از کدام باید بگریزم
از خیابان های صبح
که بوی نان نمی دهد
یا سکوت شبهای شهرم که بوی خون...
هر شب
روی شانه هایم
به بار سنگین فرو افتاده ای
در تاول پاهایم
به مسیری بی سرانجام
وبر گلویم
به فریادی ناتمام
جای زخمی
تازه می شود
خاکستری خیابان های شهرم
دیگر بوی عطش برای کاهی کاغذ کتابهای ممنوعه نمی دهد
و فریاد های گلو بریده ی خیابان
نه برای آزادی
که
صدای زخمی از هم گسیخته ی گرسنگی ست
که در بی سرانجامی خود دفن می شود
و من هنوز
به خاطرات جوانی ام می اندیشم
که گل نبود
گلوله های سرخ بود
بر گلوی خیابان
از کدام یک بگریزم
بر کدام یک بگریم
بر جای خالی آزادی
از بار سنگین فروافتاده از شانه هایم
یا جای خالی نان
در سفره ی کودکان شهرم
از کدام یک بگریزم
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
از خیابان های صبح
که بوی نان نمی دهد
یا سکوت شبهای شهرم که بوی خون...
هر شب
روی شانه هایم
به بار سنگین فرو افتاده ای
در تاول پاهایم
به مسیری بی سرانجام
وبر گلویم
به فریادی ناتمام
جای زخمی
تازه می شود
خاکستری خیابان های شهرم
دیگر بوی عطش برای کاهی کاغذ کتابهای ممنوعه نمی دهد
و فریاد های گلو بریده ی خیابان
نه برای آزادی
که
صدای زخمی از هم گسیخته ی گرسنگی ست
که در بی سرانجامی خود دفن می شود
و من هنوز
به خاطرات جوانی ام می اندیشم
که گل نبود
گلوله های سرخ بود
بر گلوی خیابان
از کدام یک بگریزم
بر کدام یک بگریم
بر جای خالی آزادی
از بار سنگین فروافتاده از شانه هایم
یا جای خالی نان
در سفره ی کودکان شهرم
از کدام یک بگریزم
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
و شعری گاه
کوهی را بر می آشوبد
و اشک
آه
اشک مذاب از شکسته ی دل
سنگ را می شکند
چه دروغ های زیبایی!
کجایید سخنوران جهان
که من
اینجا
هر چه واژه ی شکسته بود
به ریسمان کشیدم
و هرچه اشک بود
از این چشمان شعله ور
بر سر این ویرانه ریختم
دریغ اما
دریغ از یک تکه آهن و آجر
که برخیزد
از گلوی زخمی سرزمینم
آه نفرین
به دست های بی کفایتت ای تو!
که به نوشتن شعری راضی شد
و چشمانت
که به ریختن اشکی!
بر پیکر معصوم وطن
نفرین به تو
ای من شاعر!
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
کوهی را بر می آشوبد
و اشک
آه
اشک مذاب از شکسته ی دل
سنگ را می شکند
چه دروغ های زیبایی!
کجایید سخنوران جهان
که من
اینجا
هر چه واژه ی شکسته بود
به ریسمان کشیدم
و هرچه اشک بود
از این چشمان شعله ور
بر سر این ویرانه ریختم
دریغ اما
دریغ از یک تکه آهن و آجر
که برخیزد
از گلوی زخمی سرزمینم
آه نفرین
به دست های بی کفایتت ای تو!
که به نوشتن شعری راضی شد
و چشمانت
که به ریختن اشکی!
بر پیکر معصوم وطن
نفرین به تو
ای من شاعر!
