسی میان واژه و سکوت
در سرگیجه ی برعکس عقربه ها
در ما
تمام بودنمان دوره می شود
باید رها شویم
از دایره ی چرا
شاید میان این
خاطره های ولگرد
شاخه گلی تازه صدایمان کند
#مریم_ک
و خراشید،
خاطراتم را...
خاتون قصه های دیروز...
تا "او" شدن،
سنگلاخ هایی را رفته ام،
نای رفتن نیست دیگر،
ردً خون را "تو" ببین...
#فرزادسنایی
این رد خون خشکیده
به جا مانده از قصه های دور
جای خراش کدام خاطره است
با من بگو شاعر
امشب گلوی کدام غزلت را بریده ای
#مریم_ک
غزل در گلویم تپیده....
قلبم را به تفال باید گشود
یک درد تا مرز قصیده...
#فرزادسنایی
یک درد تا مرز قصیده
یه واژه تا رسیدن به فاتحه ای
بر مزار غزل
این فال غلطیده به خیال جنون را
آتش بزن
شاید
آواز تولد ققنوس
آخرین شعر امشب باشد
#مریم_ک
سیمرغ وار پر می گشایم
از خاکسترت
شاید دوباره
سوار بر رخش رستم شوم...
"اما" و "اگر"
اگرم گذارند.....
#فرزادسنایی
اینجا
میان خاکستر غمگین ترین شعر
یک واژه مانده است
مانند واپسین پر سیمرغ
برای آخرین امید
در سردی شبت ای شاعر
اگر
حتی قلم خشکید
این واژه را
آتش بزن
زیباترین غزلت
برشانه ات خواهد نشست
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
با تلنگری به سالهای دور رفته ام
و درگیر فکر کردنم که چرا....؟!
#فرزادسنایی
حسی میان واژه و سکوت
در سرگیجه ی برعکس عقربه ها
در ما
تمام بودنمان دوره می شود
باید رها شویم
از دایره ی چرا
شاید میان این
خاطره های ولگرد
شاخه گلی تازه صدایمان کند
#مریم_ک
و خراشید،
خاطراتم را...
خاتون قصه های دیروز...
تا "او" شدن،
سنگلاخ هایی را رفته ام،
نای رفتن نیست دیگر،
ردً خون را "تو" ببین...
#فرزادسنایی
این رد خون خشکیده
به جا مانده از قصه های دور
جای خراش کدام خاطره است
با من بگو شاعر
امشب گلوی کدام غزلت را بریده ای
#مریم_ک
غزل در گلویم تپیده....
قلبم را به تفال باید گشود
یک درد تا مرز قصیده...
#فرزادسنایی
یک درد تا مرز قصیده
یه واژه تا رسیدن به فاتحه ای
بر مزار غزل
این فال غلطیده به خیال جنون را
آتش بزن
شاید
آواز تولد ققنوس
آخرین شعر امشب باشد
#مریم_ک
سیمرغ وار پر می گشایم
از خاکسترت
شاید دوباره
سوار بر رخش رستم شوم...
"اما" و "اگر"
اگرم گذارند.....
#فرزادسنایی
اینجا
میان خاکستر غمگین ترین شعر
یک واژه مانده است
مانند واپسین پر سیمرغ
برای آخرین امید
در سردی شبت ای شاعر
اگر
حتی قلم خشکید
این واژه را
آتش بزن
زیباترین غزلت
برشانه ات خواهد نشست
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
قصیده قصیده می بارید
روی قلب من
شعرهای ناب دفترت
و قطره قطره می چکید،
روی شعر من
باران چشمان ترت
"کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد..."
خاطر که حزین باشد...
و در این اکنون فاصله ها
غزل غزل
مثنوی قونیه
"بشنو از نی" را "حکایت می کند"
و شاعری در حوالی دیروز گفت
"بی داد دی ماه، چگونه بگریم از این همه فاصله من"
و در این اکنون تردید ها
"یک نکته از این معنی گفتیم وهمین باشد"
از قونیه باز،زمزمه هاست
"وز جداییها شکایت می کند"
بی داد دی ماه....
