آن زن بعدها به انتخاب و سلیقه خودش همسری برگزید و جز خوشبختترین و ثرمتمند ترین زنان مدینه
✋🏼ای #خـــواهران و ای #بـــرادرانم...
◻️ای پســـر مسلمان...
◽️اگر بی کســ و کاری اگر بی اصل و نســـبی اگر هیچ نــداری #غم نخـــور اگر دیندار باشــی پیامــبرﷺ همه کَسَــت و رفیقت خواهد شـــد....
و در #قیــامت تو را در آغـــوش میگیرد و بهت #افتــخار خواهد کرد مثــل جلیبیب...
◻️ای دخـــتر مسلمان...
◽️ مثل #عــروس جلیبیب باش #ظاهــر_زیبا ، #مـــال_دنیا ، اصــل و نســب هیــــــچ کدام به اندازه #ایـــمان و #تقـــوا خوشبختی و سعـــادت را به همراه ندارد در انتخابـتان ایمان را در الــویت قرار دهید....
😔افتـخار یک #پسر با ابـــروهای باریک و موهــای سیخ شده و شلــوارهای تنگ و زنجیــر گردنش نیست...
☺️بلــــــکه افتخــــــــارش
◽️ #دینــش
◽️ #اخــلاقش
◽️ #پاکیش
◽️و دلســوزیاش برای اســلامش و حفظ نامـــوس و شرفش است....
✋🏼ای #خـــواهران و ای #بـــرادرانم...
◻️ای پســـر مسلمان...
◽️اگر بی کســ و کاری اگر بی اصل و نســـبی اگر هیچ نــداری #غم نخـــور اگر دیندار باشــی پیامــبرﷺ همه کَسَــت و رفیقت خواهد شـــد....
و در #قیــامت تو را در آغـــوش میگیرد و بهت #افتــخار خواهد کرد مثــل جلیبیب...
◻️ای دخـــتر مسلمان...
◽️ مثل #عــروس جلیبیب باش #ظاهــر_زیبا ، #مـــال_دنیا ، اصــل و نســب هیــــــچ کدام به اندازه #ایـــمان و #تقـــوا خوشبختی و سعـــادت را به همراه ندارد در انتخابـتان ایمان را در الــویت قرار دهید....
😔افتـخار یک #پسر با ابـــروهای باریک و موهــای سیخ شده و شلــوارهای تنگ و زنجیــر گردنش نیست...
☺️بلــــــکه افتخــــــــارش
◽️ #دینــش
◽️ #اخــلاقش
◽️ #پاکیش
◽️و دلســوزیاش برای اســلامش و حفظ نامـــوس و شرفش است....
.
🌸🍃هستن دخترایی که نگران پاک شدن آرایششون نیستن ، چون آرایش ندارن
هستن دخترایی که وقتی یه #پسر_پولدار میبینن دلشون
نمی لرزه ،چون دلشون #دله نه #ژله
هستن دخترایی که با دیدن ماشین پسرا کف نمیکنن، چون اینا #دخترن نه #دلستر
اینارو خیلی مواظبشون باشین!
اذیتشون نکنید و قدر اینارو بدونید،
نعمت های الهی را قدر بدانیم😌💙
فرزند صالح، گلی از گل های بهشت است.
🌸🍃هستن دخترایی که نگران پاک شدن آرایششون نیستن ، چون آرایش ندارن
هستن دخترایی که وقتی یه #پسر_پولدار میبینن دلشون
نمی لرزه ،چون دلشون #دله نه #ژله
هستن دخترایی که با دیدن ماشین پسرا کف نمیکنن، چون اینا #دخترن نه #دلستر
اینارو خیلی مواظبشون باشین!
اذیتشون نکنید و قدر اینارو بدونید،
نعمت های الهی را قدر بدانیم😌💙
فرزند صالح، گلی از گل های بهشت است.
#تلنگر
📝دلنوشته یکی ازبرادران برای دختران و زنان سرزمینم ایران!!!
رد شد🚶 ، ولی هنوز ردش مانده است.
ای کاش پشت سرش👀 چشمی داشت و می دید و یا 🎥دوربینی بود و از دور به او نشان می داد که هنوز ردش مانده است. یا کسی جرعتش را داشت و به او می گفت که ردش مانده است.
کاش وقتی رد می شد، می دید پشت سرش چند نوجوانی که از مدرسه تعطیل شده بودند چگونه به 👖شلوار تنگ و نازکش نگاه می کردند، می دید که آن نوجوان به خاطر #سن_بلوغ و #نوجوانیش بعد از دیدن او به چه #گناه هایی کشیده شد😭.
ای کاش برمی گشت و می دید #پسر مغازه داری را که بخاطر مشکلات مالی هنوز #مجرد بود ،چگونه با حسرت و 😍شهوت نگاهش می کرد و هر روز به کنترل نگاه و #ایمانش_ناتوان تر می شد😭.کاش زمانی که #حجاب و پوشش خود را شخصی می دید، برمی گشت و می دید #ردش را بر زندگی شخصی جوان #متاهلی که وقتی 💄آرایش #غلیظش را می دید او را با همسرش مقایسه می کرد😭.
کاش می دانست 👿گرگ های انسان نما در پشت سرش چه می گفتند و وقتی دستشان به او نرسید نیت کثیف و #مزاحمت های خود را بر سر دختر #معصوم دیگری در آوردند😭.
کاش می شد، می رفتم این چیزهایی که ازاو اطلاع نداشت را به او می گفتم، و به اوهم می گفتم که فکر نکند که من در ذهنم 🤔او را انسانی فاسد و بدکار می دانم، #خداراشکر_، این را می فهمم که افراد را از روی ظاهرشان به #سیاه و #سفید تقسیم نکنم، و حتما او انسان خوب و شریفی است ولی ای #کاش آگاه می شد و کسی به او نشان می داد ردش را بر جامعه!!!
