راهنمای کتاب/ خسته از گذشته و روبه سوی آینده
رضا فکری
«گیسیا»
نویسنده: غنچه وزیری
ناشر: نشر هیلا ، چاپ اول 1397
231صفحه، 21000 تومان
#رمان #نشرهیلا
گیسیا، رمانی است مشتمل بر ۴ فصل اصلی به نامهای: گیسی، گیسگل، گیسسیاه و بنفشه. همان طور که از نام فصلها نیز پیداست، تحولی در کار است که دختر گیسسیاهی را پس از گذراندن از مراحل بسیار و مشقتهای روحی دشوار، بنفشه میکند. از طرفی رمان «گیسیا» دربارهی زنی سی و چند ساله به نام گیسیا است که در دنیای ذهنیاش، شعر و ادبیات فارسی و کردی جاری است. اما بین زندگی فعلی او و ریشههای گذشتهاش فاصلهای افتاده است به درازای سالهای عمرش و به گنگی کلافی درهم و پرگره. داستان رهایی زنی است که از زندگی در خود و گذشتههای دور و نزدیک خسته میشود و راهی به آینده میگشاید. هر چند که این راه گنک و محو و مبهم و گاه نادوستداشتنی باشد.
گیسیا که دچار روزمرگی زندگی شهری و خانوادگی شده، با تغییر غیرقابلانتظاری در زندگیاش روبرو میشود. در ابتدا تلاش دارد تا زندگیاش را به وضعیت باثبات پیشین برگرداند اما سرنوشت شاید چیز دیگری برایش رقم زده است؛ سفری به کردستان و سفری به گذشتهها و ریشهها و علتها. سفری برای دیدار با خود و دیدار با حضور جنگ و پیآمدهایش. جنگی که هر چند روزی به ظاهر تمام شد اما در زندگی و خاطرهی او و همنسلانش هیچ وقت پایان نیافت. «آرزو کردم جنگ تمام شود نه برای این که از تصاویر و اخبار جنگ خسته بودم؛ از زندگی در فضایی بدون جنگ تصوری نداشتم. به خاطر بهتر شدن زندگی نبود که دلم میخواست جنگ تمام شود، فقط میخواستم جنگ تمام شود تا آبرا به خانه برگردد.»
از طرفی دیگر اما گیسیا، داستان زندگی خانوادگی امروز است. زندگی خانوادگی آمیخته با مسایل اجتماعی و درهمتنیده با گذشتهها. داستان زندگی زنی که با همسر و دخترش در پایتخت زندگی میکند اما در دنیایش سنندج و هورامان و ایلام نقشی پررنگ دارند. زنی اهل کردستان که سوالات بسیاری از گذشته با او همراه است. هر چند مثل بسیاری از همنسلانش سایهی شوم جنگ جایی در ناخودآگاهش را اشغال کرده است، اما این زندگی اکنون است که برایش پرسشها و معماهای تازهای میآفریند. سر برآوردن شکها و بیاعتمادیهای تازه که بخشی از تحولات جدید زندگیاش را نشات گرفته از آنها میداند. ترسهای فروخورده و رنجهای کهنه که همیشه از کودکی همراهش هستند و او را وا میدارند تا گاه در خوابهایش زندگی کند، این بار با نگرانی از اکنون و آینده در هم میآمیزند و رویاها و کابوسهای جدیدی میآفرینند:
«در آغه زمان برفی سخت و سنگی باریده بود؛ پاهای گیسیا تا زانو در برف گیر کرده بود و نمیتوانست تکان بخورد. مانتو و شلوار مدرسه تنش بود و کیف قرمز سال سوم دبستانش روی دوشش بود. ... از دور مردی را دید. سعی کرد برف اطراف پایش را کنار بزند، اما برفها مثل سنگ سخت بودند. گیسیا دستهایش را کنار دهانش گذاشت و داد زد: «کمک!» آن مرد شهداد بود. گیسیا داد زد: «شهداد!» شهداد صدایش را نمیشنید. پارویی در دست داشت و برفها را کنار میزد، انگار داشت بین برفها دنبال چیزی میگشت. گیسیا باز هم داد زد و شهداد همان طور برفها را زیر و رو میکرد.گیسیا سعی کرد خودش را بیرون بکشد. برف مثل سیمان پاهایش را در زمین میخکوب کرده بود. فریاد زد: «شهداد!» شهداد به سمتش نگاه کرد ولی او دیگر شهداد نبود؛ شاهو بود. گیسیا داد زد: «کمک!» شاهو نگاه میکرد ولی انگار او را نمیدید.»
در زندگی گیسیا، سه مرد مهم حضور دارند که هر یک به دلیلی و به شیوهای او را رها میکنند. آبرا؛ برادرش، شاهو؛ دوست صمیمی برادرش و ناجی و حامیاش در نوجوانی، و شهداد؛ همسرش. دلایل و استدلال هر یک از آنها به رمان رنگی روانشناسانه میدهد و کنکاشی عمیق در ذهن و روان هر یک از این سه را میطلبد. گیسیا که بخشی از پیچیدگیهای ذهنیاش از حضور و عدم حضور این سه مرد سرچشمه میگیرد، گاه عاقلانه و صبور واقعیتها را میپذیرد و گاه راه حلهایی کودکانه و دم دستی پیدا میکند برای سر در آوردن از درون یکی از آنها. بخشهای تیره و روشن ذهن گیسیا، او را به موجودی خاکستری و واقعی و قابل باور تبدیل میکنند؛ همسری ترسیده ولی امیدوار در مقابل شوهرش، مادری پرانگیزه و با مسوولیت در برابر دخترش، دختری پناهجو و ناآرام در آغوش مادرش و انسانی گم شده در میان این همه نقش.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/3980721065.html
رضا فکری
«گیسیا»
نویسنده: غنچه وزیری
ناشر: نشر هیلا ، چاپ اول 1397
231صفحه، 21000 تومان
#رمان #نشرهیلا
گیسیا، رمانی است مشتمل بر ۴ فصل اصلی به نامهای: گیسی، گیسگل، گیسسیاه و بنفشه. همان طور که از نام فصلها نیز پیداست، تحولی در کار است که دختر گیسسیاهی را پس از گذراندن از مراحل بسیار و مشقتهای روحی دشوار، بنفشه میکند. از طرفی رمان «گیسیا» دربارهی زنی سی و چند ساله به نام گیسیا است که در دنیای ذهنیاش، شعر و ادبیات فارسی و کردی جاری است. اما بین زندگی فعلی او و ریشههای گذشتهاش فاصلهای افتاده است به درازای سالهای عمرش و به گنگی کلافی درهم و پرگره. داستان رهایی زنی است که از زندگی در خود و گذشتههای دور و نزدیک خسته میشود و راهی به آینده میگشاید. هر چند که این راه گنک و محو و مبهم و گاه نادوستداشتنی باشد.
گیسیا که دچار روزمرگی زندگی شهری و خانوادگی شده، با تغییر غیرقابلانتظاری در زندگیاش روبرو میشود. در ابتدا تلاش دارد تا زندگیاش را به وضعیت باثبات پیشین برگرداند اما سرنوشت شاید چیز دیگری برایش رقم زده است؛ سفری به کردستان و سفری به گذشتهها و ریشهها و علتها. سفری برای دیدار با خود و دیدار با حضور جنگ و پیآمدهایش. جنگی که هر چند روزی به ظاهر تمام شد اما در زندگی و خاطرهی او و همنسلانش هیچ وقت پایان نیافت. «آرزو کردم جنگ تمام شود نه برای این که از تصاویر و اخبار جنگ خسته بودم؛ از زندگی در فضایی بدون جنگ تصوری نداشتم. به خاطر بهتر شدن زندگی نبود که دلم میخواست جنگ تمام شود، فقط میخواستم جنگ تمام شود تا آبرا به خانه برگردد.»
