لیبراسیون/لیبرالیسم
7.41K subscribers
2.68K photos
813 videos
89 files
516 links
🕊 گسترش گفتمان لیبرالیسم-محوریت آزادی فردی و اجتماعی-فردگرایی و شهروندی-اندیشۀ انتقادی و خردگرایی-حاکمیت قانون سکولار-دموکراسی-مدرنیتۀ سیاسی-جامعه مدنی-مالکیت خصوصی 🌌
#بازگشت_به_مشروطه
#ملی_گرایی
#لیبرالیسم_محافظه‌کار
#ناسیونالیسم_لیبرال
Download Telegram
🔳 توهم و تئوری توطئه


💢تئوری توطئه یا(conspiracy theory)یکی از بیماریهای است که در پس ذهن بسیاری از ماها همچنان ریشه دوانده و همواره در تحلیلِ قضایا و رخدادهای کشورمان، سایه ای سنگین دارد تئوری توطئه آثاری بس شوم دارد گذشته از اینکه شناختی کج و معوج از از علل و عوامل حوادث تاریخی کشورمان به مامی دهد باعث میگردد عملکردهای خودمان را به بیگانگان نسبت داده در نتیجه هرگز در قبال آنها احساسِ مسولیت نکنیم از طرف دیگر، باعث میگردد یک ملت، اعتماد به نفس خود را از دست داده و عاجز از تعیین و دست اندرکار سرنوشت خود باشد. چنین است که در تئوری توطئه، انقلاب مشروطیت ایران به دیگهای پلو سفارتخانه بریتانیا پیوند داده میشود و انقلاب 57 در حد کنفرانس گوادلوپ تقلیل می یابد و یا کودتای 28مرداد تنها به دلارهای آمریکا تنزل داده میشود و نقش عظیم و ارتجاعی عوامل داخلی کاملا نادیده گرفته میشود عوامل بی شمار داخلی که دست بدست هم دادند تا حتی نصف آن دلارهای کودتا هنوز به مصرف نرسیده کودتا به ثمر برسد...!
وقتی تلاشهای پی در پیِ یک ملت برای استقرار یک نظامی دمکراتیک و آزاد به شکست می انجامند این شکستهایِ پی در پی به شکستِ فلسفی مبدل شده و یاس و سرخوردگی چنان غالب میگردد که دیگر کوچکترین نور امیدی حتی در افقهای دوردست نیز دیده نشود...

💢نباید از این امر مهم غافل شد که توهم و تئوری توطئه ریشه در تاریخ ما دارد از وقتی که دویست سال پیش، ایران در جنگهایش با روسیه شکست سهمگینی می خورد و تن به قرارداد ترکمنچای می دهد از آن تاریخ، اسیر سرپنجه دو قدرت روس و انگلیس میگردد ایران کاملا مستعمره نمی گردد اما نیمه مستمره شده و دربارِ مقامات ایران مرتشی،خودفروخته و در سیطره روسوفیلها و یا انگلوفیلها در می آید بطوری که شاه مملکت البته قدرتمندتریرینش!(ناصرالدین شاه)عاجزانه میگفت: «می‌خواهم به شمال مملكت بروم سفیر روس اعتراض می‌كند، می‌خواهم به جنوب بروم روسها اعتراض می‌كند، ای مرده شور این مملكت را ببرد كه شاه حق ندارد به شمال و جنوب کشورش سفر کند»...

💢نتیجه اینکه،این تلقینِ نحسِ دایی جان ناپلیونی که«کار کار انگلیسی هاست»چون میراثی شوم، نسل به نسل منتقل میگردد غافل از آنکه هر زخمی که به ما می رسد علل و ریشه اصلی آن در عملکردهای تک تکِ خود ما دارد چرا که اگر بیگانگان نیز دخیل میگردند این ما هستیم که به آنها اجازه دخالت میدهیم و در هر حال،اگر علمی به آن زخمها و یا حوادث بنگریم میتوانیم نشانی از پرِ خود را در تمامی آنها ببینیم چه مثبت و چه منفی...
نه‌ هيچ‌ خنجر از پشت‌
نه‌ هيچ‌ نيزه‌ رو در رو...
آن‌ باژگونه‌ تهمتنم‌ من‌ كه‌
سهراب‌هايی‌ ناخالص‌
ـ آراسته‌ به‌ دشنه‌ و دشنام‌
از نطفه ‌ام‌ به‌ زهدان‌ِ تقدير افتادند؛
كه‌ امروز، روبه ‌رويم‌، مي بينم‌
كوتوله‌ های‌ كينجو
با چهره‌ های‌ معوج‌ دشمن‌ خو
خنجر گرفته‌ اند زير گلوگاهم‌
و اعتراف‌ سهماگينی‌ مي‌خواهند
كز خون‌ بی ‌قرار تبارم‌
هرگز و هيچ‌ گاه‌ بر نيامده‌ است‌
اين‌ است‌ كه‌
اين‌ زخم‌ را هم‌ از پر خود دارم...
(فصل زخم.منوچهر آتشی)
—-علی مرادی مراغه ای
@cafe_andishe95
💠پوپولیسم چگونه به روح زمانه تبدیل شد؟

در مقاله‌ی «روح زمانه‌ی پوپولیستی» چنین تعریفی از پوپولیسم ارائه دادم: ایدئولوژی‌ای که جامعه را متشکل از دو گروه همگون و متخاصمِ «مردم منزه» و «نخبگان فاسد» می‌شمارد و می‌گوید سیاست باید تجلی «اراده‌ی عمومی» مردم باشد.
رکود عظیمِ متعاقب سقوط بازارهای مالی در سال 2008 پوپولیسم را از اسارت در چنگ راست «تندرو» آزاد کرد. پیدایش «سیریزا» در یونان، و تا حد کمتری «پودموس» در اسپانیا، نشان داد که آن‌ها شباهت‌های آشکار، و در عین حال تفاوت‌های مهمی، با راست تندرو پوپولیست دارند. سیاست «سیریزا» و «پودموس» نیز مبتنی بر هواداری از مردم و مخالفت با نخبگان بود اما ایدئولوژی و خرده‌فرهنگ این دو حزب آشکارا جزئی از چپ تندرو بود. در نتیجه، واژه‌ی «پوپولیسم»، بدون هیچ وابسته‌ی وصفی‌ای، به بخش جدایی‌ناپذیری از بحث‌های دانشگاهی و روزمره تبدیل شد
اکثر پژوهشگران پوپولیسم را به معنای مجموعه‌ای از نظراتی به کار می‌برند که مبتنی بر تقابل میان مردم (خوب) و نخبگان (بد) است. البته هنوز درین مورد اختلاف‌نظر دارند که آیا پوپولیسم یک ایدئولوژی تمام‌عیار است یا بیشتر نوعی سبک یا گفتار سیاسی است.
از نظر ایدئولوژیک، اقتدارگرایی و سیاست بومی‌برتری، پوپولیسم را مشخص می‌کنند، نه این که پوپولیسم آن‌ها را مشخص کند.

همان‌طور که دهه‌ها تحقیق نشان داده است، ویژگی ایدئولوژیک اصلی این گروه از احزاب و هوادارانشان سیاست بومی‌برتری است، شکل بیگانه‌هراسانه‌ای از ملی‌گرایی. پس عجیب نیست که پیامد اصلی «خیزش پوپولیسم»، مجموعه‌ای از سیاست‌هایی است که حقوق «غیرخودی‌ها»-مشخصاً مهاجران، مسلمانان و پناهندگان- و نه نخبگان «خودی» یا بومی را محدود می‌کند.
نباید از یاد برد که در اوایل قرن بیستم، ناسیونالیسم و سوسیالیسم عمدتاً نوعی افراط‌گرایی ضددموکراتیک بودند اما در ابتدای قرن بیست و یکم، پوپولیست‌ها عمدتاً دموکرات ولی ضدلیبرال‌اند. دست‌کم، این نشان می‌دهد که اکنون دموکراسی (حاکمیت مردم و حکومت اکثریت) به جریان غالب تبدیل شده است اما دموکراسی لیبرال-که ویژگی‌های مهمی مثل حقوق اقلیت، حکومت قانون و تفکیک قوا دارد- چنین نیست
کاس موده ؛؛ نویسنده‌ی کتاب‌های راست افراطی در آمریکا (2018) و مقدمه‌ای بسیار کوتاه بر پوپولیسم (2017) است. ترجمه عرفان ثابتی
—-فرید
@cafe_andishe95
🔆گالیله یکی از اصیل‌ترین و خلاق‌ترین نوابغ دهر بود... با وجود موقعیت خطرناکش هر وقت جرأت می‌کرد این اصل را بر زبان آورد که قدرت و مرجعیت از جمله مرجعیت دین مسیحی حق ندارد در کار حقیقت‌جویی علم مداخله کند. می‌گوید: «این به منزله‌ی آن است که مستبدی خودکامه که نه پزشک است و نه معمار، اما قدرت مطلق دارد، امر دارو و درمان و احداث بناها را بنابر میل و هوس خویش به دست گیرد که پیامد آن به خطر افتادن سلامت بیماران بینوا و فروپاشی سریع عمارات خواهد بود.»
پیام او برای اولیای امور این بود: فضولی موقوف!