بی داد دی ماه...
"مرگ من روزی فرا خواهد رسید،
در بهاری روشن از امواج نور،
در زمستانی غبارآلود و دور،
یا خزانی خالی از فریاد و شور،.."
#فرزادسنایی
#حافظ
#مولانا
#فروغ_فرخزاد
#شاعر_دیروز
#بهمن1400
@chekamehsabz🍀
روی قلب من
شعرهای ناب دفترت
و قطره قطره می چکید،
روی شعر من
باران چشمان ترت
"کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد..."
خاطر که حزین باشد...
و در این اکنون فاصله ها
غزل غزل
مثنوی قونیه
"بشنو از نی" را "حکایت می کند"
و شاعری در حوالی دیروز گفت
"بی داد دی ماه، چگونه بگریم از این همه فاصله من"
و در این اکنون تردید ها
"یک نکته از این معنی گفتیم وهمین باشد"
از قونیه باز،زمزمه هاست
"وز جداییها شکایت می کند"
بی داد دی ماه....
بی داد دی ماه...
"مرگ من روزی فرا خواهد رسید،
در بهاری روشن از امواج نور،
در زمستانی غبارآلود و دور،
یا خزانی خالی از فریاد و شور،.."
#فرزادسنایی
#حافظ
#مولانا
#فروغ_فرخزاد
#شاعر_دیروز
#بهمن1400
@chekamehsabz🍀
چقدر این شبها آشناست
بیخوابی ها
بی قراری ها
و نوشتن ها
چقدر روحم سرگردانست
جسمم بوی خاک میدهد
چقدر بی تابم امشب
چقدر خودم را حراج گذاشتم
و جارِ "من فروشیم"
در دل تاریخ پیچید،
چقدر من شرمگین خودم هستم
چقدر من "تو" را درشعر جا گذاشتم
وقت تنگ است،
و من باید بنویسم،
شاید فردا دیر باشد....
#آنی
#بیخوابی
#فرزادسنایی
#اسفند۴۰۰
@chekamehsabz🍀
بیخوابی ها
بی قراری ها
و نوشتن ها
چقدر روحم سرگردانست
جسمم بوی خاک میدهد
چقدر بی تابم امشب
چقدر خودم را حراج گذاشتم
و جارِ "من فروشیم"
در دل تاریخ پیچید،
چقدر من شرمگین خودم هستم
چقدر من "تو" را درشعر جا گذاشتم
وقت تنگ است،
و من باید بنویسم،
شاید فردا دیر باشد....
#آنی
#بیخوابی
#فرزادسنایی
#اسفند۴۰۰
@chekamehsabz🍀
می نویسم شعر
تا فردایی...
باشم
و همین ردً پا کافیست
تا بدانند
"به کجا می روم آخر،
ننمایی وطنم..."
سالها پیش،
در سماعی مرگ آسا
تا آسمان رفتم
و باز...
زمین شد وطنم
می چرخم
می چرخم
می چرخم
و در سرگیجه های سرم،
داد "انا الحق" می زنم،
پنبه میزنم خودم را
حلاج وار
و کسی فریاد میزند
"احرام دگر بند
ببین یار کجاست..."
گوشم سوت می کشد،
سوزن بان خط عوض میکند،
و من در روی پل "وِرِسک"
سرگردان،
ترس سقوط دارم....
خوابم نمی آید به چشم،
و هی قلم می تراشم،
دو سر تراش
تا از اباطیل و اراجیف جا نمانم
کجاست آیا
انکه میگوید به من،
بنویس
بنویس
بنویس
اراجیف و تُرَهات و موهومات
کاشکی قلم نبود،
جوهر نبود،
و کاغذ...
من میرفتم
به همان جا که گفت:
"از کجا آمده ام..."
#فرزادسنایی
#آنی
#مولوی
#شاعرگمنام(احرام دگر بند...)
#بیخوابی
#کویرسیرجان
#اسفند۱۴۰۰
@chekamehsabz🍀
تا فردایی...