از طرفی دیگر اما گیسیا، داستان زندگی خانوادگی امروز است. زندگی خانوادگی آمیخته با مسایل اجتماعی و درهمتنیده با گذشتهها. داستان زندگی زنی که با همسر و دخترش در پایتخت زندگی میکند اما در دنیایش سنندج و هورامان و ایلام نقشی پررنگ دارند. زنی اهل کردستان که سوالات بسیاری از گذشته با او همراه است. هر چند مثل بسیاری از همنسلانش سایهی شوم جنگ جایی در ناخودآگاهش را اشغال کرده است، اما این زندگی اکنون است که برایش پرسشها و معماهای تازهای میآفریند. سر برآوردن شکها و بیاعتمادیهای تازه که بخشی از تحولات جدید زندگیاش را نشات گرفته از آنها میداند. ترسهای فروخورده و رنجهای کهنه که همیشه از کودکی همراهش هستند و او را وا میدارند تا گاه در خوابهایش زندگی کند، این بار با نگرانی از اکنون و آینده در هم میآمیزند و رویاها و کابوسهای جدیدی میآفرینند:
«در آغه زمان برفی سخت و سنگی باریده بود؛ پاهای گیسیا تا زانو در برف گیر کرده بود و نمیتوانست تکان بخورد. مانتو و شلوار مدرسه تنش بود و کیف قرمز سال سوم دبستانش روی دوشش بود. ... از دور مردی را دید. سعی کرد برف اطراف پایش را کنار بزند، اما برفها مثل سنگ سخت بودند. گیسیا دستهایش را کنار دهانش گذاشت و داد زد: «کمک!» آن مرد شهداد بود. گیسیا داد زد: «شهداد!» شهداد صدایش را نمیشنید. پارویی در دست داشت و برفها را کنار میزد، انگار داشت بین برفها دنبال چیزی میگشت. گیسیا باز هم داد زد و شهداد همان طور برفها را زیر و رو میکرد.گیسیا سعی کرد خودش را بیرون بکشد. برف مثل سیمان پاهایش را در زمین میخکوب کرده بود. فریاد زد: «شهداد!» شهداد به سمتش نگاه کرد ولی او دیگر شهداد نبود؛ شاهو بود. گیسیا داد زد: «کمک!» شاهو نگاه میکرد ولی انگار او را نمیدید.»
در زندگی گیسیا، سه مرد مهم حضور دارند که هر یک به دلیلی و به شیوهای او را رها میکنند. آبرا؛ برادرش، شاهو؛ دوست صمیمی برادرش و ناجی و حامیاش در نوجوانی، و شهداد؛ همسرش. دلایل و استدلال هر یک از آنها به رمان رنگی روانشناسانه میدهد و کنکاشی عمیق در ذهن و روان هر یک از این سه را میطلبد. گیسیا که بخشی از پیچیدگیهای ذهنیاش از حضور و عدم حضور این سه مرد سرچشمه میگیرد، گاه عاقلانه و صبور واقعیتها را میپذیرد و گاه راه حلهایی کودکانه و دم دستی پیدا میکند برای سر در آوردن از درون یکی از آنها. بخشهای تیره و روشن ذهن گیسیا، او را به موجودی خاکستری و واقعی و قابل باور تبدیل میکنند؛ همسری ترسیده ولی امیدوار در مقابل شوهرش، مادری پرانگیزه و با مسوولیت در برابر دخترش، دختری پناهجو و ناآرام در آغوش مادرش و انسانی گم شده در میان این همه نقش.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/3980721065.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«گیسیا»؛ غنچه وزیری؛ نشر هیلا خسته از گذشته و روبه سوی آینده
«گیسیا»
به روایت نویسنده/ مصائب پدری کردن
«دنده لج»
نویسنده: محمد ترکاشوند
ناشر: نیستان، چاپ اول 1398
132 صفحه، 27000 تومان
#رمان #نشر نیستان
در بین گرفتاری های روزمره، تنظیم روابط خانوادگی سهم زیادی را به خود اختصاص داده است. چالش والدین و فرزندان منجر به حوادث تلخ فراوانی در خانواده های ایرانی می شود. تقابل و تضاد در خانواده های ما بیداد می کند. یک سوی این تقابل ها پدر و مادرانی هستند که وارثان عصر استبدادند. در دهه های اخیر که نظام شاهنشاهی در جامعه ایران تغییر کرده است، نظام پدر سالاری نیز در خانه ها رو به زوال است.
خانواده ایرانی در حال گذار از پدر سالاری به سوی همه سالاری دچار بیماری های فراوانی شده است.
در برخی از خانه ها شاهد زن سالاری یا مادر شاهی هستیم و در بعضی دیگر از خانه ها با پدیده فرزند سالاری مواجه می شویم.
در رمان دنده لج صدای خرد شدن پدرسالاری به گوش می رسد، اما بوی مشمئزکننده استبداد هنوز ذائقه روح را آزار می دهد. تلاش نافرجام پدر برای استمرار پدرسالاری از یک طرف و روحیه انقلابی فرزند برای رسیدن به اریکه فرزندسالاری از سوی دیگر قابل مشاهده است.
حمیدرضا پسری لج باز که محصول پدری است مقتدر، سر از لاک بردگی در می آورد و ندای آزادی خواهی و طغیان در برابر سرپرستی و ولایت سنتی پدر سر می دهد. او خسته از فردسالاری پدر ناخواسته به دام فردسالاری پسر می افتد و خود در قواره همه مستبدان تاریخ شروع به لج بازی می کند.
مجید به عنوان پدر خانواده، نویسنده ستون سیاسی نشریات است. مهمترین دغدغه اش در بیرون از خانه ترویج همه سالاری و آزادی های اجتماعی است ولی در خانه به دنبال فرد سالاری است و نمی تواند با آزادی خواهی فرزندش کنار بیاید
تقابل پدر و پسر به فرار پسر از خانه منجر میشود تا جایی که پدر مجبور می شود بحران را به رسمیت بشناسد.
بر خلاف خیلی از والدین او راحت به مشاوره تن می دهد اما وقتی از زبان مشاور می شنود که پسرش کپی خود اوست، جا می خورد. آقا مجیدِ رمان دنده لج بعد از کش و قوس هایی حمیدرضا را بعنوان کپی ناخوانای خود می پذیرد و در مسیر حل بحران پیش آمده تصمیم می گیرد با پدر بودن سنتی فاصله بگیرد و پدری مدرن بشود.
در مسیر جدیدی که آقا مجید در پیش می گیرد این واقعیت که او هم آدم لج بازی است، جلوه بیشتری می کند. تضاد بین پدر بودن سنتی و پدر بودن مدرن در لحظه لحظه داستان به تصویر کشیده شده است.
رمان دنده لج نتیجه سالهای طولانی نشستن پای حرف نسل جوان و والدین است. خواندن این داستان به پدر و مادرها و فرزندان نوجوان و جوان این فرصت طلایی را می دهد که تصویری روشن از روابط خانوادگی خود را در آیینه صاف و صیقلی این داستان به تماشا بنشینند. نویسنده این داستان معتقد است همراهی چند ساعته با ماجراهای رمان دنده لج گره های زیادی از ذهن اهالی خانواده ایرانی باز می کند.
جای خالی دعواهای پدر، پسری در عرصه داستان به چشم می خورد. تنش ها و درگیری های انرژی سوز بین والدین و فرزندان، کمتر تبدیل به سوژه های ناب در جهان داستان شده است. می توان مدعی شد که رمان دنده لج شروعی است برای توجه جدی تر به این موضوع مهم و اساسی.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/3980722052.html
«دنده لج»
نویسنده: محمد ترکاشوند
ناشر: نیستان، چاپ اول 1398
132 صفحه، 27000 تومان
#رمان #نشر نیستان
در بین گرفتاری های روزمره، تنظیم روابط خانوادگی سهم زیادی را به خود اختصاص داده است. چالش والدین و فرزندان منجر به حوادث تلخ فراوانی در خانواده های ایرانی می شود. تقابل و تضاد در خانواده های ما بیداد می کند. یک سوی این تقابل ها پدر و مادرانی هستند که وارثان عصر استبدادند. در دهه های اخیر که نظام شاهنشاهی در جامعه ایران تغییر کرده است، نظام پدر سالاری نیز در خانه ها رو به زوال است.
خانواده ایرانی در حال گذار از پدر سالاری به سوی همه سالاری دچار بیماری های فراوانی شده است.
در برخی از خانه ها شاهد زن سالاری یا مادر شاهی هستیم و در بعضی دیگر از خانه ها با پدیده فرزند سالاری مواجه می شویم.
در رمان دنده لج صدای خرد شدن پدرسالاری به گوش می رسد، اما بوی مشمئزکننده استبداد هنوز ذائقه روح را آزار می دهد. تلاش نافرجام پدر برای استمرار پدرسالاری از یک طرف و روحیه انقلابی فرزند برای رسیدن به اریکه فرزندسالاری از سوی دیگر قابل مشاهده است.
حمیدرضا پسری لج باز که محصول پدری است مقتدر، سر از لاک بردگی در می آورد و ندای آزادی خواهی و طغیان در برابر سرپرستی و ولایت سنتی پدر سر می دهد. او خسته از فردسالاری پدر ناخواسته به دام فردسالاری پسر می افتد و خود در قواره همه مستبدان تاریخ شروع به لج بازی می کند.
مجید به عنوان پدر خانواده، نویسنده ستون سیاسی نشریات است. مهمترین دغدغه اش در بیرون از خانه ترویج همه سالاری و آزادی های اجتماعی است ولی در خانه به دنبال فرد سالاری است و نمی تواند با آزادی خواهی فرزندش کنار بیاید
تقابل پدر و پسر به فرار پسر از خانه منجر میشود تا جایی که پدر مجبور می شود بحران را به رسمیت بشناسد.
