🦋
#نها_دختری_از_تبار_بی_کسی
#قسمت_بیست_و_نهم
🌸🍃یاالله جلوی چشمام سیاه شد دردش به مغزم رسید نمیتوانستم چشمام رو باز کنم مغزم داشت میترکید جیغ زدم دستم رو روی صورتم گذاشتم بعد چند ثانیه احساس کردم تمام صورتم خیسه دستم رو برداشتم چشمام هنوز تار میدید ولی متوجه شدم که خون تمام صورت و لباسهام رو گرفته بود...بینیم شکسته بود خیلی هم بد شکست یعنی وقتی دست بهش میزدم مثل خمیر رو صورتم پهن شده بود... 😭خون از بینیم نمیایستاد تبسم بیچاره دلش داشت مثل گنجشک میترکید همش بغلم میکرد میگفت مامان تورو خدا نَمیر... تمام لباس های تبسمم خونی بود من با اون همه درد گفتم نه عزیزم نمیمیرم نترس گلم ببین حالم خوبه میگفت پس چرا صورتت خونیه گریه میکنی محکم بغلش کردم به خودم چسپوندمش ولی بخاطر تبسم که از این بیشتر نترسه گریه هام رو قورت دادم گلو از بغض داشت میترکید... بلند شدم صورت خونیم رو شستم خون دماغم تموم نمیشد حتی نخواست منو ببره دکتر لباس های خونی تبسم رو عوض کردم دستهای کوچیک تبسم که خونی شده بود ر شستم... 😔اون روز #عذاب_آورم هم تموم شد... یه دوستی داشتم خیلی خانم بود فهمید چه بلایی به سرم اومده بود دور چشمام کبود شده بودن وقتی منو دید هول شد گفت چی شده چرا اینجوری شدی؟ منم براش گفتم اون از خدا بی خبر چه بلایی به سرم آورده از ناراحتی بغلم کرد... 😔گفت بمیرم برای #بی_کسی و مظلومیتت خدا حقت رو ازش بگیره نتونست جلوی خودش رو بگیره زد زیر گریه منم بوسش کردم گفتم فدای دوست خوبم برم...(من تو زندگی خیلی با کسی صمیمی نمیشم مگه اینکه واقعا از ته دل بشناسمش و ببینم انسان گمراهی نباشه) این دوست از خودم بزرگتر بود هم سن مامانم ولی مثل یه خواهر دوستش داشتم خیلی اهل ایمان بود... محمد دو سالش شده بود یه پسر سفید پوست با موهای زیتونی و بلند و تپل خیلی خوشکل شده بود ولی خیلی اذیتم میکرد شب روز ازم گرفته بودتو خونه صدای قرآن میومد یا باصدای بلند قرآن نماز میخوندم پسرم با دخترم میترسیدن گریه میکردن توی خواب داد و هوار میکردن دست و پاهاشون رو تکون میدادن حدود دو ماه انگار توی عذاب بودن و از همه چیز میترسیدن؛ من اون موقه نمیدونستم رقیه شرعی چیه یا با چی درمان.یه روز به کاک امیر زنگ زدم براش تعریف کردم..گفت بچه هات چشم_زخم خوردن یا جادو کردن گفتم چکار کنم؟ گفت دست از قرآن خوندن بر ندار و دعا کن... منم هر روز با صدای بلند تو خونه جلوی بچه هام قرآن میخوندم و بچه هام اون اولاش خیلی میترسیدن گریه میکردن من با آرامی و به لطف و قدرت الله براشون میگفتم... بچه هام عادت داشتن هر شب براشون لالایی بگم من هر وقت لالایی میگفتم از مهربانی و عظمت الله و پیامبرمون حضرت محمدﷺ میگفتم. (لالایه رولکم کورپه شیرینی دایه به ذکری الله دل روحت آرام روله شیرینی دایه ؛ الله یارت بیت سرم سهرگهردی پیغمبرکهت بیت)و... دوماهی گذشت بچه هام الحمدلله بهتر شدن تا یه روز کنار خونهمون یه باغچه درست کرده بودم پاییز بود شوهرم داشت مرتبش میکرد یهو با عجله اومد تو خونه صدام کرد نها بیا کارت دارم... گفتم چیه گفت تو باغچه اینو پیدا کردم... 