سرگذشت فلسفه | براین مگی | ترجمه‌ی حسن کامشاد | نشر نی
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
@cafe_andishe95
🔺"سرباز در حال مرگ" / The Falling Soldier
عکاس: #روبرت_کاپا / Robert Capa
سال: ۱۹۳۶

"روبرت کاپا" این عکس مهم از جنگ داخلی اسپانیا را در حالی گرفت که حتی به منظره یاب دوربین هم نگاه نمی کرد. از این عکس به عنوان یکی از بهترین تصاویر جنگی یاد می شود، عکسی که برای اولین بار موفق شد مرگ در میدان نبرد را به تصویر بکشد. کاپا در سال ۱۹۴۷ در یک مصاحبه رادیویی اعلام کرد که او در این روز در کنار شبه نظامیان جمهوری خواه در سنگر قرار داشته است. این مردان از زمین بلند می شوند و با اسلحه های قدیمی خود مشغول تیراندازی به سمت مسلسل نیروهای وفادار به ژنرال فرانکو بودند. ولی هر سری این شبه نظامی ها بودند که نقش بر زمین می شدند. در یکی از این چند مورد، کاپا دوربینش را بالای سرش گرفت و دکمه شاتر را فشار داد. نتیجه آن عکسی شد که پر از درام و حرکت بود و سربازی در حال به زمین خوردن را نشان می داد.
در دهه ۱۹۷۰، چند دهه پس از این که این تصویر در نشریه هایی چون وو و لایف چاپ شد، یک روزنامه نگار اهل آفریقای جنوبی به نام او. دی. گلگر ادعا کرد که کاپا به او گفته که این عکس صحنه سازی بوده است. ولی هیچ مدرکی برای اثبات این ادعا پیدا نشد و هنوز خیلی ها معتقدند کاپا عکسی با صراحتی مثال زدنی از تیر خوردن یک شبه نظامی اسپانیایی گرفته است. خیلی پیش تر از این که روزنامه نگاران شخصا همراه با نیروهای نظامی به جنگ بروند، کاپا با این عکس خود عکاسی جنگ را وارد سطح جدیدی کرد و نشان داد بودن در میدان نبرد برای عکاسان چه قدر مهم اما خطرناک است.
@cafe_andishe95
#نقد_مارکسیسم

🔰اتخاذ سیاستی که اکنون به «سیاست ضد دوری» معروف است و یکی از فنون مداخله دولت بشمار می رود، در عصر مار کس به فکر هیچ کس نمی رسید و بدون شك نظام سرمایه داری لگام گسیخته، با این اندیشه بکلی بیگانه بود. (با اینهمه، حتی پیش از مارکس هم می بینیم تردید و حتی تحقیق درباره خردمندانه بودن سیاست اعتباری بانک مرکزی انگلستان در ایام کساد آغاز شده است). اما بیمه بیکاری خود به معنای مداخله و بنا بر این، افزایش مسؤولیت دولت است و احتمال دارد به آزمایشهایی در زمینه سیاست ضد دوری بینجامد. نمی گویم چنین آزمایشها حتما باید موفق از کار در آبد (هر چند معتقدم شاید عاقبت معلوم شود مساله به آن دشواری هم نبوده است و همچنین بر این باورم که بویژه سوئد نشان داده است که در این زمینه چه می توان کرد).
🔆 آنچه مؤکدن میخواهم بگویم این است که عقيده به عدم امکان حذف بیکاری با اقدامات تدریجی یا جزء جزء همانقدر #جزمی و تعبدی است که دلايل فیزیکی کسانی که حتی بعد از مارکسی می خواستند ثابت کنند که مسائل هوانوردی تا ابد لاینحل خواهد ماند. وقتی مارکیستها می گویند مارکس بیهودگی سیاست ضد دوری و این قبیل اقدامات تدریجی را ثابت کرده است، حقیقت مطلب را بیان نمی کنند.
📍حقیقت این است که مارکس در نظام سرمایه داری لگام گسیخته پژوهش می کرد و سیاست مداخله گری را حتی به خواب هم نمی دید. او هرگز در امكان دخل و تصرف منظم در دور تجاری پژوهش نکرده و مسلما هیچ گاه برهانی بر رد امکان آن نیاورده است.
🔻شگفت آور است که همان مردمی که از بی مسؤولیتی سرمایه داران در برابر رنج و محنت انسانی شکایت دارند، خودشان آنقدر از حس مسؤولیت بی بهره اند که با اینگونه اظهارات جزمی و عقاید تعبدی ، با آزمایشهایی مخالفت می کنند که ممکن است به ما بیاموزد چگونه از رنجهای بشر بکاھیم (چگونه، به گفته مارکس، بسر محیط اجتماعی خودش مسلط شویم) و چگونه برخی از بازتابهای اجتماعی ناخواسته اعمالمان را مهار کنیم. مدافعان و توجیه گران مارکسیسم از این واقعیت بی خبر ند که زیر لوای منافعی که پیدا کرده اند، با پیشرفت می جنگند به این خطر توجه ندارند که هر نهضتی مانند مار کسیسم بآسانی ممکن است به سنگری برای حفظ انواع منافع خصوصی مبدل گردد. متوجه نیستند که همانطور که منافع مادی هست، منافع روشنفکری نیز وجود دارد.
♨️مارکس، چنانکه دیدیم ، معتقد بود بیکاری در اساس یکی از ابزارها در مکانیم سرمایه داری برای پایین نگاه داشتن دستمزدها و تسهیل بهره کشی از کارگران است. در نظر او، فقر متزاید همیشه متضمن فقر متزايد کارگران شاغل نیز هست و اصولا غرض از همه دسیسه ها و اسباب چینیها چیزی جز این نیست. ولی بفرض هم که بگوییم این نظر در روزگار خود او موجه و بحق بوده ، تجربیات بعدی بطلان آن را به عنوان پیشگویی ثابت کرده است. از عصر مارکس تا کنون، سطح زندگی کارگران شاغل همه جا بالا رفته است. چنانکه پارکس در انتقاد از مارکس بتأکید خاطر نشان می سازد،در ابام کساد به دلیل اینکه قیمت ها سریعتر از دستمزدها پایین می آیند، مزد واقعی کارگران شاغل حتی رو به افزایش می گذارد (کما اینکه مثلا در دوره آخرین بحران بزرگ اقتصادی چنین شد).
🔺این امر بطلان نظرية مارکس را به نحو بارز نشان می دهد، بخصوص از این جهت که ثابت می کند بار عمده بیمه بیکاری نه بر دوش کارگران که بر دوش سرمایه گذاران خصوصی بوده است و این جماعت به جای اینکه، مطابق نظريه مارکس، به طور غیر مستقیم از عدم اشتغال کارگران سود ببرند، مستقیما زیان دیده اند ◾️

🕊کارل ریموند پوپر فیلسوف لیبرال
🔮 @cafe_andishe95
🚺حقوق زنان در فراز و فرود



۷۸ سال پیش در ۲۵ آذر ۱۳۱۹، رضا شاه دستور تشکیل «بنگاه حمایت مادران و نوزادان» را داد که بعدها به‌عنوان «روز مادر» در تقویم رسمی ایران تا انقلاب ۵۷ گنجانده شد. گفته می‌شود «فوزیه» اولین همسر محمدرضا شاه از پشتیبانان اصلی راه‌اندازی این مرکز بوده است. کارویژه اصلی این بنگاه که نام اولیه آن «بنگاه حمایت مادران و نوزادان، زنان باردار و بینوا» بود، در نخسین سالهای آن، آموزش به مادران در خصوص تغذیه و بهداشت کودکان بود. در دوران جنگ جهانی دوم، بنگاه به توزیع پوشاک و خوراک در بین فقرا می‌پرداخت.



