⭕️ کمی اصلاح کنید، بد نیست!
✍علی مرادی مراغهای
🔻اولین سفر #ناصرالدين_شاه به فرنگ در۱۹ آوریل ۱۸۷۳ میلادی [فروردین ۱۲۵۲] اتفاق افتاد او و همراهانش از رشت با كشتىهاى روسى عازم حاجى طرخان شده سپس از راه زمينى به مسكو و پترزبورگ رسیده در آنجا با تزار و مقامات روسی ملاقات کرده و بعد، به برلين رفتند و با #بيسمارك "صدراعظم مقتدر آلمان" دیدار کرده و پس از ۹ روز اقامت در آلمان و دید و بازديد از كاخها و جاهای دیدنی، عازم لندن شدند [ایران در دوره سلطنت قاجار،شمیم...ص ۱۷۳]
▪️جالب است که تقریبا ۱۵۰ سال پیش، کشوری بنام آلمان فعلی وجود نداشت در واقع وقتی شاه کشور هزاران ساله ایران از آلمان دیدن می کرد این کشور حدود ۲۰سال بود که به اینصورت بوجود آمده بود! ایالتهای تکه و پاره ای که نبوغ و کاردانی #بیسمارک آنها را به هم دوخته و کشوری پدید آورده بود که می رفت تا پس از انگلستان، قویترین کشور اروپا باشد. اما نبوغ همیشه معجزه می کند و نبوغ #بیسمارک چنین معجزه کرده بود!
▪️#بیسمارک در پیامی که از طریق #معینالممالک به #ناصرالدین_شاه فرستاده به وی سفارش می کند که به هیچ دول بیگانه اعتماد نکند چراکه هر لحظه سیاست شان در حال تغییر است و تنها به فکر استقلال خود و مردم خود باشد : "محرک چرخ پولیتیک دول، امروز افکار عمومیه است؛ هیچ دولتی برخلاف میل و افکار ملت خود به کاری اقدام نمی تواند بکند. پس باید کاری کرد که افکار عامه را متوجه و مساعد به خود کرد و آن هم نمی شود، مگر به اصلاحات داخلیه و داخل شدن به طریق تمدنی که امروز لازم و ملزوم بقا و استقلال دول و ملل است..."
▪️#بیسمارک سپس به موضوعی اشاره می کند که حلقه مفقوده تمامی حکومتهای ایران بوده است یعنی احترام به حقوق مردم و انجام فوری اصلاحات ریشه دار...!
"باید افکار عامه را به خود «انترسه»(علاقهمند) کرد قوه مالیه و نظامی ایران به درجه مطلوبه نیست؛ نواقص زیاد دارد ولی استعداد هر نوع اصلاح و ادوات آن در ایران موجود است.اعلیحضرت باید بدون فوت فرصت، همت فرمایند. بهترین وسیله حفظ صلح، حاضر جنگ بودن است!"
▪️در زمانی که #بیسمارک سفارش به برقراری رابطه و دوستی با مردم و رعایت افکار عامه می کرد در ایالتهای ایران،حاکمان، مردم را به کوچکترین بهانه ای گردن زده و شقه کرده یا به سینه دیوار می گذاشتند و در همان زمانِ توصیه #بیسمارک، وقتی تفنگی تازه به حضور #ظل_السطان حاکم اصفهان آوردند او برای امتحان کارایی تفنگ، زن رختشویی را نشانه گرفته و با شلیک، او را زخمی ساخت!.
▪️این حلقه مفقوده یا دره بین حکومتها و مردم هرگز و هیچوقت در ایران پر نشد که نشد! و نیم قرن پس از گذشتِ توصیه #بیسمارک به #ناصرالدین_شاه، سلیمان بهبودی، پیشکار و از نزدیکان #رضاخان، در خاطراتش می نویسد : "در هنگام مراجعت #رضاخان در مقام وزیر جنگ از رشت، حادثۀ عجیبی پیش آمد در بین راه قزوین تا آبیک اتومبیل پنچر شد و حضرت اشرف ناراحت شده بطوریکه با مشت، پشت گردن راننده زدند و مدتی پیاده شدند پس از رفع عیب اتومبیل و حرکت به تهران ملاحظه می کنند که تخمۀ برلیان انگشتر افتاده یکی از همراهان( حمدالله) را مأمور می کنند که مراجعت کرده مقداری خاک جاده را، مخصوصاً در محلی که راننده را با مشت زده بودند، سرند می کنند، تصادفاً برلیان پیدا می شود»![خاطرات سلیمان بهبودی...ص۱۱]
▪️و #مخبرالسلطنه که در همان زمان از نزدیک، آلمان را دیده بود در مورد میزان آزادی روزنامه ها در انتقاد از #بیسمارک و سعه صدر و میزان تحملِ پدرِ آلمان که به "صدراعظم آهنین" لقب یافته بود می نویسد :
"روزنامۀ كلادراداج، #بيسمارك را سرى بی مو مي كشيد و از براى او سه شاخ مي گذارد. بهرحال بازى آزادى اين سرشكستن ها را دارد..." ![خاطرات و خطرات...ص۳۹۱]
*و هر ملت و حکومت آن درود عاقبت کار که کشت...