باشم
و همین ردً پا کافیست
تا بدانند
"به کجا می روم آخر،
ننمایی وطنم..."
سالها پیش،
در سماعی مرگ آسا
تا آسمان رفتم
و باز...
زمین شد وطنم
می چرخم
می چرخم
می چرخم
و در سرگیجه های سرم،
داد "انا الحق" می زنم،
پنبه میزنم خودم را
حلاج وار
و کسی فریاد میزند
"احرام دگر بند
ببین یار کجاست..."
گوشم سوت می کشد،
سوزن بان خط عوض میکند،
و من در روی پل "وِرِسک"
سرگردان،
ترس سقوط دارم....
خوابم نمی آید به چشم،
و هی قلم می تراشم،
دو سر تراش
تا از اباطیل و اراجیف جا نمانم
کجاست آیا
انکه میگوید به من،
بنویس
بنویس
بنویس
اراجیف و تُرَهات و موهومات
کاشکی قلم نبود،
جوهر نبود،
و کاغذ...
من میرفتم
به همان جا که گفت:
"از کجا آمده ام..."
#فرزادسنایی
#آنی
#مولوی
#شاعرگمنام(احرام دگر بند...)
#بیخوابی
#کویرسیرجان
#اسفند۱۴۰۰
@chekamehsabz🍀
شعله امشب
در رقص آتش
واژه ها دارد بر زبان،
چمباتمه...
خیره...
گوش بر آتشم امشب:
سحر نزدیک است،
دو قدم مانده به مهر،
راهی نیست،
خورشید در همین حوالیست...
شعله می رقصد،
با تیرگی می جنگد،
گوش کن،
واژه ها دارد بر زبان...
#آنی
#فرزادسنایی
#چهارشنبه_سوری۱۴۰۰
@chekamehsabz🍀
در رقص آتش
واژه ها دارد بر زبان،
چمباتمه...
خیره...
گوش بر آتشم امشب:
سحر نزدیک است،
دو قدم مانده به مهر،
راهی نیست،
خورشید در همین حوالیست...
شعله می رقصد،
با تیرگی می جنگد،
گوش کن،
واژه ها دارد بر زبان...
#آنی
#فرزادسنایی
#چهارشنبه_سوری۱۴۰۰
@chekamehsabz🍀
ببر بهار آمد
این زیبای وحشی،
خطهای تنش
چوبخط کشتار است،
ماه و پلنگ افسانه شد
ببر...
خدای را به دوئل ایستاده است...
#فرزادسنایی
#یکروزتابهار
@chekamehsabz🍀
این زیبای وحشی،
خطهای تنش
چوبخط کشتار است،
ماه و پلنگ افسانه شد
ببر...
خدای را به دوئل ایستاده است...
#فرزادسنایی
#یکروزتابهار
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
بیا خیال کنیم بهارست،
یا فصلی در همین حدود...
بیا تا صبح شعر ببافیم
مثل بافتنیِ شالِ مادرهایمان
در شبهای زمستان...
بیا خیال کنیم،
ما نبودیم و...
بهار نبود و...
شعر هم نبود،
آنوقت در شالهای بافته مادرهامان
در شب های زمستان،
فرو می رفتیم،
و یک دل سیر گرم می شدیم...
دلم داسِ درو می خواهد
مزرعه را از هر چه عشق است
پاک می کنم
من کشاورز سیه چرده ام
دلم چای آتیشی داغ می خواهد
بیا خیال کنیم......
#فرزادسنایی
@chekamehsabz🍀
بیا خیال کنیم بهارست،
یا فصلی در همین حدود...
بیا تا صبح شعر ببافیم
مثل بافتنیِ شالِ مادرهایمان
در شبهای زمستان...
بیا خیال کنیم،
ما نبودیم و...
بهار نبود و...
شعر هم نبود،
آنوقت در شالهای بافته مادرهامان
در شب های زمستان،
فرو می رفتیم،
و یک دل سیر گرم می شدیم...
