#یک_قسمت_از_یک_کتاب
🌊آسمان صبحدم بیخورشید بود؛ اما صاف و زلال. باد بوی دریا میآورد و ستارههای دریایی به گل نشسته، نرم و آهسته خودشان را به سمت آب دریا میکشاندند. ملیرها، جابهجا افتاده بودند به جان ستارههای دریایی و لای شنها نوک میزدند. آشوبی به دل تیمور راه پیدا کرده بود که پیش از آن سابقه نداشت. از ارابه پایین آمد و چشم به دریا دوخت. موجها مثل تردیدهای او پیش میآمدند و پس میکشدیند.
🌞حالا خورشید از پشت تپههای شنپوش خودش را بالا میکشید. تیمور سرش را به سر رموک چسباند و همدم چند سالهاش را بوسید. بعد دل از همه چیز کند. پرید روی گاری و بیآنکه بخواهد کرّه الاغ را بتازاند، آرام به طرف خانه به راه افتاد.
🎊جلوی لوگا، نورا و سلیم منتظرش بودند. گاری کهنه را از کرّه الاغ باز کردند و گاری سلیم را که با الاغی فرتوت به آنجا آورده بودند، به رموک بستند. سه تایی روی گاری نشستند و به تاخت به طرف بندرگاه به راه افتادند. سلیم گوشههای عقب گاری نونوارش، دو تا فانوس کوچک قشنگ بسته بود و دیوارههای چوبیاش را با تکه پارچههای خوشنقش، پوشانده بود. یک بوق کوچک دوچرخه هم بسته بود به دسته گاری. حالا رموک هم انگار که تازگیِ گاریاش را حس کرده باشد، تندتر از همیشه میتاخت...
👈ادامه داستان در👇
📚 #پسران_آفتاب 📚
📕از مجموعه #گنجینه_رمان_نوجوان 📕
🦋از سری #کتاب_های_پروانه 🦋
🖊نویسنده: #جمال_الدین_اکرمی 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: رقعی📘
📙شمارگان: 1000 نسخه📙
💰قیمت: 65 هزار ریال💰
👈این کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای #کتاب #به_نشر ( #انتشارات_آستان_قدس_رضوی ) تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/w4k5_پسران_آفتاب.jpg
🌊آسمان صبحدم بیخورشید بود؛ اما صاف و زلال. باد بوی دریا میآورد و ستارههای دریایی به گل نشسته، نرم و آهسته خودشان را به سمت آب دریا میکشاندند. ملیرها، جابهجا افتاده بودند به جان ستارههای دریایی و لای شنها نوک میزدند. آشوبی به دل تیمور راه پیدا کرده بود که پیش از آن سابقه نداشت. از ارابه پایین آمد و چشم به دریا دوخت. موجها مثل تردیدهای او پیش میآمدند و پس میکشدیند.
🌞حالا خورشید از پشت تپههای شنپوش خودش را بالا میکشید. تیمور سرش را به سر رموک چسباند و همدم چند سالهاش را بوسید. بعد دل از همه چیز کند. پرید روی گاری و بیآنکه بخواهد کرّه الاغ را بتازاند، آرام به طرف خانه به راه افتاد.
🎊جلوی لوگا، نورا و سلیم منتظرش بودند. گاری کهنه را از کرّه الاغ باز کردند و گاری سلیم را که با الاغی فرتوت به آنجا آورده بودند، به رموک بستند. سه تایی روی گاری نشستند و به تاخت به طرف بندرگاه به راه افتادند. سلیم گوشههای عقب گاری نونوارش، دو تا فانوس کوچک قشنگ بسته بود و دیوارههای چوبیاش را با تکه پارچههای خوشنقش، پوشانده بود. یک بوق کوچک دوچرخه هم بسته بود به دسته گاری. حالا رموک هم انگار که تازگیِ گاریاش را حس کرده باشد، تندتر از همیشه میتاخت...
👈ادامه داستان در👇
📚 #پسران_آفتاب 📚
📕از مجموعه #گنجینه_رمان_نوجوان 📕
🦋از سری #کتاب_های_پروانه 🦋
🖊نویسنده: #جمال_الدین_اکرمی 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: رقعی📘
📙شمارگان: 1000 نسخه📙
💰قیمت: 65 هزار ریال💰
👈این کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای #کتاب #به_نشر ( #انتشارات_آستان_قدس_رضوی ) تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/w4k5_پسران_آفتاب.jpg
📙با #تازه_های_انتشارات_آستان_قدس_رضوی
📖 #فرشته_با_بوی_پرتقال
👈از مجموعه #گنجینه_رمان_نوجوان
🦋از #کتاب_های_پروانه
✍️نویسنده: #حسن_بني_عامری
📚ناشر: #به_نشر
#به_نشر_بهترین_های_نشر
@behnashr
📖 #فرشته_با_بوی_پرتقال
👈از مجموعه #گنجینه_رمان_نوجوان
🦋از #کتاب_های_پروانه
✍️نویسنده: #حسن_بني_عامری
📚ناشر: #به_نشر
#به_نشر_بهترین_های_نشر
@behnashr
#یک_قسمت_از_یک_کتاب
💭راضیه در اتاق را میبندد و در خیالهایش غرق میشود. مینشیند؛ اما توان نشستن ندارد. بلند میشود. در طول و عرض اتاق قدم میزند. میاندیشد: «کاش مادربزرگ را نبرده بودیم. راحله و نریمان هم گفتند که نبریم.» خانواده همه بچهها در سالن مدرسه نریمان جمع بودند.