@antioligarchie
✍علی مرادی مراغهای
🔻اولین سفر #ناصرالدين_شاه به فرنگ در۱۹ آوریل ۱۸۷۳ میلادی [فروردین ۱۲۵۲] اتفاق افتاد او و همراهانش از رشت با كشتىهاى روسى عازم حاجى طرخان شده سپس از راه زمينى به مسكو و پترزبورگ رسیده در آنجا با تزار و مقامات روسی ملاقات کرده و بعد، به برلين رفتند و با #بيسمارك "صدراعظم مقتدر آلمان" دیدار کرده و پس از ۹ روز اقامت در آلمان و دید و بازديد از كاخها و جاهای دیدنی، عازم لندن شدند [ایران در دوره سلطنت قاجار،شمیم...ص ۱۷۳]
▪️جالب است که تقریبا ۱۵۰ سال پیش، کشوری بنام آلمان فعلی وجود نداشت در واقع وقتی شاه کشور هزاران ساله ایران از آلمان دیدن می کرد این کشور حدود ۲۰سال بود که به اینصورت بوجود آمده بود! ایالتهای تکه و پاره ای که نبوغ و کاردانی #بیسمارک آنها را به هم دوخته و کشوری پدید آورده بود که می رفت تا پس از انگلستان، قویترین کشور اروپا باشد. اما نبوغ همیشه معجزه می کند و نبوغ #بیسمارک چنین معجزه کرده بود!
▪️#بیسمارک در پیامی که از طریق #معینالممالک به #ناصرالدین_شاه فرستاده به وی سفارش می کند که به هیچ دول بیگانه اعتماد نکند چراکه هر لحظه سیاست شان در حال تغییر است و تنها به فکر استقلال خود و مردم خود باشد : "محرک چرخ پولیتیک دول، امروز افکار عمومیه است؛ هیچ دولتی برخلاف میل و افکار ملت خود به کاری اقدام نمی تواند بکند. پس باید کاری کرد که افکار عامه را متوجه و مساعد به خود کرد و آن هم نمی شود، مگر به اصلاحات داخلیه و داخل شدن به طریق تمدنی که امروز لازم و ملزوم بقا و استقلال دول و ملل است..."
▪️#بیسمارک سپس به موضوعی اشاره می کند که حلقه مفقوده تمامی حکومتهای ایران بوده است یعنی احترام به حقوق مردم و انجام فوری اصلاحات ریشه دار...!
"باید افکار عامه را به خود «انترسه»(علاقهمند) کرد قوه مالیه و نظامی ایران به درجه مطلوبه نیست؛ نواقص زیاد دارد ولی استعداد هر نوع اصلاح و ادوات آن در ایران موجود است.اعلیحضرت باید بدون فوت فرصت، همت فرمایند. بهترین وسیله حفظ صلح، حاضر جنگ بودن است!"
▪️در زمانی که #بیسمارک سفارش به برقراری رابطه و دوستی با مردم و رعایت افکار عامه می کرد در ایالتهای ایران،حاکمان، مردم را به کوچکترین بهانه ای گردن زده و شقه کرده یا به سینه دیوار می گذاشتند و در همان زمانِ توصیه #بیسمارک، وقتی تفنگی تازه به حضور #ظل_السطان حاکم اصفهان آوردند او برای امتحان کارایی تفنگ، زن رختشویی را نشانه گرفته و با شلیک، او را زخمی ساخت!.
▪️این حلقه مفقوده یا دره بین حکومتها و مردم هرگز و هیچوقت در ایران پر نشد که نشد! و نیم قرن پس از گذشتِ توصیه #بیسمارک به #ناصرالدین_شاه، سلیمان بهبودی، پیشکار و از نزدیکان #رضاخان، در خاطراتش می نویسد : "در هنگام مراجعت #رضاخان در مقام وزیر جنگ از رشت، حادثۀ عجیبی پیش آمد در بین راه قزوین تا آبیک اتومبیل پنچر شد و حضرت اشرف ناراحت شده بطوریکه با مشت، پشت گردن راننده زدند و مدتی پیاده شدند پس از رفع عیب اتومبیل و حرکت به تهران ملاحظه می کنند که تخمۀ برلیان انگشتر افتاده یکی از همراهان( حمدالله) را مأمور می کنند که مراجعت کرده مقداری خاک جاده را، مخصوصاً در محلی که راننده را با مشت زده بودند، سرند می کنند، تصادفاً برلیان پیدا می شود»![خاطرات سلیمان بهبودی...ص۱۱]
▪️و #مخبرالسلطنه که در همان زمان از نزدیک، آلمان را دیده بود در مورد میزان آزادی روزنامه ها در انتقاد از #بیسمارک و سعه صدر و میزان تحملِ پدرِ آلمان که به "صدراعظم آهنین" لقب یافته بود می نویسد :
"روزنامۀ كلادراداج، #بيسمارك را سرى بی مو مي كشيد و از براى او سه شاخ مي گذارد. بهرحال بازى آزادى اين سرشكستن ها را دارد..." ![خاطرات و خطرات...ص۳۹۱]
*و هر ملت و حکومت آن درود عاقبت کار که کشت...