بر خلاف خیلی از والدین او راحت به مشاوره تن می دهد اما وقتی از زبان مشاور می شنود که پسرش کپی خود اوست، جا می خورد. آقا مجیدِ رمان دنده لج بعد از کش و قوس هایی حمیدرضا را بعنوان کپی ناخوانای خود می پذیرد و در مسیر حل بحران پیش آمده تصمیم می گیرد با پدر بودن سنتی فاصله بگیرد و پدری مدرن بشود.
در مسیر جدیدی که آقا مجید در پیش می گیرد این واقعیت که او هم آدم لج بازی است، جلوه بیشتری می کند. تضاد بین پدر بودن سنتی و پدر بودن مدرن در لحظه لحظه داستان به تصویر کشیده شده است.
رمان دنده لج نتیجه سالهای طولانی نشستن پای حرف نسل جوان و والدین است. خواندن این داستان به پدر و مادرها و فرزندان نوجوان و جوان این فرصت طلایی را می دهد که تصویری روشن از روابط خانوادگی خود را در آیینه صاف و صیقلی این داستان به تماشا بنشینند. نویسنده این داستان معتقد است همراهی چند ساعته با ماجراهای رمان دنده لج گره های زیادی از ذهن اهالی خانواده ایرانی باز می کند.
جای خالی دعواهای پدر، پسری در عرصه داستان به چشم می خورد. تنش ها و درگیری های انرژی سوز بین والدین و فرزندان، کمتر تبدیل به سوژه های ناب در جهان داستان شده است. می توان مدعی شد که رمان دنده لج شروعی است برای توجه جدی تر به این موضوع مهم و اساسی.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/3980722052.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«دنده لج»؛ محمد ترکاشوند؛ نشر نیستان مصائب پدری کردن
«دنده لج»
«شب سقای آب و ادب» در مجموعه پنجمین زیارت واره هنر عاشورا
دانشگاه شهید باهنر کرمان در مجموعه پنجمین زیارت واره هنر عاشورا، «شب سقای آب و ادب» را برگزار می کند. این مراسم که با حضور سید مهدی شجاعی خواهد بود، امروز دوشنبه ۲۱ مهر ماه در تالار وحدت دانشگاه باهنر، بعد از نماز مغرب و عشاء برقرار خواهد شد
https://www.alef.ir/news/3980722056.html
دانشگاه شهید باهنر کرمان در مجموعه پنجمین زیارت واره هنر عاشورا، «شب سقای آب و ادب» را برگزار می کند. این مراسم که با حضور سید مهدی شجاعی خواهد بود، امروز دوشنبه ۲۱ مهر ماه در تالار وحدت دانشگاه باهنر، بعد از نماز مغرب و عشاء برقرار خواهد شد
https://www.alef.ir/news/3980722056.html
راهنمای کتاب/ وسواس مرگ و از خود بیگانگی
حمیدرضا امیدیسرور
«نه داستان»
نویسنده: جی دی سلینجر
ترجمه: کاوه میرعباسی
ناشر: ماهی، چاپ اول و دوم، بهار 1398
207 صفحه، 25000 تومان
#داستان_کوتاه #نشرماهی
شاید در نگاه نخست بگوییم: بازهم یک ترجمه دیگر از روی اثری که پیشتر به فارسی برگردانده شده بود! آن هم با ترجمهای مقبول برای زمان خود... اما خب چه ایرادی دارد؟ هر ترجمه تازهای، حتی از آثاری که مکرر به فارسی برگردانده شدهاند، محل اشکال نیست، البته به این شرط که بتواند ضرورت موجودیت خود را اثبات کند. برای دست یابی به این مهم نیز هیچ احتیاجی به توضیح مترجم و ناشر وجود ندارد. ترجمه خوب دیر یا زود جایگاه خودش را پیدا می کند، در میان اهل کتاب ضرورتش آشکار شده و ترجمه های قبلی را کنار زده و به حاشیه می برد.
در این مورد اصلا شک نکنید. نمونه اش مجموعه آثار کافکا که بارها به فارسی ترجمه شده و انصافا ترجمه های خوبی هم در میان آنها وجود دارد. اما برگردان علی اصغر حداد از این آثار که در ابتدا به زعم برخی دوباره کاری به نظر می رسید، به تدریج ضرورت خود را اثبات کرد، تا جایی که بسیاری (همانند صاحب این قلم) احساس کردند که باید این کتابها را دوباره و این بار با همین ترجمه که نشر ماهی منتشر کرده بود، در کتابخانه داشته باشد.
انتشار «نه داستان» اثر جی. دی .سلینجر که با ترجمه کاوه میرعباسی و به همت نشر ماهی وارد بازار نشر شده، میتواند نمونه موفق دیگری از این قسم بازترجمهها باشد. با اینکه ناشر اثری معروف و بسیار خوانده شده از نویسندهای با شهرت سلینجر را با ترجمهای تازه به بازار فرستاده، نیازی برای نوشتن مقدمه و موخره و آوردن دلیل و برهان ندیده است! آنچه باید انجام می شده در مرحله ترجمه، ویرایش و ظرافتهای کتاب پردازی انجام شده و نتیجه نیز پیش روی مخاطبان قرار گرفته است؛ از کتابخوانهای متفنن گرفته تا اهل دقت و نظر که ابعاد گوناگون کار را مینگرند.
این نویسنده نامدار اما بد قلق، عمری دراز داشت که بخش اعظم آن در کنج عزلت و پشت دیوارهای بلند خانهای گذشت که سخت مراقب بود تا کسی راه به داخل آن نیابد و همین سخت گیری جماعت را تشنه و کنجکاو می ساخت. آثار زیادی از او منتشر نشد، اما روایت شده که آثار بسیاری در نیمه دوم عمر خود که کار تازه ای به چاپ نسپرد، نوشته است. اما کسی چه می داند؟ سلینجر که حاضر نبود دوربین عکاسان تصویری از او ثبت کند، تن به گفتگو نمی داد، پاره ای از آثارش را اجازه انتشار مجدد نمی داد، بعید نیست چیزی ننوشته باشد و یا اگر نوشته برای اینکه حرص دوستدارانش را در بیاورد پاره کرده و در سطل زباله ریخته و یا در آتش شومینه خاکستر کرده است.
این درست که عمده شهرت و محبوبیت سلینجر میان خاص و عام مدیون رمان جذاب، عمیق و خوشخوان ناطور دشت بوده اما مجموعهی «نه داستان» نیز نه تنها از آثار شاخص کارنامه سلینجر که بی اغراق ازجمله شاهکارهایی است که به تنهایی می تواند نام یک نویسنده را برای همیشه ماندگار کند.
سلینجر نوشتن این داستانها را در اواخر دهه چهل شروع کرد، داستانهایی که به صورت پراکنده در نشریات و گاهنامه ها منتشر شدند. او با اینکه داستانهای کوتاه دیگری نیز داشت اما برای انتشار این مجموعه نه داستان را از میان آنها برگزید و با اینکه می توانست نام یکی از داستانها را برای این مجموعه انتخاب کند و یا نام دیگری روی آن بگذارد، عنوان ساده «نه داستان» را برگزید. خوشبختانه در ترجمه تازه این کتاب برخلاف ترجمه پیشین که از قضا در زمان خود ، برگردان قابل قبولی هم بود از همین عنوان استفاده شده است. در ترجمه پیشین تنها هشت داستان از مجموعه حاضر به فارسی در آمده بود؛ اما میرعباسی متن کامل کتاب را که شامل نه داستان است، به فارسی درآورده و این را نیز باید از مزیت های ترجمه حاضر برشمرد. عنوان این داستانها بدین قرار است: « یه روز عالی برای موزماهی»، «عمو ویگیلی در کانتیکات»، «در آستانه جنگ با اسکیموها»، «مرد خندان»، «در قایق بادبانی»، «تقدیم به ازمی، با عشق و نکبت»، «دهانم زیبا، چشمانم سبز»، «دوره آبی دودومیه اسمیت» و «تدی».
داستانهای سلینجر زبانی به ظاهر ساده دارند، دیالوگها نیز در بسیاری موارد معمولی جلوه می کنند. اما این ظاهر ماجراست، چرا که همه چیز در نهایت دقت و هوشمندی انتخاب شده، در پشت این سادگی فریبنده مفاهیمی پیچیده و عمیق از روابط و روان و ذهینیت شخصیت ها به مخاطب منتقل می شود که از کار در آوردن لحن و زبان داستان و دیالوگ ها را دشوار و نیازمند نکته سنجی مترجم در انتخاب معادل ها می کند. از این نقطه نظر حاصل کار مترجم و خوش سلیقگی ویراستاران نشر ماهی کیفیتی مطلوب به ترجمه حاضر داده است به گونه ای که آن را نمونه ای موفق در میان ترجمه های موجود از آثار سلینجر بدل ساخته است.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/3980723078.html
حمیدرضا امیدیسرور
«نه داستان»
نویسنده: جی دی سلینجر
ترجمه: کاوه میرعباسی
ناشر: ماهی، چاپ اول و دوم، بهار 1398
207 صفحه، 25000 تومان
#داستان_کوتاه #نشرماهی
شاید در نگاه نخست بگوییم: بازهم یک ترجمه دیگر از روی اثری که پیشتر به فارسی برگردانده شده بود! آن هم با ترجمهای مقبول برای زمان خود... اما خب چه ایرادی دارد؟ هر ترجمه تازهای، حتی از آثاری که مکرر به فارسی برگردانده شدهاند، محل اشکال نیست، البته به این شرط که بتواند ضرورت موجودیت خود را اثبات کند. برای دست یابی به این مهم نیز هیچ احتیاجی به توضیح مترجم و ناشر وجود ندارد. ترجمه خوب دیر یا زود جایگاه خودش را پیدا می کند، در میان اهل کتاب ضرورتش آشکار شده و ترجمه های قبلی را کنار زده و به حاشیه می برد.
