(به بهانه روز بازیگر)
هنر نبض زندگی است و #تئاتر نبض هنر
درسته که حال #تئاتر هیچوقت خوب نبوده و همیشه مورد بی مهری و بی توجهی قرار گرفته اما با وجود این خودش رو به عرصه رسونده و به رخ کشیده چون #تئاتر به #عشق زنده است.
اما این روزها شاید بشه گفت سخت ترین روزهای #تئاتره،
عرصه های خالی،
صحنه های خالی،
صندلی های خالی،
و #بازیگرانی که به #عشق و #امید و #پشتوانه ی همین #تئاتر زندگی میکردن قطعا این روزهاشون #خالی!
میدونم که #تئاتر و اهالی #تئاتر پرستار دلسوزی ندارن!
اما ما چشم انتظار روزهایی هستیم که باز تمام عرصه ها و صحنه ها و صندلی ها رو پر کنیم و خودمون حال خودمون رو بهتر کنیم و این نبض زندگی ساز رو باز به جریان بیندازیم.
به امید حال خوب روزهای تئاتر
#پریسا_حسینی__بازیگر
عکس مربوط به اجرای نمایش :
#اعترافاتی_درباره_زنان
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
هنر نبض زندگی است و #تئاتر نبض هنر
درسته که حال #تئاتر هیچوقت خوب نبوده و همیشه مورد بی مهری و بی توجهی قرار گرفته اما با وجود این خودش رو به عرصه رسونده و به رخ کشیده چون #تئاتر به #عشق زنده است.
اما این روزها شاید بشه گفت سخت ترین روزهای #تئاتره،
عرصه های خالی،
صحنه های خالی،
صندلی های خالی،
و #بازیگرانی که به #عشق و #امید و #پشتوانه ی همین #تئاتر زندگی میکردن قطعا این روزهاشون #خالی!
میدونم که #تئاتر و اهالی #تئاتر پرستار دلسوزی ندارن!
اما ما چشم انتظار روزهایی هستیم که باز تمام عرصه ها و صحنه ها و صندلی ها رو پر کنیم و خودمون حال خودمون رو بهتر کنیم و این نبض زندگی ساز رو باز به جریان بیندازیم.
به امید حال خوب روزهای تئاتر
#پریسا_حسینی__بازیگر
عکس مربوط به اجرای نمایش :
#اعترافاتی_درباره_زنان
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
در #خاورمیانه زاده شدن، یعنی جهاد کردن در راهِ #زندگی،
یعنی کمرِ همت بستن و #حقِ خود را از #دنیا ستاندن.
کسی به دادِ #دلهای #غمزدهی ما نمیرسد.
هیچکس،
#مگر_خودمان!
آهای کولی!
کجایی؟
بیا #قیژکت را کوککن،
بیا چیزی بنواز که #زندگیمان در این ماتمسرا، نزیسته از دست نرود.
بیا که اینروزها محتاجِ حالِ تازهایم.
محتاجِ #قدیسانی که در گوشمان از #حرمتِ #زندگی بخوانند.
و از #تقدسِ #امید.
و از #ایمان به #شادی.
بیا تو بگو،
تو بنواز،
تو بخوان،
شاید ما دوباره #برقصیم!
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
یعنی کمرِ همت بستن و #حقِ خود را از #دنیا ستاندن.
کسی به دادِ #دلهای #غمزدهی ما نمیرسد.
هیچکس،
#مگر_خودمان!
آهای کولی!
کجایی؟
بیا #قیژکت را کوککن،
بیا چیزی بنواز که #زندگیمان در این ماتمسرا، نزیسته از دست نرود.
بیا که اینروزها محتاجِ حالِ تازهایم.
محتاجِ #قدیسانی که در گوشمان از #حرمتِ #زندگی بخوانند.
و از #تقدسِ #امید.
و از #ایمان به #شادی.
بیا تو بگو،
تو بنواز،
تو بخوان،
شاید ما دوباره #برقصیم!
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
#امید
غنیمتی بود از چشمه
#محبت #زندگی
که سیرابیم از خوشی
خاطراتش
و پیامی از #تو
که از #رویا به چشمان #من
آورده بود.
آمدنت نزدیک است
اگر #نفس آخرین
یاریم کند
بگذار #شعرهایم همچون
#قاصدکان مست #پاییزی
بی هیچ نام و نشانی بگذرند
از محله های #کودکیم
آمدنت نزدیک است اگر
آخرین #نفس یاریم کند .
#مهرداد_شیرعلی
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
غنیمتی بود از چشمه
#محبت #زندگی
که سیرابیم از خوشی
خاطراتش
و پیامی از #تو
که از #رویا به چشمان #من
آورده بود.
آمدنت نزدیک است
اگر #نفس آخرین
یاریم کند
بگذار #شعرهایم همچون
#قاصدکان مست #پاییزی
بی هیچ نام و نشانی بگذرند
از محله های #کودکیم
آمدنت نزدیک است اگر
آخرین #نفس یاریم کند .