@antioligarchie
#خاطرات_تاریخی
🔻«در مراسم عزاداری ایام محرم، ...حضرت اشرف (رضاخان سردار سپه) و سایر درجه داران ارشد از قبیل سرتیپ و میرپنج جلو دسته قزاق بودند و شخص معینی که در دامن خود کاه داشت کاه به طور پراکنده بر سر دیگران کاه می پاشید و موزیک عزا هم مترنم بود.یکی از روزها که از سمت بازار دسته قزاق خیلی مفصلی به خیابان ناصریه در حرکت بود و سینه زن های قزاق نوحه خوانی می کردند و مجتمعاً سینه می زدند و دم گرفته بودند و این نوحه را می خواندند:
اگر در کربلا قزاق بودی
حسین بی یاور و تنها نبودی
بین مردم که کنار خیابان برای تماشا ایستاده بودند تعدادی از اهالی رشت که در زمان میرزا کوچک خان در زد و خورد قزاق و متجاسرین مورد غارت و چپاول هر دو طرف قرار گرفته و ناراضی بودند در جواب نوحه خوانی قزاق ها آن ها هم نوحه ساخته و می گفتند:
اگر در کربلا قزاق بودی
چادر از سر زینب ربودی
📚 #رضاخان/ خاطرات سلیمان بهبودی
🔻دسته جات بزرگ كه اسب و يدك داشتند همه از سمت توپخانه آمده مىگذشتند و میرفتند بازار. يكى از اين دسته جات طفلان مسلم درست كرده بودند. يك مردكه نتراشيده نخراشيده هم زره و كلاهخود نموده و شمشير و سپر هيكل نموده حارث شده بود. چند تركه دست گرفته و طفلان مسلم را چوبكارى می كرد. جلوى سردار سپه چوبها را شديدتر نواخت. يكمرتبه سردار از تخت به زير آمد و به سمت آقاى حارث روان شد. حارث به گمان اين كه جايزه خواهد گرفت و از اين چوبكارى سردار خوشش آمده بنا كرد شديدتر زدن كه سردار رسيد. طناب اطفال را از دست حارث گرفته و بچه ها را آزاد نمود و آنوقت همان چوبها را گرفته و بنا كرد حارث را چوب زدن. صداى زنها از هرسمت بلند شد قربان دستت برويم، قربان چوب زدنت برويم. پس از چوبكارى رفت و به جاى خود جلوس كرد. خدايار خان و محمود آقا خان هم به جاهاى خود!
📚 بریده خاطرات روزانه عین السلطنه، جلد ۸ ،ص ۶۵۰۲
🔻استوارنامه را تقدیم کردم...پس از گفت و شنود چندی، رضاشاه به جای فارسی به ترکی روان آغاز به سخن کرد و خطاب به من گفت: «گویا شما پیش از این در ماموریت ترکیه بوده اید. بیایید به ترکی صحبت کنیم». در چهره شاه که تا کنون آهنین و بی حرکت، مانند مجسمه ای مفرغی، می نمود ، چنان که باد بهار بوزد حالت نرمی و حال و هوای دوستانه پیدا شد.
رضاشاه در مازندران زاده شد. در این ایالت روستاهایی هست که اهالی آن ترک زبانند. من ترکی خوب نمی دانستم. اما ته ذهنم را کاویدم و کوشیدم تا چند کلمه ای به ترکی بگویم، بی واسطه ای جواب سخنان شاه را دادم. برای نخستین بار سایه لبخندی در چهره خشک او پیدا شد.رضاشاه برخلاف ظاهر پر هیبتش صدایی آهسته، نرم و لطیف داشت. اگر با چشمهای بسته فقط صدایش را شنیده بودم گمان می کردم که زن جوانی، هیجده نوزده ساله ، حرف می زند. شنیده ام که بیسمارک و ولینگتون هم صدای نازکی داشته اند. هیچ تصور نمی کردم که اعليحضرت رضاشاه که بیشتر سپهسالاری با مهارت بود و سران و سربازان قوای سه گانه را تشویق یا توبیخ می کرد، صدایی جنین نرم و نازک داشته باشد .