😳یه کاغذ بود که با موی سر من و تکه لباس بچه هام با یه کلمه های شبیه به عربی درهم و برهم نوشته بودن ولی اسم بچه هام وخودم رو تو کاغذ دیدم... سبحان الله خودم و بچه هام رو #جادو کرده بودن منم فورا آتیشش زدم😭 شوهرم هر چی خواست که برم پیش یه جادوگر تا باطلش کنم ولی من تو عمرم پیش هیچ جادوگر یا دعانوسی نرفته بودم و نمیرفتم... همیشه الله متعال را قادر به همه چیز میدانستم و میدونم که الله بخواهد باطلش میکنه و همینطور هم بود... تبسم رو به باشگاه بردم تو رزمی کارتا کیوکوشین ثبت نامش کردم... خودم هم بازم شروع کردم به ورزش رزمی نزدیک هشت سال باهام رزمی کار کردیم محمد رو هم میبردم و باهاش تمرین میکردم... اون موقع تبسم مسابقات زیادی رفت و مقام های استانی و کشوری زیادی آوردتو دوتا مسابقه در تهران شرکت کرد که قهرمانی کشوری بود و منتخب تیم_ملی بود دو بار قهرمان کشور شد و منتخب شد تو تیم ملی اواویل بخاطر موفقیت تبسم خیلی خوشحال بودم چون قهرمان کشور بود سبک_آزاد رده اوپن کار میکرد کارش عالی بود منتخبش کردن برای اردو تیم ملی و کشور آلمان و ژاپن ولی من نتوانستم بفرستمش فقط بخاطر اینکه تو اون حال هوای نوجوانی بود ترسیدم روش تاثیر بزاره که خارج از کشور ادامه زندگی بده چون همه امکانات را کشور آلمان بهشون میدادن خونه و خرج کامل میدادن ؛ از این ترسیدم تمام فکر و ذهنش را به ورزشش بده و در کشور غیر مسلمان تبسمم نتونه ایمان واقعی داشته باشه ؛ ایمان بچه هام از تمام لذت دنیا برام مهم تر بوده و هست
#ادامهداردانشاءالله
@admmmj123
#نها_دختری_از_تبار_بی_کسی
#قسمت_بیست_و_نهم
🌸🍃یاالله جلوی چشمام سیاه شد دردش به مغزم رسید نمیتوانستم چشمام رو باز کنم مغزم داشت میترکید جیغ زدم دستم رو روی صورتم گذاشتم بعد چند ثانیه احساس کردم تمام صورتم خیسه دستم رو برداشتم چشمام هنوز تار میدید ولی متوجه شدم که خون تمام صورت و لباسهام رو گرفته بود...بینیم شکسته بود خیلی هم بد شکست یعنی وقتی دست بهش میزدم مثل خمیر رو صورتم پهن شده بود... 😭خون از بینیم نمیایستاد تبسم بیچاره دلش داشت مثل گنجشک میترکید همش بغلم میکرد میگفت مامان تورو خدا نَمیر... تمام لباس های تبسمم خونی بود من با اون همه درد گفتم نه عزیزم نمیمیرم نترس گلم ببین حالم خوبه میگفت پس چرا صورتت خونیه گریه میکنی محکم بغلش کردم به خودم چسپوندمش ولی بخاطر تبسم که از این بیشتر نترسه گریه هام رو قورت دادم گلو از بغض داشت میترکید... بلند شدم صورت خونیم رو شستم خون دماغم تموم نمیشد حتی نخواست منو ببره دکتر لباس های خونی تبسم رو عوض کردم دستهای کوچیک تبسم که خونی شده بود ر شستم... 😔اون روز #عذاب_آورم هم تموم شد... یه دوستی داشتم خیلی خانم بود فهمید چه بلایی به سرم اومده بود دور چشمام کبود شده بودن وقتی منو دید هول شد گفت چی شده چرا اینجوری شدی؟ منم براش گفتم اون از خدا بی خبر چه بلایی به سرم آورده از ناراحتی بغلم کرد... 😔گفت بمیرم برای #بی_کسی و مظلومیتت خدا حقت رو ازش بگیره نتونست جلوی خودش رو بگیره زد زیر گریه منم بوسش کردم گفتم فدای دوست خوبم برم...