💭گروه سرود که اجرایش تمام شد، مجری برنامه اسم مادربزرگ را اعلام کرد. مادربزرگ لنگان لنگان به طرف پلهها رفت. راحله و نریمان دویدند به او کمک کنند. راضیه هم شتابان خود را به او رساند. مادربزرگ نفسنفسزنان فاصله پلهها تا روی سن را به کندی طی کرد. وقتی رسید، قدری سکوت کرد. ایستاد و جمعیت را نگاه کرد. دل توی دل بچهها مخصوصا راضیه نبود. همه منتظر بودند او حرف بزند. راضیه میگوید: «همه منتظر بودند مادربزرگ حرف بزند..» با مشت به کف آن یکی دستش میزند و دوباره بلندتر از قبل میگوید: «حرف بزند! حرف بزند! حرف بزند!»
💭راضیه بیخیال به مقابل آینه کشیده میشود. در آینه به روی خود داد میزند: «ولی نشد!»...
ادامه داستان در👇
📚 #کسی_در_آینه 📚
👈از مجموعه #گنجینه_رمان_نوجوان
🦋از سری #کتاب_های_پروانه
🖊نویسنده: #حسن_احمدی 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: رقعی📘
📙شمارگان: 1000 نسخه📙
💰قیمت: 75 هزار ریال💰
#داستان_نوجوان
👈این کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای #کتاب #به_نشر ( #انتشارات_آستان_قدس_رضوی ) تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/d0qa_3.jpg
💭راضیه در اتاق را میبندد و در خیالهایش غرق میشود. مینشیند؛ اما توان نشستن ندارد. بلند میشود. در طول و عرض اتاق قدم میزند. میاندیشد: «کاش مادربزرگ را نبرده بودیم. راحله و نریمان هم گفتند که نبریم.» خانواده همه بچهها در سالن مدرسه نریمان جمع بودند.
💭گروه سرود که اجرایش تمام شد، مجری برنامه اسم مادربزرگ را اعلام کرد. مادربزرگ لنگان لنگان به طرف پلهها رفت. راحله و نریمان دویدند به او کمک کنند. راضیه هم شتابان خود را به او رساند. مادربزرگ نفسنفسزنان فاصله پلهها تا روی سن را به کندی طی کرد. وقتی رسید، قدری سکوت کرد. ایستاد و جمعیت را نگاه کرد. دل توی دل بچهها مخصوصا راضیه نبود. همه منتظر بودند او حرف بزند. راضیه میگوید: «همه منتظر بودند مادربزرگ حرف بزند..» با مشت به کف آن یکی دستش میزند و دوباره بلندتر از قبل میگوید: «حرف بزند! حرف بزند! حرف بزند!»
💭راضیه بیخیال به مقابل آینه کشیده میشود. در آینه به روی خود داد میزند: «ولی نشد!»...
ادامه داستان در👇
📚 #کسی_در_آینه 📚
👈از مجموعه #گنجینه_رمان_نوجوان
🦋از سری #کتاب_های_پروانه
🖊نویسنده: #حسن_احمدی 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: رقعی📘
📙شمارگان: 1000 نسخه📙
💰قیمت: 75 هزار ریال💰
#داستان_نوجوان
👈این کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای #کتاب #به_نشر ( #انتشارات_آستان_قدس_رضوی ) تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/d0qa_3.jpg
#میزبانتان_هستیم
📚تازه های #کتاب_نوجوان_انتشارات_آستان_قدس_رضوی در #سی_و_یکمین_نمایشگاه_کتاب_تهران
📖 داستانهای فارسی در #گنجینه_رمان_نوجوان
📅۱۲ تا ۲۲اردیبهشت
🕌مصلی امام خمینی(ره)
@behnashr
📚تازه های #کتاب_نوجوان_انتشارات_آستان_قدس_رضوی در #سی_و_یکمین_نمایشگاه_کتاب_تهران
📖 داستانهای فارسی در #گنجینه_رمان_نوجوان
📅۱۲ تا ۲۲اردیبهشت
🕌مصلی امام خمینی(ره)
@behnashr
📚#مثل_یک_خواب_عمیق
به نویسندگی #عزتالله_الوندی و تصویرگری فراز بزاززادگان
از #گنجینه_رمان_نوجوان
🔹روایت زندگی نوجوانی که به سفارش پدرش برای کسب تجربه، راهی سفر میشود؛ سفری از خلیجفارس به کبودان و... او در این سفر اتفاقات و تجارب ارزشمندی به دست میآورد.
🔹گنجینهٔ رمان نوجوان مجموعهای از رمان به قلم نویسندگان ارزشمند و هر کتاب روایت رویارویی نوجوان یا نوجوانانی با ماجراهای زندگی ست.
خرید اینترنتی🔽
www.behnashr.com
#معرفی_کتاب
#کتاب_های_پروانه
#به_نشر_بهترین_های_نشر
@behnashr
به نویسندگی #عزتالله_الوندی و تصویرگری فراز بزاززادگان
از #گنجینه_رمان_نوجوان
🔹روایت زندگی نوجوانی که به سفارش پدرش برای کسب تجربه، راهی سفر میشود؛ سفری از خلیجفارس به کبودان و... او در این سفر اتفاقات و تجارب ارزشمندی به دست میآورد.
🔹گنجینهٔ رمان نوجوان مجموعهای از رمان به قلم نویسندگان ارزشمند و هر کتاب روایت رویارویی نوجوان یا نوجوانانی با ماجراهای زندگی ست.
خرید اینترنتی🔽
www.behnashr.com
#معرفی_کتاب
#کتاب_های_پروانه
#به_نشر_بهترین_های_نشر
@behnashr