📚خاطرات اکیو کازاما(اولین وزیر مختار ژاپن در ایران)
#سالگرد_تاجگذاری
#چهارم_اردیبهشت
@antioligarchie
🔻«در مراسم عزاداری ایام محرم، ...حضرت اشرف (رضاخان سردار سپه) و سایر درجه داران ارشد از قبیل سرتیپ و میرپنج جلو دسته قزاق بودند و شخص معینی که در دامن خود کاه داشت کاه به طور پراکنده بر سر دیگران کاه می پاشید و موزیک عزا هم مترنم بود.یکی از روزها که از سمت بازار دسته قزاق خیلی مفصلی به خیابان ناصریه در حرکت بود و سینه زن های قزاق نوحه خوانی می کردند و مجتمعاً سینه می زدند و دم گرفته بودند و این نوحه را می خواندند:
اگر در کربلا قزاق بودی
حسین بی یاور و تنها نبودی
بین مردم که کنار خیابان برای تماشا ایستاده بودند تعدادی از اهالی رشت که در زمان میرزا کوچک خان در زد و خورد قزاق و متجاسرین مورد غارت و چپاول هر دو طرف قرار گرفته و ناراضی بودند در جواب نوحه خوانی قزاق ها آن ها هم نوحه ساخته و می گفتند:
اگر در کربلا قزاق بودی
چادر از سر زینب ربودی
📚 #رضاخان/ خاطرات سلیمان بهبودی
🔻دسته جات بزرگ كه اسب و يدك داشتند همه از سمت توپخانه آمده مىگذشتند و میرفتند بازار. يكى از اين دسته جات طفلان مسلم درست كرده بودند. يك مردكه نتراشيده نخراشيده هم زره و كلاهخود نموده و شمشير و سپر هيكل نموده حارث شده بود. چند تركه دست گرفته و طفلان مسلم را چوبكارى می كرد. جلوى سردار سپه چوبها را شديدتر نواخت. يكمرتبه سردار از تخت به زير آمد و به سمت آقاى حارث روان شد. حارث به گمان اين كه جايزه خواهد گرفت و از اين چوبكارى سردار خوشش آمده بنا كرد شديدتر زدن كه سردار رسيد. طناب اطفال را از دست حارث گرفته و بچه ها را آزاد نمود و آنوقت همان چوبها را گرفته و بنا كرد حارث را چوب زدن. صداى زنها از هرسمت بلند شد قربان دستت برويم، قربان چوب زدنت برويم. پس از چوبكارى رفت و به جاى خود جلوس كرد. خدايار خان و محمود آقا خان هم به جاهاى خود!
📚 بریده خاطرات روزانه عین السلطنه، جلد ۸ ،ص ۶۵۰۲
🔻استوارنامه را تقدیم کردم...پس از گفت و شنود چندی، رضاشاه به جای فارسی به ترکی روان آغاز به سخن کرد و خطاب به من گفت: «گویا شما پیش از این در ماموریت ترکیه بوده اید. بیایید به ترکی صحبت کنیم». در چهره شاه که تا کنون آهنین و بی حرکت، مانند مجسمه ای مفرغی، می نمود ، چنان که باد بهار بوزد حالت نرمی و حال و هوای دوستانه پیدا شد.
رضاشاه در مازندران زاده شد. در این ایالت روستاهایی هست که اهالی آن ترک زبانند. من ترکی خوب نمی دانستم. اما ته ذهنم را کاویدم و کوشیدم تا چند کلمه ای به ترکی بگویم، بی واسطه ای جواب سخنان شاه را دادم. برای نخستین بار سایه لبخندی در چهره خشک او پیدا شد.رضاشاه برخلاف ظاهر پر هیبتش صدایی آهسته، نرم و لطیف داشت. اگر با چشمهای بسته فقط صدایش را شنیده بودم گمان می کردم که زن جوانی، هیجده نوزده ساله ، حرف می زند. شنیده ام که بیسمارک و ولینگتون هم صدای نازکی داشته اند. هیچ تصور نمی کردم که اعليحضرت رضاشاه که بیشتر سپهسالاری با مهارت بود و سران و سربازان قوای سه گانه را تشویق یا توبیخ می کرد، صدایی جنین نرم و نازک داشته باشد .
📚خاطرات اکیو کازاما(اولین وزیر مختار ژاپن در ایران)
#سالگرد_تاجگذاری
#چهارم_اردیبهشت
@antioligarchie
#یادداشت
⭕️از معجزات و کرامات سقاخانه آشیخ هادی!
✍️علی مرادی مراغه ای
🔻از سپیده دم تاریخ پا به پای اندیشه های علمی، اندیشه های خرافی و شبه علمی و عوام زده نیز در تمامی جوامع وجود داشته و این که امروزه برای درمان بیماری کرونا برخی،استعمال روغن بنفشه از پایین در ایران یا نوشیدن ادرار گاو در هند از بالا تجویز می کنند تنها مختص امروز نبوده...