شاید اصلا نمی داند که اگر چند تار موی او راهم #نامحرم ببیند از لحاظ #دین و #قرآن گناه کرده است . شاید تا به حال #چادر سرش نکرده است یا اصلا چادری ندارد که سرش کند!.
ای کاش حداقل برای یک بار هم که شده #چادری سرش می کرد تا زیبایی و بوی پاکی و امنیت #چادر را حس کند.
اکنون یک سال از آخرین باری که دیدمش گذشته است، همان خیابان ، همان کوچه، و روبروی همان مغازه، نمی دانم چه اتفاقی افتاده که اینقدر تغییر کرده است.
او رد شد ، با #چادرش🌹!! و این بار هم ردش مانده است.! دلم می خواست به او بگویم، کاش برمی گشتی و می دیدی پشت #سرت جوان هایی را که وقتی دلشان از سیاهی جامعه گرفته بود و به خاطر پوشش های نامناسب جامعه ، نگران #لرزش ایمانشان بودند ،
وقتی #چادر_سیاهت را بر روی سرت می بینند که چگونه آب بر آتش چشم های ناپاک میریزی، شاید ندانی ولی چقدر از ته دل دعایت می کنند🌹.
کاش برمیگشتی و رد #سبز_چادر سیاهت را در تعجب چشمان دختر بد#حجاب می دیدی که با خودش می گفت :
( #چگونه_یک_دختر_جوانی_مثل_من_در_این_گرمای_تابستان_اینگونه_حجابش_را_محکم_و_کامل_گرفته_است_!!!) و می دیدی که چگونه تو را الگوی خود می کند و #آرام #آرام شال روی سرش از عقب به جلو برمی گردد.🌹
و کاش برمیگشتی و می فهمیدی که چگونه در #اجتماع #باسلاح #چادرت امر به معروف می کنی🌹،و کاش، مادری را که پشت سرت با چادر خاکی دعایت می کند ، می دیدی...
حب حلال ❤️
📝دلنوشته یکی ازبرادران برای دختران و زنان سرزمینم ایران!!!
رد شد🚶 ، ولی هنوز ردش مانده است.
ای کاش پشت سرش👀 چشمی داشت و می دید و یا 🎥دوربینی بود و از دور به او نشان می داد که هنوز ردش مانده است. یا کسی جرعتش را داشت و به او می گفت که ردش مانده است.
کاش وقتی رد می شد، می دید پشت سرش چند نوجوانی که از مدرسه تعطیل شده بودند چگونه به 👖شلوار تنگ و نازکش نگاه می کردند، می دید که آن نوجوان به خاطر #سن_بلوغ و #نوجوانیش بعد از دیدن او به چه #گناه هایی کشیده شد😭.
ای کاش برمی گشت و می دید #پسر مغازه داری را که بخاطر مشکلات مالی هنوز #مجرد بود ،چگونه با حسرت و 😍شهوت نگاهش می کرد و هر روز به کنترل نگاه و #ایمانش_ناتوان تر می شد😭.کاش زمانی که #حجاب و پوشش خود را شخصی می دید، برمی گشت و می دید #ردش را بر زندگی شخصی جوان #متاهلی که وقتی 💄آرایش #غلیظش را می دید او را با همسرش مقایسه می کرد😭.
کاش می دانست 👿گرگ های انسان نما در پشت سرش چه می گفتند و وقتی دستشان به او نرسید نیت کثیف و #مزاحمت های خود را بر سر دختر #معصوم دیگری در آوردند😭.
کاش می شد، می رفتم این چیزهایی که ازاو اطلاع نداشت را به او می گفتم، و به اوهم می گفتم که فکر نکند که من در ذهنم 🤔او را انسانی فاسد و بدکار می دانم، #خداراشکر_، این را می فهمم که افراد را از روی ظاهرشان به #سیاه و #سفید تقسیم نکنم، و حتما او انسان خوب و شریفی است ولی ای #کاش آگاه می شد و کسی به او نشان می داد ردش را بر جامعه!!!
شاید اصلا نمی داند که اگر چند تار موی او راهم #نامحرم ببیند از لحاظ #دین و #قرآن گناه کرده است . شاید تا به حال #چادر سرش نکرده است یا اصلا چادری ندارد که سرش کند!.
ای کاش حداقل برای یک بار هم که شده #چادری سرش می کرد تا زیبایی و بوی پاکی و امنیت #چادر را حس کند.
اکنون یک سال از آخرین باری که دیدمش گذشته است، همان خیابان ، همان کوچه، و روبروی همان مغازه، نمی دانم چه اتفاقی افتاده که اینقدر تغییر کرده است.
او رد شد ، با #چادرش🌹!! و این بار هم ردش مانده است.! دلم می خواست به او بگویم، کاش برمی گشتی و می دیدی پشت #سرت جوان هایی را که وقتی دلشان از سیاهی جامعه گرفته بود و به خاطر پوشش های نامناسب جامعه ، نگران #لرزش ایمانشان بودند ،
وقتی #چادر_سیاهت را بر روی سرت می بینند که چگونه آب بر آتش چشم های ناپاک میریزی، شاید ندانی ولی چقدر از ته دل دعایت می کنند🌹.
کاش برمیگشتی و رد #سبز_چادر سیاهت را در تعجب چشمان دختر بد#حجاب می دیدی که با خودش می گفت :
( #چگونه_یک_دختر_جوانی_مثل_من_در_این_گرمای_تابستان_اینگونه_حجابش_را_محکم_و_کامل_گرفته_است_!!!) و می دیدی که چگونه تو را الگوی خود می کند و #آرام #آرام شال روی سرش از عقب به جلو برمی گردد.🌹
و کاش برمیگشتی و می فهمیدی که چگونه در #اجتماع #باسلاح #چادرت امر به معروف می کنی🌹،و کاش، مادری را که پشت سرت با چادر خاکی دعایت می کند ، می دیدی...