برای دستیابی به هدف اولیه این بنگاه که حمایت مادی و معنوی از نوزادان و مادران باردار، بیمار و مستمند بود، چند بیمارستان، زایشگاه و درمانگاه تاسیس شد. از سال ۱۳۳۸، ریاست بنگاه به عهده فرح پهلوی قرار داده شد و آموزش بهداشت و تنظیم خانواده، روش‌هایِ جلوگیری از بارداری جهت کنترل جمعیت و همچنین آموزش نگاه‌داری و پرورش نوزادان، لزوم واکسن از فعالیت‌های بنیادین این مرکز قرار گرفت. این بنگاه علاوه بر تهران در رشت، مشهد، تبریز، اصفهان، شیراز، قم، نقده، ساوه و ایذه تاسیس کرد اما پس از انقلاب ۵۷ بنگاه به سازمان تامین اجتماعی و بیمارستان‌ها نیز به وزارت بهداشت و درمان سپرده شد.

از این مثال پلی بزنیم به وضعیت زنان و حقوق‌شان در حکومت محمدرضا شاه که اگرچه از مشکلات متعددی رنج می‌برد اما در مقایسه با وضعیت آنها در حکومت جمهوری اسلامی بسیار بهتر بود. نکته اصلی در جهت تغییرات است؛ پیش از انقلاب آنگونه که مهناز افخمی، وزیر مشاور در امور زنان در دوره نخست وزیری هویدا و جمشید آموزگار، می‌گوید امکان مذاکره و مباحثه با حکومت وجود داشت و در واقع حکومت با حقوق زنان دشمنی ذاتی نداشت درحالی‌که پس از انقلاب از آنجاکه ایدئولوژی حکومت مردسالارانه و در ستیز با حقوق زنان است اصولا مذاکره بر سر پیشرفت این حقوق یا با سرکوب و تهدید همراه بوده است یا وجب به وجب مسیر آن، سنگلاخ و مملو از درد و رنج. برای مثال، قانون حمایت خانواده، نامی است که هم پیش از انقلاب و هم پس از انقلاب در مورد موضوعاتی چون ازدواج مجدد، طلاق و حضانت فرزندان قوانینی به تصویب رسید. نخستین بار در سال ۱۳۴۶، قانون حمایت خانواده برای مردانی که قصد داشتند همسر دوم داشته باشند شرط اجازه دادگاه قرار داده شد. تا پیش از آن، مردان بدون هیچ قید و بندی می‌توانستند تا ۴ زن دائم داشته باشند. همچنین مردان در هر زمانی می‌توانستند یک‌طرفه و با اختیار تام زن خود را طلاق دهند اما قانون سال ۱۳۴۶، پای دادگاه را به موضوع طلاق باز کرد. طبق این قانون، تایید دادگاه برای منع زنان از اشتغال توسط شوهر الزامی شد.

۷ سال بعد، در سال ۱۳۵۳، قانون حمایت خانواده تغییر کرد و این بار نه‌تنها مردانی که به دنبال همسر دوم بودند باید از دادگاه اجازه می‌گرفتند بلکه رضایت همسر اول نیز الزامی شد و اگر خلاف این رخ می‌داد علاوه بر مرد، زن دوم و عاقد نیز مجرم شناخته می‌شدند. هم‌چنین سن ازدواج دختران به ۱۸ سال افزایش داده شد و طلاق یک‌طرفه از طرف مردان نیز از بین رفت و میدان عمل برای درخواست طلاق از سوی زنان نیز گسترش پیدا کرد. طبق این قانون همان‌گونه که شوهر می‌توانست تحت شرایطی زن را از اشتغال منع کند، زن نیز می‌توانست تحت همان شرایط شوهر را از اشتغال منع کند. اگر دقت کنید روند رو به رشد را در اعاده حقوق زنان با تمام مشکلات و کاستی‌های قانونی و فرهنگی همین قانون، مشاهده می‌کنید.
✍🏼حسین ترکاشوند
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
🚺حقوق زنان در فراز و فرود ۷۸ سال پیش در ۲۵ آذر ۱۳۱۹، رضا شاه دستور تشکیل «بنگاه حمایت مادران و نوزادان» را داد که بعدها به‌عنوان «روز مادر» در تقویم رسمی ایران تا انقلاب ۵۷ گنجانده شد. گفته می‌شود «فوزیه» اولین همسر محمدرضا شاه از پشتیبانان اصلی راه‌اندازی…
ادامه/اما پس از انقلاب ۵۷، نوعی شلختگی و سردرگمی در مواجهه با این قانون قابل مشاهده است. از یک‌سو در نخستین روزهای پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ رئیس دفتر روح‌الله خمینی اعلام کرد: «قانون حمایت از خانواده به دلیل اینکه خلاف اسلام است، ملغی اعلام می‌شود» و از سوی دیگر هیچ قانون جدیدی هم مصوب نشد تا آنکه شورای انقلاب در سال ۱۳۵۸ طی لایحه‌ تشکیل دادگاه‌های مدنی خاص، بخش مربوط به طلاق قانون حمایت از خانواده را کاملا نسخ کرد و با این کار عملا قانون خانواده به قانون مدنی مصوب ۱۳۱۴ برگشت که طبق آن مرد می‌توانست هر زمان که اراده کند همسرش را طلاق دهد. این وضعیت تا ۲۳ سال ادامه پیدا کرد تا بالاخره در سال ۱۳۸۱، تغییراتی جزئی در قانون طلاق داده و شرایطی به آن افزوده شد. ۳۰ سال بعد از انقلاب ۵۷، وقتی قوه‌قضاییه لایحه‌ای را به نام قانون حمایت از خانواده ارائه کرد و دولت احمدی‌نژاد مواردی را به آن افزود بعضی از مفاد آن چنان جنجالی به پا کرد که خود نشان می‌داد چقدر حقوق زنان در سی سال پس از انقلاب ۵۷ پسرفت کرده است. در این لایحه تلاش شده بود تا اجازه همسر اول برای ازدواج دوم مردان حذف شود. درنهایت در سال ۹۱ نیز با تمرکز بر مفهوم ازدواج موقت، داشتن همسر دوم برای مردان بدون رضایت همسر اول به طور آشکار تبلیغ شد. حذف حداقل سن برای ازدواج، و نقض حق زنان در مسئله حضانت، از دیگر موارد نقض بیشتر حقوق زنان در قانون است.



این قوانین تنها بخشی از نقض حقوق زنان در حکومت جمهوری اسلامی است و آشکارا تمامی موارد را پوشش نمی‌دهد اما می‌توان از این موارد برای مثال در زمینه جهت‌گیری کلی زن‌ستیزانه این حکومت بهره برد. در واقع، هدف این نیست که از شرایط زنان در دوره پهلوی، به‌خصوص محمدرضا شاه، به‌عنوان شرایط ایده‌آل یاد شود چرا که زنان در آن دوران نیز با مشکلات متعددی روبه‌رو بودند از جمله «فمینیسم دولتی» و دخالت افراطی حکومت در تشکل‌های زنان؛ بلکه روند کلی در آن زمان ستیزی با بهبود وضعیت زنان نداشت اما در نظام کنونی، جهت تغییرات به‌طور کامل در جهت نقض بیشتر حقوق زنان است. بی‌مناسبت نیست که مهم‌ترین گروه مخالف نظام جمهوری اسلامی و پاشنه آشیل این حکومت نیز، حقوق زنان است.
✍🏼حسین ترکاشوند
@cafe_andishe95
اگر حقیقت زن باشد چه؟ آیا این ظنّ نخواهد رفت که فیلسوفان همگی تا بدان‌ جا که اهل جزمیت بوده اند در کارِ زنان سخت خام بوده اند؟

(#نیچه ، #فراسوی_نیک_و_بد ، پیشگفتار)
@cafe_andishe95
📕مارکس غیر علمی!