(من تو زندگی خیلی با کسی صمیمی نمیشم مگه اینکه واقعا از ته دل بشناسمش و ببینم انسان گمراهی نباشه) این دوست از خودم بزرگتر بود هم سن مامانم ولی مثل یه خواهر دوستش داشتم خیلی اهل ایمان بود... محمد دو سالش شده بود یه پسر سفید پوست با موهای زیتونی و بلند و تپل خیلی خوشکل شده بود ولی خیلی اذیتم میکرد شب روز ازم گرفته بودتو خونه صدای قرآن میومد یا باصدای بلند قرآن نماز میخوندم پسرم با دخترم میترسیدن گریه میکردن توی خواب داد و هوار میکردن دست و پاهاشون رو تکون میدادن حدود دو ماه انگار توی عذاب بودن و از همه چیز میترسیدن؛ من اون موقه نمیدونستم رقیه شرعی چیه یا با چی درمان.یه روز به کاک امیر زنگ زدم براش تعریف کردم..گفت بچه هات چشم_زخم خوردن یا جادو کردن گفتم چکار کنم؟ گفت دست از قرآن خوندن بر ندار و دعا کن... منم هر روز با صدای بلند تو خونه جلوی بچه هام قرآن میخوندم و بچه هام اون اولاش خیلی میترسیدن گریه میکردن من با آرامی و به لطف و قدرت الله براشون میگفتم... بچه هام عادت داشتن هر شب براشون لالایی بگم من هر وقت لالایی میگفتم از مهربانی و عظمت الله و پیامبرمون حضرت محمدﷺ میگفتم. (لالایه رولکم کورپه شیرینی دایه به ذکری الله دل روحت آرام روله شیرینی دایه ؛ الله یارت بیت سرم سهرگهردی پیغمبرکهت بیت)و... دوماهی گذشت بچه هام الحمدلله بهتر شدن تا یه روز کنار خونهمون یه باغچه درست کرده بودم پاییز بود شوهرم داشت مرتبش میکرد یهو با عجله اومد تو خونه صدام کرد نها بیا کارت دارم... گفتم چیه گفت تو باغچه اینو پیدا کردم... 😳یه کاغذ بود که با موی سر من و تکه لباس بچه هام با یه کلمه های شبیه به عربی درهم و برهم نوشته بودن ولی اسم بچه هام وخودم رو تو کاغذ دیدم... سبحان الله خودم و بچه هام رو #جادو کرده بودن منم فورا آتیشش زدم😭 شوهرم هر چی خواست که برم پیش یه جادوگر تا باطلش کنم ولی من تو عمرم پیش هیچ جادوگر یا دعانوسی نرفته بودم و نمیرفتم... همیشه الله متعال را قادر به همه چیز میدانستم و میدونم که الله بخواهد باطلش میکنه و همینطور هم بود... تبسم رو به باشگاه بردم تو رزمی کارتا کیوکوشین ثبت نامش کردم... خودم هم بازم شروع کردم به ورزش رزمی نزدیک هشت سال باهام رزمی کار کردیم محمد رو هم میبردم و باهاش تمرین میکردم... اون موقع تبسم مسابقات زیادی رفت و مقام های استانی و کشوری زیادی آوردتو دوتا مسابقه در تهران شرکت کرد که قهرمانی کشوری بود و منتخب تیم_ملی بود دو بار قهرمان کشور شد و منتخب شد تو تیم ملی اواویل بخاطر موفقیت تبسم خیلی خوشحال بودم چون قهرمان کشور بود سبک_آزاد رده اوپن کار میکرد کارش عالی بود منتخبش کردن برای اردو تیم ملی و کشور آلمان و ژاپن ولی من نتوانستم بفرستمش فقط بخاطر اینکه تو اون حال هوای نوجوانی بود ترسیدم روش تاثیر بزاره که خارج از کشور ادامه زندگی بده چون همه امکانات را کشور آلمان بهشون میدادن خونه و خرج کامل میدادن ؛ از این ترسیدم تمام فکر و ذهنش را به ورزشش بده و در کشور غیر مسلمان تبسمم نتونه ایمان واقعی داشته باشه ؛ ایمان بچه هام از تمام لذت دنیا برام مهم تر بوده و هست
#ادامهداردانشاءالله
@admmmj123
👩❤️👨♡حُب حلال♡ 👩❤️👨
💥 #تنهایی؟؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است... #قسمت_نوزدهم ✍🏼خواهرم ازم خواست #چادرم رو ببینه منم گفتم صبح که رفتیم مدرسه بهت نشون میدم الان نمیشه صبح آوردمش تو ماشین تصمیم داشتم بیرون خونه #چادر سر کنم و وقتی رفتیم خونه قایمش کنم... 😊چادرم رو سر کردم…
💥 #تنهایی؟☝️🏼️ #نه_الله_با_من_است...