در این مورد اصلا شک نکنید. نمونه اش مجموعه آثار کافکا که بارها به فارسی ترجمه شده و انصافا ترجمه های خوبی هم در میان آنها وجود دارد. اما برگردان علی اصغر حداد از این آثار که در ابتدا به زعم برخی دوباره کاری به نظر می رسید، به تدریج ضرورت خود را اثبات کرد، تا جایی که بسیاری (همانند صاحب این قلم) احساس کردند که باید این کتابها را دوباره و این بار با همین ترجمه که نشر ماهی منتشر کرده بود، در کتابخانه داشته باشد.
انتشار «نه داستان» اثر جی. دی .سلینجر که با ترجمه کاوه میرعباسی و به همت نشر ماهی وارد بازار نشر شده، میتواند نمونه موفق دیگری از این قسم بازترجمهها باشد. با اینکه ناشر اثری معروف و بسیار خوانده شده از نویسندهای با شهرت سلینجر را با ترجمهای تازه به بازار فرستاده، نیازی برای نوشتن مقدمه و موخره و آوردن دلیل و برهان ندیده است! آنچه باید انجام می شده در مرحله ترجمه، ویرایش و ظرافتهای کتاب پردازی انجام شده و نتیجه نیز پیش روی مخاطبان قرار گرفته است؛ از کتابخوانهای متفنن گرفته تا اهل دقت و نظر که ابعاد گوناگون کار را مینگرند.
این نویسنده نامدار اما بد قلق، عمری دراز داشت که بخش اعظم آن در کنج عزلت و پشت دیوارهای بلند خانهای گذشت که سخت مراقب بود تا کسی راه به داخل آن نیابد و همین سخت گیری جماعت را تشنه و کنجکاو می ساخت. آثار زیادی از او منتشر نشد، اما روایت شده که آثار بسیاری در نیمه دوم عمر خود که کار تازه ای به چاپ نسپرد، نوشته است. اما کسی چه می داند؟ سلینجر که حاضر نبود دوربین عکاسان تصویری از او ثبت کند، تن به گفتگو نمی داد، پاره ای از آثارش را اجازه انتشار مجدد نمی داد، بعید نیست چیزی ننوشته باشد و یا اگر نوشته برای اینکه حرص دوستدارانش را در بیاورد پاره کرده و در سطل زباله ریخته و یا در آتش شومینه خاکستر کرده است.
این درست که عمده شهرت و محبوبیت سلینجر میان خاص و عام مدیون رمان جذاب، عمیق و خوشخوان ناطور دشت بوده اما مجموعهی «نه داستان» نیز نه تنها از آثار شاخص کارنامه سلینجر که بی اغراق ازجمله شاهکارهایی است که به تنهایی می تواند نام یک نویسنده را برای همیشه ماندگار کند.
سلینجر نوشتن این داستانها را در اواخر دهه چهل شروع کرد، داستانهایی که به صورت پراکنده در نشریات و گاهنامه ها منتشر شدند. او با اینکه داستانهای کوتاه دیگری نیز داشت اما برای انتشار این مجموعه نه داستان را از میان آنها برگزید و با اینکه می توانست نام یکی از داستانها را برای این مجموعه انتخاب کند و یا نام دیگری روی آن بگذارد، عنوان ساده «نه داستان» را برگزید. خوشبختانه در ترجمه تازه این کتاب برخلاف ترجمه پیشین که از قضا در زمان خود ، برگردان قابل قبولی هم بود از همین عنوان استفاده شده است. در ترجمه پیشین تنها هشت داستان از مجموعه حاضر به فارسی در آمده بود؛ اما میرعباسی متن کامل کتاب را که شامل نه داستان است، به فارسی درآورده و این را نیز باید از مزیت های ترجمه حاضر برشمرد. عنوان این داستانها بدین قرار است: « یه روز عالی برای موزماهی»، «عمو ویگیلی در کانتیکات»، «در آستانه جنگ با اسکیموها»، «مرد خندان»، «در قایق بادبانی»، «تقدیم به ازمی، با عشق و نکبت»، «دهانم زیبا، چشمانم سبز»، «دوره آبی دودومیه اسمیت» و «تدی».
داستانهای سلینجر زبانی به ظاهر ساده دارند، دیالوگها نیز در بسیاری موارد معمولی جلوه می کنند. اما این ظاهر ماجراست، چرا که همه چیز در نهایت دقت و هوشمندی انتخاب شده، در پشت این سادگی فریبنده مفاهیمی پیچیده و عمیق از روابط و روان و ذهینیت شخصیت ها به مخاطب منتقل می شود که از کار در آوردن لحن و زبان داستان و دیالوگ ها را دشوار و نیازمند نکته سنجی مترجم در انتخاب معادل ها می کند. از این نقطه نظر حاصل کار مترجم و خوش سلیقگی ویراستاران نشر ماهی کیفیتی مطلوب به ترجمه حاضر داده است به گونه ای که آن را نمونه ای موفق در میان ترجمه های موجود از آثار سلینجر بدل ساخته است.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/3980723078.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«نه داستان»؛ جی دی سلینجر؛ ترجمه کاوه میرعباسی؛ نشر ماهی وسواس مرگ و از خود بیگانگی
«نه داستان»
راهنمای کتاب/ وحشیانه بگو گرگ حیوان بهتری است
آرش محسنی
«زخمی که از زمین به ارث میبرید»
نویسنده: عطیه عطارزاده
ناشر: چشمه، چاپ اول،۱۳۹۷
۱۱۰ صفحه، ۱۶۰۰۰ تومان
#شعر #نشرچشمه
بازار نشر حال خوشی ندارد، اما بازار شعر در خرابی مطلق است. اگر چنین احوالاتی ادامه پیدا کند، دور نیست که اضمحلال رسمی شعر مدرن فارسی در لبههای قرن جدید اتفاق بیافتد. مخاطب شعر نو به سرعت در حال ریزش و کاهش است و شمارگان دفترهای شعر به گواهی شناسنامهی کتابها و اعلام رسمی برخی ناشران، به ۵۰۰ نسخه، ۳۰۰ نسخه و کمتر رسیده است. شعر نو که زمانی با ظهور شاعران نوگرایی چون نیما یوشیج، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، مهدی اخوان ثالث، سهراب سپهری، منوچهر آتشی و چند تن دیگر ره صدساله را به چند سال پیمود و به اوج کارکرد و تاثیر اجتماعی سیاسی خود رسید، پس از خاموشی بزرگان به ادبار تجربههای خام و ناپخته، بازیهای افراطی با کلمات و جریانهای ساختگی و بینتیجه دچار آمد و سیاستهای بالادستی وزارت ارشاد و سازمانهای رسمی برای شاعرسازی و رواج شعر مورد پسند خودشان به نتایج روشن و قابل عرضی منجر نشد. در این میان چند ناشر انگشتشمار هنوز چراغ شعر را در آشفتهبازار نشر روشن نگاه داشتهاند و هنوز با همهی فشارهای اقتصادی و بیاعتنایی مخاطب، شعر منتشر میکنند. نشر چشمه از مهمترین ناشرانیست که هنوز در فروست جهان تازهی شعر، شعر شاعران جوان را به دست مخاطبان اندکش میرساند و اگرچه همیشه نقدهایی جدی به پروسهی انتشار آنها بر او وارد است اما در چنین احوالی کاری بس محترم و ارزشمند میکند. شمارهی صد و بیست و دوم این فروست، دفتر شعر عطیه عطارزاده است. «زخمی که از زمین به ارث میبرید» عنوان دومین دفتر شعر این شاعر جوان است که ۵۱ شعر تازهی او را در بر میگیرد. شعرهای این کتاب در شش بخش جمع آمدهاند. بخشها نام خاصی ندارند و مخاطب بعد از خواندن یازده شعر با فصل یک برخورد میکند و از این به بعد شاهد عددگذاری و نامگذاری فصلهاست.
میتوان در هرکدام از شعرهای این کتاب طرحی از نیشخند به انسان معاصر را دید. عطارزاده در این شعرها با نگاهی ابزورد به مناسبتهای زندگی روزمره، گرفتاریها و معضلات پیچیدهی انسان عصر جدید پوزخند میزند و در چهرهای که از او و جهانش تصویر میکند، شتابزدگی، فراموشی، تنهایی و ناامیدی او را نشان میدهد.
