👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
#همسفر_دردها♥️... #قسمت_سوم🍀 19 سالم شد و روز به روز حالم بدتر شد و #زمینگیر شدم نمیتوانستم تکون بخورم انقدر #دردم زیاد شده بود که با گریه کردن میرفتم تا حیاط #وضو بگیرم ؛ منی که در طول اون 8 سال مریضی یک مسکن هم نخورده بودم دیگه از شدت درد گریه میکردم…
#همسفر_دردها♥️...
#قسمت_چهارم🍀
میگفتم اگه پام رو قطع کنند و بعدش به هوش بیام از غصه #دق میکنم و میمیرم...
اما الله تعالی به من فهموند هر چه خودش #اراده کند همان هست و حتما در این #تقدیر پروردگارم خیری هست...
کم کم به خودم اومدم چرا که ایمان داشتم مرا بیشتر از هر کسی دوست دارد؛ و دوست ندارد به من ضرری برسد مگر آنکه #خیری نهفته است و من بدان آگاه نیستم این خبر به گوش پدر و مادرم رسید و مادرم حال و روزش خیلی بد شد و هر بار دکتر میاومد میگفت توروخدا یک راهی بجز قطع کردن پیدا کنید... منم گفتم بابا قطع نمیکنن گفتن آخرین راه قطع کردنه ولی خودم همه کاغذها رو #امضا کردم که اگه نیاز شد پامم قطع کنند...
یک شب قبل از قطع کردن پام یک دختری آمد گفت من با مشهد و متولیان #حرم امام رضا صحبت کردم...
گفتن اگر این دختر یکبار #توسل کند به امام رضا شفاش رو میده...
همونجا زدم زیر گریه گفتم یاالله این چه امتحانیست؟ معلومه #تو_انتخاب_منی و از تو برنمیگردم اگه یک پا سهله دو پامم قطع کنن بجز #نام_مبارک تو کسی دیگر به زبانم نمیآید و بجز تو کسی را نمیخواهم پا چیه من #جانم رو فدات میکنم...
گفتم یا الله از این امتحانای #سخت منو نجات بده بعد مادرم گفت بخدا الان یک #آمپول بهت میزنن و کارت رو تموم میکنن از این حرفا نزن میگیرنت یا میکشنت... گفتم #باکی نیست دختره گفت چرا اینو گفتی؟ این آیات رو خوندم براش با معنی...
إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ
الفاتحة_5
تنها تو را میپرستیم؛ و تنها از تو یاری میجوییم.
وَإِن يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ ۖ وَإِن يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ ۚ يُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۚ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
يونس_107
و اگر خداوند زیانی به تو برساند ، پس جز او هیچ کس نتواند آن را بر طرف کند ، و اگر اراده ی خیری برای تو کند ، پس هیچ کس فضل او را باز نتواند داشت ، به هرکس از بندگانش که بخواهد می رساند و او آمرزنده ی مهربان است.
وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُو مِن دُونِ اللَّهِ مَن لَّا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَهُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ
الأحقاف_5
وچه کسی گمراه تراست از آن که (معبودی) غیر از الله را می خواند که تا روز قیامت (هم دعای) او را اجابت نکند وآنها (= معبودان باطل) از خواندن (ودعای) ایشان (کاملاً) بی خبرند؟!
وَإِذَا حُشِرَ النَّاسُ كَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَكَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ كَافِرِينَ
الأحقاف_6
وهنگامی که مردم (در قیامت) گرد آورده شوند آنها (معبودان باطل) دشمنانشان خواهند بود وعبادت شان را انکار می کنند.
یا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ ۚ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ ۖ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ۚ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ
الحج_73
ای مردم! مثلی زده شده است، پس به آن گوش فرا دهید: بی گمان کسانی را که به جای الله (به خدایی) می خوانید؛ هر گز نمی توانند مگسی را بیافرینند، اگر چه (همگی) برای این (کار) گرد آیند، و اگر مگس چیزی از آنها برباید، نمی توانند از آن باز پس گیرند، (آری) طالب و مطلوب (= عابد ومعبود) ناتوانند.
قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَىٰ ۗ آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ
النمل_59
(ای پیامبر) بگو:«حمد و سپاس مخصوص خداوند است، و سلام بر بندگانش، کسانی که او (آنها را) بر گزیده است»آیا خداوند بهتر است یا آن چیزهای که شرک می آورند؟
إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَىٰ وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ
النمل_80
و بیگمان تو نمیتوانی (سخنت را) به (گوش) مردگان بشنوانی، و نمیتوانی کران را هنگامی که پشت کنان روی میگردانند؛ سخن (وندای خود را) بشنوانی
گفت واقعا اینها از #قرآن است؟
گفتم بله...
گفت پس ما #سخت در اشتباهیم.. آن شب گذشت و صبح رسید و من باید میرفتم برای جراحی اما این بار با هر بار فرق میکرد عمل خیلی سنگین و سهم ناکی بود وضو گرفتم #آیه_الکرسی و #ناس و #فلق رو خوندم اون روز برای همه مهم بود همه #بیماران و #پرستارها برای بدرقهام تا در اتاق عمل اومدن و همه میگفتن تو که میگی #فقط_الله ؛ الله حالت رو خوب کنه؛ هیچوقت دلم نمیاومد جلوی پدر و مادرم گریه کنم بخاطر دردهام میگفتم اگه اشک و ناراحتی من رو ببینن #سکته میکنن همیشه میخندیدم تو #اوج دردام شوخی میکردم سر به سرشون میگذاشتم اون روز هم تا اتاق عمل اشک نریختم و خندیدم...
وقتی رفتم تو اتاق عمل گفتن یک ساعت دیگه #دکترت میاد بعد عمل میشی...
#ادامهداردانشاءالله
@admmmj123
#قسمت_چهارم🍀
میگفتم اگه پام رو قطع کنند و بعدش به هوش بیام از غصه #دق میکنم و میمیرم...
اما الله تعالی به من فهموند هر چه خودش #اراده کند همان هست و حتما در این #تقدیر پروردگارم خیری هست...
کم کم به خودم اومدم چرا که ایمان داشتم مرا بیشتر از هر کسی دوست دارد؛ و دوست ندارد به من ضرری برسد مگر آنکه #خیری نهفته است و من بدان آگاه نیستم این خبر به گوش پدر و مادرم رسید و مادرم حال و روزش خیلی بد شد و هر بار دکتر میاومد میگفت توروخدا یک راهی بجز قطع کردن پیدا کنید... منم گفتم بابا قطع نمیکنن گفتن آخرین راه قطع کردنه ولی خودم همه کاغذها رو #امضا کردم که اگه نیاز شد پامم قطع کنند...
یک شب قبل از قطع کردن پام یک دختری آمد گفت من با مشهد و متولیان #حرم امام رضا صحبت کردم...
گفتن اگر این دختر یکبار #توسل کند به امام رضا شفاش رو میده...
همونجا زدم زیر گریه گفتم یاالله این چه امتحانیست؟ معلومه #تو_انتخاب_منی و از تو برنمیگردم اگه یک پا سهله دو پامم قطع کنن بجز #نام_مبارک تو کسی دیگر به زبانم نمیآید و بجز تو کسی را نمیخواهم پا چیه من #جانم رو فدات میکنم...
گفتم یا الله از این امتحانای #سخت منو نجات بده بعد مادرم گفت بخدا الان یک #آمپول بهت میزنن و کارت رو تموم میکنن از این حرفا نزن میگیرنت یا میکشنت... گفتم #باکی نیست دختره گفت چرا اینو گفتی؟ این آیات رو خوندم براش با معنی...
إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ
الفاتحة_5
تنها تو را میپرستیم؛ و تنها از تو یاری میجوییم.
وَإِن يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ ۖ وَإِن يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ ۚ يُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۚ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ
يونس_107
و اگر خداوند زیانی به تو برساند ، پس جز او هیچ کس نتواند آن را بر طرف کند ، و اگر اراده ی خیری برای تو کند ، پس هیچ کس فضل او را باز نتواند داشت ، به هرکس از بندگانش که بخواهد می رساند و او آمرزنده ی مهربان است.
وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُو مِن دُونِ اللَّهِ مَن لَّا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَهُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ
الأحقاف_5
وچه کسی گمراه تراست از آن که (معبودی) غیر از الله را می خواند که تا روز قیامت (هم دعای) او را اجابت نکند وآنها (= معبودان باطل) از خواندن (ودعای) ایشان (کاملاً) بی خبرند؟!
وَإِذَا حُشِرَ النَّاسُ كَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَكَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ كَافِرِينَ
الأحقاف_6
وهنگامی که مردم (در قیامت) گرد آورده شوند آنها (معبودان باطل) دشمنانشان خواهند بود وعبادت شان را انکار می کنند.
یا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ ۚ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ ۖ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ۚ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ
الحج_73
ای مردم! مثلی زده شده است، پس به آن گوش فرا دهید: بی گمان کسانی را که به جای الله (به خدایی) می خوانید؛ هر گز نمی توانند مگسی را بیافرینند، اگر چه (همگی) برای این (کار) گرد آیند، و اگر مگس چیزی از آنها برباید، نمی توانند از آن باز پس گیرند، (آری) طالب و مطلوب (= عابد ومعبود) ناتوانند.
قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَىٰ ۗ آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ
النمل_59
(ای پیامبر) بگو:«حمد و سپاس مخصوص خداوند است، و سلام بر بندگانش، کسانی که او (آنها را) بر گزیده است»آیا خداوند بهتر است یا آن چیزهای که شرک می آورند؟
إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَىٰ وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ
النمل_80
و بیگمان تو نمیتوانی (سخنت را) به (گوش) مردگان بشنوانی، و نمیتوانی کران را هنگامی که پشت کنان روی میگردانند؛ سخن (وندای خود را) بشنوانی
گفت واقعا اینها از #قرآن است؟
گفتم بله...
گفت پس ما #سخت در اشتباهیم.. آن شب گذشت و صبح رسید و من باید میرفتم برای جراحی اما این بار با هر بار فرق میکرد عمل خیلی سنگین و سهم ناکی بود وضو گرفتم #آیه_الکرسی و #ناس و #فلق رو خوندم اون روز برای همه مهم بود همه #بیماران و #پرستارها برای بدرقهام تا در اتاق عمل اومدن و همه میگفتن تو که میگی #فقط_الله ؛ الله حالت رو خوب کنه؛ هیچوقت دلم نمیاومد جلوی پدر و مادرم گریه کنم بخاطر دردهام میگفتم اگه اشک و ناراحتی من رو ببینن #سکته میکنن همیشه میخندیدم تو #اوج دردام شوخی میکردم سر به سرشون میگذاشتم اون روز هم تا اتاق عمل اشک نریختم و خندیدم...
وقتی رفتم تو اتاق عمل گفتن یک ساعت دیگه #دکترت میاد بعد عمل میشی...
#ادامهداردانشاءالله
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
💥 #تنهایی؟؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_نهم 🌸🍃مهناز زنگ زد تعجب کردم .. من جوری حرف زدم که انگار خواب بودم اونم گفت روژین الان خوابتو دیدم حالت خوبه ؟؟ وقتی اینو گفت گریه ام گرفت... گفت عزیزم چی شده همه چیز رو گفتم سکوت کرده بود هیچی نمیگفت…
💥 #تنهایی؟؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_دهم
✍🏼رفتم خونه بعد برگشتم مسجد نزدیکای نماز عصر بود هیچ نخورده بودم چون میدونستم مسلمانان اینجوری روزه میگیرن وقتی رفتم تو #اذان رو گفتن و برق قطع شد ماهم نفهمیدم منتظر #ماموستا بودیم که نماز رو شروع کنه وقتی پنچره رو باز کردیم داشت نماز رو تموم میکرد
🌸🍃 مهناز گفت باید خودمون نماز بخونیم مهناز گفت من اقامه میخونم تو امامت کن #فرشته گفت نه من امامت نمیکنم روژین میکنه .. چون اون هم #قرآن خواندنش از من بهتر هم خیلی بیشتر من قرآن رو حفظه
✨ من گفتم نه من نمیدونم فرشته گفت یعنی نمیدونی این چند ماه تو نگاه کردی حتما میدونی بیا #خواهرم من هم دوست داشتم ، مهناز اقامه گفت خواهرم فرشته گفت یکم پا تو از پا های ما ببرجلو می لرزیدم بسم الله الرحمن الرحیم گفتم گریه م گرفت اما نذاشتم نماز قطع بشه خدای من از کجا به کجا!
🌸🍃سوره فاتحه بعد سوره ای مومنون رو خوندم وقتی میرفتم تو سجده نمیتونستم پاشم اینقدر #حسی آرام و خوبی داشتم... نماز تموم شد دوبار رفتم #سجده فقط گفتم شکرت شکرت بخاطر راه قشنگی نصیب من کردی حیف من نمیتونم مثل مهناز و فرشته بندگی کنم و دوباره شروع کردم به گریه کردن اخه من کجا و #اسلام کجا !؟ باورم نمیشد که مسلمان شدم برام هیچکی مهم نبود میدونستم #خانوادم یه روزی میفهمند و از دستشون خواهم داد به خصوص خواهرم...
☝️🏼 اما یک یاور بزرگ پشتم بود خیلی قویتر از خانواده من در سن 14 سالگی رو بپذیرفتم و الله سبحان #هدایت روشن نصیب حالم کرد
ترس تو دلم بود اما خیلی قوی بودم از همه وقت بیشتر چون تنها نبودم #الله همراهم بود وقتی احزاب و نور میخوندم در مورد #حجاب هیچ کاری نمیتونستم بکنم بجزء گریه کردن چون بخاطر #خانوادم نمیتونستم #حجاب کنم اون موقع میدونستن #مسلمان شدم
✍🏼 اون موقع هم منو خواهرم سوژین خیلی ازم دور شده بودیم اون بخاطر محمد(پسر عموم)من بخاطر #اسلام
بلاخره از روزی میترسیدم سرم اومد وقتی اومدم خونه در اتاقو باز بود وقتی دیدم قفل در اتاقم #شکسته من به مامان گفتم ، گفت خب چه اشکالی داره شب میان درستش میکنن من فکر نمازام بودم مطمئن بودم که همه رو میتونم یه جوری از خودم دور کنم الا سوژین چون همیشه از بالکن می اومد تو اتاقم فقط این دو هفته ای که مسلمان شده بودم یکم فاصله ام رو باهاش #بیشتر کرده بودم چون زود میفهمید چم شده...
🌸🍃روزی رفتم بالا مامان گفت روژین چرا #نهارها هیچی نمیخوری من گفتم مامان نمیدونم چم شده اصلا اشتها ندارم ببین رنگم زرد شده اونم پس چرا نمیری دکتر گفتم فردا میرم و رفتم خوابیدم صدای #اذان عصر منو بیدار کرد یه نگاهی به راه رو کردم کسی نبود رفتم زود #وضو گرفتم اومدم تو اتاقم شروع کردم به نماز خوندن داشتم #سلام میدادم که سوژین کنار خودم دیدم به آرومی سلام دیگم دادم و زود بلند شدم دست سوژین رو گرفتم که نره پایین به مامان چیزی نگه گفتم خواهش میکنم سوژین این کار رو نکن اونم گفت این ادا ها چیه مثل عمه ام داری #نماز میخونی❓ ببینم مسلمان شدی آخر اون دختر مغزتو شستشو داد این کارای که میکنی مال کدوم #شعورته انقد بی عقل شدی هیچی نگفتم خیلی بهم بد بیراه گفت و .....
#ادامه_دارد_انشاءالله...
@admmmj123
#قسمت_دهم
✍🏼رفتم خونه بعد برگشتم مسجد نزدیکای نماز عصر بود هیچ نخورده بودم چون میدونستم مسلمانان اینجوری روزه میگیرن وقتی رفتم تو #اذان رو گفتن و برق قطع شد ماهم نفهمیدم منتظر #ماموستا بودیم که نماز رو شروع کنه وقتی پنچره رو باز کردیم داشت نماز رو تموم میکرد
🌸🍃 مهناز گفت باید خودمون نماز بخونیم مهناز گفت من اقامه میخونم تو امامت کن #فرشته گفت نه من امامت نمیکنم روژین میکنه .. چون اون هم #قرآن خواندنش از من بهتر هم خیلی بیشتر من قرآن رو حفظه
✨ من گفتم نه من نمیدونم فرشته گفت یعنی نمیدونی این چند ماه تو نگاه کردی حتما میدونی بیا #خواهرم من هم دوست داشتم ، مهناز اقامه گفت خواهرم فرشته گفت یکم پا تو از پا های ما ببرجلو می لرزیدم بسم الله الرحمن الرحیم گفتم گریه م گرفت اما نذاشتم نماز قطع بشه خدای من از کجا به کجا!
🌸🍃سوره فاتحه بعد سوره ای مومنون رو خوندم وقتی میرفتم تو سجده نمیتونستم پاشم اینقدر #حسی آرام و خوبی داشتم... نماز تموم شد دوبار رفتم #سجده فقط گفتم شکرت شکرت بخاطر راه قشنگی نصیب من کردی حیف من نمیتونم مثل مهناز و فرشته بندگی کنم و دوباره شروع کردم به گریه کردن اخه من کجا و #اسلام کجا !؟ باورم نمیشد که مسلمان شدم برام هیچکی مهم نبود میدونستم #خانوادم یه روزی میفهمند و از دستشون خواهم داد به خصوص خواهرم...
☝️🏼 اما یک یاور بزرگ پشتم بود خیلی قویتر از خانواده من در سن 14 سالگی رو بپذیرفتم و الله سبحان #هدایت روشن نصیب حالم کرد
ترس تو دلم بود اما خیلی قوی بودم از همه وقت بیشتر چون تنها نبودم #الله همراهم بود وقتی احزاب و نور میخوندم در مورد #حجاب هیچ کاری نمیتونستم بکنم بجزء گریه کردن چون بخاطر #خانوادم نمیتونستم #حجاب کنم اون موقع میدونستن #مسلمان شدم
✍🏼 اون موقع هم منو خواهرم سوژین خیلی ازم دور شده بودیم اون بخاطر محمد(پسر عموم)من بخاطر #اسلام
بلاخره از روزی میترسیدم سرم اومد وقتی اومدم خونه در اتاقو باز بود وقتی دیدم قفل در اتاقم #شکسته من به مامان گفتم ، گفت خب چه اشکالی داره شب میان درستش میکنن من فکر نمازام بودم مطمئن بودم که همه رو میتونم یه جوری از خودم دور کنم الا سوژین چون همیشه از بالکن می اومد تو اتاقم فقط این دو هفته ای که مسلمان شده بودم یکم فاصله ام رو باهاش #بیشتر کرده بودم چون زود میفهمید چم شده...
