🌈🍀چکامه سبز🤍💚
218 subscribers
3.18K photos
370 videos
59 files
237 links
Download Telegram
#هر_روز_نامه


لحظه ها از پس هم در گذر تابستان میگذرد
و من گرمای این فصل خوب را با تمام وجود حس میکنم
گرمایی که یاد آور روزهای خاطره انگیز زندگیمه
از اتفاقات فراموش نشدنی تا تولد منی که هر سال عطش گرمای حضور م پر رنگ تر میشود
روزها را مرور میکنم و در لابه لای این مرور چه اتفاقاتی که بر من نگذشته
از آمدن ها رفتن ها
رسیدن ها که به اندازه تک تک این حروف ها
برایم ثبت یک خاطرس
اتفاقا تی که روزهایم را در می‌نوردد
هنوز به نیمه تابستان نرسیدم اما پرم از لحظات ناب
سخت
غم انگیز
خاطره انگیز و بی تکرار
تابستان
ای فصل بلوغ و تکامل من دوستت دارم

۹۹٫۵٫۱۱

#مهناز_رضازاده


@chekamehsabz🍀
#هر_روز_نامه


دیگه داشت عید نزدیک ونزدیکتر میشد
چند ساعت خیلی کوتاه مونده بود به عید و من هنوز بیرون بودم هوا خیلی گرم بود و تو اون هوای گرم ادمهای کم وانگشت شماری بیرون بودن و من داشتم بی هدف قدم زنان خیابانهای شهرو یکی پس از دیگری میگشتم تا هوا تاریک بشه و برم سمت خونه
تو مسیر داشتم میرفتم یهو دم ورودی یه مغازه چشامو جلب خودش کرد
یهو پاهام سست شد نفسام تند وتندتر شد باخودم میگفتم اره خودتی بازم میگفتم نه تو اینجا چیکار میکنی ولی از پشت سر داشتم میدیدم اره خودت بودی و تو همین افکار بدون اینکه بخوام رسیده بودم پشت در مغازه رفتم تو وبا لکنت و گرفتگی زبونم سلام کردم به ویترین جلوی فروشنده داشتم نگا میکردم که تو اون یه ایینه بود و داشتم نگا میکردم که ببینم تویی یا نه
اخه میترسیدم مستقیم نگا کنم اگه خودت بودی بی اختیار بغضم میشکست و چشام خیس میشد یهو با صدای غریبه ای مواجه شدم که از فروشنده سوال میکرد سرمو به سمت صدا برگردوندم و دیدم تو نیستی و دیدم اون خانوم که خیلی شبیه تو بود داره منو نگا میکنه وخشکش زده وقتی یکمی حواسمو جمع کردم دیدم گونه هام خیس باران نبودن تو شده و اون خانوم داره نگا میکنه سرمو انداختم پایین و از مغازه بیرون اومدم و بازم به راه رفتن بدون مقصد ادامه دادم ........

#سیروان_حبیبی



@chekamehsabz🍀
#هر_روز_نامه


دایی فرزاد بعد مادرجون نتونست برگرده انگلیس واحد خودشو اجاره داد موند تو همون خونه مادرجون موند و شد شبیه مادرجون موند و گلدوناشو زنده نگه داشت بچه هاش برگشتن اخه دیگه اینجارو جای زندگی نمیدیدن
شایدم حق داشتن خونه جایی که خاطره داری اونا از 2،3سالگی رفته بودن
دایی چی ؟اون همه خاطراتش اینجا بود همین ساختمون...
 خونه اون اینجا بود نه لندن
 از اون موقع که اینجا یه خونه ویلایی با حوض بود تا الان که شده بود اپارتمان خانوادگی اون هیچ وقت دلش با رفتن از ایران نبود اینو خود مادرجون میگفت...
مامان اما نتونست با خاطره ها با بوی عطرها کنار بیاد هرجا خونه مادرجون میدید همش میگفت کاش حداقل این اپارتمان لعنتی آسانسور داشت راست میگفت مادرجون روزهای اخر به سختی خودشو میرسوند طبقه ما...
مامان تصمیمشو گرفته بود من و بابا نمیتونستیم هیچ حرفی بزنیم یه روز زنگ زد سمساری همه چیو حراج گذاشت هر چی هم نتونست بفروشه چپوند تو تراس
بعدشم به اقای رحیمی بنگاهی سرکوچه سپرد یه مستاجر پیدا کنه گفت تا اون موقع یه فکری هم برای اسباب  های توی تراس میکنه.
کاش دایی نره از اون خونه
کاش بیشتر از این خاطرات بچگیمون نکوبن
باید یه جا باشه که وقتی دلتنگی وقتی یادش میفتی بتونی بری اونجا...
99/5/11
ساعت 2 بامداد

