لیبراسیون/لیبرالیسم
⚜️بین دموکراسی و استبداد باید فرقی باشد، اما این فرق در کجاست؟ در بیشتر موارد، دموکراسی را با یکی از بدلهایش اشتباه گرفتهاند و آن را «حکومت توده بیسروپا» (اصطلاحی ناخوشایند که معادل مفهوم حکومت اکثریت است) نامیدهاند. حکومت توده آشکارا نوعی استبداد است.…
🗽جامعه آزاد در موارد معدودی که تصمیمات جمعی اجتناب ناپذیر باشند به رایزنی با کل جمعیت میپردازند زیرا تمام افراد جامعه از تبعات آن تصمیمات متاثر میشوند. به عبارت دیگر، رایزنی با کل جمعیت نوعی«دموکراسی» محسوب میشوند.
📍البته دموکراسی به این معنا نیست که کل جمعیت کشور در تصمیم گیری در تکتک موارد دخیل باشند ، چون اجرای چنین سیستمی بی اندازه دردسرساز و وقتگیر خواهد بود. در روال عادی دموكراسی ، آحاد مردم نمایندگانی را انتخاب میکنند تا به نیابت از ایشان به تصمیمگیری در امور مختلف بپردازند. اما منتخبین مزبور وکیل یا نماینده محض نیستند که بشود از آنان انتظار داشت به شکلی مطیع و فرمانبردار صرفا نظرات انتخابکنندگان را بازتاب دهند. نمایندگان مزبور به هر حال قضاوت و نظرات شخصی خودشان را نیز در فرآیند کشورداری وارد کرده و اعمال میکنند.
🏷 نکته دیگر این که دموکراسی با پوپولیسم یا عامهگرایی تفاوت دارد. به طور مثال، اکثریت جمعیت یک کشور ممکن است معتقد به این باشند که اقلیت های مذهبی و نژادی را باید قتل عام کرد ، اما دولت در یک جامعه آزاد هرگز مجاز نیست تا برای رضایت خاطر اکثریت مرتکب چنین جنایتی بشود. اصولا فلسفه وجودی دولت در یک جامعه آزاد این است که مانع از آسیبرسانی به دیگران شود، نه اینکه آن را تسهیل کند. بنا به یک لطیفه قدیمی ،دموکراسی داستان دو گرگ و یک گوسفند است که میخواهند تصمیم بگیرند امشب شام چه بخورند!
💠 اما در يک جامعه آزاد به منظور محافظت از حقوق اقلیت، حدودی برای قدرت و اختيارات اكثریت تعیین شده است.
📚📖 بنیان های جامعه آزاد، ایمون باتلر ترجمه بردیا گرشاسبی
@cafe_andishe95
📍البته دموکراسی به این معنا نیست که کل جمعیت کشور در تصمیم گیری در تکتک موارد دخیل باشند ، چون اجرای چنین سیستمی بی اندازه دردسرساز و وقتگیر خواهد بود. در روال عادی دموكراسی ، آحاد مردم نمایندگانی را انتخاب میکنند تا به نیابت از ایشان به تصمیمگیری در امور مختلف بپردازند. اما منتخبین مزبور وکیل یا نماینده محض نیستند که بشود از آنان انتظار داشت به شکلی مطیع و فرمانبردار صرفا نظرات انتخابکنندگان را بازتاب دهند. نمایندگان مزبور به هر حال قضاوت و نظرات شخصی خودشان را نیز در فرآیند کشورداری وارد کرده و اعمال میکنند.
🏷 نکته دیگر این که دموکراسی با پوپولیسم یا عامهگرایی تفاوت دارد. به طور مثال، اکثریت جمعیت یک کشور ممکن است معتقد به این باشند که اقلیت های مذهبی و نژادی را باید قتل عام کرد ، اما دولت در یک جامعه آزاد هرگز مجاز نیست تا برای رضایت خاطر اکثریت مرتکب چنین جنایتی بشود. اصولا فلسفه وجودی دولت در یک جامعه آزاد این است که مانع از آسیبرسانی به دیگران شود، نه اینکه آن را تسهیل کند. بنا به یک لطیفه قدیمی ،دموکراسی داستان دو گرگ و یک گوسفند است که میخواهند تصمیم بگیرند امشب شام چه بخورند!
💠 اما در يک جامعه آزاد به منظور محافظت از حقوق اقلیت، حدودی برای قدرت و اختيارات اكثریت تعیین شده است.
📚📖 بنیان های جامعه آزاد، ایمون باتلر ترجمه بردیا گرشاسبی
@cafe_andishe95
Telegram
attach 📎
لیبراسیون/لیبرالیسم
🔖معمولاً، مردم اشخاص معمولی را، به علت مشکلات ابلهانهای که در زندگانی برای خود فراهم میآورند، مسخره میکنند. اما متوجه نیستند که همه روزه احمقانه ترین و بیمعنیترین کارها در حکومتها انجام میشود. 📚📖 حقوق بشر؛ برگ پر ماجرایی از انقلاب کبیر فرانسه، توماس…
📌 هرگاه حاکمیت محدود نباشد به هیچ روی امکانِ این که افراد را از دست حکومتها در امان نگه داشت وجود ندارد. این ادعا که حکومت را به فرمانبرداری از ارادهی عموم وامیدارید بیهوده مینماید زیرا همیشه حکومتها هستند که این اراده را دیکته میکنند و بدین سان هرگونه احتیاط کاری پندارگونه میشود.
🔸با محدودسازی حاکمیت در مرزهای به جا و مناسب اش دیگر نباید از هیچ چیز بترسید، زیرا از استبداد فردی یا استبداد جمعی تایید ظاهری را که میپندارد از موافقتِ مورد نیازش به دست آمده برمیگیرید و بدین سان ثابت میکنید که این موافقت، هرچند واقعی باشد، توان و قدرت تایید چیزی را ندارد.
📚📖شور آزادی، بنژامن کنستان ترجمه عبدالوهاب احمدی
@cafe_andishe95
🔸با محدودسازی حاکمیت در مرزهای به جا و مناسب اش دیگر نباید از هیچ چیز بترسید، زیرا از استبداد فردی یا استبداد جمعی تایید ظاهری را که میپندارد از موافقتِ مورد نیازش به دست آمده برمیگیرید و بدین سان ثابت میکنید که این موافقت، هرچند واقعی باشد، توان و قدرت تایید چیزی را ندارد.
📚📖شور آزادی، بنژامن کنستان ترجمه عبدالوهاب احمدی
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
♦️جناح چپ میکوشد فرد را از قید اسارت محیط اطرافش رها سازد، اما ممکن است در نهایت او را در دستگاه دولت به بند کشد، این اسارتی است که به لحاظ حقوقی از دور اعمال میشود اما در عمل در همهجا حضور دارد. به هر حال، هر قدر دولت بخش بزرگتری از اجتماع را پوشش دهد،…
👁🗨روشنفکران در جستوجوی دین نو
🚩☭ آموزه مارکسیسم به کمونیست های راستین تفسیری کلی از جهان ارائه میدهد؛ و احساساتی مشابه آنچه در میان سلحشوران جنگ های صلیبی در تمامی اعصار وجود داشته در روح آنان میدمد؛ سلسله مراتبی از ارزش ها ایجاد میکند ؛ و هنجارهای رفتار مطلوب را وضع میکند. آموزه مارکسیسم در روح افراد و اجتماعات برجا میگذارد که جامعه شناسان آن را به ادیان نسبت میدهند. کمونیستها صراحتا امر استعلایی و مقدس را انکار نمیکنند اما به یاد میآورند که بسیاری از جوامع در طی قرون از ایده اولوهیت یا ذات باوری خداوند بی خبر بوده اند بی آنکه از روش تفکر و احساس و نیز تکلیف و ایثارگری یعنی همه آن چیزهایی بی اطلاع باشند که ناظر امروزی آن ها را برگرفته از دین میداند.
میتوان دین را به گونه ای تعریف کرد که شامل کیش ها، آیین ها ،احساسات قبایل به اصطلاح بدوی، تعالیم و اعمال آیین کنفوسیوس و الهامات متعالی مسیح یا بودا باشد، اما آنچه مهم است معنای دین سکولار در غرب یعنی در محیطی است که آغشته به مسیحیت است.
📚📖 افیون روشنفکران، رمون آرون ترجمه پیروز ایزدی
@cafe_andishe95
🚩☭ آموزه مارکسیسم به کمونیست های راستین تفسیری کلی از جهان ارائه میدهد؛ و احساساتی مشابه آنچه در میان سلحشوران جنگ های صلیبی در تمامی اعصار وجود داشته در روح آنان میدمد؛ سلسله مراتبی از ارزش ها ایجاد میکند ؛ و هنجارهای رفتار مطلوب را وضع میکند. آموزه مارکسیسم در روح افراد و اجتماعات برجا میگذارد که جامعه شناسان آن را به ادیان نسبت میدهند. کمونیستها صراحتا امر استعلایی و مقدس را انکار نمیکنند اما به یاد میآورند که بسیاری از جوامع در طی قرون از ایده اولوهیت یا ذات باوری خداوند بی خبر بوده اند بی آنکه از روش تفکر و احساس و نیز تکلیف و ایثارگری یعنی همه آن چیزهایی بی اطلاع باشند که ناظر امروزی آن ها را برگرفته از دین میداند.
میتوان دین را به گونه ای تعریف کرد که شامل کیش ها، آیین ها ،احساسات قبایل به اصطلاح بدوی، تعالیم و اعمال آیین کنفوسیوس و الهامات متعالی مسیح یا بودا باشد، اما آنچه مهم است معنای دین سکولار در غرب یعنی در محیطی است که آغشته به مسیحیت است.
📚📖 افیون روشنفکران، رمون آرون ترجمه پیروز ایزدی
@cafe_andishe95
📜 تداوم سنتهای ایران کهن تا امروز امری است چشمگیر. فیالمثل جشن بزرگ ایرانیان امروزه یک روز خاص اسلامی نیست بلکه همانا نوروز است که در اعتدال ربیعی برابر با 21 مارس قرار دارد.
📚📖 عصر زرین فرهنگ ایران، ریچارد ن. فرای ترجمه مسعود رجب نیا
@cafe_andishe95
📚📖 عصر زرین فرهنگ ایران، ریچارد ن. فرای ترجمه مسعود رجب نیا
@cafe_andishe95
🥂💐🌸🌺💐🌺🌸🪷
در بارهی خلق و خوی ایرانی سخن بسیار گفتهاند. هر ملتی عیبهایی دارد. در حق ایرانیان میگویند که قومی خو پذیرند. هر روز به مقتضای زمانه، به رنگی درمیآیند. با زمانه نمیستیزند، بلکه میسازند. رسم و آیین هر بیگانهای را میپذیرند و شیوهی دیرین خود را زود فراموش میکنند.
بعضی از نویسندگان این را هنری دانستهاند و راز بقای ایران را در آن جستهاند. من نمیدانم که این صفت عیب است یا هنر است، اما در قبول این نسبت تردید و تأملی دارم.
از روزی که پدران ما به این سرزمین آمدند و نام خانواده و نژاد خود را به آن دادند، گویی سرنوشتی تلخ و دشوار برای ایشان مقرر شده بود. تقدیر چنان بود که این قوم نگهبان فروغ ایزدی، یعنی دانش و فرهنگ، باشد. میان جهان روشنی که فرهنگ و تمدن در آن پرورش مییافت و عالم تیرگی که در آن کین و ستیز میرویید، سّدی شود و نیروی یزدان را از گزند اهریمن نگهدارد.
پدران ما از همان آغاز کار وظیفهی سترگ خود را دریافتند. زردشت از میان گروه برخاست و مأموریت قوم ایرانی را درست و روشن معین کرد و فرمود که باید به یاری یزدان با اهریمن بجنگند تا آنگاه که آن دشمن بدکنش از پا درآید.