حب حلال ❤️
❤️ #نسیم_هدایت
❣ #قسمت_اول
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
✍🏼 داستان زندگیم رو شروع میکنم
تا بدست #دختر_یتیمم برسد....😔
👌🏼تا #عبرتی شود برای تمام
#خواهران_دینیم که بیشتر از گذشته به #الله_تعالی نزدیک شوند......
✍🏼 #دختری بودم 12 ساله که
از #اسلام_و_دین چیزی نمیدونستم
میدیدم که بعضی وقتها مادرم اگر یادش می افتاد #نمازی میخوند و پدرمم همینطور...
هر چند خانواده ی ما از نظر #اخلاقی بسیار پایبند #حیا و #شرم و #حجاب بودیم.... اما این فقط به خاطر #اصول_خانوادگی بود و بس...
خانواده ی 7 نفره ای شامل
مادر بزرگم ،پدرم ،مادرم ، و 2 فرزند #پسر و 2 فرزند #دختر بودیم...
همه در #سکوت زندگی ساده ای داشتیم ...تازه به سال اول راهنمایی وارد شدم، شاگرد زرنگی بودم و در درس خوندن به مشکل بر نمیخوردم
هیچ وقت از کسی کمک نمیگرفتم ،در میانه سال تحصیلی بودکه متوجه بعضی #رفتارهای_عجیب از طرف برادر بزرگم شدم....
اولین کسی که متوجه شد من بودم...
دلیلش رو نمیدونستم...
خیلی ساکت بود و زیاد تو فکر میرفت...
بعدها شروع به #نماز_خوندن کرد
همه داشتیم شاخ در می آوردیم
آخه #برادرم چه به #نماز_خوندن...!
بعد از مدتی بازم این رفتارها ادامه داشت...خیلی #عجیب بود... برادرم 5 سال از من بزرگتر بود اما خیلی رابطمون خوب بود...
یه شب خیلی دیر اومد خونه دیگه همه از دست کارهاش #کلافه شده بودن
ولی من یکی فقط میخواستم #دلیلش رو بدونم...
همینکه همه خوابیدن رفتم بالای سرش و صداش زدم دیدم اونم نخوابیده ،ازش سوال کردم چرا اینجوری رفتار میکنی؟
چت شده؟
همینکه اینو شنید #زد_زیر_گریه...
بهم گفت تو اصلا میدونی من چند سال در #تاریکی زندگی میکردم؟
💔 #بدون_الله_زندگی_میکردم...
همینکه این جمله رو شنیدم تکون عجیبی خوردم...حالم بد شد، دنیا دور سرم گیج رفت...تازه فهمیدم چیکار کردم...
چند وقت بدون یادی از #الله_تعالی زندگی کردم...
عجب نگون بختی بزرگی بود...
منم #گریه_کردم و با هم #یک_صدا شدیم ... اون شب همین حرف بینمون رد و بدل شد...دیگه هیچ حرفی نداشتیم بگیم...
منم مثل دادشم #داغون شدم
مثل اون هی میرفتم تو فکر... تا اینکه تصمیم گرفتم #نماز_بخونم...
😔یا الله #چقدر_سخت_بود با چه رویی رفتم روی جا نماز میدونستم خطا کارم و #از_الله_فاصله_گرفته_ام میتونستم #سنگینی الله اکبر رو احساس کنم ...
😭به خدایم گفتم یاالله با کوهی از #غفلت اومدم پیشت #خیلی_سنگینه #نفسم بالا نمیاد خودت کمکم کن
عجب نمازی خوندم کلا داغون شده بودم... شبش رفتم پیش داداشم و بهش گفتم که منم میخوام #توبه کنم چیکار کنم؟ خیلی خوشحال شد و تا صبح نخوابید برام حرف زد و در آخر گفت حالا بگو
❤️أشْهَدُ أَنَّ لٰا إلٰه َإلٰا اللّٰه
❤️وأَشْهَدُ أَن مُحَمَّد رَسولَ اللّٰه
☝️🏼️منم گفتم و این کلمه خیلی #بارهای_سنگین رو از روی دوشم برداشت...نمیدونم چرا اما احساس میکردم سبک شدم... #آرامش داشتم...
بعدها در احادیث خوندم که #رسول_اللهﷺ میفرماید: هر کسی به الله تعالی ایمان بیاورد تمام #گناهان قبلش بخشیده میشود حتی اگر به اندازه کوهی باشد.😌
😔خانوادم متوجه شدن که من #ایمان_اوردم...پدرم خیلی با پسرای مسجد بد رفتاری میکرد چون در کل خیلی گمراه بود...
ما جزء خانواده هایی بودیم که هر سال یک هفته #مولودی میگرفتیم و تمام اقوام و همسایه و آشناهامون رو دعوت میکردیم... و #بدعت های زیادی داشتیم... در حالی که به نماز و چیزهای مهمتر توجهی نداشتیم
😔پدرم بیشتر از همه #ضد من شد
طوری شد که حتی اجازه #اظهار_نظر در مورد هیچ چیز نداشتم...
😔مادرم با هام #بدرفتاری میکرد..
پدرم کلا #آدم_حسابم_نمیکرد...
و برادر بزرگم هم که اکثر اوقات تو مسجد بود ...
به خاطر اینکه با خانواده #دعوا نکنه همیشه دیر وقت میومد خونه تا همه بخوابن...اما من نمیتونستم برم بیرون و پای همه چیز وایسادم....
✍🏼 #ادامه_دارد...ان شاءالله
@admmmj123
❣ #قسمت_اول
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
✍🏼 داستان زندگیم رو شروع میکنم
تا بدست #دختر_یتیمم برسد....😔
👌🏼تا #عبرتی شود برای تمام
#خواهران_دینیم که بیشتر از گذشته به #الله_تعالی نزدیک شوند......
✍🏼 #دختری بودم 12 ساله که
از #اسلام_و_دین چیزی نمیدونستم
میدیدم که بعضی وقتها مادرم اگر یادش می افتاد #نمازی میخوند و پدرمم همینطور...