مارکس زور را قابله ایی می دید که با آن دگرگونی اجتماعی به دنیا می آید.دورکیم از این خشونتگرایی و خصلت طبقاتی و گرایش سیاسیِ مرام مارکسیسم دل خوشی نداشت و با آن همراه نشد.او می گفت سوسیالیسم به جای آنکه به امور موجود بپردازد یکسره معطوف به آرمانشهری در آینده است.پس فاقد خصلت راستین #علمی است.آرمان و ایده آل است نه علمی.بین داده های کم رمق و پراکنده که سوسیالیسم از علوم وام می گیرد و نتایج عملی که از آن داده ها استخراج می کند و نتایجی که هستۀ مرکزی سوسیالیسم قرار میدهد عدم تناسب عظیمی برقرار است.در اثر مکتوب مارکس "کاپیتال" یعنی انجیل مارکسیستها مشهود است.حقیقت و واقعیت و مشاهدات گرداوری در آن کتاب جز در قالب بحث و جدل عرضه نشده.به جای اینکه نظریه از تحقیق ناشی شود؛تحقیق به منظور اثبات نظریه صورت گرفته.دقیقن ضد روش علمی.آنچه محرکِ مارکس شده غلیان احساسی-اخلاقی بوده و آرزوی عدالتِ کاملتر و همذات پنداری با طبقات ستم کشیده و...سوسیالیسم علم نیست ؛جامعه شناسی به مقیاس کوچکتر نیست، بلکه #فریاد_دردِ انسان قرن نوزدهمی است.موضع محقق باید احتیاط و سنجش همۀ جوانب کار باشد، که برای یک سوسیالیست وظیفه شناس با توجه به مسیر کلیشه ایی از پیش معلوم ،میسر نیست.

🔻بندتو کروچه ،که خود چپگراست،می گوید مارکس خطایش این بود که شناختی را که منشا و مبنایش تاریخی بود را به زمینه هایی دور از مبدا گسترش داد و با این کار به تعاریفی ایده آلیستی و صوری رسیده بود که با هیچ جامعۀ شناخته شده ایی رابطۀ دقیق نداشت.ژرژ سورل هم مارکسیست دیگری بود که مثل کروچه معتقد بود آنچه در اندیشۀ مارکس آمده جز جلوه ایی جزئی از واقعیت نمی تواند بود.خطاست در آن دنبال دقتی بگردیم که ندارد.

این عدم دقت را به این خاطر می داند که او میخواهد در یک تعبیر کل یک حرکتِ تاریخی را بگنجاند و همۀ پیچیدگی های آن را تعقل کند؛اساسن مغز بشر نمی تواند چنین کند.اینها بیش از علم وامدار عقل و شعوری عادی بود.او برداشت جبری را هم قبول نداشت و می گفت در علوم اجتماعی چیزی بنام وجوب عِلّی نداریم...

برگرفته از
📚آگاهی و جامعه
هنری استیوارت هیوز
ترجمه عزت الله فولادوند
@cafe_andishe95
💢صادق هدایت: دادند نوچه هایشان مضمون کوک کردند که فلانی هروئینی است ، مرتد است ، ملحد است ، مرید خیام است ، جوان ها را از راه در میبرد ، عرق خور است ، بچه باز است ، بدبین است و چی و چی و چی که نگفتند و ننوشتند ...


.. در آغاز کار نویسندگیش مجبور بود کتاب هایش را به خرج خودش در بیاورد، چون کسی آنها را نمی خرید و نمی خواند، حتی "دوستان" که مفت و مجانی می گرفتند.

دست آخر هم که وانمود کردند هدایت شناس شده اند ناگهان کشف کردند_ البته پیش از خودکشی او_ که هدایت با بدبینی و زندقه و تلخکامیش " جوان ها را فاسد می کند". از نظر آن دسته ای که جای پایشان قرص بود انتقادهای هدایت تند و خطرناک می نمود و رنگ کمونیستی داشت. از نظر نویسندگان معترض و متعهد در سیاست اما کار هدایت کاری بود که آینده نداشت و از واقعیت اجتماعی به دور بود. هردو دسته هم وسیله خوبی پیدا کردند که از شرش خلاص شوند:
#هدایت چیزی نیست، هرچه می گوید پس مانده ی حرف هایی است که در زبان ها و ادبیات غربی به گوشش خورده بی آن که بفهمد و جذب کند.
زیر جُلَکی هم شروع کردند "مفاسد"ی برایش تراشیدن، اعم از واقعی یا موهوم، که از نظر آنان مایه ی رسوایی بود. و به روی مبارک هم نمی آوردند که اتهام می و افعیون و شاهدبازی_که این آخری البته در مورد هدایت بیشتر احتمال بود تا واقعیت_هرگز در ایران مانع از این نشده بود که مردم شُعرای بزرگ را بستایند و بپندارند که این گونه حرف ها در ذهن آن ها چیزی جز کنایه های شاعرانه یا عرفانی نیست. چرا که آن ها ، آن شُعرای بزرگ، مقامشان بالا بود و دستشان از زمانه کوتاه، در حالی که هدایت زنده بود و دور و برش پُر بود از جماعت تنگ نظر، آن هم در روزگار رادیو و روزنامه که شهرت نویسنده به افکار عمومی بستگی داشت.

ولی کینه ها در واقع از جای دیگری سرچشمه می گرفت: هدایت در ادبیات وارویی زده بود که برد و اهمیت تازه و بی سابقه ای داشت...


کتاب " بر مزار صادق هدایت " ، یوسف اسحاق پور ، ترجمه باقر پرهام، انتشارات آگاه، ص ۱۸ و ۱۹
@cafe_andishe95
🔴وقتی منتقد فاشیسم خود راه فاشیسم می پوید!

(نقد جریان اباذری به مثابه چپگرایان ایران ستیز و قومگرایان (فاشیستهای بالقوه)بی دانش!)

🔻اباذری مدعیست ترکان بزرگترین تمدن را برپا کرده اند و چنگیز را نمونه می آورد!اباذری مدعیست که ایران باستان هیچ چیزی به ویژه در زمینۀ تاریخ نویسی نداشته است.اما ترکان چون در دین باستانی شان به نیاکان باور داشتند،تاریخ و تاریخ نگاری برای آنها مهم بوده است.اما اباذری هر گز توضیح نمیدهد که کدام کتابهای تاریخی از ترکان باستان باقی مانده است.از دوران باستان هیچ کتابی به زبان ترکی باقی نمانده است و حتی اشاره ایی هم به وجود کتاب به زبان ترکی در دیگر کتب نیست.نخستین نوشته ها به زبان ترکی ،چند سنگ نوشته به زبان ترکیست چند سنگ نوشته مربوط به سدۀ هشتم میلادی در مغولستان است.او وقتی به سراغ شاهنامه می رود مدعیست شاهنامه تنها دو قهرمان دارد اولی اسکند(!!)و دومی را هم نام نبرده.برخلاف ادعای او ایرانیان چهره هایی مثل رستم ،سهراب،اسفندیار،زال،سیاوش و..را قهرمان شاهنامه میدانند نه اسکندر را.حتی افراسیاب که دشمن ایران است نزد ایرانیان شاهنامه خوان شناخته شده تر است تا اسکندر.اباذری اینجا در جایگاه یک قوم گرا خود را نشان می دهد و مدعی می شود که ترکها هم دده قور قود و کوراغلی را دارند که هزارتا شاهنامه را می گذارد توی جیبش!!
❗️مشخص نیست اباذری از چه نظر رای به برتری دده قورقود بر شاهنامه داده است.همانگونه که شاهنامه برای ایرانیان (درکنار افغانی ها و تاجیکی ها)مهم و ارزشمند است دده قورقود هم برای گروهی-ونه همه-از ترکان ارزشمند است و اینگونه ارزشگذاری و برتر دانستن یکی بر دیگری شایستۀ یک جایگاه علمی نیست.اما اگر دکتر ابادذری معیارش را میگفت بهتر می شد منظورش را فهمید.اگر از نظر دیرینگی و قدمت باشد شاهنامه سدۀ4هجری سروده شده،درحالی که دده قورقود در سدۀ 12 هجری برای اولین بار کشف شد.اگر به گستردگی جغرافیایی باشد ،شاهنامه از مرزهای چین تا آسیای میانه و جنوب خلیج فارس و روم را در بر می گیر و دده قورقود محدود است به ناحیه ایی در جنوب قفقاز.اگر به تاریخی که بازنمایی می شود باشد ،شاهنامه از آفرینش گیتی شروع شده تا صدر اسلام و دده قورقود تنها یک بازۀ زمانی چندساله یعنی قهرمانی به نام قازان را بازگو میکند.اگر به حجم کتاب باشد ،شاهنامه نزدیک شصت هزار بیت است و شصت و یک بخش دده قورقود 12 داستان کوتاه ،در کتابی تقریبن یکصد صفحه ایی دارد.هم تاریخ نگارش شاهنامه مشخص است و هم نویسنده اش،در حالی که دده قورقود نخستین بار در 1815،یعنی دو سده پیش در کتابخانۀ سلطنتی درسدن آلمان کشف و معرفی شد ونه نویسنده این کتاب کوچک مشخص است و نه تاریخ نگارشش و نه تاریخ رویدادهای آن.همچنین تنها از سدۀ بیستم بود که این کتاب را ترکها شناختند.نخستین بار در 1916 در استانبول به دست پژوهشگری به نام معلم رفعت منتشر شد و در ایران در دهه 1330 برای نخستین بار معرفی گردید.تا پیش از این نه ترکهای آذری و نه ترکهای دیگر مناطق حتی نام این کتاب و قهرمانش را نشنیده بودند....اگر به شهرت باشد( با یک جستجوی سادۀ فارسی یا انگلیسی به حجم صفحاتی که برای هر کدام از این دو اثر نشان داده می شود)نگاهی انداخت.دست آخر شاهنامه الگویی بوده برای بسیاری از شاعران سلجوقی روم و عثمانی تا کتاب هایی بر همان وزن به فارسی یا ترکی بسرایند.حتی سلاطین عثمانی همیشه به جای مقایسۀ خود با کوراوغلی خود را همیشه با شخصیت های شاهنامه مقایسه می کردند.-امیر هاشمی مقدم

