باغ بهشت و سایه طوبی
774 subscribers
21.1K photos
365 videos
26 files
119 links
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمی‌کنم

حافظ


تصاویر زیبا از طبیعت استان گلستان
همراه با اشعار و پست های عرفانی

https://t.me/+pULF8jRPtKM3ZGI0
Download Telegram
ابو حنیفه روزی می گذشت
کودکی را دید که در گل بمانده.
گفت: گوش دار تا نیفتی
گفت: افتادن من سهل است، اگر بیفتم تنها باشم.
امّا تو گوش دار، که اگر پای تو بلغزد؛
همۀ مسلمانان که از پس تو آیند بلغزند.

📕 تذکرة الاولیاء
✍🏻 #عطار_نیشابوری
🖋برگرفته از مقدمه کتاب "گزیدۀ منطق الطیر"
‍ چهل حج برای گرسنگی سگی

نقل‌است که شیخ چهل بار حج بجا آورده بر توکل مگر روزی که در مکه سگی دید گرسنه و تشنه و ضعیف گشته و شیخ چیزی نداشت که به وی دهد.
گفت: که می‌خرد چهل حج به یک تا نان؟
یکی بیامد و آن چهل حج را بخرید به یک تا نان و گواه برگرفت و شیخ آن نان به سگ داد. صاحب واقعه کار دیده، آن بدید از گوشه برآمد و شیخ را مشتی بزد و گفت: ای احمق پنداشتی که کار کردی که چهل حج به یک تا نان بدادی و پدرم بهشت را به دو گندم بفروخت که در این یک نان از آن هزار دانه بیش است شیخ چون این بشنید از خجلت گوشه ای گرفت و سر درکشید.

تذکرة الاولياء
#عطار_نیشابوری
شیخ ابوالحسن خرقانی شبی در نماز بود
آوازی شنید که ابوالحسن!

خواهی که آنچه از تو می‌دانم
با خلق بگویم تا سنگسارت کنند !؟

شیخ گفت: بار الها!

خواهی تا آنچه از کرم و رحمت تو می‌دانم
و می‌بینم با خلق بگویم
تا دیگر هیچ‌کس سجودت نکند؟

آواز آمد: نه از تو، نه از من...!

#تذکر_الاولیا
#عطار_نیشابوری
و چون کار او بلند شد سخن او در حوصله اهل ظاهر نمی گنجید. حاصل، هفت بارش از بسطام به در کردند. شیخ می گفت: "چه بوده است؟" گفتند: "تو مردی بدی. تو را بیرون می کنیم." شیخ می گفت: "نیکا شهرا که بدش بایزید بود!"

نقل از تذکرة الاولیاء #عطار نیشابوری،تصحیح #شفیعی_کدکنی، انتشارات سخن، ۱۳۹۷ص ۱۶۵
گفت: سیزده حج کردم، چون نگه کردم
همه بر هوای نفس بود!
گفتند: چون دانستی؟!
گفت: از آنکه مادرم گفت:
"سَبویی آب آور"
بر من، گران آمد...

📚از #کتاب تذکرة الاولیا | نوشته ی #عطار_نیشابوری
گفتند:
«محبت را نشان چیست؟»
گفت:
«آن که به نیکویی زیاد نشود و به جفا نقصان نگیرد.»


#تذکره_الاولیا
#عطار_نیشابوری
بخشای بر غریبی کز عشق می‌نمیرد
وانگه در آشیانت خود یک زمان نگنجد

جان داد دل که روزی در کوت جای یابد
نشناخت او که آخر جای چنان نگنجد

آن دم که با خیالت دل را ز عشق گوید
عطار اگر شود جان اندر میان نگنجد

#عطار_نیشابوری
گفت: سیزده حج کردم، چون نگه کردم
همه بر هوای نفس بود!
گفتند: چون دانستی؟!
گفت: از آنکه مادرم گفت:
"سَبویی آب آور"
بر من، گران آمد...

تذکرة الاولیا
#عطار_نیشابوری
#عطار_نیشابوری

⊰ قبلهٔ ذرات عالم روی توست
⊰ کعبهٔ اولاد آدم کوی توست

⊰ میل خلق هر دو عالم تا ابد
⊰ گر شناسند و اگر نی سوی توست
نقل است که وقتی جُنَیْد و شبلی به هم بیمار شدند. طبیبی ترسا پیشِ شبلی رفت. گفت: «تو را چه رنج است؟» گفت: «هیچ.» گفت: «آخر.» گفت: «مرا هیچ رنج نیست.» برخاست و برِ جُنَیْد آمد. گفت: «تو را چه رنج است؟» جُنَیْد از سر درگرفت تا قدم و یک‌یک رنجِ خویش برگفت. ترسا معالجه فرمود و برفت. به آخر چون با هم رسیدند شبلی جُنَیْد را گفت: «چرا رنجِ خویش با ترسا همه در میان نهادی؟» گفت: «از بهرِ آن‌که تا بداند که چون با جُنَیْد دوست این می‌کند، با ترسای دشمن چه خواهد کرد؟» پس جُنَیْد گفت: «تو چرا شرحِ رنجِ خویش ندادی؟» گفت: «من شرم داشتم که با دشمن از دوست شکایت کنم.»