#قسمت_بیستم
✍🏼روزی از #مدرسه برگشتیم مامان زود اومد پایین با فریاد #وحشناکی گفت بده اون چادرت رو اون چادر کثافتتو...
🌸🍃کیفمو از شونه گرفت #سوژین گفت مامان #همسایه ها خبر میشن آروم باش و رفتیم تو #چادر تند تو دستاش گرفته بود منم فقط #گریه میکردم...
🔪مامان چاقوی آشپزخانه رو برداشت میخواست #چادرمو پاره کنه گفتم بخدا پاره کنی مدرسه بی مدرسه انقد عصبی بود اصلا نه گوشاش میشنید نه چشاش کسی رو میدید...
➖سوژین با تمام قدرتش چادر رو از مامانم گرفت و گفت این #چادر مال منه نه روژین... میخوای تا کی جلو دارش بشی اگه #دین_اسلام اون جوری که تو میگی چرا هنوز خواهرم مسلمانه...
چرا مسلمانان از ماها خوب ترن چرا خانوادت همه رو به #اسلام میرن...
🌸🍃من شوکه شده بودم مادرمم همش فوش میداد به سوژین ،مامانم بعضی وقتا شوکه میشد فقط با #گریه داد میزد #جادو شدید منم نمیدونستم چیکارکنم رفتم جلوی سوژین و مامانو بگیرم در خونه رو نبسته بودیم چند تا از همسایه ها اومدن بالا...
😭مامانم سوژین رو خیییلی زد به زور از دستش در آوردیم #خواهرم ساکت نمیشد #چادر رو تو دستاش تند گرفته بود رو به من کرد گفت من #مسلمانم مادرمم باید بدونه باکی از کسی ندارم. . . .
➖بعد چن ساعتی پدرم برگشت صدای دعوای بابا مامانم می اومد #اعتراف میکنم واقعا اون روز میترسیدم...
اما خواهرم خیلی پر #دل و #جرئت بود....
🌸🍃 گفتم سوژین خواهر چرا اینطوری کردی چرا #دروغ گفتی اونم گفت نمیخوای بهم یاد بدی چطوری #مسلمان بشم... من حاضرم درد های بیشتر از اینم بکشم ولی در عوض بعد از این دنیای دروغی فقط #بهشت رو میخوام . . .
✨اون موقع بود حال مهناز رو فهمیدم چیزی بجزء #اشک نداشتم حرفی بجزء #سکوت نداشتم جسمم سرد سرد شده بود...
❤️خدای من این همون روژین نوازنده ساز شیطان و خوانندست همون روژین #دل_سیاه شدست همون روژینه تعصبی ست همون روژین تنها که تنها پناهش بودی....
خدایا شکرت این #فضل بزرگ رو نصیبم کردی اون روز معنی #امید رو یاد گرفتم با #مسلمان شدن #خواهرم . . . .
#ادامه_دارد_انشاءالله.
@admmmj123
#قسمت_بیستم
✍🏼روزی از #مدرسه برگشتیم مامان زود اومد پایین با فریاد #وحشناکی گفت بده اون چادرت رو اون چادر کثافتتو...
🌸🍃کیفمو از شونه گرفت #سوژین گفت مامان #همسایه ها خبر میشن آروم باش و رفتیم تو #چادر تند تو دستاش گرفته بود منم فقط #گریه میکردم...
🔪مامان چاقوی آشپزخانه رو برداشت میخواست #چادرمو پاره کنه گفتم بخدا پاره کنی مدرسه بی مدرسه انقد عصبی بود اصلا نه گوشاش میشنید نه چشاش کسی رو میدید...