🌸🍃روزی رفتم بالا مامان گفت روژین چرا #نهارها هیچی نمیخوری من گفتم مامان نمیدونم چم شده اصلا اشتها ندارم ببین رنگم زرد شده اونم پس چرا نمیری دکتر گفتم فردا میرم و رفتم خوابیدم صدای #اذان عصر منو بیدار کرد یه نگاهی به راه رو کردم کسی نبود رفتم زود #وضو گرفتم اومدم تو اتاقم شروع کردم به نماز خوندن داشتم #سلام میدادم که سوژین کنار خودم دیدم به آرومی سلام دیگم دادم و زود بلند شدم دست سوژین رو گرفتم که نره پایین به مامان چیزی نگه گفتم خواهش میکنم سوژین این کار رو نکن اونم گفت این ادا ها چیه مثل عمه ام داری #نماز میخونی❓ ببینم مسلمان شدی آخر اون دختر مغزتو شستشو داد این کارای که میکنی مال کدوم #شعورته انقد بی عقل شدی هیچی نگفتم خیلی بهم بد بیراه گفت و .....
#ادامه_دارد_انشاءالله...
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
💥تنهایی؟؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_یازدهم ✍🏼من سکوت کرده بودم سوژین گفت چرا هیچی نمیگی جوابمو بده منم گفتم خواهر قبلا تو #جهل بودم... گفت بخاطر دوستت میگی قبلا تو جهل بودی یعنی بابا و مامان و من همه تو #جهلیم روژین تو با انتخابت خانوادتو و…
💥 #تنهایی؟؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_دوازدهم
🌸🍃 10دقیقه گذشته بود کسی #سراغمو نگرفت همش سر و صدا می اومد رفتم بیرون از پله ها #گوش وایستادم شنیدم پدر میگفت نباید اینکار میکردی اینجوری بیشتر #علاقمند میشه و رو به رومون وایمسته مامانم میگفت همش تقصیر توئه انقد بهش #آزادی دادی دیگه بهش اجازه از اتاق بیرون رفتنم نمیدی..
💔 من با #گریه رفتم تو اتاق خیلی #درد داشتم دهنم ورم کرده بود و بینیم از هر دوتاشون #خون می اومد یه دفعه یکی اومد از پشت در روم #قفل کرد منم سریع رفتم که قفل نکنه همش داد میزدم آخرش قفل کرد منم با گریه گفتم #وضو ندارم چطوری #نماز بخونم...
➖دم در دراز کشیدم و #گریه میکردم ومیگفتم خدایا خودت کمکم کن یه نیم ساعتی بود #اذان و گفته بودن داشت کم کم با گریه #خوابم میبرد یه در بالکن باز شد سوژین با سطل آب با چشای پر از اشکش و دل #پرش گفت روژین جان بیا صورتتو برات بشورم منم رفتم صورتمو برام #شست و گفت خواهرت بمیره
🌸🍃منم گفتم سوژین التماست میکنم یکم دیگه آب بیار نمازم 😭 اونم گفت اخه چرا؟؟ گفتم خواهش میکنم زود برو برام آب بیار رفت آب آورد #نمازمو خوندم همش داشت بهم نگاه میکرد #قرآن آوردم یکم قرآن خوندم انگار اصلا سوژین اونجا نیست... دو روز از اتاق نذاشتن بیرون بیام گوشیمم ازم گرفته بودن
➖تا اینکه #محمد اومد از مامانم خواهش کرد که در رو باز کنه اومد تو سوژینم همراهش بود گفت بیا بریم #اسب_سواری... گفتم نمیام گفت مامان اجازه داده منم گفت باشه رفتم روسری آوردم همه موی سرمو پوشوندم اول قدم #حجابم حاضر شدم رفتم پایین همه جوری نگام کردن که انگار #اولین بار منو میبین خودمو برای یک #کتک دیگه آماده کرده بودم اما دیگه برام مهم نبود چون چیز بهتر از همه اینا داشتم...
✍🏼مامانم هیچی نگفت داشتیم میرفتیم بابام گفت همه با هم #میریم نگاهای سنگین همه برام خیلی سخت بود انگار خودمو #بیگانه حساب میکردم بینشون وقتی رسیدم خیلی #فامیلامون هم اونجا بودن همه فهمیده بودن که من #مسلمان شدم واسه فضولی اومده بودن اما برام مهم نبود وقت شام که یکی از #مردای فامیل به پدرم گفت بچه هنوز نمیدونه من شنیدم رفتم تو جمع گفتم شاید بچه باشم اما به شما ثابت میکنم که #اسلام منو بزرگ میکنه
♥️سبحان الله هیچ وقت انقد دل جرات نداشتم... از #رمضان فقط یه هفته مونده بود وقتی میگفت یه هفته خیلی دلم #تنگ میشد با اینکه خیلی اذیتم کردن اما بازم برام #شیرین بود.....
#ادامه_دارد_انشاءالله
@admmmj123
#قسمت_دوازدهم
🌸🍃 10دقیقه گذشته بود کسی #سراغمو نگرفت همش سر و صدا می اومد رفتم بیرون از پله ها #گوش وایستادم شنیدم پدر میگفت نباید اینکار میکردی اینجوری بیشتر #علاقمند میشه و رو به رومون وایمسته مامانم میگفت همش تقصیر توئه انقد بهش #آزادی دادی دیگه بهش اجازه از اتاق بیرون رفتنم نمیدی..
💔 من با #گریه رفتم تو اتاق خیلی #درد داشتم دهنم ورم کرده بود و بینیم از هر دوتاشون #خون می اومد یه دفعه یکی اومد از پشت در روم #قفل کرد منم سریع رفتم که قفل نکنه همش داد میزدم آخرش قفل کرد منم با گریه گفتم #وضو ندارم چطوری #نماز بخونم...
➖دم در دراز کشیدم و #گریه میکردم ومیگفتم خدایا خودت کمکم کن یه نیم ساعتی بود #اذان و گفته بودن داشت کم کم با گریه #خوابم میبرد یه در بالکن باز شد سوژین با سطل آب با چشای پر از اشکش و دل #پرش گفت روژین جان بیا صورتتو برات بشورم منم رفتم صورتمو برام #شست و گفت خواهرت بمیره
🌸🍃منم گفتم سوژین التماست میکنم یکم دیگه آب بیار نمازم 😭 اونم گفت اخه چرا؟؟ گفتم خواهش میکنم زود برو برام آب بیار رفت آب آورد #نمازمو خوندم همش داشت بهم نگاه میکرد #قرآن آوردم یکم قرآن خوندم انگار اصلا سوژین اونجا نیست... دو روز از اتاق نذاشتن بیرون بیام گوشیمم ازم گرفته بودن
➖تا اینکه #محمد اومد از مامانم خواهش کرد که در رو باز کنه اومد تو سوژینم همراهش بود گفت بیا بریم #اسب_سواری... گفتم نمیام گفت مامان اجازه داده منم گفت باشه رفتم روسری آوردم همه موی سرمو پوشوندم اول قدم #حجابم حاضر شدم رفتم پایین همه جوری نگام کردن که انگار #اولین بار منو میبین خودمو برای یک #کتک دیگه آماده کرده بودم اما دیگه برام مهم نبود چون چیز بهتر از همه اینا داشتم...
✍🏼مامانم هیچی نگفت داشتیم میرفتیم بابام گفت همه با هم #میریم نگاهای سنگین همه برام خیلی سخت بود انگار خودمو #بیگانه حساب میکردم بینشون وقتی رسیدم خیلی #فامیلامون هم اونجا بودن همه فهمیده بودن که من #مسلمان شدم واسه فضولی اومده بودن اما برام مهم نبود وقت شام که یکی از #مردای فامیل به پدرم گفت بچه هنوز نمیدونه من شنیدم رفتم تو جمع گفتم شاید بچه باشم اما به شما ثابت میکنم که #اسلام منو بزرگ میکنه
♥️سبحان الله هیچ وقت انقد دل جرات نداشتم... از #رمضان فقط یه هفته مونده بود وقتی میگفت یه هفته خیلی دلم #تنگ میشد با اینکه خیلی اذیتم کردن اما بازم برام #شیرین بود.....
#ادامه_دارد_انشاءالله
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
💥 #تنهایی؟؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_دوازدهم 🌸🍃 10دقیقه گذشته بود کسی #سراغمو نگرفت همش سر و صدا می اومد رفتم بیرون از پله ها #گوش وایستادم شنیدم پدر میگفت نباید اینکار میکردی اینجوری بیشتر #علاقمند میشه و رو به رومون وایمسته مامانم میگفت همش…
💥 #تنهایی؟؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_سیزدهم
✍🏼هر چی اونا بیشتر #مخالفت منو میکردن بیشتر #جذب اسلام میشدم بیشتر دوس داشتم بدونم اما مادرم کلا منعم کرده بود که با دوستای #مسلمان باشم ازشون خبر نداشتم ولی به سوژین گفتم به دوستانم خبر بده که چی شده مامان #قرآن رو ازم گرفته بود همینطور #گوشی و چیزای که یه ذره منو به #اسلام و #مسلمان نزدیک کنه...