هر چند خانواده ی ما از نظر #اخلاقی بسیار پایبند #حیا و #شرم و #حجاب بودیم.... اما این فقط به خاطر #اصول_خانوادگی بود و بس...
خانواده ی 7 نفره ای شامل
مادر بزرگم ،پدرم ،مادرم ، و 2 فرزند #پسر و 2 فرزند #دختر بودیم...
همه در #سکوت زندگی ساده ای داشتیم ...تازه به سال اول راهنمایی وارد شدم، شاگرد زرنگی بودم و در درس خوندن به مشکل بر نمیخوردم
هیچ وقت از کسی کمک نمیگرفتم ،در میانه سال تحصیلی بودکه متوجه بعضی #رفتارهای_عجیب از طرف برادر بزرگم شدم....
اولین کسی که متوجه شد من بودم...
دلیلش رو نمیدونستم...
خیلی ساکت بود و زیاد تو فکر میرفت...
بعدها شروع به #نماز_خوندن کرد
همه داشتیم شاخ در می آوردیم
آخه #برادرم چه به #نماز_خوندن...!
بعد از مدتی بازم این رفتارها ادامه داشت...خیلی #عجیب بود... برادرم 5 سال از من بزرگتر بود اما خیلی رابطمون خوب بود...
یه شب خیلی دیر اومد خونه دیگه همه از دست کارهاش #کلافه شده بودن
ولی من یکی فقط میخواستم #دلیلش رو بدونم...
همینکه همه خوابیدن رفتم بالای سرش و صداش زدم دیدم اونم نخوابیده ،ازش سوال کردم چرا اینجوری رفتار میکنی؟
چت شده؟
همینکه اینو شنید #زد_زیر_گریه...
بهم گفت تو اصلا میدونی من چند سال در #تاریکی زندگی میکردم؟
💔 #بدون_الله_زندگی_میکردم...
همینکه این جمله رو شنیدم تکون عجیبی خوردم...حالم بد شد، دنیا دور سرم گیج رفت...تازه فهمیدم چیکار کردم...
چند وقت بدون یادی از #الله_تعالی زندگی کردم...
عجب نگون بختی بزرگی بود...
منم #گریه_کردم و با هم #یک_صدا شدیم ... اون شب همین حرف بینمون رد و بدل شد...دیگه هیچ حرفی نداشتیم بگیم...
منم مثل دادشم #داغون شدم
مثل اون هی میرفتم تو فکر... تا اینکه تصمیم گرفتم #نماز_بخونم...
😔یا الله #چقدر_سخت_بود با چه رویی رفتم روی جا نماز میدونستم خطا کارم و #از_الله_فاصله_گرفته_ام میتونستم #سنگینی الله اکبر رو احساس کنم ...
😭به خدایم گفتم یاالله با کوهی از #غفلت اومدم پیشت #خیلی_سنگینه #نفسم بالا نمیاد خودت کمکم کن
عجب نمازی خوندم کلا داغون شده بودم... شبش رفتم پیش داداشم و بهش گفتم که منم میخوام #توبه کنم چیکار کنم؟ خیلی خوشحال شد و تا صبح نخوابید برام حرف زد و در آخر گفت حالا بگو
❤️أشْهَدُ أَنَّ لٰا إلٰه َإلٰا اللّٰه
❤️وأَشْهَدُ أَن مُحَمَّد رَسولَ اللّٰه
☝️🏼️منم گفتم و این کلمه خیلی #بارهای_سنگین رو از روی دوشم برداشت...نمیدونم چرا اما احساس میکردم سبک شدم... #آرامش داشتم...
بعدها در احادیث خوندم که #رسول_اللهﷺ میفرماید: هر کسی به الله تعالی ایمان بیاورد تمام #گناهان قبلش بخشیده میشود حتی اگر به اندازه کوهی باشد.😌
😔خانوادم متوجه شدن که من #ایمان_اوردم...پدرم خیلی با پسرای مسجد بد رفتاری میکرد چون در کل خیلی گمراه بود...
ما جزء خانواده هایی بودیم که هر سال یک هفته #مولودی میگرفتیم و تمام اقوام و همسایه و آشناهامون رو دعوت میکردیم... و #بدعت های زیادی داشتیم... در حالی که به نماز و چیزهای مهمتر توجهی نداشتیم
😔پدرم بیشتر از همه #ضد من شد
طوری شد که حتی اجازه #اظهار_نظر در مورد هیچ چیز نداشتم...
😔مادرم با هام #بدرفتاری میکرد..
پدرم کلا #آدم_حسابم_نمیکرد...
و برادر بزرگم هم که اکثر اوقات تو مسجد بود ...
به خاطر اینکه با خانواده #دعوا نکنه همیشه دیر وقت میومد خونه تا همه بخوابن...اما من نمیتونستم برم بیرون و پای همه چیز وایسادم....
✍🏼 #ادامه_دارد...ان شاءالله
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
🦋🦋🦋 💥#تنهایی..؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است .... #قسمت_اول السلام علیکم و رحمة الله... ✍🏼من 19سالمه از زمان هدایتم چهار پنچ سالی میگذره الحمدالله به اذن پروردگارم میخوام داستان هدایتم برای خواهران و برادرانم بگم امیدوارم تسکینی ای برای همه باشد ان شاء الله.....…
💥 #تنهایی؟؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است..