#مهرداد_شیرعلی
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
#قلمت را بردار،
بنویس از همهی #خوبیها، #زندگی، #عشق، #امید
و هر آن چیزکه بر روی زمین #زیبا است.
#گل_مریم، #گل_رز.
بنویس از #دل یک #عاشقِ بیتابِ وصال.
از #تمنا بنویس.
از #دلِ کوچکِ یک #غنچه که وقت است دگر باز شود.
از #غروبی بنویس که چون یاقوتُ شقایق، سرخ است.
بنویس از #لبخند.
از #نگاهی بنویس که پر از #عشق، به هر سویِ جهان مینگرد.
#قلمت را بردار،
روی کاغذ بنویس :
#زندگی با همهی تلخیها،
شیرین است.
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
بنویس از همهی #خوبیها، #زندگی، #عشق، #امید
و هر آن چیزکه بر روی زمین #زیبا است.
#گل_مریم، #گل_رز.
بنویس از #دل یک #عاشقِ بیتابِ وصال.
از #تمنا بنویس.
از #دلِ کوچکِ یک #غنچه که وقت است دگر باز شود.
از #غروبی بنویس که چون یاقوتُ شقایق، سرخ است.
بنویس از #لبخند.
از #نگاهی بنویس که پر از #عشق، به هر سویِ جهان مینگرد.
#قلمت را بردار،
روی کاغذ بنویس :
#زندگی با همهی تلخیها،
شیرین است.
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
شُکرِ شایان نثارِ ایزدِمنان
و روحِ بلند و نامِ پُرآوازهی #زنانِ #ایران
در این برههی حساسِ تاریخی و تحولاتِ شگرفِ اجتماعی، قصد دارم زخمه بزنم بر سازی غریب.
#نورمن_کازین نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی :
"ظرفیتِ انسان برای پذیرش امید، شگفتانگیزترین حقیقتِ زندگی است. امید، برای بشر، یک مقصدِ واضح مشخص میکند و انرژی لازم را برای شروع کردن به او میدهد"
پُر واضح است که دولتِ مطبوعِ بر کرسی نشستگان، نه ظرفیتی برای #امید، نه حقیقتی برای #زندگی و نه انرژیی برای شروعی دوباره گذاشتهاند.
طی سالهای متمادی، با تمام سختیها و سانسورها، کمیها و کاستیهای به عمد و غیر عمد، در سرما و گرما، برای اعتلای بیش از پیش وطن کوشیدیم و سوگند یاد نمودیم بنا بر رسالت والای انسانیمان تریبون سوگواریها و غمنامههای این مردمِ همیشه سرافراز ولی مغموم باشیم.
غمگنانه جای بسی تاسف است.
جگرمان سوخته و قلبمان تکهتکه شده است.
میخواستیم دست به دست هم دهیم به مهر تا میهنمان را آباد کنیم، نگذاشتند.
قلمهای شکسته را برداشتیم و با خونهای جاری در رگها پیوند زدیم.
جایِ سیمِ سازهایِ شکسته، از رگهای در هم تنیده و وَرَم کرده استفاده نمودیم.
نگاتیوهای سوخته را از آرشیوها بیرون آوردیم و به تصویر کشیدیم.
بومهای نقاشیمان را شکستند و تصاویر زیادی به آتش کشیده شد.
فریاد زدیم و نشنیدند.
به ناصیه کوفتیم و ندیدند.
یقهها دریدیم و دیوانه خطاب شدیم.
آری!
ما دیوانگانِ #نسل_سوختهایم.
نسلیکه جنگهای گرم و نرم را تجربه کرد،
نسلیکه تحریمهای ریز و درشت را بهجان خرید،
نسلیکه به منابعِ مالی، امکانات رفاهی و خدمات اجتماعی دسترسی کافی نداشت،
نسلیکه پدرسالاری را با گوشت و پوست و استخوان لمس کرد، اما.....
اما پدران و مادران نسلِ سپید شدند.
از کجایِ این مرگِ تدریجی بگویم؟!
از انتصاباتی که اکثرِ قریب به اتفاق، شاخصههای مدیریتی و سازمانیِ نظامِ شایستهسالاری در آن رعایت نشده است؟!
از کجایِ این پیکرهی زخمی بگویم؟!
از #بهارستانیها، که نه وکیل مردم بودند و نه امانتدارانِ آرای مردم؟!
همانانیکه در رسانهها به هم چنگ و دندان نشان میدهند و در خفاء، حقالناس را نادیده گرفته و بر سر یک میز، لبخندزنان به توافق میرسند؟!
از نادیده گرفته شدنِ هنرمندان؟!
همانانیکه در فرجهی انتخابات به اعتبارشان ستاد هنرمندان میزنند؟!
از بیتفاوتیِ مسئولین، در قبالِ سازمانهای مردم نهادی که در بطنِ این جامعهی افسرده و #سیاستزده، در حال تزریق #امید به مردم هستند؟!