ایرانی بار گران این امانت را بهدوش کشید. پیکاری بزرگ بود. فرّ کیان، فرّ مزدا آفرید. آن فرّ نیرومند ستودهی ناگرفتنی را به او سپرده بودند؛ فرّی که اهریمن میکوشید تا بر آن دست بیابد.
گاهی فرستادهی اهریمن دلیری میکرد و پیش میتاخت تا فرّ را برباید. اما خود را با پهلوان روبهرو مییافت و غریو دلیرانهی او به گوشش میرسید. اهریمن، گامی واپس مینهاد. پهلوان دلیر و سهمگین بود.
گاهی پهلوان پیش میخرامید و میاندیشید که دیگر فرّ ازآن اوست. آنگاه اهریمن شبیخون میآورد و نعرهی او در دشت میپیچید. پهلوان درنگ میکرد. اهریمن سهمگین بود.
در این پیکار، روزگارها گذشت و داستان این زد و خورد، افسانه شد و بر زبانها روان گشت، اما هنوز نبرد دوام داشت. پهلوان، سالخورده شد، فرتوت شد، نیروی تنش سستی گرفت، اما دل و جانش جوان ماند. هنوز اهریمن از نهیب او بیمناک است. هنوز پهلوان، دلیر و سهمناک است. این همان پهلوان است که هر سال جامهی رنگرنگ نوروز میپوشد وبه یاد روزگار جوانی شادی میکند.
اگر بر ما ایرانیان در این روزگار عیبی باید گرفت این است که تاریخ خود را درست نمیشناسیم و دربارهی آن چه بر ما گذشتهاست هر چه را که دیگران گفتهاند و میگویند طوطیوار تکرار میکنیم.
کمتر ملتی را در جهان میتوان یافت که عمری چنین دراز بسرآورده و با حوادثی چنین بزرگ روبهرو شده و تغییراتی چنین عظیم در زندگیش روی داده باشد و پیوسته در همه حال، خود را به یاد داشته باشد و دمی از گذشته و حال و آیندهی خویش غافل نشود.
بیش از آنچه ایرانیان رنگ بیگانه گرفتند، بیگانگان ایرانی شدند. جامهی ایرانی پوشیدند، آیین ایرانی پذیرفتند، جشنهای ایران را برپا داشتند و پیش خدای ایران زانوی ادب بر زمین زدند.
کدام ملت دیگر را میشناسیم که به گذشتهی خود، به تاریخ باستان خود، به آیین و آداب گذشتهی خود بیش از این پایبند و وفادار باشد؟ این جشن نوروز که دو سه هزار سال است با همهی آداب و رسوم در این سرزمین باقی و برقرار است، مگر نشانی از ثبات و پایداری ایرانیان در نگهداشتن آیین ملی خود نیست؟
نوروز یکی از نشانههای ملیت ماست. نوروز یکی از روزهای تجلی روح ایرانی است. نوروز برهان این دعوی است که ایران، با همهی سالخوردگی، هنوز جوان و نیرومند است.
در این روز باید دعا کنیم. همان دعا که سههزار سال پیش از این زردشت کرد:
**«منش بد شکست بیابد
منش نیک پیروز شود.
دروغ شکست بیابد
راستی بر آن پیروز شود.
خرداد واَمرداد بر هر دو پیروز شوند،
بر گرسنگی و تشنگی.
اهریمن بدکنش ناتوان شود،
و رو به گریز نهد».
و نوروز بر شما فرخنده و خرم و خجسته باشد!
📚پرویز ناتل خانلری، "نوروز یکی از نشانههای ملیت ماست"، مجلهی «سخن»، دور هفتم، سال ۱۳۳۶، شمارهی دوازدهم
@cafe_andishe95
در بارهی خلق و خوی ایرانی سخن بسیار گفتهاند. هر ملتی عیبهایی دارد. در حق ایرانیان میگویند که قومی خو پذیرند. هر روز به مقتضای زمانه، به رنگی درمیآیند. با زمانه نمیستیزند، بلکه میسازند. رسم و آیین هر بیگانهای را میپذیرند و شیوهی دیرین خود را زود فراموش میکنند.
بعضی از نویسندگان این را هنری دانستهاند و راز بقای ایران را در آن جستهاند. من نمیدانم که این صفت عیب است یا هنر است، اما در قبول این نسبت تردید و تأملی دارم.
از روزی که پدران ما به این سرزمین آمدند و نام خانواده و نژاد خود را به آن دادند، گویی سرنوشتی تلخ و دشوار برای ایشان مقرر شده بود. تقدیر چنان بود که این قوم نگهبان فروغ ایزدی، یعنی دانش و فرهنگ، باشد. میان جهان روشنی که فرهنگ و تمدن در آن پرورش مییافت و عالم تیرگی که در آن کین و ستیز میرویید، سّدی شود و نیروی یزدان را از گزند اهریمن نگهدارد.
پدران ما از همان آغاز کار وظیفهی سترگ خود را دریافتند. زردشت از میان گروه برخاست و مأموریت قوم ایرانی را درست و روشن معین کرد و فرمود که باید به یاری یزدان با اهریمن بجنگند تا آنگاه که آن دشمن بدکنش از پا درآید.
ایرانی بار گران این امانت را بهدوش کشید. پیکاری بزرگ بود. فرّ کیان، فرّ مزدا آفرید. آن فرّ نیرومند ستودهی ناگرفتنی را به او سپرده بودند؛ فرّی که اهریمن میکوشید تا بر آن دست بیابد.
گاهی فرستادهی اهریمن دلیری میکرد و پیش میتاخت تا فرّ را برباید. اما خود را با پهلوان روبهرو مییافت و غریو دلیرانهی او به گوشش میرسید. اهریمن، گامی واپس مینهاد. پهلوان دلیر و سهمگین بود.
گاهی پهلوان پیش میخرامید و میاندیشید که دیگر فرّ ازآن اوست. آنگاه اهریمن شبیخون میآورد و نعرهی او در دشت میپیچید. پهلوان درنگ میکرد. اهریمن سهمگین بود.
در این پیکار، روزگارها گذشت و داستان این زد و خورد، افسانه شد و بر زبانها روان گشت، اما هنوز نبرد دوام داشت. پهلوان، سالخورده شد، فرتوت شد، نیروی تنش سستی گرفت، اما دل و جانش جوان ماند. هنوز اهریمن از نهیب او بیمناک است. هنوز پهلوان، دلیر و سهمناک است. این همان پهلوان است که هر سال جامهی رنگرنگ نوروز میپوشد وبه یاد روزگار جوانی شادی میکند.
اگر بر ما ایرانیان در این روزگار عیبی باید گرفت این است که تاریخ خود را درست نمیشناسیم و دربارهی آن چه بر ما گذشتهاست هر چه را که دیگران گفتهاند و میگویند طوطیوار تکرار میکنیم.
کمتر ملتی را در جهان میتوان یافت که عمری چنین دراز بسرآورده و با حوادثی چنین بزرگ روبهرو شده و تغییراتی چنین عظیم در زندگیش روی داده باشد و پیوسته در همه حال، خود را به یاد داشته باشد و دمی از گذشته و حال و آیندهی خویش غافل نشود.
بیش از آنچه ایرانیان رنگ بیگانه گرفتند، بیگانگان ایرانی شدند. جامهی ایرانی پوشیدند، آیین ایرانی پذیرفتند، جشنهای ایران را برپا داشتند و پیش خدای ایران زانوی ادب بر زمین زدند.
کدام ملت دیگر را میشناسیم که به گذشتهی خود، به تاریخ باستان خود، به آیین و آداب گذشتهی خود بیش از این پایبند و وفادار باشد؟ این جشن نوروز که دو سه هزار سال است با همهی آداب و رسوم در این سرزمین باقی و برقرار است، مگر نشانی از ثبات و پایداری ایرانیان در نگهداشتن آیین ملی خود نیست؟
نوروز یکی از نشانههای ملیت ماست. نوروز یکی از روزهای تجلی روح ایرانی است. نوروز برهان این دعوی است که ایران، با همهی سالخوردگی، هنوز جوان و نیرومند است.
در این روز باید دعا کنیم. همان دعا که سههزار سال پیش از این زردشت کرد:
**«منش بد شکست بیابد
منش نیک پیروز شود.
دروغ شکست بیابد
راستی بر آن پیروز شود.
خرداد واَمرداد بر هر دو پیروز شوند،
بر گرسنگی و تشنگی.
اهریمن بدکنش ناتوان شود،
و رو به گریز نهد».
و نوروز بر شما فرخنده و خرم و خجسته باشد!
📚پرویز ناتل خانلری، "نوروز یکی از نشانههای ملیت ماست"، مجلهی «سخن»، دور هفتم، سال ۱۳۳۶، شمارهی دوازدهم
@cafe_andishe95
💠 فردوسی در یکی از تاریکترین دورههای تاریخی، یعنی محمود غزنوی متعصب و تاراجگر میزیست و بارها از وضع زمانه شکایت کرد، ولی همواره نور امیدی در دلش میتابید و برای ایرانیان آیندهای روشن پیشبینی میکرد:
▫️درخت برومند چون شد بلند
گر آید ز گردون بر او برگزند
▫️شود برگ پژمرده و بیخ سست
سرش سوی پستی گراید نخست
▫️چو از جایگه بگسلد پای خویش
بشاخ نو آئین دهد جای خویش
▫️مر او را سپارد گل و برگ و باغ
بهاری بکردار روشن چراغ
▫️که گردون نگردد مگر بر بهی
بما باز گردد کلاه مهی
📚📖 شاهنشاهان و سنتهای ایرانیان، علیرضا شاپور شهبازی
@cafe_andishe95
▫️درخت برومند چون شد بلند
گر آید ز گردون بر او برگزند
▫️شود برگ پژمرده و بیخ سست
سرش سوی پستی گراید نخست
▫️چو از جایگه بگسلد پای خویش
بشاخ نو آئین دهد جای خویش
▫️مر او را سپارد گل و برگ و باغ
بهاری بکردار روشن چراغ
▫️که گردون نگردد مگر بر بهی
بما باز گردد کلاه مهی
📚📖 شاهنشاهان و سنتهای ایرانیان، علیرضا شاپور شهبازی
@cafe_andishe95
Forwarded from Reza Pahlavi - Official TG
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
هممیهنان عزیزم!
فرا رسیدن نوروز باستانی، و آغاز بهاری نو را به شما شادباش میگویم.
سالی که گذشت، سال درخشش و سرافرازی ملت ایران بود. شما در این سال، در مقابل یکی از ستمکارترین رژیمهای تاریخ، حماسهای به نام زن، به نام زندگی و به نام آزادی آفریدید، و پس از چندین سال مبارزه جانانه و میهنپرستانه، سرانجام توانستید جهانیان را به تحسین دلیری و بزرگی خود وادارید.
عزم و اراده ملی شما برای رهایی میهنمان از اشغال ضحاک و ضحاکیان، و رسیدن به آزادی و رفاهی که لایقش هستید، مقصدی جز پیروزی ندارد. راهی که در پیش گرفتهاید، درخشان است. در این راه است که اراده ایرانی بر رژیم ضدایرانی غلبه خواهد کرد. چون مبارزه شما نه از سر ایدئولوژیهای موهوم، که بر سر عشقتان به سرزمین کهنمان، به کشور عزیزمان، ایران است. شما میخواهید ایران را پس بگیرید و آن را با جان و دلتان از نو بسازید.
