💐 به سوی حق 💐
534 subscribers
3.91K photos
542 videos
166 files
6.43K links
‎ ﷽

این کانال در راستای آگاه سازی روشن دلان وتذکره پرچمداران علم وعرفان ،در باب شریعت و طریقت و اصول منهج طُرق
اربعه اهل سنّت و جماعت فعالیت می‌نماید

برای تبادلات به ایدی زیرمراجعه فرماید
@Ahmad4972
Download Telegram
#هــــفـــــت_شــــهــــر_عــــشـــــق

ادامه ی داستان #منطق‌الطیر

#قسمت_پنجم ⬇️

بعد از آن هر پرنده‌ای عذری می‌آورد که هدهد هیچ‌کدام را نمی‌پذیرد و پاسخ‌ها و جواب‌های فراوان می‌دهد.
عاقبت همه‌ی مرغان با هم می‌گویند: #آخر ما پرندگان ضعیف و ناتوان چطور می‌توانیم به جایگاه دوردست #سیمرغ برسیم. ما تناسبی با هم نداریم. او چون سلیمان است و ما مورچگان حقیر. رفتن به‌دنبال او از تاب و توان ما بیرون است🌸

💎هدهد جواب می‌دهد: « این ترس و تردید را کنار بگذارید که کار #عاشقی با ترس سازگار نیست. هرکسی چشمش به روی عشق گشوده شود شجاع و بی‌پروا می‌گردد. ما مرغان سایه‌ای از وجود #سیمرغیم و بی وجود او هیچیم. اگر #دلتان را چون آینه پاک و صاف کنید؛ جمال نورانی سیمرغ را می‌بینید🌸

♻️هنگامی که همه‌ی مرغان تصمیم به حرکت می‌گیرند از او می‌پرسند: این راه چگونه است و چطور باید آن را طی کنیم؟ 🌸

💎هدهد می‌گوید: « اول این‌که نباید ترس از دست دادن جانتان را داشته باشید. کسی که #عاشق شد با جان و کفر و ایمان سر و کار ندارد. #عشق_بالاتر #ازکفرو #ایمان است.

♻️ عشق باید همراه تحمل درد و رنج باشد. #فرشتگان_عشق دارند اما درد ندارند. به همین خاطر برگزیدگان الهی، بهتر از فرشتگان هستند. برای شروع این راه باید شجاع و بی‌باک بود🌸

♻️همه‌ی پرندگان برای حرکت #همدل و متحد می‌شوند و برای رهبری خود قرعه می‌زنند. قرعه بسیار به‌جا به‌نام هدهد می‌افتد.
پس همگی #دل به فرمان او می‌نهند و تاج سروری بر سرش می‌گذارند🌸

🔻صدهزار پرنده به حرکت درمی‌آیند و با فریاد بلندی پرواز را شروع می‌کنند. در مسیر حرکتشان هیچ #جنبنده‌ای نیست. آنان با تعجب علتش را می‌پرسند.هدهد جواب می‌دهد: #به‌خاطر فریادو #هیبت شما، راه از بیگانگان خالی شده است.»

💎در راه از سختی و هولناکی مسیر، پرندگان خسته و خونین‌بال می‌شوند و هرچه می‌روند به جائی نمی‌رسند و پایان راه پیدا نیست. #عاقبت مرغان از خستگی و ترس متوقف می‌شوند و به‌دور هدهد گرد می‌آیند و می‌گویند: #تودانای_راهی و از همه پرتجربه‌تری، هرکدام از ما مشکلی داریم یا جویای پاسخ سؤالی هستیم. بهتر است اینجا توقف کنی تا ما سؤالات خود را بپرسیم🌸

🔻هدهد پاسخ می‌دهد: این برتری را من از یک نظر الهی به‌دست آوردم. این مقام ازطاعت و عبادت به‌دست نمی‌‌آید که ابلیس هم بسیار عبادت کرد و اگر کسی گوید طاعت لازم نیست هم سخنی کفرآمیز است. پس تو باید طاعت و عبادت بسیار به‌جا آوری و به آن مغرور نشوی. چون عمری به طاعت به‌سر بردی ممکن است لایق نظر لطف الهی شوی.