(#عطار_نیشابوری. تذکرة الأَولیاء. «ذکر ابوبکر شبلی رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِ». مقدمه، تصحیح و تعلیقات #محمدرضا_شفیعی_کدکنی. تهران: سخن. ١٣٩٨. چاپ ١. جلد ١. صفحه‌ی ۶٧٨.)

ـــــــــــــــ

غیرتم آید شکایت از تو به هرکس
دردِ احبّا نمی‌برم به اطبّا

#سعدی
و از او می‌آید که یک روز یکی را دید که زار می‌گریست. گفت: «چرا می‌گریی؟» گفت: «دوستی داشتم بمُرد.» گفت: «ای نادان! دوستی چرا گیری که بمیرد؟»

(#عطار_نیشابوری. تذکرة الأَولیاء. «ذکر ابوبکر شبلی رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِ». مقدمه، تصحیح و تعلیقات #محمدرضا_شفیعی_کدکنی. تهران: سخن. ١٣٩٨. چاپ ١. جلد ١. صفحه‌ی ۶٧٩.)
و نقل است که جریری مجلس می‌گفت. برنایی برخاست و گفت: «دلم گم شده است. دعا کن تا بازدهد.» گفت: «ما همه در این مصيبت‌ایم.»

(#عطار_نیشابوری. تذکرة الأَولیاء. «ذکر ابومحمد جریری رَضِیَ اللّهُ عَنه». مقدمه، تصحیح و تعلیقات #محمدرضا_شفیعی_کدکنی. تهران: سخن. ١٣٩٨. چاپ ١. جلد ١. صفحه‌ی ۶٣٢.)
پیوسته درِ خانقاه بسته داشتی. چون مسافری به درِ خانقاه رسیدی، او از پسِ در شدی و گفتی: «مسافری یا مقیم؟ اگر مقیمی درآی و اگر مسافری خانقاه جای تو نیست که روزی چند بباشی و ما با [تو] خوی کنیم، آن‌گاه بروی و ما را طاقت فراق نَبُود.»

(#عطار_نیشابوری. تذکرة الأَولیاء. «ذکر شیخ ممشاد دینَوَری رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِ». مقدمه، تصحیح و تعلیقات #محمدرضا_شفیعی_کدکنی. تهران: سخن. ١٣٩٨. چاپ ١. جلد ١. صفحه‌ی ۶۶٣.)
و گفت: محبت آن بُوَد که خویش را.
جمله به محبوب خویش بخشی
و تو را هیچ بازنماند از تو.

تذکرة الأولیاء
#عطار_‌نیشابوری
نقل است که جُنَید پیوسته روزه داشتی. چون یارانش درآمدندی با ایشان روزه بگشادی و گفتی: "فضلِ مساعدتی با برادران کم از فضلِ روزه نبود."

#عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
شبلی گفت: از یوسف اسباط پرسیدند که: غایت تواضع چیست؟

گفت: آنکه از خانه بیرون آئی، هر که را بینی، چنان دانی که بهتر از توست.

(#تذکره_الاولیاء /
#عطار_نیشابوری /
ذکر #یوسف_اسباط/
بررسی،تصحیح متن ،توضیحات و فهارس : دکتر #محمد_استعلامی
چاپ پنجم ۱۳۳۶)
و گفت عبادت دَه جزء است؛

نُه جزء گریختن از خلق است
و یک جزء خاموشی.

#عطار_نیشابوری
#تذکره_الاولیاء
.

‏حق تعالی با بایزید گفت
که یا بایزید چه خواهی ؟
گفت خواهم که نخواهم !
زیرا همه‌ی رنج‌ها از آن می‌خیزد
که چیزی خواهی و آن میسّر نشود
چون نخواهی رنج نماند

#عطار_نیشابوری
یک زمان این پرده‌ها را برگسل
این خیال جسم و صورت را بهل
کز تو بستاند به آخر داد خویش
پیشتر از وی تو بستان داد خویش
تو چه دانی تا کجایی مانده باز
سالها گردیده در شیب و فراز
چرخ کرده صورت تو بند بند
بازمانده در چنین جای گزند
تو چه دانی تا ترا صورت که کرد
اندرین میدان خاکی از چه کرد

#عطار_نیشابوری
عاقبت استاد صورتها شکست
پرده‌ها از یکدگرشان برگسست
تا که راز او نداند هر کسی
کرد مزدوران بهر جانب بسی
ترک آن صورتگری یکسر بکرد
دیگر آن صورت بهر جایی نکرد
فرد بنشست از همه خلق جهان
دیگرش هرگز نیامد یاد آن

#عطار_نیشابوری