#قسمت_دوم
✍🏼اون روز گذشت سوژین به مادرم گفته بود که من با یه #مسلمان اونم از تعصبی هاش میخوام رفاقت کنم مامانم ازم بازجویی کرد منم گفتم مامی تو که انقدر بدبین نبودی فقط واسه تنوع باش بعضی وقتا حرف میزنم مامانمو اونشب قانع کردم ولی خیلی عصبی شده بودم از سوژین رفتم پذیرایی محمد اونجا بود پسر عموم (درواقع منو سوژین خواهرای شیری محمد بودیم اونم برادرما اما اون موقتا که #بی_دین بودیم فقط یه پسر عمو بود)
🌸🍃رفتارهای عجیب #محمد خیلی وقت بود برام عجیب بود اما یه مدت بود سوژینم برام #عجیب بود حس میکردیم یه چیزی رو دارن ازم پنهون میکنن خیلی عصبی بودم از #فضولی سوژین خوب یادمه گفتم پسر مسخره تو چرا همیشه میای اینجا اونم گفت نمیام پیش تو که این جای سلامته #سوژینم گفت ولش کن میدونم از چی پره من اون موقه ها خیلی عصبی بودم موهاشو از پشت گرفتم گفت به توهیچ ربطی نداره محمد ازهم جدامون کرد بی اهمیتی پیششون رفتم تو اتاق دیدم گوشیم نیست رفتم پایین گوشیمو بیارم صحنه عجیبی دیدم خیلی جا خوردم خلاصه فهیمیدم که محمد و سوژین عاشق همدیگر شدن خیلی ناراحت شدم هیچی نگفتم به هیچ کس #حتی باسوژینم حرف نمیزدم....
🌹مثل همیشه مدرسه و کلاس های موسیقی میرفتیم و همیشه #مهناز رو میدیدم و از اینکه کنارم #قران میگیرفت ناراحت نمیشدم شمارش رو ازش گرفته بودم با هم شبا #اس_بازی میکردیم اون میدونست من بی دینم اما بعدها میگفت امیدوارم بودم #ایمان بیاری .. یک رور رفتیم خانه باغ عموم اون وقتا اسبمو اونجا نگه میداشتیم منو محمد و سوژین و چند تا از #پسر عمه هام و دختر عمه و عموهام رفتیم اسب سواری من همش مواظب خواهرم بودم که کار اشتباهی با #محمد نکنه اما دیگه شرمی نمونده بود واسه اذیت کردن منم بود یه کاری میکردن که اذیت بشم خلاصه اون روز خیلی ناراحت شدم زنگ به مهناز زدم گریه کردم خیلی گریه کردم گفت این چیزا این #رابطه ها که تو زندگیت عادیه چرا #گریه میکنی من گفتم نمیدونم ولی محمد از بچگی با ما بزرگ شده همش به چشم برادر خودمون نگاش میکنم بعدشم مگه چند سالشونه اونم گفت قربون اسلام برم بازم همون صدایی دل نشین میومد سر تلفن انگار تسیکه دلم بود گفتم قرآنه گفت اره خواهش کردم برام بگیره گفت روژین مطمئنی گفت هیچ وقت انقد مطمین نبودم اونم با #گریه گفت از خدامه...
😭خدای من هیچ وقت انقد ارامش نگرفتم به اندازه ی اون روز اما بازم سر اعتقادات کثیف خودم بودم اما دیگه #موسیقی آرومم نمیکرد حتی خواهرم سوژین که تمام وجودم بود تنها دلیلم واسه رفتن به کلاس های #موسیقی فقط و فقط مهناز بود....
یه روز خانوادگی میخواستیم بریم بیرون از کوچه خودمون بیرون می اومدیم طبق اخلاق همیشگیم خیلی توجه میکردم به بیرون حس کردم مهناز رو میبینم که داشت به اون خونه خیلی بزرگ میرفت جیگرم اتیش گرفت گفتم مامان وایسا مامان وایسا من چیزی تو خونه جا گذاشته شما برین من با ماشین بابا میایم مامانم گفت تو فقط بهونته رانندگی کنی تازه یاد گرفتی بلای سرخودت میاری منم گفتم به جون تومامان بحث رانندگی نیست
✨(استغفرالله قسم بزرگم جون مامانم بود) اونم ماشینو نگه داشت و رفت منم دوان دوان خودم رسوندم به خونه بدون اختیار نمیدونم چم شده بود فقط میدونستم حالم خوب نبود بدونه اینکه بدونن در رو باز کرد منم بدونه اینکه بدونم کین گفت #روژین تو اینجا چیکار میکنی اشکام می اومدن گفتم تو این جا چیکار میکنی گفت اینجا خونه منه خونه پدرم دهنم قفل شد و هرازان سوال....
🌸🍃مهناز گفت #روژین جان بیا بشین با هم حرف میزنیم منم گفتم نه باید برم از خونه رفتم بیرون تو دلم میگفتم این دختره کیه اون که نظافت چی بود الان تو این محل این #خونه این پدر و مادر اون که به گفته بود با عمه اش زندگی میکنه....؟؟!!؟ ⁉️
#ادامه_دارد_انشاءالله ....
@admmmj123
#قسمت_دوم
✍🏼اون روز گذشت سوژین به مادرم گفته بود که من با یه #مسلمان اونم از تعصبی هاش میخوام رفاقت کنم مامانم ازم بازجویی کرد منم گفتم مامی تو که انقدر بدبین نبودی فقط واسه تنوع باش بعضی وقتا حرف میزنم مامانمو اونشب قانع کردم ولی خیلی عصبی شده بودم از سوژین رفتم پذیرایی محمد اونجا بود پسر عموم (درواقع منو سوژین خواهرای شیری محمد بودیم اونم برادرما اما اون موقتا که #بی_دین بودیم فقط یه پسر عمو بود)
🌸🍃رفتارهای عجیب #محمد خیلی وقت بود برام عجیب بود اما یه مدت بود سوژینم برام #عجیب بود حس میکردیم یه چیزی رو دارن ازم پنهون میکنن خیلی عصبی بودم از #فضولی سوژین خوب یادمه گفتم پسر مسخره تو چرا همیشه میای اینجا اونم گفت نمیام پیش تو که این جای سلامته #سوژینم گفت ولش کن میدونم از چی پره من اون موقه ها خیلی عصبی بودم موهاشو از پشت گرفتم گفت به توهیچ ربطی نداره محمد ازهم جدامون کرد بی اهمیتی پیششون رفتم تو اتاق دیدم گوشیم نیست رفتم پایین گوشیمو بیارم صحنه عجیبی دیدم خیلی جا خوردم خلاصه فهیمیدم که محمد و سوژین عاشق همدیگر شدن خیلی ناراحت شدم هیچی نگفتم به هیچ کس #حتی باسوژینم حرف نمیزدم....