‼️فارغ از اینکه ادعای او دقیقن ادعای قومگرایان کم سواد (پانها)بوده که از ارائه کوچکترین فکت تاریخی برای ادعاهای شگفت انگیزخود عاجز هستند(که دانش وحتی مدرک دیپلم او را زیر سوال می برد)؛نکته مهمتر عدم منطق یا منطق فاسدیست که او را به همان درد فاشیسمی مبتلا می کند که ظاهرن قرار است منتقد آن باشد! اباذری به خاطر عدم درک و سواد مکفی نسبت به واژگان، به دیگری اتهام فاشیست بودن می زند در حالی که خودش به خاطر برتری دادن ترکان و اسطوره ها و امپراطوریشان و... دچار همان عواملی شده است که منجر به فاشیسم میشود!یعنی برتری طلبی کورِ قومی، دینی ،قبیله ایی و.. ماقبل مدرن!یعنی اباذری خود به فاشیسم نزدیکتر شده است تا غیر.ملی گرایی مدرن بر نیشن و ملت استوار است نه لاطائلات قبیله ایی پیشامدرن که اباذری از آن با افتخار داد سخن سر می دهد!و اینکه پیرو سنت انترناسیونالیستی چپ، وی هر کسی را که گرایش ملیگرایی داشته باشد با چوب تکفیر فاشیسم براند هم خود رویکردی در جهت تک گفتمانی شدن و اتفاقن سرکوب و فاشیسم است!حکایت اباذری شبیه کسیست که با بوق و کرنا فریاد میکشد آی دزد، آی دزد ،بگیرید..اما بوق و کرنای خودش کالایی دزدیست!
@cafe_andishe95
✳️ مهمترین مسأله‌ای که اکثر مخالفان و منتقدان دکتر جواد طباطبایی آن را نمی‌فهمند:

دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، به معنای واقعی کلمه، به توپخانه حمله به دکتر جواد طباطبایی، متفکر و فیلسوف سیاسی ایران تبدیل شده است. در میان به اصطلاح اساتید این دانشکده، یوسفعلی اباذری، از همه گستاخ‌تر و بی‌انصاف‌تر و کم‌سوادتر است. اباذری به معنای واقعی کلمه یک مفت‌خور است، با یک رساله دکتری، 25 سال است که یک کرسی مهم تدریس در مهمترین دانشگاه این مملکت را اشغال کرده و از بیت‌المال ملتی که از فقر رنج می‌برند حقوق می‌گیرد، اما تولید فرهنگی او زیر صفر است. نه تحقیقی، نه تألیفی، نه پژوهشی! هر چند وقت یکبار هم پشت تریبون می‌رود و عربده می‌کشد، که مثلاً، ایهاالناس، آهنگ پاشایی گوش ندهید، موتسارت گوش بدهید، باید با شنیدن صدای پاشایی حالت تهوع به شما دست دهد وگرنه چیزی از موسیقی نمی‌دانید! قوچانی خیلی آدم مهمی است! و قس علیهذا.
کل اطلاع او از اندیشه طباطبایی، نشریات قوچانی هستند! و با توجه به ترهاتش می‌توان گفت که حتی یک کتاب طباطبایی را هم دقیق نخوانده و نفهمیده است. باید به ایشان گفت که، آقای دکتر، شما اگر حرفی برای گفتن دارید، لطف کنید، یک یا دو کتاب تألیف نموده، و بطور علمی و روشن‌مند، افکار و تأملات خود را بیان کنید، تا همه ببینند که حرف حساب‌تان دقیقاً چیست؟ دقیقاً کجا ایستاده‌اید؟! شما مثلاً استاد مهمترین دانشگاه این مملکت هستید، شومن و یا پهلوان میدانِ معرکه‌گیری که نیستید!
فرد دیگر که در آن دانشکده، به طباطبایی می‌تازد، ناصر فکوهی است. او با اباذری تفاوت‌هایی دارد. باسواد است، ترجمه‌ها و تألیفات زیادی دارد، اما به شدت ایدئولوژی‌زده است، هیچ درکی از ایرانیت و «ملیت ایرانی» ندارد، و اساساً نمی‌خواهد که داشته باشد. اصرار دارد که این افکار خطر فاشیسم و نژادپرستی را به دنبال دارد! علیرغم عدم فهم این مسایل، خود را مؤظف به موضع‌گیری هم می‌داند! خطرات قومیت‌گرایی در ایران را نمی‌فهمد و نمی‌خواهد که بفهمد. ایکاش در همان حوزه مطالعات انسان‌شناسی و مردم‌شناسی بماند و در عرصه سیاست و حقوق، به ویژه مسایل حساس و دارای تالی‌فاسد، وارد نشود. به محض اینکه در حضور او از مصالح عالیه میهن و خطر قومیت‌گرایی حرف زده می‌شود، ذهنش قفل می‌گردد! آثار او در حوزه انسان‌شناسی را دوست دارم، با علاقه مطالعه کردم، اما موضع‌گیری‌های سخیف او درباره قومیت‌گرایی حقیقتاً خطرناک است. به نظرم «ایرانی‌دوست» هست، اما «ایران‌دوست» نیست. «ایران» در معنای فرهنگی و اجتماعی آن را دوست دارد، در جاهای گوناگون دیدم که درباره شاهنامه فردوسی و مؤلفه‌های فرهنگی ایران، حرف‌های خوبی می‌زند، اما از «ایران» به معنای حقوقی و سیاسی، انگار بیزار است! اصلاً وقتی در این مورد حرف می‌زند، بغض عجیبی در کلام او هویداست! یعنی ایرانِ سیاسی و حقوقی را یک جعل می‌داند! بازهم ایرادی ندارد که چنین نظری داشته باشد و این مندرج در تحت آزادی عقیده است، اما نمی‌فهمد که این نظر شخصی را نباید در دانشگاهی که با پول بیت‌المال این مملکت و با پول «ایران» و «ایرانی» اداره می‌شود. نشر دهد! آن هم مملکتی که تمام ساختارهای آن روی هواست و به یک مویی بند است! این کار او دقیقاً، بر روی شاخه نشستن و بریدن آن شاخه است! درک نمی‌کند که اگر ایرانِ سیاسی و حقوقی، نباشد، ایرانِ فرهنگی و اجتماعی هم معنایی نخواهد داشت! و این مسأله را متأسفانه خیلی از مخالفان و منتقدان طباطبایی هم نمی‌فهمند، خلاصه حرف مخالفان و منتقدان طباطبایی این است که، طباطبایی دغدغه آزادی و دموکراسی ندارد و فقط به فکر وحدت ملی و یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران است و این افکار به فاشیسم منجر می‌شود (کذا!). در حالیکه طباطبایی در این فکر است که ابتدا باید ایران و ایرانی، و جایگاه آن در دنیای جدید را بشناسیم، و ایران را، از خطراتی که آن را تهدید می‌کند، حفظ کنیم، از بحران‌های دوره گذار به سلامت عبور دهیم، پایه‌های ملت-دولت را که تضعیف شده، دوباره مستحکم کنیم، و یک «ایران» قدرتمند با حداقلی از توسعه‌یافتگی داشته باشیم، تا بتوانیم در آن «ایران»، آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و ... را مستقر نماییم. بقول معروف، «اول چاه را بکن، بعد مناره را بدزد». تجربه هم ثابت کرده که «توسعه»، و تقویت پایه‌های ملت-دولت، بر دموکراسی مقدم است. طباطبایی مدافع و متفکر «ایران» است، اندیشه او جنبه تأسیسی و نهایتاً تدافعی دارد نه تهاجمی! فاشیسم ایدئولوژی تهاجم و تجاوز است نه دفاع. طباطبایی دو سال پیش به این طیف از منتقدان گفت که، اگر تفاوت بین دفاع و تجاوز را نمی‌دانید، بروید آن را یاد بگیرید.
محمد محبی
@cafe_andishe95
⁉️جمهوری‌اسلامی برود چه کسی بیاید؟

۱- جمهوری‌اسلامی برود چه کسی بیاید؟
۲- از کجا معلوم شرایط بدتر نشود؟
۳- زمان انقلاب هم می‌گفتیم شاه برود هر کس دیگری بیاید از شاه بهتر است اما چنین نشد و شرایط بدتر شد.

