راهنمای کتاب/ رواندرمانگری با زمینهگرایی پدیدارشناختی
دکتر علی غزالیفر
«مغاک جنون»
نویسنده: جرج اَتوود
مترجمان: پیوند جلالی و آرش مهرکش
ناشر: فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1402
256 صفحه، 150000 تومان
#روانشناسی #نشرنو
«انسان چگونه میتواند خود را بشناسد؟ او چیزی تاریک و نهفته است. میگویند خرگوش هفت پوست دارد، ولی انسان میتوان هفت بار هفتاد پوست بیندازد و هنوز نتواند بگوید این تویی آنطور که واقعاً هستی، و دیگر نمود ظاهری محض نیستی. وانگهی، حفر کردن خود به این شیوه و با خشونت و مستقیم در چاه وجود خود پایین رفتن کاری دردناک و پرخطر است. چه آسان انسان میتواند با این کار به خود آسیب برساند، طوری که هیچ پزشکی نتواند او را درمان کند.» چنین گفت نیچه.
این تازه در حالت عادی است. حال تصور کنید که پای معضلات پیچیدۀ روانی هم به میان آید. در این صورت، شناخت چه پیچیده، چه دشوار، چه بعید مینماید! همین دشواری و پیچیدگی خودشناسی از میان لایهها و ابعاد تاریک روان انسان ارزش و اهمیت این کتاب را نشان میدهد و برجسته میکند و آن را از همتایانش بالاتر میبرد. نویسنده هم استاد دانشگاه است و هم رواندرمانگر بالینی. این کتابش نتیجۀ یک عمر تدریس و تحقیق بهعلاوۀ پنجاه سال تجربۀ کار بالینی است؛ تجربهای که عمدتاً با افرادی سروکار داشته که در مغاک جنون سقوط کرده یا بر لبۀ پرتگاهش بودند. اما همۀ آن تدریس و رواندرمانگری مبتنیست بر دیدگاهی جدید و انقلابی که جرج اتوود آن را «زمینهگرایی پدیدارشناختی» مینامد، یا بگوییم که این دیدگاه در پرتو آن پژوهشها و تجربهها برآمده است. اما علت طرح این دیدگاه جدید چیست؟
جرج اتوود روانشناسیهای رایج و حتی روانکاوی کلاسیک را قبول ندارد. طبیعی است که دیدگاههایشان را در باب مسائل و مشکلات روانی رد کند. نقد مبنایی او بر کل آن مکاتب این است که همگی گرفتار منظر دکارتی هستند؛ منظری که از نظر اتوود کاملاً اشتباه است. مکاتب روانشناسی رایج، از جمله روانکاوی فروید، ذهن را امری بسته و مجزا به شمار میآورند که مستقل از جهان بیرون و دیگران است. پیامد این دیدگاه برای روانشناسی این میشود که مشکلات روانشناختی صرفاً از درون نشأت میگیرند؛ برای نمونه، افسردگی، مالیخولیا و جنون ریشه در اعماق روان خود فرد دارند و به محیط او مربوط نمیشوند. حال اگر جنبۀ فیزیکالیستی یا بیولوژیکی هم به آن بدهیم به این صورت درمیآید که مشکلات یادشده ریشههای زیستی-عصبی دارند و ناشی از ژنها، وضعیت سلولها، ترشح هرمونها، آرایش مولکولها و لرزش ناموزون الکترونها هستند. اتوود اظهار تأسف میکند که در آیندۀ ایدئالِ روانشناسی، این دیدگاههای امروزی مایۀ خنده، تعجب یا تأسف روانشناسان آتی خواهند بود، از بس که از واقعیت بهدورند و بیفایده و حتی گاهی بسیار مضر. ناکارآمدی روشهای متعارف روانپزشکی بهقدری چشمگیر است که حتی برخی از روانپزشکان ممتاز هم از پس مشکلات روانی خود برنیامدهاند و گاه دست به خودکشی زدهاند. نویسنده در این کتاب نهفقط از بیماران روانیاش میگوید، بلکه حکایتهایی دستاول از برخی همکاران روانپزشکش هم تعریف میکند که چگونه درهم شکستند.
اتوود تصریح میکند که به روانشناسی پسادکارتی اعتقاد دارد که بنیانش رد افسانۀ ذهن دکارتی است. مبنای روانشناسی پسادکارتی اتوود این است که همۀ تجربههای فرد، از جمله تجربههای روانی، و حتی جهان او، در یک محیط شکل میگیرند و در بستر ارتباط با دیگران به وجود میآیند. برعکسِ روانشناسیهای کلاسیک و روانکاوی فرویدی، زمینهگرایی پدیدارشناختی اولاً همۀ تجربههای روانی را زمینهمند میداند و ثانیاً آنها را پدیدارشناسانه بررسی میکند. این دیدگاه برگرفته از بینشهای چهار فیلسوف برجسته است: کیرکگور، نیچه، ویتگنشتاین و هایدگر. زندگی و اندیشۀ این چهار نفر و ربط این دو ساحت در هر کدام، موضوع فصل پایانی کتاب، «جنون و نبوغ فلسفۀ پسادکارتی»، است.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4020830137.html
دکتر علی غزالیفر
«مغاک جنون»
نویسنده: جرج اَتوود
مترجمان: پیوند جلالی و آرش مهرکش
ناشر: فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1402
256 صفحه، 150000 تومان
#روانشناسی #نشرنو
«انسان چگونه میتواند خود را بشناسد؟ او چیزی تاریک و نهفته است. میگویند خرگوش هفت پوست دارد، ولی انسان میتوان هفت بار هفتاد پوست بیندازد و هنوز نتواند بگوید این تویی آنطور که واقعاً هستی، و دیگر نمود ظاهری محض نیستی. وانگهی، حفر کردن خود به این شیوه و با خشونت و مستقیم در چاه وجود خود پایین رفتن کاری دردناک و پرخطر است. چه آسان انسان میتواند با این کار به خود آسیب برساند، طوری که هیچ پزشکی نتواند او را درمان کند.» چنین گفت نیچه.
این تازه در حالت عادی است. حال تصور کنید که پای معضلات پیچیدۀ روانی هم به میان آید. در این صورت، شناخت چه پیچیده، چه دشوار، چه بعید مینماید! همین دشواری و پیچیدگی خودشناسی از میان لایهها و ابعاد تاریک روان انسان ارزش و اهمیت این کتاب را نشان میدهد و برجسته میکند و آن را از همتایانش بالاتر میبرد. نویسنده هم استاد دانشگاه است و هم رواندرمانگر بالینی. این کتابش نتیجۀ یک عمر تدریس و تحقیق بهعلاوۀ پنجاه سال تجربۀ کار بالینی است؛ تجربهای که عمدتاً با افرادی سروکار داشته که در مغاک جنون سقوط کرده یا بر لبۀ پرتگاهش بودند. اما همۀ آن تدریس و رواندرمانگری مبتنیست بر دیدگاهی جدید و انقلابی که جرج اتوود آن را «زمینهگرایی پدیدارشناختی» مینامد، یا بگوییم که این دیدگاه در پرتو آن پژوهشها و تجربهها برآمده است. اما علت طرح این دیدگاه جدید چیست؟
جرج اتوود روانشناسیهای رایج و حتی روانکاوی کلاسیک را قبول ندارد. طبیعی است که دیدگاههایشان را در باب مسائل و مشکلات روانی رد کند. نقد مبنایی او بر کل آن مکاتب این است که همگی گرفتار منظر دکارتی هستند؛ منظری که از نظر اتوود کاملاً اشتباه است. مکاتب روانشناسی رایج، از جمله روانکاوی فروید، ذهن را امری بسته و مجزا به شمار میآورند که مستقل از جهان بیرون و دیگران است. پیامد این دیدگاه برای روانشناسی این میشود که مشکلات روانشناختی صرفاً از درون نشأت میگیرند؛ برای نمونه، افسردگی، مالیخولیا و جنون ریشه در اعماق روان خود فرد دارند و به محیط او مربوط نمیشوند. حال اگر جنبۀ فیزیکالیستی یا بیولوژیکی هم به آن بدهیم به این صورت درمیآید که مشکلات یادشده ریشههای زیستی-عصبی دارند و ناشی از ژنها، وضعیت سلولها، ترشح هرمونها، آرایش مولکولها و لرزش ناموزون الکترونها هستند. اتوود اظهار تأسف میکند که در آیندۀ ایدئالِ روانشناسی، این دیدگاههای امروزی مایۀ خنده، تعجب یا تأسف روانشناسان آتی خواهند بود، از بس که از واقعیت بهدورند و بیفایده و حتی گاهی بسیار مضر. ناکارآمدی روشهای متعارف روانپزشکی بهقدری چشمگیر است که حتی برخی از روانپزشکان ممتاز هم از پس مشکلات روانی خود برنیامدهاند و گاه دست به خودکشی زدهاند. نویسنده در این کتاب نهفقط از بیماران روانیاش میگوید، بلکه حکایتهایی دستاول از برخی همکاران روانپزشکش هم تعریف میکند که چگونه درهم شکستند.
اتوود تصریح میکند که به روانشناسی پسادکارتی اعتقاد دارد که بنیانش رد افسانۀ ذهن دکارتی است. مبنای روانشناسی پسادکارتی اتوود این است که همۀ تجربههای فرد، از جمله تجربههای روانی، و حتی جهان او، در یک محیط شکل میگیرند و در بستر ارتباط با دیگران به وجود میآیند. برعکسِ روانشناسیهای کلاسیک و روانکاوی فرویدی، زمینهگرایی پدیدارشناختی اولاً همۀ تجربههای روانی را زمینهمند میداند و ثانیاً آنها را پدیدارشناسانه بررسی میکند. این دیدگاه برگرفته از بینشهای چهار فیلسوف برجسته است: کیرکگور، نیچه، ویتگنشتاین و هایدگر. زندگی و اندیشۀ این چهار نفر و ربط این دو ساحت در هر کدام، موضوع فصل پایانی کتاب، «جنون و نبوغ فلسفۀ پسادکارتی»، است.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4020830137.html
راهنمای کتاب / سوسیالیسمی نو برای زندگی
دکتر علی غزالیفر
«وداع با پرولتاریا»
نویسنده:آندره گُرز
مترجم: مصطفی رحیمی
ناشر: نشر نو، چاپ اول 1402
231 صفحه، 130000 تومان
#فلسفه #سیاست #نشرنو
آشنایی من با آندره گُرز (1923-2007)، فیلسوف اتریشی-فرانسوی، برمیگردد به همان سالهای دوری که افراد مطالب جالب را از طریق ایمیل برای همدیگر میفرستادند. آن زمان اینترنت بود، اما هنوز خبری از گوشیهای هوشمند نبود و شبکههای اجتماعی را کسی به خواب هم نمیدید. باری، در همان ایام، یکی از رفقا نامۀ عاشقانۀ گرز به همسرش در هشتاد و چند سالگی را برایم ایمیل کرد. نامه آنقدر به دلم نشست که از نویسندهاش سراغ گرفتم تا اگر کتابی، نوشتهای، چیزی از او هست، ببلعم. هرچه گشتم، چیزی نیافتم، جز کتابی از او که اوائل دهۀ شصت به فارسی برگردانده شده بود، با ترجمۀ دکتر مصطفی رحیمی. تجربه نشان داده کتابی که مرحوم رحیمی ترجمه کرده، نمیتواند یک اثر تفننی باشد، بلکه حاوی ضرورتی است که آن را برای ما بسیار مفید میسازد. به همین دلیل پیاش را گرفتم. اما کتاب نه در بازار بود و نه در کتابخانهها موجود. ولی نسخۀ الکترونیکیاش بود؛ که البته من چشم دیدنش را نداشتم. ولی در ذهنم تثبیت شد، طوری که وقتی این اواخر تجدید چاپ شد، فوری آن را بهجا آوردم. خودش بود. خودِ خودِ خوبش بود.
کتاب از سه بخش اصلی تشکیل شده است: «وداع با پرولتاریا»، «قدرت شخصی و قدت تبعی» و «آن سوی سوسیالیسم». نویسنده در بخش کوتاه «پایان سخن» با عنوان فرعی «رشد مخرب و بیرشدی سازنده» آخرین تذکرات را میدهد. مترجم پنج نوشتۀ دیگر از نویسنده را به این کتاب ضمیمه کرده است: چهار مقاله و یک مصاحبه. موضوع آنها، در کل، کار و بیکاری و انواع کار و اثر آن بر کیفیت زندگی است. در پایان، بیستواندی صفحه توضیحات دکتر رحیمی است که برخی از مطالب کتاب را عالمانه، دقیق و ریزبینانه نقد و بررسی میکند. البته در سراسر کتاب نیز هر جا ابهام یا اجمالی هست یا لازم بوده پاورقیهای کوتاه و بلند روشنگری ارائه کرده است؛ نیز خود نویسنده.
گفتنیست که تجدید چاپ این کتاب خارج از موعد نیست یا، به تعبیر عامیانه، تاریخ مصرفش نگذشته است. از قضا، برعکس، امروزه جدیتر، حیاتیتر و ضروریتر شده است؛ زیرا مشکلات و معضلاتی که مسئلۀ این اثر هستند امروزه وخیمتر شدهاند. ما با کتابی بسیار مناسب روبهروییم که نقد حال و کار ماست؛ البته از دریچۀ سوسیالیسم.