تقریبا یک صدسال پیش در هوای داغ تیرماه ۱۳۰۳ش در تهران شایعه ای بر سر زبان ها افتاد؛ که یکی از سقاخانههای تهران معجزه می کند؛ معمولا شایعه در ابتدا کوچک و به اندازه یک گلوله برفی بوده اما وقتی می غلتد و به حرکت درمی آید در آخر تبدیل به یک کوه برفی می گردد. شایعه ای در بين مردم عوام تهران دهان به دهان گشت و هر كسی شاخ و برگی بر آن افزود و به دیگری تحویل داد: یکی مي گفت ديشب فلان كور در سقاخانه شفا يافته و چشمش بينا شده یکی می گفت افليجی شفا يافته و با پای خود به حركت آمده ، دیگری مي گفت فلان بيمار يك شب پای سقاخانه خوابيده شفا گرفته و در آخر گفته شد: دختری بابی( بهایی) تلاش می کرده آب سقاخانه را مسموم کند و ناگهان کور شده...بزودی انبوهی از مردم، بخصوص هر چه چُلاق، نابینا و معلول بوده از چهار گوشه ایران روانه سقاخانه «آشیخ هادی»شدند.
پس از این اتفاق، سقاخانه بیدرنگ به زیارتگاه مهمی بدل شد و بسیاری به زیارت آن شتافتند رفته رفته جمعیتی انبوه و کفن پوشان... گرد آمده فریاد می کشیدند:
سقاخونه چی کرده؟/چش دختره رو کور کرده/ مگه نمدونی چی کرده/ چش دختره رو کور کرده...[ روزنامه ايران، ش ۱۹۳۷، ص ۲و تاريخ بيست ساله ايران، مکی...ج ۳، ص۱۰۹]
مردی عظیمالجثه در حالی که چوبی بلند را دور سرش می چرخاند فریاد میزد: ”این ساطور قصابی“ و جمعیتی که به دنبال او می آمدند فریاد می زدند: ”در (فلان جای...)زن بابی. “ و بعد او فریاد می زد: ”این دیلم تون تابی“ و جمعیت در پاسخ او جواب می دادند: ”در . . . زن بابی.“[ همایون کاتوزیان، معجزات سقاخانه...سال 29، ش ۲، تابستان ۱۳۹۳] سقاخانه که غالبا سوت و کور بود اینک رونق گرفته و از مردم موج می زد. زنان نذری پخش می کردند، زنی بچهاش را به دیوار سقاخانه می مالید و زنی دیگر برای باردار شدنش دعا می کرد...
در این بین #رابرت_ایمبری کنسول یار آمریکا در تهران هم فکر کرد که خبر و سوژه داغی برای نشریه معتبر«نشنال جئوگرافیگ» آمریکا پیش آمده به همراه دوستش #ملوین_سیمور،سریعا دوربینی برداشته برای عکس گرفتن عازم سقاخانه شدند. حضور این دو مرد چشم آبی با کت و کلاههای استوانه ای و دوربین بدست در میان این مردم هیجان زده به تلنگری بسته بود تا مردم بر آنان و دوربین شان حمله کنند که ناگهان نوجوانی ۱۷ ساله فریاد کشید که این فرنگی ها همان بابیها هستند که می خواستند آب سقاخانه را مسموم کنند. در پی آن جمعیت حمله ور شد و در مقابل دیدگان قزاق ها و ماموران دولتی، #ایمبری و دوستش را نیم ساعت کتک زدند آن دو را زخمی و خونین با کالسکه به بیمارستان رسانده اما مردم به بیمارستان هجوم آورده #ایمبری را پیدا کرده و با سنگ کشتند...
تحقیقات و گزارشهای دقیق خود مقامات آمریکایی نشان می دهد که خود نیروهای قزاقِ رضاخان در این حادثه نقش اساسی داشتند حتی در نامه ای که #محمدحسن میرزا ولیهعد به برادرش #احمدشاه، در اروپا نوشته ادعا می کند که این سربازان رضاخان بودند که #ایمبری را در بیمارستان کشتند، نه مردم.[نصرالله سیفپور، فاطمی، آئینه عبرت... ص ۷۰۸ ] #رضاخان با کمک این حادثه بزرگ باعث شد هم کشتن #میرزاده_عشقی بوسیله خودش فراموش گردد و هم بهانه ای بدستش بیفتد برای اعلام حکومت نظامی و سانسور مطبوعات و دستگیری مخالفان سیاسی خود...
▪️اما در نهایت همیشه دودِ چنین احساسات کور به چشم مردم و ملک و میهن می رود: وزارت خارجه ایران عذرخواهی مفصلی از آمریکا کرد، سه نفر نوجوان ایرانی را به عنوان عاملان قتل #ایمبری در تهران اعدام کرد و ۶۰هزار دلار غرامت به خانوادۀ قربانی آمریکایی پرداخت و البته ۱۱۰هزار دلار دیگر هم بابت هزینۀ حمل جسد #ایمبری توسط کشتی جنگی آمریکایی به آن کشور پرداخت و علاوه بر تمامی این هزینه ها،داغی از حماقت تازه که بنام مردم ایران در تاریخ ثبت شد...
