من تنی دارم برای انتظار کشیدنات
تنی برای دنبال کردنات
از دروازهٔ سحر تا مَدخلِ شب
تنی برای صرفِ عمرم به مهر ورزیدنات
و قلبی برای به خویش فراخواندنات، به وقتِ بیداریات
#پل_الوار
تنی برای دنبال کردنات
از دروازهٔ سحر تا مَدخلِ شب
تنی برای صرفِ عمرم به مهر ورزیدنات
و قلبی برای به خویش فراخواندنات، به وقتِ بیداریات
#پل_الوار
شخصی آشنا از معلمی پرسید :
شما که قاضی بوديد ،
چرا قضاوت را رها كرديد و معلم شديد ؟!
ايشون جواب دادند :
چون وقتی به مراجعين و مجرمينی كه پيش من می آمدند دقيق ميشدم ،
ميديدم اکثرأ كسانی هستند كه يا آموزش نديده اند و يا دیدگاه درستی ندارند
بخودم گفتم :
بجايی پرداختن به شاخ و برگ ،
بايد به اصلاح ریشه بپردازیم
و ما به معلم دانا ،
بیش از قاضی عادل نیازمندیم
شما که قاضی بوديد ،
چرا قضاوت را رها كرديد و معلم شديد ؟!
ايشون جواب دادند :
چون وقتی به مراجعين و مجرمينی كه پيش من می آمدند دقيق ميشدم ،
ميديدم اکثرأ كسانی هستند كه يا آموزش نديده اند و يا دیدگاه درستی ندارند
بخودم گفتم :
بجايی پرداختن به شاخ و برگ ،
بايد به اصلاح ریشه بپردازیم
و ما به معلم دانا ،
بیش از قاضی عادل نیازمندیم
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دوساله بود
آن نافه مراد که میخواستم ز بخت
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود
از دست برده بود خمار غمم سحر
دولت مساعد آمد و می در پیاله بود
بر آستان میکده خون میخورم مدام
روزی ما ز خوان قدر این نواله بود
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود
بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح
آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود
دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه
یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود
آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر
پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود
#حضرت_حافظ
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دوساله بود
آن نافه مراد که میخواستم ز بخت
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود
از دست برده بود خمار غمم سحر
دولت مساعد آمد و می در پیاله بود
بر آستان میکده خون میخورم مدام
روزی ما ز خوان قدر این نواله بود
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود
بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح
آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود
دیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه
یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود
آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر
پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود
#حضرت_حافظ
رازیاست در دلم که عیانش نمیکنم
بر لب رسیده است و بیانش نمیکنم
ایمان خویش را که به فقر آزمودهام
بازیچهی دو لقمهی نانش نمیکنم
عشق است سکّهای که در این خانه رایج است
آلودهی ریال و قِرانَش نمیکنم
کی میرسم به او و کجا میرسم به او؟
محدود در زمان و مکانش نمیکنم
سود ِ کم و فروش ِ فراوان سیاست است
تا یار، مشتریاست گرانش نمیکنم
جایی که مَسکَن است تجارت نمیکنند
دل، خانهی من است... دُکانش نمیکنم...
#یاسر_قنبرلو
بر لب رسیده است و بیانش نمیکنم
ایمان خویش را که به فقر آزمودهام
بازیچهی دو لقمهی نانش نمیکنم
عشق است سکّهای که در این خانه رایج است
آلودهی ریال و قِرانَش نمیکنم
کی میرسم به او و کجا میرسم به او؟
محدود در زمان و مکانش نمیکنم
سود ِ کم و فروش ِ فراوان سیاست است
تا یار، مشتریاست گرانش نمیکنم
جایی که مَسکَن است تجارت نمیکنند
دل، خانهی من است... دُکانش نمیکنم...
#یاسر_قنبرلو
یک جرعه ز جام تو تمامست تمام
جز عشق تو در دلم کدامست کدام
در عشق تو خون دل حلالست حلال
آسودگی و عشق حرامست حرام
#مولانا
جز عشق تو در دلم کدامست کدام
در عشق تو خون دل حلالست حلال
آسودگی و عشق حرامست حرام
#مولانا
دلهای ما که به هم نزدیک باشد،
دیگر چه فرقی میکند
کجای این جهان باشیم؛
دور باش،
امّا نزدیک…
من از نزدیک بودنهای دور میترسم …!
