نشر آموت
1.89K subscribers
8.21K photos
615 videos
162 files
3.16K links
🌸رمان ایرانی / رمان خارجی
🌸کتاب‌های ما را از کتابفروشی‌ها و شهرکتاب‌های معتبر سراسر ایران بخواهید

🌸سایت فروش آنلاین
http://aamout.ir

واتساپ کتابفروشی آموت
۰۹۳۶۸۸۲۸۱۸۰

☎️021 44232075
☎️021 66499105

🌸کتابنامه‌‌ی نشر آموت
https://t.me/aamout/13191
Download Telegram
یک کتاب، یک نظر؛ پلیس حافظه
سیما ثانی

من از پلیس حافظه دریافت‌های مختلفی داشتم، که شاید درنهایت همه‌شون به یک‌جا ختم بشن، ولی در نوع خودشون با هم تفاوت دارن و الان واقعن نمی‌دونم چی بگم و از کجاش شروع کنم، چون خیلی حرف دارم، و برای همین یه‌کم به بیراهه می‌زنم تا حرف‌ها خودشون خودشون رو پشت‌هم بچینن...
من بار اولی که این کتاب رو برای خوندن انتخاب کردم چندتا از صفحاتش مشکل چاپ داشت و مجبور شدم برای تعویضش حضوری به کتاب‌فروشی نشر آموت مراجعه کنم. آقای #یوسف_علیخانی که شاید به‌واسطه‌ی کتاب #خاما اسمشون رو شنیده باشید و خب، صاحب‌امتیاز نشر آموت هم هستن، حضور داشتن و یه گپی هم زدیم و اون لابه‌لا صحبتِ ویراستاریِ یه کتابی هم شد و ایشون از غلط‌های اون کتاب گله کردن و خلاصه کتاب جدید رو تحویل گرفتم و برگشتم و دوباره شروع کردم به خوندن، و این‌بار با حساسیت بیشتری روی ویراستاری و غلط‌های تایپی و نگارشی؛ و دلم می‌خواد همین‌جا از نشر آموت که توی بازار نشر ایران و نسبت به نشرهای شناخته‌شده‌تر و به‌قولی معتمدتر، نشر کمتر مطرحی به حساب میاد تشکر کنم، بابت این‌که هیچ غلطی توی این کتاب نبود و این یعنی احترام به مخاطب؛ احترامی که از جانب نشرهایی که به‌عنوان نشرهای مطرح‌تر و معتمدتر قبولشون داریم هم به‌ندرت به این قوت اتفاق میفته و برای من به عنوان کسی که روی این مساله همیشه حساسیت داشته این کتابِ خالی از ایراد ویرایشی واقعن خیلی باارزش بود. جدای از این موضوع، نشر آموت، دست‌کم بین اطرافیان من، کمی زیر سواله انگار، و جزو نشرهاییه که گاهی می‌شنوم به هیچ عنوان خوب نیستن و هیچ کتابی که توی این نشر چاپ شده قابل‌اعتنا نیست و حرف‌هایی از این دست. من از آموت تجربه‌ی چندان زیادی ندارم، ولی پلیس حافظه، هم از لحاظ موضوع و محتوا و هم از لحاظ خوش‌خوانی و کیفیت ترجمه برام کتاب قابل‌قبول و قابل‌اعتنایی بود. درواقع پلیس حافظه کتابیه که می‌تونم با خیال راحت به هر طرفدارِ قصه‌های پادآرمان‌شهری توصیه‌ش کنم؛ نه صرفن به لحاظ ژانر، که بیشتر برای این که به نظرم از خیلی لحاظ‌ها قابل‌تأمله و پتانسیل این‌که بهش فکر بشه و راجع بهش صحبت بشه رو داره، زیاد هم داره، و توضیحِ چراش منو برمی‌گردونه به اول این پیام و ترسِ طولانی‌شدنِ متنی که امیدوارم حوصله کنید و بخونیدش، اگر نه نوشته‌های منو، که خودِ این کتاب رو؛ و کاش اگر واقعن حساسیتی نسبت به نشر آموت وجود داره از بین بره و مثل اشیای داخل این کتاب ناپدید بشه، چون حداقل برای من و در شروع کار، پلیس حافظه خیلی فراتر از خیلی کتاب‌هایی بود که از نشرهای موردقبول‌ترمون خوندم و اگر باز هم از این دست کتاب‌ها توی این نشر وجود داشته باشه، که حتمن داره، حیفه که فدای یه تعصب خام و کورکورانه بشه...