شعر عطیه عطارزاده نوعی سیر در تاریخ و اسطوره با تلاش برای انطباق هر دو با زندگی پس از دوران مدرن است. ارجاعات بسیاری در شعر او هست که به اتفاقات و شخصیتهای تاریخی و اساطیری میپردازند و بسیار پیش آمده که شاعر در پاورقی آن ارجاعات را بدون توضیح رها میکند. گاه سطری استفادهشده از شاعر دیگری را ارجاع میدهد و گاه بدون اشاره به سطری مشهور از آن میگذرد. اسامی تاریخی را بدون ذکر توضیح در پاورقی یا پایان کتاب در شعرش میآورد که مخاطب برای فهم آنها به دانشی پایهای از تاریخ و شخصیتهای تاریخی و مثالی دارد.
زبان شعری عطارزاده زبانی طبیعی است که میل به سادگی دارد اما برای پوشاندن این تمایل دست به دامن زبان آرکاییک شعر فارسی یا متون عرفانی قدیم میشود:
«مجموع مادرانم هستم
مجموع پدرانم
مجموع کودکانی که به دنیا نیامدهاند
صیغهی جمع نهنگان مردهام
صیغهی جمع شقهشقهشدن پای مسیح مصلوب بر باد
و دست کشیدن به مه
انگار مرگم را با خودم هرجا که بخواهم ببرم…»
یا:
«به شستن ظرفها ادامه بده
به احضار مردگان بر جدارهی قاشق
به گذشتن از مرز مکدر بشقاب
برای رسیدن به شی ناممکن
به دست کشیدن بر دملی چرکین در حواشی لیوان
به شستن ظرفها ادامه بده
به کندن زخمی که تمامناشدنی است…»
ادامه...
https://www.alef.ir/news/3980724095.html
آرش محسنی
«زخمی که از زمین به ارث میبرید»
نویسنده: عطیه عطارزاده
ناشر: چشمه، چاپ اول،۱۳۹۷
۱۱۰ صفحه، ۱۶۰۰۰ تومان
#شعر #نشرچشمه
بازار نشر حال خوشی ندارد، اما بازار شعر در خرابی مطلق است. اگر چنین احوالاتی ادامه پیدا کند، دور نیست که اضمحلال رسمی شعر مدرن فارسی در لبههای قرن جدید اتفاق بیافتد. مخاطب شعر نو به سرعت در حال ریزش و کاهش است و شمارگان دفترهای شعر به گواهی شناسنامهی کتابها و اعلام رسمی برخی ناشران، به ۵۰۰ نسخه، ۳۰۰ نسخه و کمتر رسیده است. شعر نو که زمانی با ظهور شاعران نوگرایی چون نیما یوشیج، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، مهدی اخوان ثالث، سهراب سپهری، منوچهر آتشی و چند تن دیگر ره صدساله را به چند سال پیمود و به اوج کارکرد و تاثیر اجتماعی سیاسی خود رسید، پس از خاموشی بزرگان به ادبار تجربههای خام و ناپخته، بازیهای افراطی با کلمات و جریانهای ساختگی و بینتیجه دچار آمد و سیاستهای بالادستی وزارت ارشاد و سازمانهای رسمی برای شاعرسازی و رواج شعر مورد پسند خودشان به نتایج روشن و قابل عرضی منجر نشد. در این میان چند ناشر انگشتشمار هنوز چراغ شعر را در آشفتهبازار نشر روشن نگاه داشتهاند و هنوز با همهی فشارهای اقتصادی و بیاعتنایی مخاطب، شعر منتشر میکنند. نشر چشمه از مهمترین ناشرانیست که هنوز در فروست جهان تازهی شعر، شعر شاعران جوان را به دست مخاطبان اندکش میرساند و اگرچه همیشه نقدهایی جدی به پروسهی انتشار آنها بر او وارد است اما در چنین احوالی کاری بس محترم و ارزشمند میکند. شمارهی صد و بیست و دوم این فروست، دفتر شعر عطیه عطارزاده است. «زخمی که از زمین به ارث میبرید» عنوان دومین دفتر شعر این شاعر جوان است که ۵۱ شعر تازهی او را در بر میگیرد. شعرهای این کتاب در شش بخش جمع آمدهاند. بخشها نام خاصی ندارند و مخاطب بعد از خواندن یازده شعر با فصل یک برخورد میکند و از این به بعد شاهد عددگذاری و نامگذاری فصلهاست.
میتوان در هرکدام از شعرهای این کتاب طرحی از نیشخند به انسان معاصر را دید. عطارزاده در این شعرها با نگاهی ابزورد به مناسبتهای زندگی روزمره، گرفتاریها و معضلات پیچیدهی انسان عصر جدید پوزخند میزند و در چهرهای که از او و جهانش تصویر میکند، شتابزدگی، فراموشی، تنهایی و ناامیدی او را نشان میدهد.
شعر عطیه عطارزاده نوعی سیر در تاریخ و اسطوره با تلاش برای انطباق هر دو با زندگی پس از دوران مدرن است. ارجاعات بسیاری در شعر او هست که به اتفاقات و شخصیتهای تاریخی و اساطیری میپردازند و بسیار پیش آمده که شاعر در پاورقی آن ارجاعات را بدون توضیح رها میکند. گاه سطری استفادهشده از شاعر دیگری را ارجاع میدهد و گاه بدون اشاره به سطری مشهور از آن میگذرد. اسامی تاریخی را بدون ذکر توضیح در پاورقی یا پایان کتاب در شعرش میآورد که مخاطب برای فهم آنها به دانشی پایهای از تاریخ و شخصیتهای تاریخی و مثالی دارد.
زبان شعری عطارزاده زبانی طبیعی است که میل به سادگی دارد اما برای پوشاندن این تمایل دست به دامن زبان آرکاییک شعر فارسی یا متون عرفانی قدیم میشود:
«مجموع مادرانم هستم
مجموع پدرانم
مجموع کودکانی که به دنیا نیامدهاند
صیغهی جمع نهنگان مردهام
صیغهی جمع شقهشقهشدن پای مسیح مصلوب بر باد
و دست کشیدن به مه
انگار مرگم را با خودم هرجا که بخواهم ببرم…»
یا:
«به شستن ظرفها ادامه بده
به احضار مردگان بر جدارهی قاشق
به گذشتن از مرز مکدر بشقاب
برای رسیدن به شی ناممکن
به دست کشیدن بر دملی چرکین در حواشی لیوان
به شستن ظرفها ادامه بده
به کندن زخمی که تمامناشدنی است…»
ادامه...
https://www.alef.ir/news/3980724095.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«زخمی که از زمین به ارث میبرید»؛ عطیه عطارزاده؛ نشر چشمه وحشیانه بگو گرگ حیوان بهتری است
«زخمی که از زمین به ارث میبرید»
راهنمای کتاب/ زندگی بدون آب چگونه خواهد شد!
رضا فکری
«پیراهنی بر آب»
نویسنده: لیلا باقری
ناشر: #نشرهیلا، چاپ اول 1397
279صفحه، 2500 تومان
#رمان #نشرققنوس
پیراهنی بر آب، رمانی در ژانر فانتزی است که در پی خلق دنیای ویژه و جدیدی گام برمیدارد. این رمان با روایت زندگی دختر جوانی به نام پری و مادرش در شهری بیآب و رو به مرگ آغاز میشود و با پیش رفتن داستان به لایههای عمیقتری از فانتزی میرسد. پری در پی یافتن راه حلی برای مشکلات و باورهای مادرش پای در راهی ناشناخته میگذارد و این تلاش برای کشف و ادامهی مسیر، زندگی او را جهت و معنی میبخشد. راوی سوم شخص که پا به پای پری حرکت میکند، نه تنها فضاها و ماجراها را توصیف و روایت میکند بلکه از جهان ذهنیات او نیز خبر میدهد و در بیشتر موارد دنیا را از دریچهی نگاه او که جوانی خام و ناآزموده است، میبیند و میکاود و حلاجی میکند.
یکی از موضوعات اصلی داستان مسئلهی کمآبی و تصویر زندگی بدون آب است. زندگیای که بسیار کند و خاموش و بیهوده به نظر میرسد. جزئیات اتفاقات روزمره در شرایط کمبود شدید و جیرهبندی آب تجسم میشود؛ این جزییات از تاثیرات زیستمحیطی تا تغییر در تفکرات و سبک زندگی آدمها را شامل میشود. عدم وجود آب به عنوان نماد زنده بودن و زایش و ادامهی حیات، بحرانی روانی نیز در شهر به وجود میآورد؛ بحرانی که هرچند به صورت تخیلی به آن پرداخته میشود اما واقعیتی غیرقابل انکار را تصویر میکند: «صدای آب در تک تک رگهایش میدود. لحظهای با خودش میگوید شاید همین صدا و تازگی است که هر بار برش میگرداند به شهر مورچهها. برای اولین بار دلش میخواهد آوازی بخواند اما هیچ شعر و ترانهای یادش نمیآید. زندگی آن بالا در سکوت محض است. خشکی نه صدایی باقی میگذارد و نه حسی و طعمی. خشکی فقط بو دارد، بوی تعفن، بوی لاشه و از همه بدتر، بوی کباب. بویی که میدانی نباید دلت با آن ضعف برود و میرود.»