در این راه، یاد و نام جانباختگان دلیر میهن، فانوس روشنیبخش ماست. آنان همیشه زندهاند و یادشان به ما انگیزه میبخشد. در این روز و سال نو، بار دیگر از شما میخواهم که یار و یاور خانوادههای آن جاویدنامان باشید. برای پدران و مادرانی که جوان از دست دادهاند، فرزندی کنید، و برای فرزندانی که پدر و مادر از دست دادهاند، حق پدری و مادری را به جا آورید.
هوای همدیگر را داشته باشید که به زیر کشیدن این رژیم ظالم، و پس از آن، ساختن ایرانی آزاد، آباد، مرفه و مقتدر، تنها با حفظ اتحاد و همبستگی ملیمان ممکن است.
پاینده ایران!
هر روزتان نوروز!
نوروزتان پیروز!
@OfficialRezaPahlavi
فرا رسیدن نوروز باستانی، و آغاز بهاری نو را به شما شادباش میگویم.
سالی که گذشت، سال درخشش و سرافرازی ملت ایران بود. شما در این سال، در مقابل یکی از ستمکارترین رژیمهای تاریخ، حماسهای به نام زن، به نام زندگی و به نام آزادی آفریدید، و پس از چندین سال مبارزه جانانه و میهنپرستانه، سرانجام توانستید جهانیان را به تحسین دلیری و بزرگی خود وادارید.
عزم و اراده ملی شما برای رهایی میهنمان از اشغال ضحاک و ضحاکیان، و رسیدن به آزادی و رفاهی که لایقش هستید، مقصدی جز پیروزی ندارد. راهی که در پیش گرفتهاید، درخشان است. در این راه است که اراده ایرانی بر رژیم ضدایرانی غلبه خواهد کرد. چون مبارزه شما نه از سر ایدئولوژیهای موهوم، که بر سر عشقتان به سرزمین کهنمان، به کشور عزیزمان، ایران است. شما میخواهید ایران را پس بگیرید و آن را با جان و دلتان از نو بسازید.
در این راه، یاد و نام جانباختگان دلیر میهن، فانوس روشنیبخش ماست. آنان همیشه زندهاند و یادشان به ما انگیزه میبخشد. در این روز و سال نو، بار دیگر از شما میخواهم که یار و یاور خانوادههای آن جاویدنامان باشید. برای پدران و مادرانی که جوان از دست دادهاند، فرزندی کنید، و برای فرزندانی که پدر و مادر از دست دادهاند، حق پدری و مادری را به جا آورید.
هوای همدیگر را داشته باشید که به زیر کشیدن این رژیم ظالم، و پس از آن، ساختن ایرانی آزاد، آباد، مرفه و مقتدر، تنها با حفظ اتحاد و همبستگی ملیمان ممکن است.
پاینده ایران!
هر روزتان نوروز!
نوروزتان پیروز!
@OfficialRezaPahlavi
🎉 عید باستانی نوروز بر تمامی ایرانیان فرخنده و خجسته باد.💐
🥀به یاد همه عزیزانی که در راه آزادی میهن جان عزیز خود را فدا کردند؛ نامشان جاودان و راهشان مستدام.
⚜️ سالی پر از امید، شادی و سلامتی و رسیدن به آزادی برای شما عزیزان
✨پاینده باد ایران
💎 لیبراسیون/لیبرالیسم
@cafe_andishe95
🥀به یاد همه عزیزانی که در راه آزادی میهن جان عزیز خود را فدا کردند؛ نامشان جاودان و راهشان مستدام.
⚜️ سالی پر از امید، شادی و سلامتی و رسیدن به آزادی برای شما عزیزان
✨پاینده باد ایران
💎 لیبراسیون/لیبرالیسم
@cafe_andishe95
Forwarded from 🔥قدرت بی قدرتان🔥
نوروز را جشن بگیرید و کنار خانوادتون باشید، نه برای اینکه هیچ غمی نداریم که بسیار غم داریم، نه برای اینکه بیخیال هستیم که کلی دغدغه و نگرانی داریم، نوروز را جشن بگیریم چون نماد اتحاد و شادی و پایداری ما ایرانی ها است.
راه آزادی و بدست آوردن حقمان از اتحاد و یاد کردن نماد های ملی و داشتن امید می گذرد.
نوروز را جشن بگیرید تا دشمنان این کشور و کسانی که ایران را غمگین و خالی از هویت ملی و اتحاد می خواهند غمگین بشوند و حسرت بخورند.
راه آزادی و بدست آوردن حقمان از اتحاد و یاد کردن نماد های ملی و داشتن امید می گذرد.
نوروز را جشن بگیرید تا دشمنان این کشور و کسانی که ایران را غمگین و خالی از هویت ملی و اتحاد می خواهند غمگین بشوند و حسرت بخورند.
✨از مانتوهای جلو باز تا اباذری های چپ اندیش❗️
توتالیزاسیون روندی است یکسان ساز که به وسیله آن یک ایدئولوژی مسلط بر هر متنی تحمیل می شود. این اصطلاح را پساساختارگرایانی چون فوکو،ژاک دریدا،پل دومان و ادوارد سعید بکار می بردند تا نشان دهند که چگونه در برخی نظام های سیاسی اراده معطوف به قدرت در تلاش برای ایجاد وحدت همه نوع تکثر را از بین می برد و بر نوعی یکسان اندیشی و یکسانی در فرم و محتوا تاکید می گذارند.نمونه چنین روندی را می توان در پادگان ها و محیط های نظامی دید که همه افراد باید متحدالشکل بوده و از دستورات فرماندهی سلسله مراتبی تبعیت کنند.
در حوزه ادبیات و هنر کمونیستها مخالف فرم بودند و می گفتند در ادبیات باید روی معنا تمرکز شود چون از طریق معنا می توان ایدئولوژی کمونیسم را رواج داد.لذا نویسندگانی که به این دستورات انحصارطلبانه تن ندادند مجبور به تبعید شدند و نمونه بارز آن سرکوب فرمالیستهای روس توسط استالین در اواخر دهه بیست است.استالین می خواست کل جامعه یک شکل،یکدست و یونیفرم باشد.خوشبختی و سعادت نمی توانست شکل های مختلف داشته باشد بلکه فقط آنی بود که دیکتاتور می گفت.ازاین رو هر نوع تکثر و هرنوع فرم تازه پدیدارشده ای درحکم یک تهدید بود.
◼️سال ها پیش اشاره کردم حاکمان ایران به تبعیت از رفقای کمونیست شان مخالف هرنوع فرم تازه هستند.آنها دقیقاً در پی تحمیل یک فرم و یک محتوای واحد از زندگی،سیاست،سعادت هستند.تکثر و پلورالیسم برای شان نوعی تهدید است چون فرم و ایدئولوژی آنها را زیر سوال می برد.تاکید آنها بر حجاب همشکل و همسان زنان در واقع مبارزه با فرم بود.دربرابر آنها اما فولکلور غنی و پر ازتنوع و تکثر جهان زیست ایرانی بود که زیر بار این یکسان سازی پوشش شرعی نمی رفت. تنوع رنگ و فرم درلباس و رقص کردی، ترکی،گیلکی و دیگر اقوام ایرانی ناخواسته دربرابر این یونیفرم سازی مقاومت می کرد.در واقع درایران تنوع و تکثر فرم های زندگی بزرگ ترین مانع در برابر حاکمیت برای خلق نوعی کره شمالی ثانوی بود.
فرم را دستکم نگیریم.در جایی که همه به کراوات به دید منفی نگاه می کردند و متاثر از بنی صدر آن را دم خر می دانستند استاد دانشگاه و یا حتی شهروندان عادی که در مراسم عروسی کراوات می زدند نوعی مقاومت از خود نشان می دادند تا دربرابر نگاه تمامتخواهانه جامعه از خودبودن،تفرد،معنای شخصی دفاع کنند.در برابر سرکوب امر زنانه و دخالت در پوشش زنان این دختران شجاع ایرانی بودند که با ابداع فرم های جدید پوشش و با تکثیر رنگ در برابر سیاهی و همشکل سازی حاکمیت مقاومت می کردند.در واقع در طی این چهاردهه سیاست همسان سازی فرم این زنان بودند که در فضای عمومی و خصوصی با فرم های ابداعی و متنوع و متفاوت خود به مبارزه با اراده همشکل ساز حاکمیت بپا خواستند.قهرمانان تفرد و ارزش های لیبرالی دراین جامعه نه روشنفکران دانشگاهی بلکه زنان و دختران ایران بودند.تاثیری که یک دختر ایرانی با انتخاب پوشش فردی خود بر روند آزادی خواهی و تفرد جویی گذاشته است به مراتب ارزشمندتر از تلاش همه آن قلم به دستانی بود که یکی بر میخ و یکی برنعل می زدند.
🎼پس از درگذشت مرتضی پاشایی خواننده پاپ ایرانی جمعیت عظیمی از دختران و پسران نوجوان و جوان به خیابان آمدند. گرچه یوسف اباذری استاد چپ اندیش دانشگاه تربیت مدرس با حمله به موسیقی پاپ و اعتراض به سبک موسیقی ایشان آن را بی ارزش و فاقد محتوا دانست دربرابرش دختری با صدای بلند از سبک زندگی و سلیقه فردی دفاع کرد.درواقع اباذری با آن همه مطالعه و ادعا متوجه نبود که دارد همان ایدئولوژی استالین را تبلیغ می کند او ازهمه می خواست چون او به موسیقی بتهوون گوش دهند.همه مثل او بیندیشند و جهان را هم مثل او ببینند.دربرابر نسلی بالا می آمد که ازاین همه تحکم، و ارشاد و تذکر و سیاست بشین بپای پادگانی حاکمان جانش به لب آمده بود.جوان ایرانی می خواست سبک زندگی و ذوق شخصی خود را زندگی کند.جوان ایرانی اگر نه در اندیشه اما درعمل دقیقاً شعار کانت پدر روشنگری را زندگی می کرد و می خواست.«شجاع باش و اندیشه خود را بکاربگیر» شعری از هوراس که ترجمه دقیق تر آن این بود«شجاع باش و خودت زندگی را بچش».
اگر بگویم شعار زن،زندگی و آزادی مبارزه ای فرمالیستی دربرابر سیاست تحکم گونه و یونیفرم کننده حاکمان و خود بزرگ بینانی چون اباذری است حرفی به خطا نگفته ام.اینجاست که می توان دید چگونه یک دختر چهارده ساله به شم غریزه زندگی را بهتر ازاندیشمندی می بیند و درک می کند که مدتها زیر خروارخروار ایدئولوژی امکان بازاندیشی در افکار مخرب خود را نداده است. واقعیت این است درایران سیاه زده مان مانتوهای جلو باز نقشی به مراتب ارزنده تر از نوشته های صدها نویسنده و روزنامه نگار و محقق و به اصطلاح روشنفکر اصلاح طلب ایفا کرده است.
✍🏼دکتر قربان عباسی
@cafe_andishe95
توتالیزاسیون روندی است یکسان ساز که به وسیله آن یک ایدئولوژی مسلط بر هر متنی تحمیل می شود. این اصطلاح را پساساختارگرایانی چون فوکو،ژاک دریدا،پل دومان و ادوارد سعید بکار می بردند تا نشان دهند که چگونه در برخی نظام های سیاسی اراده معطوف به قدرت در تلاش برای ایجاد وحدت همه نوع تکثر را از بین می برد و بر نوعی یکسان اندیشی و یکسانی در فرم و محتوا تاکید می گذارند.نمونه چنین روندی را می توان در پادگان ها و محیط های نظامی دید که همه افراد باید متحدالشکل بوده و از دستورات فرماندهی سلسله مراتبی تبعیت کنند.