این‌ها پرسش‌هایی است که بسیاری از هم‌وطنان از می‌پرسند و قطعا شما هم با چنین پرسش‌هایی مواجه شده‌اید.


۱-این‌که فردا چه کسی باید حکومت کند پرسشی است متعلق به جهان سنت که پاسخ‌هایی از این دست داشت که فقیه عادل و عالم، یا فیلسوف‌شاه، یا انسان حکیم و … باید حکومت کنند.
پرسش جهان جدید اما این است که «چگونه باید حکومت کرد؟» که این چگونگی به جای این که بر فرد یا افراد و ویژگی‌های او تاکید و تکیه کند بر سیستم‌‌های حکومتی اشاره می‌کند.
بدیل جمهوری اسلامی یا هر نظام توتالیتری نه فرد یا افراد و گروه و دسته‌ی خاص، که سیستم دموکراتیک مبتنی بر حقوق بشر و آزادی انسان و قانون برآمده از رای مردم است.

۲- به گفته‌ی بسیاری از مقامات جمهوری‌اسلامی اگر این شیوه‌ی مدیریت که در این ۴۰ ساله در جریان بوده تداوم بیابد عموم شهروندان ایرانی برای زنده‌ماندن باید از ایران کوچ کنند. شرایط نابهنجار محیط زیست، آلودگی هوا، کم‌آبی و خشک‌سالی بخشی از مشکلاتی است که آینده‌ی نه چندان دور ایران را با نابودی مواجه می‌سازد.
در خوش‌بینانه‌ترین حالت با تداوم حکومت اسلامی تا یک دهه دیگر، ایرانی وجود نخواهد داشت تا در مورد بدیل این حکومت حرف بزنیم. در بدبینانه‌ترین حالت با رفتن جمهوری‌اسلامی مشخص نیست که شرایطی بدتر از راه برسد اما با نرفتن حکومت بی‌شک ایران نابود خواهد شد و عقل سلیم بر این اطمینان بیش‌تر از آن شک اطمینان می‌کند.

۳-منطقا اگر زمانی فکر می‌کردیم که اگر حکومت شاه برود هر حکومتی بیاید شرایط ما بهتر می‌شود اما نشد چرا باید نتیجه بگیریم که اگر جمهوری‌اسلامی برود و حکومت دیگری بیاید باز هم شرایط باید بدتر بشود؟

باید شرایط زمان و زمانه و هم‌چنین شعارهایی که عموم مردم و خواسته ‌هایی که آن زمان داشتند را با خواسته‌ها و مطالبات امروز مردم ایران سنجید و نتیجه‌گیری کرد و نمی‌شود به صورت کتره‌ای یک نتیجه‌ی واحد گرفت.

شرایط ایران امروز بسیار وخیم است اما این به آن معنا نیست که نتوان با برانداختن جمهوری‌اسلامی شرایط بهتری رقم زد.
این‌گونه نیست که بگوئیم کار ما در فردای براندازی آسان خواهد بود و به زودی سوئد یا نروژ خواهیم شد اما بی‌شک هم جلوی ویران‌ترشدن ایران گرفته خواهد شد و هم با یک حکومت ملی که به منافع مردم ایران اهمیت می‌دهد می‌شود در کوتاه‌مدتی قطار ایران را در ریل رشد و پیشرفت انداخت.

نمونه‌های تاریخی هم بسیار است.
شیخ راشد در امارات مثال خوبی است.
امروز بسیاری از ایرانیان برای تفریح یا تجارت به دوبی سفر می‌کنند. بسیاری از ایرانیان آرزو دارند که بتوانند آن‌جا زندگی کنند.
بخش عمده‌ی دوبی‌شدن امروز دوبی، نتیجه‌ی زحماتی است که «شیخ راشد» کشید و از این‌رو او را ««معمار دوبی نوین» می‌نامند.
شیخ راشد نه روشن‌فکر بود و نه کتاب‌خانه‌ی چندهزار جلدی داشت. او حس میهن‌دوستی داشت و می‌دانست که باید از کارآفرینان و متخصصان برای ساختن امارات استفاده کند.

جیم کرین، نویسنده کتاب «دوبی، سریع‌ترین شهر دنیا» می‌نویسد:
«اشتیاق سوزان شیخ راشد به مدرنیت غالبا با ریشه‌های صحرانشینی او در تضاد بود.»
کرین آنگاه برای تایید حرفش به این موضوع اشاره می‌کند که وقتی در سال ۱۹۶۹ نخستین انسان پا بر کره‌ی ماه گذاشت شیخ راشد منکر این اتفاق بود و می‌گفت چنین چیزی امکان ندارد.

همین شیخ راشد با این‌که معتقد بود کافران تا ابد در آتش قیامت خواهند سوخت، می‌گفت که باید مهندسان و مشاوران غربی و غرب‌دیده به دوبی بیایند و در ساختن آن مشارکت کنند و متخصصان حاضر نیستند به زندگی مرتاضانه در دوبی تن بدهند از این رو باید برای آن‌ها شرایط و زندگی خوبی فراهم کرد تا بیایند و مشارکت کنند.

راشد با همه‌ی اعتقادات سفت و سخت مذهبی‌اش برای ساختن کلیساها و مدارس بودجه اختصاص می‌داد و حتا اجازه داد برای این‌که خارجی‌ها بتوانند مشروبات الکلی بنوشند میکده‌ها باز شود.
ادامه/مثال شیخ راشد برای این نیست که بخواهم به محوریت یک فرد در ساختن ایران پس از براندازی تاکید کنم. همان‌طور که آمد شیوه و سیستم حکومتی دموکراتیک و مبتنی بر حقوق بشر چیزی است که به آن نیاز داریم اما این مثال برای کسانی که از فردای براندازی هراس دارند و فکر می‌کنند اگر جمهوری‌اسلامی برود ایران شرایط بدتری خواهد داشت مثال خوبی است.
یک نیروی معتقد به منافع ملی و خواهان رشد ایران در بدترین حالت، ایرانی خواهد ساخت به مراتب بهتر از جهنمی که امروز در آن گرفتار آمده‌ایم.
ایجاد هراس در مردم که اگر جمهوری‌اسلامی برود ایران ویران خواهد شد، ترس‌افکندن همان‌هایی است که بر «سفره انقلاب» نشسته‌اند و نگران برچیده‌شدن این سفره‌اند.
💢بهزاد مهرانی
@cafe_andishe95
📚روشنفکران دینی و معضل تقدس صندوق رأی

✍️یکی از حیرت آورترین رفتارهای انسانی در طول تاریخ بشر این است که روشنفکران دینی ما چون دکتر سروش، از یک طرف این نظام سیاسی را «کافر پرور» می نامند و می گویند که «از غزالی آموخته اند که کسی را نفرین نکنند و تاکنون نیز حتی یزید را نفرین نکرده اند، اما جمهوری اسلامی را نفرین می کنند» و بعد، از طرف دیگر، درست در شب انتخابات، مردم را به شرکت در انتخابات دعوت می کنند و می گویند در هیچ شرایطی و به هیچ قیمتی نباید از مشارکت در انتخابات و به پای صندوق رأی رفتن دست کشید(!!!)
🔻اندیشیدن به این موضوع و نیز به سرنوشت مردمی که در انقلاب ۵۷ به روشنفکران چپ و راست و مذهبی و غیرمذهبی جامعه خویش اقتدا کردند و مآلا در پی آنها از چاله استبداد سکولار به چاه ویل استبداد «دینی-آخوندی-مقدس» درافتادند، به نیکی و بیش از پیش نشان می دهد که؛
«تعبد و سپردن عقل نقاد و واقع-بین خویش به دست دیگران؛ ولو به دست نام های بزرگ» چقدر خطاست

و «مغز خویش را در تنور دیگران ذوب کردن؛ ولو در تنور نام های بزرگ» چقدر زیان-بار است

و کفران نعمتی بزرگتر از کفران نعمت عقل وجود ندارد.