#احمد_شاملو
دیگر چه فرقی میکند
کجای این جهان باشیم؛
دور باش،
امّا نزدیک…
من از نزدیک بودنهای دور میترسم …!
#احمد_شاملو
در قبله ی من دیدن آن روی تو کافی است
در این دل شب نرگس جادوی تو کافی است
امشب منم و باده و چشمان سیاهت
یک جرعه عطش از خُم مینوی تو کافی است
تو مستی شب های پر از بوی اَقاقی
در عمق نفس، وسوسه ی بوی تو کافی است
من زمزمه ی عشقم و تو زمزمه سازی
بر این دل بیچاره هیاهوی تو کافی است
من مستم و دیوانه ی آن رویم و از تو
آن شعله ی پر پیچش گیسوی تو کافی است
در نم نم شب گیر پر از خاطره ی من
آغوش تو و قصه ی نیکوی تو کافی است
از شاعری و شعر سرودن همه سهمم
جاری شدن از چشمه ی گل بوی تو کافی است
#علی_نیاکوئی_لنگرودی
در این دل شب نرگس جادوی تو کافی است
امشب منم و باده و چشمان سیاهت
یک جرعه عطش از خُم مینوی تو کافی است
تو مستی شب های پر از بوی اَقاقی
در عمق نفس، وسوسه ی بوی تو کافی است
من زمزمه ی عشقم و تو زمزمه سازی
بر این دل بیچاره هیاهوی تو کافی است
من مستم و دیوانه ی آن رویم و از تو
آن شعله ی پر پیچش گیسوی تو کافی است
در نم نم شب گیر پر از خاطره ی من
آغوش تو و قصه ی نیکوی تو کافی است
از شاعری و شعر سرودن همه سهمم
جاری شدن از چشمه ی گل بوی تو کافی است
#علی_نیاکوئی_لنگرودی
Mohsen Chavoshi Jahane Laghar
Telegram: @Pen_Musix
حالِ مَرا از شعرهایم بو نخواهی بُرد
من پشتِ شعری که نخواهم گفت میمیرم!
راضیه فولادوند
من پشتِ شعری که نخواهم گفت میمیرم!
راضیه فولادوند
محمود درویش تعریف جالبی از عشق کرده:
«الذين أحبّوا فينا ما لم نُحبّه يوماً بأنفسنا»
کسانی که در ما چیزی رو دوست داشتن
که خودمون ندیدیم و دوست نداشتیم...
به نظرم خیلی خوب معنای عشق رو گفته
که یعنی در طرف مقابل چیزهایی رو پیدا کنی و دوست داشته باشی
که خودش هم از شنیدنش متعجب بشه...
اثرش بینظیره!
«الذين أحبّوا فينا ما لم نُحبّه يوماً بأنفسنا»
کسانی که در ما چیزی رو دوست داشتن
که خودمون ندیدیم و دوست نداشتیم...
به نظرم خیلی خوب معنای عشق رو گفته
که یعنی در طرف مقابل چیزهایی رو پیدا کنی و دوست داشته باشی
که خودش هم از شنیدنش متعجب بشه...
اثرش بینظیره!
قسم به اسم قشنگت که اوج احساس است
که چشمهای تو مثل دو قطعه الماس است
خدا چه حوصله ای داشت وقت خلقت تو
چه کرد با دل من آن که خالق یاس است
پر است جام وجودت ز عشوه ای ساقی
خدای خالق ما منتهای احساس است
چه نقش و رنگ عجیبی چه کرده نقاشش
پریوشی که کشیده حقیقتا خاص است...
#مهتاب_بهشتی
که چشمهای تو مثل دو قطعه الماس است
خدا چه حوصله ای داشت وقت خلقت تو
چه کرد با دل من آن که خالق یاس است
پر است جام وجودت ز عشوه ای ساقی
خدای خالق ما منتهای احساس است
چه نقش و رنگ عجیبی چه کرده نقاشش
پریوشی که کشیده حقیقتا خاص است...
#مهتاب_بهشتی