از کجایِ این چهرهی زردِ سیلی خورده بگویم؟!
از دلواپسانی که هر روزه با بیانات گُهربارشان، بنزین بر آتشِ خشم مردم میریزند؟!
یا از مرگِ کلید واژهای به نام #اجتماع؟!
همان اجتماعیکه، #بودن_یا_نبودنِ دولتها در گروی آن است.
خوب به خاطر بسپارید :
تیغِ #اعتصابات_خاموش بسی برندهتر از #اعتراضات_خیابانیست.
پس :
مَپِندار که خاموشی این شهر،
در گرویِ #مویِ #زن است.
#نسترن_رستمی
1402/01/28
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart
و روحِ بلند و نامِ پُرآوازهی #زنانِ #ایران
در این برههی حساسِ تاریخی و تحولاتِ شگرفِ اجتماعی، قصد دارم زخمه بزنم بر سازی غریب.
#نورمن_کازین نویسنده و روزنامهنگار آمریکایی :
"ظرفیتِ انسان برای پذیرش امید، شگفتانگیزترین حقیقتِ زندگی است. امید، برای بشر، یک مقصدِ واضح مشخص میکند و انرژی لازم را برای شروع کردن به او میدهد"
پُر واضح است که دولتِ مطبوعِ بر کرسی نشستگان، نه ظرفیتی برای #امید، نه حقیقتی برای #زندگی و نه انرژیی برای شروعی دوباره گذاشتهاند.
طی سالهای متمادی، با تمام سختیها و سانسورها، کمیها و کاستیهای به عمد و غیر عمد، در سرما و گرما، برای اعتلای بیش از پیش وطن کوشیدیم و سوگند یاد نمودیم بنا بر رسالت والای انسانیمان تریبون سوگواریها و غمنامههای این مردمِ همیشه سرافراز ولی مغموم باشیم.
غمگنانه جای بسی تاسف است.
جگرمان سوخته و قلبمان تکهتکه شده است.
میخواستیم دست به دست هم دهیم به مهر تا میهنمان را آباد کنیم، نگذاشتند.
قلمهای شکسته را برداشتیم و با خونهای جاری در رگها پیوند زدیم.
جایِ سیمِ سازهایِ شکسته، از رگهای در هم تنیده و وَرَم کرده استفاده نمودیم.
نگاتیوهای سوخته را از آرشیوها بیرون آوردیم و به تصویر کشیدیم.
بومهای نقاشیمان را شکستند و تصاویر زیادی به آتش کشیده شد.
فریاد زدیم و نشنیدند.
به ناصیه کوفتیم و ندیدند.
یقهها دریدیم و دیوانه خطاب شدیم.
آری!
ما دیوانگانِ #نسل_سوختهایم.
نسلیکه جنگهای گرم و نرم را تجربه کرد،
نسلیکه تحریمهای ریز و درشت را بهجان خرید،
نسلیکه به منابعِ مالی، امکانات رفاهی و خدمات اجتماعی دسترسی کافی نداشت،
نسلیکه پدرسالاری را با گوشت و پوست و استخوان لمس کرد، اما.....
اما پدران و مادران نسلِ سپید شدند.
از کجایِ این مرگِ تدریجی بگویم؟!
از انتصاباتی که اکثرِ قریب به اتفاق، شاخصههای مدیریتی و سازمانیِ نظامِ شایستهسالاری در آن رعایت نشده است؟!
از کجایِ این پیکرهی زخمی بگویم؟!
از #بهارستانیها، که نه وکیل مردم بودند و نه امانتدارانِ آرای مردم؟!
همانانیکه در رسانهها به هم چنگ و دندان نشان میدهند و در خفاء، حقالناس را نادیده گرفته و بر سر یک میز، لبخندزنان به توافق میرسند؟!
از نادیده گرفته شدنِ هنرمندان؟!
همانانیکه در فرجهی انتخابات به اعتبارشان ستاد هنرمندان میزنند؟!
از بیتفاوتیِ مسئولین، در قبالِ سازمانهای مردم نهادی که در بطنِ این جامعهی افسرده و #سیاستزده، در حال تزریق #امید به مردم هستند؟!
از کجایِ این چهرهی زردِ سیلی خورده بگویم؟!
از دلواپسانی که هر روزه با بیانات گُهربارشان، بنزین بر آتشِ خشم مردم میریزند؟!
یا از مرگِ کلید واژهای به نام #اجتماع؟!
همان اجتماعیکه، #بودن_یا_نبودنِ دولتها در گروی آن است.
خوب به خاطر بسپارید :
تیغِ #اعتصابات_خاموش بسی برندهتر از #اعتراضات_خیابانیست.
پس :
مَپِندار که خاموشی این شهر،
در گرویِ #مویِ #زن است.
#نسترن_رستمی
1402/01/28
#انجمن_چهره_سان_مشیانه
@chehrehsanmashianehart