در حوزه ادبیات و هنر کمونیستها مخالف فرم بودند و می گفتند در ادبیات باید روی معنا تمرکز شود چون از طریق معنا می توان ایدئولوژی کمونیسم را رواج داد.لذا نویسندگانی که به این دستورات انحصارطلبانه تن ندادند مجبور به تبعید شدند و نمونه بارز آن سرکوب فرمالیستهای روس توسط استالین در اواخر دهه بیست است.استالین می خواست کل جامعه یک شکل،یکدست و یونیفرم باشد.خوشبختی و سعادت نمی توانست شکل های مختلف داشته باشد بلکه فقط آنی بود که دیکتاتور می گفت.ازاین رو هر نوع تکثر و هرنوع فرم تازه پدیدارشده ای درحکم یک تهدید بود.
◼️سال ها پیش اشاره کردم حاکمان ایران به تبعیت از رفقای کمونیست شان مخالف هرنوع فرم تازه هستند.آنها دقیقاً در پی تحمیل یک فرم و یک محتوای واحد از زندگی،سیاست،سعادت هستند.تکثر و پلورالیسم برای شان نوعی تهدید است چون فرم و ایدئولوژی آنها را زیر سوال می برد.تاکید آنها بر حجاب همشکل و همسان زنان در واقع مبارزه با فرم بود.دربرابر آنها اما فولکلور غنی و پر ازتنوع و تکثر جهان زیست ایرانی بود که زیر بار این یکسان سازی پوشش شرعی نمی رفت. تنوع رنگ و فرم درلباس و رقص کردی، ترکی،گیلکی و دیگر اقوام ایرانی ناخواسته دربرابر این یونیفرم سازی مقاومت می کرد.در واقع درایران تنوع و تکثر فرم های زندگی بزرگ ترین مانع در برابر حاکمیت برای خلق نوعی کره شمالی ثانوی بود.
فرم را دستکم نگیریم.در جایی که همه به کراوات به دید منفی نگاه می کردند و متاثر از بنی صدر آن را دم خر می دانستند استاد دانشگاه و یا حتی شهروندان عادی که در مراسم عروسی کراوات می زدند نوعی مقاومت از خود نشان می دادند تا دربرابر نگاه تمامتخواهانه جامعه از خودبودن،تفرد،معنای شخصی دفاع کنند.در برابر سرکوب امر زنانه و دخالت در پوشش زنان این دختران شجاع ایرانی بودند که با ابداع فرم های جدید پوشش و با تکثیر رنگ در برابر سیاهی و همشکل سازی حاکمیت مقاومت می کردند.در واقع در طی این چهاردهه سیاست همسان سازی فرم این زنان بودند که در فضای عمومی و خصوصی با فرم های ابداعی و متنوع و متفاوت خود به مبارزه با اراده همشکل ساز حاکمیت بپا خواستند.قهرمانان تفرد و ارزش های لیبرالی دراین جامعه نه روشنفکران دانشگاهی بلکه زنان و دختران ایران بودند.تاثیری که یک دختر ایرانی با انتخاب پوشش فردی خود بر روند آزادی خواهی و تفرد جویی گذاشته است به مراتب ارزشمندتر از تلاش همه آن قلم به دستانی بود که یکی بر میخ و یکی برنعل می زدند.
🎼پس از درگذشت مرتضی پاشایی خواننده پاپ ایرانی جمعیت عظیمی از دختران و پسران نوجوان و جوان به خیابان آمدند. گرچه یوسف اباذری استاد چپ اندیش دانشگاه تربیت مدرس با حمله به موسیقی پاپ و اعتراض به سبک موسیقی ایشان آن را بی ارزش و فاقد محتوا دانست دربرابرش دختری با صدای بلند از سبک زندگی و سلیقه فردی دفاع کرد.درواقع اباذری با آن همه مطالعه و ادعا متوجه نبود که دارد همان ایدئولوژی استالین را تبلیغ می کند او ازهمه می خواست چون او به موسیقی بتهوون گوش دهند.همه مثل او بیندیشند و جهان را هم مثل او ببینند.دربرابر نسلی بالا می آمد که ازاین همه تحکم، و ارشاد و تذکر و سیاست بشین بپای پادگانی حاکمان جانش به لب آمده بود.جوان ایرانی می خواست سبک زندگی و ذوق شخصی خود را زندگی کند.جوان ایرانی اگر نه در اندیشه اما درعمل دقیقاً شعار کانت پدر روشنگری را زندگی می کرد و می خواست.«شجاع باش و اندیشه خود را بکاربگیر» شعری از هوراس که ترجمه دقیق تر آن این بود«شجاع باش و خودت زندگی را بچش».
اگر بگویم شعار زن،زندگی و آزادی مبارزه ای فرمالیستی دربرابر سیاست تحکم گونه و یونیفرم کننده حاکمان و خود بزرگ بینانی چون اباذری است حرفی به خطا نگفته ام.اینجاست که می توان دید چگونه یک دختر چهارده ساله به شم غریزه زندگی را بهتر ازاندیشمندی می بیند و درک می کند که مدتها زیر خروارخروار ایدئولوژی امکان بازاندیشی در افکار مخرب خود را نداده است. واقعیت این است درایران سیاه زده مان مانتوهای جلو باز نقشی به مراتب ارزنده تر از نوشته های صدها نویسنده و روزنامه نگار و محقق و به اصطلاح روشنفکر اصلاح طلب ایفا کرده است.
✍🏼دکتر قربان عباسی
@cafe_andishe95
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🏛دولت بزرگ یا کوچک؟
📏اندازه دولت باید چقدر باشد؟
تاثیر اندازه دولت ها بر زندگی ما چیست؟
برای آنکه از مفهوم دولت بزرگ یا کوچک استفاده کنیم، مهم است که بتوانیم آن را قابل سنجش کنیم. در نتیجه اندازهگیری حجم فعالیتهای دولت در اقتصاد، اهمیت دارد.
اقتصاد و توسعه
@cafe_andishe95
📏اندازه دولت باید چقدر باشد؟
تاثیر اندازه دولت ها بر زندگی ما چیست؟
برای آنکه از مفهوم دولت بزرگ یا کوچک استفاده کنیم، مهم است که بتوانیم آن را قابل سنجش کنیم. در نتیجه اندازهگیری حجم فعالیتهای دولت در اقتصاد، اهمیت دارد.
اقتصاد و توسعه
@cafe_andishe95
🌍ناسیونالیسم و سرآغاز سرمایه داری در انگلستان🌏
🇬🇧
در(انگلستان) حوزه اقتصادی نیز تحولی همانند(علم) روی داد. ناسیونالیم باعث شد که معیارهای احترام و شؤون انسانی تغییر کند و در این معنا، چون در فعالیتهای اقتصادی با پروتستانیسم در آمیخت، تحصیل سود را که تا آن زمان مذموم شمرده میشد به هدفی موجه و قابل احترام تبدیل کرد.
برای نخستین بار در تاریخ اروپای ،مسیحی کسب و کار به خاطر تحصیل ،ثروت و نه فقط برای گذران معشیت ،روزمره موجه شمرده شد؛ به عبارت دیگر رشد اقتصادی از نظر اخلاقی جاذبه پیدا کرد.
این امر، زندگی قشرهایی گسترده از جامعه را که الزاماً درگیر امور اقتصادی بودند دگرگون کرد و باعث شد که ملاحظات مادی شرف و اعتبار یابد و قدر و ارزش این قشرها نزد خود آنها افزونی .گیرد.
🇬🇧
در آن میان ناسیونالیسم انگلیسی که وجهی عمدتاً فردگرایانه داشت، خود به خود در قالب ناسیونالیسم اقتصادی تجلی یافت بهره کشی اقتصادی، که وجدان ملی انگلیسیها بر آن مهر تأیید میزد به مثابه خدمت به ملت تصویر شد.
ثروت ملی به صورت بالاترین هدفی درآمد که هر انگلیسی که کار میکرد باید خود را وقف خدمت به آن کند و از آنجا که معیار سنجش ثروت ملی مقایسه آن با ثروت مفروض ملتهای دیگر ،بود، پس همگان به راه افزایش رقابت پذیری و تأمین رشد پایدار اقتصادی افتادند. رشدی که اقتصاد انگلستان در یک قرن و نیم قبل از انقلاب صنعتی به دست آورد، فارغ از احترامی که طبقه به اصطلاح بازرگان تحصیل کرد، غیر ممکن می بود ادای چنین احترامی به بازرگانان، در آن زمان، به جز در مورد اندک استثناهایی چون ،هلند برای مردمی که در همه جا درگیر معشیت روزمره خود بودند سابقه نداشت به علاوه در انگلستان نیز نظیر جاهای دیگر ناسیونالیسم باعث شد تا لایه بندیهای اجتماعی باز تعریف شود(حق برابری شهروندی) و تحرک حرفه ای موجه قلمداد گردد که خود از عوامل اصلی تأمین رشد پایدار بود ،همچنین تشویقی که از علم میشد نیز از
جمله عوامل مؤثر در برانگیختن روند ضروری رشد تکنولوژیک بود.
📚دایره المعارف ناسیونالیسم.لیا گرینفلد-ترجمه هرمز همایونپور
@cafe_andishe95
🇬🇧
در(انگلستان) حوزه اقتصادی نیز تحولی همانند(علم) روی داد. ناسیونالیم باعث شد که معیارهای احترام و شؤون انسانی تغییر کند و در این معنا، چون در فعالیتهای اقتصادی با پروتستانیسم در آمیخت، تحصیل سود را که تا آن زمان مذموم شمرده میشد به هدفی موجه و قابل احترام تبدیل کرد.
برای نخستین بار در تاریخ اروپای ،مسیحی کسب و کار به خاطر تحصیل ،ثروت و نه فقط برای گذران معشیت ،روزمره موجه شمرده شد؛ به عبارت دیگر رشد اقتصادی از نظر اخلاقی جاذبه پیدا کرد.
این امر، زندگی قشرهایی گسترده از جامعه را که الزاماً درگیر امور اقتصادی بودند دگرگون کرد و باعث شد که ملاحظات مادی شرف و اعتبار یابد و قدر و ارزش این قشرها نزد خود آنها افزونی .گیرد.
🇬🇧
در آن میان ناسیونالیسم انگلیسی که وجهی عمدتاً فردگرایانه داشت، خود به خود در قالب ناسیونالیسم اقتصادی تجلی یافت بهره کشی اقتصادی، که وجدان ملی انگلیسیها بر آن مهر تأیید میزد به مثابه خدمت به ملت تصویر شد.
ثروت ملی به صورت بالاترین هدفی درآمد که هر انگلیسی که کار میکرد باید خود را وقف خدمت به آن کند و از آنجا که معیار سنجش ثروت ملی مقایسه آن با ثروت مفروض ملتهای دیگر ،بود، پس همگان به راه افزایش رقابت پذیری و تأمین رشد پایدار اقتصادی افتادند. رشدی که اقتصاد انگلستان در یک قرن و نیم قبل از انقلاب صنعتی به دست آورد، فارغ از احترامی که طبقه به اصطلاح بازرگان تحصیل کرد، غیر ممکن می بود ادای چنین احترامی به بازرگانان، در آن زمان، به جز در مورد اندک استثناهایی چون ،هلند برای مردمی که در همه جا درگیر معشیت روزمره خود بودند سابقه نداشت به علاوه در انگلستان نیز نظیر جاهای دیگر ناسیونالیسم باعث شد تا لایه بندیهای اجتماعی باز تعریف شود(حق برابری شهروندی) و تحرک حرفه ای موجه قلمداد گردد که خود از عوامل اصلی تأمین رشد پایدار بود ،همچنین تشویقی که از علم میشد نیز از
جمله عوامل مؤثر در برانگیختن روند ضروری رشد تکنولوژیک بود.