طبق مارکسیسم، گسترش نیروهای تولیدی پایههای مادی و اجتماعی سوسیالیسم را میریزد. اما حالا معلوم شده که نیروهای تولید سرمایهداری معاصر آنچنان بسته است که اجازه نمیدهد چنان چیزهایی شکل بگیرد. به همین دلیل، آندره گرز دیدگاه مبنایی مارکسیسم در باب پرولتاریا را رد میکند. از نظر او پرولتاریا نهفقط تنها طبقۀ مهم و مؤثر علیه سرمایهداری نیست، بلکه حتی طبقۀ اصلی هم نیست. به همین دلیل، برای دست یافتن به ارزشها و آرمانهای سوسیالیستی باید با پرولتاریا وداع کرد. البته نقد سرمایهداری بهجای خود درست است. این یکی نهفقط صحیح است، بلکه باید بیشتر و جدیتر و سختتر شود، اما راهحل کارگری کارگر نیست.
ادامه....
https://www.alef.ir/news/4020913113.html
دکتر علی غزالیفر
«وداع با پرولتاریا»
نویسنده:آندره گُرز
مترجم: مصطفی رحیمی
ناشر: نشر نو، چاپ اول 1402
231 صفحه، 130000 تومان
#فلسفه #سیاست #نشرنو
آشنایی من با آندره گُرز (1923-2007)، فیلسوف اتریشی-فرانسوی، برمیگردد به همان سالهای دوری که افراد مطالب جالب را از طریق ایمیل برای همدیگر میفرستادند. آن زمان اینترنت بود، اما هنوز خبری از گوشیهای هوشمند نبود و شبکههای اجتماعی را کسی به خواب هم نمیدید. باری، در همان ایام، یکی از رفقا نامۀ عاشقانۀ گرز به همسرش در هشتاد و چند سالگی را برایم ایمیل کرد. نامه آنقدر به دلم نشست که از نویسندهاش سراغ گرفتم تا اگر کتابی، نوشتهای، چیزی از او هست، ببلعم. هرچه گشتم، چیزی نیافتم، جز کتابی از او که اوائل دهۀ شصت به فارسی برگردانده شده بود، با ترجمۀ دکتر مصطفی رحیمی. تجربه نشان داده کتابی که مرحوم رحیمی ترجمه کرده، نمیتواند یک اثر تفننی باشد، بلکه حاوی ضرورتی است که آن را برای ما بسیار مفید میسازد. به همین دلیل پیاش را گرفتم. اما کتاب نه در بازار بود و نه در کتابخانهها موجود. ولی نسخۀ الکترونیکیاش بود؛ که البته من چشم دیدنش را نداشتم. ولی در ذهنم تثبیت شد، طوری که وقتی این اواخر تجدید چاپ شد، فوری آن را بهجا آوردم. خودش بود. خودِ خودِ خوبش بود.
کتاب از سه بخش اصلی تشکیل شده است: «وداع با پرولتاریا»، «قدرت شخصی و قدت تبعی» و «آن سوی سوسیالیسم». نویسنده در بخش کوتاه «پایان سخن» با عنوان فرعی «رشد مخرب و بیرشدی سازنده» آخرین تذکرات را میدهد. مترجم پنج نوشتۀ دیگر از نویسنده را به این کتاب ضمیمه کرده است: چهار مقاله و یک مصاحبه. موضوع آنها، در کل، کار و بیکاری و انواع کار و اثر آن بر کیفیت زندگی است. در پایان، بیستواندی صفحه توضیحات دکتر رحیمی است که برخی از مطالب کتاب را عالمانه، دقیق و ریزبینانه نقد و بررسی میکند. البته در سراسر کتاب نیز هر جا ابهام یا اجمالی هست یا لازم بوده پاورقیهای کوتاه و بلند روشنگری ارائه کرده است؛ نیز خود نویسنده.
گفتنیست که تجدید چاپ این کتاب خارج از موعد نیست یا، به تعبیر عامیانه، تاریخ مصرفش نگذشته است. از قضا، برعکس، امروزه جدیتر، حیاتیتر و ضروریتر شده است؛ زیرا مشکلات و معضلاتی که مسئلۀ این اثر هستند امروزه وخیمتر شدهاند. ما با کتابی بسیار مناسب روبهروییم که نقد حال و کار ماست؛ البته از دریچۀ سوسیالیسم.
طبق مارکسیسم، گسترش نیروهای تولیدی پایههای مادی و اجتماعی سوسیالیسم را میریزد. اما حالا معلوم شده که نیروهای تولید سرمایهداری معاصر آنچنان بسته است که اجازه نمیدهد چنان چیزهایی شکل بگیرد. به همین دلیل، آندره گرز دیدگاه مبنایی مارکسیسم در باب پرولتاریا را رد میکند. از نظر او پرولتاریا نهفقط تنها طبقۀ مهم و مؤثر علیه سرمایهداری نیست، بلکه حتی طبقۀ اصلی هم نیست. به همین دلیل، برای دست یافتن به ارزشها و آرمانهای سوسیالیستی باید با پرولتاریا وداع کرد. البته نقد سرمایهداری بهجای خود درست است. این یکی نهفقط صحیح است، بلکه باید بیشتر و جدیتر و سختتر شود، اما راهحل کارگری کارگر نیست.
ادامه....
https://www.alef.ir/news/4020913113.html
راهنمای کتاب/ بزرگترین راز
دکتر علی غزالیفر
«ذهن آگاه»
(در جستجوی نظریهای بنیادی)
نویسنده: دیوید چالمرز
مترجم: یاسر پوراسماعیل
ناشر: فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1402
558 صفحه، 400000 تومان
#فلسفه #نشرنو
دیوید چالمرز، فیلسوف ذهن استرالیایی، را با دو چیز میشناسند: این کتاب و موهایش. هر دو هم حجم چشمگیری دارند. موهای لخت و بورش که، خب، معلوم است. اما چرا کتابش اینقدر مفصل از آب درآمده است؟ میگویم. اما قبلش یک خاطره.
روزی، در ایام جوانی، دیوید چالمرز در رستورانی کلوچۀ فالبینی میخرد و آن را باز میکند. کلوچۀ فالبینی در آن دیار معادل همان فال حافظ است که مرغ عشق در خیابانهای این مملکت برایمان از جعبه درمیآورد. داخل کلوچه نوشته شده بود: «زندگیات سرشار از رازهای دلانگیز خواهد بود.»
یقیناً همینطور بود و است؛ زیرا زندگی سرشار از آگاهیست که به اعتقاد چالمرز در رتبۀ اول رازها قرار دارد. همین کتابش را با این جمله آغاز میکند: «آگاهی بزرگترین راز است.» و در توضیح این مطلب مینویسد: «شاید آگاهی بزرگترین مانعِ باقیمانده بر سرِ راهِ ما در جستجوی فهمی علمی از عالم باشد. علم فیزیک هنوز کامل نیست، اما فهم خوبی از آن داریم؛ علم زیستشناسی بسیاری از رازهای باستانی پیرامونِ ماهیتِ حیاتِ را برطرف کرده است. فهم ما از این حوزهها با رخنههای زیادی همراه است، اما این رخنهها رفعنشدنی به نظر نمیرسند. درکی داریم از اینکه راهحل این مسائل میتواند چه شکلی باشد؛ فقط باید جزئیات را بهدرستی دریابیم. حتی در علمِ ذهن هم پیشرفتِ بسیاری حاصل شده است. کارهای اخیر در علمِ شناختی و علم اعصاب دارند ما را به فهم بهتری از رفتار بشری و فرآیندهای راهبرِ آن سوق میدهند. مطمئناً نظریاتِ مبسوط زیادی دربارۀ شناخت در اختیار نداریم، ولی جزئیات نمیتوانند چندان از ما دور باشند.» اما در مقابل، ماجرای آگاهی حکایتِ بهکلی متفاوتی دارد؛ زیرا امروز هم «آگاهی همانقدر سردرگمکننده است که همیشه بوده است.»
یک نمونه از این سردرگمی را میتوانیم در مسئلۀ هوش مصنوعی ببینیم. انسانهایی هوش مصنوعی را راه انداختهاند اما نمیدانند چیست، و در پاسخ به سؤال از چیستیاش، میگویند مثل هوش انسان است دیگر! عجب شعار و ادعا و مصادرهبهمطلوب زیبایی! (ولی بیشتر به شوخی میماند.) طبیعیست؛ چون فلسفه نمیدانند. اما وقتی به سراغ فیلسوفان ذهن برویم و همان سؤال را بپرسیم، به تتهپته میافتند؛ چون ماهیت آگاهی انسان مجهول است و از نظر بعضی مجهول مطلق است. چرا؟ زیرا آگاهی انسان ذاتاً سوژه است و ابژهبشو نیست. لذا شناخت ماهیت آگاهی انسان غیرممکن است. مثل این میماند که چشم بخواهد خودش را ببیند. محال است، چون چشم در میدان دید خودش قرار ندارد. آگاهی ایضاً کذا.
حال، چالمرز میخواهد از این سردرگمی بکاهد، در این اثر مُطَوّل و مرجع خود. از اینرو، کتابی 500 صفحهای در فلسفۀ ذهن که حالا جزو آثار اصلی و کلاسیک طبقهبندی میشود، چیزی نیست که بتوان در یک یادداشت کوتاه از پس معرفیاش برآمد. من هم قصد این کار را ندارم. از خیرش میگذرم. در عوض، میگویم که چهجور کتابی است. اینکه حرف حساب و آخر کتاب چیست را فقط کسانی درمییابند که وقت بگذارند و دل بدهند. من در اینجا فقط توضیح میدهم که اگر هوس کردید در این کتاب شیرجه بزنید – واقعاً هم ارزش شیرجه و شنا را دارد – انتظار چه چیزی را داشته باشید. بهعلاوه، این کتاب بهقدری غنی است که نمیتوان محتوای آن را حتی بهطور کلی هم بازگو کرد. چراکه هرچه کتابی مخاطب عامتری داشته باشد، مایۀ مطالبشش رقیقتر میشود. در مقابل، هر چه کتابی مخاطب محدودتری داشته باشد، دُز مطالبش بالاتر میرود و خلاصه کردنش دشوارتر. لذا، در اینجا فقط میتوانیم چیزی بگوییم که خواننده علاقمند را برانگیزد که به سراغ آن برود.
ادامه....
https://www.alef.ir/news/4021006083.html
دکتر علی غزالیفر
«ذهن آگاه»
(در جستجوی نظریهای بنیادی)
نویسنده: دیوید چالمرز
مترجم: یاسر پوراسماعیل
ناشر: فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1402
558 صفحه، 400000 تومان
#فلسفه #نشرنو
دیوید چالمرز، فیلسوف ذهن استرالیایی، را با دو چیز میشناسند: این کتاب و موهایش. هر دو هم حجم چشمگیری دارند. موهای لخت و بورش که، خب، معلوم است. اما چرا کتابش اینقدر مفصل از آب درآمده است؟ میگویم. اما قبلش یک خاطره.
روزی، در ایام جوانی، دیوید چالمرز در رستورانی کلوچۀ فالبینی میخرد و آن را باز میکند. کلوچۀ فالبینی در آن دیار معادل همان فال حافظ است که مرغ عشق در خیابانهای این مملکت برایمان از جعبه درمیآورد. داخل کلوچه نوشته شده بود: «زندگیات سرشار از رازهای دلانگیز خواهد بود.»
یقیناً همینطور بود و است؛ زیرا زندگی سرشار از آگاهیست که به اعتقاد چالمرز در رتبۀ اول رازها قرار دارد. همین کتابش را با این جمله آغاز میکند: «آگاهی بزرگترین راز است.» و در توضیح این مطلب مینویسد: «شاید آگاهی بزرگترین مانعِ باقیمانده بر سرِ راهِ ما در جستجوی فهمی علمی از عالم باشد. علم فیزیک هنوز کامل نیست، اما فهم خوبی از آن داریم؛ علم زیستشناسی بسیاری از رازهای باستانی پیرامونِ ماهیتِ حیاتِ را برطرف کرده است. فهم ما از این حوزهها با رخنههای زیادی همراه است، اما این رخنهها رفعنشدنی به نظر نمیرسند. درکی داریم از اینکه راهحل این مسائل میتواند چه شکلی باشد؛ فقط باید جزئیات را بهدرستی دریابیم. حتی در علمِ ذهن هم پیشرفتِ بسیاری حاصل شده است. کارهای اخیر در علمِ شناختی و علم اعصاب دارند ما را به فهم بهتری از رفتار بشری و فرآیندهای راهبرِ آن سوق میدهند. مطمئناً نظریاتِ مبسوط زیادی دربارۀ شناخت در اختیار نداریم، ولی جزئیات نمیتوانند چندان از ما دور باشند.» اما در مقابل، ماجرای آگاهی حکایتِ بهکلی متفاوتی دارد؛ زیرا امروز هم «آگاهی همانقدر سردرگمکننده است که همیشه بوده است.»
