ما انسانها در جهانی شبکهای به سر میبریم، یا دائماً میشنویم که چنین است. واژهٔ «شبکه»، که تا پیش از اواخر قرن نوزدهم به ندرت به کار میرفت، این روزها به شکل اسم و نیز فعل بیش از حد مورد استفاده است. از دید آن جوان بلندپرواز عضو یک محفل همیشه میارزد که کسی، برای برقراری ارتباطهای شغلی در حلقهٔ دوستان، حتی تا دیروقت شب از یک مهمانی به مهمانی دیگر برود. خواب شاید دلچسب باشد، اما ترس عقب ماندن از قافله بسیار آزاردهنده است. از سوی دیگر، در نظر سالخوردهٔ ناخرسندی غریبه [و بیرون از محفل] «شبکه» معنای دیگری دارد. این بدگمانی رو به گسترش است که شبکههایی قدرتمند و انحصاری زمام جهان را به دست دارند: بانکداران، صاحبان قدرت، نظام حاکم، یهودیان، فراماسونها، ایلومیناتی. تقریباً همهٔ این قبیل نوشتهها مزخرفاند. با این حال، اگر این شبکهها اصلاً وجود نمیداشتند بعید بود نظریههای توطئه تا این حد دوام آورند.
#برج_و_میدان
#نیل_فرگوسن
#زهرا_عالی
#نشر_نو
#قدرت_جهانی #شبکه #قدرت #نظام_حاکم #عصر_شبکه #شبکه_اجتماعی #جامعه_شناسی
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
#برج_و_میدان
#نیل_فرگوسن
#زهرا_عالی
#نشر_نو
#قدرت_جهانی #شبکه #قدرت #نظام_حاکم #عصر_شبکه #شبکه_اجتماعی #جامعه_شناسی
#ارسال_کتاب #ارسال_به_تمام_نقاط_کشور
@afrabook
از آخرین باری که آدم کشتم بیستوپنج سال گذشته، یا بیستوشش سال؟ بههر حال همین حدودهاست. انگیزهام آن وقتها، آن جور که مردم معمولاً خیال میکنند، شوق به کشتن یا یک جور انحراف جنسی نبود. یأس بود. امید به لذتی کاملتر. هربار مقتول را دفن میکردم پیش خودم میگفتم دفعهی بعد بهتر عمل میکنم.
دلیل اصلی این که دست از کشتن برداشتم این بود که امیدم ناامید شد.
خاطراتم را مینوشتم. گزارشی بیطرف. شاید آنوقتها چنین چیزی لازم داشتم. کار غلطی که انجام میدادم، حسی که بهام میداد، باید مینوشتمشان تا اشتباهات هولناکم را عیناً تکرار نکنم. درست مثل دانشآموزانی که همهی غلطهای امتحانیشان را در دفتر یادداشت مینویسند، من هم گزارشی دقیق مینوشتم از لحظهبهلحظهی قتلهایم و حسی که بهشان داشتم.
کار احمقانهای بود.
جملهسازی کار شاقی بود. من که سعی نداشتم اثری ادبی بنویسم و فقط یادداشت روزانه برمیداشتم، پس چرا آن همه سخت بود؟ اینکه در در توانم نبود شور و شعفی را کامل بیان کنم که در خودم حس کرده بودم،حس گندی بهام میداد...
#خاطرات_یک_آدمکش
#کیم_یونگ_ها
#خاطره_کرد_کریمی #برج_بابل #راشومون
#نشر_چشمه
@afrabook
دلیل اصلی این که دست از کشتن برداشتم این بود که امیدم ناامید شد.
خاطراتم را مینوشتم. گزارشی بیطرف. شاید آنوقتها چنین چیزی لازم داشتم. کار غلطی که انجام میدادم، حسی که بهام میداد، باید مینوشتمشان تا اشتباهات هولناکم را عیناً تکرار نکنم. درست مثل دانشآموزانی که همهی غلطهای امتحانیشان را در دفتر یادداشت مینویسند، من هم گزارشی دقیق مینوشتم از لحظهبهلحظهی قتلهایم و حسی که بهشان داشتم.
کار احمقانهای بود.
جملهسازی کار شاقی بود. من که سعی نداشتم اثری ادبی بنویسم و فقط یادداشت روزانه برمیداشتم، پس چرا آن همه سخت بود؟ اینکه در در توانم نبود شور و شعفی را کامل بیان کنم که در خودم حس کرده بودم،حس گندی بهام میداد...
#خاطرات_یک_آدمکش
#کیم_یونگ_ها
#خاطره_کرد_کریمی #برج_بابل #راشومون
#نشر_چشمه
@afrabook