شخصیتهای برجستهی رمان را میتوان به دو دسته تقسیم کرد؛ انسانها و موجودات غیرانسانی. علاوه بر پری، مادرش، ریحان بلنده، آزاد و معدودی از همسایگان، شخصیتهای انسانی داستان هستند. پِتیها نیز حاشیهنشینانی کولیوارند که گاه نقشهایی کلیدی در پیشبرد داستان دارند اما اغلب از سر جنگ و دشمنی با ساکنان شهر بر میآیند یا حداقل در پی ایجاد آشوب و ناامنی در شهر هستند. موجودات غیرانسانی شامل حیواناتی همچون موسیقار، شاهباز و هوبرهی آتشینبال و گیاهانی عجیب چون درخت تیغال هم نقشهایی اساسی بر عهده دارند، تا جایی که گاه نقشهایی اساسیتر از انسانها ایفا میکنند و گرهای داستانی به دست آنها باز میشود: «موسیقار را بین بازو و قفسهی سینه میگیرد و کف دست را میگذارد روی چشمان پرنده. مویههای پرنده آرام میشود. پیر گفته بود پرنده وقتی به آفتاب برسد حکایت یک عمر تاریکی را با آواز دردناکی بلند بلند میخواند، آنقدر که هر شنوندهای از بغض و گریه هلاک شود.» شخصیت اصلی رمان، پری، دارای تواناییهای خاصی است که کمکم و در طول داستان به آنها واقف میشود؛ میتواند با روح مادربزرگ مردهاش حرف بزند، در شرایط خطر از شاهباز کمک بخواهد، نشانهها و متافیزیک نهفته در لایههای پنهان ماجراها را کشف کند و با آنها همگام شود تا به هدف نهاییاش برسد. هدفی که شاید در ظاهر با طی مراحلی اینجهانی قابل دستیابی به نظر برسد اما در واقع سیر و سلوکی درونی و سفری در خود را میطلبد. شخصیتها هر جا که لازم است با توصیف دقیق و کاملی روایت میشوند. این میزان از پرداختن به جزییات و شرح و توصیف لباسها و عادات و کنشهای انسانی به همراه پرداخت نسبتا کاملی از وضعیت شهر و مردم و ماشینهای اسکلتشده و سایر معلولهای بیآبی، علاوه بر طراحی فضا به قوت تصویرگری خواننده نیز کمک میکنند.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/3980724070.html
رضا فکری
«پیراهنی بر آب»
نویسنده: لیلا باقری
ناشر: #نشرهیلا، چاپ اول 1397
279صفحه، 2500 تومان
#رمان #نشرققنوس
پیراهنی بر آب، رمانی در ژانر فانتزی است که در پی خلق دنیای ویژه و جدیدی گام برمیدارد. این رمان با روایت زندگی دختر جوانی به نام پری و مادرش در شهری بیآب و رو به مرگ آغاز میشود و با پیش رفتن داستان به لایههای عمیقتری از فانتزی میرسد. پری در پی یافتن راه حلی برای مشکلات و باورهای مادرش پای در راهی ناشناخته میگذارد و این تلاش برای کشف و ادامهی مسیر، زندگی او را جهت و معنی میبخشد. راوی سوم شخص که پا به پای پری حرکت میکند، نه تنها فضاها و ماجراها را توصیف و روایت میکند بلکه از جهان ذهنیات او نیز خبر میدهد و در بیشتر موارد دنیا را از دریچهی نگاه او که جوانی خام و ناآزموده است، میبیند و میکاود و حلاجی میکند.
یکی از موضوعات اصلی داستان مسئلهی کمآبی و تصویر زندگی بدون آب است. زندگیای که بسیار کند و خاموش و بیهوده به نظر میرسد. جزئیات اتفاقات روزمره در شرایط کمبود شدید و جیرهبندی آب تجسم میشود؛ این جزییات از تاثیرات زیستمحیطی تا تغییر در تفکرات و سبک زندگی آدمها را شامل میشود. عدم وجود آب به عنوان نماد زنده بودن و زایش و ادامهی حیات، بحرانی روانی نیز در شهر به وجود میآورد؛ بحرانی که هرچند به صورت تخیلی به آن پرداخته میشود اما واقعیتی غیرقابل انکار را تصویر میکند: «صدای آب در تک تک رگهایش میدود. لحظهای با خودش میگوید شاید همین صدا و تازگی است که هر بار برش میگرداند به شهر مورچهها. برای اولین بار دلش میخواهد آوازی بخواند اما هیچ شعر و ترانهای یادش نمیآید. زندگی آن بالا در سکوت محض است. خشکی نه صدایی باقی میگذارد و نه حسی و طعمی. خشکی فقط بو دارد، بوی تعفن، بوی لاشه و از همه بدتر، بوی کباب. بویی که میدانی نباید دلت با آن ضعف برود و میرود.»
شخصیتهای برجستهی رمان را میتوان به دو دسته تقسیم کرد؛ انسانها و موجودات غیرانسانی. علاوه بر پری، مادرش، ریحان بلنده، آزاد و معدودی از همسایگان، شخصیتهای انسانی داستان هستند. پِتیها نیز حاشیهنشینانی کولیوارند که گاه نقشهایی کلیدی در پیشبرد داستان دارند اما اغلب از سر جنگ و دشمنی با ساکنان شهر بر میآیند یا حداقل در پی ایجاد آشوب و ناامنی در شهر هستند. موجودات غیرانسانی شامل حیواناتی همچون موسیقار، شاهباز و هوبرهی آتشینبال و گیاهانی عجیب چون درخت تیغال هم نقشهایی اساسی بر عهده دارند، تا جایی که گاه نقشهایی اساسیتر از انسانها ایفا میکنند و گرهای داستانی به دست آنها باز میشود: «موسیقار را بین بازو و قفسهی سینه میگیرد و کف دست را میگذارد روی چشمان پرنده. مویههای پرنده آرام میشود. پیر گفته بود پرنده وقتی به آفتاب برسد حکایت یک عمر تاریکی را با آواز دردناکی بلند بلند میخواند، آنقدر که هر شنوندهای از بغض و گریه هلاک شود.» شخصیت اصلی رمان، پری، دارای تواناییهای خاصی است که کمکم و در طول داستان به آنها واقف میشود؛ میتواند با روح مادربزرگ مردهاش حرف بزند، در شرایط خطر از شاهباز کمک بخواهد، نشانهها و متافیزیک نهفته در لایههای پنهان ماجراها را کشف کند و با آنها همگام شود تا به هدف نهاییاش برسد. هدفی که شاید در ظاهر با طی مراحلی اینجهانی قابل دستیابی به نظر برسد اما در واقع سیر و سلوکی درونی و سفری در خود را میطلبد. شخصیتها هر جا که لازم است با توصیف دقیق و کاملی روایت میشوند. این میزان از پرداختن به جزییات و شرح و توصیف لباسها و عادات و کنشهای انسانی به همراه پرداخت نسبتا کاملی از وضعیت شهر و مردم و ماشینهای اسکلتشده و سایر معلولهای بیآبی، علاوه بر طراحی فضا به قوت تصویرگری خواننده نیز کمک میکنند.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/3980724070.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«پیراهنی بر آب»؛ لیلا باقری، نشر هیلا زندگی بدون آب چگونه خواهد شد!
«پیراهنی بر آب»
یادداست/ چرا از پرسش ميگريزيم؟
احمد راسخی لنگرودی
وقتي سخن از مقوله«پرسش» ميرود، چندان حس خوشايندي به ما دست نميدهد، در چنين شرايطي اساسا اگر تنلرزه نگيريم خيلي است! چراكه«پرسش» ما را به ياد دوران كودكي و سالهاي طولاني دوران تحصيل مياندازد. پرسشهايي كه در آن دوران بعضا به سركوفتمان ميانجاميد و ما را ناگزير به خلوت خود ميكشاند، يا در جلسه آزمون يكباره بر سرمان آوار ميشد و سراسر وجودمان را نگراني و اضطراب فراميگرفت.
همه ما كودك كه بوديم به اقتضاي دوران كودكي بيشتر از حالا ميپرسيديم. كنجكاو بوديم و اين كنجكاويِ ما در پرسش منعكس ميشد. از اينرو بسيار عادت به پرسيدن داشتيم. وقت و بيوقت و بيملاحظه از اطرافيان ميپرسيديم. هيچ چيزي در اطرافمان از تيغ پرسشهايمان در امان نبود. گفتار و رفتاري از بزرگترها نبود كه ما را به پرسش واندارد. بيتابانه ميپرسيديم و بيتابانه هم درپي دريافت پاسخ بوديم. جالب اينكه پرسشها بيشتر از جنس فلسفي بود؛ غالبا با چرايي شروع ميشد؛ آنهم پرسشهايي كه از جان ما مايه ميگرفت و آشكارا ندانستن را فرياد ميكرد.