یک نمونه از این سردرگمی را میتوانیم در مسئلۀ هوش مصنوعی ببینیم. انسانهایی هوش مصنوعی را راه انداختهاند اما نمیدانند چیست، و در پاسخ به سؤال از چیستیاش، میگویند مثل هوش انسان است دیگر! عجب شعار و ادعا و مصادرهبهمطلوب زیبایی! (ولی بیشتر به شوخی میماند.) طبیعیست؛ چون فلسفه نمیدانند. اما وقتی به سراغ فیلسوفان ذهن برویم و همان سؤال را بپرسیم، به تتهپته میافتند؛ چون ماهیت آگاهی انسان مجهول است و از نظر بعضی مجهول مطلق است. چرا؟ زیرا آگاهی انسان ذاتاً سوژه است و ابژهبشو نیست. لذا شناخت ماهیت آگاهی انسان غیرممکن است. مثل این میماند که چشم بخواهد خودش را ببیند. محال است، چون چشم در میدان دید خودش قرار ندارد. آگاهی ایضاً کذا.
حال، چالمرز میخواهد از این سردرگمی بکاهد، در این اثر مُطَوّل و مرجع خود. از اینرو، کتابی 500 صفحهای در فلسفۀ ذهن که حالا جزو آثار اصلی و کلاسیک طبقهبندی میشود، چیزی نیست که بتوان در یک یادداشت کوتاه از پس معرفیاش برآمد. من هم قصد این کار را ندارم. از خیرش میگذرم. در عوض، میگویم که چهجور کتابی است. اینکه حرف حساب و آخر کتاب چیست را فقط کسانی درمییابند که وقت بگذارند و دل بدهند. من در اینجا فقط توضیح میدهم که اگر هوس کردید در این کتاب شیرجه بزنید – واقعاً هم ارزش شیرجه و شنا را دارد – انتظار چه چیزی را داشته باشید. بهعلاوه، این کتاب بهقدری غنی است که نمیتوان محتوای آن را حتی بهطور کلی هم بازگو کرد. چراکه هرچه کتابی مخاطب عامتری داشته باشد، مایۀ مطالبشش رقیقتر میشود. در مقابل، هر چه کتابی مخاطب محدودتری داشته باشد، دُز مطالبش بالاتر میرود و خلاصه کردنش دشوارتر. لذا، در اینجا فقط میتوانیم چیزی بگوییم که خواننده علاقمند را برانگیزد که به سراغ آن برود.
ادامه....
https://www.alef.ir/news/4021006083.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«ذهن آگاه» (در جستجوی نظریهای بنیادی)؛ دیوید چالمرز؛ ترجمه یاسر پوراسماعیل؛ نشر نو بزرگترین راز
«
راهنمای کتاب/ حرف آخر را عقل میزند
دکتر علی غزالیفر
«حرف آخر»
نویسنده: تامس نیگل
مترجم: جواد حیدری
ناشر: فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1402
302 صفحه، 180000 تومان
#فلسفه #نشرنو
کتابی جدید روی میزم هست، کنار دستم، که به قلم یک زیستشناس طراز اول نوشته شده است. کتاب خوبی است؛ آنقدر خوب که ارزش مطالعۀ کامل را داشته باشد. در آغازِ بخش پایانی فصلِ ماقبل آخر میخوانم: «از دیدگاه دکارت، ذهن و بدن دو جوهر مجزا هستند. اما تغییرات ژرفی که در اثر داروها، بیماریها، و آسیبهای مغز در شخصیت ما بروز میکنند، شواهد فراوانی را مطرح میکند که چنین نیست، بلکه ذهنهای ما فرآوردۀ مغزهای ماست. بهرغم حس بسیار قویای که از خویشتن داریم، علوم اعصاب آشکار کرده است که ما چیزی بیش از مجموعۀ فعالیتهای الکتریکیِ سلولهای مغزیمان نیستیم. شاید آزارنده باشد، اما هیچ جوهر مجزایی، هیچ روانی وجود ندارد، و چیزی از آن پس از مرگ باقی نمیماند.»
«علوم اعصاب آشکار کرده است»؟! علوم اعصاب نه آشکار کرده و نه میتواند آشکار کند. این خود نویسنده است که دوست دارد خیال کند این شواهد تجربی و نمونههای آزمایشگاهی هستند که چنین مطلب حیاتی و عظیمی را بهقطع اثبات کردهاند، و نه استنباط سهلانگارانۀ شخصی خودش. وگرنه، میان شواهد و آن نتیجه شکافی به اندازۀ یک دره دهان باز کرده که برای فقط پل زدن میان دو طرف (چه رسد به پر کردنش) دهها کتاب علمی و فلسفی لازم است. لااقل صدها فیلسوف و استاد فلسفه این را گفتهاند و تکرار کردهاند، اما کو گوش شنوا؟!
این استثنا نیست، قاعده است. قاعدهای که من شخصاً پس از ملاحظۀ کتابهای بسیار و دریافت صدها بخیه به آن رسیدهام. کدام قاعده؟ توضیح میدهم.
نیاز، میل، علاقه یا نفرت، و حتی سلیقۀ شخصیِ پنهان به چیزی، متفکر را نسبت به پهنای عظیم شکافهای منطقی اندیشهاش کور میکند. در نتیجه، خلأهای بزرگ اندیشهاش را نمیبیند و بیباکانه از روی این شکافها میجهد. در بیشتر موارد میتوان جهشی را تشخیص داد از مقدمات درست و شواهد مهم به نتایج کلی و فراخدامنه که ارتباط سستی با آن مقدمات و شواهد دارند. آنچه این ارتباط سست را از فروپاشی در امان میدارد، همان میل و اشتیاق پنهان متفکر به مطلوبش است.
این امر حالوروز آدمهای پرت و پشتکوهی نیست؛ تحصیلکردگان و فرهیختگان بهروز را میگویم. البته منظورم این نیست که همۀ این جماعت وضع وخیم و مغز معیوب دارند. برعکس، منظورم این است که باسوادان طراز اول شیوۀ فکر کردنشان این است، وای به حال دیگران! وای به حال انسانهایی که کارشان تفکر نیست! آنها از چه مقدماتی چه نتایجی میگیرند! فاصلۀ میان مقدمات و نتایج در تفکر آنها به وسعت کهکشان است. اما فارغ از داوری در باب افراد، این نوع سهلانگاریها در نهایت به پای عقل نوشته میشوند و آن را قربانی میکنند؛ که یعنی کمیت عقل بهطور اساسی و اصولی میلنگد. در نتیجه، مُد فکری روز شده است پشت کردن به عقلانیت عام و استدلالی. یک علت شیوع این وضعیت، شاید سادگی و راحتطلبی باشد. چراکه در مقابل آن سهلانگاری فکری، در مسیر معرفت معتبر، اگر بنا بر کار دقیق، سختگیرانه و با حداکثر تأمل و تأنی و احتیاط باشد، نوبت به گام دوم نمیرسد. سهل است؛ از گام اول هم باید عقبتر رفت و بنیادهای آن را نقادانه کاوید. این کار اخیر هم تمامی ندارد و مرتب شخص را عقبتر و به عمق بیشتر میراند. این نوع حفاری را تامس نیگل انجام داده است.
این کتاب در اواخر دهۀ نود میلادی قرن بیستم منتشر شد؛ زمانی که جریان چندوجهی پستمدرنیسم نهفقط اروپای غربی، بلکه حتی کشورهای انگلیسیزبان را هم درنوردید و حسابی گردوخاک کرد. نیگل در مقابل این جریان طوفان و فشار پرهوادار ایستاد و ذرهای تن به نسبیت نداد و سر سوزنی از عقلانیت کوتاه نیامد؛ چراکه، برخلاف مُد روز، از عینیت عقل در برابر ذهنی بودن و از مطلقانگاری آن در مقابل نسبیت دفاع میکند. و هشدار میدهد که پس زدن عقلانیت، نتایجی بس ناگوار دارد؛ برای نمونه، کاهلی فکری افراطی در فرهنگ، فروپاشی استدلال جدی در همۀ علوم انسانی و اجتماعی، و جدی نگرفتن استدلال دیگران.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021016001.html
دکتر علی غزالیفر
«حرف آخر»
نویسنده: تامس نیگل
مترجم: جواد حیدری
ناشر: فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1402
302 صفحه، 180000 تومان
#فلسفه #نشرنو
کتابی جدید روی میزم هست، کنار دستم، که به قلم یک زیستشناس طراز اول نوشته شده است. کتاب خوبی است؛ آنقدر خوب که ارزش مطالعۀ کامل را داشته باشد. در آغازِ بخش پایانی فصلِ ماقبل آخر میخوانم: «از دیدگاه دکارت، ذهن و بدن دو جوهر مجزا هستند. اما تغییرات ژرفی که در اثر داروها، بیماریها، و آسیبهای مغز در شخصیت ما بروز میکنند، شواهد فراوانی را مطرح میکند که چنین نیست، بلکه ذهنهای ما فرآوردۀ مغزهای ماست. بهرغم حس بسیار قویای که از خویشتن داریم، علوم اعصاب آشکار کرده است که ما چیزی بیش از مجموعۀ فعالیتهای الکتریکیِ سلولهای مغزیمان نیستیم. شاید آزارنده باشد، اما هیچ جوهر مجزایی، هیچ روانی وجود ندارد، و چیزی از آن پس از مرگ باقی نمیماند.»
«علوم اعصاب آشکار کرده است»؟! علوم اعصاب نه آشکار کرده و نه میتواند آشکار کند. این خود نویسنده است که دوست دارد خیال کند این شواهد تجربی و نمونههای آزمایشگاهی هستند که چنین مطلب حیاتی و عظیمی را بهقطع اثبات کردهاند، و نه استنباط سهلانگارانۀ شخصی خودش. وگرنه، میان شواهد و آن نتیجه شکافی به اندازۀ یک دره دهان باز کرده که برای فقط پل زدن میان دو طرف (چه رسد به پر کردنش) دهها کتاب علمی و فلسفی لازم است. لااقل صدها فیلسوف و استاد فلسفه این را گفتهاند و تکرار کردهاند، اما کو گوش شنوا؟!
این استثنا نیست، قاعده است. قاعدهای که من شخصاً پس از ملاحظۀ کتابهای بسیار و دریافت صدها بخیه به آن رسیدهام. کدام قاعده؟ توضیح میدهم.
نیاز، میل، علاقه یا نفرت، و حتی سلیقۀ شخصیِ پنهان به چیزی، متفکر را نسبت به پهنای عظیم شکافهای منطقی اندیشهاش کور میکند. در نتیجه، خلأهای بزرگ اندیشهاش را نمیبیند و بیباکانه از روی این شکافها میجهد. در بیشتر موارد میتوان جهشی را تشخیص داد از مقدمات درست و شواهد مهم به نتایج کلی و فراخدامنه که ارتباط سستی با آن مقدمات و شواهد دارند. آنچه این ارتباط سست را از فروپاشی در امان میدارد، همان میل و اشتیاق پنهان متفکر به مطلوبش است.
این امر حالوروز آدمهای پرت و پشتکوهی نیست؛ تحصیلکردگان و فرهیختگان بهروز را میگویم. البته منظورم این نیست که همۀ این جماعت وضع وخیم و مغز معیوب دارند. برعکس، منظورم این است که باسوادان طراز اول شیوۀ فکر کردنشان این است، وای به حال دیگران! وای به حال انسانهایی که کارشان تفکر نیست! آنها از چه مقدماتی چه نتایجی میگیرند! فاصلۀ میان مقدمات و نتایج در تفکر آنها به وسعت کهکشان است. اما فارغ از داوری در باب افراد، این نوع سهلانگاریها در نهایت به پای عقل نوشته میشوند و آن را قربانی میکنند؛ که یعنی کمیت عقل بهطور اساسی و اصولی میلنگد. در نتیجه، مُد فکری روز شده است پشت کردن به عقلانیت عام و استدلالی. یک علت شیوع این وضعیت، شاید سادگی و راحتطلبی باشد. چراکه در مقابل آن سهلانگاری فکری، در مسیر معرفت معتبر، اگر بنا بر کار دقیق، سختگیرانه و با حداکثر تأمل و تأنی و احتیاط باشد، نوبت به گام دوم نمیرسد. سهل است؛ از گام اول هم باید عقبتر رفت و بنیادهای آن را نقادانه کاوید. این کار اخیر هم تمامی ندارد و مرتب شخص را عقبتر و به عمق بیشتر میراند. این نوع حفاری را تامس نیگل انجام داده است.