#مهتاب_خاکپور


@chekamehsabz🍀
#هر_روز_نامه


سرنوشت ، نوشته نیست ، نوشته میشود
با سکوت هایی که نباید تکثیر میشدند
با فریادهایی که نباید کشیده میشدند
با نشستن هایی که نباید اتفاق می افتادند ، نوشته می شود .
خودم را اینگونه شرح میدهم
من سنگ بی جانی در رودخانه نیستم که باران برایم تصمیم بگیرد در سال چقدر جابجا شوم ، من درخت ایستاده در جنگل نیستم که فصل ها برای سبز شدنم تصمیم بگیرند
من انسانم این دست ها و پاها باید مرا به هر جایی که میخواهم برسانند و این ذهن دیکتاتوری من فرمان عقب نشینی نمی دهد تا از آینده جا بمانم .
بر روی زمینی که من قدم بر میدارم آیات آسمانی ام در کتاب های فلسفی نازل شده اند تا بی هیچ واهمه ای از دردها نترسم و به ماندگاری شادی ها دل نبندم.
طبیعت یکی از بزرگترین آموزگار من بوده است ، رشد میکنی، خشک میشوی، از ریشه جدا میشوی ،میپوسی ، خاک میشوی و در شکل های متفاوت دوباره متولد میشوی .


#بلال_اصغری


@chekamehsabz🍀
#هر_روز_نامه

مادربزرگ راست میگفت
 هر چیزی در هرجایی حس متفاوتی ایجاد میکند
مهم اینه کجا ایستاده باشی تا چه حسی بگیری
پول اجاره خونه چندان چیز بدی نیست اگر صاحبخونه تو باشی...
صدای مستانه تو گوشمه حواست باشه اگر گاز قطع کنن ما هیچی ولی به فکر بچه ها باش تو این زمستون!
خانم لطفا کرایه رو انلاین پرداخت نکنید
آخر هفته است طول میکشه پول به حساب بریزن...
اقا تو این اوضاع کرونا کی پول نقد داره اخه...
مادربزرگ راست میگفت مهم اینه کجا وایساده باشی
مسافر پیاده میشه کولر خاموش میکنم ماشین داغ کرده
میگم آخدااا شکرت نمیخوام عینک بدبینی بزنمااا ولی خودت بببین حال و روزمو اخههه...
باز که پارکینگ جای پارک نیست تف به این زندگی
 خدایا خسته ام...
دستامو میکنم توی جیب خیلی پایین تر میره
مستانه یادش رفته جیب بدوزه
نگاهم به دیوار میفته اول نوشته رو میبینم ما که سوختیم اونمم وسط زمستون
کاش خونه هنوز گرم باشه کاش قطع نکنن گازو
برمیگردم عقب دوباره دیوارو نگاه میکنم این گل ها اونم وسط زمستون؟!
مادربزرگ راست میگفت مهمه کجا وایساده باشی
راست میگفت که اگه ناراحتی یکم بیشتر اطرافتو نگاه کن همیشه خدا یه نشونه برات میفرسته
امید خودش میفرسته کافیه خوب ببینی...
مادرجون گل چی دوست داری جمعه برات بیارم؟!