➖سوژین با تمام قدرتش چادر رو از مامانم گرفت و گفت این #چادر مال منه نه روژین... میخوای تا کی جلو دارش بشی اگه #دین_اسلام اون جوری که تو میگی چرا هنوز خواهرم مسلمانه...
چرا مسلمانان از ماها خوب ترن چرا خانوادت همه رو به #اسلام میرن...
🌸🍃من شوکه شده بودم مادرمم همش فوش میداد به سوژین ،مامانم بعضی وقتا شوکه میشد فقط با #گریه داد میزد #جادو شدید منم نمیدونستم چیکارکنم رفتم جلوی سوژین و مامانو بگیرم در خونه رو نبسته بودیم چند تا از همسایه ها اومدن بالا...
😭مامانم سوژین رو خیییلی زد به زور از دستش در آوردیم #خواهرم ساکت نمیشد #چادر رو تو دستاش تند گرفته بود رو به من کرد گفت من #مسلمانم مادرمم باید بدونه باکی از کسی ندارم. . . .
➖بعد چن ساعتی پدرم برگشت صدای دعوای بابا مامانم می اومد #اعتراف میکنم واقعا اون روز میترسیدم...
اما خواهرم خیلی پر #دل و #جرئت بود....
🌸🍃 گفتم سوژین خواهر چرا اینطوری کردی چرا #دروغ گفتی اونم گفت نمیخوای بهم یاد بدی چطوری #مسلمان بشم... من حاضرم درد های بیشتر از اینم بکشم ولی در عوض بعد از این دنیای دروغی فقط #بهشت رو میخوام . . .
✨اون موقع بود حال مهناز رو فهمیدم چیزی بجزء #اشک نداشتم حرفی بجزء #سکوت نداشتم جسمم سرد سرد شده بود...
❤️خدای من این همون روژین نوازنده ساز شیطان و خوانندست همون روژین #دل_سیاه شدست همون روژینه تعصبی ست همون روژین تنها که تنها پناهش بودی....
خدایا شکرت این #فضل بزرگ رو نصیبم کردی اون روز معنی #امید رو یاد گرفتم با #مسلمان شدن #خواهرم . . . .
#ادامه_دارد_انشاءالله.
@admmmj123
🌹اسرار و اهمیت سوره ی #بقره
😊توصیه ای به :
🔸کسانیکه #جادو شده اند
🔹کسانیکه #بیماری لاعلاج دارند
🔸کسانیکه پریشان و #دلتنگ هستند
🔹کسانی که به دنبال #اجابت دعاهاشون هستند.
🔸وهرکس در #جستجوی خیر و #برکت در زندگی و مال و اهلش هست.
🌴رسول اللّه (صلی اللّه علیه و سلم) میفرمایند:
{اقْرَءُوا سُورَةَ الْبَقَرةِ، فَإِنَّ أَخْذَهَا بَرَکَةٌ، وَتَرْکَهَا حَسْرةٌ، وَلا تَسْتَطَیعُهَا الْبَطَلَةُ}
سوره ی #بقره را بخوانید؛ زیرا یاد گرفتن آن #برکت است، و ترک کردن آن باعث #حسرت می شود، و #ساحران تاب و تحمل مقابله با آن را ندارند.
@admmmj123
😊توصیه ای به :
🔸کسانیکه #جادو شده اند
🔹کسانیکه #بیماری لاعلاج دارند
🔸کسانیکه پریشان و #دلتنگ هستند
🔹کسانی که به دنبال #اجابت دعاهاشون هستند.
🔸وهرکس در #جستجوی خیر و #برکت در زندگی و مال و اهلش هست.
🌴رسول اللّه (صلی اللّه علیه و سلم) میفرمایند:
{اقْرَءُوا سُورَةَ الْبَقَرةِ، فَإِنَّ أَخْذَهَا بَرَکَةٌ، وَتَرْکَهَا حَسْرةٌ، وَلا تَسْتَطَیعُهَا الْبَطَلَةُ}
سوره ی #بقره را بخوانید؛ زیرا یاد گرفتن آن #برکت است، و ترک کردن آن باعث #حسرت می شود، و #ساحران تاب و تحمل مقابله با آن را ندارند.
@admmmj123