🌹مثل همیشه مدرسه و کلاس های موسیقی میرفتیم و همیشه #مهناز رو میدیدم و از اینکه کنارم #قران میگیرفت ناراحت نمیشدم شمارش رو ازش گرفته بودم با هم شبا #اس_بازی میکردیم اون میدونست من بی دینم اما بعدها میگفت امیدوارم بودم #ایمان بیاری .. یک رور رفتیم خانه باغ عموم اون وقتا اسبمو اونجا نگه میداشتیم منو محمد و سوژین و چند تا از #پسر عمه هام و دختر عمه و عموهام رفتیم اسب سواری من همش مواظب خواهرم بودم که کار اشتباهی با #محمد نکنه اما دیگه شرمی نمونده بود واسه اذیت کردن منم بود یه کاری میکردن که اذیت بشم خلاصه اون روز خیلی ناراحت شدم زنگ به مهناز زدم گریه کردم خیلی گریه کردم گفت این چیزا این #رابطه ها که تو زندگیت عادیه چرا #گریه میکنی من گفتم نمیدونم ولی محمد از بچگی با ما بزرگ شده همش به چشم برادر خودمون نگاش میکنم بعدشم مگه چند سالشونه اونم گفت قربون اسلام برم بازم همون صدایی دل نشین میومد سر تلفن انگار تسیکه دلم بود گفتم قرآنه گفت اره خواهش کردم برام بگیره گفت روژین مطمئنی گفت هیچ وقت انقد مطمین نبودم اونم با #گریه گفت از خدامه...
😭خدای من هیچ وقت انقد ارامش نگرفتم به اندازه ی اون روز اما بازم سر اعتقادات کثیف خودم بودم اما دیگه #موسیقی آرومم نمیکرد حتی خواهرم سوژین که تمام وجودم بود تنها دلیلم واسه رفتن به کلاس های #موسیقی فقط و فقط مهناز بود....
یه روز خانوادگی میخواستیم بریم بیرون از کوچه خودمون بیرون می اومدیم طبق اخلاق همیشگیم خیلی توجه میکردم به بیرون حس کردم مهناز رو میبینم که داشت به اون خونه خیلی بزرگ میرفت جیگرم اتیش گرفت گفتم مامان وایسا مامان وایسا من چیزی تو خونه جا گذاشته شما برین من با ماشین بابا میایم مامانم گفت تو فقط بهونته رانندگی کنی تازه یاد گرفتی بلای سرخودت میاری منم گفتم به جون تومامان بحث رانندگی نیست
✨(استغفرالله قسم بزرگم جون مامانم بود) اونم ماشینو نگه داشت و رفت منم دوان دوان خودم رسوندم به خونه بدون اختیار نمیدونم چم شده بود فقط میدونستم حالم خوب نبود بدونه اینکه بدونن در رو باز کرد منم بدونه اینکه بدونم کین گفت #روژین تو اینجا چیکار میکنی اشکام می اومدن گفتم تو این جا چیکار میکنی گفت اینجا خونه منه خونه پدرم دهنم قفل شد و هرازان سوال....
🌸🍃مهناز گفت #روژین جان بیا بشین با هم حرف میزنیم منم گفتم نه باید برم از خونه رفتم بیرون تو دلم میگفتم این دختره کیه اون که نظافت چی بود الان تو این محل این #خونه این پدر و مادر اون که به گفته بود با عمه اش زندگی میکنه....؟؟!!؟ ⁉️
#ادامه_دارد_انشاءالله ....
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_بیست_سوم ✍🏼واقعا دلم برای خواهرم میسوخت با تمام #دلتنگی های خودش را با #نگاه ابراز می کرد گفت #خواهر تو چی کشیدی.... 🌸🍃الحمدالله دیگه از اون روز از دست کارای #محمد نجات پیدا کردیم از یه طرف دلم برای خواهرم…
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_بیست_چهارم
✍🏼آخر اینطوری شد که هر روز قبل #مسجد یا بعد مسجد یه سری حتما به محمد میزدم بعضی وقتا نهار یا شام براش درست میکردم میبردم هر وقتم میرفتم بهم میگفت چرا میای؟ دیگه نیا...
➖حرف هر روزش بود اما من #میدونستم از ته دلش نبود تا کلا دیگه مطمئن شدم اونم یه روز نتونستم برم #مسجد به محمدم سر نزدم...
عصر ساعت 5 بهم زنگ زد گفت اتفاقی که افتاده که نیامدی؟ منم گفت نه چه #اتفاقی الحمدالله که هیچی نشده عمدا گفتم تو که همش میگفتی نیا منم گفتم دیگه بسه مزاحمت نمیشم #برادر جان اونم هیچی نگفت و قطع کرد..
🌸🍃اون روز مطمئن شدم یه جورایی #رابطه مون مثل سابق شده منم همین برام کافی بود ، محمد پسر عاقلی بود و همیشه خواستار #حق بود از اون طرف مهناز دوستم #ازدواج کرد با پسر عمویه #فرشته من و خواهرم بخاطر خانوادمون نتونستیم به عروسیش بریم اون روزم مثل روز های معمولی به مسجد رفتیم شام واسه خودمون درست کرده و برای محمد هم گذاشتم خواهرمو گذاشتم مسجد و خودم رفتم خونه...