خب، برگردیم سراغ کتاب و قسمتِ سختِ ماجرایی که از این قراره: یه عده آدم بی‌نام و نشون در یه جزیره‌ی نامعلوم در یه جغرافیای نامعلوم در یه بخش نامعلومی از تاریخ تحت یه حکومت نامعلومی دارن زندگی می‌کنن و تصمیمی که این حکومت برای این مردم می‌گیره اینه که همه‌چی به مرور زمان توی این جزیره و برای این آدم‌ها ناپدید بشه. این خلاصه‌ی ماجراست و تقریبن هیچ اتفاق تکان‌دهنده‌ای منتظرمون نیست. پلیس حافظه یه کتاب استعاری و نمادینه. یه سیرِ خطیِ کم فراز و فرود داره، که قرار هم نیست جایی خیلی شگفت‌زده‌مون بکنه. سبک کتاب، اگر اشتباه نکنم، سورئال و پست‌مدرنه، و با یه ماجرای واقع‌‌گرایانه یا پر از تعلیق و هیجان روبه‌رو نیستیم. پس اگر طرفدار همچین ژانرهایی هستین این کتابو از لیستتون خط بزنید، چون علی‌رغم این‌که کتاب سبک و خوش‌خوانیه، صرفن برای سرگرم شدن نیست، و اگه نخوایم لایه‌های زیرینِ متنِ ظاهریِ داستان رو نگاه کنیم، احتمالن با یه کتاب کسل‌کننده روبه‌رو می‌شیم که تهش دنیای «خب که چی»ها رو روی سرمون خراب می‌کنه و مجبور می‌شیم همه‌شون رو همراه کتاب پرت کنیم گوشه‌ی دیوار و شاید مثل اطرافیان من، قسم بخوریم که دیگه از نشر آموت هیچی نمی‌خریم و نمی‌خونیم. ولی پلیس حافظه یکی از بهترین کتاب‌هایی بود که من خوندم و به جرات یکی از بی‌نظیرترین پایان‌بندی‌هایی رو داشت که تا امروز تجربه‌ش کردم. فقط باید اجازه‌ی حل شدن توی ماجرا رو به خودتون بدید و از ظاهر ماجرا عبور کنید...
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#نشر_آموت منتشر می‌کند

آمدیم
دیدیم
عاشق شدیم
زندگی کردیم
و گاهِ رفتن، نگاه‌مان به آمدن و دیدن و عاشقی و زندگی...

رمان
#زاهو

نوشته‌ی
#یوسف_علیخانی

تیزر
#حامد_کلجه_ای

گوینده متن
#آرمان_سلطانزاده


@aamout
@aamoutbookstore
@aamoutkhaneh
@hamed_kolajei
نشر آموت منتشر کرد؛

#زاهو
(رمان ایرانی)
نوشته‌ی #یوسف_علیخانی

نشر آموت / چاپ اول / ۶۷۶ صفحه-گالینگور/ ۱۸۰۰۰۰ تومان‌

انگار کوه کنده باشم. سنگ شکسته باشم. اسبى نبود. راهى نبود. خانه‌اى نبود. توى دشتى داغ، ولو شده بودم توى تنِ گُر گرفته‌ى کوره‌ى آتش که آتش‌دان‌اش پیدا نبود. دستم را چرخاندم روى سینه‌ى نرم مناچالان که هشتاد اسبِ قشقه در آن تاخته بودند. قلبم از سینه‌ام بیرون مى‌زد. بچه شدم. کوچک شدم. میل کردم به خوابیدن توى آغوش زمین که دیگر برایم مهم نبود مناچالان است یا میلک. چشمانش پناه‌ام داده بود؛ آرام و راضى.

@aamout
نشر آموت منتشر کرد؛

#زاهو
(رمان ایرانی)
نوشته‌ی #یوسف_علیخانی

نشر آموت / چاپ اول / ۶۷۶ صفحه-گالینگور/ ۱۸۰۰۰۰ تومان‌

انگار کوه کنده باشم. سنگ شکسته باشم. اسبى نبود. راهى نبود. خانه‌اى نبود. توى دشتى داغ، ولو شده بودم توى تنِ گُر گرفته‌ى کوره‌ى آتش که آتش‌دان‌اش پیدا نبود. دستم را چرخاندم روى سینه‌ى نرم مناچالان که هشتاد اسبِ قشقه در آن تاخته بودند. قلبم از سینه‌ام بیرون مى‌زد. بچه شدم. کوچک شدم. میل کردم به خوابیدن توى آغوش زمین که دیگر برایم مهم نبود مناچالان است یا میلک. چشمانش پناه‌ام داده بود؛ آرام و راضى.