#مهتاب_خاکپور


@chekamehsabz🍀
#هر_روز_نامه


توی مسیر غرب به شرق بزرگراه ها دا می پیمایم، خواننده که صدایش توی ماشین پخش می شود می گوید راه را دریاب مقصد بهانه ست...
فکر می کنم تا الان چقدر توانستم از لحظه هایم لذت ببرم و به فکر گذشته و آینده نباشم حتی برای اندک زمانی...
گیر می کنم توی ترافیک حالا خواننده عرب زبان با صدای گرفته و زیبایش می گوید صبر من پادشاه روزهاست...
هوای بیرون گرم و افتابی ست توی ماشین کولر روشن است سرچهارراه پسربچه ای به من می گوید خاله برام یه چیزی می خری بخورم؟
نگاهش می کنم ! مثل تمام بی خانمانهاست، مندرس و خسته....
چراغ سبز می شودو من فکر می کنم چطور می توانم از کولر و موسیقی لذت ببرم و در لحظه زندگی کنم.....!


#مرجانه_جعفریان



@chekamehsabz🍀
#هر_روز_نامه


تمام بحث امروز درمورد رفتن بود بین همه کارها بین هر ایستادن و نشستنی  درمورد مدل های مختلف رفتن و شرایطش صحبت شد...
 یعنی چند وقتیه صحبت همینه هر دفعه که یکی میره این بحث دوباره بینمون جون میگیره
یه نگاه دوباره بم میکنن؛تو نظری نداری؟!
دوباره  همون جواب قبلی تکرار میکنم :من نمیخوام برم یا حداقل میدونم فعلا نمیخوام
تو دلم میگم کاش همیشه دلیل های موندنم از رفتن بیشتر باشن.
به رفتن ادم ها عادت کردم بعد از بازنشستگی بابا که کلی هم بازی و دوستامو با رفتنتامون به شهرهای دیگه ؛
بعد از دبیرستان که هر کی یه رشته یه شهر دیگه رفت؛
یاد گرفتم میشه رابطه ها را ،ادم های دوست داشتنی را با وجود دور بودنش هنوز تو قلبت نزدیک نگه داشت و ارتباط حفظ کرد
 اما بعد دانشگاه مهاجرت و دوری معنیش عوض شد  حالا جای شهر شده بود کشور حالا دیگه معلوم نبود بشه دیگه کی دیدشون
حالا از ادم ها یه سری خاطره خیلی شیرینه و یه تصویر پشت اپلیکشن که اگر اختلاف زمانی بین دو کشور زیاد نباشه شاید گاهی بشه به کمک تکنولوژی دیدشون
کاش اپ ها یکم بیشتر پیشرفت کنن کاش دسترسی های دیگه ای هم داشتن
حالا هر روز داره به تعداد ادم هایی که میشه جای  اینکه باشون بیرون بری  فقط میتونی تو تماس تصویری ببینشون یا فقط عکس شادی هاشون لایک  کنی و خوشحال باشی از شادیشون داره اضافه میشه...
دوباره برای دیدن ادم های دور زندگیم اینستاگرامم باز میکنم
خدایا یه خبر بد دیگه باز توی نفس کشیدن مشکل پیدا میکنم..
شاید باید دوباره از فضای مجازی فاصله بگیرم ،اینجوری اوضاع آرومتر میشه البته توی ذهن من...
به این فکر میکنم من قرار نیست از این مملکت برم اگه بمونم قراره چطوری بمیرم؟
99/5/15
ساعت 10:10 شب

#مهتاب_خاکپور


@chekamehsabz🍀
#هر_روز_نامه


چرا نبضم را پیدا نمیکنم شاید نمیزند
شاید خسته شده از اینهمه تلاش بی وقفه ،
شاید بریده ،مثل خودم
خودم؟
من که دیگر خودم نیستم خودم را
در زمانی دور گم کرده ام
خودی را که روزگاری تمام کودکان
جهان در سرش زندگی میکردند
سَرَم
سرم سنگین است ،سنگین تر از تنم
تنم
باید تنم را از پوست بیرون بکشم
به خاک بریزم و درآن تاریکی منجمد
به ریشه ی گیاهی سبز بپیچم ،پلکهای
متورم شب را ببندم
ودست دردست هیجانی عمیق برویَم تا نور
تاخورشید...
همان خورشیدی که سرِبریده ی جوانی من است......

