آنتی الیگارشی
7.71K subscribers
14.7K photos
5.38K videos
94 files
5.07K links
تمام مطالب منتشر شده در کانال مورد تایید نیست و گاهی تنها برای هم افزایی و ایجاد فضای آزاد اندیشانه انتشار می یابد.

مسئولیت مطالب مخاطبان در گروه متصل به کانال تنها به
عهده خود مخاطبان است.
Download Telegram
Audio
♦️ جرئت ندارند...

🚨 از دادگاه علنی #واقعی استقبال می کنیم

🔻 فایل صوتی گفتگوی دکتر احمدی نژاد با مهندس مشایی در خصوص موضوع دادگاه ایشان

#دادگاه_علنی_واقعی

@antioligarchie
🔻عجیب اما #واقعی!

@antioligarchie
Forwarded from اتچ بات
#داستانک
#واقعی

🔻شب ۲۶ فوریه ۱۹۹۱ صدام شکست در کویت را پذیرفت و دستور عقب نشینی داد. هزاران تانک و نفربر و خودرو در بزرگراه شش بانده کویت به بصره به راه افتادند بی آن که بدانند چه اژدهایی در آسمان انتظارشان را میکشد.

ابتدا بمب افکنهای "ای ۶ اینترودر" ابتدا و انتهای ستون عراقیها را با بمبهای خوشه ای هدف گرفتند. حالا جاده بسته شده بود. عراقیها که راه پس و پیش نداشتند ناچار وارد بیابان میشدند. ساعتی بعد دهها هواپیمای دیگر بر سر نیروهای سردرگم عراقی ظاهر شدند و یکی یکی آنها را شکار کردند.

عراقیها خودروها را رها کرده و به سوی جاده های فرعی و باتلاقها و رود فرات میگریختند اما آتش توپخانه و هلیکوپترهای توپدار راهشان را میبست.

رهبران ائتلاف تصمیم گرفته بودند نیروی زرهی عظیم عراق را نابود کنند و ترسی در وجود آنها بیندازند که دیگر جسارت آغاز جنگ دیگری را نداشته باشند.

کشتار شب ۲۶ و روز ۲۷ فوریه آنقدر مهیب بود که جرج بوش یک روز بعد پایان جنگ را اعلام کرد. بزرگراه کویت به بصره برای همیشه "طریق الموت (راه مرگ)" لقب گرفت و سازندگان گیم آو ترونز سریال خود را با الهام از آن تکمیل کردند.

#محسن_کاظم_پور

@antioligarchie
#داستانک
#واقعی

سجاد پادام

🔻⁠⁣⁣ "منشی گفت *کارت‌خوان* نداریم، ۶٠ تومان از عابر بانک بگیرید بیایید"

فاصله عابر‌بانک تا مطب زیاد بود. گفتم چرا دستگاه پُز ندارید؟ خانم منشی گفت، خودت این را از آقای دکتر بپرس. گفتم، لابد برای #فرار_مالیاتی است دیگر.

این جناب آقای دکتر مگر بورد تخصصش را از فرانسه نگرفته؟ آنجا یادش ندادند برای #مالیات نباید مریض‌هایش را آواره کند؟ این مالیات مگر چند درصد از درآمد ایشان است؟

فضا متشنج شد. دکتر حرفهایم را شنید و از اتاقش آمد بیرون‌ و به من گفت، من شما را ویزیت نمی‌کنم. لطفا بروید بیرون.


من نرفتم. ⁣جناب آقای پزشک به منشی اش گفت، تا این آقا نرود مریضی را داخل نفرست. ⁣پنج دقیقه گذشت، فقط پنج دقیقه. ⁣توی این پنج دقیقه چند تن از مریض‌ها آمدند جلو و به من گفتند: به خدا حالمان خوب نیست، بروید بیرون بگذار ما هم به زندگی‌مان برسیم.

همه به من اعتراض کردند. هیچکسی اما به دکتر اعتراض نکرد. حس بدی به من دست داد. حس بازنده‌ها را داشتم. به خودم گفتم، سجاد؛ از حقوق چه کسانی داری دفاع می کنی؟

برای کی و چه کسانی داری دست و پا می‌زنی؟ این‌ها یکی‌شان حتی حاضر نیست از تو حمایت کند..