▪️آدمی خیلی هنر کند پنج روز زندگی را می‌بیند؛ می‌آید و می‌چرخد و عاشق می‌شود و زندگی می‌کند و بعد می‌رود. و جز عاشقی، از آدمی در این بودن، نمی‌ماند که به قول کربلایی محمدقلی «آدم نشان‌ام بدهید که این راه را نرفته باشد.»

زاهو یک قصه نیست، قصه‌ی هزارقصه‌ی زندگی است در متن پنج روزی که آدمی دیده.
زاهو، داستان گنجی است که تا به دنبال‌اش راه نیفتی، خودش را به تو نشان نمی‌دهد. همه‌ی ما زندگی‌مان پر است از قصه و کیست که حوصله کند و لحظه به لحظه‌اش را برای آب‌ها تعریف کند.
اگر آدم آب و زمین و آسمان و عشق هستید و اسب خیالات‌تان آماده‌ی تاختن است، همراه شوید و این پنج روز را بخوانید.

▪️یوسف علیخانی متولد اول فروردین ۱۳۵۴، در روستای میلکِ رودبار و الموت. از او رمان‌های «بیوه‌کُشی» و «خاما» و مجموعه‌داستان‌های سه‌گانه: «قدم‌بخیر مادربزرگ من بود»، «اژدهاکشان»، «عروس بید» منتشر شده است.
رمان «زاهو» نوشته‌ی «یوسف علیخانی» در ۶۷۶ صفحه (گالینگور) و به قیمت ۱۸۰ هزار تومان از سوی نشر آموت به چاپ رسیده است.

@aamout
نقد تازه‌ترین کتاب ِ #یوسف_علیخانی " #زاهو " نوشته شده توسط #نازنین_فروغی :