دلم داسِ درو می خواهد
مزرعه را از هر چه عشق است
پاک می کنم
من کشاورز سیه چرده ام
دلم چای آتیشی داغ می خواهد
بیا خیال کنیم......
#فرزادسنایی
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
به سین سرکشم سوگند
تاقلب
دشت
سینه ات
تاختم
و سوم شخص مفرد آنجا یافتم
به تمام نجابت ناجنس ناجورت
باختم
غروب در چشم طشت خونم نشست
مصدر "رفتن"
با قلم
قلبم
ساختم
#فرزادسنایی
@chekamehsabz🍀
به سین سرکشم سوگند
تاقلب
دشت
سینه ات
تاختم
و سوم شخص مفرد آنجا یافتم
به تمام نجابت ناجنس ناجورت
باختم
غروب در چشم طشت خونم نشست
مصدر "رفتن"
با قلم
قلبم
ساختم
#فرزادسنایی
@chekamehsabz🍀
#من_یک_کارگرم
حدود ۲۲ سال پیش کارگر یک شرکت بودم، روز کارگر یکی از بچه های اداری که مرا میشناخت، برای مراسمی که داشتند از من شعر و متن ادبی خواست و گفت خودت باید بخوانی، روز موعود پشت میکرفن رفتم و مقاله "انسانی به نام کارگر" را که با درد نوشته بودم خواندم، دوستم خودش را میخورد تا مقاله من تمام شود، مدیران وقت و نماینده اداره کار به هم نگاه میکردند، و کارگران که مرا میشناختند توقعی غیر از این نداشتند که فرزاد کارگر آرام اما با زبان سرخ غیر از این بنویسد....
آنروز گذشت و چندین نامه و مقاله دیگر تکان اساسی را داد و چند طرح مسکوت مانده در ان شرکت که به نفع کارگران بود و سالها بود خاک میخورد، اجرا شد ولی فرزاد آرام از ان شرکت اخراج شد و اولین طعم بیکاری را با کلی بدهکاری چشید، اما امروز دلش آرام است که حرکتی کرد ولو ناچیز....
من هنوز یک کارگرم.....
#فرزادسنایی
@chekamehsabz🍀
حدود ۲۲ سال پیش کارگر یک شرکت بودم، روز کارگر یکی از بچه های اداری که مرا میشناخت، برای مراسمی که داشتند از من شعر و متن ادبی خواست و گفت خودت باید بخوانی، روز موعود پشت میکرفن رفتم و مقاله "انسانی به نام کارگر" را که با درد نوشته بودم خواندم، دوستم خودش را میخورد تا مقاله من تمام شود، مدیران وقت و نماینده اداره کار به هم نگاه میکردند، و کارگران که مرا میشناختند توقعی غیر از این نداشتند که فرزاد کارگر آرام اما با زبان سرخ غیر از این بنویسد....
آنروز گذشت و چندین نامه و مقاله دیگر تکان اساسی را داد و چند طرح مسکوت مانده در ان شرکت که به نفع کارگران بود و سالها بود خاک میخورد، اجرا شد ولی فرزاد آرام از ان شرکت اخراج شد و اولین طعم بیکاری را با کلی بدهکاری چشید، اما امروز دلش آرام است که حرکتی کرد ولو ناچیز....
من هنوز یک کارگرم.....
#فرزادسنایی
@chekamehsabz🍀
Forwarded from 🌈🍀چکامه سبز❤🤍💚 (Marjaneh)
بس که نفس کشیدیم
در این هوای سربی...
واژه زندگی را؛
عشق تعطیل...!
تا اطلاع آسمانی...
#فرزادسنایی
@chekamehsabz🍀
در این هوای سربی...
واژه زندگی را؛
عشق تعطیل...!
تا اطلاع آسمانی...
#فرزادسنایی
@chekamehsabz🍀
در خلوت خشک درختی
در سینه کش آفتابی بی رمق،
در خش خش برگ ریزی
آغوشش را به تماشا نشستم
و بر لخته هایِ خونِ خیالِ خامِ خواستنش
خاموش...