@antioligarchie
#داستانک
#واقعی

🔻‍ ... آن وقت نماينده مجلس و در تهران بودم. يك روز رشيد(فرزند آقای حسنی که به عضویت گروه های کمونیستی درآمده بود) به تهران آمده بود. جايش را شناسايي كرديم. در كميته انقلاب تهران با آيت‌الله مهدوي‌كني تماس گرفتم و گفتم يك موردي هست، چند نفر مسلح بفرستد. نگفتم پسرم هست. يكي از محافظان خودم به نام آقاي جليل حسني را نيز همراه آنها كردم. او از بچه‌هاي كميته اروميه بود و الان به تجارت مشغول است. گفتم اگر مقاومت يا فرار كرد بزنيد نگذاريد فرار كند و اگر هم تسليم شد، دستگيري كنيد و به كميته تحويل بدهيد. آنها رفتند و او را دستگير كردند. رشيد چند روزي در كميته تهران بود. بعد براي بازجويي و محاكمه به تبريز انتقال دادند. او چون محل فعاليت‌هايش، استان آذربايجان بود در اين شهر محاكمه و به اعدام محكوم شد و بلافاصله حكم اجرا گرديد. در مرحله اول، رشيد را به دادستان وقت، حضرت حجت الاسلام سيد حسين موسوي تبريزي تحويل داده بودند، او نيز وي را به يكي از دامادهايش كه او هم قاضي بود، سپرد و حكم اعدام رشيد را او صادر كرده بود. حتي بعد از اعدام جنازه‌اش را هم به ما تحويل ندادند.

وقتي خبر اعدام رشيد را شنیدم، چون به وظيفه خود عمل كرده‌ بودم هيچ ناراحت نشدم. من در مورد انقلاب به هيچ شخصي ولو پسرم باشد، شوخي ندارم و با هيچ احدي در اين مورد عقد اخوتي هم نبسته‌ام. هنوز هم اگر يكي از فرزندانم بر ضد انقلاب و رهبري، خداي ناكرده، فعاليت كند، همان كاري را خواهم كرد كه با رشيد كردم. حقيقت اين است كه رشيد مستحق اعدام نبود. او جنايتي را مرتكب نشده بود، يا كسي را نكشته بود تنها جرمش اين بود كه گرايش شديد كمونيستي داشت و اين هرگز منجر به اعدام كسي نمي‌شود. حداكثر اين اين است كه بايد به حبس ابد محكوم مي‌گرديد.