@antioligarchie
⭕️از معجزات و کرامات سقاخانه آشیخ هادی!
✍️علی مرادی مراغه ای
🔻از سپیده دم تاریخ پا به پای اندیشه های علمی، اندیشه های خرافی و شبه علمی و عوام زده نیز در تمامی جوامع وجود داشته و این که امروزه برای درمان بیماری کرونا برخی،استعمال روغن بنفشه از پایین در ایران یا نوشیدن ادرار گاو در هند از بالا تجویز می کنند تنها مختص امروز نبوده...
تقریبا یک صدسال پیش در هوای داغ تیرماه ۱۳۰۳ش در تهران شایعه ای بر سر زبان ها افتاد؛ که یکی از سقاخانههای تهران معجزه می کند؛ معمولا شایعه در ابتدا کوچک و به اندازه یک گلوله برفی بوده اما وقتی می غلتد و به حرکت درمی آید در آخر تبدیل به یک کوه برفی می گردد. شایعه ای در بين مردم عوام تهران دهان به دهان گشت و هر كسی شاخ و برگی بر آن افزود و به دیگری تحویل داد: یکی مي گفت ديشب فلان كور در سقاخانه شفا يافته و چشمش بينا شده یکی می گفت افليجی شفا يافته و با پای خود به حركت آمده ، دیگری مي گفت فلان بيمار يك شب پای سقاخانه خوابيده شفا گرفته و در آخر گفته شد: دختری بابی( بهایی) تلاش می کرده آب سقاخانه را مسموم کند و ناگهان کور شده...بزودی انبوهی از مردم، بخصوص هر چه چُلاق، نابینا و معلول بوده از چهار گوشه ایران روانه سقاخانه «آشیخ هادی»شدند.
پس از این اتفاق، سقاخانه بیدرنگ به زیارتگاه مهمی بدل شد و بسیاری به زیارت آن شتافتند رفته رفته جمعیتی انبوه و کفن پوشان... گرد آمده فریاد می کشیدند:
سقاخونه چی کرده؟/چش دختره رو کور کرده/ مگه نمدونی چی کرده/ چش دختره رو کور کرده...[ روزنامه ايران، ش ۱۹۳۷، ص ۲و تاريخ بيست ساله ايران، مکی...ج ۳، ص۱۰۹]
مردی عظیمالجثه در حالی که چوبی بلند را دور سرش می چرخاند فریاد میزد: ”این ساطور قصابی“ و جمعیتی که به دنبال او می آمدند فریاد می زدند: ”در (فلان جای...)زن بابی. “ و بعد او فریاد می زد: ”این دیلم تون تابی“ و جمعیت در پاسخ او جواب می دادند: ”در . . . زن بابی.“[ همایون کاتوزیان، معجزات سقاخانه...سال 29، ش ۲، تابستان ۱۳۹۳] سقاخانه که غالبا سوت و کور بود اینک رونق گرفته و از مردم موج می زد. زنان نذری پخش می کردند، زنی بچهاش را به دیوار سقاخانه می مالید و زنی دیگر برای باردار شدنش دعا می کرد...
در این بین #رابرت_ایمبری کنسول یار آمریکا در تهران هم فکر کرد که خبر و سوژه داغی برای نشریه معتبر«نشنال جئوگرافیگ» آمریکا پیش آمده به همراه دوستش #ملوین_سیمور،سریعا دوربینی برداشته برای عکس گرفتن عازم سقاخانه شدند. حضور این دو مرد چشم آبی با کت و کلاههای استوانه ای و دوربین بدست در میان این مردم هیجان زده به تلنگری بسته بود تا مردم بر آنان و دوربین شان حمله کنند که ناگهان نوجوانی ۱۷ ساله فریاد کشید که این فرنگی ها همان بابیها هستند که می خواستند آب سقاخانه را مسموم کنند. در پی آن جمعیت حمله ور شد و در مقابل دیدگان قزاق ها و ماموران دولتی، #ایمبری و دوستش را نیم ساعت کتک زدند آن دو را زخمی و خونین با کالسکه به بیمارستان رسانده اما مردم به بیمارستان هجوم آورده #ایمبری را پیدا کرده و با سنگ کشتند...
تحقیقات و گزارشهای دقیق خود مقامات آمریکایی نشان می دهد که خود نیروهای قزاقِ رضاخان در این حادثه نقش اساسی داشتند حتی در نامه ای که #محمدحسن میرزا ولیهعد به برادرش #احمدشاه، در اروپا نوشته ادعا می کند که این سربازان رضاخان بودند که #ایمبری را در بیمارستان کشتند، نه مردم.[نصرالله سیفپور، فاطمی، آئینه عبرت... ص ۷۰۸ ] #رضاخان با کمک این حادثه بزرگ باعث شد هم کشتن #میرزاده_عشقی بوسیله خودش فراموش گردد و هم بهانه ای بدستش بیفتد برای اعلام حکومت نظامی و سانسور مطبوعات و دستگیری مخالفان سیاسی خود...