📚دایره المعارف ناسیونالیسم.لیا گرینفلد-ترجمه هرمز همایونپور
@cafe_andishe95
📅اوایل هر سال یه سری متن احمقانه توی پیجهای فاخر ترِند میشه که میگه «آی ایرانیا اگر کشورتون فلانه بخاطر اینه که فرهنگ درستی ندارید و باید از خودتون شروع کنید.»
خلاصهٔ حرف همهٔ این متنها اینه که تا وقتی ما همهمون بافرهنگ، سختکوش، باسواد و باشعور نشیم کشور درست نمیشه. در واقع معتقد به «توسعهٔ پایین به بالا» هستن
کاری به نگاه چندش و متکبرانهٔ این نویسندهها ندارم که خودشون رو در اوج کمال و فرهیختگی میبینن و مردم عادی رو در حضیض نادانی و بیفرهنگی. ولی خود حرفشون هم کاملا چرند و بیارزشه.
🇺🇸
اون زمانی که «پدران موسس آمریکا» یعنی جرج واشنگتن، جان آدامز، توماس جفرسون و... داشتن پایهٔ مترقیترین جامعهٔ بشری رو میذاشتن، اکثر آمریکاییها یه مشت لات و لوتِ بیسواد و هفت تیرکش بودن.
مردم اون سیزده ایالت آمریکا میخواستن مالیات مفت به امپراتوری بریتانیا ندن و برای همین به فاندینگ فادرز یا همون هفت هشت نفر نخبهٔ اون زمان خودشون اعتماد کردن و در کنارشون جنگیدن. بعد هم مزد این اعتماد رو گرفتن.
آمریکا فقط یک مثالشه. به اندازهٔ تمام کشورهای توسعهیافتهٔ دنیا میتونم براتون مثال از «توسعهٔ بالا به پایین» بیارم. اما یه بار از یکی از این یابوهای برج عاج نشین که معتقد به توسعهٔ پایین به بالاست بپرسید یک مثال، فقط یک مثال از یه کشوری بزنه که اول اکثر مردم اونجا بافرهنگ و خردمند شدن و بعد کشورشون پیشرفت کرده.
بله درست حدس زدید، چنین مثالی وجود خارجی نداره و فقط توی ذهن معیوب اینها ساخته میشه تا برای فرهیختهنمایی به صورت سالادی از کلمات فاخر و بیمعنی اول هر سال به خورد مردم بدن.
✍️رشنالیست
@cafe_andishe95
خلاصهٔ حرف همهٔ این متنها اینه که تا وقتی ما همهمون بافرهنگ، سختکوش، باسواد و باشعور نشیم کشور درست نمیشه. در واقع معتقد به «توسعهٔ پایین به بالا» هستن
کاری به نگاه چندش و متکبرانهٔ این نویسندهها ندارم که خودشون رو در اوج کمال و فرهیختگی میبینن و مردم عادی رو در حضیض نادانی و بیفرهنگی. ولی خود حرفشون هم کاملا چرند و بیارزشه.
🇺🇸
اون زمانی که «پدران موسس آمریکا» یعنی جرج واشنگتن، جان آدامز، توماس جفرسون و... داشتن پایهٔ مترقیترین جامعهٔ بشری رو میذاشتن، اکثر آمریکاییها یه مشت لات و لوتِ بیسواد و هفت تیرکش بودن.
مردم اون سیزده ایالت آمریکا میخواستن مالیات مفت به امپراتوری بریتانیا ندن و برای همین به فاندینگ فادرز یا همون هفت هشت نفر نخبهٔ اون زمان خودشون اعتماد کردن و در کنارشون جنگیدن. بعد هم مزد این اعتماد رو گرفتن.
آمریکا فقط یک مثالشه. به اندازهٔ تمام کشورهای توسعهیافتهٔ دنیا میتونم براتون مثال از «توسعهٔ بالا به پایین» بیارم. اما یه بار از یکی از این یابوهای برج عاج نشین که معتقد به توسعهٔ پایین به بالاست بپرسید یک مثال، فقط یک مثال از یه کشوری بزنه که اول اکثر مردم اونجا بافرهنگ و خردمند شدن و بعد کشورشون پیشرفت کرده.
بله درست حدس زدید، چنین مثالی وجود خارجی نداره و فقط توی ذهن معیوب اینها ساخته میشه تا برای فرهیختهنمایی به صورت سالادی از کلمات فاخر و بیمعنی اول هر سال به خورد مردم بدن.
✍️رشنالیست
@cafe_andishe95
🧭لیبرالها معتقدند که رابطه بین دولتها و جامعه، بازی با جمع مثبت (positive-sum) است. بر اساس دیدگاه آنها، دولت میتواند محیطی مناسب، باثبات و قابل پیشبینی برای به وجود آوردن و رشد جامعه مدنی فراهم آورد. برای لیبرالها، جامعه مدنی مشارکتی، نهتنها در کنترل و توازن (checks and balances) فعالیتهای دولت نقش دارد، بلکه اطلاعات و مهارتهای مناسب برای تصمیمگیری بهتر را برای افراد جامعه فراهم میکند.
🏛 ساختار دولت، ماهیت و میزان مشارکت آن در زندگی مدنی و شرکتی، و همچنین روابط آن با سازمانهای جامعه، عوامل کلیدی هستند که تعیین میکنند آیا یک کشور در راه توسعه شکست میخورد یا خیر.
📄مایکل وولکاک-سرمایه اجتماعی چه رابطهای با توسعه اقتصادی دارد؟-حامد وحیدی
@cafe_andishe95
🏛 ساختار دولت، ماهیت و میزان مشارکت آن در زندگی مدنی و شرکتی، و همچنین روابط آن با سازمانهای جامعه، عوامل کلیدی هستند که تعیین میکنند آیا یک کشور در راه توسعه شکست میخورد یا خیر.
📄مایکل وولکاک-سرمایه اجتماعی چه رابطهای با توسعه اقتصادی دارد؟-حامد وحیدی
@cafe_andishe95
💥 نسبی گرایی اخلاقی غیرقابل فهم است (1)
تنوع باورها و روشهای زندگی واقعیتی قابل توجه در مورد ما انسانهاست. آنچه از نظر مورمونها درست و معقول است ممکن است برای مارکسیستها یا مائوریها منزجرکننده باشد. آزتکها انسانها را به دلایلی که امروز برای ما کاملا غیر قابل است قربانی میکردند و هیچ شکی نیست که انسانهای آینده ممکن است به همین شکل نسبت به برخی از اعمال ما متعجب شوند یا احساس انزجار کنند. به خاطر چنین دلایلی، برخی به این نتیجه میرسند که حقیقتی عینی در مورد اخلاق وجود ندارد. آنها میگویند که اختلاف نظر را به بهترین وجه میتوان این گونه توضیح داد که چندین حقیقت نسبی اخلاقی متفاوت و غیرقابل جمع وجود دارد، که به شکلی توسط باورهای یک جامعه تعیین میشوند، و این تنها گونه حقیقت اخلاقی موجود است. بنابراین برای آزتکها «قربانیکردن انسانها به لحاظ اخلاقی مجاز است» صحیح است هرچند برای ما غلط است. بنابراین به طور کلی، حکم اخلاقی الف به صورت نسبی صحیح است به شرط آنکه اعضای جامعه به آن باور داشته باشند. (همین ایده اصلی را میتوان به شکل دیگری پروراند. به عنوان مثال برخی نسبیگرایان ممکن است بگویند، حکم اخلاقی الف به صورت نسبی صحیح است اگر استانداردهای جامعه ب بر آن دلالت داشته باشند، فارغ از اینکه اعضای جامعه ب به آن باور داشته باشند یا خیر. من این جزئیات را نادیده میگیرم چرا که در مورد نکتهای که میخواهم بگویم تفاوتی ایجاد نخواهند کرد.)
در مقاله حاضر، این برهان عدم توافق اخلاقی را مورد بررسی قرار خواهم داد و آنچه را که به نظرم جدیترین مشکل نسبیگرایی اخلاقی است ارائه خواهم کرد: و آن این است که نمیتوان فهمید نسبی بودن حقیقتهای اخلاقی چه معنایی میتواند داشته باشد، نسبیگرایی اخلاقی، شاهدی علیه عینیت حقیقت اخلاقی باشد، تنها میتواند شاهدی بر پوچگرایی اخلاقی باشد: یعنی این ایده که هیچ حقیقت اخلاقی وجود ندارد.
❇️ تناقض آمیز بودن
برهان بر نسبیگرایی اخلاقی بر اساس تنوع اخلاقی، آنگونه که این برهان مطرح شده، متقاعدکننده نیست. اگر صرف این واقعیت که افراد یا گروهها بر سر یک ایده اختلاف دارند، دلیلی کافی برای این میبود که آن ایده ارزش صدق عینی ندارد، در این صورت، هیچ حقیقت عینیای در مورد عمر جهان یا علل اوتیسم وجود نمیداشت. نسبیگرایان به این امید که بتوانند از خود در برابر این استدلال نقضی محافظت کنند، معمولا ادعا میکنند که این اختلاف نظرها به شکلی با اختلاف نظرهای اخلاقی متفاوتند. به عنوان مثال جسه پریتز مدعی است که اختلاف نظرهای علمی را میتوان با مشاهدات و اندازهگیریهای بهتر حل و فصل کرد، و هنگامی که دانشمندان با شواهد یا دلایل مشابه مواجه میشوند، با هم توافق میکنند ولی در مورد متفکرانی که بر روی قواعد اخلاقی متفاوت کار میکنند، مسئله از این قرار نیست.
اما حتی اگر این تمایز را صدق کنیم، همچنان محل تردید است که اختلافنظر اخلاقی ، دلیل خوبی برای پذیرفتن نسبی گرایی اخلاقی باشد. از این گذشته، در فلسفه هم مانند اخلاق اختلافنظرهای عمیق و به ظاهر غیرقابل حلی وجود دارد. به عنوان مثال، برخی فیلسوفها فکر میکنند که حالتهای ذهنی مثل درد یا میل صرفا حالتهای جسمی هستند، برخی دیگر از فیلسوفها این را رد میکنند، با این حال هر دو گروه نسبت به مشاهدات و دلایلی که نظر طرف مقابل را پشتیبانی میکنند، آگاهی دارند. بنابراین، آیا باید بگوییم که هیچ حقیقت عینی در مورد چگونگی ارتباط حالتهای ذهنی با دنیای جسم وجود ندارد؟ این کاملا بعید به نظر میرسد. از همین رو، بسیاری از فیلسوفها این ادعای نسبیگرایی اخلاقی را رد میکنند که حقیقتهای اخلاقی به باورهای موجود در یک جامعه وابستهاند. آیا میتوان نتیجه گرفت که در مورد خود نسبیگرایی اخلاقی، تنها حقیقتی نسبی و نه حقیقتی عینی وجود دارد - یعنی اینکه بگوییم نسبی گرایی اخلاقی از دیدگاه جسه پرینتز صحیح است و دیدگاه ضدنسبیگرایی از منظر من به همان اندازه صحیح است؟
گمان میکنم که شمار اندکی از نسبیگرایان اخلاقی مایلند که اینگونه نسبیگرایی «سطح بالاتر» را بپذیرند. آنها فکر میکنند که هرچند فیلسوفهای گرفتار جهالت با آنها مخالف هستند، اما حقیقتهای اخلاقی جز این نیست که نسبت به جامعه ای خاص نسبی «هستند» - این یک امر واقع عینی در مورد واقعیت است که هیچ امر واقع اخلاقی عینی وجود ندارد بلکه تنها امور اخلاقی نسبی وجود دارند.
ادامه دارد ...