📚مروری بر خاطرات حجت الاسلام #حسنی امام جمعه ارومیه / مرکز اسناد انقلاب اسلامی


@antioligarchie
#برگی_از_تاریخ
#داستانک
#واقعی
#شب_نوزدهم_رمضان_تسلیت


🔻پس از شهادت محمد بن ابي‌بكر و مالك‌اشتر، عمروعاص به مصر وارد شد، مخالفان و طرفداران علي را سركوب كرد، تا پس از شهادت حضرت علي درسال چهلم هجري همچنان در مصر كه شامل مناطق متمدن شمال افريقا مي‌شد حكومت داشت و فرزندان و وابستگانش هر كاري كه مي‌خواستند مي‌كردند و مردم پناهي نداشتند كه به آن روي آورند. عمروعاص مردمي را كه روزي عليه عثمان شورانده بود و عثمان را به دست همين مردم مصر كشته بود، اكنون آنها را در مسير خونخواهي عثمان و در برابر علي قرار مي‌دهد و عجيب مردم كه به يك هايي به راست مي‌روند و به يك هويي چپ مي‌شوند.
در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان سال 40، سه تن از خوارج كه تصميم گرفته بودند در يك ساعت پس از اذان صبح، علي‌ و معاويه و عمروعاص را بكشند، تنها ابن ملجم مرادي در مورد علي‌(ع) موفق شد و حضرت را به شهادت رسانيد. آن‌كه به شام رفته بود براي کشتن معاويه، فقط توانست شمشيري به ران معاويه بزند و او را زخمي كند، امّا آن كس كه قصد كشتن عمروعاص را در مصر داشت به مسجد او رفت. از قضا آن شب عمروعاص مريض شده و ديگري را به جاي خود به مسجد فرستاده بود و آن كس به دست آن فرد وابسته به خوارج كشته شد.
عمروعاص در هر كجا و به هر مناسبت، نسبت به مقام شامخ علي بن ابيطالب(ع) جسارت مي‌كرد و لعن و نفرين مي‌فرستاد، تا هنگامي‌كه زنده بود لب از اين سخنان شنيع برنمي‌داشت، حتي در حضور امام حسن(ع) در حضور عبدالله جعفر، در حضور ابن عباس و... كه همه پاسخ‌هايي تند و سخت به او مي‌دادند و رسوايش مي‌كردند.
عمروعاص برادرزاده‌اي داشت كه بر او خرده مي‌گرفت كه چرا دين خود را به دنياي معاويه فروخته است؟ و عمروعاص به او گفته بود كه اي برادرزاده عنان همه‌چيز در دست خداست، نه در دست علي و معاويه، يعني ما هم به اراده خدا اقدام به اين كار كرده‌ايم و يك نوع جبر را مطرح مي‌كند، كه انسان‌ها هيچ اختياري از خود ندارند و هيچ‌گاه گناهي مرتكب نشده‌اند، چون اعمال آنها به خواست خدا بوده است، در صورتي كه همة انسان‌ها در اراده و انجام اعمال خود مختارند. برادرزاده‌اش در پاسخ او اشعاري مي‌گويد: «... عمرو قهرمان زيرك و زبردست روزگار است، بسيار خوددار و قويدل است. چنان حيله مي‌كند كه خردها سرگردان مي‌شوند و ظاهرسازي‌هايش همچون مارهاي صحرايي خطرناك و حيله‌گرند، معاويه در عهد خود با عمرو، شرايطي را تحميل كرد كه نشان‌دهنده خدعه و فريب اوست. عمرو هم شرايطي را مطرح كرد كه جلوگير مكرهاي معاويه باشد و هر دو مكّار و فريبكارند. آگاه‌باش اي عمرو، كه تو به واقع به حكومت مصر نرسيده‌اي و از آغاز رستگار نبودي، تو دينت را به دنيا فروختي، در اين معامله زيان كردي، از اين‌رو تو بدترين بندگان هستي، اگرچه مصر را صاحب شدي، ولي رسيدن به اين مقصود با دشواري‌هايي همراه بود، بر معاويه وارد شدي همچون كسي كه بر قوم عاد وارد مي‌شود و در اين راه هر چه سود كردي، باختن بود و با روسياهي خود را از همه‌چيز محروم ساختي؛ اي عمرو، آيا تو ابوالحسن علي را نشناخته‌اي؟ و به آنچه از حق او به دشمن رسيد آگاه نشدي، از او و همراهي‌اش سرپيچي كردي و به‌سوي معاويه رفتي، درحالي‌كه ميانه نور و ظلمت فاصله بسيار است. شايستگي را با تباهي و فساد فرق بسيار است و...» عمروعاص به او گفت: اگر دنبال علي مي‌رفتم بايد در همان محدودة خانه‌ام توقف مي‌كردم، ولي وقتي با معاويه شدم به همه جهان دست يافتم. او پاسخ داد: اگر تو معاويه را نخواهي او هم تو را نمي‌خواهد، ولي افسوس تو دنياي او را مي‌خواهي و او هم خواهان دين تو شده است. سپس اين جوان به نزد علي رفت و مورد عنايت حضرتش قرار گرفت.


#دکتر_فضل_الله_صلواتی


@antioligarchie
Forwarded from اتچ بات
#داستانک
#واقعی

نماینده‌ای که نه وثیقه گذاشت و نه «قول شرف» داد!