▪️اما در نهایت همیشه دودِ چنین احساسات کور به چشم مردم و ملک و میهن می رود: وزارت خارجه ایران عذرخواهی مفصلی از آمریکا کرد، سه نفر نوجوان ایرانی را به عنوان عاملان قتل #ایمبری در تهران اعدام کرد و ۶۰هزار دلار غرامت به خانوادۀ قربانی آمریکایی پرداخت و البته ۱۱۰هزار دلار دیگر هم بابت هزینۀ حمل جسد #ایمبری توسط کشتی جنگی آمریکایی به آن کشور پرداخت و علاوه بر تمامی این هزینه ها،داغی از حماقت تازه که بنام مردم ایران در تاریخ ثبت شد...
@antioligarchie
#یادداشت
⭕️ به مناسبت ۱۴ اسفند سالروز درگذشت دکتر مصدق
دکتر مصدق از دودمان قاجاریه بود. او نوادهٔ دختری فتحعلیشاه قاجار محسوب میشد.
مصدق در نوزده سالگی با زهرا دختر میرزا زینالعابدین تهرانی امام جمعه تهران ازدواج کرد و حاصل آن پنج فرزند بود
پس از #انقلاب_مشروطه، مصدق سعی کرد در نخستین دوره #مجلس_شورای_ملی از شهر اصفهان کاندید شود (همسرش دو ملک بزرگ در اصفهان داشت و از این طریق خود را منتسب به شهر اصفهان جا زد) اما اعتبارنامهاش رد شد و ناکام ماند.
محمدعلی شاه قاجار پس از بهتوپ بستن مجلس شورای ملی، یک مجلس جدید دستنشانده و گزینشی ساخت به نام «مجلس شورای کبرای دولتی» که متشکل از درباریان و شاهزادهها و بازاریان و افراد نزدیک به حکومت بود. در این مجلس، مصدق نیز به عنوان یک عضو، انتخاب شد.
مصدق سپس به اروپا رفت تا تحصیل کند. او در رشته حقوق، از دانشگاه نوشاتل سوییس فارغالتحصیل شد. موضوع پایاننامه دکترای مصدق: «وصیت در فقه اسلام و مذهب شیعه» بود. همچنین در سوئیس او درخواست اخذ تابعیت سوئیس را داشت که به او اعطا نشد.
مصدق در جریان کودتای ٣ اسفند ١٢٩٩، در مقابل #رضاخان و #سیدضیاء ایستاد. سیدضیاء پس از کودتا، از مصدق خواست تا استاندار فارس شود، اما مصدق تلگراف او را بیپاسخ گذاشت تا ناراحتی خود از کودتا علیه قجرها را ابراز نماید. او سپس در سخنرانیها، از این کودتا اعلام نارضایتی کرد.
او پس از پایان نخستوزیری ضیاء، با روی کار آمدن قوامالسلطنه و تا پایان وزارت مشیرالدوله، دوباره به سیاست برگشت و به ترتیب وزیر مالیه، استاندار آذربایجان و وزیر خارجه شد. سپس توانست در دور پنجم مجلس شورای ملی، رای آورده و نماینده مجلس شود.
در جریان انتقال حکومت از #قاجاریه به #پهلوی، تنها ۵ نفر از نمایندگان مجلس با طرح انحلال قاجاریه مخالفت کردند که یکی از آنها مصدق بود. او تمام قد از #احمدشاه در مقابل رضاخان حمایت کرد.
او از طرح ایجاد #راه_آهن_سراسری در ایران انتقاد داشت و مخالف آن بود. مصدق عقیده داشت با بودجه ساخت راهآهن، بهتر است یک کارخانه قند ساخته شود!
مصدق در مجلس ششم رای نیاورد. سپس شروع به مخالفت با حکومت کرد و به خصوص بر #محمدعلی_فروغی تاخت و او را خائن به ملت و دستنشانده بیگانگان توصیف کرد.
در اوایل حکومت #رضاشاه، شاه به مصدق چندین بار پیشنهاد پست دولتی داد تا از تجربیات سیاسی او در جهت پیشرفت مملکت استفاده شود. از همین روی یکبار پیشنهاد وزارت خارجه و یکبار پیشنهاد نخستوزيری به وی داده شد که مصدق به دلیل کینه از رضاشاه، هر دو را رد کرد.
او سرانجام پس از کارشکنیها در زمان توسعه اقتصادی و اجتماعی و سیاسی ایران در دوران پهلوی اول، مدتی زندانی و سپس تبعید شد. بعدها در خاطراتش مدعی شد که در زمان زندان، دو بار به دلیل ناامیدی از پیشرفت کشور خودکشی کرد اما نگذاشتند بمیرد!