ادامه دارد . . .


🌐کــــانــــال عـــرفـــانــــے بـــہ ســــوے حــــق 🌐

https://telegram.me/besoyehaqq
#هــــفـــــت_شــــهــــر_عــــشـــــق

ادامه ی داستان منطق‌الطیر

#قسمت_ششم ⬇️

👈🏻سپس #پرنده‌ای دیگر می‌گوید: « این چه راه سخت وطاقت‌فرسائی است. من دیگر تاب و تحملش را ندارم. در چنین راهی مردان پرادعا هم از خجالت چون زنان چادر به‌سر می‌کشند . من اگر به این راه ادامه دهم بی‌گمان جز نابودی و مرگ چیزی نصیبم نمی‌شود. »

#هدهد: « چون عاقبت ما مردن است؛ جان باختن در این راه باعث افتخار است و بهتر از مردن در لجن‌زار زندگی دنیاست. »

پرنده‌ای دیگر: « من بار #گناه زیادی بر دوش دارم و گناهکاری چون من، که چون مگس آلوده‌ای است به محضر پاک #سیمرغ راه ندارد. »

هدهد: « نا امید مباش و از لطف و کرم او غافل نشو که در #توبه همیشه باز است.

پرنده‌ای دیگر: « من #عاشق طلا و ثروتم و تا سود و منفعتی نداشته باشم کاری انجام نمی‌دهم. »

#هدهد: « طلا سنگ زرد رنگی است که تو چون کودکی با آن بازی می‌کنی و هیچ سودی برای تو ندارد. در این راه باید از جان گذشت و چون اختیار جانت در دست تو نیست، باید از مال و سرمایه‌ات بگذری. فقط مال و ثروت زیاد نیست که دست و پاگیر است؛ گاهی یک زیرانداز کهنه (پلاس) تو را دلبسته‌ی #دنیا می‌کند. »

پرنده‌ای دیگر: « من #عاشق سرزمین خودم هستم و برایش دل‌تنگ می‌شوم. من از این راه پرخطر خسته شده‌ام و می‌خواهم به سرزمین زیبای خودم برگردم. »

#هدهد: « هر سرزمینی حتی اگر به زیبائی #بهشت باشد؛ زندان موقتی است که تا وقت مرگ اسیرش هستی و لیاقت #دلبستگی و #عشق را ندارد. »

پرنده‌ای دیگر: « من #عاشق #معشوقی هستم که دلم از دوری او بی‌قرار است. من باید به‌سوی معشوقم برگردم. »

#هدهد: « ای ظاهربین، #عاشق هر که جز #سیمرغ شوی در زیبائی‌اش نقصی هست که شایسته‌ی #عشق نیست. »

پرنده‌ای دیگر: « این راه بسیار خطرناک است و من از #مرگ می‌ترسم. »

#هدهد: « هرکه به‌دنیا می‌آید باید بمیرد و از #مرگ گریزی نیست. پس این‌قدر ضعیف و ناتوان نباش. »

پرنده‌ای دیگر: « #زندگی من تمام به بدبختی و #غم‌وغصه گذشته است. برای سفر دل‌خوشی لازم است. من به همان درد و غم خود سرگرم باشم بهتر است. »

#هدهد: « این فکر خام را از سرت بیرون کن. زندگی ناپایدار #دنیا، ارزش غم و حسرت را ندارد. چون جهان گذاران است تو هم از خوشی و تلخیش بگذر. »

ادامه دارد . . .