🌸🍃یه روز واسه شام دعوت بودیم اون خونه ای که ما میرفتم مسلمان بودن و همه شون #روزه بودن مامانم دو هفته بیشترم بود اصلا باهم حرف نمیزد و بابام یکمی در حد سلام...
✍🏼بابام گفت روژین حاضر شین شب دعوتیم در این موقع مامان اومد مثل این چند هفته رمضان یه خوراکی تو دست (اون سال رمضانش کل خانواده ام می دونستن من روزه ام بخاطر همین رو به رو من یا پیش غذا و خوراکی میخوردن تا تحمل نکنم و روزمو بشکنم )
مادرم گفت روژین نری حجابی بیای منم گفتم من بدون #حجابم نمیام اونم گفت تو چه کاره ای من همه کاره توم میخوای ابرومو ببری پیش اونا میگن #دخترشون ازشون نافرمانی میکنه تو 14 سالته میخوای از الان اینطوری زندگی کنی مثل #پیرزن ها... پیرزن هام اینطوری نیستن ..
➖گفتم من کاری به کسی ندارم من کل روز هیچی نمیخورم نماز میخونم اما میتوانم #بی_حجاب باشم این چه مسلمان بودنیه...مامان عصبی شد منو زد که سوژین اومد منو از دست مامانم نجات داد فریاد کشید چیکار داری میکنی چقدر دیگه #اذیتش میکنی از صبح تا حالا هیچی نخورده اصلا این ماه هیچی نخورده اینو با #گریه گفت، تو میدونستی روژین #روزه است نه خودت شام درست میکنی نه چیزی تو یخچال میزاری و نمیزاری خودش درست کنه...
🌸🍃این منطقیه که در موردش حرف میزنی واقعا #شک دارم #مادرش باشی اصلا مادر منم نیستی...
💔رفتیم بالا تو آغوش هم تا توان داشت خیلی گریه کرد بعدش گفت چرا #خواهر خواهشن بس کن نمیخوای بیشتر از این ناراحت ببینمت من خندیدم با صدای لرزان گفتم (خوشکه جوانکم) خواهر خوشکلم واللهی وقتی میرم رو #سجده تمام این سختی ها رو فراموش میکنم...
➖گفت از #منطق توم هیچی نمیفهمم فقط میدونم یکی از ما تو اشتباه است یا تو یا ما...
🌸🍃 #عید_رمضان رسید درست 1 ماه بود من #مسلمان شده بودم والحمدالله به لطف پرودگارم همه روزه ای رمضان رو گرفتم هم خوشحال بودم هم ناراحت
@admmmj123
#قسمت_سیزدهم
✍🏼هر چی اونا بیشتر #مخالفت منو میکردن بیشتر #جذب اسلام میشدم بیشتر دوس داشتم بدونم اما مادرم کلا منعم کرده بود که با دوستای #مسلمان باشم ازشون خبر نداشتم ولی به سوژین گفتم به دوستانم خبر بده که چی شده مامان #قرآن رو ازم گرفته بود همینطور #گوشی و چیزای که یه ذره منو به #اسلام و #مسلمان نزدیک کنه...
🌸🍃یه روز واسه شام دعوت بودیم اون خونه ای که ما میرفتم مسلمان بودن و همه شون #روزه بودن مامانم دو هفته بیشترم بود اصلا باهم حرف نمیزد و بابام یکمی در حد سلام...
✍🏼بابام گفت روژین حاضر شین شب دعوتیم در این موقع مامان اومد مثل این چند هفته رمضان یه خوراکی تو دست (اون سال رمضانش کل خانواده ام می دونستن من روزه ام بخاطر همین رو به رو من یا پیش غذا و خوراکی میخوردن تا تحمل نکنم و روزمو بشکنم )
مادرم گفت روژین نری حجابی بیای منم گفتم من بدون #حجابم نمیام اونم گفت تو چه کاره ای من همه کاره توم میخوای ابرومو ببری پیش اونا میگن #دخترشون ازشون نافرمانی میکنه تو 14 سالته میخوای از الان اینطوری زندگی کنی مثل #پیرزن ها... پیرزن هام اینطوری نیستن ..
➖گفتم من کاری به کسی ندارم من کل روز هیچی نمیخورم نماز میخونم اما میتوانم #بی_حجاب باشم این چه مسلمان بودنیه...مامان عصبی شد منو زد که سوژین اومد منو از دست مامانم نجات داد فریاد کشید چیکار داری میکنی چقدر دیگه #اذیتش میکنی از صبح تا حالا هیچی نخورده اصلا این ماه هیچی نخورده اینو با #گریه گفت، تو میدونستی روژین #روزه است نه خودت شام درست میکنی نه چیزی تو یخچال میزاری و نمیزاری خودش درست کنه...
🌸🍃این منطقیه که در موردش حرف میزنی واقعا #شک دارم #مادرش باشی اصلا مادر منم نیستی...
💔رفتیم بالا تو آغوش هم تا توان داشت خیلی گریه کرد بعدش گفت چرا #خواهر خواهشن بس کن نمیخوای بیشتر از این ناراحت ببینمت من خندیدم با صدای لرزان گفتم (خوشکه جوانکم) خواهر خوشکلم واللهی وقتی میرم رو #سجده تمام این سختی ها رو فراموش میکنم...
➖گفت از #منطق توم هیچی نمیفهمم فقط میدونم یکی از ما تو اشتباه است یا تو یا ما...
🌸🍃 #عید_رمضان رسید درست 1 ماه بود من #مسلمان شده بودم والحمدالله به لطف پرودگارم همه روزه ای رمضان رو گرفتم هم خوشحال بودم هم ناراحت
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
💥 #تنهایی؟؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_سیزدهم ✍🏼هر چی اونا بیشتر #مخالفت منو میکردن بیشتر #جذب اسلام میشدم بیشتر دوس داشتم بدونم اما مادرم کلا منعم کرده بود که با دوستای #مسلمان باشم ازشون خبر نداشتم ولی به سوژین گفتم به دوستانم خبر بده که چی…
💥 #تنهایی؟؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_چهاردهم
✍🏼از طرفی ناراحتیم #جدایی از دوستای مسلمانم بود و خوشحالیم بخاطر تک تک #سجدهام بود و کلمه به کلمه #قرآنی که #حفظ کرده بودم و #تشنگی و #گرسنگی که تا حالا تو 14 سالگی #گذشته بود نکرده بودم...
🌸🍃بعضی وقتا #خواب میدیدم که هنوز مسلمان نشدم با #وحشت از خواب بیدار میشدم...
رابطه منو #خواهرم داشت کم کم مثل سابق میشد و دیگه کم کم مدرسه باز میشد دیگه پیش همه خانوادم #نماز میخوندم و همیشه بحث #دین رو برای سوژین میکردم اکثریت در مورد #قرآن حرف میزدم و همیشه هم پیش خواهرم قرآن میخوندم #احساس میکردم دیگه با خوندنش ناراحت نیست...
➖ با مهناز در حد #پیام باهاش حرف میزدم تا اینکه یه روز مهناز واقعا دلش پر بود گفت بهت زنگ میزنم... گفتم میرم پایین #ببینم مامان چیکار میکنه بعد بهت زنگ میزنم رفتم پایین مامان داشت برای برادرم #آروین غذا درست میکرد اروم اروم رفتم تو اتاق بهش زنگ زدم باهاش حرف میزدم که یه دفعه چشم به آینه انداختم #جیغ زدم گفتم بسم الله الرحمن الرحیم مامانم پشتم وایستاده بود
🌸🍃زود گوشی رو قطع کردم و زود #شمارشو حذف کردم مامان سریع اومد پیشم گوشی رو از دستم بگیره من هم تند گرفته بودمش آخر سر گوشی رو از دستم گرفت پرت کرد تو #بالکن و یه #سیلی محکم بهم زد و دستمو گرفت هولم داد به زمین و گفت دختره لج باز هرچی من بهت هیچی نمیگم تو پر رو تر میشی مگه بهت چی گفتم؟
❗️ چرا اینجوری میکنی آخر به دست من کشته میشی و بعضی چیزای دیگه که یادم نیست...
➖واقعا دیگه از دست کارای مامان #خسته شده بودم بلند شدم و گفتم تا کی میخوای با جنگ و دعوا و کتک کاری و هر چیز دیگه منو #اذیت کنی منو هیچ خودتم بکشی من از #اسلام برنمیگردم از اسلام برنمیگردم حتی الانم نزاری با مسلمونا در ارتباط باشم بلاخره بعد چی مطمئن باش میرم پیششون بهتر که خودت با اجازه خودت بزاری برم مگه نه خودم با اختیار خودم میرم...
😔بهم تف کرد رفت از #اتاق و دوباره در رو روم قفل کرد...