(این ادعا به لحاظ تاریخی صحت ندارد.)
مصدق مدتی بعد، از زندان آزاد شد اما دیگر در سیاست به کار گرفته نشد و تا سال ١٣٢٠ و زمان خلع رضاشاه از قدرت، او در قلعه خانوادگیاش در احمدآباد، دور از سیاست زندگی کرد.
🀄️بهمن انصاری
#twitter
@antioligarchie
⭕️ به مناسبت ۱۴ اسفند سالروز درگذشت دکتر مصدق
دکتر مصدق از دودمان قاجاریه بود. او نوادهٔ دختری فتحعلیشاه قاجار محسوب میشد.
مصدق در نوزده سالگی با زهرا دختر میرزا زینالعابدین تهرانی امام جمعه تهران ازدواج کرد و حاصل آن پنج فرزند بود
پس از #انقلاب_مشروطه، مصدق سعی کرد در نخستین دوره #مجلس_شورای_ملی از شهر اصفهان کاندید شود (همسرش دو ملک بزرگ در اصفهان داشت و از این طریق خود را منتسب به شهر اصفهان جا زد) اما اعتبارنامهاش رد شد و ناکام ماند.
محمدعلی شاه قاجار پس از بهتوپ بستن مجلس شورای ملی، یک مجلس جدید دستنشانده و گزینشی ساخت به نام «مجلس شورای کبرای دولتی» که متشکل از درباریان و شاهزادهها و بازاریان و افراد نزدیک به حکومت بود. در این مجلس، مصدق نیز به عنوان یک عضو، انتخاب شد.
مصدق سپس به اروپا رفت تا تحصیل کند. او در رشته حقوق، از دانشگاه نوشاتل سوییس فارغالتحصیل شد. موضوع پایاننامه دکترای مصدق: «وصیت در فقه اسلام و مذهب شیعه» بود. همچنین در سوئیس او درخواست اخذ تابعیت سوئیس را داشت که به او اعطا نشد.
مصدق در جریان کودتای ٣ اسفند ١٢٩٩، در مقابل #رضاخان و #سیدضیاء ایستاد. سیدضیاء پس از کودتا، از مصدق خواست تا استاندار فارس شود، اما مصدق تلگراف او را بیپاسخ گذاشت تا ناراحتی خود از کودتا علیه قجرها را ابراز نماید. او سپس در سخنرانیها، از این کودتا اعلام نارضایتی کرد.
او پس از پایان نخستوزیری ضیاء، با روی کار آمدن قوامالسلطنه و تا پایان وزارت مشیرالدوله، دوباره به سیاست برگشت و به ترتیب وزیر مالیه، استاندار آذربایجان و وزیر خارجه شد. سپس توانست در دور پنجم مجلس شورای ملی، رای آورده و نماینده مجلس شود.
در جریان انتقال حکومت از #قاجاریه به #پهلوی، تنها ۵ نفر از نمایندگان مجلس با طرح انحلال قاجاریه مخالفت کردند که یکی از آنها مصدق بود. او تمام قد از #احمدشاه در مقابل رضاخان حمایت کرد.
او از طرح ایجاد #راه_آهن_سراسری در ایران انتقاد داشت و مخالف آن بود. مصدق عقیده داشت با بودجه ساخت راهآهن، بهتر است یک کارخانه قند ساخته شود!
مصدق در مجلس ششم رای نیاورد. سپس شروع به مخالفت با حکومت کرد و به خصوص بر #محمدعلی_فروغی تاخت و او را خائن به ملت و دستنشانده بیگانگان توصیف کرد.
در اوایل حکومت #رضاشاه، شاه به مصدق چندین بار پیشنهاد پست دولتی داد تا از تجربیات سیاسی او در جهت پیشرفت مملکت استفاده شود. از همین روی یکبار پیشنهاد وزارت خارجه و یکبار پیشنهاد نخستوزيری به وی داده شد که مصدق به دلیل کینه از رضاشاه، هر دو را رد کرد.
او سرانجام پس از کارشکنیها در زمان توسعه اقتصادی و اجتماعی و سیاسی ایران در دوران پهلوی اول، مدتی زندانی و سپس تبعید شد. بعدها در خاطراتش مدعی شد که در زمان زندان، دو بار به دلیل ناامیدی از پیشرفت کشور خودکشی کرد اما نگذاشتند بمیرد!
(این ادعا به لحاظ تاریخی صحت ندارد.)
مصدق مدتی بعد، از زندان آزاد شد اما دیگر در سیاست به کار گرفته نشد و تا سال ١٣٢٠ و زمان خلع رضاشاه از قدرت، او در قلعه خانوادگیاش در احمدآباد، دور از سیاست زندگی کرد.
🀄️بهمن انصاری
@antioligarchie