➖وقتی منو دید رنگش زرد شد اما #خوشحالم شد سریع فهمیدم یه کاسه زیر نیم کاسه ست(همیشه وقتی تنها میرفتم نمیرفتم تو ولی اون روز رفتم تو)حدسم درست بود #چشام دیگه دنیا رو ندید فقط اینو دیدم رو میز غذا خوری #مشروب گذاشته شده.....
🌸🍃بدون هیچ حرفی هیچ کاری همشون به پرت کردم کف #زمین انداختم شکوندم سرش داد زدم بهش حرف بد زدم ......
➖اونم چیزی گفت خیلی ناراحتم کرد دوباره همون کلمه که همیشه منو خیلی از #وجود اذیت میکرد (اسلام اینو بهت یاد داده) این زود #قضاوت کردن رو؟
دهنم قفل شد اون ادامه داد خودت میدونی #روژین من اون موقع که توم مسلمان نبودی مخالفت میشدم بخاطر خوردن اینا همیشه از #ادمای مشروبی متنفر بودم اینا مال من نیستن دیونه وقتی اومدم روی میز بود....
➖گفت اسلام اینا رو بهت یاد داد؟ منم این دفعه #دق میکردم جوابشو نمیدادم گفتم نه این اشتباهه #من بود نه #اسلام دیگه هیچی نگفتم...
🌸🍃 اما برام بیشتر ثابت شد واقعا #پسر عاقلی است غذا رو براش گرم کردم #قرآن گوشیم رو روشن کردم تا زمین رو تمییز کردم قرآن رو گرفتم محمدم هیچی نگفت که چرا #قرآن گرفتی...
وقت رفتن به محمد گفتم میدونی #اسلام بهم چی یاد داده اینکه وقتی اشتباهی کردی بجاش #جبران کنی اسلام #دین_خوبی_هاست من بهت ثابت میکنم....
#ادامه_دارد_انشاءالله....
@admmmj123
#قسمت_بیست_چهارم
✍🏼آخر اینطوری شد که هر روز قبل #مسجد یا بعد مسجد یه سری حتما به محمد میزدم بعضی وقتا نهار یا شام براش درست میکردم میبردم هر وقتم میرفتم بهم میگفت چرا میای؟ دیگه نیا...
➖حرف هر روزش بود اما من #میدونستم از ته دلش نبود تا کلا دیگه مطمئن شدم اونم یه روز نتونستم برم #مسجد به محمدم سر نزدم...
عصر ساعت 5 بهم زنگ زد گفت اتفاقی که افتاده که نیامدی؟ منم گفت نه چه #اتفاقی الحمدالله که هیچی نشده عمدا گفتم تو که همش میگفتی نیا منم گفتم دیگه بسه مزاحمت نمیشم #برادر جان اونم هیچی نگفت و قطع کرد..
🌸🍃اون روز مطمئن شدم یه جورایی #رابطه مون مثل سابق شده منم همین برام کافی بود ، محمد پسر عاقلی بود و همیشه خواستار #حق بود از اون طرف مهناز دوستم #ازدواج کرد با پسر عمویه #فرشته من و خواهرم بخاطر خانوادمون نتونستیم به عروسیش بریم اون روزم مثل روز های معمولی به مسجد رفتیم شام واسه خودمون درست کرده و برای محمد هم گذاشتم خواهرمو گذاشتم مسجد و خودم رفتم خونه...
➖وقتی منو دید رنگش زرد شد اما #خوشحالم شد سریع فهمیدم یه کاسه زیر نیم کاسه ست(همیشه وقتی تنها میرفتم نمیرفتم تو ولی اون روز رفتم تو)حدسم درست بود #چشام دیگه دنیا رو ندید فقط اینو دیدم رو میز غذا خوری #مشروب گذاشته شده.....
🌸🍃بدون هیچ حرفی هیچ کاری همشون به پرت کردم کف #زمین انداختم شکوندم سرش داد زدم بهش حرف بد زدم ......
➖اونم چیزی گفت خیلی ناراحتم کرد دوباره همون کلمه که همیشه منو خیلی از #وجود اذیت میکرد (اسلام اینو بهت یاد داده) این زود #قضاوت کردن رو؟
دهنم قفل شد اون ادامه داد خودت میدونی #روژین من اون موقع که توم مسلمان نبودی مخالفت میشدم بخاطر خوردن اینا همیشه از #ادمای مشروبی متنفر بودم اینا مال من نیستن دیونه وقتی اومدم روی میز بود....
➖گفت اسلام اینا رو بهت یاد داد؟ منم این دفعه #دق میکردم جوابشو نمیدادم گفتم نه این اشتباهه #من بود نه #اسلام دیگه هیچی نگفتم...
🌸🍃 اما برام بیشتر ثابت شد واقعا #پسر عاقلی است غذا رو براش گرم کردم #قرآن گوشیم رو روشن کردم تا زمین رو تمییز کردم قرآن رو گرفتم محمدم هیچی نگفت که چرا #قرآن گرفتی...
وقت رفتن به محمد گفتم میدونی #اسلام بهم چی یاد داده اینکه وقتی اشتباهی کردی بجاش #جبران کنی اسلام #دین_خوبی_هاست من بهت ثابت میکنم....
#ادامه_دارد_انشاءالله....
@admmmj123
#ارتباط_تلخ
⛔️ #دوستی_های_قبل_ازدواج
😒 عشقی كه از روی #شناخت و آگاهي نباشد❌ فايده ای ندارد و می توان گفت :
🔻عشق بدون #شعور 👇🏻
✋🏼فقط #شور و #هيجان است و
ما نبايد #زندگی خود را بر پايه #هيجانات_زودگذر #جوانی بنا كنيم.⚠️
⚠️جدا از آن #ارتباطات_چتی و در #فضای_مجازی ست.
🌀اغلب #دختر #پسر هایی که #رابطه #دوستی باهم دارند،شاید حرف هایی که در #شبکه_های_مجازی میزنند رو نتونند #رودررو بزنند.
😱و متاسفانه #چت کردن بدون دیدن طرف مقابل #قبح بسیاری از حرف ها رو میزنند....