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
به فریب شاخه ای آشنا
انگشت بر گلویم فشردی
مشت فریاد را بغض کردم
دم نزدم
هر نفسم جوانه شد
به بهانه ی لبخندی
طناب دار
بر شاخه هایم گره زدید
سبز تر شدم
برای فریاد شادی کودکان
نه لبخندی فریبکار
نه آغوشی که طعم مرگ دارد
مرا نکشت
تبری سهمگین باید
که ریشه های مرا
دوباره به پوزخند جوانه نصیبتان کند
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
به فریب شاخه ای آشنا
انگشت بر گلویم فشردی
مشت فریاد را بغض کردم
دم نزدم
هر نفسم جوانه شد
به بهانه ی لبخندی
طناب دار
بر شاخه هایم گره زدید
سبز تر شدم
برای فریاد شادی کودکان
نه لبخندی فریبکار
نه آغوشی که طعم مرگ دارد
مرا نکشت
تبری سهمگین باید
که ریشه های مرا
دوباره به پوزخند جوانه نصیبتان کند
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
Audio
یک مصرع خالی و مست
تلو تلو خوران
خود را میان جمجمه ام
بر دار می کند
یک مصرع خالی و پست
خود را
به فریادی
میان مردمکهایم رگبار می کند
یک مصرع خالی ودیوانه
با گردش خاکستری سیگار
چون روح سرگردان
از میان لبانم
تکثیر می شود
و من
لجباز و نا امید
خیره به آخرین دانه ی قرص مسکن
فریاد می زنم
دیگر بس است
بگذار مغز خسته ام
خاکستری مرگ غزل شود
که
هرگز برای تو
عاشقانه ای دیگر
نخواهم سرود
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
تلو تلو خوران
خود را میان جمجمه ام
بر دار می کند
یک مصرع خالی و پست
خود را
به فریادی
میان مردمکهایم رگبار می کند
یک مصرع خالی ودیوانه
با گردش خاکستری سیگار
چون روح سرگردان
از میان لبانم
تکثیر می شود
و من
لجباز و نا امید
خیره به آخرین دانه ی قرص مسکن
فریاد می زنم
دیگر بس است
بگذار مغز خسته ام
خاکستری مرگ غزل شود
که
هرگز برای تو
عاشقانه ای دیگر
نخواهم سرود
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
طاقتت نیست
دیوانگی مرا
می شکنی
آرام
چون صخره ی ایستاده
مقابل موج
راهت را بکش و برو
آرامشم را
به پای تسلیم مگذار
اقیانوس را
از عبور چوبین کشتی
حتی
خراشی بر تن نمی افتد
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
دیوانگی مرا
می شکنی
آرام
چون صخره ی ایستاده
مقابل موج
راهت را بکش و برو
آرامشم را
به پای تسلیم مگذار
اقیانوس را
از عبور چوبین کشتی
حتی
خراشی بر تن نمی افتد
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
#شبانه_سبز
نزدیک نیمه شب است کوچه در سکوتش به خواب رفته و ساعت بر شیشه می کوبد نشسته ام روبه روی کتابخانه به کتابهای خوانده و نخوانده نگاه می کنم زخمی کهن از میانه ی کاغذهای کاهی دهان باز می کند مثل ماری خوش خط و خال و می لغزد میان حاشیه نوشت های کمرنگ خاکستری کتابها لای شیرازه های خاک گرفته روی قفسه های چوبی و از میان گلهای قرمز قالی خودش را می رساند روبه روی من
زل می زند در چشمهایم:
-کجای زندگی ات ایستاده ای
- نمی دانم شاید میانه ی راه شاید پایان چه کسی از پایان خبر دارد؟
-پایان؟!(پوزخند می زند) تو سالهاست خط سرخ پایان را رد کرده ای !
نگاهش می کنم
در گوشه ی چشمهای خالی اش خون هزار اشک نریخته لخته شده و میان دندانهای نیش نا منظمش تکه های آرزوهای مثله شده ام می پوسد
نگاهم را می دزدم
به روبه رو خیره می شوم
راستی کدام راه
کدام میانه
کدام پایان؟!
مگر تمام این تلاقی لبخند و درد که نامش زندگی ست حکایت دایره ی تکراری طلوع و غروب نیست؟
گیرم که لحظه ای به فریاد های پوچ شادی و ساعتی به ضجه های خالی اندوه !
رها کن!
دلم هزار یک آرزوی نمی توانم و دیگر نمی شود را می خواهد که میان دندان های بی رحمت تکه تکه شده اند
با چشمهای به خون آغشته اش مغرور به من خیره می شود
روی نزدیک ترین بته جقه ی قالی چنبره می زند
- این تکه های آخر را به من بده و تمامش کن به امید کدام روشنی نشسته ای
نگاهم را می دزدم بر می خیزم و بی تفاوت از کنارش می گذرم
همانقدر بی تفاوت که امروز از مقابل نگاه های هرزه ی مردان مدعی شهر
مشت هایم را گره می کنم
فریاد می زند
سرانجام این آخرین تکه ی روشن امید هم سهم من خواهد شد
روی بر می گردانم و در تاریکی خانه فریاد می زنم
نه تا زمانی که نفس می کشم
ساعت را روی هفت صبح کوک می کنم و به بستر می خزم
صدای دوره گردی پیر سکوت کوچه را می شکند
#کابوس_نویس
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
نزدیک نیمه شب است کوچه در سکوتش به خواب رفته و ساعت بر شیشه می کوبد نشسته ام روبه روی کتابخانه به کتابهای خوانده و نخوانده نگاه می کنم زخمی کهن از میانه ی کاغذهای کاهی دهان باز می کند مثل ماری خوش خط و خال و می لغزد میان حاشیه نوشت های کمرنگ خاکستری کتابها لای شیرازه های خاک گرفته روی قفسه های چوبی و از میان گلهای قرمز قالی خودش را می رساند روبه روی من
زل می زند در چشمهایم:
-کجای زندگی ات ایستاده ای
- نمی دانم شاید میانه ی راه شاید پایان چه کسی از پایان خبر دارد؟
-پایان؟!(پوزخند می زند) تو سالهاست خط سرخ پایان را رد کرده ای !