✍️جولین بیلارد ترجمه زُهیر باقری نوعپرست
@cafe_andishe95
تنوع باورها و روشهای زندگی واقعیتی قابل توجه در مورد ما انسانهاست. آنچه از نظر مورمونها درست و معقول است ممکن است برای مارکسیستها یا مائوریها منزجرکننده باشد. آزتکها انسانها را به دلایلی که امروز برای ما کاملا غیر قابل است قربانی میکردند و هیچ شکی نیست که انسانهای آینده ممکن است به همین شکل نسبت به برخی از اعمال ما متعجب شوند یا احساس انزجار کنند. به خاطر چنین دلایلی، برخی به این نتیجه میرسند که حقیقتی عینی در مورد اخلاق وجود ندارد. آنها میگویند که اختلاف نظر را به بهترین وجه میتوان این گونه توضیح داد که چندین حقیقت نسبی اخلاقی متفاوت و غیرقابل جمع وجود دارد، که به شکلی توسط باورهای یک جامعه تعیین میشوند، و این تنها گونه حقیقت اخلاقی موجود است. بنابراین برای آزتکها «قربانیکردن انسانها به لحاظ اخلاقی مجاز است» صحیح است هرچند برای ما غلط است. بنابراین به طور کلی، حکم اخلاقی الف به صورت نسبی صحیح است به شرط آنکه اعضای جامعه به آن باور داشته باشند. (همین ایده اصلی را میتوان به شکل دیگری پروراند. به عنوان مثال برخی نسبیگرایان ممکن است بگویند، حکم اخلاقی الف به صورت نسبی صحیح است اگر استانداردهای جامعه ب بر آن دلالت داشته باشند، فارغ از اینکه اعضای جامعه ب به آن باور داشته باشند یا خیر. من این جزئیات را نادیده میگیرم چرا که در مورد نکتهای که میخواهم بگویم تفاوتی ایجاد نخواهند کرد.)
در مقاله حاضر، این برهان عدم توافق اخلاقی را مورد بررسی قرار خواهم داد و آنچه را که به نظرم جدیترین مشکل نسبیگرایی اخلاقی است ارائه خواهم کرد: و آن این است که نمیتوان فهمید نسبی بودن حقیقتهای اخلاقی چه معنایی میتواند داشته باشد، نسبیگرایی اخلاقی، شاهدی علیه عینیت حقیقت اخلاقی باشد، تنها میتواند شاهدی بر پوچگرایی اخلاقی باشد: یعنی این ایده که هیچ حقیقت اخلاقی وجود ندارد.
❇️ تناقض آمیز بودن
برهان بر نسبیگرایی اخلاقی بر اساس تنوع اخلاقی، آنگونه که این برهان مطرح شده، متقاعدکننده نیست. اگر صرف این واقعیت که افراد یا گروهها بر سر یک ایده اختلاف دارند، دلیلی کافی برای این میبود که آن ایده ارزش صدق عینی ندارد، در این صورت، هیچ حقیقت عینیای در مورد عمر جهان یا علل اوتیسم وجود نمیداشت. نسبیگرایان به این امید که بتوانند از خود در برابر این استدلال نقضی محافظت کنند، معمولا ادعا میکنند که این اختلاف نظرها به شکلی با اختلاف نظرهای اخلاقی متفاوتند. به عنوان مثال جسه پریتز مدعی است که اختلاف نظرهای علمی را میتوان با مشاهدات و اندازهگیریهای بهتر حل و فصل کرد، و هنگامی که دانشمندان با شواهد یا دلایل مشابه مواجه میشوند، با هم توافق میکنند ولی در مورد متفکرانی که بر روی قواعد اخلاقی متفاوت کار میکنند، مسئله از این قرار نیست.
اما حتی اگر این تمایز را صدق کنیم، همچنان محل تردید است که اختلافنظر اخلاقی ، دلیل خوبی برای پذیرفتن نسبی گرایی اخلاقی باشد. از این گذشته، در فلسفه هم مانند اخلاق اختلافنظرهای عمیق و به ظاهر غیرقابل حلی وجود دارد. به عنوان مثال، برخی فیلسوفها فکر میکنند که حالتهای ذهنی مثل درد یا میل صرفا حالتهای جسمی هستند، برخی دیگر از فیلسوفها این را رد میکنند، با این حال هر دو گروه نسبت به مشاهدات و دلایلی که نظر طرف مقابل را پشتیبانی میکنند، آگاهی دارند. بنابراین، آیا باید بگوییم که هیچ حقیقت عینی در مورد چگونگی ارتباط حالتهای ذهنی با دنیای جسم وجود ندارد؟ این کاملا بعید به نظر میرسد. از همین رو، بسیاری از فیلسوفها این ادعای نسبیگرایی اخلاقی را رد میکنند که حقیقتهای اخلاقی به باورهای موجود در یک جامعه وابستهاند. آیا میتوان نتیجه گرفت که در مورد خود نسبیگرایی اخلاقی، تنها حقیقتی نسبی و نه حقیقتی عینی وجود دارد - یعنی اینکه بگوییم نسبی گرایی اخلاقی از دیدگاه جسه پرینتز صحیح است و دیدگاه ضدنسبیگرایی از منظر من به همان اندازه صحیح است؟
گمان میکنم که شمار اندکی از نسبیگرایان اخلاقی مایلند که اینگونه نسبیگرایی «سطح بالاتر» را بپذیرند. آنها فکر میکنند که هرچند فیلسوفهای گرفتار جهالت با آنها مخالف هستند، اما حقیقتهای اخلاقی جز این نیست که نسبت به جامعه ای خاص نسبی «هستند» - این یک امر واقع عینی در مورد واقعیت است که هیچ امر واقع اخلاقی عینی وجود ندارد بلکه تنها امور اخلاقی نسبی وجود دارند.
ادامه دارد ...
✍️جولین بیلارد ترجمه زُهیر باقری نوعپرست
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
💥 نسبی گرایی اخلاقی غیرقابل فهم است (1) تنوع باورها و روشهای زندگی واقعیتی قابل توجه در مورد ما انسانهاست. آنچه از نظر مورمونها درست و معقول است ممکن است برای مارکسیستها یا مائوریها منزجرکننده باشد. آزتکها انسانها را به دلایلی که امروز برای ما کاملا…
💥 نسبی گرایی اخلاقی غیرقابل فهم است (2)
📍اما این موضع به نحو نگرانکنندهای متزلزل است که نسبیگرایان بر اساس استدلالی به نسبیگرایی معتقد بشوند که خود وابسته به این اصل است که چنانچه اختلاف نظر خاصی در مورد موضوع الف وجود داشته باشد، پس حقیقتی عینی در مورد الف وجود ندارد. اگر اصل مذکور درست باشد، این امر واقع که چنین اختلاف نظری در مورد نتیجهی نسبیگرایانه آنها وجود دارد، نشان میدهد که این نتیجه خود نه به شکل عینی، بلکه تنها به صورت نسبی صحیح است. بنابراین اگر استدلال این نسبیگرا درست باشد، با توجه به ضابطههای خودش، نباید باور داشته باشد که نتیجه آن به نحو عینی صحیح است، اما اگر خود را محق بداند که نتیجه آن را باور داشته باشد، باید گفت که استدلالش معتبر نیست.
آیا این امر چارهپذیر نیست که اعتقاد به نسبی بودن حقیقت اخلاقی باید ناقض خود باشد، و اینکه آن حقیقت مربوط به حقیقت اخلاقی نیز خود صرفا به صورت نسبی صحیح باشد؟ خوشبختانه نیازی نیست که اعتنای زیادی به این سوال داشته باشیم، چرا که فکر میکنم مشکل اصلی نسبیگرایی اخلاقی این نیست که غلط، غیرمحتمل یا ناقض خود است، بلکه در حقیقت نامعقول است. منظورم این است که هیچ مفهوم معقولی از حقیقت وجود ندارد که بتوان از آن برای صورتبندی این نظر استفاده کرد که حقیقت اخلاقی بر حسب استانداردها یا باورهای یک جامعه خاص نسبی است.
❇️ حقیقت و باور
اجازه بدهید این ایراد را با بیان برخی امور بدیهی درمورد حقیقت روشن کنم. نخست، یک گزاره تنها در صورتی صادق است که چیزها را آنچنان که واقعا هستند بازنمایی کند. این گزاره که من جورابهای آبی پوشیدهام تنها در صورتی صادق است که من واقعا جوراب پایم باشد و جورابها واقعا آبی باشند.
همین اصل کلی، بیتردید، در مورد گزارههای اخلاقی نیز برقرار است. فرض کنید که من بگویم خودکشی غیراخلاقی است، با این حال در واقعیت عینی «چنان چیزی» به عنوان اشتباه اخلاقی وجود نداشته باشد. یعنی فرض کنید که هر کاری که هر کس انجام میدهد از نظر اخلاقی اشتباه نباشد، هرچند ممکن است برخی از اعمال به نظر ما اشتباه بیایند. در آن صورت، فرضیه من در مورد غیراخلاقی بودن غلط است، چرا که ویژگیای را به اعمال خاصی اطلاق میکند که هیچ چیز آن ویژگی را ندارد. این مانند آن است که من بگویم که جورابهای من را برادرزاده بابانوئل ساخته است. هیچ چیزی ویژگی ساخته شدن توسط برادرزاده بابانوئل را ندارد، و هر گزارهای که جورابهای من را با این ویژگی ارائه کند غلط است.
آنهایی که به نسبیگرایی اخلاقی علاقه دارند ممکن است اعتراض کنند که من صرفا یک مفهوم عینیتگرایانهای از حقیقت را پیشفرض گرفتهام : مفهومی که آنچه را درباره جهان گفته میشود یا اندیشیده میشود مرتبط میسازد به آنگونه که جهان مستقل از این افکار واقعا وجود دارد. آنچه آنها در عوض در ذهن دارند، مفهوم دیگری از حقیقت است- مفهومی که متضمن چنان رابطهای بین دیدگاههای ذهنی یا بازنماییها و چیزی مستقل از این دیدگاهها نیست.
من میپذیرم که مفهومی عینی از حقیقت را پیشفرض گرفتهام ولی جایگزینی آن چیست؟ آیا مفهومی از حقیقت داریم که متضمن چنین رابطهای نباشد؟ مطمئنا افراد گاهی میگویند که گزارهای برای شخص اول صحیح «به نظر میرسد» ولی برای شخص دوم صحیح به نظر نمیرسد. ولی همانطور که اگر چیزی طلا به نظر بیاید، نوعی از طلا نیست، چیزی که به نظر صحیح بیاید نوعی از حقیقت نیست. آنچه در این گونه سختن گفتن مراد میشود (اگر در اصل، چیزی مراد شود) صرفا باور است. اینکه گفته میشود برای برخی از بچهها بابانوئل در قطب شمال زندگی میکند صحیح است، در واقع شکل دیگری از گفتن این است که آنها این چنین باور دارند. ولی باور داشتن چنین چیزی را واقعیت نمیبخشد. به همین شکل، اگر نسبیگرایی اخلاقی صرفا این مدعا باشد که آنچه برای عدهای از نظر اخلاقی صحیح به نظر میآید (آنچه آنها در مورد اخلاق باور دارند) برای دیگران غلط به نظر میآید، درست است ولی از نظر فلسفی بدیهی است، و با عینیگرایی در مورد حقیقت اخلاق سازگار است.
ادامه دارد ...