به لطف الله سبحان و کمک خواهرم میتونستم #نماز هامو بخونم ولی دیگه خیلی بهم فشار آورده بود تا اینکه مامان واسه اتاق من دوربین خرید منم خیلی #عصبی شدم رفتم پایین با صدای بلند گفتم به مامان هرکاری میکنی بکن اما دیگه یه کلمه هم به حرفت #گوش نخواهم داد الان با ماشین تو میرم #مسجد و دوستای مسلمانم رو میبینم نمیتونی جلومو بگیری منم امسال به مدرسه نمیرم اصلا دیگه هیچ وقت نمیرم...
#ادامه_دارد
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
@admmmj123
#قسمت_چهاردهم
✍🏼از طرفی ناراحتیم #جدایی از دوستای مسلمانم بود و خوشحالیم بخاطر تک تک #سجدهام بود و کلمه به کلمه #قرآنی که #حفظ کرده بودم و #تشنگی و #گرسنگی که تا حالا تو 14 سالگی #گذشته بود نکرده بودم...
🌸🍃بعضی وقتا #خواب میدیدم که هنوز مسلمان نشدم با #وحشت از خواب بیدار میشدم...
رابطه منو #خواهرم داشت کم کم مثل سابق میشد و دیگه کم کم مدرسه باز میشد دیگه پیش همه خانوادم #نماز میخوندم و همیشه بحث #دین رو برای سوژین میکردم اکثریت در مورد #قرآن حرف میزدم و همیشه هم پیش خواهرم قرآن میخوندم #احساس میکردم دیگه با خوندنش ناراحت نیست...
➖ با مهناز در حد #پیام باهاش حرف میزدم تا اینکه یه روز مهناز واقعا دلش پر بود گفت بهت زنگ میزنم... گفتم میرم پایین #ببینم مامان چیکار میکنه بعد بهت زنگ میزنم رفتم پایین مامان داشت برای برادرم #آروین غذا درست میکرد اروم اروم رفتم تو اتاق بهش زنگ زدم باهاش حرف میزدم که یه دفعه چشم به آینه انداختم #جیغ زدم گفتم بسم الله الرحمن الرحیم مامانم پشتم وایستاده بود
🌸🍃زود گوشی رو قطع کردم و زود #شمارشو حذف کردم مامان سریع اومد پیشم گوشی رو از دستم بگیره من هم تند گرفته بودمش آخر سر گوشی رو از دستم گرفت پرت کرد تو #بالکن و یه #سیلی محکم بهم زد و دستمو گرفت هولم داد به زمین و گفت دختره لج باز هرچی من بهت هیچی نمیگم تو پر رو تر میشی مگه بهت چی گفتم؟
❗️ چرا اینجوری میکنی آخر به دست من کشته میشی و بعضی چیزای دیگه که یادم نیست...
➖واقعا دیگه از دست کارای مامان #خسته شده بودم بلند شدم و گفتم تا کی میخوای با جنگ و دعوا و کتک کاری و هر چیز دیگه منو #اذیت کنی منو هیچ خودتم بکشی من از #اسلام برنمیگردم از اسلام برنمیگردم حتی الانم نزاری با مسلمونا در ارتباط باشم بلاخره بعد چی مطمئن باش میرم پیششون بهتر که خودت با اجازه خودت بزاری برم مگه نه خودم با اختیار خودم میرم...
😔بهم تف کرد رفت از #اتاق و دوباره در رو روم قفل کرد...
به لطف الله سبحان و کمک خواهرم میتونستم #نماز هامو بخونم ولی دیگه خیلی بهم فشار آورده بود تا اینکه مامان واسه اتاق من دوربین خرید منم خیلی #عصبی شدم رفتم پایین با صدای بلند گفتم به مامان هرکاری میکنی بکن اما دیگه یه کلمه هم به حرفت #گوش نخواهم داد الان با ماشین تو میرم #مسجد و دوستای مسلمانم رو میبینم نمیتونی جلومو بگیری منم امسال به مدرسه نمیرم اصلا دیگه هیچ وقت نمیرم...
#ادامه_دارد
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_شانزدهم ✍🏼دعا میکردم که این وضعیت برای پدر و مادرم عادی بشه برای هدایتشون، بخصوص #هدایت خواهرم سوژین... 🌸🍃درد عجیبی داشتم گرسنه ام بود رفتم پایین وقتی رفتم #آشپزخانه همه ناراحت سر میز نشسته بودن یادم اومد…
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_هفدهم
✍🏼چند روزی از #تابستان مانده بود دیگه بچه هایی که واسه #قرآن خوندن می اومدن به مسجد مدرسه هاشون باز میشود مهناز و منم #مدرسه داشتیم تو دلم همش دعا میکردم #کاش مدرسه ای نبود همیشه بچه ها واسه قرآن خوندن بیان #خیلی آرزوی بچگانه ی بود اما #مسجد تنها جای بود که دلم باز میشود...
🌸🍃اولین روز مدرسه بود منو #خواهرم تو یه مدرسه غیرانتفاعی درس میخوندیم خودم #حاضر کردم خواهرم در زد گفت روژین بیام گفتم بیا اومد تو گفت میخوای #محجبه بیای گفتم البته اینطوری میام اینکه چیزه عجیبی نیست
➖اونم گفت بهت #میخندن مسخرت میکنن اینطوری نیا منم گفتم #خواهر این چیزا فقط تو خانواد ما جا نگرفته و عجیبه مگرنه فقط یه درصد این شهر مسلمان نیستن همه #مسلمانن...
🌸🍃وقتی رسیدم مدرسه بخاطر ترافیک دیر رسیدم رفتیم # خانم ها خیلی تعجب کردن انگار نمیدونم بخدا انگار دختر #حجابی و #مسلمان ندیدن طوری نگاهم میکردن هیچی نگفتن و رفتیم سر کلاس #معلم نداشتیم همه جوری نگام کردن که اصلا آدم ندیدن پچ پچ و حرف زدنها شروع شد خواهرم سعی میکرد که من نفهمم با من حرف میزد تا اینکه یکی شون ازم #سوال گفت روژین شنیدم مسلمان شدی اما باور نکردم که مادرت با سن و سال #کتکت بزنه سر این موضوع سوژین خیلی #عصبی شد گفت خفه شو بی زحمت مگه نه......
➖من هیچی نگفتم تعجب کرده بودم همه مثل مسلمان بودن حتی پدر و مادرشان چرا باید اینطوری عجیب و غریب باشه #حجاب پیششون من فقط ناراحت این موضوع بودم....
🌸🍃زنگ خورد خواهرم گفت #روژین نمیریم بیرون یعنی تو اینجا وایسا من زنگ میزنم راننده بیاد دنبالمون امروز که کلاس تشکیل نمیشه منم گفتم نه سوژین میدونم واسه چی اینو میگی امروزم بریم خونه فردا چی از چی فرار کنم مثلا از #مسلمان بودنم اونم تو بین مسلمانان اخه عقل همچین چیزی رو قبول میکنه...
💔دلم خیلی تنگ بود رفتیم بیرون انتظار نداشتم هیچ وقت انتظار نداشتم
اینجوری با یک مسلمان با #حجاب رفتار بشه هر کی یه حرفی میزد آخه خیلی بهم فشار آوردن سوژین هیچ وقت اینطوری نبودم قرمز قرمز شده بود نگاهم کرد گفت چرا هیچی نمیگی من گفتم اینا ابله نه #خواهر جواب ابله هان خاموشی است مگر نه خودشون و خانوادشونم مسلمانن....
ولشون کن بزار هرچی دلشون خواست بگن من اهمیتی نمیدم توهم نده بلاخره تمومش میکنن...
😭رفتم خونه خیلی ناراحت بودم مهناز زنگ زد خیلی #گریه کردم خیلی دلداریم داد گفت خدا بزرگه امیدت به خدا باشه همه چی حل میشه راستی روژین نطرت چیه کلاس #قرآن ادامه داشته باشه اونم واسه بزرگ سالان منم خیلی خوشحال شدم گفتم عالیه اون شب از خوشحالی خوابم نمیبرد صبحم خیلی خوشحال و سرحال رفتیم مدرسه.....
#ادامه_دارد_انشاءالله....
@admmmj123
#قسمت_هفدهم
✍🏼چند روزی از #تابستان مانده بود دیگه بچه هایی که واسه #قرآن خوندن می اومدن به مسجد مدرسه هاشون باز میشود مهناز و منم #مدرسه داشتیم تو دلم همش دعا میکردم #کاش مدرسه ای نبود همیشه بچه ها واسه قرآن خوندن بیان #خیلی آرزوی بچگانه ی بود اما #مسجد تنها جای بود که دلم باز میشود...
🌸🍃اولین روز مدرسه بود منو #خواهرم تو یه مدرسه غیرانتفاعی درس میخوندیم خودم #حاضر کردم خواهرم در زد گفت روژین بیام گفتم بیا اومد تو گفت میخوای #محجبه بیای گفتم البته اینطوری میام اینکه چیزه عجیبی نیست
➖اونم گفت بهت #میخندن مسخرت میکنن اینطوری نیا منم گفتم #خواهر این چیزا فقط تو خانواد ما جا نگرفته و عجیبه مگرنه فقط یه درصد این شهر مسلمان نیستن همه #مسلمانن...