🔻آقایان یکجا (قبل از انقلاب ۵۷)، افراط می کنند و به اسلحه و شورش و انقلاب دعوت می کنند و در جای دیگر به ورطه تفریط می غلطند و صندوق رأی را به الهه ای مقدس بدل می کنند.
🔻این عزیزان چرا برخی بدیهیات را تا این حد با تأخیر می فهمند؟ برای مثال ابتدا ضمن اتحاد با روحانیون و ضمن تهییج توده خرافی-آخوندی-فقهی-مذهبی-اسطوره ای، انقلاب ۵۷ را برپا می کنند و مآلا سرنوشت چند نسل را به باد می دهند و بعد که کار از کار گذشت، چون مهندس بازرگان، لطف فرموده و می گویند:

«اسلام برای ساختن آخرت آمده است و نه برای ساختن دنیا و حکومت و اقتصاد».
@cafe_andishe95
🔰سرشت تقلید درایران!

وضع تقلید, رویه دیگر ِبن بست است.!!
وبن بست.به نوبه خود ،بیان وضع امتناع تفکر درایران معاصر است.!!
وضع تقلید ،وضعیتی نهادینه وهزار ساله درایران است که بی‌تردید دین خویی وحاکمیت قرائتی خاص ازدین که جامعه را به دو گروه مجتهد ومقلد (ونیز ضدیت با فلسفه وتجارب آزاد عرفانی) تقسیم مینماید از مهمترین دلایل امتناع تفکر وبن بست دراندیشیدن است.
چنین وضعیتی که ازان بعنوان تقلید وامتناع اندیشه نام می‌بریم ,ما را در تاریخ مدرن به مقلدهای ساده وسرسری غرب تبدیل نموده.
تقلید از رویه های تمدنی غرب اعم از مارکسیسم .لیبرالیسم وسوسیالیسم ونیز تقلید ناشیانه ازانواع نحله های سیاسی وفلسفی غرب، به بخش لاینفک زیست حیات ما مبدل شده است!؛؛؛؛؛؛
عبور ازاین آسیبِ کرونیک و زخم دیرپای و دمل چرکین نااندیشگی امروز ما که ریشه درتاریخ کهن ما دارد، بجز عبور از اندیشه تقلید وتلاش برای تامل نقادانه در مجاری اندیشه های کهن ومدرن ممکن .میسر نیست.

ما نیاز داریم تا «سنتز اندیشه ها» را جایگزین «تقلید اندیشه ها» اعم از گذشته ومدرن بنمایبم.!!!
درغیاب اندیشه انتقادی.هرگونه پیوند ما با گذشته وتجدد ،راهی بجز تقویت آندیشه تقلیدی نمی‌برد.!!!
ما امروز از ایجاد گفتمان گذار عاجز وناتوانیم.وچنین بن بستی پاردایم که ازان بعنوان پاردایم تقلید نام میبریم، را باید در تسلط اندیشه های کهن وتصلب آن وناتوان از درانداختن پاردایم سنتز دانست.
من بر اندیشه سنتزگرایی تاکید دارم.
.چون شکستن پاردایم تقلید و درانداختن اندیشه گذار ،مستلزم شناخت انتقادی توأمان اندیشه های کهن واندیشه های مدرن ودرانداختن سنتزی از میان آنها می‌باشد.
توجه و شناخت غیر انتقادی اندیشه های مدرن ونیز شناخت غیر انتقادی اندیشه های کهن.همچنان ما را به مقلیدین ساده وعجز ومتوهم گذشته ومدرن تبدیل میکند.وبه تقویت انواع دیگری از تقلید درایران معاصر یاری میرساند.
درانداختن پاردایم گفتمان گذار را باید مهمترین واصلی ترین نیاز جامعه معاصر ایران دانست!!
واجرای آن منوطه به تقویت اندیشه انتقادی درایران است.
ودر اینجا است که ما باید نسبت خود را با مدرنیته انتقادی وعقل دکارتی ویا سوژه دکارتی وفلسفه های تحلیلی وفلسفه های رومانتیک آلمانی و نیز فلسفه های پست مدرن فرانسوی معین وروشن نماییم.
بی‌تردید آشنایی ما با اندیشه های مدرن عصر روشنگری ( که مورد هجوم رومانتیک ها ی فرانسوی و آلمانی واقع) شد ،را میتوان زمینه لازم و شرط اولیه برای درانداختن گفتمان گذار وگفتمان سنتز اندیشه ها دانست.
در چنین اوضاع و احوالی که اندیشه های پست مدرن برعلیه اندیشه های مدرن و سوژه دکارتی برخاسته اند.دلبستگی ما به اندیشه های رومانتیک پست مدرن و ضد عقلگرایی دکارتی به منظور سوژه زدایی از جهان ،میتواند ما را از بادی گمراهی تقلید به بادی ناکجا آباد پست مدرنیسم ضد عقلگرایی ومرگ سوژه پرتاب نماید.
وباید مواظب عوارض وخیم چنین پرتاب شدگی مرگبار باشیم !!!
🔅حسن ذاکر
@cafe_andishe95
🔆عظمت صادق هدایت و فریب فردیدی🔆

💢سید احمد فردید با نام واقعی احمد مهینی یزدی ،درسالهای نیمۀ اول سده بیست از حاشیه نشینان میز #صادق_هدایت در کافۀ فردوسی بود.هدایت در نامه هایش به شهید نورایی از او نام میبرد و از ضعف ها و زبونی های او یاد میکند،ونیز گفته هایی از او نقل می کند که معلوم میشود ،در آن دوران فردید[وضع کنندۀ غربزدگی]به حکمتِ معنوی و شرقی خود نرسیده بود ،بلکه باورهایش بسیار "غربزده" و درست ضدِ حرفهای بعدیش بوده است.داستان متلکهای هدایت به فردید و اصلاحات فلسفی او هم شیرین و معروف است.

🔰باری،مقایسۀ هدایت و فردید از نظر شخصیت فردی و نقش تاریخی شان بسیار معنادار و روشنگر تواند بود.

🔅بزرگترین صفت #هدایت راستگویی و روشن بینی او بود که "بدبینی"او نامیده شده است.هدایت وضع تباهی زدگی و تاریخی و فرهنگیِ ما را ژرف تر و دردناکتر از هر کس دیگر درک کرده بود و با قدرت و هنرمندی در نوشته های خود بازتابانده است.عظمت او در این است که هیچگاه حسابِ شخصِ خود را از این درماندگی و تباهی زدگی جدا نکرد،بلکه دردمندانه آن را به صورت تجربۀ بی میانجی زندگی کرد؛و همین در ادبیات مدرنِ ما این جایگاه ِ بلندِ بی همتا را به او بخشیده است.بوف کورِ او تمثیل زندگانیِ تاریخیِ جمعی ماست با تمام پوسیدگی ها و زشتی هایی که در آن می دید.

او در این شاهکار روانکاوانه ،سرانجامِ پیرمرد خنزر-پنزری و لکّاته و قصاب و هرچه که در جهان زشتِ وحشت انگیزِ پیرامون خود می بیند،در خود می یابد.

🔅اینگونه خود را در جهان پیرامونی و جهان پیرامونی را در خود دیدن ،روشنبینی و جسارت هنرمندانۀ بی اندازه می طلبد.به همین دلیل هدایت توانست یگانه اثری را در ادبیات مدرنِ ما بیافریند که به درستی به ادبیات جهانی تعلق دارد.

🔅زهرخندهایِ او در تَسخَرنامه هایش ،وغ وغ صاحاب و ولنگاری و توپ مرواری-که در آن به خود نیز کمترین رحمی نمیکند-با جسارت و هنرمندی بی مانند،تار و پود این فرهنگ تباهی زده را نمایان می کند.البته برای رسیدن به چنین مرتبه ایی از روشنبینی و راستگویی می باید هرگونه مصلحت بینی را کنار گذاشت و سرانجام خود را در بن بستِ زندگی دید و کشت.