#فیروزه


@chekamehsabz🍀
#هر_روز_نامه

طوفان از میان اعداد زمان میگذرد
ونگاهی که به در،یخ زده
راستی،این درفردا قراراست برکدام پاشنه بچرخد؟
هرچنددقیقه یک نفر؟
بیست دقیقه؟ ده دقیقه؟ شش دقیقه؟

کاش قواره زمین بزرگ شود
مثلادوبرابر،سه برابر، نه ،چندین برابر...
بایدفاصله هارعایت شود
نزدیکی مخرب است
نزدیکی عشق می آورد
عشق،اشتیاق
واشتیاق،عادت
عادت مخرب است
باید فاصله هارعایت شود
نزدیکی بیمار میکند
بیماری درد می آورد
ومردمکهایی که نگاه میکنندونمی بینند
گوشهایی که گوش میکنندونمی شنوند
واینهمه یاس که ازسروچشم مردم بالا میرود
کاش رگه هایی ازسحر،ازپشت پنجره،ازپشت این پرده های ضخیم پیداشود
کاش فرداازابرها الکل ببارد

#فیروزه


@chekamehsabz🍀
#هر_روز_نامه


دیگه نه دکمه سبز بالا میبره نه دکمه قرمز پایین یعنی وقتش تموم شده، باید انگار پیاده شد حالا هی زور میزنم دکمه هارو فشار میدم، با اینکه میدونم دیگه عمل نمیکنه ولی باز میخوام تکرار بشه و یه بار دیگه بالا برم ..یه بار دیگه ذوق یک سفر،طعم یک بوسه دستپاچه ، رسیدن یک پیامک با یک کلمه اسم من با چند تا نقطه بعدش..، یا شوق دیداری دوباره، بی قراری های شیرین انتظار.. یا حتی شعف نواختن آهنگی جدید با گیتار ...،
نه .. دیگه کار نمیکنه وقتش تموم شده.. باید پیاده شد ...
زندگی هم انگار مثل همون شهر بازی بود،

بچه که بودم یه شهر بازی نزدیک میدون ونک بود عاشق اون جت های چرخان پرنده بودم دل تو دلم نبود تا بریم اونجا هر جتی یه رنگ بود که وقتی توش می‌نشستی قادر مطلق زندگی خودت بودی، یه دکمه سبز جلوت بود که میبردت بالا و یک دکمه قرمز که میاوردت پایین.. شروع به حرکت که میکرد و میچرخید دکمه سبز رو میزدم و در حال چرخش میرفت بالا انگار مستقیم حرکت میکردی و بعد آدمهای اون پایین.. خصوصا پیرمردها و پیرزن ها که روی صندلی نشسته بودن و چراغ ها از اون بالا خیلی جالب بود و میگفتم واقعا چرا اینا نمیان سوار بشن و چنین لذتی رو ببرن؟ !!
بعد دستم رو میگرفتم جلوی دهنم و میگفتم : از عقاب به پایگاه ..چند تا آدم مصنوعی روی صندلی دیده میشه برای شلیک بهشون میرم پایین....بعد دکمه قرمز رو میزدم با سرعت میرفتم پایین و صدای شلیک در میاوردم و سریع دکمه سبز رو میزدم و میرفتم بالا ...موقع بالا پایین رفتن هم موتوری که زیرش کار گذاشته بودن صدای خاصی میداد که لذتش رو چند برابر میکرد ...
سبز...قرمز..بالا .. پایین..پایگاه..عملیات انجام شد...تا اینکه وقت تموم می‌شد و میدیدی دیگه دکمه سبز بالا نمیبره ..و آرام خارج از اراده تو میاد پایین...

اونموقع با اینکه میدونی دیگه دکمه ها کار نمیکنه ولی باز همش فشارشون میدی ...حتی تا لحظه پیاده شدن...هی تکرار میکنی ...ولی خبری نیست....مثل الان....هی دکمه رو فشار میدی ولی دیگه وقت خیلی چیزا تموم شده...دیگه کار نمیکنه ...خیلی چیزا...و خودتم میشی آدم مصنوعی و فقط به بچه ها موقع بازی نکاه میکنی.. مثل الان که دارم از پنجره به بازی بچه ها توی کوچه نگاه میکنم ...
و میخواستم از پنجره بگم: بچه ها دکمه سبز رو بزنین و شلیک کنین مگه هدف رو نمی‌بینین ؟ زود تموم میشه ها...
شلیک کنین..


#افشین_د


@chekamehsabz🍀