🔻بازپرس دادگاه مبارزه با مفاسد اقتصادی، چهارشنبه ۱۹ تیرماه محمد عزیزی، نماینده ابهر در مجلس را از طریق هیئت رئیسه مجلس به دادسرا فراخواند. پس از تحقیقات اولیه برای وی قرار تأمین وثیقه ۵ میلیارد تومانی صادر شد. چون متهم از تأمین وثیقه خودداری کرد، روانه اوین گردید. دادستان تهران با قرار صادره مخالفت می‌کند و از بازپرس می‌خواهد آن را به قرارِ «التزام به حضور با قول شرف»، یعنی نازل‌ترین نوع قرار تأمین، تبدیل کند. بازپرس نیز می‌پذیرد. وصول نامه قرار جدید به زندان با این تغییر نامتعارف و غیرمعقول قرار تأمین، کسانی را که مطلع می‌شدند، متحیر می‌ساخت. قصد این بود که متهم به فساد همان شبانه آزاد شود. البته متهم صاحب منصب با تکبر حاضر به امضای قرار نمی‌شود و در بازداشت می‌ماند. حیرت‌آورترین قسمت این ماجرا این است که ظهر پنجشنبه ۲۰ تیرماه دادستان تهران به بازداشتگاه می‌رود تا متهم به مفاسد اقتصادی را راضی کند به منزل تشریف ببرند!

@antioligarchie
#داستانک
#واقعی

🔻عيد قربان سال ۱۲۰هجری [دوره امویان] #خالد_بن_عبدالله قسري، فرماندار كوفه، پس از اقامه نمازعيد قربان، بر بالای منبر خطابه اي بلند و انتقامجويانه خواند و در پايان سخنانش گفت: "مردم! بروید و قرباني كنيد. خداي از من و شما بپذيرد. من، امروز، #جعد_بن_درهم را قرباني مي‌كنم زيرا كه او به محاربه خدا رفته و فتنه انگيخته است".
سپس به زيركي بر سر منبر گريست و جماعت هم از ستمی كه بر خدا رفته بود، گريستند. #جعد را به پاي منبر كشاندند و #عبدالله_قسري در برابر نمازگزاران، كارد بر گلوي #جعد كشيد و او را سر بريد .

گناه #جعد _ بنا به گفته حاكم و خطيب وقت كوفه اعلام _ نفي صفات خداوند و محاربه با او ( عقاید کلامی اش) بود. درباره عقیده #جعد_بن_درهم هرچه بگوييم، گمان نداريم كه آن عقيده براي بريدن سر مسلماني در برابر نمازگزاران آن هم در مسجد، توجيه مناسبي باشد. ازاين رو، در ميان مورخان؛ شبه اتفاق نظري وجود دارد كه ذبح #جعد با انگيزه‌اي سياسي بوده است اما _همچون هميشه_به ناروا بر فراز منبر و بر زبان خطيب، جامه ی دين به تن كرده است .

📚خودكامه
نویسنده : دكتر امام عبدالفتاح امام. (صفحه ۲۷۱)

@antioligarchie
#داستانک
#واقعی

#کولبر

🔻«نازدار»، رفیق #احمد_راضی( کولبر ۴۶ ساله اهل نودشه کرمانشاه ) به او پیشنهاد می‌کند برای آوردن بار به مرز « تته » اورامان بروند. گردنه تته برای کول‌بری، مسیری خطرناک است و کول‌بری در آن منطقه، در فصل زمستان آن‌چنان سخت است که کول‌بران محلی معمولا پس از ساعت چهار عصر دیگر در آن مسیر تردد نمی‌کنند: «به رفیقم گفتم بلد نیستیم و مسیر خطرناکی هم است. نازدار گفت من قبلا یکی دو باری رفته‎ام، نگران نباش، مسیر را بلدم. ناچار بودیم برویم. پنج‌شنبه ۲۵ بهمن سال ۱۳۹۷ بود. حدود ساعت سه عصر رسیدیم به نزدیکی‌های روستای "کماله"؛ جایی که باید پیاده‌روی را شروع می‌کردیم.»
کولبران از این نقطه تا رسیدن به نقطه‌ای در آن سوی مرز در منطقه «خورمالِ» اقلیم کردستان که از آن‌جا بارها را تحویل می‌گیرند و به آن «بارگاه» می‌گویند، باید بین سه تا چهار ساعت پیاده‌روی کنند: «ما از این طرف بار نداشتیم. اما در برگشت، بار سیگار می‌آوردیم. حدود ساعت شش رسیدیم و بار را تحویل گرفتیم. هوا خیلی سرد بود. گفتند رفتن از این مسیر در این ساعت شب خطرناک است و بهتر است امشب را این‏جا بمانید و فردا صبح بروید.»
به آمادگی جسمانی خود مطمئن بودیم و فکر ‌کردیم بهتر است یک شب را بی‌دلیل آن‌جا تلف نکنیم . سه ساعتی زمان برد تا سربالایی گردنه را بالا آمدیم و رسیدم به بالای گردنه. ادامه مسیر بیش‎تر سرپایینی می‌شد. نشستیم و کنسرو ماهی را که از بارگاه گرفته بودیم، خوردیم. خیلی سرد بود. فکر کردیم با خوردن کمی انرژی بگیریم و خستگی در کنیم و کمی گرم شویم و بعد راه بیفتیم. ساعت ۱۰ شده بود که دوباره راه افتادیم. باد بسیار سردی می‌وزید.»