خلق یک داستان ِ قابل دفاع در هر حوزه‌ای شرایطی دارد از جمله ارائه‌ی تکنیک‌های مختلف چه زبانی چه داستانی. همچنین تکنیک بازی ِ زبانی در به کار بردن زبان ِ ناحیه‌ای خاص. استفاده از فرم ِ خیال در داستان و زنده نگه‌داشتن ِ آداب و رسوم ِ فولکلور و روایت‌های کهن هم یکی از مولفه‌هایی است که در داستان‌هایی با موضوعات مربوطه اگر درست به کار گرفته شود می‌تواند تاثیر زیادی در موفقیت اثر داشته باشد.
نویسنده‌های عصر حاضر عجله دارند یک‌راست و سریع بروند سر ِ اصل مطلب و تمام وجوه داستانی را همان ابتدا روی کاغذ بیاورند و خطرناک‌ترین شیوه برای نویسنده این است فکر کند باید داستانش کلاسی باشد برای نصیحت و پندآموزی که استفاده از این شیوه آن هم به طور مستقیم و محسوس بدترین ضربه را به اثر وارد می‌کند.
اولین نکته‌ای که نویسنده برای شروع روایتش باید به آن توجه کند، از دید ِ من، ابتدای دالان هزارتوی مسیر داستانش است و به اصطلاح یعنی همان نقطه‌ی آغاز و این همان جایی است که خواننده پا می‌گذارد و اگر پاگیر شود دیگر راه نجاتی نیست و ناخودآگاه ادامه می‌دهد این رفتن را.
یوسف علیخانی از این تکنیک به درستی برای شروع رمان جدیدش استفاده کرده و قلاب را درست در دهان طعمه گیر انداخته آنجایی که نوشته:
"پنج‌شنبه روزی بود از ماه پنجم سال. پنج‌ماه مانده از رفتنمان از مِناچالان که با پنج شیهه‌ی بی‌وقت ناهید ِ پنج‌ساله‌ام مَردم از چادرهایشان بیرون دویدند."
همین سه‌خط اول و شروع داستان و استفاده‌ی مکرر از عدد ۵ و نام ِ "ناهید" و ربطش به شیهه! و پی‌ریزی ریتمیک ِ کار دلیل خوبی است برای ادامه و تا حدودی شناخت از داستان پیش رو در اختیار ما می‌گذارد.
۱- با آوردن اسم مکان "مِناچالان" و وجود اسب و چادر متوجه می‌شویم با داستانی سروکار داریم نه شهری بلکه روستایی.
۲- شیهه‌ی بی‌وقت نشان از وقوع حادثه‌ای دارد.
۳- طبق باور مردمان این ناحیه هر چیز کوچکی می‌تواند نشانه باشد و بیشتر در جهت منفی به آن فکر می‌کنند مثال ِ گفته‌ی عموخانعلی که:
"بد بلایی این سال انتظارمان را بکشد."
۴- و آنجایی که ننه‌زرخال کهنه‌ی الهه‌ی شیرخواره را عوض می‌کند، به خوبی کنایه و اشاره‌ی حرفش را به یکی از بُن‌مایه‌های پیش‌بَرَنده‌ی داستان که همان "آب" است نشان می‌دهد:
"البت کهنه‌ی بچه‌ای که شکم‌روی دارد، با آب مانده پاک نشود."
و مای خواننده اگر تیزبین باشیم همان ابتدا متوجه می‌شویم حرف از "آب" است و نبود آن برای ادامه‌ی حیات. یعنی باید آب باشد تا بشوید و پاک کند سیاهی را و آب ِ مانده از یک‌جانشینی بدتر کثیف می‌کند تا پاک.
یکی دیگر از تکنیک‌هایی که یوسف علیخانی در پیش‌بُرد ِ داستانش از آن استفاده کرده تمرکز ِ ابتدایی روی کلیت ِ کار و عبور از آن است و بعد آرام‌آرام رسیدن به جزئیات. خواننده ابتدا شَمای کلی از داستان را می‌بیند و بعد نویسنده به تدریج زوم می‌کند روی تک‌تک ِ آن چهارموردی که در بالا به آن اشاره کردم. بیشتر خواننده‌های داستان این شیوه از نوشتن را شاید حوصله‌سربر تلقی کنند و تمایل دارند همان ابتدا به اصطلاح بیافتند وسط گود.
یکی از دیگر از تکنیک‌های یوسف علیخانی در نوشتن، استفاده‌کردن و یا به‌کاربردن ِ نه دیالوگ‌های طولانی بلکه دیالوگ‌های کوتاه ولی موجز است که همان کوتاهی باعث به فکر فرورفتن ِ مخاطب می‌شود یا همان کم گوی و گزیده گوی چون دُرّ؛ مثال دیالوگ ابتدایی دلاور ِ مِناچالی:
آقا نیامد از چادر بیرون. رو کرد به من و برادرم علی‌آقا که: "هر بلایی سر مردم بیاید، از دل ِ خودشان بر بیاید."
قسمت پایانی این بخش را اختصاص می‌دهم به یوسف علیخانی و محدوده‌ی خاص مطالعاتی‌اش!
یک داستان‌نویس با مولفه‌های شخصی و مختص به خودش شناخته می‌شود و داستان‌هایی هم که می‌نویسد بی‌شک برآمده از تجربه‌های خود ِ اوست؛ مطالعاتی، زندگی شخصی ِ اطرافیان و نزدیکان و نکته‌ی مهم‌تر پایبندبودن به اصالت و اصل وجودی ِ خود. برای شناخت یوسف علیخانی ِ نویسنده کافی است یک داستان‌کوتاه از ایشان بخوانید، آن‌وقت دستتان می‌آید چگونه می‌نویسد و روی چه طناب ِ باریکی بندبازی می‌کند!
قبلا به این موضوع اشاره کرده‌ام و آن شناختن ِ کلیت و ماهیت داستان در آنی و لحظه‌ای به واسطه‌ی نام ِ انتخابی برای آن و طرح جلد است. تمام کتاب‌های شخص ِ یوسف علیخانی از سه‌گانه بگیرید(قبل از مجلدشدن در یک کتاب) اژدهاکُشان، عروس ِ بید، قدم‌بخیر مادربزرگ من بود تا بیوه‌کُشی و خاما هم طرح جلد لایقی دارند و هم نام ِ انتخابی مناسب و شایسته‌ای.
یادداشت خانم میشا وکیلی بر رمان #زاهو نوشته‌ی یوسف علیخانی