🌐کــــانــــال عـــرفـــانــــے بـــہ ســــوے حــــق 🌐

https://telegram.me/besoyehaqq
#هــــفـــــت_شــــهــــر_عــــشـــــق

ادامه‌ی داستان #منطق‌الطیر

#قسمت_هفتم ⬇️

پرنده‌ای دیگر: « من جسم ضعیفی دارم و طاعت و عبادتی بجا نیاورده‌ام که به آن دل‌خوش باشم. اما همت عالی و طبع بلندی دارم که در راه #سیمرغ از هیچ تلاشی کوتاهی نمی‌کنم. »

#هدهد: « همت عالی چون مغناطیسی است که #عاشقان را به‌سوی #معشوق می‌کشد. همت سرمایه‌ی بزرگی است و با آن به هرجا می‌توان رسید. »

پرنده‌ای دیگر: « در محضر سیمرغ انصاف و #وفا چه ارزشی دارد؟ من به لطف #خدا با انصافم و با هیچ‌کس بی‌وفائی نکرده‌ام. »

#هدهد: « انصاف مایه‌ی نجات است و از عمری عبادت هم بهتر است. »

پرنده‌ای دیگر: « من از همه دنیا بریده‌ام و عاشق #سیمرغم. لاف #عشق او را می‌زنم و حاضرم #جانم را در راهش فدا کنم. »

#هدهد: « به لاف و ادعا نمی‌توان همنشین #سیمرغ در قاف شد. چون هنگام اثبات این ادعا برسد بسیاری رسوا می‌شوند و راست و دروغ هر سخن #آشکار می‌گردد. اما به لطف او دلخوش باش که شاید با #عنایت او به آستانش راه یابی. »

پرنده‌ای دیگر: « من گمان می‌کنم که به کمال معرفت شناخت #سیمرغ رسیده‌ام بنابراین ضرورتی ندارد که به مسیر ادامه دهم. »

#هدهد (با پرخاش): « تو فقط به غرور رسیده‌ای و از معرفت دور شده‌ای. این فخر و احساس برتری در وجودت یک توهم #شیطانی بیش نیست. به خودت مغرور نشو و از وسوسه‌های #نفس بترس. »

پرنده‌ای دیگر: « ای قافله سالار! ما وقتی به محضر #سیمرغ رسیدیم؛ چه چیزی بهتر است تا از او بخواهیم. »

#هدهد: « از او بهتر چیست که از او بخواهی؟ از محضر او خودش را بخواه؛ که هرکس با او باشد صاحب همه‌ی #خوبی‌های دنیاست.

پرنده‌ای دیگر: « ما می‌خواهیم وقتی به آنجا رسیدیم، هدیه‌ای به #سیمرغ تقدیم کنیم. او چه چیزی دوست دارد و برایش ارزشمند است. »

#هدهد: « باید چیزی ببری که در محضر #سیمرغ نباشد تا کارت زیره به کرمان بردن نگردد. آنجا #علم و #اسرار و #طاعت بسیار است. بهتر است سوز #جان و درد #دل ببری که آنجا نیست. »

پرنده‌ای دیگر: « ما از بس در این راه سخت و بی‌پایان رفتیم خسته شدیم. بگو این راه چند #فرسنگ است و پس از چه مدت می‌رسیم.؟»

ادامه دارد . . .


🌐کــــانــــال عـــرفـــانــــے بـــہ ســــوے حــــق 🌐

https://telegram.me/besoyehaqq
#هــــفـــــت_شــــهــــر_عــــشـــــق

ادامه‌ی داستان #منطق‌الطیر

#قسمت_هشتم ⬇️

👈🏻 #هدهد: « #هفت‌وادی (مرحله) در راه است که اگر از این #هفت‌وادی بگذریم به خدمت #سیمرغ می‌رسیم. اما چون کسی از این راه برنگشته است کسی نمی‌داند چند فرسنگ است.