...( دو ساعت بعد) عملا دو متری خودمان را هم نمی‌دیدیم دو قدم جلو می‌رفتیم، یک قدم به عقب برمی‌گشتیم. وحشت کرده بودیم. راه می‌رفتیم اما بوران چنان مسیر را پوشانده بود که رفیق راه‌ بلد من مسیر را گم کرده بود. نازدار پایش را جایی گذاشت که بوران پرش کرده بود و فکر کرد راه عبور است. زیر پایش خالی بود. سقوط کرد. بعد فهمیدیم شاید حدود ۵۰۰ متر با بار روی کوله‌اش غَلت خورده بود. به حکم خدا، رفیقم حتی یک خراش هم برنداشته بود.
... نمی‌دانستم رفیقم زنده است یا مرده، بارم را انداختم و دنبال او می‌گشتم. اما عملا دور خودم می‌گشتم. روحیه‌ام را کاملا باخته بودم و دستانم یخ کرده بود...

نمی‌دانستم کجا هستم. داشتم کم کم یخ می‌زدم. چاره‌ای نداشتم. ما دو سوم مسیر را آمده بودیم. اما راه را گم کرده بودیم و اگر می‌ماندم، یخ می‌زدم و همان‌جا می‌مردم. ناچار بودم راه آمده را برگردم. برگشتم.

به بارگاه که می‌رسم، دستانم چون بادکنک باد کرده و آب زیرش را گرفته بود ؛چوبی برای سوزاندن در بارگاه نبود. مردی که عصر بارها را به ما داده بود، وقتی حال من را دید، بخاری را با به آتش کشیدن پارچه و لباس‌های اضافه و لباس‌های خودش روشن کرد. جرات نمی‌کردم به بخاری نزدیک شوم. می‌دانستم بلایی سر دستانم آمده است و گرمای بخاری ممکن است بدترش کند...