✍️جولین بیلارد ترجمه زُهیر باقری نوعپرست
@cafe_andishe95
📍اما این موضع به نحو نگرانکنندهای متزلزل است که نسبیگرایان بر اساس استدلالی به نسبیگرایی معتقد بشوند که خود وابسته به این اصل است که چنانچه اختلاف نظر خاصی در مورد موضوع الف وجود داشته باشد، پس حقیقتی عینی در مورد الف وجود ندارد. اگر اصل مذکور درست باشد، این امر واقع که چنین اختلاف نظری در مورد نتیجهی نسبیگرایانه آنها وجود دارد، نشان میدهد که این نتیجه خود نه به شکل عینی، بلکه تنها به صورت نسبی صحیح است. بنابراین اگر استدلال این نسبیگرا درست باشد، با توجه به ضابطههای خودش، نباید باور داشته باشد که نتیجه آن به نحو عینی صحیح است، اما اگر خود را محق بداند که نتیجه آن را باور داشته باشد، باید گفت که استدلالش معتبر نیست.
آیا این امر چارهپذیر نیست که اعتقاد به نسبی بودن حقیقت اخلاقی باید ناقض خود باشد، و اینکه آن حقیقت مربوط به حقیقت اخلاقی نیز خود صرفا به صورت نسبی صحیح باشد؟ خوشبختانه نیازی نیست که اعتنای زیادی به این سوال داشته باشیم، چرا که فکر میکنم مشکل اصلی نسبیگرایی اخلاقی این نیست که غلط، غیرمحتمل یا ناقض خود است، بلکه در حقیقت نامعقول است. منظورم این است که هیچ مفهوم معقولی از حقیقت وجود ندارد که بتوان از آن برای صورتبندی این نظر استفاده کرد که حقیقت اخلاقی بر حسب استانداردها یا باورهای یک جامعه خاص نسبی است.
❇️ حقیقت و باور
اجازه بدهید این ایراد را با بیان برخی امور بدیهی درمورد حقیقت روشن کنم. نخست، یک گزاره تنها در صورتی صادق است که چیزها را آنچنان که واقعا هستند بازنمایی کند. این گزاره که من جورابهای آبی پوشیدهام تنها در صورتی صادق است که من واقعا جوراب پایم باشد و جورابها واقعا آبی باشند.
همین اصل کلی، بیتردید، در مورد گزارههای اخلاقی نیز برقرار است. فرض کنید که من بگویم خودکشی غیراخلاقی است، با این حال در واقعیت عینی «چنان چیزی» به عنوان اشتباه اخلاقی وجود نداشته باشد. یعنی فرض کنید که هر کاری که هر کس انجام میدهد از نظر اخلاقی اشتباه نباشد، هرچند ممکن است برخی از اعمال به نظر ما اشتباه بیایند. در آن صورت، فرضیه من در مورد غیراخلاقی بودن غلط است، چرا که ویژگیای را به اعمال خاصی اطلاق میکند که هیچ چیز آن ویژگی را ندارد. این مانند آن است که من بگویم که جورابهای من را برادرزاده بابانوئل ساخته است. هیچ چیزی ویژگی ساخته شدن توسط برادرزاده بابانوئل را ندارد، و هر گزارهای که جورابهای من را با این ویژگی ارائه کند غلط است.
آنهایی که به نسبیگرایی اخلاقی علاقه دارند ممکن است اعتراض کنند که من صرفا یک مفهوم عینیتگرایانهای از حقیقت را پیشفرض گرفتهام : مفهومی که آنچه را درباره جهان گفته میشود یا اندیشیده میشود مرتبط میسازد به آنگونه که جهان مستقل از این افکار واقعا وجود دارد. آنچه آنها در عوض در ذهن دارند، مفهوم دیگری از حقیقت است- مفهومی که متضمن چنان رابطهای بین دیدگاههای ذهنی یا بازنماییها و چیزی مستقل از این دیدگاهها نیست.
من میپذیرم که مفهومی عینی از حقیقت را پیشفرض گرفتهام ولی جایگزینی آن چیست؟ آیا مفهومی از حقیقت داریم که متضمن چنین رابطهای نباشد؟ مطمئنا افراد گاهی میگویند که گزارهای برای شخص اول صحیح «به نظر میرسد» ولی برای شخص دوم صحیح به نظر نمیرسد. ولی همانطور که اگر چیزی طلا به نظر بیاید، نوعی از طلا نیست، چیزی که به نظر صحیح بیاید نوعی از حقیقت نیست. آنچه در این گونه سختن گفتن مراد میشود (اگر در اصل، چیزی مراد شود) صرفا باور است. اینکه گفته میشود برای برخی از بچهها بابانوئل در قطب شمال زندگی میکند صحیح است، در واقع شکل دیگری از گفتن این است که آنها این چنین باور دارند. ولی باور داشتن چنین چیزی را واقعیت نمیبخشد. به همین شکل، اگر نسبیگرایی اخلاقی صرفا این مدعا باشد که آنچه برای عدهای از نظر اخلاقی صحیح به نظر میآید (آنچه آنها در مورد اخلاق باور دارند) برای دیگران غلط به نظر میآید، درست است ولی از نظر فلسفی بدیهی است، و با عینیگرایی در مورد حقیقت اخلاق سازگار است.
ادامه دارد ...
✍️جولین بیلارد ترجمه زُهیر باقری نوعپرست
@cafe_andishe95
لیبراسیون/لیبرالیسم
💥 نسبی گرایی اخلاقی غیرقابل فهم است (2) 📍اما این موضع به نحو نگرانکنندهای متزلزل است که نسبیگرایان بر اساس استدلالی به نسبیگرایی معتقد بشوند که خود وابسته به این اصل است که چنانچه اختلاف نظر خاصی در مورد موضوع الف وجود داشته باشد، پس حقیقتی عینی در مورد…
💥 نسبی گرایی اخلاقی غیرقابل فهم است (3)
همچنین باید توجه داشت که نسبی گرایی اخلاقی را به این شکل بدیهی تفسیر کردن نمیتواند با استدلال از طریق اختلاف نظر مورد حمایت واقع شود. جان کلام آن استدلال این بود که نسبیگرایی اخلاقی توضیح خوبی برای اختلاف نظرهای اخلاقیای است که مشاهده میکنیم. با این حال، این ادعا که برخی گزارههای اخلاقی برای برخی صحیح «به نظر میآیند» و به نظر برخی غلط ، این واقعیت اختلاف نظر اخلاقی را که گمان میرود توسط نسبیگرایی تبیین شده است، تنها «بازگویی میکند» و نمیتواند آن را تبیین کند. (شاید برخی چیزها خود-تبیینگر باشند، ولی اختلاف نظر اخلاقی چنین نیست.)
بنابراین، این نوع نامآشنای حقیقت وجود دارد که به چگونگی واقعیت، فارغ از باورها و ادراکات مردم، وابسته است و گونهای ساختگی هم هست که چیزی بیش از باور نیست. نظریه نسبیگرایی حقیقت اخلاقی به وضوح منکر این است که گزارههای اخلاقی - به معنای نامآشنای آن - هرگز بتواند صادق (یا کاذب باشند؛ ولی اگر نسبیگرایی به شکل دوم (گونه ساختگی) تفسیر شود، به بیمعنایی یا بیمایگی سقوط خواهد کرد. نسبیگرا به گونه سومی از حقیقت، در جایی بین حقیقت نامآشنا و ساختگی، نیاز دارد: نه صرفا «ظاهری» از حقیقت، و نه حقیقتی وابسته به «واقعیت عینی». اما چنین چیزی وجود ندارد. حداقل من نمیتوانم تصور کنم این گونه خاص حقیقت چه خواهد بود، و نسبیگرایان به شکل عجیبی در مورد این مسئله اساسی سکوت میکنند.
❇️ راه سومی وجود ندارد
✔️به یاد داشته باشید که نسبیگرایی اخلاقی دو عنصر دارد: انکار هرگونه حقیقت اخلاقی عینی، و ادعای گونهای دیگر از حقیقت اخلاقی. فرض کنید که اختلاف نظر واقعی، در مورد حقیقت عینی هر کد اخلاقی، تردیدهایی را برانگیزد. آیا میتوان نتیجه گرفت که کدهای اخلاقی به معنای دیگری حقیقت دارند؟ نه، چرا که شاید به این معنا باشد که گزارههای اخلاقی «به هیچ» معنایی حقیقت ندارند. ممکن است اختلاف نظر افراد ناشی از این باشد که در فرهنگهای اخلاقی متفاوتی فرهنگپذیر شدهاند، اما همه باورهای اخلاقی یا استانداردهای همه فرهنگها صرفا غلط است. بنابراین برهان مبتنی بر اختلاف نظر ممکن است برهانی بر پوچگرایی باشد نه نسبیگرایی اخلاقی.
نسبیگرایان چگونه میخواهند تز ایجابی خود را استوار سازند، یعنی این ادعا را که گزارههای اخلاقی گاهی صادقند، بدون اینکه به نحو عینی صادق باشند؟ من هیچ استدلال قانعکنندهای برای سراغ ندارم. در مقابل، نسبیگرایان تمایل دارند به جای آن، برای تز سلبی خود به تفصیل استدلال کنند، یعنی این ادعا که اخلاق به نحو عینی صادق نیست، گویی این به تنهایی برای نتیجه نسبیگرایانهشان کافی است. بنابراین پرینتز میگوید که قضاوتهای بر احساسات بنا نهاده شدهاند»، و «عقل نمیتواند به ما بگوید چه ارزشهایی را برگزینیم» و حتی اگر چیزی به نام ذات بشر وجود داشته باشد، کارایی ندارد، چرا که این واقعیت صرف که ما ذات ویژهای داریم باب این سوال را همچنان باز میگذارد که آیا آنچه طبیعی است به لحاظ اخلاقی خوب است یا خیر. حال بیایید با همه اینها موافقت کنیم، و به خاطر [پیشبرد] بحث بپذیریم که دیدگاه مذکور، تردیدی واقعی در مورد حقیقت عینی ارزشهای اخلاقی به وجود میآورد. در نبود هرگونه دلیل موجه برای گونه خاصی از حقیقت که گمان میرود در جایی بین باور صرف و بازنمایی دقیق واقعیت عینی قرار بگیرد، چرا باید فکر کنیم که داوریهای اخلاقی را به عنوان حقیقت لحاظ کنیم، به «هر»معنایی از این حقیقت که میخواهد باشد؟ چرا صرفا به این بیان اکتفا نکنیم که همه قواعد اخلاقی غلطند؟ معقول به نظر میآید که فیلسوفی که در مورد استدلال اخلاقی اینگونه میاندیشد، باورهای اخلاقی را همان گونه بنگرد که خداناباوران باورهای دینی را مینگرند - به عنوان باورهای غلط.
به گمان من دلیل اینکه فیلسوفان اندک شماری حاضرند این نتیجه پوچگرایانه را بپذیرند. این است که آنها نیز، مانند، اغلب مردم، باورهای مردم، باورهای اخلاقی استوار خود را دارند. به عنوان مثال آنها فکر میکنند که به لحاظ اخلاقی اشتباه است که به کودکان تجاوز کنند و بنابراین نمیخواهند بگویند که این باور «غلط» است. آنها چگونه میتوانند بر باور خود پابرجا بمانند و در عین حال باور داشته باشند که باور آنها حقیقت ندارد؟ این مصالحه ناخوشایند قابل اعتنا نیست. اگر هیچ حقیقت اخلاقی «عینی» نداشته باشیم، حقیقت اخلاقی نوع دیگری نیز نمیتواند وجود داشته باشد.
⚜️پایان
✍️جولین بیلارد ترجمه زُهیر باقری نوعپرست
@cafe_andishe95
همچنین باید توجه داشت که نسبی گرایی اخلاقی را به این شکل بدیهی تفسیر کردن نمیتواند با استدلال از طریق اختلاف نظر مورد حمایت واقع شود. جان کلام آن استدلال این بود که نسبیگرایی اخلاقی توضیح خوبی برای اختلاف نظرهای اخلاقیای است که مشاهده میکنیم. با این حال، این ادعا که برخی گزارههای اخلاقی برای برخی صحیح «به نظر میآیند» و به نظر برخی غلط ، این واقعیت اختلاف نظر اخلاقی را که گمان میرود توسط نسبیگرایی تبیین شده است، تنها «بازگویی میکند» و نمیتواند آن را تبیین کند. (شاید برخی چیزها خود-تبیینگر باشند، ولی اختلاف نظر اخلاقی چنین نیست.)