وادی اول #طلب، دوم #عشق، سوم #معرفت، چهارم #استغنا، پنجم #توحید، ششم #حیرت و هفتمین #فقر و فناست.
❗️ پس از آن دیگر تلاشی لازم نیست که کشش و جاذبه او خودش تو را جلب می‌کند.❗️

1⃣ در وادی #طلب صدها بلاوسختی به‌سویت می‌آید. باید تلاش بسیار کنی و از #دل‌بستگی‌های مادی و ثروت و مقام و هرچه داری بگذری تا دلت از هرچه غیر اوست پاک شود. این وادی خونین و پرخطر است.

2⃣ در وادی #عشق همه چیز غرق #آتش است. #عاشق باید چنان بسوزد که خودش هم چون آتش گرم‌رو و سوزنده و سرکش شود. در این مرحله عاقبت اندیشی ارزشی ندارد. دیدگاه کاسب‌کارانه و عقل‌اندیشی فیلسوفانه به‌درد نمی‌خورد. آنجا باید هرچه داری در راه #معشوق نثار کنی.

3⃣ در وادی #معرفت، آفتاب معرفت به دلت می‌تابد. هر کسی قدر و منزلت خود را می‌شناسد و راه و روش خود را پیدا می‌کند. به یکی محراب #عبادت می‌دهند و به یکی بت و #صلیب. کسی که به این مرحله برسد تمام سختی‌ها و مشکلات دنیا برایش #آسان می‌شود و همه‌ی تلخی‌ها به کامش #شیرین می‌گردد. عارف در این وادی به هرجا و هرکس بنگرد چهره‌ی #معشوق را می‌بیند.

4⃣ در وادی #استغنا سالک (کسی که در راه عرفان قدم بر می‌دارد) به بی‌نیازی می‌رسد و بسیاری چیزها ارزشش را از دست می‌دهد. دریاها و اقیانوس‌ها برایش چون قطره‌ای است و خورشید و ستارگان چون جرقه‌ای. نه به #بهشت دلخوش است و نه آتش #جهنم برایش سوزنده است. در این وادی کمیت و تعداد ارزشی ندارد. پروائی نیست که هزاران کودک سر بریده شوند تا از آن میان یکی #موسی شود یا هزاران نفر غرق گردند و فقط #نوح و عده‌ای معدود زنده بمانند. در آنجا همه چیز ارزش ظاهریش را از دست می‌دهد و رهرو از هر چه جز #معشوق بی‌نیاز می‌شود.

5⃣ در وادی #توحید, #عاشق‌ومعشوق یکی می‌شوند. عاشق همه چیز و حتی خودش را هم به شکل معشوق می‌بیند و اختلاف‌ها از بین می‌رود.

6⃣ وادی #حیرت محل درد و رنج و اشک است و سالک به سرگشتگی و حیرانی می‌رسد.

7⃣ سخن گفت از وادی #فقروفنا مشکل است. در این مرحله هر چه جز اوست #فراموش می‌شود. چیزی جز آن‌چه او بخواهد نمی‌بینی و نمی‌شنوی و انجام نمی‌دهی. مانند موجی که از #دریا به حرکت درمی‌آید و هر نقشی که بر ساحل است پاک می‌کند و جز جای پای موج، چیزی در ساحل باقی نمی‌ماند. »

ادامه دارد . . .


