#یک_قسمت_از_یک_کتاب
💭راضیه در اتاق را میبندد و در خیالهایش غرق میشود. مینشیند؛ اما توان نشستن ندارد. بلند میشود. در طول و عرض اتاق قدم میزند. میاندیشد: «کاش مادربزرگ را نبرده بودیم. راحله و نریمان هم گفتند که نبریم.» خانواده همه بچهها در سالن مدرسه نریمان جمع بودند.
💭گروه سرود که اجرایش تمام شد، مجری برنامه اسم مادربزرگ را اعلام کرد. مادربزرگ لنگان لنگان به طرف پلهها رفت. راحله و نریمان دویدند به او کمک کنند. راضیه هم شتابان خود را به او رساند. مادربزرگ نفسنفسزنان فاصله پلهها تا روی سن را به کندی طی کرد. وقتی رسید، قدری سکوت کرد. ایستاد و جمعیت را نگاه کرد. دل توی دل بچهها مخصوصا راضیه نبود. همه منتظر بودند او حرف بزند. راضیه میگوید: «همه منتظر بودند مادربزرگ حرف بزند..» با مشت به کف آن یکی دستش میزند و دوباره بلندتر از قبل میگوید: «حرف بزند! حرف بزند! حرف بزند!»
💭راضیه بیخیال به مقابل آینه کشیده میشود. در آینه به روی خود داد میزند: «ولی نشد!»...
ادامه داستان در👇
📚 #کسی_در_آینه 📚
👈از مجموعه #گنجینه_رمان_نوجوان
🦋از سری #کتاب_های_پروانه
🖊نویسنده: #حسن_احمدی 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: رقعی📘
📙شمارگان: 1000 نسخه📙
💰قیمت: 75 هزار ریال💰
#داستان_نوجوان
👈این کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای #کتاب #به_نشر ( #انتشارات_آستان_قدس_رضوی ) تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/d0qa_3.jpg
💭راضیه در اتاق را میبندد و در خیالهایش غرق میشود. مینشیند؛ اما توان نشستن ندارد. بلند میشود. در طول و عرض اتاق قدم میزند. میاندیشد: «کاش مادربزرگ را نبرده بودیم. راحله و نریمان هم گفتند که نبریم.» خانواده همه بچهها در سالن مدرسه نریمان جمع بودند.
💭گروه سرود که اجرایش تمام شد، مجری برنامه اسم مادربزرگ را اعلام کرد. مادربزرگ لنگان لنگان به طرف پلهها رفت. راحله و نریمان دویدند به او کمک کنند. راضیه هم شتابان خود را به او رساند. مادربزرگ نفسنفسزنان فاصله پلهها تا روی سن را به کندی طی کرد. وقتی رسید، قدری سکوت کرد. ایستاد و جمعیت را نگاه کرد. دل توی دل بچهها مخصوصا راضیه نبود. همه منتظر بودند او حرف بزند. راضیه میگوید: «همه منتظر بودند مادربزرگ حرف بزند..» با مشت به کف آن یکی دستش میزند و دوباره بلندتر از قبل میگوید: «حرف بزند! حرف بزند! حرف بزند!»
💭راضیه بیخیال به مقابل آینه کشیده میشود. در آینه به روی خود داد میزند: «ولی نشد!»...
ادامه داستان در👇
📚 #کسی_در_آینه 📚
👈از مجموعه #گنجینه_رمان_نوجوان
🦋از سری #کتاب_های_پروانه
🖊نویسنده: #حسن_احمدی 🖊
📗ناشر: #به_نشر 📗
📘قطع: رقعی📘
📙شمارگان: 1000 نسخه📙
💰قیمت: 75 هزار ریال💰
#داستان_نوجوان
👈این کتاب را میتوانید از www.Behnashr.com و فروشگاههای #کتاب #به_نشر ( #انتشارات_آستان_قدس_رضوی ) تهیه کنید.
🆔 @behnashr
📩30003209
http://uupload.ir/files/d0qa_3.jpg
📚 کسی در آینه از مجموعه گنجینهٔ رمان نوجوان به قلم حسن احمدی همراه با تصویرگری محمود علیمردانی
🔹این کتاب درباره اتفاقی عجیب در خانواده راضیه است.
راضیه و خواهر وبرادرش اوقات زیادی را با مادر بزرگشان میگذرانند، و دربارهٔ مسائل مختلف صحبت میکنند. اما دربارهٔ یک چیز اختلاف دارند، خواهر برادر کوچکتر راضیه معتقدند دایی بهروز دروغگوست!
راضیه یک نامه به دایی مینویسند، به کسی که گم شده و معلوم نیست کجاست!
به آدرس جزیره مجنون...
و جواب نامه میرسد!
آیا دایی زنده است؟؟!
🔻 لینک خرید اینترنتی در کانال بله و تلگرام🔻
https://b2n.ir/399836
🎁
با عضویت در #به_نشر از اخبار کتاب، برنامهها، مسابقات و تخفیفها مطلع شوید.
@behtarinhaye_nashr اینستاگرام
@behnashr بله و تلگرام
🔽
#به_نشر #معرفی_کتاب #حسن_احمدی #کسی_در_آینه
@behnashr
🔹این کتاب درباره اتفاقی عجیب در خانواده راضیه است.
راضیه و خواهر وبرادرش اوقات زیادی را با مادر بزرگشان میگذرانند، و دربارهٔ مسائل مختلف صحبت میکنند. اما دربارهٔ یک چیز اختلاف دارند، خواهر برادر کوچکتر راضیه معتقدند دایی بهروز دروغگوست!
راضیه یک نامه به دایی مینویسند، به کسی که گم شده و معلوم نیست کجاست!
به آدرس جزیره مجنون...
و جواب نامه میرسد!
آیا دایی زنده است؟؟!
🔻 لینک خرید اینترنتی در کانال بله و تلگرام🔻
https://b2n.ir/399836
🎁
با عضویت در #به_نشر از اخبار کتاب، برنامهها، مسابقات و تخفیفها مطلع شوید.
@behtarinhaye_nashr اینستاگرام
@behnashr بله و تلگرام
🔽
#به_نشر #معرفی_کتاب #حسن_احمدی #کسی_در_آینه
@behnashr