آنقدر تشنه دانستن بوديم كه نميدانستيم پاسخها از قلمرو درك ما خارج است. شايد هم ميدانستيم اما حس مفرط كنجكاوي، ما را به طرح چنين پرسشهايي واميداشت؛ پرسشهايي همچون: «چرا بهوجود آمدم؟»، «چگونه بهدنيا آمدم؟»، «چرا بايد زندگي كرد؟»، «چرا آدمها ميميرند؟»، «پس از مرگ چه بر سرمان ميآيد؟»، «آن دنيا كجاست؟»، «چرا بايد اين كار را انجام داد؟»، «قبل از به دنيا آمدنم كجا بودم؟»، «چرا خدا ما را خلق كرد؟»، «چرا خدا يكي است»، «خدا ما بچهها را دوست دارد؟»، «خدا كجاست؟»، «خدا چه جوري است؟»، «چرا خدا ديده نميشود؟» و...
بيش و كم با طرح چنين پرسشهايي خود را نشان داده، جلو ميافكنديم و بدينسان با پرسشهاي ابتدايي و كودكانه خود راهي در قلمرو دانستن ميگشوديم. دامنه ديد و نظر خود را از رهگذر پرسش و پرسشگري افزايش ميداديم، با ابزار پرسش هرچه بيشتر ميآموختيم، با زنجيره پيوستهاي از چونيها و چراييها با اطراف پيراموني خود ارتباط برقرار ميساختيم. آن اوايل هيچگاه پرسش ما را غريبه نميآمد، با پرسش عجين و رفيق بوديم، واهمهاي هم از طرح پرسش نداشتيم، براي پرسشهاي كودكانه خود اصالتي ويژه قائل بوديم.
سركوب روحيه پرسشگري
با پرسيدن بزرگ و بزرگتر ميشديم. در پارهاي، آن چنان حجم انبوهي از پرسش بر زبان ما جاري ميشد و رشتهاي از حلقات بهم پيوسته پرسش بر گردن اطرافيان ميافكنديم كه گاه تاب اطرافيان طاق ميشد و با اعتراض مكرر و سركوبگرانه، و يا با بياعتنايي پياپي و گاه نيز با تمسخرهاي آنان روبه رو ميشديم. گويي جرمي مرتكب شدهايم كه بايد نميشديم! حال بماند پاسخهاي كليشهاي و فوقالعاده تكراري كه بر پرسشهايمان مينشست و ما را قانع نميكرد.
شگفتآورتر اينكه، گاه از سوي والدين و اطرافيان، فردي فضول، ياوهگو و پرچانه شناخته ميشديم! در چنين شرايطي، ذوق پرسشگري ما كه از طبيعت ما سرچشمه ميگرفت و از جان ما ميجوشيد، با مانع روبه رو ميشد. سرخورده از طرح پرسش، رفته رفته از صرافت پرسيدن و پاسخ گرفتن ميافتاديم، تا جايي كه سرانجام، پس از آنهمه رفاقت با پرسش، پرسيدن ما را امري غريب، دست و پا گير و درد سرساز ميآمد. پرسش در نزد ما غريبه و غريبهتر ميشد. پرسشهايي كه ميتوانست موجب وسعت نظر و تقويت ذهنمان شود، بدينسان از ما دريغ شد. ديگر با كنجكاوي كودكانه و روحيه پرسشگري فاصله ميگرفتيم. ديگر كمتر در مقابل اطرافيان با جرات و گستاخي زبان به پرسش از چراييها ميگشوديم و بر گرفتن پاسخهاي صريح اصرار ميورزيدم. به تدريج ياد گرفتيم كه بايد پرسشهايمان را سانسور كنيم. هر پرسشي را در جمع طرح نكنيم و اصلا تا آنجا كه ممكن است سراغ پرسش نرويم تا خود را فضول و ياوهگو جلوه ندهيم. بد نيست به مناسبت خاطرهاي را نقل كنم:
در دهه شصت، سالهايي كه دانشجو بودم براي رفتن به دانشگاه در اكثر اوقات از مينيبوس استفاده ميكردم. آن سالها كمابيش مينيبوسها دودزا بودند. روزي مادري با فرزند خردسالش داخل مينيبوس شدند و در صندلي عقب قرار گرفتند. فرزند به محض نشستن بر روي صندلي بناي پرسش گذاشت؛ بهطوري كه مادر را از پرسشهاي پيدرپي خود كلافه كرده بود! همه آن پرسشها يادم نيست، اما يكي از پرسشها را بهخوبي به ياد دارم؛ آن پرسش كه كمي عجيب و غريب به نظر ميآمد، چنين بود: «ماماني! از دهان خدا آتش بيرون مياد»؟! ظاهرا دودزايي اگزوز مينيبوس، كودك را به طرح چنين پرسشي هدايت كرده بود! و در ذهن كودكانه خود قياسي اينچنيني ساخته بود: خدا آفريننده بهشت و جهنم است، جهنم نيز آتش دارد، پس از دهان خداست كه آتش زبانه ميكشد!
ادامه...
https://www.alef.ir/news/3980728018.html
احمد راسخی لنگرودی
وقتي سخن از مقوله«پرسش» ميرود، چندان حس خوشايندي به ما دست نميدهد، در چنين شرايطي اساسا اگر تنلرزه نگيريم خيلي است! چراكه«پرسش» ما را به ياد دوران كودكي و سالهاي طولاني دوران تحصيل مياندازد. پرسشهايي كه در آن دوران بعضا به سركوفتمان ميانجاميد و ما را ناگزير به خلوت خود ميكشاند، يا در جلسه آزمون يكباره بر سرمان آوار ميشد و سراسر وجودمان را نگراني و اضطراب فراميگرفت.
همه ما كودك كه بوديم به اقتضاي دوران كودكي بيشتر از حالا ميپرسيديم. كنجكاو بوديم و اين كنجكاويِ ما در پرسش منعكس ميشد. از اينرو بسيار عادت به پرسيدن داشتيم. وقت و بيوقت و بيملاحظه از اطرافيان ميپرسيديم. هيچ چيزي در اطرافمان از تيغ پرسشهايمان در امان نبود. گفتار و رفتاري از بزرگترها نبود كه ما را به پرسش واندارد. بيتابانه ميپرسيديم و بيتابانه هم درپي دريافت پاسخ بوديم. جالب اينكه پرسشها بيشتر از جنس فلسفي بود؛ غالبا با چرايي شروع ميشد؛ آنهم پرسشهايي كه از جان ما مايه ميگرفت و آشكارا ندانستن را فرياد ميكرد.
آنقدر تشنه دانستن بوديم كه نميدانستيم پاسخها از قلمرو درك ما خارج است. شايد هم ميدانستيم اما حس مفرط كنجكاوي، ما را به طرح چنين پرسشهايي واميداشت؛ پرسشهايي همچون: «چرا بهوجود آمدم؟»، «چگونه بهدنيا آمدم؟»، «چرا بايد زندگي كرد؟»، «چرا آدمها ميميرند؟»، «پس از مرگ چه بر سرمان ميآيد؟»، «آن دنيا كجاست؟»، «چرا بايد اين كار را انجام داد؟»، «قبل از به دنيا آمدنم كجا بودم؟»، «چرا خدا ما را خلق كرد؟»، «چرا خدا يكي است»، «خدا ما بچهها را دوست دارد؟»، «خدا كجاست؟»، «خدا چه جوري است؟»، «چرا خدا ديده نميشود؟» و...
بيش و كم با طرح چنين پرسشهايي خود را نشان داده، جلو ميافكنديم و بدينسان با پرسشهاي ابتدايي و كودكانه خود راهي در قلمرو دانستن ميگشوديم. دامنه ديد و نظر خود را از رهگذر پرسش و پرسشگري افزايش ميداديم، با ابزار پرسش هرچه بيشتر ميآموختيم، با زنجيره پيوستهاي از چونيها و چراييها با اطراف پيراموني خود ارتباط برقرار ميساختيم. آن اوايل هيچگاه پرسش ما را غريبه نميآمد، با پرسش عجين و رفيق بوديم، واهمهاي هم از طرح پرسش نداشتيم، براي پرسشهاي كودكانه خود اصالتي ويژه قائل بوديم.