🌸🍃وقتی رسیدم مدرسه بخاطر ترافیک دیر رسیدم رفتیم # خانم ها خیلی تعجب کردن انگار نمیدونم بخدا انگار دختر #حجابی و #مسلمان ندیدن طوری نگاهم میکردن هیچی نگفتن و رفتیم سر کلاس #معلم نداشتیم همه جوری نگام کردن که اصلا آدم ندیدن پچ پچ و حرف زدنها شروع شد خواهرم سعی میکرد که من نفهمم با من حرف میزد تا اینکه یکی شون ازم #سوال گفت روژین شنیدم مسلمان شدی اما باور نکردم که مادرت با سن و سال #کتکت بزنه سر این موضوع سوژین خیلی #عصبی شد گفت خفه شو بی زحمت مگه نه......
➖من هیچی نگفتم تعجب کرده بودم همه مثل مسلمان بودن حتی پدر و مادرشان چرا باید اینطوری عجیب و غریب باشه #حجاب پیششون من فقط ناراحت این موضوع بودم....
🌸🍃زنگ خورد خواهرم گفت #روژین نمیریم بیرون یعنی تو اینجا وایسا من زنگ میزنم راننده بیاد دنبالمون امروز که کلاس تشکیل نمیشه منم گفتم نه سوژین میدونم واسه چی اینو میگی امروزم بریم خونه فردا چی از چی فرار کنم مثلا از #مسلمان بودنم اونم تو بین مسلمانان اخه عقل همچین چیزی رو قبول میکنه...
💔دلم خیلی تنگ بود رفتیم بیرون انتظار نداشتم هیچ وقت انتظار نداشتم
اینجوری با یک مسلمان با #حجاب رفتار بشه هر کی یه حرفی میزد آخه خیلی بهم فشار آوردن سوژین هیچ وقت اینطوری نبودم قرمز قرمز شده بود نگاهم کرد گفت چرا هیچی نمیگی من گفتم اینا ابله نه #خواهر جواب ابله هان خاموشی است مگر نه خودشون و خانوادشونم مسلمانن....
ولشون کن بزار هرچی دلشون خواست بگن من اهمیتی نمیدم توهم نده بلاخره تمومش میکنن...
😭رفتم خونه خیلی ناراحت بودم مهناز زنگ زد خیلی #گریه کردم خیلی دلداریم داد گفت خدا بزرگه امیدت به خدا باشه همه چی حل میشه راستی روژین نطرت چیه کلاس #قرآن ادامه داشته باشه اونم واسه بزرگ سالان منم خیلی خوشحال شدم گفتم عالیه اون شب از خوشحالی خوابم نمیبرد صبحم خیلی خوشحال و سرحال رفتیم مدرسه.....
#ادامه_دارد_انشاءالله....
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_هفدهم ✍🏼چند روزی از #تابستان مانده بود دیگه بچه هایی که واسه #قرآن خوندن می اومدن به مسجد مدرسه هاشون باز میشود مهناز و منم #مدرسه داشتیم تو دلم همش دعا میکردم #کاش مدرسه ای نبود همیشه بچه ها واسه قرآن خوندن…
💥 #تنهایی؟؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_هجدهم
✍🏼از خواهرم قول گرفتم که هر چی بهم گفتن تو #مدرسه پیش کسی نگه دیگه از اون روز #خواهرم هیچی نمیگفت و بقیه هم کمتر حرف میزدن کلاس های قرآنم رو واسه بزرگ سالان تو #مسجد شروع کردم ....
🌸🍃خیلی #خوشحال بودم انگار تموم #دنیا ماله من بود این موضوع فقط خواهرم از #خانواده خودم میدونست بعضی وقتا باهام می اومد تو مسجد میدونستم #عاشق چیزی شده که من قبلا شده بودم منم از موضوع به نحو احسن استفاده میکردم و درمورد #قرآن و #نماز و #بهشت خیلی حرف میزدم اصلا ناراحت نمیشد خوب حالشو درک میکردم جوری به حرفام گوش میدادم که اصلا تعجب نمیکردم چون خودم توش میدیدم دیگه تو #سجده هام دعا میکردم برای #هدایت #سوژین ....
➖ کم کم عاشق #چادر میشدم 4 ماه و نیم میشد که مسلمان شده بودم هر وقت چیز سیاهی میدیدم یاد #چادر می افتادم بعضی وقتها که به خانه #کعبه توی تلویزیون نگاه میکردم خودمو فدای پارچه سیاهش میکردم اما میترسیدم و #حسرتی توی دلم بود که چطوری من صاحب #چادر بشم یعنی میشه...!!
✨یک هفته تمام میرفتم تو بازار به چادرا نگاه میکردم بلاخره یه روز امتحان کردم رفتم جلو آینه #گریه م گرفت سبحان الله چقد زیباست چطوری بپوشم نمیتونستم از خودم جداش کنم خریدمش هنوزم تنم بود دلم نمیخواست برگردم خونه احساس میکردم #چادرم خونه و خانواده و همه چیزمه رفتم خونه نزدیکای خونه درش آوردم قبل از اینکه تو #پارگینک پنهانش کنم انقد بوسش کردم انگار هیچ وقت چادر ندیدم...
🌸🍃این موضوع رو به #سوژین گفتم دیگه ازم عصبانی نشد گفت خواهر عزیزم واسه خودت دردسر درست نکن مامان بفهمه شاید #بد برات تموم بشه منم گفتم باورکن سوژین خودت میدونی من تا امروز چقد بی دل و جرات بودم اما دیگه نیستم برام مهم نیست آگه میخواد منو بکشه اما من دیگه پیشرفت میکنم ولی #پسرفت نمیکنم...
➖سوژین گفت نمیدونم چرا ولی برات خوشحالم حالا کجاست نشونم بده وقتی اینو گفت تمام بدنم سرد شد به روی خودم نیاوردم اما تو دلم #جشن بزرگی به پا بود دیگه مطمئن شدم که خواهرم حتما #مسلمان خواهد شد...
#ادامه_دارد_انشاءالله....
@admmmj123
#قسمت_هجدهم
✍🏼از خواهرم قول گرفتم که هر چی بهم گفتن تو #مدرسه پیش کسی نگه دیگه از اون روز #خواهرم هیچی نمیگفت و بقیه هم کمتر حرف میزدن کلاس های قرآنم رو واسه بزرگ سالان تو #مسجد شروع کردم ....
🌸🍃خیلی #خوشحال بودم انگار تموم #دنیا ماله من بود این موضوع فقط خواهرم از #خانواده خودم میدونست بعضی وقتا باهام می اومد تو مسجد میدونستم #عاشق چیزی شده که من قبلا شده بودم منم از موضوع به نحو احسن استفاده میکردم و درمورد #قرآن و #نماز و #بهشت خیلی حرف میزدم اصلا ناراحت نمیشد خوب حالشو درک میکردم جوری به حرفام گوش میدادم که اصلا تعجب نمیکردم چون خودم توش میدیدم دیگه تو #سجده هام دعا میکردم برای #هدایت #سوژین ....
➖ کم کم عاشق #چادر میشدم 4 ماه و نیم میشد که مسلمان شده بودم هر وقت چیز سیاهی میدیدم یاد #چادر می افتادم بعضی وقتها که به خانه #کعبه توی تلویزیون نگاه میکردم خودمو فدای پارچه سیاهش میکردم اما میترسیدم و #حسرتی توی دلم بود که چطوری من صاحب #چادر بشم یعنی میشه...!!
✨یک هفته تمام میرفتم تو بازار به چادرا نگاه میکردم بلاخره یه روز امتحان کردم رفتم جلو آینه #گریه م گرفت سبحان الله چقد زیباست چطوری بپوشم نمیتونستم از خودم جداش کنم خریدمش هنوزم تنم بود دلم نمیخواست برگردم خونه احساس میکردم #چادرم خونه و خانواده و همه چیزمه رفتم خونه نزدیکای خونه درش آوردم قبل از اینکه تو #پارگینک پنهانش کنم انقد بوسش کردم انگار هیچ وقت چادر ندیدم...
🌸🍃این موضوع رو به #سوژین گفتم دیگه ازم عصبانی نشد گفت خواهر عزیزم واسه خودت دردسر درست نکن مامان بفهمه شاید #بد برات تموم بشه منم گفتم باورکن سوژین خودت میدونی من تا امروز چقد بی دل و جرات بودم اما دیگه نیستم برام مهم نیست آگه میخواد منو بکشه اما من دیگه پیشرفت میکنم ولی #پسرفت نمیکنم...
➖سوژین گفت نمیدونم چرا ولی برات خوشحالم حالا کجاست نشونم بده وقتی اینو گفت تمام بدنم سرد شد به روی خودم نیاوردم اما تو دلم #جشن بزرگی به پا بود دیگه مطمئن شدم که خواهرم حتما #مسلمان خواهد شد...
#ادامه_دارد_انشاءالله....
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_بیست_سوم ✍🏼واقعا دلم برای خواهرم میسوخت با تمام #دلتنگی های خودش را با #نگاه ابراز می کرد گفت #خواهر تو چی کشیدی.... 🌸🍃الحمدالله دیگه از اون روز از دست کارای #محمد نجات پیدا کردیم از یه طرف دلم برای خواهرم…
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_بیست_چهارم
✍🏼آخر اینطوری شد که هر روز قبل #مسجد یا بعد مسجد یه سری حتما به محمد میزدم بعضی وقتا نهار یا شام براش درست میکردم میبردم هر وقتم میرفتم بهم میگفت چرا میای؟ دیگه نیا...