این کتاب در اواخر دهۀ نود میلادی قرن بیستم منتشر شد؛ زمانی که جریان چندوجهی پستمدرنیسم نهفقط اروپای غربی، بلکه حتی کشورهای انگلیسیزبان را هم درنوردید و حسابی گردوخاک کرد. نیگل در مقابل این جریان طوفان و فشار پرهوادار ایستاد و ذرهای تن به نسبیت نداد و سر سوزنی از عقلانیت کوتاه نیامد؛ چراکه، برخلاف مُد روز، از عینیت عقل در برابر ذهنی بودن و از مطلقانگاری آن در مقابل نسبیت دفاع میکند. و هشدار میدهد که پس زدن عقلانیت، نتایجی بس ناگوار دارد؛ برای نمونه، کاهلی فکری افراطی در فرهنگ، فروپاشی استدلال جدی در همۀ علوم انسانی و اجتماعی، و جدی نگرفتن استدلال دیگران.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021016001.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«حرف آخر»؛ تامس نیگل؛ ترجمه جواد حیدری؛ نشر نو حرف آخر را عقل میزند
«حرف آخر»
راهنمای کتاب / در جستجوی آرمانشهر
لیلا زارعی
«بریزبن»
نوشته: یوگنی وادالازکین
ترجمه: نرگس سنایی
ناشر: فرهنگ نشر نو، 1402
380 صفحه، 260000 تومان
#رمان #نشرنو
انسان همواره بخشی عمده از زندگی خود را صرف جستوجوی آرمانشهری میکند که معمولاً دستنیافتنی و محال است. اما فریبندگیِ اتوپیا برای بشر چنان است که به سرانجام جستوجوی خود نمیاندیشد و تمام قوای خود را برای رسیدن به آن به کار میگیرد. اتوپیا در ذهن آدمی گاه چنان انتزاعی میشود که مشخصات مکانی و زمانی خاصی نمیتوان به آن اطلاق کرد و گاه چنان عینی است و به نقطهای معین از مکان و زمان تعلق دارد که به نظر بسیار قابل دستیابی میآید. اما در عینیترین حالتِ ممکن نیز همواره مانعی برای رسیدن به آرمانشهر وجود دارد، مانعی که مایهی حسرت انسان و احساس ناکامی اوست. یوگنی وادالازکین در کتاب «بریزبن» با محوریت موضوع اتوپیا در زندگی انسان به روایتی چندلایه و طولانی پرداخته است.
وادالازکین با رمان «هوانورد» در عرصهی ادبیات شهرت یافت، اما این کتابِ «برگ بو» بود که او را به عنوان مهرهای تعیینکننده در ادبیات روسی به دنیا معرفی کرد. بسیاری منتقدان با رمان «برگ بو» برای وادالازکین جایگاهی همپایهی اومبرتو اکو قائل شدند. او از همان آثار آغازینش سبک خاص خود را نشان داده بود. برای وادالازکین علاوه بر قصههای دامنهدار و پرشاخ و برگ، مسألهی زبان نیز همواره اهمیتی ویژه داشته است. او تلاش کرده نثری آهنگین را در متنش وارد کند و نیز از صنایع مختلف ادبی بهره گیرد تا زبان متمایز را بیافریند. وادالازکین همچنین زبان روایت را در زمان حال و گذشته به شکلی متفاوت انتخاب کرده است. او از تفاوتهای زبان روسی و اوکراینی نیز برای نشان دادن تعارضهای شخصیتی و ارتباطی استفاده کرده که کار را بر مترجمین و مخاطبینش دشوارتر نموده است.
در کتاب «بریزبن» اشارههای بینامتنی بسیاری دیده میشود که گویی بر تکرار اسطوره و متون اساطیری در هر اثر ادبی تأکید میورزد. نویسندهای که باب آشناییاش با قهرمان داستان در صحنهی ورودی کتاب باز میشود، نستور نام دارد که هم یادآور نام مورخی قرون وسطایی از روسیه است و هم اشاره به فصلی از داستان اودیسه دارد. با این مقدمه نویسنده مخاطب را وارد سفری پرفراز و نشیب مانند سفر اولیس میکند که منزلگاههای خطیر و توفانی بسیاری دارد. وادالازکین اغلب عاری از هر گونه ملاحظهای دست به پیچیده کردن داستان خود میزند و از این که خوانندهی خود را در منزلگاهی از این سفر داستانی گیج و مبهوت رها کند ابایی ندارد. به همین خاطر است که خواندن این رمان پرچالش مخاطبی حرفهای و سرشار از حوصله میطلبد.
شخصیتپردازی یکی از ستونهای اصلی بنای داستانی وادالازکین را میسازد. او اغلب پیچیدگیهای عمدهی کارش را بر شخصیت سوار میکند. گلب یانفسکی که قهرمان رمان «بریزبن» است وجوه شخصیتی متعددی دارد که از او موجودی مرموز و نه چندان قابل پیشبینی میسازد. صحنهی آغازین مواجههی یانفسکی با نویسندهای که علاقمند به نگارش بیوگرافی اوست، حاکی از چندلایه بودن شخصیت اوست. او در مکالمهای نسبتاً کوتاه جنبههای مختلفی از افکار و عادات خود را رو میکند که به قدر کافی برای نویسندهی بیوگرافی جذاب و قابل پیگیری به نظر میآید تا او را مبنای نگارش یک کتاب قرار دهد. حل معمای یانفسکی بهتدریج برای خواننده نیز جاذبه پیدا میکند.
گریزهای فراوان به گذشته و بازگشت به زمان حال به سفر قهرمان داستان پیچ و خمهای بیشتری میبخشد. از همان ابتدای رمان این رفت و برگشتها به گونهای بارز مشاهده میشود و حکایت از شاخ و برگهای بسیاری دارد که نهایتاً به تنهی اصلی داستان متصل میشود و جهانِ شلوغ و پرتراکمِ یانفسکی را میسازد. در زندگی شخصیت اصلی داستان مسیر به گونهای پیش میرود که بدون رجوع به گذشته نمیتوان به چشماندازی روشن و کامل رسید. اکنونِ یانفسکی محصول رنجها و لذتها، شکستها و پیروزیهای دوران کودکی اوست. همان جایی که اولین بارقههای نبوغ موسیقایی در او دیده شده و او را به تکاپو برای پیمودن مسیری چنین پر فراز و فرود تا تبدیل شدن به یک ستارهی موسیقی واداشته است.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021024007.html
لیلا زارعی
«بریزبن»
نوشته: یوگنی وادالازکین
ترجمه: نرگس سنایی
ناشر: فرهنگ نشر نو، 1402
380 صفحه، 260000 تومان
#رمان #نشرنو
انسان همواره بخشی عمده از زندگی خود را صرف جستوجوی آرمانشهری میکند که معمولاً دستنیافتنی و محال است. اما فریبندگیِ اتوپیا برای بشر چنان است که به سرانجام جستوجوی خود نمیاندیشد و تمام قوای خود را برای رسیدن به آن به کار میگیرد. اتوپیا در ذهن آدمی گاه چنان انتزاعی میشود که مشخصات مکانی و زمانی خاصی نمیتوان به آن اطلاق کرد و گاه چنان عینی است و به نقطهای معین از مکان و زمان تعلق دارد که به نظر بسیار قابل دستیابی میآید. اما در عینیترین حالتِ ممکن نیز همواره مانعی برای رسیدن به آرمانشهر وجود دارد، مانعی که مایهی حسرت انسان و احساس ناکامی اوست. یوگنی وادالازکین در کتاب «بریزبن» با محوریت موضوع اتوپیا در زندگی انسان به روایتی چندلایه و طولانی پرداخته است.
وادالازکین با رمان «هوانورد» در عرصهی ادبیات شهرت یافت، اما این کتابِ «برگ بو» بود که او را به عنوان مهرهای تعیینکننده در ادبیات روسی به دنیا معرفی کرد. بسیاری منتقدان با رمان «برگ بو» برای وادالازکین جایگاهی همپایهی اومبرتو اکو قائل شدند. او از همان آثار آغازینش سبک خاص خود را نشان داده بود. برای وادالازکین علاوه بر قصههای دامنهدار و پرشاخ و برگ، مسألهی زبان نیز همواره اهمیتی ویژه داشته است. او تلاش کرده نثری آهنگین را در متنش وارد کند و نیز از صنایع مختلف ادبی بهره گیرد تا زبان متمایز را بیافریند. وادالازکین همچنین زبان روایت را در زمان حال و گذشته به شکلی متفاوت انتخاب کرده است. او از تفاوتهای زبان روسی و اوکراینی نیز برای نشان دادن تعارضهای شخصیتی و ارتباطی استفاده کرده که کار را بر مترجمین و مخاطبینش دشوارتر نموده است.
در کتاب «بریزبن» اشارههای بینامتنی بسیاری دیده میشود که گویی بر تکرار اسطوره و متون اساطیری در هر اثر ادبی تأکید میورزد. نویسندهای که باب آشناییاش با قهرمان داستان در صحنهی ورودی کتاب باز میشود، نستور نام دارد که هم یادآور نام مورخی قرون وسطایی از روسیه است و هم اشاره به فصلی از داستان اودیسه دارد. با این مقدمه نویسنده مخاطب را وارد سفری پرفراز و نشیب مانند سفر اولیس میکند که منزلگاههای خطیر و توفانی بسیاری دارد. وادالازکین اغلب عاری از هر گونه ملاحظهای دست به پیچیده کردن داستان خود میزند و از این که خوانندهی خود را در منزلگاهی از این سفر داستانی گیج و مبهوت رها کند ابایی ندارد. به همین خاطر است که خواندن این رمان پرچالش مخاطبی حرفهای و سرشار از حوصله میطلبد.
شخصیتپردازی یکی از ستونهای اصلی بنای داستانی وادالازکین را میسازد. او اغلب پیچیدگیهای عمدهی کارش را بر شخصیت سوار میکند. گلب یانفسکی که قهرمان رمان «بریزبن» است وجوه شخصیتی متعددی دارد که از او موجودی مرموز و نه چندان قابل پیشبینی میسازد. صحنهی آغازین مواجههی یانفسکی با نویسندهای که علاقمند به نگارش بیوگرافی اوست، حاکی از چندلایه بودن شخصیت اوست. او در مکالمهای نسبتاً کوتاه جنبههای مختلفی از افکار و عادات خود را رو میکند که به قدر کافی برای نویسندهی بیوگرافی جذاب و قابل پیگیری به نظر میآید تا او را مبنای نگارش یک کتاب قرار دهد. حل معمای یانفسکی بهتدریج برای خواننده نیز جاذبه پیدا میکند.
گریزهای فراوان به گذشته و بازگشت به زمان حال به سفر قهرمان داستان پیچ و خمهای بیشتری میبخشد. از همان ابتدای رمان این رفت و برگشتها به گونهای بارز مشاهده میشود و حکایت از شاخ و برگهای بسیاری دارد که نهایتاً به تنهی اصلی داستان متصل میشود و جهانِ شلوغ و پرتراکمِ یانفسکی را میسازد. در زندگی شخصیت اصلی داستان مسیر به گونهای پیش میرود که بدون رجوع به گذشته نمیتوان به چشماندازی روشن و کامل رسید. اکنونِ یانفسکی محصول رنجها و لذتها، شکستها و پیروزیهای دوران کودکی اوست. همان جایی که اولین بارقههای نبوغ موسیقایی در او دیده شده و او را به تکاپو برای پیمودن مسیری چنین پر فراز و فرود تا تبدیل شدن به یک ستارهی موسیقی واداشته است.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021024007.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«بریزبن»؛ یوگنی وادالازکین؛ ترجمه نرگس سنایی؛ نشر نو در جستجوی آرمانشهر
«بریزبن»
راهنمای کتاب/ چگونه جریان تبادل اطلاعات جهان را دگرگون کرد!
حمیدرضا امیدیسرور
«عصر اطلاعات»
(اقتصاد جامعه فرهنگ)
نوشته:مانوئل کاستلز
ترجمه: احمد علیقلیان
ناشر: فرهنگ نشر نو
ویراست دوم چاپ اول، سه جلد
#سیاست #نشرنو
در روزگاری که جهان چنان دستخوش تغییر و تحول شده و جمیع جماعت به نوشتههای تلگرافی خو کردهاند، اگر بخواهیم مختصر و مفید به کتاب «عصر اطلاعات» اثر مانوئل کاستلز بپردازیم؛ به گمانم این اشاره از همه گویاتر است که اثر حاضر به لحاظ اهمیت، کتابی است همپایهی «سرمایه» اثر کارل مارکس.
اما خب از کنار کتابی که به لحاظ حجم نیز همانند سرمایهی مارکس مفصل است و پروپیمان، نمیتوان اینقدر کوتاه و تلگرافی گذشت. بخصوص که موضوع آن درباره تغییر و تحولاتی در اقتصاد، جامعه و فرهنگِ جهان باشد که انسان مدرن امروز و زیستش در جامعهای شبکهای، با همه ویژگیهای خوب و بدش نتیجهی آن بوده است. درواقع انسان چنین دورانی، یعنی مخاطبی که فرصت یا حوصلهاش تلگرافی بودن را میطلبد، دقیقا محصول همین فرایند است که طی دهههای گذشته در جوامع شاهد آن بوده ایم و اتفاقا بحث کتاب عصر اطلاعات نیز دقیقا از همین روند تغییر و تحولی حکایت دارد که جهانی شدن نیز تابعی از آن بوده است.