بنابراین، این نوع نامآشنای حقیقت وجود دارد که به چگونگی واقعیت، فارغ از باورها و ادراکات مردم، وابسته است و گونهای ساختگی هم هست که چیزی بیش از باور نیست. نظریه نسبیگرایی حقیقت اخلاقی به وضوح منکر این است که گزارههای اخلاقی - به معنای نامآشنای آن - هرگز بتواند صادق (یا کاذب باشند؛ ولی اگر نسبیگرایی به شکل دوم (گونه ساختگی) تفسیر شود، به بیمعنایی یا بیمایگی سقوط خواهد کرد. نسبیگرا به گونه سومی از حقیقت، در جایی بین حقیقت نامآشنا و ساختگی، نیاز دارد: نه صرفا «ظاهری» از حقیقت، و نه حقیقتی وابسته به «واقعیت عینی». اما چنین چیزی وجود ندارد. حداقل من نمیتوانم تصور کنم این گونه خاص حقیقت چه خواهد بود، و نسبیگرایان به شکل عجیبی در مورد این مسئله اساسی سکوت میکنند.
❇️ راه سومی وجود ندارد
✔️به یاد داشته باشید که نسبیگرایی اخلاقی دو عنصر دارد: انکار هرگونه حقیقت اخلاقی عینی، و ادعای گونهای دیگر از حقیقت اخلاقی. فرض کنید که اختلاف نظر واقعی، در مورد حقیقت عینی هر کد اخلاقی، تردیدهایی را برانگیزد. آیا میتوان نتیجه گرفت که کدهای اخلاقی به معنای دیگری حقیقت دارند؟ نه، چرا که شاید به این معنا باشد که گزارههای اخلاقی «به هیچ» معنایی حقیقت ندارند. ممکن است اختلاف نظر افراد ناشی از این باشد که در فرهنگهای اخلاقی متفاوتی فرهنگپذیر شدهاند، اما همه باورهای اخلاقی یا استانداردهای همه فرهنگها صرفا غلط است. بنابراین برهان مبتنی بر اختلاف نظر ممکن است برهانی بر پوچگرایی باشد نه نسبیگرایی اخلاقی.
نسبیگرایان چگونه میخواهند تز ایجابی خود را استوار سازند، یعنی این ادعا را که گزارههای اخلاقی گاهی صادقند، بدون اینکه به نحو عینی صادق باشند؟ من هیچ استدلال قانعکنندهای برای سراغ ندارم. در مقابل، نسبیگرایان تمایل دارند به جای آن، برای تز سلبی خود به تفصیل استدلال کنند، یعنی این ادعا که اخلاق به نحو عینی صادق نیست، گویی این به تنهایی برای نتیجه نسبیگرایانهشان کافی است. بنابراین پرینتز میگوید که قضاوتهای بر احساسات بنا نهاده شدهاند»، و «عقل نمیتواند به ما بگوید چه ارزشهایی را برگزینیم» و حتی اگر چیزی به نام ذات بشر وجود داشته باشد، کارایی ندارد، چرا که این واقعیت صرف که ما ذات ویژهای داریم باب این سوال را همچنان باز میگذارد که آیا آنچه طبیعی است به لحاظ اخلاقی خوب است یا خیر. حال بیایید با همه اینها موافقت کنیم، و به خاطر [پیشبرد] بحث بپذیریم که دیدگاه مذکور، تردیدی واقعی در مورد حقیقت عینی ارزشهای اخلاقی به وجود میآورد. در نبود هرگونه دلیل موجه برای گونه خاصی از حقیقت که گمان میرود در جایی بین باور صرف و بازنمایی دقیق واقعیت عینی قرار بگیرد، چرا باید فکر کنیم که داوریهای اخلاقی را به عنوان حقیقت لحاظ کنیم، به «هر»معنایی از این حقیقت که میخواهد باشد؟ چرا صرفا به این بیان اکتفا نکنیم که همه قواعد اخلاقی غلطند؟ معقول به نظر میآید که فیلسوفی که در مورد استدلال اخلاقی اینگونه میاندیشد، باورهای اخلاقی را همان گونه بنگرد که خداناباوران باورهای دینی را مینگرند - به عنوان باورهای غلط.
به گمان من دلیل اینکه فیلسوفان اندک شماری حاضرند این نتیجه پوچگرایانه را بپذیرند. این است که آنها نیز، مانند، اغلب مردم، باورهای مردم، باورهای اخلاقی استوار خود را دارند. به عنوان مثال آنها فکر میکنند که به لحاظ اخلاقی اشتباه است که به کودکان تجاوز کنند و بنابراین نمیخواهند بگویند که این باور «غلط» است. آنها چگونه میتوانند بر باور خود پابرجا بمانند و در عین حال باور داشته باشند که باور آنها حقیقت ندارد؟ این مصالحه ناخوشایند قابل اعتنا نیست. اگر هیچ حقیقت اخلاقی «عینی» نداشته باشیم، حقیقت اخلاقی نوع دیگری نیز نمیتواند وجود داشته باشد.
⚜️پایان
✍️جولین بیلارد ترجمه زُهیر باقری نوعپرست
@cafe_andishe95
🎥فیلمِ «The Wave»
2008آلمان.کارگردانDennis Gansel
این فیلم داستان یک معلم را روایت میکند که کلاسی برای تدریس در مورد استبداد تشکیل داده و مطالبی از دیکتاتوری را با روشی خاص آموزش میدهد.جوانانی که در کشوری آزاد زندگی کرده و چیزی از دیکتاتوری نمیدانند، معلم برای اینکه آنها مفهوم استبداد را به خوبی درک کنند دست میگذارد روی رفتار و روحیاتشان تا تغییراتی را شکل دهد،از پوشیدن لباسهای یک شکل و انتخاب نام برای گروه، که نظمی شبیه به یک حکومت تمامیتخواه ایجاد کند، این آموزش ادامه پیدا کرده و مرحله به مرحله شدیدتر میشود.به مرور شخصیتِ افراد حاضر در کلاس دچار تغییر شده و بر روی همه چیز اثر میگذارد، حتی خود معلم هم تا حدودی تحت تاثیر قدرت رهبری قرار می گیرد.
پس اگر افراد عاملیتِ فردی خود را از دست بدهند،یا در خانواده احساسِ راحتی نداشته باشند،یا جامعه به آنها توجه نکند و ارتباطی معنادار بین فرد با دیگران برقرار نباشد، به سوی دیکتاتورها رفته و بخشی از سیستم میشوند. به این فیلم میشود به عنوان یک کلاس درس نگاه کرد. اینکه دیکتاتوری چیست،چرا نابود کننده بوده و چگونه تشکیل میشود و ما کجای آن قرار داریم!
@cafe_andishe95
2008آلمان.کارگردانDennis Gansel
این فیلم داستان یک معلم را روایت میکند که کلاسی برای تدریس در مورد استبداد تشکیل داده و مطالبی از دیکتاتوری را با روشی خاص آموزش میدهد.جوانانی که در کشوری آزاد زندگی کرده و چیزی از دیکتاتوری نمیدانند، معلم برای اینکه آنها مفهوم استبداد را به خوبی درک کنند دست میگذارد روی رفتار و روحیاتشان تا تغییراتی را شکل دهد،از پوشیدن لباسهای یک شکل و انتخاب نام برای گروه، که نظمی شبیه به یک حکومت تمامیتخواه ایجاد کند، این آموزش ادامه پیدا کرده و مرحله به مرحله شدیدتر میشود.به مرور شخصیتِ افراد حاضر در کلاس دچار تغییر شده و بر روی همه چیز اثر میگذارد، حتی خود معلم هم تا حدودی تحت تاثیر قدرت رهبری قرار می گیرد.
پس اگر افراد عاملیتِ فردی خود را از دست بدهند،یا در خانواده احساسِ راحتی نداشته باشند،یا جامعه به آنها توجه نکند و ارتباطی معنادار بین فرد با دیگران برقرار نباشد، به سوی دیکتاتورها رفته و بخشی از سیستم میشوند. به این فیلم میشود به عنوان یک کلاس درس نگاه کرد. اینکه دیکتاتوری چیست،چرا نابود کننده بوده و چگونه تشکیل میشود و ما کجای آن قرار داریم!
@cafe_andishe95
The Wave 2008 720p.mkv
895.7 MB
📽فیلم «The Wave»
2008آلمان
با زیرنویس فارسی
موضوع: یک معلم و آموزش در مورد دیکتاتوری و تاثیر بزرگ آن در رفتار اعضای کلاس!
@cafe_andishe95
2008آلمان
با زیرنویس فارسی
موضوع: یک معلم و آموزش در مورد دیکتاتوری و تاثیر بزرگ آن در رفتار اعضای کلاس!
@cafe_andishe95
🔋مارگارات تاچر نخست وزیر محافظه کار ناسیونالیست انگلستان از 1979 تا 1990 دارای طولانی ترین دوره نخست وزیری انگلیس و نخستین زن با این عنوان.
آزادی خواهی نوین(نئولیبرالیسم)با او بر حزب محافظه کار سیطره یافت.
برخی راستگرایان افراطی به اشتباه ناسیونالیسم را با سوسیالیسم یکی قلمداد میکنند.
در حالی که تاچر به عنوان یک ناسیونالیست از اندیشه های راستگراینۀ هایک که خواستار حداقل مداخله دولت در اقتصاد بود،تاثیر اصلی خود را پذیرفت.
ناسیونالیسم اصولا در بین راست گرایان و محافظه کاران و گروهی لیبرالها جایگاه اصلی خود را یافته و نه چپگرایان.سوسیالیست ملیگرا از این ایده برای استقلال طلبی خودکفایی و..استفاده میکند اما برای یک راستگرا ناسیونالیسم می تواند در جهانی شدن اقتصاد و بازار آزاد و فردگرایی تجسم یابد.
💡تاچریسم اینگونه تعریف می شود:
آینده ایی از بازار آزاد،انظباط مالی،کنترل شدید هزینه های عمومی،ناسیونالیسم(ملی گرایی) ارزشهای عصر ویکتورایی،خصوصی سازی، اندکی مردم گرایی.
@cafe_andishe95
آزادی خواهی نوین(نئولیبرالیسم)با او بر حزب محافظه کار سیطره یافت.
برخی راستگرایان افراطی به اشتباه ناسیونالیسم را با سوسیالیسم یکی قلمداد میکنند.
در حالی که تاچر به عنوان یک ناسیونالیست از اندیشه های راستگراینۀ هایک که خواستار حداقل مداخله دولت در اقتصاد بود،تاثیر اصلی خود را پذیرفت.
ناسیونالیسم اصولا در بین راست گرایان و محافظه کاران و گروهی لیبرالها جایگاه اصلی خود را یافته و نه چپگرایان.سوسیالیست ملیگرا از این ایده برای استقلال طلبی خودکفایی و..استفاده میکند اما برای یک راستگرا ناسیونالیسم می تواند در جهانی شدن اقتصاد و بازار آزاد و فردگرایی تجسم یابد.
💡تاچریسم اینگونه تعریف می شود:
آینده ایی از بازار آزاد،انظباط مالی،کنترل شدید هزینه های عمومی،ناسیونالیسم(ملی گرایی) ارزشهای عصر ویکتورایی،خصوصی سازی، اندکی مردم گرایی.
@cafe_andishe95