➖حرف هر روزش بود اما من #میدونستم از ته دلش نبود تا کلا دیگه مطمئن شدم اونم یه روز نتونستم برم #مسجد به محمدم سر نزدم...
عصر ساعت 5 بهم زنگ زد گفت اتفاقی که افتاده که نیامدی؟ منم گفت نه چه #اتفاقی الحمدالله که هیچی نشده عمدا گفتم تو که همش میگفتی نیا منم گفتم دیگه بسه مزاحمت نمیشم #برادر جان اونم هیچی نگفت و قطع کرد..
🌸🍃اون روز مطمئن شدم یه جورایی #رابطه مون مثل سابق شده منم همین برام کافی بود ، محمد پسر عاقلی بود و همیشه خواستار #حق بود از اون طرف مهناز دوستم #ازدواج کرد با پسر عمویه #فرشته من و خواهرم بخاطر خانوادمون نتونستیم به عروسیش بریم اون روزم مثل روز های معمولی به مسجد رفتیم شام واسه خودمون درست کرده و برای محمد هم گذاشتم خواهرمو گذاشتم مسجد و خودم رفتم خونه...
➖وقتی منو دید رنگش زرد شد اما #خوشحالم شد سریع فهمیدم یه کاسه زیر نیم کاسه ست(همیشه وقتی تنها میرفتم نمیرفتم تو ولی اون روز رفتم تو)حدسم درست بود #چشام دیگه دنیا رو ندید فقط اینو دیدم رو میز غذا خوری #مشروب گذاشته شده.....
🌸🍃بدون هیچ حرفی هیچ کاری همشون به پرت کردم کف #زمین انداختم شکوندم سرش داد زدم بهش حرف بد زدم ......
➖اونم چیزی گفت خیلی ناراحتم کرد دوباره همون کلمه که همیشه منو خیلی از #وجود اذیت میکرد (اسلام اینو بهت یاد داده) این زود #قضاوت کردن رو؟
دهنم قفل شد اون ادامه داد خودت میدونی #روژین من اون موقع که توم مسلمان نبودی مخالفت میشدم بخاطر خوردن اینا همیشه از #ادمای مشروبی متنفر بودم اینا مال من نیستن دیونه وقتی اومدم روی میز بود....
➖گفت اسلام اینا رو بهت یاد داد؟ منم این دفعه #دق میکردم جوابشو نمیدادم گفتم نه این اشتباهه #من بود نه #اسلام دیگه هیچی نگفتم...
🌸🍃 اما برام بیشتر ثابت شد واقعا #پسر عاقلی است غذا رو براش گرم کردم #قرآن گوشیم رو روشن کردم تا زمین رو تمییز کردم قرآن رو گرفتم محمدم هیچی نگفت که چرا #قرآن گرفتی...
وقت رفتن به محمد گفتم میدونی #اسلام بهم چی یاد داده اینکه وقتی اشتباهی کردی بجاش #جبران کنی اسلام #دین_خوبی_هاست من بهت ثابت میکنم....
#ادامه_دارد_انشاءالله....
@admmmj123
#قسمت_بیست_چهارم
✍🏼آخر اینطوری شد که هر روز قبل #مسجد یا بعد مسجد یه سری حتما به محمد میزدم بعضی وقتا نهار یا شام براش درست میکردم میبردم هر وقتم میرفتم بهم میگفت چرا میای؟ دیگه نیا...
➖حرف هر روزش بود اما من #میدونستم از ته دلش نبود تا کلا دیگه مطمئن شدم اونم یه روز نتونستم برم #مسجد به محمدم سر نزدم...
عصر ساعت 5 بهم زنگ زد گفت اتفاقی که افتاده که نیامدی؟ منم گفت نه چه #اتفاقی الحمدالله که هیچی نشده عمدا گفتم تو که همش میگفتی نیا منم گفتم دیگه بسه مزاحمت نمیشم #برادر جان اونم هیچی نگفت و قطع کرد..
🌸🍃اون روز مطمئن شدم یه جورایی #رابطه مون مثل سابق شده منم همین برام کافی بود ، محمد پسر عاقلی بود و همیشه خواستار #حق بود از اون طرف مهناز دوستم #ازدواج کرد با پسر عمویه #فرشته من و خواهرم بخاطر خانوادمون نتونستیم به عروسیش بریم اون روزم مثل روز های معمولی به مسجد رفتیم شام واسه خودمون درست کرده و برای محمد هم گذاشتم خواهرمو گذاشتم مسجد و خودم رفتم خونه...
➖وقتی منو دید رنگش زرد شد اما #خوشحالم شد سریع فهمیدم یه کاسه زیر نیم کاسه ست(همیشه وقتی تنها میرفتم نمیرفتم تو ولی اون روز رفتم تو)حدسم درست بود #چشام دیگه دنیا رو ندید فقط اینو دیدم رو میز غذا خوری #مشروب گذاشته شده.....
🌸🍃بدون هیچ حرفی هیچ کاری همشون به پرت کردم کف #زمین انداختم شکوندم سرش داد زدم بهش حرف بد زدم ......
➖اونم چیزی گفت خیلی ناراحتم کرد دوباره همون کلمه که همیشه منو خیلی از #وجود اذیت میکرد (اسلام اینو بهت یاد داده) این زود #قضاوت کردن رو؟
دهنم قفل شد اون ادامه داد خودت میدونی #روژین من اون موقع که توم مسلمان نبودی مخالفت میشدم بخاطر خوردن اینا همیشه از #ادمای مشروبی متنفر بودم اینا مال من نیستن دیونه وقتی اومدم روی میز بود....
➖گفت اسلام اینا رو بهت یاد داد؟ منم این دفعه #دق میکردم جوابشو نمیدادم گفتم نه این اشتباهه #من بود نه #اسلام دیگه هیچی نگفتم...
🌸🍃 اما برام بیشتر ثابت شد واقعا #پسر عاقلی است غذا رو براش گرم کردم #قرآن گوشیم رو روشن کردم تا زمین رو تمییز کردم قرآن رو گرفتم محمدم هیچی نگفت که چرا #قرآن گرفتی...
وقت رفتن به محمد گفتم میدونی #اسلام بهم چی یاد داده اینکه وقتی اشتباهی کردی بجاش #جبران کنی اسلام #دین_خوبی_هاست من بهت ثابت میکنم....
#ادامه_دارد_انشاءالله....
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_بیست_چهارم ✍🏼آخر اینطوری شد که هر روز قبل #مسجد یا بعد مسجد یه سری حتما به محمد میزدم بعضی وقتا نهار یا شام براش درست میکردم میبردم هر وقتم میرفتم بهم میگفت چرا میای؟ دیگه نیا... ➖حرف هر روزش بود اما…
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_بیست_پنجم
✍🏼میخواستم کمکش کنم اون واقعا #محمد شده بود بخاطر #جدایی از #سوژین ...
اما سوژین به کلی #فراموش کرده بود و همیشه میگفت من مطمئنم که میتونی کمکش کنی اگر اونم نعمتی مثل #قرآن داشت الان اینطوری نبود حال و وضعش...
➖شب و روز صدای ساز #شیطان رو گرفته هر کسی میبود #افسردگی میگرفت...
اینبار سعی کردم بیشتر مواظب رفتار و #اخلاق و برخوردم باشم چون دیگه نمیخواستم بخاطر اشتباهات من #اسلام رو سرزنش کنه هر وقت میرفتم اول از همه #قرآن میگرفتم مواظب نکته به نکته حرفام و رفتارام بودم و رفتارای اونم زیر نظرم بود هر وقت من میرفتم اون #موسیقی نمیگرفت...
🌸🍃حالش کلا عوض شده بود اگر یه روز نمیرفتم بهم #زنگ میزد جوری شده بود که اگر یه نیم ساعتی دیر میکردم میگفت چرا دیر اومدی برام خوشایند بود #امید داشتم که #مسلمان خواهد شد...
چطوری و چگونه نمیدونستم چطوری چون هنوز خودم یه سال نبود #مسلمان شده بودم اما بازم #امیدوارم بودم همیشه #دعا میکردم امیدم بیشتر و بیشتر میشد....
➖روزا میگذشت #رمضان نزدیک میشد و با اومدن اولین روز رمضان میشد یک سال که من #مسلمان شده بودم و الحمدالله تونسته بودم در مورد #دین با محمد سر صحبت رو باز کنم اما خیلی نه اما بازم جای شکر بود فهمیده بود که هدفم چیه میخواست ازم فاصله بگیر اما نمیتونست چون #الله با من بود
🌸🍃خواهرم الحمدالله شروع به #حفظ قرآن کرده بود اونم خودش یه نیروی بزرگ بود برام هر چند دیگه اون سوژین و روژین سابق تو #خانواده و طایفه نبودیم اما به خیال خودمون خیلی #باعزت تر و عاقل تر بودیم...
اینم از نعمت #اسلام بود #عقیده و باورمون را قبول نداشتن اما اگر حرف حرف خوب میشد اسم دو تا خواهرای دوقلو بود و دیگه کمتر #دعوا بود توخونه اگر #دعوا میشد سر #کلاس دینی رفتن و رفت و آمد #خواهران دینی با ما بود اما دیگه عادی شده بود....