شاید با نگاهی به گذشته، تاثیرگذاری و اهمیت «سرمایه» نمودِ بیشتری از «عصر اطلاعات» داشته باشد. اما باید به این نکته توجه داشت که بخش اعظم آن اهمیت، جنبهی تاریخی دارد. در واقع «عصر اطلاعات» برای زمان خود کتابی است متضمن فهم مناسبات درونی جامعه انسانی در این روزگار و جهان پیش رو که جریان تبادل اطلاعات در آن همه چیز را دگرگون ساخته است. از نظرگاهی شاید بتوان گفت کتاب مارکس (سرمایه) نیز در میانه قرن نوزدهم کم و بیش چنین مصداقی داشت.
نویسنده کتاب مانوئل کاستلز، استادِ اسپانیایی تبارِ رشته جامعهشناسی و برنامهریزیِ دانشگاه برکلی سالها پیش به ایران نیز سفرکرده است. او در سهگانه یا کتاب سه جلدی «عصر اطلاعات» به بررسی و واکاوی دگرگونیهای اجتماعی و تحلیل و تطبیق پدیدارهای و پیامدهای آنها در عصر حاضر پرداخته است. آنچه حاصل کار کاستلز را غنا بخشیده، نگاه او به تحولات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، در مقیاسی جهانی است. ظهور جامعه شبکهای، هویت قدرت و پایان هزاره عناوین هر یک از کتابهای این مجموعه است و بحثهای مطرح شده درباره جریانهای متنوع در دو جلد اول کتاب، سرانجام در جلد سوم به وحدت رسیده و جمع بندی میشوند.
در این کتاب کاستلز به بررسی تحلیلی مهمترین رویدادها و پدیدارهایی میپردازد که در زمانهی حاضر، از درون بر جوامع بشری تاثیر گذاشته و آنها را شکل داده است. آن چیزها که درنهایت سرنوشت انسان امروز را در جهان پیش رو رقم خواهند زد. و در این رهگذر مخاطب کتاب نیز امکان فهم این تحولات حیرت انگیز را که بر حیات آدمی سایه افکندهاند بدست میآورد.
کاستلز جامعه شبكهای را يكی از ويژگیهای سرمايهداری متكی به اطلاعات به شمار می آورد، به اعتقاد او چنین جامعهای محصول همگرايی سه فرايند تاريخی مستقل است. انقلاب اطلاعات كه ظهور جامعه شبكهای را امكانپذير ساخت، تجديد ساختار سرمايهداری و اقتصاد متكی به برنامهريزی متمركز . او در این کتاب نشان میدهد، در دنیایی که از جوامع شبکه ای تشکیل شده اند، بسیار مفاهیم معنایی تازه ای پیدا کردهاند و برخی هم که روزگاری از اصول مهم ملت ها شناخته می شدند، از اهمیت تهی شده اند، برای مثال وقتی از اقتصاد جهانی صحبت می شود، دیگر بحث انباشت سرمایه در سراسر جهان مطرح نیست، اقتصاد جهانی اقتصاد جهانی پدیده ای است متفاوت: اقتصادی که قابلیت آن را دارد به عنوان یک واحد در زمان واقعی و در مقیاسی به پهنه کره زمین، کار کند.
همچنین میتوان به مفهوم ناسیونالیسم اشاره کرد که روزگاری گرایشی غالب در کشورها بود و حتی در بالاگرفتن جنگهای جهانی تاثیری بالقوه داشت، ولی در دوران فعلی تحت سایه روند جهانی شدن قرار گرفته و منافع سیاسی دولتها با رقابت اقتصادی شرکتهای ملی رابطهای مستقیم یافته و همچنین اقتصاد جهانی بسیار تحت تاثیر سیاست قرار دارد. از همین رو کشورهایی که به واسطه ایدئولوژی خاص خود، سیاستی همراه با جهان ندارند، از منظر اقتصادی منزوی شده و به همین دلیل از جنبههای مختلفی در سیری قهقرایی قرار می گیرند.
اگر کتابی همانند سرمایه از اهمیت مناسباتی در اقتصاد سخن می گوید که زیر بنای نظری شکل گیری انقلابیست مارکسیستی که حکومت کمونیستی شوروی سابق از دل آن سردر آورده است. در کتاب حاضر از دورانی سخن گفته شده که ناتوانی دولت سالاری صنعتی شوروی سابق در گذار به عصر اطلاعات، موجب فروپاشی آن میشود.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021102057.html
حمیدرضا امیدیسرور
«عصر اطلاعات»
(اقتصاد جامعه فرهنگ)
نوشته:مانوئل کاستلز
ترجمه: احمد علیقلیان
ناشر: فرهنگ نشر نو
ویراست دوم چاپ اول، سه جلد
#سیاست #نشرنو
در روزگاری که جهان چنان دستخوش تغییر و تحول شده و جمیع جماعت به نوشتههای تلگرافی خو کردهاند، اگر بخواهیم مختصر و مفید به کتاب «عصر اطلاعات» اثر مانوئل کاستلز بپردازیم؛ به گمانم این اشاره از همه گویاتر است که اثر حاضر به لحاظ اهمیت، کتابی است همپایهی «سرمایه» اثر کارل مارکس.
اما خب از کنار کتابی که به لحاظ حجم نیز همانند سرمایهی مارکس مفصل است و پروپیمان، نمیتوان اینقدر کوتاه و تلگرافی گذشت. بخصوص که موضوع آن درباره تغییر و تحولاتی در اقتصاد، جامعه و فرهنگِ جهان باشد که انسان مدرن امروز و زیستش در جامعهای شبکهای، با همه ویژگیهای خوب و بدش نتیجهی آن بوده است. درواقع انسان چنین دورانی، یعنی مخاطبی که فرصت یا حوصلهاش تلگرافی بودن را میطلبد، دقیقا محصول همین فرایند است که طی دهههای گذشته در جوامع شاهد آن بوده ایم و اتفاقا بحث کتاب عصر اطلاعات نیز دقیقا از همین روند تغییر و تحولی حکایت دارد که جهانی شدن نیز تابعی از آن بوده است.
شاید با نگاهی به گذشته، تاثیرگذاری و اهمیت «سرمایه» نمودِ بیشتری از «عصر اطلاعات» داشته باشد. اما باید به این نکته توجه داشت که بخش اعظم آن اهمیت، جنبهی تاریخی دارد. در واقع «عصر اطلاعات» برای زمان خود کتابی است متضمن فهم مناسبات درونی جامعه انسانی در این روزگار و جهان پیش رو که جریان تبادل اطلاعات در آن همه چیز را دگرگون ساخته است. از نظرگاهی شاید بتوان گفت کتاب مارکس (سرمایه) نیز در میانه قرن نوزدهم کم و بیش چنین مصداقی داشت.
نویسنده کتاب مانوئل کاستلز، استادِ اسپانیایی تبارِ رشته جامعهشناسی و برنامهریزیِ دانشگاه برکلی سالها پیش به ایران نیز سفرکرده است. او در سهگانه یا کتاب سه جلدی «عصر اطلاعات» به بررسی و واکاوی دگرگونیهای اجتماعی و تحلیل و تطبیق پدیدارهای و پیامدهای آنها در عصر حاضر پرداخته است. آنچه حاصل کار کاستلز را غنا بخشیده، نگاه او به تحولات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، در مقیاسی جهانی است. ظهور جامعه شبکهای، هویت قدرت و پایان هزاره عناوین هر یک از کتابهای این مجموعه است و بحثهای مطرح شده درباره جریانهای متنوع در دو جلد اول کتاب، سرانجام در جلد سوم به وحدت رسیده و جمع بندی میشوند.
در این کتاب کاستلز به بررسی تحلیلی مهمترین رویدادها و پدیدارهایی میپردازد که در زمانهی حاضر، از درون بر جوامع بشری تاثیر گذاشته و آنها را شکل داده است. آن چیزها که درنهایت سرنوشت انسان امروز را در جهان پیش رو رقم خواهند زد. و در این رهگذر مخاطب کتاب نیز امکان فهم این تحولات حیرت انگیز را که بر حیات آدمی سایه افکندهاند بدست میآورد.
کاستلز جامعه شبكهای را يكی از ويژگیهای سرمايهداری متكی به اطلاعات به شمار می آورد، به اعتقاد او چنین جامعهای محصول همگرايی سه فرايند تاريخی مستقل است. انقلاب اطلاعات كه ظهور جامعه شبكهای را امكانپذير ساخت، تجديد ساختار سرمايهداری و اقتصاد متكی به برنامهريزی متمركز . او در این کتاب نشان میدهد، در دنیایی که از جوامع شبکه ای تشکیل شده اند، بسیار مفاهیم معنایی تازه ای پیدا کردهاند و برخی هم که روزگاری از اصول مهم ملت ها شناخته می شدند، از اهمیت تهی شده اند، برای مثال وقتی از اقتصاد جهانی صحبت می شود، دیگر بحث انباشت سرمایه در سراسر جهان مطرح نیست، اقتصاد جهانی اقتصاد جهانی پدیده ای است متفاوت: اقتصادی که قابلیت آن را دارد به عنوان یک واحد در زمان واقعی و در مقیاسی به پهنه کره زمین، کار کند.
همچنین میتوان به مفهوم ناسیونالیسم اشاره کرد که روزگاری گرایشی غالب در کشورها بود و حتی در بالاگرفتن جنگهای جهانی تاثیری بالقوه داشت، ولی در دوران فعلی تحت سایه روند جهانی شدن قرار گرفته و منافع سیاسی دولتها با رقابت اقتصادی شرکتهای ملی رابطهای مستقیم یافته و همچنین اقتصاد جهانی بسیار تحت تاثیر سیاست قرار دارد. از همین رو کشورهایی که به واسطه ایدئولوژی خاص خود، سیاستی همراه با جهان ندارند، از منظر اقتصادی منزوی شده و به همین دلیل از جنبههای مختلفی در سیری قهقرایی قرار می گیرند.
اگر کتابی همانند سرمایه از اهمیت مناسباتی در اقتصاد سخن می گوید که زیر بنای نظری شکل گیری انقلابیست مارکسیستی که حکومت کمونیستی شوروی سابق از دل آن سردر آورده است. در کتاب حاضر از دورانی سخن گفته شده که ناتوانی دولت سالاری صنعتی شوروی سابق در گذار به عصر اطلاعات، موجب فروپاشی آن میشود.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021102057.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«عصر اطلاعات»؛ مانوئل کاستلز؛ ترجمه احمد علیقلیان؛ فرهنگ نشر نو چگونه جریان تبادل اطلاعات جهان را دگرگون کرد!
«عصر اطلاعات»
راهنمای کتاب/ حرف آخر را عقل میزند
دکتر علی غزالیفر
«حرف آخر»
نویسنده: تامس نیگل
مترجم: جواد حیدری
ناشر: نشر نو، چاپ اول 1402
302 صفحه، 180000 تومان
#علم #نشرنو
کتابی جدید روی میزم هست، کنار دستم، که به قلم یک زیستشناس طراز اول نوشته شده است. کتاب خوبی است؛ آنقدر خوب که ارزش مطالعۀ کامل را داشته باشد. در آغازِ بخش پایانی فصلِ ماقبل آخر میخوانم: «از دیدگاه دکارت، ذهن و بدن دو جوهر مجزا هستند. اما تغییرات ژرفی که در اثر داروها، بیماریها، و آسیبهای مغز در شخصیت ما بروز میکنند، شواهد فراوانی را مطرح میکند که چنین نیست، بلکه ذهنهای ما فرآوردۀ مغزهای ماست. بهرغم حس بسیار قویای که از خویشتن داریم، علوم اعصاب آشکار کرده است که ما چیزی بیش از مجموعۀ فعالیتهای الکتریکیِ سلولهای مغزیمان نیستیم. شاید آزارنده باشد، اما هیچ جوهر مجزایی، هیچ روانی وجود ندارد، و چیزی از آن پس از مرگ باقی نمیماند.»
«علوم اعصاب آشکار کرده است»؟! علوم اعصاب نه آشکار کرده و نه میتواند آشکار کند. این خود نویسنده است که دوست دارد خیال کند این شواهد تجربی و نمونههای آزمایشگاهی هستند که چنین مطلب حیاتی و عظیمی را بهقطع اثبات کردهاند، و نه استنباط سهلانگارانۀ شخصی خودش. وگرنه، میان شواهد و آن نتیجه شکافی به اندازۀ یک دره دهان باز کرده که برای فقط پل زدن میان دو طرف (چه رسد به پر کردنش) دهها کتاب علمی و فلسفی لازم است. لااقل صدها فیلسوف و استاد فلسفه این را گفتهاند و تکرار کردهاند، اما کو گوش شنوا؟!
این استثنا نیست، قاعده است. قاعدهای که من شخصاً پس از ملاحظۀ کتابهای بسیار و دریافت صدها بخیه به آن رسیدهام. کدام قاعده؟ توضیح میدهم.
نیاز، میل، علاقه یا نفرت، و حتی سلیقۀ شخصیِ پنهان به چیزی، متفکر را نسبت به پهنای عظیم شکافهای منطقی اندیشهاش کور میکند. در نتیجه، خلأهای بزرگ اندیشهاش را نمیبیند و بیباکانه از روی این شکافها میجهد. در بیشتر موارد میتوان جهشی را تشخیص داد از مقدمات درست و شواهد مهم به نتایج کلی و فراخدامنه که ارتباط سستی با آن مقدمات و شواهد دارند. آنچه این ارتباط سست را از فروپاشی در امان میدارد، همان میل و اشتیاق پنهان متفکر به مطلوبش است.