😏و #جرات میدهد هرگونه که میخواهند حرف بزنند....
❌حتی #برخلاف حرفهایی که حضورا میزنند
🤔 آیا در #قرآن_آیه_ای_داریم که بگه #دوست_دختر و #دوست_پسر نداشته باشیم...❓
💠 آيه 25 سوره #نساء به مردان می گويد :
🔻 #با_دختراني_كه_روابط #دوستي_مخفيانه_اي_با_ديگران #داشته_اند_ازدواج_نكنيد ...
💥 «فانكحوهن باذن اهلهن و اتوهن اجورهن بالمعروف محصنات غير مسافحات و #لا_متخذات_اخدان»
🔻 #ترجمه_آیه :
💥 آنان را با اجازه خانواده هايشان به همسری خود در آوريد و مهرشان را به طور پسنديده به آنان بدهيد [به شرط آنكه] #پاكدامن باشند✅ و #زناكار و دوست گيران❎ #پنهانی نباشند...
⛔️ #دوستی_های_قبل_ازدواج
😒 عشقی كه از روی #شناخت و آگاهي نباشد❌ فايده ای ندارد و می توان گفت :
🔻عشق بدون #شعور 👇🏻
✋🏼فقط #شور و #هيجان است و
ما نبايد #زندگی خود را بر پايه #هيجانات_زودگذر #جوانی بنا كنيم.⚠️
⚠️جدا از آن #ارتباطات_چتی و در #فضای_مجازی ست.
🌀اغلب #دختر #پسر هایی که #رابطه #دوستی باهم دارند،شاید حرف هایی که در #شبکه_های_مجازی میزنند رو نتونند #رودررو بزنند.
😱و متاسفانه #چت کردن بدون دیدن طرف مقابل #قبح بسیاری از حرف ها رو میزنند....
😏و #جرات میدهد هرگونه که میخواهند حرف بزنند....
❌حتی #برخلاف حرفهایی که حضورا میزنند
🤔 آیا در #قرآن_آیه_ای_داریم که بگه #دوست_دختر و #دوست_پسر نداشته باشیم...❓
💠 آيه 25 سوره #نساء به مردان می گويد :
🔻 #با_دختراني_كه_روابط #دوستي_مخفيانه_اي_با_ديگران #داشته_اند_ازدواج_نكنيد ...
💥 «فانكحوهن باذن اهلهن و اتوهن اجورهن بالمعروف محصنات غير مسافحات و #لا_متخذات_اخدان»
🔻 #ترجمه_آیه :
💥 آنان را با اجازه خانواده هايشان به همسری خود در آوريد و مهرشان را به طور پسنديده به آنان بدهيد [به شرط آنكه] #پاكدامن باشند✅ و #زناكار و دوست گيران❎ #پنهانی نباشند...
#حب_حلال
خواهرم!
پسری را #انتخاب کن که #پنج_وقت بتوانی پشت سرش نماز بخوانی!
آن که بتوانی هرشب همرایش #قرآن تلاوت کنی!
آن که نصف شب برای #تهجد_بیدارت کند!
آن که خودت تا دروازه خانه برای رفتن به مسجد #بدرقه اش کنی!
پسری که با دیدن نامحرم سرش را پایین میندازد چون چشم هایش اینقدر پاک و #ارزشمند که با
نامحرم وحرام نگاه نمیکند!
پسری که خیره خیره دختری را با نگاهش نه بلعد!
پسری که با عمده وبیدون دلیل دختری را #طعنه نزند!
پسری که از دختری معصومی سوء استفاده نکند!
پسری که وقتی کنارش رد میشوی خیالت راحت که ازار نمیبینی!
پسری که دل پاک داشته باشد!
و برایت #صادق_وفادار باشد!
در برابرت از چیزی دریغ نکند!
حتا از جانش.. #صادقانه واز دل وجان #عاشقت باشد!
و دوستت داشته باشد!
اگر چی #بدرنگ هم باشد بپذیر!
خواهر من !
این #پسر تورا هم به خدا نزدیک میکند و هم #همسفر تا بهشت خواهد بود!
اگـہ در زندگیت...
یک دوست خوب داشته باشـی
خیلی خوبـہ
حالا اگہ او
دوستت همسـرت باشـہ؛
خوشبخت ترینی ...
رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا
#الله نصیب همه مجردا کنه آمییین ❤️
خواهرم!
پسری را #انتخاب کن که #پنج_وقت بتوانی پشت سرش نماز بخوانی!
آن که بتوانی هرشب همرایش #قرآن تلاوت کنی!
آن که نصف شب برای #تهجد_بیدارت کند!
آن که خودت تا دروازه خانه برای رفتن به مسجد #بدرقه اش کنی!
پسری که با دیدن نامحرم سرش را پایین میندازد چون چشم هایش اینقدر پاک و #ارزشمند که با
نامحرم وحرام نگاه نمیکند!
پسری که خیره خیره دختری را با نگاهش نه بلعد!
پسری که با عمده وبیدون دلیل دختری را #طعنه نزند!
پسری که از دختری معصومی سوء استفاده نکند!
پسری که وقتی کنارش رد میشوی خیالت راحت که ازار نمیبینی!
پسری که دل پاک داشته باشد!
و برایت #صادق_وفادار باشد!
در برابرت از چیزی دریغ نکند!
حتا از جانش.. #صادقانه واز دل وجان #عاشقت باشد!
و دوستت داشته باشد!
اگر چی #بدرنگ هم باشد بپذیر!
خواهر من !
این #پسر تورا هم به خدا نزدیک میکند و هم #همسفر تا بهشت خواهد بود!
اگـہ در زندگیت...
یک دوست خوب داشته باشـی
خیلی خوبـہ
حالا اگہ او
دوستت همسـرت باشـہ؛
خوشبخت ترینی ...
رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا
#الله نصیب همه مجردا کنه آمییین ❤️