سركوب روحيه پرسشگري
با پرسيدن بزرگ و بزرگتر ميشديم. در پارهاي، آن چنان حجم انبوهي از پرسش بر زبان ما جاري ميشد و رشتهاي از حلقات بهم پيوسته پرسش بر گردن اطرافيان ميافكنديم كه گاه تاب اطرافيان طاق ميشد و با اعتراض مكرر و سركوبگرانه، و يا با بياعتنايي پياپي و گاه نيز با تمسخرهاي آنان روبه رو ميشديم. گويي جرمي مرتكب شدهايم كه بايد نميشديم! حال بماند پاسخهاي كليشهاي و فوقالعاده تكراري كه بر پرسشهايمان مينشست و ما را قانع نميكرد.
شگفتآورتر اينكه، گاه از سوي والدين و اطرافيان، فردي فضول، ياوهگو و پرچانه شناخته ميشديم! در چنين شرايطي، ذوق پرسشگري ما كه از طبيعت ما سرچشمه ميگرفت و از جان ما ميجوشيد، با مانع روبه رو ميشد. سرخورده از طرح پرسش، رفته رفته از صرافت پرسيدن و پاسخ گرفتن ميافتاديم، تا جايي كه سرانجام، پس از آنهمه رفاقت با پرسش، پرسيدن ما را امري غريب، دست و پا گير و درد سرساز ميآمد. پرسش در نزد ما غريبه و غريبهتر ميشد. پرسشهايي كه ميتوانست موجب وسعت نظر و تقويت ذهنمان شود، بدينسان از ما دريغ شد. ديگر با كنجكاوي كودكانه و روحيه پرسشگري فاصله ميگرفتيم. ديگر كمتر در مقابل اطرافيان با جرات و گستاخي زبان به پرسش از چراييها ميگشوديم و بر گرفتن پاسخهاي صريح اصرار ميورزيدم. به تدريج ياد گرفتيم كه بايد پرسشهايمان را سانسور كنيم. هر پرسشي را در جمع طرح نكنيم و اصلا تا آنجا كه ممكن است سراغ پرسش نرويم تا خود را فضول و ياوهگو جلوه ندهيم. بد نيست به مناسبت خاطرهاي را نقل كنم:
در دهه شصت، سالهايي كه دانشجو بودم براي رفتن به دانشگاه در اكثر اوقات از مينيبوس استفاده ميكردم. آن سالها كمابيش مينيبوسها دودزا بودند. روزي مادري با فرزند خردسالش داخل مينيبوس شدند و در صندلي عقب قرار گرفتند. فرزند به محض نشستن بر روي صندلي بناي پرسش گذاشت؛ بهطوري كه مادر را از پرسشهاي پيدرپي خود كلافه كرده بود! همه آن پرسشها يادم نيست، اما يكي از پرسشها را بهخوبي به ياد دارم؛ آن پرسش كه كمي عجيب و غريب به نظر ميآمد، چنين بود: «ماماني! از دهان خدا آتش بيرون مياد»؟! ظاهرا دودزايي اگزوز مينيبوس، كودك را به طرح چنين پرسشي هدايت كرده بود! و در ذهن كودكانه خود قياسي اينچنيني ساخته بود: خدا آفريننده بهشت و جهنم است، جهنم نيز آتش دارد، پس از دهان خداست كه آتش زبانه ميكشد!
ادامه...
https://www.alef.ir/news/3980728018.html
جامعه خبری تحلیلی الف
چرا از پرسش ميگريزيم؟
وقتي سخن از مقوله«پرسش» ميرود، چندان حس خوشايندي به ما دست نميدهد، در چنين شرايطي اساسا اگر تنلرزه نگيريم خيلي است! چراكه«پرسش» ما را به ياد دوران كودكي و سالهاي طولاني دوران تحصيل مياندازد. پرسشهايي كه در آن دوران بعضا به سركوفتمان ميانجاميد و ما…
هدیه استاد حکیمی به جوانان عاشورایی
عاشورای سال ۸۷ شمسی مصادف شد با جنگ ۲۲ روزه رژیم صهیونیستی علیه غزه و کشتار بیامان مردم مظلوم آن. در همان ایام علامه محمدرضا حکیمی دست به قلم شدند و کتاب "عاشورا-غزه" را تالیف کردند. کتابی درباره عاشورا و آرمانهای نهضتهای رهاییبخش و آزادیطلب. و اکنون پس از یک دهه با اشاره استاد این کتاب باز نشر گردیده است تا مبادا در بین روزمرگیها آرمان عاشورا-غزه به حاشیه رانده شود.
عاشورا، از بنیاد ادامه جریان انبیایی تاریخ است، که این جریان در قرآن کریم چنین معرفی شده است: "اُعبُدُوا الله... فَافوا الکِیلَ و المیزان... >>> خدا پرست باشید... و عدالت گستر..." این، فراخوانِ بزرگِ پیامبران است، در طول تاریخ، در برابر مشرکان و عدالت گریزان.
میتوانید برای دریافت رایگان این کتاب بصورت عمده برای پخش در هیئتها و اجتماعات با شماره ۰۹۳۵۵۳۹۶۰۷۶ تماس بگیرید تا برایتان ارسال شود. در غیر این صورت میتوانید این کتاب را از محلهای زیر هدیه بگیرید:
تهران، خ انقلاب، بین فخر رازی و دانشگاه، کتابفروشی کیهان
مشهد، چهارراه گلستان، بازار گلستان کتاب، کافه کتاب آفتاب
https://www.alef.ir/news/3980728023.html
عاشورای سال ۸۷ شمسی مصادف شد با جنگ ۲۲ روزه رژیم صهیونیستی علیه غزه و کشتار بیامان مردم مظلوم آن. در همان ایام علامه محمدرضا حکیمی دست به قلم شدند و کتاب "عاشورا-غزه" را تالیف کردند. کتابی درباره عاشورا و آرمانهای نهضتهای رهاییبخش و آزادیطلب. و اکنون پس از یک دهه با اشاره استاد این کتاب باز نشر گردیده است تا مبادا در بین روزمرگیها آرمان عاشورا-غزه به حاشیه رانده شود.
عاشورا، از بنیاد ادامه جریان انبیایی تاریخ است، که این جریان در قرآن کریم چنین معرفی شده است: "اُعبُدُوا الله... فَافوا الکِیلَ و المیزان... >>> خدا پرست باشید... و عدالت گستر..." این، فراخوانِ بزرگِ پیامبران است، در طول تاریخ، در برابر مشرکان و عدالت گریزان.
میتوانید برای دریافت رایگان این کتاب بصورت عمده برای پخش در هیئتها و اجتماعات با شماره ۰۹۳۵۵۳۹۶۰۷۶ تماس بگیرید تا برایتان ارسال شود. در غیر این صورت میتوانید این کتاب را از محلهای زیر هدیه بگیرید:
تهران، خ انقلاب، بین فخر رازی و دانشگاه، کتابفروشی کیهان
مشهد، چهارراه گلستان، بازار گلستان کتاب، کافه کتاب آفتاب
https://www.alef.ir/news/3980728023.html
جامعه خبری تحلیلی الف
هدیه استاد حکیمی به جوانان عاشورایی
عاشورای سال ۸۷ شمسی مصادف شد با جنگ ۲۲ روزه رژیم صهیونیستی علیه غزه و کشتار بیامان مردم مظلوم آن. در همان ایام علامه محمدرضا حکیمی دست به قلم شدند و کتاب "عاشورا-غزه" را تالیف کردند. کتابی درباره عاشورا و آرمانهای نهضتهای رهاییبخش و آزادیطلب. و اکنون…
نشر نی برگزار میکند:
«شرح و تحلیل مقالات شمس»
با مراجعه به دیگر متون ادب فارسی، توضیحاتی در فرهنگ و عرفان اسلامی و تطبیق با مثنوی معنوی
مهدی سالارینسب
زمان: یکشنبهها، ساعت ۱۷ تا ۱۹
تعداد جلسات: ۸ جلسه
تاریخ شروع کلاس: ۱۲ آبان
مهلت ثبتنام: تا ۶ آبان
(ظرفیت محدود)
داوطلبان برای ثبتنام میتوانند درخواست خود را به ایمیل negar.youneszadeh@nashreney.com ارسال کنند یا با شماره تلفن ۸۸۰۲۱۲۱۴ تماس بگیرند.
خیابان فاطمی، خیابان رهی معیری، نبش خیابان فکوری، پلاک ۲۰
«شرح و تحلیل مقالات شمس»
با مراجعه به دیگر متون ادب فارسی، توضیحاتی در فرهنگ و عرفان اسلامی و تطبیق با مثنوی معنوی
مهدی سالارینسب
زمان: یکشنبهها، ساعت ۱۷ تا ۱۹
تعداد جلسات: ۸ جلسه
تاریخ شروع کلاس: ۱۲ آبان
مهلت ثبتنام: تا ۶ آبان
(ظرفیت محدود)
داوطلبان برای ثبتنام میتوانند درخواست خود را به ایمیل negar.youneszadeh@nashreney.com ارسال کنند یا با شماره تلفن ۸۸۰۲۱۲۱۴ تماس بگیرند.
خیابان فاطمی، خیابان رهی معیری، نبش خیابان فکوری، پلاک ۲۰