این امر حالوروز آدمهای پرت و پشتکوهی نیست؛ تحصیلکردگان و فرهیختگان بهروز را میگویم. البته منظورم این نیست که همۀ این جماعت وضع وخیم و مغز معیوب دارند. برعکس، منظورم این است که باسوادان طراز اول شیوۀ فکر کردنشان این است، وای به حال دیگران! وای به حال انسانهایی که کارشان تفکر نیست! آنها از چه مقدماتی چه نتایجی میگیرند! فاصلۀ میان مقدمات و نتایج در تفکر آنها به وسعت کهکشان است. اما فارغ از داوری در باب افراد، این نوع سهلانگاریها در نهایت به پای عقل نوشته میشوند و آن را قربانی میکنند؛ که یعنی کمیت عقل بهطور اساسی و اصولی میلنگد. در نتیجه، مُد فکری روز شده است پشت کردن به عقلانیت عام و استدلالی. یک علت شیوع این وضعیت، شاید سادگی و راحتطلبی باشد. چراکه در مقابل آن سهلانگاری فکری، در مسیر معرفت معتبر، اگر بنا بر کار دقیق، سختگیرانه و با حداکثر تأمل و تأنی و احتیاط باشد، نوبت به گام دوم نمیرسد. سهل است؛ از گام اول هم باید عقبتر رفت و بنیادهای آن را نقادانه کاوید. این کار اخیر هم تمامی ندارد و مرتب شخص را عقبتر و به عمق بیشتر میراند. این نوع حفاری را تامس نیگل انجام داده است.
این کتاب در اواخر دهۀ نود میلادی قرن بیستم منتشر شد؛ زمانی که جریان چندوجهی پستمدرنیسم نهفقط اروپای غربی، بلکه حتی کشورهای انگلیسیزبان را هم درنوردید و حسابی گردوخاک کرد. نیگل در مقابل این جریان طوفان و فشار پرهوادار ایستاد و ذرهای تن به نسبیت نداد و سر سوزنی از عقلانیت کوتاه نیامد؛ چراکه، برخلاف مُد روز، از عینیت عقل در برابر ذهنی بودن و از مطلقانگاری آن در مقابل نسبیت دفاع میکند. و هشدار میدهد که پس زدن عقلانیت، نتایجی بس ناگوار دارد؛ برای نمونه، کاهلی فکری افراطی در فرهنگ، فروپاشی استدلال جدی در همۀ علوم انسانی و اجتماعی، و جدی نگرفتن استدلال دیگران.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021108109.html
دکتر علی غزالیفر
«حرف آخر»
نویسنده: تامس نیگل
مترجم: جواد حیدری
ناشر: نشر نو، چاپ اول 1402
302 صفحه، 180000 تومان
#علم #نشرنو
کتابی جدید روی میزم هست، کنار دستم، که به قلم یک زیستشناس طراز اول نوشته شده است. کتاب خوبی است؛ آنقدر خوب که ارزش مطالعۀ کامل را داشته باشد. در آغازِ بخش پایانی فصلِ ماقبل آخر میخوانم: «از دیدگاه دکارت، ذهن و بدن دو جوهر مجزا هستند. اما تغییرات ژرفی که در اثر داروها، بیماریها، و آسیبهای مغز در شخصیت ما بروز میکنند، شواهد فراوانی را مطرح میکند که چنین نیست، بلکه ذهنهای ما فرآوردۀ مغزهای ماست. بهرغم حس بسیار قویای که از خویشتن داریم، علوم اعصاب آشکار کرده است که ما چیزی بیش از مجموعۀ فعالیتهای الکتریکیِ سلولهای مغزیمان نیستیم. شاید آزارنده باشد، اما هیچ جوهر مجزایی، هیچ روانی وجود ندارد، و چیزی از آن پس از مرگ باقی نمیماند.»
«علوم اعصاب آشکار کرده است»؟! علوم اعصاب نه آشکار کرده و نه میتواند آشکار کند. این خود نویسنده است که دوست دارد خیال کند این شواهد تجربی و نمونههای آزمایشگاهی هستند که چنین مطلب حیاتی و عظیمی را بهقطع اثبات کردهاند، و نه استنباط سهلانگارانۀ شخصی خودش. وگرنه، میان شواهد و آن نتیجه شکافی به اندازۀ یک دره دهان باز کرده که برای فقط پل زدن میان دو طرف (چه رسد به پر کردنش) دهها کتاب علمی و فلسفی لازم است. لااقل صدها فیلسوف و استاد فلسفه این را گفتهاند و تکرار کردهاند، اما کو گوش شنوا؟!
این استثنا نیست، قاعده است. قاعدهای که من شخصاً پس از ملاحظۀ کتابهای بسیار و دریافت صدها بخیه به آن رسیدهام. کدام قاعده؟ توضیح میدهم.
نیاز، میل، علاقه یا نفرت، و حتی سلیقۀ شخصیِ پنهان به چیزی، متفکر را نسبت به پهنای عظیم شکافهای منطقی اندیشهاش کور میکند. در نتیجه، خلأهای بزرگ اندیشهاش را نمیبیند و بیباکانه از روی این شکافها میجهد. در بیشتر موارد میتوان جهشی را تشخیص داد از مقدمات درست و شواهد مهم به نتایج کلی و فراخدامنه که ارتباط سستی با آن مقدمات و شواهد دارند. آنچه این ارتباط سست را از فروپاشی در امان میدارد، همان میل و اشتیاق پنهان متفکر به مطلوبش است.
این امر حالوروز آدمهای پرت و پشتکوهی نیست؛ تحصیلکردگان و فرهیختگان بهروز را میگویم. البته منظورم این نیست که همۀ این جماعت وضع وخیم و مغز معیوب دارند. برعکس، منظورم این است که باسوادان طراز اول شیوۀ فکر کردنشان این است، وای به حال دیگران! وای به حال انسانهایی که کارشان تفکر نیست! آنها از چه مقدماتی چه نتایجی میگیرند! فاصلۀ میان مقدمات و نتایج در تفکر آنها به وسعت کهکشان است. اما فارغ از داوری در باب افراد، این نوع سهلانگاریها در نهایت به پای عقل نوشته میشوند و آن را قربانی میکنند؛ که یعنی کمیت عقل بهطور اساسی و اصولی میلنگد. در نتیجه، مُد فکری روز شده است پشت کردن به عقلانیت عام و استدلالی. یک علت شیوع این وضعیت، شاید سادگی و راحتطلبی باشد. چراکه در مقابل آن سهلانگاری فکری، در مسیر معرفت معتبر، اگر بنا بر کار دقیق، سختگیرانه و با حداکثر تأمل و تأنی و احتیاط باشد، نوبت به گام دوم نمیرسد. سهل است؛ از گام اول هم باید عقبتر رفت و بنیادهای آن را نقادانه کاوید. این کار اخیر هم تمامی ندارد و مرتب شخص را عقبتر و به عمق بیشتر میراند. این نوع حفاری را تامس نیگل انجام داده است.
این کتاب در اواخر دهۀ نود میلادی قرن بیستم منتشر شد؛ زمانی که جریان چندوجهی پستمدرنیسم نهفقط اروپای غربی، بلکه حتی کشورهای انگلیسیزبان را هم درنوردید و حسابی گردوخاک کرد. نیگل در مقابل این جریان طوفان و فشار پرهوادار ایستاد و ذرهای تن به نسبیت نداد و سر سوزنی از عقلانیت کوتاه نیامد؛ چراکه، برخلاف مُد روز، از عینیت عقل در برابر ذهنی بودن و از مطلقانگاری آن در مقابل نسبیت دفاع میکند. و هشدار میدهد که پس زدن عقلانیت، نتایجی بس ناگوار دارد؛ برای نمونه، کاهلی فکری افراطی در فرهنگ، فروپاشی استدلال جدی در همۀ علوم انسانی و اجتماعی، و جدی نگرفتن استدلال دیگران.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021108109.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«حرف آخر»؛ تامس نیگل؛ ترجمه جواد حیدری؛ نشر نو حرف آخر را عقل میزند
«حرف آخر»
راهنمای کتاب/ در دلِ فاجعه!
مصطفی شاملو
«شبح آلکساندر وُلف»
نوشته: گایتو گازدانف
ترجمه: نسترن زندی
ناشر: فرهنگ نشر نو، 1402
135صفحه، 120000 تومان
#رمان #نشرنو
گایتو گازدانف نویسندهی قرن بیستم روسیه، مسیری پر پیچ و خم در حرفهاش پیمود و ناملایمات بسیاری را پشت سر گذاشت. در سنین نوجوانی در جنگ حضور پیدا کرد و در سالهای پُر تب و تاب مناقشات کریمه توانست گامهای اولیه را در تکامل ادبیاش بردارد. او مدام از شهری به شهر دیگر میرفت و شغل عوض میکرد. فقر و بیخانمانی تجارب زیستی عمیقی به او بخشیدند. در پاریس بود که توانست شبها به کار و روزها به تحصیل بپردازد و اولین داستانهای منسجم خود را در نیمهی دههی سوم زندگیاش بنویسد.
گازدانف از همان آغاز، تحسین منتقدان را برانگیخت و از جمله نویسندگان حامی او میتوان به ماکسیم گورکی اشاره نمود که بهویژه پس از انتشار کتاب «شبی با کلر» از او به عنوان استعدادی درخشان یاد کرد. او به همان نسبت که زندگی پرماجرایی را میگذراند، آثار متنوعی هم مینوشت و کتاب «شبح آلکساندر وُلف» یکی از شاخصترین آثار اوست که نوآوریهای فرمی او را به وضوح نشان میدهد. رمانی که در سنین تثبیت گازدانف به عنوان نویسنده منتشر شد.
رمان «شبح آلکساندر وُلف» از همان آغاز خواننده را در دامن فاجعه میاندازد و از قتلی میگوید که زندگی قهرمان داستان را زیر و رو کرده است. راوی مانند خودِ گازدانف در سنین نوجوانی رهسپار جنگ شده است. جنگی که انگار مهم نیست چه اسمی دارد و کجا رخ داده است، چون ماهیت جنگ در هرحال آشوب و ویرانگری است. راوی به زمان و مکان جنگ نیز اشاره میکند؛ جایی در جنوب روسیه و در خلال جنگ داخلی در اوایل قرن بیستم. اما توصیف کلی از جنگ به گونهای است که گویی در هر جای دیگر دنیا و هر زمان دیگری به همین شکل رخ میدهد؛ شهرها ویران و آدمها کشته میشوند.
نویسنده ماجرای یک قتل را بنمایهی داستان خود قرار داده، اما در گامهای بعدی داستان، در این مسأله تشکیک میکند که آیا اصولاً قتلی اتفاق افتاده یا ترسهای راوی است که به حادثهای چنان پر و بال داده که جنایت به نظر برسد. گرچه راوی از همان ابتدا میکوشد مقتضیات جنگ و حفظ جان خود را توجیهی برای کشتن حریف مقابلش بداند، سایهی سنگین کشتن یک انسان برای سالها روی سرش باقی میماند و ذهن او را به اشکال مختلف درگیر خود میسازد.
راوی واقعه را مدام مرور میکند و با دور کند و تند و از ابعاد گوناگون به آن میپردازد. گرما، خستگی، اغتشاش افکار، ترس و احساس ناامنی در ساعاتی که او مردی جوان را هدف گلولهاش قرار داده بر او چیره شده است. او بر بیمنطقی موقعیت تأکید دارد و معتقد است در هیچ شرایط دیگری امکان نداشته آدمها این طور به جان هم بیفتند و جز به کشتن یکدیگر رضایت ندهند. مرد جوانی که با گلولهی راوی به خاک میافتد تصویری اساطیری برای او دارد و به بسیاری از قهرمانان جنگهای باستانی شبیه است. او جوانی خوش قد و قامت و زیباست که لحظاتی پیش از جان سپردن، نگاه خیرهی کوتاهی به اطرافش میاندازد. نگاهی که در ذهن راوی ماندگار میشود و در هر بار یادآوری جانی دوباره میگیرد.
گازدانف از همان اوایل کار مخاطب را درگیر بازیهای فرمی داستانی خود میکند. راوی پس از روایتی چندصفحهای از آنچه در صحنهی جنگ گذشته، از کتابی میگوید که عیناً همین حادثهی رویارویی دو سرباز و کشته شدن یکی از آنها را در خود جای داده است. نویسندهی کتاب آلکساندر وُلف نام دارد و آن را به زبان انگلیسی نوشته است. اما اصل داستان به همان جنگ کریمه در روسیه اختصاص دارد و قهرمانان داستان همانهایی هستند که راوی در آغاز به آنها اشاره کرده بود.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021201106.html
مصطفی شاملو
«شبح آلکساندر وُلف»
نوشته: گایتو گازدانف
ترجمه: نسترن زندی
ناشر: فرهنگ نشر نو، 1402
135صفحه، 120000 تومان
#رمان #نشرنو
گایتو گازدانف نویسندهی قرن بیستم روسیه، مسیری پر پیچ و خم در حرفهاش پیمود و ناملایمات بسیاری را پشت سر گذاشت. در سنین نوجوانی در جنگ حضور پیدا کرد و در سالهای پُر تب و تاب مناقشات کریمه توانست گامهای اولیه را در تکامل ادبیاش بردارد. او مدام از شهری به شهر دیگر میرفت و شغل عوض میکرد. فقر و بیخانمانی تجارب زیستی عمیقی به او بخشیدند. در پاریس بود که توانست شبها به کار و روزها به تحصیل بپردازد و اولین داستانهای منسجم خود را در نیمهی دههی سوم زندگیاش بنویسد.