«خیالات، اسبی است که همه صاحب‌اش هستند؛ بعضی با آن تا سرزمین آب‌ها می‌تازند و بعضی دربندش می‌کنند به آویزی./ ابن‌یامین مناچالی »
حالا که کتاب تمام شده معنی این جملات بیشتر به دلم می‌نشیند. ولع خواندن سومین رمان #یوسف_علیخانی #زاهو باعث شد با بی‌توجهی به این آغازگر صادقانه خودم را پرت کنم به «اِوان» بی اینکه به دنبال یافتن صاحب چشم‌هایی باشم که «کَبلِ مَدْقُلی» یا محمد‌قلی زائری کربلا نرفته[شاید هم رفته] تا انتهای داستان مسخ نگاهش باقی ماند.
و البته عاشقش!
داستان آب داستان جدیدی نیست.
یوسف علیخانی هم اهل گفتن داستان جدید نیست. باز روستا ست و اهالی‌اش و روز و شب روستاییان و ماه و سال و کاشت و تیمار و ....
اما آب ...
مشکلِ از دیرباز میلک* روستای زادگاه نویسنده اینبار نشسته در داستان زاهو [زائو]
همراهی نام‌ها و افسانه‌ها همیشه در داستان‌های یوسف علیخانی نقطه‌ی قوت ماجرا ست.
زاهو داستان زنان و زایش و زندگی ست.

داستانی در ستایش هر سه این‌ها!

[ ناهید/ ستاره سلطان/ زرخال/الهه / خندان/ ثریا/ وسّه .....]
ادامه‌ی زندگی ممکن نیست مگر به یاری و با وجودشان و آبی که نذر امامزاده شده.

زاهو رمانی طولانی و با تفصیل است. برای خواندنش باید مجسم کنید شب‌های سرد و طولانی زمستان است.برف از قد خانه‌ها بالا زده. در روستایی کوهستانی که تمام راه‌های ارتباطی‌اش بسته شده نشسته‌اید تنگ هم کنار عزیزان‌تان. روی کرسی پر است از تنقلات فصل سرما. مادر بزرگ برایتان چای می‌ریزد. پدربزرگ که یکی از نوادگان کبل مدقلی ست از خاطراتی که پدرش یا پدر بزرگش از جدشان تعریف می‌کرده می‌گوید. آن وسط‌ها ممکن است پایش درد بگیرد یکی از شما را صدا کند آن ضماد سر رف را بیاورید برایش. یا بپرسد: «وقت «نمازیَر» نشده؟ آنقدر سر و صدا می‌کند این نن جان‌تان صدای اذان را نشنیدم»
خودتان را آماده کنید نن جان بهش برخورده و زیر لب، لن ترانی بار پدربزرگ کند. ممکن است حوصله‌تان از اینکه بابا بزرگ موقع اسم بردن از فلانی اسم هر شش پسرش را برده و بعد هم پرسیده نمی‌دانم دختر فلانی را گرفتند برای سومی یا دومی که این طایفه با آن یکی طایفه فامیل‌تر شده بگوید. اما طاقت بیاورید. میان اینهمه نام مکان و کوه و چشمه و انسان‌هایی ساده و سهل‌گیر و بامرام داستانی شنیدنی انتظارتان را می‌کشد.
من اما همیشه در داستان‌های یوسف علیخانی منتظر سحر و جادویم این داستان هم نا امیدم نکرد و در انتها حتی غافلگیر شدم و راضی!

*بخشی از داستان در روستای همنام زادگاه نویسنده می‌گذرد.
[بررسی نام‌ها و اشارات داستان زاهو بماند برای وقتی دیگر]