➖دیگه برایمان #سخت نبود منتظر و آماده بیشتر از ایناها بودیم من بجز همه اینا دنبال #هدایت #برادرم محمد بودم و الحمدالله با اومدن #رمضان کارم واقعا راحت شد و ....
@admmmj123
#قسمت_بیست_پنجم
✍🏼میخواستم کمکش کنم اون واقعا #محمد شده بود بخاطر #جدایی از #سوژین ...
اما سوژین به کلی #فراموش کرده بود و همیشه میگفت من مطمئنم که میتونی کمکش کنی اگر اونم نعمتی مثل #قرآن داشت الان اینطوری نبود حال و وضعش...
➖شب و روز صدای ساز #شیطان رو گرفته هر کسی میبود #افسردگی میگرفت...
اینبار سعی کردم بیشتر مواظب رفتار و #اخلاق و برخوردم باشم چون دیگه نمیخواستم بخاطر اشتباهات من #اسلام رو سرزنش کنه هر وقت میرفتم اول از همه #قرآن میگرفتم مواظب نکته به نکته حرفام و رفتارام بودم و رفتارای اونم زیر نظرم بود هر وقت من میرفتم اون #موسیقی نمیگرفت...
🌸🍃حالش کلا عوض شده بود اگر یه روز نمیرفتم بهم #زنگ میزد جوری شده بود که اگر یه نیم ساعتی دیر میکردم میگفت چرا دیر اومدی برام خوشایند بود #امید داشتم که #مسلمان خواهد شد...
چطوری و چگونه نمیدونستم چطوری چون هنوز خودم یه سال نبود #مسلمان شده بودم اما بازم #امیدوارم بودم همیشه #دعا میکردم امیدم بیشتر و بیشتر میشد....
➖روزا میگذشت #رمضان نزدیک میشد و با اومدن اولین روز رمضان میشد یک سال که من #مسلمان شده بودم و الحمدالله تونسته بودم در مورد #دین با محمد سر صحبت رو باز کنم اما خیلی نه اما بازم جای شکر بود فهمیده بود که هدفم چیه میخواست ازم فاصله بگیر اما نمیتونست چون #الله با من بود
🌸🍃خواهرم الحمدالله شروع به #حفظ قرآن کرده بود اونم خودش یه نیروی بزرگ بود برام هر چند دیگه اون سوژین و روژین سابق تو #خانواده و طایفه نبودیم اما به خیال خودمون خیلی #باعزت تر و عاقل تر بودیم...
اینم از نعمت #اسلام بود #عقیده و باورمون را قبول نداشتن اما اگر حرف حرف خوب میشد اسم دو تا خواهرای دوقلو بود و دیگه کمتر #دعوا بود توخونه اگر #دعوا میشد سر #کلاس دینی رفتن و رفت و آمد #خواهران دینی با ما بود اما دیگه عادی شده بود....
➖دیگه برایمان #سخت نبود منتظر و آماده بیشتر از ایناها بودیم من بجز همه اینا دنبال #هدایت #برادرم محمد بودم و الحمدالله با اومدن #رمضان کارم واقعا راحت شد و ....
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_بیست_پنجم ✍🏼میخواستم کمکش کنم اون واقعا #محمد شده بود بخاطر #جدایی از #سوژین ... اما سوژین به کلی #فراموش کرده بود و همیشه میگفت من مطمئنم که میتونی کمکش کنی اگر اونم نعمتی مثل #قرآن داشت الان اینطوری…
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_بیست_ششم
✍🏼تونستم محمد را از چهار دیواری خانه بیرونش بیارم... #مسجد رو بهش نشون دادم انقد از دیدن مسجد #تعجب کرده بود انگار اولین بار مسجد رو دیده...
این دفعه بیشتر باهاش #صحبت میکردم #برادرم رو کلا قانع کرده بودم.
🌸🍃 #محمد کسی نبود بترسه از کسی یا #تعصب و یا چیزی دیگری تو دلش نبود خیلی #خواستار_حق بود فقط میگفت از خودم مطمئن نیستم #مسلمان خوبی باشم من همه حرفای تو رو قبول دارم اما از خودم مطمئن نیستم...
➖26 روز از #رمضان گذشت محمد خیلی مریض بود رفتم پیشش خیلی سردش بود اون موقع هوا گرم بود اما با این حال سردش بود خیلی نگران بودم دستم روی سرش گذاشتم شروع کردم به #قرآن خواندن اونم با چشای بسته خوب یادمه سوره مومنون بود طبق معمول کل حواسم رو #قرآن بود چند آیه م مونده که گیر کردم.........
🌸🍃یه دفعه #حس کردم دستام خیس خیسه چشامو باز کردم محمد کل بدنش پر عرق بود داشت تو تب میسوخت... سبحان الله محمد چت شده #برادر ؟ چند باری صداش کردم چشاشو باز کرد
➖گفت کلمات...... کلمات خیلی #سنگین بود... روژین قرآن خواندن تو اینجوری یا همه اینجورین این قرآن اسلامته سرمو انداختم پایین گفتم محمد توهین نکن قبول نمیکنم......
🌸🍃دستم رو سرش برداشتم گفت این توهین نیست من به #قرآن اسلام #ایمان میآورم من عاشق قرآنت شدم چشام نمیدید بخاطر #اشکام فقط میگفتم #الله_اکبر #الله_اکبر الله #اکبر و الحمدالله
😭مثل دیوانه ها یا میخندیدم یا #گریه میکردم دستای #برادرم رو بوسیدم و بهش تبریک گفتم دوباره الله تعالی این #فضل رو بهم بخشید و شاهد #شهادتین برادر عزیزم محمد جانم شدم....
😭 الحمدالله علی کل حال الحمدالله علی کل حال تنها برادر دنیام بلکه برادر قیامتم هم شد....
اون موقه به محمد گفتم میدونی دین #اسلام بهترین چیزی بهم یاد داده چیه لبخندی زد و گفت چیه خواهر دینی...؟
🌸🍃گفتم اینکه هیچ ناامید نشی منو خیلی از خونه ت بیرون کردی بهم بد و بیراه گفتی بهم #توهین کردی #اسلام زیر سوال بردی اما من ناامید نشدم....
➖️چون ایمان داشتم این روز را خواهم دید چون بی وقفه برات #دعا کردم
اشکای محمد اجازه حرف زدن بهش نمیداد فقط گفت دوبار برام قرآن خوان...
@admmmj123
#قسمت_بیست_ششم
✍🏼تونستم محمد را از چهار دیواری خانه بیرونش بیارم... #مسجد رو بهش نشون دادم انقد از دیدن مسجد #تعجب کرده بود انگار اولین بار مسجد رو دیده...
این دفعه بیشتر باهاش #صحبت میکردم #برادرم رو کلا قانع کرده بودم.
🌸🍃 #محمد کسی نبود بترسه از کسی یا #تعصب و یا چیزی دیگری تو دلش نبود خیلی #خواستار_حق بود فقط میگفت از خودم مطمئن نیستم #مسلمان خوبی باشم من همه حرفای تو رو قبول دارم اما از خودم مطمئن نیستم...
➖26 روز از #رمضان گذشت محمد خیلی مریض بود رفتم پیشش خیلی سردش بود اون موقع هوا گرم بود اما با این حال سردش بود خیلی نگران بودم دستم روی سرش گذاشتم شروع کردم به #قرآن خواندن اونم با چشای بسته خوب یادمه سوره مومنون بود طبق معمول کل حواسم رو #قرآن بود چند آیه م مونده که گیر کردم.........
🌸🍃یه دفعه #حس کردم دستام خیس خیسه چشامو باز کردم محمد کل بدنش پر عرق بود داشت تو تب میسوخت... سبحان الله محمد چت شده #برادر ؟ چند باری صداش کردم چشاشو باز کرد
➖گفت کلمات...... کلمات خیلی #سنگین بود... روژین قرآن خواندن تو اینجوری یا همه اینجورین این قرآن اسلامته سرمو انداختم پایین گفتم محمد توهین نکن قبول نمیکنم......
🌸🍃دستم رو سرش برداشتم گفت این توهین نیست من به #قرآن اسلام #ایمان میآورم من عاشق قرآنت شدم چشام نمیدید بخاطر #اشکام فقط میگفتم #الله_اکبر #الله_اکبر الله #اکبر و الحمدالله
😭مثل دیوانه ها یا میخندیدم یا #گریه میکردم دستای #برادرم رو بوسیدم و بهش تبریک گفتم دوباره الله تعالی این #فضل رو بهم بخشید و شاهد #شهادتین برادر عزیزم محمد جانم شدم....
😭 الحمدالله علی کل حال الحمدالله علی کل حال تنها برادر دنیام بلکه برادر قیامتم هم شد....
اون موقه به محمد گفتم میدونی دین #اسلام بهترین چیزی بهم یاد داده چیه لبخندی زد و گفت چیه خواهر دینی...؟
🌸🍃گفتم اینکه هیچ ناامید نشی منو خیلی از خونه ت بیرون کردی بهم بد و بیراه گفتی بهم #توهین کردی #اسلام زیر سوال بردی اما من ناامید نشدم....
➖️چون ایمان داشتم این روز را خواهم دید چون بی وقفه برات #دعا کردم
اشکای محمد اجازه حرف زدن بهش نمیداد فقط گفت دوبار برام قرآن خوان...
@admmmj123