گازدانف از همان آغاز، تحسین منتقدان را برانگیخت و از جمله نویسندگان حامی او میتوان به ماکسیم گورکی اشاره نمود که بهویژه پس از انتشار کتاب «شبی با کلر» از او به عنوان استعدادی درخشان یاد کرد. او به همان نسبت که زندگی پرماجرایی را میگذراند، آثار متنوعی هم مینوشت و کتاب «شبح آلکساندر وُلف» یکی از شاخصترین آثار اوست که نوآوریهای فرمی او را به وضوح نشان میدهد. رمانی که در سنین تثبیت گازدانف به عنوان نویسنده منتشر شد.
رمان «شبح آلکساندر وُلف» از همان آغاز خواننده را در دامن فاجعه میاندازد و از قتلی میگوید که زندگی قهرمان داستان را زیر و رو کرده است. راوی مانند خودِ گازدانف در سنین نوجوانی رهسپار جنگ شده است. جنگی که انگار مهم نیست چه اسمی دارد و کجا رخ داده است، چون ماهیت جنگ در هرحال آشوب و ویرانگری است. راوی به زمان و مکان جنگ نیز اشاره میکند؛ جایی در جنوب روسیه و در خلال جنگ داخلی در اوایل قرن بیستم. اما توصیف کلی از جنگ به گونهای است که گویی در هر جای دیگر دنیا و هر زمان دیگری به همین شکل رخ میدهد؛ شهرها ویران و آدمها کشته میشوند.
نویسنده ماجرای یک قتل را بنمایهی داستان خود قرار داده، اما در گامهای بعدی داستان، در این مسأله تشکیک میکند که آیا اصولاً قتلی اتفاق افتاده یا ترسهای راوی است که به حادثهای چنان پر و بال داده که جنایت به نظر برسد. گرچه راوی از همان ابتدا میکوشد مقتضیات جنگ و حفظ جان خود را توجیهی برای کشتن حریف مقابلش بداند، سایهی سنگین کشتن یک انسان برای سالها روی سرش باقی میماند و ذهن او را به اشکال مختلف درگیر خود میسازد.
راوی واقعه را مدام مرور میکند و با دور کند و تند و از ابعاد گوناگون به آن میپردازد. گرما، خستگی، اغتشاش افکار، ترس و احساس ناامنی در ساعاتی که او مردی جوان را هدف گلولهاش قرار داده بر او چیره شده است. او بر بیمنطقی موقعیت تأکید دارد و معتقد است در هیچ شرایط دیگری امکان نداشته آدمها این طور به جان هم بیفتند و جز به کشتن یکدیگر رضایت ندهند. مرد جوانی که با گلولهی راوی به خاک میافتد تصویری اساطیری برای او دارد و به بسیاری از قهرمانان جنگهای باستانی شبیه است. او جوانی خوش قد و قامت و زیباست که لحظاتی پیش از جان سپردن، نگاه خیرهی کوتاهی به اطرافش میاندازد. نگاهی که در ذهن راوی ماندگار میشود و در هر بار یادآوری جانی دوباره میگیرد.
گازدانف از همان اوایل کار مخاطب را درگیر بازیهای فرمی داستانی خود میکند. راوی پس از روایتی چندصفحهای از آنچه در صحنهی جنگ گذشته، از کتابی میگوید که عیناً همین حادثهی رویارویی دو سرباز و کشته شدن یکی از آنها را در خود جای داده است. نویسندهی کتاب آلکساندر وُلف نام دارد و آن را به زبان انگلیسی نوشته است. اما اصل داستان به همان جنگ کریمه در روسیه اختصاص دارد و قهرمانان داستان همانهایی هستند که راوی در آغاز به آنها اشاره کرده بود.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021201106.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«شبح آلکساندر وُلف»؛ گایتو گازدانف؛ ترجمه نسترن زندی؛ نشر نو در دلِ فاجعه!
«شبح آلکساندر وُلف»
راهنمای کتاب/ فلسفه با طعم فرانسوی
دکتر علی غزالیفر
«مقدمه بر مابعدالطبیعه»
(به انضمام فلسفۀ فرانسوی)
نویسنده: هانری برگسون
مترجم: سید اشکان خطیبی
ناشر: فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1402
120 صفحه، 100000 تومان
#فلسفه #نشرنو
استاد باستانشناسی تمدن آشور با تعجب بسیار به افراد حاضر در کلاسش نگاه میکند. نمیفهمد که این بانوان آراسته که هیچ شباهتی به دانشجویان و دانشگاهیان ندارند، آنجا چه میکنند. درس که تمام میشود و استاد میرود، آن خانمها هم میروند و بهجای آنها بانوان اشرافی و ثروتمند با لباسهایی مُد روز جایشان را میگیرند؛ منتظرند تا استاد بعدی بیاید و درس فلسفهاش را بیاغازد. ماجرا چیست؟
ماجرا از این قرار است: هانری برگسون (1859-1941) در زمان خودش شهرت و نفوذی گسترده داشت. واقعاً سلبریتی بود، بهحدی که بانوان طبقات بالای جامعه سر درسهای فلسفۀ او حاضر میشدند. اما با آن شهرت و محبوبیت، سالن زود پر میشد. به همین دلیل، آن بانوانِ فلسفهدوست خدمتکاران خود را یک ساعت زودتر میفرستادند تا برای آنها جا بگیرند! یک ساعت زودتر هم میشد درس باستانشناسی تمدن آشور.
با این وصف، آیا میتوان پذیرفت که چنان فیلسوفی در کمتر از صد سال دیگر حرفی برای گفتن نداشته باشد؟ اگر در فلسفه تابع مُد روز نباشیم، چنان اندیشهای همچنان آموزنده است. بهعنوان مشتی نمونۀ خروار میتوان همین اثر کوچک را مطالعه کرد؛ که از قضا خوشخوان است.
اولین آشنایی من با هانری برگسون برمیگردد به آخرین بخش «سیر حکمت در اروپا» که به این فیلسوف فرانسوی اختصاص دارد که در ایام نوشتن همان کتاب درگذشت. بعدها، دربارۀ برگسون از منابع مختلفی چیزهایی خواندم، اما هیچکدام شیرینی متن و نثر فروغی را نداشت که هنوز هم ساده و درخشان است.
کتابهایی که از او میگفتند چندان دلنشین نبودند. چند کتاب او هم که در سالهای دور ترجمه شده بودند، آنقدر طول و تفصیل داشتند که خواندنشان یک کار تماموقت میطلبید. آدم گاهی دلش یک کتاب کوچک فلسفی میخواهد که کوتاه و پرملات باشد، چیزی مثل همین کتاب کوچک.
این کتاب کمحجم، علاوه بر مقدمۀ مترجم، از دو بخش اصلی و چند پیوست تشکیل شده است. دو بخش اصلی عبارتند از دو مقالۀ بلند از برگسون: «مقدمه بر مابعدالطبیعه» و «فلسفۀ فرانسوی». اما پیوستها. یک مقالۀ کوتاه از ژیل دولوز در باب اهمیت برگسون و لزوم بازگشت به فلسفهاش. پس از آن، «سالشمار آثار»، «کتابشناسی توصیفی مهمترین آثار»، «کتابشناسی ترجمۀ آثار برگسون به فارسی» و «واژهنامه».
مقالۀ اول حول محور «شهود» میگردد. برگسون این مفهوم کلیدی و اساسی فلسفهاش را بهتفصیل شرح میدهد. مقالۀ دوم سیر تاریخ سیصدسالۀ فلسفۀ فرانسوی را بررسی میکند، از دکارت تا اوائل قرن بیستم. برگسون، بهعنوان یک فیلسوفِ قَدَر، گزارشی تاریخی و متأملانه از این فلسفه ارائه میکند و نسبت خود را با آن مشخص میسازد. او همۀ فیلسوفان طراز اول و نوآور را کنار هم مینهد و به هم پیوند میدهد. سپس ویژگیهای مشترک نوع فلسفهورزیشان را برمیشمرد. در پایان نشان میدهد که روح فلسفۀ فرانسوی چیست و چه خصوصیات متمایزی دارد. پس از این دو مقاله، یادداشتی کوتاه اما پرچگال از ژیل دلوز در باب چرایی ارزش و میراث فلسفی ماندگار برگسون میآید. در بقیۀ پیوستها با تعداد آثار برگسون، تاریخ انتشارشان و تاریخ ترجمۀ فارسیشان آشنا میشویم. همچنین مسئله و محتوا و نتایج هر کدام از آثار اصلی این فیلسوف نیز بهطور خلاصه اما دقیق تشریح شدهاند. اما همۀ اینها از برای چیست؟
از جمله ویژگیهای فلسفۀ برگسون تقابل آن با فلسفۀ کانتی است که تا امروز هیمنۀ مسلط خود را دارد. خود برگسون در همین زمینه میگوید: «جستار پیش رو در روزگاری نگارش شده است که نقادی کانت و جزمگرایی اخلاف او، ولو نه همچون کلام واپسین، دستکم همچون نقطۀ عزیمتِ نظرورزی فلسفی مقبولیت عام داشته است.» باز به تعبیر برگسون پیامد این فلسفه چنین بود: «کانت بر علم و مابعدالطبیعۀ ما ضربههایی چنان مهلک نواخته که هیچیک هنوز بهتمامی از منگی به در نیامده است. روان ما به اینکه در علمْ معرفتی یکسره نسبی بازیابد و در مابعدالطبیعه گونهای نظرورزیِ تهی پیدا کند، با رغبت گردن مینهد.» بنابراین آثار برگسون که در تقابل با فلسفهورزی کانتی است، امروزه برای منتقدان آن نیز همچنان بهکار میآید.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021209010.html
دکتر علی غزالیفر
«مقدمه بر مابعدالطبیعه»
(به انضمام فلسفۀ فرانسوی)
نویسنده: هانری برگسون
مترجم: سید اشکان خطیبی
ناشر: فرهنگ نشر نو، چاپ اول 1402
120 صفحه، 100000 تومان
#فلسفه #نشرنو
استاد باستانشناسی تمدن آشور با تعجب بسیار به افراد حاضر در کلاسش نگاه میکند. نمیفهمد که این بانوان آراسته که هیچ شباهتی به دانشجویان و دانشگاهیان ندارند، آنجا چه میکنند. درس که تمام میشود و استاد میرود، آن خانمها هم میروند و بهجای آنها بانوان اشرافی و ثروتمند با لباسهایی مُد روز جایشان را میگیرند؛ منتظرند تا استاد بعدی بیاید و درس فلسفهاش را بیاغازد. ماجرا چیست؟
ماجرا از این قرار است: هانری برگسون (1859-1941) در زمان خودش شهرت و نفوذی گسترده داشت. واقعاً سلبریتی بود، بهحدی که بانوان طبقات بالای جامعه سر درسهای فلسفۀ او حاضر میشدند. اما با آن شهرت و محبوبیت، سالن زود پر میشد. به همین دلیل، آن بانوانِ فلسفهدوست خدمتکاران خود را یک ساعت زودتر میفرستادند تا برای آنها جا بگیرند! یک ساعت زودتر هم میشد درس باستانشناسی تمدن آشور.
با این وصف، آیا میتوان پذیرفت که چنان فیلسوفی در کمتر از صد سال دیگر حرفی برای گفتن نداشته باشد؟ اگر در فلسفه تابع مُد روز نباشیم، چنان اندیشهای همچنان آموزنده است. بهعنوان مشتی نمونۀ خروار میتوان همین اثر کوچک را مطالعه کرد؛ که از قضا خوشخوان است.
اولین آشنایی من با هانری برگسون برمیگردد به آخرین بخش «سیر حکمت در اروپا» که به این فیلسوف فرانسوی اختصاص دارد که در ایام نوشتن همان کتاب درگذشت. بعدها، دربارۀ برگسون از منابع مختلفی چیزهایی خواندم، اما هیچکدام شیرینی متن و نثر فروغی را نداشت که هنوز هم ساده و درخشان است.
کتابهایی که از او میگفتند چندان دلنشین نبودند. چند کتاب او هم که در سالهای دور ترجمه شده بودند، آنقدر طول و تفصیل داشتند که خواندنشان یک کار تماموقت میطلبید. آدم گاهی دلش یک کتاب کوچک فلسفی میخواهد که کوتاه و پرملات باشد، چیزی مثل همین کتاب کوچک.