نگاهش می کنم
در گوشه ی چشمهای خالی اش خون هزار اشک نریخته لخته شده و میان دندانهای نیش نا منظمش تکه های آرزوهای مثله شده ام می پوسد
نگاهم را می دزدم
به روبه رو خیره می شوم
راستی کدام راه
کدام میانه
کدام پایان؟!
مگر تمام این تلاقی لبخند و درد که نامش زندگی ست حکایت دایره ی تکراری طلوع و غروب نیست؟
گیرم که لحظه ای به فریاد های پوچ شادی و ساعتی به ضجه های خالی اندوه !
رها کن!
دلم هزار یک آرزوی نمی توانم و دیگر نمی شود را می خواهد که میان دندان های بی رحمت تکه تکه شده اند
با چشمهای به خون آغشته اش مغرور به من خیره می شود
روی نزدیک ترین بته جقه ی قالی چنبره می زند
- این تکه های آخر را به من بده و تمامش کن به امید کدام روشنی نشسته ای
نگاهم را می دزدم بر می خیزم و بی تفاوت از کنارش می گذرم
همانقدر بی تفاوت که امروز از مقابل نگاه های هرزه ی مردان مدعی شهر
مشت هایم را گره می کنم
فریاد می زند
سرانجام این آخرین تکه ی روشن امید هم سهم من خواهد شد
روی بر می گردانم و در تاریکی خانه فریاد می زنم
نه تا زمانی که نفس می کشم
ساعت را روی هفت صبح کوک می کنم و به بستر می خزم
صدای دوره گردی پیر سکوت کوچه را می شکند
#کابوس_نویس
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
#عکسواره
باید از این میانه برخیزم
شاید
جای بهتری باشد
که تیرهایش هنوز
به رسم اجدادشان
بوی دروغ نمی دهند
رنگ درخت دارند
جایی دور
جایی برای آسوده مردن
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
باید از این میانه برخیزم
شاید
جای بهتری باشد
که تیرهایش هنوز
به رسم اجدادشان
بوی دروغ نمی دهند
رنگ درخت دارند
جایی دور
جایی برای آسوده مردن
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
می بینم
سایه ام را
دور می شود
به دنبال ردپایت
ماشه را می چکانم!
و شلیک!
بر میان جمجمه ام
این مرگ باید تازه بماند
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
سایه ام را
دور می شود
به دنبال ردپایت
ماشه را می چکانم!
و شلیک!
بر میان جمجمه ام
این مرگ باید تازه بماند
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
شب خودش را به شیشه چسبانده
و سکوت مهتابی پنجره
از پرتگاه خاطره ات
سر می خورد
کجای بیخوابی ام تو را
گریه کنم
بر پلکهایی که تسلیم نمی شود
تا چشمهایی که تو را می جویند
بوی تنت
روی تار و پود این بستر
سماع می کند
و من
در خیالت می چرخم
می چرخم
می چرخم
و در سرگیجه ی این گرداب
به تیره ترین پرتگاه روحم پرتاب می شوم
آه
با من بگو
چگونه می شود
چگونه می شود
تو را از خاطر برد
تویی که منی
و چون رگهایم
در من گره خورده ای
در سکوت خاکستری ات
آنسوی شهر
نفسی عمیق بکش
صدای نفس هایت را هنوز
در گودی گردنم
حس می کنم
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀
و سکوت مهتابی پنجره
از پرتگاه خاطره ات
سر می خورد
کجای بیخوابی ام تو را
گریه کنم
بر پلکهایی که تسلیم نمی شود
تا چشمهایی که تو را می جویند
بوی تنت
روی تار و پود این بستر
سماع می کند
و من
در خیالت می چرخم
می چرخم
می چرخم
و در سرگیجه ی این گرداب
به تیره ترین پرتگاه روحم پرتاب می شوم
آه
با من بگو
چگونه می شود
چگونه می شود
تو را از خاطر برد
تویی که منی
و چون رگهایم
در من گره خورده ای
در سکوت خاکستری ات
آنسوی شهر
نفسی عمیق بکش
صدای نفس هایت را هنوز
در گودی گردنم
حس می کنم
#مریم_ک
@chekamehsabz🍀