چون تخته سنگ گورستانی متروک
»»»»»»»»
چوب خطم خط خورد،
خط آخر
»»»»»»»»
چمباتمه...
کِز کرده...
با رخت رخوت بر تنم،
و سر بر شانه خاکی جاده ای خلوت
سرابی از دور
عطشم را می آزارد باز...
#فرزادسنایی
#تیرماه_1401
@chekamehsabz🍀
در سینه کش آفتابی بی رمق،
در خش خش برگ ریزی
آغوشش را به تماشا نشستم
و بر لخته هایِ خونِ خیالِ خامِ خواستنش
خاموش...
چون تخته سنگ گورستانی متروک
»»»»»»»»
چوب خطم خط خورد،
خط آخر
»»»»»»»»
چمباتمه...
کِز کرده...
با رخت رخوت بر تنم،
و سر بر شانه خاکی جاده ای خلوت
سرابی از دور
عطشم را می آزارد باز...
#فرزادسنایی
#تیرماه_1401
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
من دلم گوجه سبز می خواهد، یا چیزی ترش در همین حدود، آنوقت می نشینم و نمکش می زنم و یک دل سیر اشک می ریزم...
من دلم اشک می خواهد با گوشه دشتیِ نی لبک یک چوپان پیر دامنه های زاگرس، آنوقت می نشینم و یک دل سیر با گوسفندان درد و دل می کنم....
من دلم گوسفند می خواهد، از گوسفندان دامنه های سبز زاگرس تا پس از یک دل سیر درد و دل بتوانم کبابش کنم و از گرسنگی خودم را نجات دهم...
من دلم خودم را میخواهد، خودی که سالهاست گم شده است و به هر که نشانیش را می دهم به من میخندد و میگوید: مگه داریم؟ مگه میشه؟....
خودِ گمشده ام فقط یک دشت یا کوهستانی آرام میخواست با کلی کتاب و خودکار و کاغذ...
من دلم.... من دلم هیچ چیز نمی خواهد، نه تو را، نه او را و نه خود را ، من دلم یک جرعه آب خنک از کوزه می خواهد که از دور لبانم بریزد و خنکم کند....
#پی نوشت: نوشته یک دیوانه که برای فرار از تیرهای سیبل زندگی خودش را به دست سیالیت ذهنش سپرده
#دوازدهمین روز تابستون
#باغ موزه ای که روزی زندان قصر بود و لبان فرخی را درآن دوختند..
#فرزادسنایی
@chekamehsabz🍀
من دلم گوجه سبز می خواهد، یا چیزی ترش در همین حدود، آنوقت می نشینم و نمکش می زنم و یک دل سیر اشک می ریزم...
من دلم اشک می خواهد با گوشه دشتیِ نی لبک یک چوپان پیر دامنه های زاگرس، آنوقت می نشینم و یک دل سیر با گوسفندان درد و دل می کنم....
من دلم گوسفند می خواهد، از گوسفندان دامنه های سبز زاگرس تا پس از یک دل سیر درد و دل بتوانم کبابش کنم و از گرسنگی خودم را نجات دهم...
من دلم خودم را میخواهد، خودی که سالهاست گم شده است و به هر که نشانیش را می دهم به من میخندد و میگوید: مگه داریم؟ مگه میشه؟....
خودِ گمشده ام فقط یک دشت یا کوهستانی آرام میخواست با کلی کتاب و خودکار و کاغذ...
من دلم.... من دلم هیچ چیز نمی خواهد، نه تو را، نه او را و نه خود را ، من دلم یک جرعه آب خنک از کوزه می خواهد که از دور لبانم بریزد و خنکم کند....
#پی نوشت: نوشته یک دیوانه که برای فرار از تیرهای سیبل زندگی خودش را به دست سیالیت ذهنش سپرده
#دوازدهمین روز تابستون
#باغ موزه ای که روزی زندان قصر بود و لبان فرخی را درآن دوختند..
#فرزادسنایی
@chekamehsabz🍀