هدایت با دانش بی همتایی که در روزگار خود از ادبیات و فرهنگ اروپایی داشت،با زبان فرانسه ایی که می دانست و بلندی جایگاهی که در مقام آفرینندۀ ادبی در میان همگنان داشت،می توانست حساب خود را از همه جدا بداند و ذلت و نکبت جهانِ پیرامون خود را مالِ رجاله ها بداند و بس.اما او انقدر بزرگ و ژرفنگر بود که تقدیرِ تاریخی خود را بشناسد و بفهمد و بفهمد و از آن نگریزد و یا با بَزَک کردن آن خود را و دیگران را فریب ندهد.به همین دلیل او به عنوان روایتگرِ وصف الحال ما ،50 سال پس از مرگش،زنده ترین و مطرح ترین نویسندۀ ماست.
🔅این همه کتاب و مقاله که دربارۀ او نوشته شده بخش بزرگتر و ارزشمندترِ آن برای آن هست که با رمزگشایی از پررمزترین اثر او می خواهیم نه تنها به هدایت شناسی که به خودشناسی برسیم.برای فهمیدنِ هدایت باید نیم قرن تاریخ و این همه ماجرا را تجربه می کردیم و از جمله دولتمداریِ پیرمردان خنزر-پنزری را بتوانیم پیرمرد خنزر-پنزری اندرونِ خود را با بساط خنزر-پنزرِ فرهنگی اش کشف کنیم.

⚫️اما فردید درست در قطب مخالف اوست.او در دروغ زیست و در دروغ مرد،زیرا هرگز جسارتِ نگریستن در خود و پیرمردِ خنزر-پنزری خود را نداشت.او پیرمردِ خنزر-پنزری خود را آرایش کرد و در جامۀ حکیمِ الاهی و الفیلسوف والعارف بی همتایِ عالَم به صحنه آورد و بر منبر نشاند،باا زبان او هذیان گفت و معرکه گیری کرد و خود را و دیگران را فریب داد.

🔶داریوش آشوری🔶
📚ما و مدرنیت
@cafe_andishe95
Forwarded from ربات حذف ✂️
به ﮐﺴﯿﮑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺑﺸﻮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﺑﺮﻭ ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﻤﯿﺮ. ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯿﮑﻪ ﻣﺮﮒ ﻫﻢ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ، ﻭﻗﺘﯿﮑﻪ ﻣﺮﮒ ﻫﻢ ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﻣﯿﮑﻨﺪ، ﻣﺮﮔﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﯿﺎﯾﺪ…!
ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻣﯿﺘﺮﺳﻨﺪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﻤﺞ ﺧﻮﺩﻡ.

#صادق_هدایت
#زنده_بگور
💥 مدعیان یا موانع گفتگو

🌀 در ایران یکی از بزرگترین موانع اجتماعی شکلگیری گفتگو؛ مدعیان گفتگو هستند. این مدعیان در شش گروه اصلی قرار دارند.

۱.اساتید و روشنفکران: اساتیدی که با استناد به ارجاعاتی از کانت، هوسرل، بوبر، هابرماس، بوهم، رورتی و دیگران در ستایش گفتگو مطلب می‌نویسند در عمل به ندرت تحمل شنیدن نظر دیگری را دارند و با کوچکترین نقدی به هم ریخته و دودمان منتقد را به باد میدهند. رفتار و منش این اساتید به طور طبیعی به پیروان و هواداران منتقل می‌شود و آنها هم فقط مدح مراد خود را میپسندند و کوچکترین نقدی به استاد والامقام را با ناسازا و یا بایکوت پاسخ می‌دهند. اساتید بزرگواری که در نقد رابطه مراد و مریدی مطلب نوشته اند و نوچه پروری را آفت فرهنگ جامعه می‌دانند و از خودبنیادی (autonomy) دم میزنند خودشان تشنه ستایش کنندگان بیشتر و بیشترند.

۲.نشریات روشنفکری: متاسفانه در ایران نشریات روشنفکری به خصوص از آن نوع که روزنامه‌نگارانی مانند محمد قوچانی و رضا خجسته رحیمی راه انداخته اند تنها تریبون افراد خاصی هستند. روزنامه نگارانی که دهها مطلب در رسالت و وظیفه روزنامه نگاری نوشته اند و از تبدیل شدن نشریات به تریبون احزاب و باندهای سیاسی نالیده‌اند؛ خودشان تریبون شخصی برخی افراد شده اند. این وضعیت باعث شده کم کم روشنفکران صاحب نام به فکر تاسیس نشریه اختصاصی خود بیافتند.

۳.نشریات علمی: در کشورهای غربی و اساساً در بیشتر دنیای متمدن فصلنامه های علمی- تخصصی به چاپ مقالاتی اقدام میکنند که نویسندگانش از سراسر کشور هستند. در نشریات دانشگاهی کشورهای توسعه‌یافته از چاپ مقالاتی که در نقد همدیگر باشند استقبال میکنند و چه بسا مقاله ای که در یک شماره چاپ میشود در شمارههای بعدی همان نشریه نقد می‌شود. اما در ایران هر دانشگاه و موسسه علمی- پژوهشی برای خود امتیاز فصلنامه ای را کسب کرده و فقط به چاپ مقالات هیأت علمی آن دانشگاه یا موسسه مشغول هستند. اینکه اساتیدی که درس گفتگو میدهند در عمل چقدر به گفتگو پایبنداند از همین مدیریت فصلنامه هایشان معلوم است.

۴.ناشران: اگر از ناشرانی که در ازای دریافت پول کتاب چاپ میکنند بگذریم؛ در سایر موارد روابط مافیای بر چاپ کتاب حاکم است. ناشرانی که گرایش چپ دارند محال است کتابی با گرایش راست را چاپ کنند و بالعکس. همچنین اکثر ناشران دغدغه‌ای برای معرفی افراد نخبه و خلاق ندارند و ترجیح می‌دهند اولویت‌های دیگری را سرمشق خود قرار دهند. چنین عملکردهایی یکی از دلایلی است که باعث می‌شود برخی نویسندگان به دنبال تاسیس انتشاراتی شخصی یا گروهی خود باشند. در نتیجه علاوه بر این که مانعی برای گفتگو و تعامل ایجاد میشود مولفان وقت و انرژی خود را در مسیر امور اجرایی انتشاراتی صرف میکنند.

۵.شبکه های مجازی: ده سال قبل، راه انداختن وبلاگ به یک اپیدمی اجتماعی تبدیل شده بود؛ زیرا همه می‌خواستند بگویند و کمتر کسی حاضر بود بشنود. اکنون هم در بر همان پاشنه می‌چرخد. استادی که بزرگترین مشکل جامعه را فراموش کردن زندگی روزمره می‌داند حاضر نیست یک یادداشت از فرد دیگری درباره زندگی روزمره به اشتراک گذارد. گروهی که نام صفحه یا کانالشان را «روشنگری»؛ « نقد و نظر »یا «گفتگو» می‌گذارند، راه‌های ارتباطی مخاطبان را بسته‌اند و حاضر به شنیدن نیستند. در یک مدل دیگری چند صاحب کانال فقط پستهای همدیگر را منتشر می‌کنند و بیگانگان شانسی برای منعکس کردن نظراتشان ندارند. در نتیجه این بیگانگان ترغیب می‌شوند که کانال ارتباطی اختصاصی خود را راه بیاندازند که سرانجامش گفتگوی کم و کمتر است.

۶.بنیادها: آخرین مانع گفتگو «بنیادهای فکری و فرهنگی» هستند. قاعدتا این بنیادها برای تولید گفتگو و خلق فکر و اندیشه‌های جدید بنا می‌شوند اما در ایران این بنیادها به تریبونی برای مدح یک فرد و تکرار حرفهای او تبدیل شده‌اند. بنیاد مطهری، آوینی یا شریعتی و .... چه اندازه زمینه را برای گفتگو و نقد افکار این عزیزان فراهم کرده‌اند؟

خلاصه این که آیا بنیاد شریعتی یکبار از سیدجواد طباطبایی برای نقد افکار دکتر دعوت کرده است؟ آیا سید جواد طباطبایی در فصلنامه سیاست‌نامه که حامیانش آن را می‌گردانند یک مقاله از همفکران شریعتی چاپ کرده است؟ آیا فیلسوفان بزرگی مانند علامه جعفری و ابراهیم دینانی(که برخی به او لقب پدر گفتگو داده اند)؛ یک بار از خود پرسیده‌اند حضور پررنگ آن‌ها در تلویزیون به قیمت کمرنگ‌تر کردن دیگران بوده است؟

آیا نشریات؛ شبکه‌های اجتماعی و ناشران کتاب به شکلگیری و گسترش گفتگو کمک میکنند یا در عمل جامعه را به سمت تک گویی سوق میدهند؟
بنظر میرسد تمرکز برسانسور سیاسی باعث شده از سانسور فرهنگی و نقش خودمان در بایکوت که بسیار عمیقتر و خطرناکتر است غافل بمانیم.

✍🏼 نظام بهرامی کمیل
@cafe_andishe95