t.co/zJLjq219BF
@antioligarchie
Forwarded from اتچ بات
#داستانک
#واقعی

خشنود خرمی

🔻این داستان دو انگشتم است که برای دموکراسی بریده شد!
در بهار سال ۲۰۱۴ رای دادم. به دکتر اشرف‌غنی هم رای دادم. فردای آن روز اراده کردم که بیایم کابل و آمادگی کانکور فراگیرم. پدرم اصرار کرد که نروم، لااقل تا رنگ انگشتم پاک نشده سفر نکنم زیرا من از ولسوالی قره‌باغ ولایت غزنی هستم و مسیر راه زیر حاکمیت طالبان است همیشه ولی با این دیدگاه که طالبان به رای‌دهندگان کاری ندارند، پدرم را قانع کردم. صبح وقت حرکت کردیم. از چهار نفر سرنشین یک زن و سه مرد فقط من رای داده بودم. وقتی از پهنه‌ی خون‌بار دشت قره‌باغ گذشتیم، نا رسیده به بازار قره‌باغ، طالبان زنجیر زده بودند و تمام ماشین‌ها را بازرسی می‌کردند. ماشین ما را نیز توقف داد. یک به یک دستان مارا به وارسی گرفت. مرا که نوک انگشت شهادتم رنگ داشت و اندکی هم شتک کرده بود روی انگشت وسطی‌ام، از بقیه جدا کرد. تعداد طالبان چهار نفر بود، با ریش‌های بلند و موهای روغن زده. دو مرد میان‌سال دیگر را هم سوا کرده بودند که نمی‌دانستم کی‌اند و از کجاییند. طالبان، به خواهش و التماس هیچ‌کس حتی آن خانم همراه هم اهمیت ندادند و بقیه را با لت و کوب از ما دور کردند.
اگر کوتاه‌تر شرح دهم، مارا چشم بسته در یک روستای دور برد. هرچه توانست لت کرد و شب تمام را غذا نداد. فکر می‌کردیم مارا به قتل می‌رساند، ولی با آغاز صبح، انفرادی مارا به مسجد انتقال داد. روز بدی بود، خاطرات گزنده‌ای که تا روز مرگ فراموشم نمی‌شود. یادم هست که در گوشه مسجد یک طالب پیر با لباس سفید نشسته بود که ادعای داکتری داشت. دو طالب به جبر مرا جلو آن پیر مرد خم کرد و گفت هیچ فکر احمقانه‌ای نکنم. داکتر یک چاقو دسته چوبی و اندکی مواد و باند زخم پیش خود داشت. وقتی دستم را یکی از آن دو سرباز طالب محکم گرفت، فهمیدم چه کار می‌کند، به چه سرنوشتی دچار شده‌ام و قرار است چگونه فارغ شوم. داکتر پوزخند زد و به زبان فارسی که خیلی لهجه مضحک داشت، پرسید:«به کی رای داده بودی؟»
چیزی نگفتم. طالبی که بالای سرم ایستاده بود، با قنداق به گردنم کوبید و به پشتو گفت، جواب بتی. گفتم:« اشرف‌غنی»
طالب پیر بلند خدید و گفت:«اشرف‌غنی بیاید نجاتت بدهد!»
چیزی نگفت و بدون هیچ واسطه‌ی کرختی یا تسکین کننده درد، با چاقو انگشت شهادتم را از بند دوم برید، از حال رفتم، ولی فهمیدم که بند اول انگشت وسطی‌ام را نیز به خاطر یک چکه رنگ برید و دور انداخت.
وقتی به هوش آمدم در مسیر راه قره‌باغ جاغوری قرار داشتم، با دو انگشت بریده که روی بانداژ سفید لخته‌های خون خشکیده بود...
این داستان تخیلی نیست. زندگی و سرگذشت واقعی من از یک بار رای دادن است. من در تمام مدت پنج سال، هیچ‌گاه کسی را به‌خاطر این اتفاق سرزنش نکردم. به دکتر غنی احترام مضاعف گذاشتم و هرگز برایش نقد غیر منطقی سرهم نکردم. او پنج سال ریس‌جمهور ما بود، کارکردهای مثبتش قابل ستایش است و کوتاهی‌های سیاسی‌اش شاید غیر قابل توجیه باشد. نه او را دشنام می‌دهم و نه از کسی تقاضای هزینه دو انگشت از دست‌رفته‌ام را دارم.
ولی با تمام این احوال، به‌خاطر مسئولیت ملی و دموکراتیک خود، امروز دوباره رفتم و رای دادم. اینکه به چه‌کسی رای دادم بحثش جدا. اما اگر طالب‌ها دستم را هم ببرند، از این حق مسلم خود کوتاهی نخواهم کرد. زیرا به دیدگاه من، رای دادن همیشه به معنای پیروز کردن یک کاندید نیست، بلکه نشان دهنده سلیقه و درک سیاسی یک شهروند می‌باشد. وقتی فلان نامزد صدهزار رای می‌گیرد، مفهومش این است که یک لک نفر شبیه او فکر می‌کنند و...
رای ندادن به اندیشه من قابل توجیه نیست، ولو که انتخابات از سوی خارجی‌ها سازماندهی شود یا ملغمات دیگر. هر کاندید آیینه تمام کسانیست که به او رای داده‌اند. رای دادن ثابت ساختن وجود خویشتن است در مقابل زندگی سیاسی و شهروندی.
راستش، این خاطره مرا رنج می‌دهد؛ دیگر آدم سالم نیستم، از اکادمی نظامی به‌خاطر نقص عضو طرد شدم، تایپ کردن برایم دشوار است و از هر جهت روحی و جسمی آدم قبل از این حادثه نیستم؛ اما آزادی برای مردمم، هم‌وطنم، رفیقم، هم‌کارانم و.. قشنگ است، این مرا تسکین می‌کند.
با حرمت
@antioligarchie