این کتاب کمحجم، علاوه بر مقدمۀ مترجم، از دو بخش اصلی و چند پیوست تشکیل شده است. دو بخش اصلی عبارتند از دو مقالۀ بلند از برگسون: «مقدمه بر مابعدالطبیعه» و «فلسفۀ فرانسوی». اما پیوستها. یک مقالۀ کوتاه از ژیل دولوز در باب اهمیت برگسون و لزوم بازگشت به فلسفهاش. پس از آن، «سالشمار آثار»، «کتابشناسی توصیفی مهمترین آثار»، «کتابشناسی ترجمۀ آثار برگسون به فارسی» و «واژهنامه».
مقالۀ اول حول محور «شهود» میگردد. برگسون این مفهوم کلیدی و اساسی فلسفهاش را بهتفصیل شرح میدهد. مقالۀ دوم سیر تاریخ سیصدسالۀ فلسفۀ فرانسوی را بررسی میکند، از دکارت تا اوائل قرن بیستم. برگسون، بهعنوان یک فیلسوفِ قَدَر، گزارشی تاریخی و متأملانه از این فلسفه ارائه میکند و نسبت خود را با آن مشخص میسازد. او همۀ فیلسوفان طراز اول و نوآور را کنار هم مینهد و به هم پیوند میدهد. سپس ویژگیهای مشترک نوع فلسفهورزیشان را برمیشمرد. در پایان نشان میدهد که روح فلسفۀ فرانسوی چیست و چه خصوصیات متمایزی دارد. پس از این دو مقاله، یادداشتی کوتاه اما پرچگال از ژیل دلوز در باب چرایی ارزش و میراث فلسفی ماندگار برگسون میآید. در بقیۀ پیوستها با تعداد آثار برگسون، تاریخ انتشارشان و تاریخ ترجمۀ فارسیشان آشنا میشویم. همچنین مسئله و محتوا و نتایج هر کدام از آثار اصلی این فیلسوف نیز بهطور خلاصه اما دقیق تشریح شدهاند. اما همۀ اینها از برای چیست؟
از جمله ویژگیهای فلسفۀ برگسون تقابل آن با فلسفۀ کانتی است که تا امروز هیمنۀ مسلط خود را دارد. خود برگسون در همین زمینه میگوید: «جستار پیش رو در روزگاری نگارش شده است که نقادی کانت و جزمگرایی اخلاف او، ولو نه همچون کلام واپسین، دستکم همچون نقطۀ عزیمتِ نظرورزی فلسفی مقبولیت عام داشته است.» باز به تعبیر برگسون پیامد این فلسفه چنین بود: «کانت بر علم و مابعدالطبیعۀ ما ضربههایی چنان مهلک نواخته که هیچیک هنوز بهتمامی از منگی به در نیامده است. روان ما به اینکه در علمْ معرفتی یکسره نسبی بازیابد و در مابعدالطبیعه گونهای نظرورزیِ تهی پیدا کند، با رغبت گردن مینهد.» بنابراین آثار برگسون که در تقابل با فلسفهورزی کانتی است، امروزه برای منتقدان آن نیز همچنان بهکار میآید.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021209010.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«مقدمه بر مابعدالطبیعه»؛ هانری برگسون؛ ترجمه سید اشکان خطیبی؛ نشر نو فلسفه با طعم فرانسوی
«مقدمه بر مابعدالطبیعه»
راهنمای کتاب/ گل سرسبدِ مردان دریا
لیلا زارعی
«بیلیباد ملوان»
نوشته: هرمان ملویل
ترجمه: احمد میرعلایی
ناشر: فرهنگ نشر نو، 1402
154 صفحه، 130000 تومان
#رمان #نشرنو
هرمان ملویل همواره ماجراجوییهای زندگی پر فراز و نشیب خود را دستمایهی داستاننویسیاش قرار داده و رمانهای او حکایتگر سفرهای پرحادثهای است که در طی مسیر حرفهای خود تجربه کرده است. بزرگترین و ماندگارترین این تجارب در کتاب «موبی دیک» گرد آمده که سفری سرشار از خطر، بیم و امید را در راه شکار نهنگ سفید به تصویر میکشد. سفری که گویی برای هر انسانی به نوعی رخ میدهد و به همین خاطر بشر در هر دورهای از تاریخ ناگزیر از انجام آن است. این رمان تاکنون خوانشهای متعدد فلسفی، جامعهشناختی و ادبی داشته و منبع الهام نویسندگان و هنرمندان فراوانی بوده که نشان از قابلیت تأویل بسیار بالای آن دارد. دیگر آثار ملویل نیز از این قاعده مستثنی نیستند و هر یک به گونهای سرگشتگی انسان را در این جهان روایت میکنند. آخرین اثر این نویسنده، «بیلیباد ملوان» نیز بر مبنای یکی از تجارب سفرهای دریایی او نوشته شده است. کتابی از ملویل که فرصت کامل شدن نیافت و چند دهه پس از مرگش چاپ شد.
ملویل در کتاب بیلیباد ملوان تمرکز نگاهش را بر شخصیتی میگذارد که جذابیتهای بسیاری دارد. او ملوانی است که به اعتراف ناخدای کشتیاش گل سرسبد مردان دریاست. نویسنده از از همان ابتدا شرحی حماسیگونه از ظاهر، رفتار و سلوک بیلیباد به خواننده ارائه میدهد. این شرح که از قدرت تأثیر و نفوذ این مرد حکایت دارد، از او در نظر هر مخاطبی شخصیتی کاریزماتیک میسازد. بیلیباد اندامی متقارن و بینقص دارد و بلندقدتر از اطرافیاناش است؛ آن چنان بلندبالا که توجه هر ناظری را به خود جلب میکند.
راوی به زیبایی بکر و بدوی بیلیباد تأکید دارد تا تصویری اسطورهای از او بسازد. راه رفتن او در هر گذرگاهی ستایش تماشاگران را برمیانگیزد و گاه چنان رنگ و بویی از تقدس مییابد که شبیه حالت روحانی کاهنان آشوری در زمان انجام مناسک مذهبیشان میشود. نویسنده شخصیتهای تأثیرگذار سفرهای دریایی معروف را با او مقایسه میکند. در این قیاس بیلیباد همواره امتیازی برتر از همگنان خود دارد و نیرومندی و زیباییاش سرآمد همگان است. در ساحل قهرمانی بیمانند است و در دریا علاوه بر هنر دریانوردی، سخنوری و مهارتهای کلامیاش زبانزد است. با این اوصاف انتظار میرود این شخصیت ماجراهایی حماسی بیافریند و بیلیباد حقیقتاً هم قهرمانی است که با سفرهای پرخطر خود در ذهن مخاطب حماسهساز و ماندگار میشود.
آنچه سفری را که قهرمان داستان در این رمان پیش روی خود دارد، از سایر سفرهایش متمایز میکند، وقایعی است که در آن رخ میدهد. وقایعی که منجر به گرفتن تصمیمهایی خطیر و سرنوشتساز برای این ملوان جوان میشود. او توسط ناخدای یک ناو برای سفری طولانی و پرخطر انتخاب میشود. این انتخاب بسیار آنی و غیرمنتظره رخ میدهد، چندانکه حیرت بیلیباد و ناخدای کشتیای را که در استخدام آن است برمیانگیزد. ناوبان کشتی بلیپوتنت که بیلیباد را برای پیوستن به مردان دریایی جنگی خود برمیگزیند در همان نگاه اول به تبحر و کارآمدی او پی میبرد و همراهی او را در جمع ملوانان مجرب و آبدیدهی خود میطلبد.
بیلیباد تأملات بسیاری در این مسیر دور و دراز تجربه میکند و تحولات روحی فراوانی را پیش روی خود دارد. سردرگمیهای او آنچنان آزارنده است که تا سرحد مرگ در او تنش و ترس میآفریند. قهرمان قصه، هم باید توفانهای درونی سهمگینی را از سر بگذراند و هم با تهدیدات بیرونی مهلکی بجنگد. مجموع این شرایط برای محک خوردن عیار همان اسطورهای است که نویسنده در آغاز داستان ساخته و کوشیده مخاطب را مجاب کند که او قابلیتهای بیشماری برای مواجهه با انواع خطرات دارد.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021213118.html
لیلا زارعی
«بیلیباد ملوان»
نوشته: هرمان ملویل
ترجمه: احمد میرعلایی
ناشر: فرهنگ نشر نو، 1402
154 صفحه، 130000 تومان
#رمان #نشرنو
هرمان ملویل همواره ماجراجوییهای زندگی پر فراز و نشیب خود را دستمایهی داستاننویسیاش قرار داده و رمانهای او حکایتگر سفرهای پرحادثهای است که در طی مسیر حرفهای خود تجربه کرده است. بزرگترین و ماندگارترین این تجارب در کتاب «موبی دیک» گرد آمده که سفری سرشار از خطر، بیم و امید را در راه شکار نهنگ سفید به تصویر میکشد. سفری که گویی برای هر انسانی به نوعی رخ میدهد و به همین خاطر بشر در هر دورهای از تاریخ ناگزیر از انجام آن است. این رمان تاکنون خوانشهای متعدد فلسفی، جامعهشناختی و ادبی داشته و منبع الهام نویسندگان و هنرمندان فراوانی بوده که نشان از قابلیت تأویل بسیار بالای آن دارد. دیگر آثار ملویل نیز از این قاعده مستثنی نیستند و هر یک به گونهای سرگشتگی انسان را در این جهان روایت میکنند. آخرین اثر این نویسنده، «بیلیباد ملوان» نیز بر مبنای یکی از تجارب سفرهای دریایی او نوشته شده است. کتابی از ملویل که فرصت کامل شدن نیافت و چند دهه پس از مرگش چاپ شد.
ملویل در کتاب بیلیباد ملوان تمرکز نگاهش را بر شخصیتی میگذارد که جذابیتهای بسیاری دارد. او ملوانی است که به اعتراف ناخدای کشتیاش گل سرسبد مردان دریاست. نویسنده از از همان ابتدا شرحی حماسیگونه از ظاهر، رفتار و سلوک بیلیباد به خواننده ارائه میدهد. این شرح که از قدرت تأثیر و نفوذ این مرد حکایت دارد، از او در نظر هر مخاطبی شخصیتی کاریزماتیک میسازد. بیلیباد اندامی متقارن و بینقص دارد و بلندقدتر از اطرافیاناش است؛ آن چنان بلندبالا که توجه هر ناظری را به خود جلب میکند.
راوی به زیبایی بکر و بدوی بیلیباد تأکید دارد تا تصویری اسطورهای از او بسازد. راه رفتن او در هر گذرگاهی ستایش تماشاگران را برمیانگیزد و گاه چنان رنگ و بویی از تقدس مییابد که شبیه حالت روحانی کاهنان آشوری در زمان انجام مناسک مذهبیشان میشود. نویسنده شخصیتهای تأثیرگذار سفرهای دریایی معروف را با او مقایسه میکند. در این قیاس بیلیباد همواره امتیازی برتر از همگنان خود دارد و نیرومندی و زیباییاش سرآمد همگان است. در ساحل قهرمانی بیمانند است و در دریا علاوه بر هنر دریانوردی، سخنوری و مهارتهای کلامیاش زبانزد است. با این اوصاف انتظار میرود این شخصیت ماجراهایی حماسی بیافریند و بیلیباد حقیقتاً هم قهرمانی است که با سفرهای پرخطر خود در ذهن مخاطب حماسهساز و ماندگار میشود.
آنچه سفری را که قهرمان داستان در این رمان پیش روی خود دارد، از سایر سفرهایش متمایز میکند، وقایعی است که در آن رخ میدهد. وقایعی که منجر به گرفتن تصمیمهایی خطیر و سرنوشتساز برای این ملوان جوان میشود. او توسط ناخدای یک ناو برای سفری طولانی و پرخطر انتخاب میشود. این انتخاب بسیار آنی و غیرمنتظره رخ میدهد، چندانکه حیرت بیلیباد و ناخدای کشتیای را که در استخدام آن است برمیانگیزد. ناوبان کشتی بلیپوتنت که بیلیباد را برای پیوستن به مردان دریایی جنگی خود برمیگزیند در همان نگاه اول به تبحر و کارآمدی او پی میبرد و همراهی او را در جمع ملوانان مجرب و آبدیدهی خود میطلبد.
بیلیباد تأملات بسیاری در این مسیر دور و دراز تجربه میکند و تحولات روحی فراوانی را پیش روی خود دارد. سردرگمیهای او آنچنان آزارنده است که تا سرحد مرگ در او تنش و ترس میآفریند. قهرمان قصه، هم باید توفانهای درونی سهمگینی را از سر بگذراند و هم با تهدیدات بیرونی مهلکی بجنگد. مجموع این شرایط برای محک خوردن عیار همان اسطورهای است که نویسنده در آغاز داستان ساخته و کوشیده مخاطب را مجاب کند که او قابلیتهای بیشماری برای مواجهه با انواع خطرات دارد.
ادامه...
https://www.alef.ir/news/4021213118.html
جامعه خبری تحلیلی الف
«بیلیباد ملوان»؛هرمان ملویل؛ ترجمه احمد میرعلایی؛ نشر نو گل سرسبدِ مردان دریا
«بیلیباد ملوان»