🌐کــــانــــال عـــرفـــانــــے بـــہ ســــوے حــــق 🌐

https://telegram.me/besoyehaqq
#هــــفـــــت_شــــهــــر_عــــشـــــق

ادامه‌ی داستان #منطق‌الطیر

#قسمت_نهم (پایانی) ⬇️

👈🏻 پرندگان وقتی سخنان #هدهد را می‌شنوند، می‌فهمند که راه #سیمرغ بازیچه نیست و رفتن به این راه از گروهی ناتوان برنمی‌آید. بسیاری از تصور سختی راه همان‌جا می‌میرند. بقیه به راه می‌افتند و سال‌ها ره می‌سپارند و سختی بسیار می‌بینند. عده‌ای از تشنگی و حوادث مختلف می‌میرند. تعدادی از حرارت آفتاب , پر و بالشان می‌سوزد و نابود می‌شوند یا طعمه‌ی درندگان می‌گردند. برخی مشغول تماشای #عجایب راه شده و از ادامه‌ی مسیر باز می‌مانند. از صدها هزار پرنده فقط #سی مرغ بی‌بال و پر، رنجور و غم زده به پیشگاه #سیمرغ می‌رسند و آنجا را محلی غیرقابل توصیف و #نورانی‌تر از هزاران خورشید و ماه و ستاره می‌بینند.
پرندگان خود را در برابر آن #عظمت، حقیر و ناچیز می‌یابند و چون قطره‌ای در آن اقیانوس #جلال و شکوه محو می‌شوند.

مدتی می‌گذرد تا هنگامی که یکی از مقربان #سیمرغ به دیدارشان می‌آید و می‌بیند #سی مرغ بال و پر ریخته و نیمه‌جان، گیج و حیران منتظرند.
می‌پرسد: « از کجا آمده‌اید و چه می‌خواهید؟ »
آنان می‌گویند: « ما پرندگانی هستیم که به اینجا آمدیم تا #سیمرغ پادشاه ما باشد. هزاران مرغ بودیم و از راه دور به امید دیدار #سیمرغ، فقط #سی مرغ زنده به اینجا رسیدیم. آرزو داریم که ‌آن بزرگوار ما را به‌ #حضور بپذیرد و به لطف در ما نظری کند. »

آن مقرب #سیمرغ می‌گوید: « هزاران هزار چون شما در مقابل عظمت او ذره‌ای ناچیز است. شما باشید یا نباشید او #پادشاه مطلق و جاودان خواهد بود. مشتی پرنده‌ی حقیر در برابر او چه ارزشی دارد؟ »

#پرندگان از این سخن #دل‌شکسته می‌شوند و می‌گویند: « حقارت و خواری شایسته‌ی کسی نیست که به محضر او آمده است. اگر ما نمی‌توانیم به #وصال او برسیم حداقل می‌توانیم چون پروانه در آتش #عشقش بسوزیم. »

سرانجام آنان چون در عشق #سیمرغ می‌میرند و سر تا پا درد می‌شوند و با این‌که #استغنای کامل #حضرت‌دوست بی‌نیاز از آنان است؛ اما لطفش شامل حالشان می‌گردد و فرستاده‌ای از سوی #سیمرغ می‌آید و صفحه‌ای پیش رویشان می‌گذارد تا در آن بنگرند.
آنها می‌بینند هر چه در این راه گفته‌اند و انجام داده‌اند در این صفحه #نوشته شده است.
آنان از #خطایا و #اشتباهاتشان شرمنده شده و با #آتش حیا و شرمندگی آن سیاهی‌ها از وجودشان پاک می‌شود. سپس آنچه کرده‌اند و نکرده‌اند از #لوح سینه‌شان محو می‌گردد.

ناگهان آفتاب #قرب و نزدیکی به #سیمرغ در پیش چشمشان روشن شده و چهره‌ی #سیمرغ را می‌بینند. اما آنچه مایه‌ی حیرت و شگفتی‌شان می‌شود این است در آینه‌ی وجود او #سیمرغ همان #سی مرغ است. یعنی فرقی بین آن #سی مرغ با #سیمرغ نیست. مرغان چون با تعجب علت این #یگانگی را می‌پرسند خطاب می‌آید: «شما چون تمام آلودگی‌های وجودتان را پاک کردید، چون آینه شدید که از خود نقشی ندارد. شما فقط منعکس کننده‌ی شمایل #معشوق هستید.»

در پایان آنان چون سایه‌ای که در نور آفتاب ناپدید می‌شود در وجود او محو می‌گردند. پس دیگر نه #رهروئی می‌ماند و نه #رهبری . فقط #راه است. . .

🔚 پــــایـــــان


🌐کــــانــــال عـــرفـــانــــے بـــہ ســــوے حــــق 🌐

https://telegram.me/besoyehaqq