@aamout
وقتی عکس‌ها و فیلم را دیدم، فقط برایش نوشتم «لرزیدم.»
و آدم می‌لرزد و می‌ترسد. ترس از اینکه این‌همه خوبی را چطور می‌خواهد قدر بداند؟
#عزام_تیموری اولین بار پیامی فرستاد که «سلام علیکم. تیموری هستم از #هرات #افغانستان. از علاقمندان و دنبال‌کنندگان کانال‌های تلگرامی #نشر_آموت و #کتابفروشی_آموت»
و بعد نامه‌ای نوشته بود برایم که «یکشنبه‌شب، دومین باری بود که #یوسف_علیخانی را در خواب دیدم؛ بدین قرار: من بعد از مدت زمان مدیدی با شوق و انتظار #ایران آمده بودم، خواستم سری به نشرآموت بزنم و…»
#بیوه_کشی و #سه_گانه و #خاما را از #نمایشگاه_کتاب_تهران سفارش داده بود و بعد هم عکسی از #خاما فرستاد که ذوق کردم.
آدمی همین است؛ یک پاره پوست و استخوان که به دمی ذوق می‌کند و به دمی زانو به بغل دارد؛ از غم.
نوشته بود «در فرجام روز نهم جوزا/ خرداد سال روان، کتاب‌ها رسید. کمی دیر شده بود اما تندی شوقم کند نشده بود و من در خلال این مدت تا کتاب‌ها از تهران برسد، شروع نمودم به مطالعه و معلومات دربارهٔ خاما و بیوه‌کشی و زندگی یوسف علیخانی…»
و این نامه #عبدالرحمن_تیموری بود در جمعه یازدهم اسد/ مرداد ۱۳۹۸ خورشیدی.
و گپ ما دوام یافت و آمد به ایران و آمد به #کتابفروشی_آموت. از دیدن‌اش هنوزاهنوز می‌لرزم. در روزگاری که به جرم کتابفروشی، کمتر نویسنده یا منتقد داخلی، کتاب‌هایم را می‌خواند؛ نقد کردن پیشکش‌شان، حالا یک عالم آن سوی مرز و از زبان دری، پیام شوق می‌فرستد و حیف که پرواز کردن و بال درآوردن فقط از آن دنیای خیالات است و رفتن به آنجا، امری زمینی و تا این لحظه میسر نشده.
و بعد که #خاما را جمع کردند. برایم نوشت «من از روزی که خاما را شناختم، منتظر این خبر بدت بودم. در هر روز و در هر پست و در هر خواب. خاما دیگه نیاز به چاپ و تجدیدچاپ ندارد. خاما در اعماق دل خلیل، هر روز هی تکرار می‌شود و کم هم نیستند این خلیل‌های خاما و خاماهای خلیل.»
و هر عکس که می‌گذاشتم، دل‌نگران می‌نوشت «با این یادداشت و موهای سفید یوسف، یعقوب‌وار دلشکسته می‌شوم. دوستت دارم رفیق.» و تنها برایش می‌نوشتم «سلام‌‌ای شیخ. ممنونم که می‌خوانی.»
همان روز اول که #زاهو به #کتابفروشی رسید، گفتند که یکی، دو جلد خریده و یکی‌اش را گفته امضا شود به نام #عزام_تیموری.
و حالا پیام داده: «وقتی #زاهو رسید، به استقبالش تا #اسلام_قلعه آمده بودم.»
شما برایش یک جمله بنویسید.

@aamout

https://www.instagram.com/p/CZmZ1SoA08c/?utm_medium=copy_link
چاپ دوم #زاهو رسید

صمیمانه از تمامی #کتابفروشی ها و #شهرکتاب های سراسر کشور عذرخواهی می‌کنم که چاپ اول #زاهو به همه نرسید و بالطبع پیام‌های بسیاری از دوستان #نشر_آموت از سراسر کشور داشتیم که این #رمان در کتابفروشی‌های شهرشان موجود نشده یا به تعداد محدود رسیده و تمام شده.
متاسفانه این وقت سال، اغلب صحافی‌ها مشغول صحافی تقویم و سررسید هستند و از صحافی #کتاب های گالینگور و جلدسازی روی‌گردان. به همین دلیل بین چاپ اول و دوم، یک هفته‌ای تاخیر افتاد و بالاخره امروز به لطف و پیگیری آقای رضایی، مدیر چاپ و صحافی #ترانه توانستیم چاپ دوم را با هر جان‌کندنی بود از صحافی بیرون بیاوریم.
از تمامی دوستان خوبم که در بازنشر خبر انتشار رمان #زاهو همراهی کردند، بسیار ممنونم و این روزها چشم‌انتظار خواندن نقدهای‌تان بر این رمان هستم.
#زاهو اسب رامی نبود؛ چهار سال زمان برد تا بتوانم رام‌اش کنم و حالا خوشحالم در خیالات شما، می‌تازد.

صفای شما
#یوسف_علیخانی

https://www.instagram.com/p/CZo9kcnKMqV/?utm_medium=copy_link

@aamout
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چاپ دوم رمان «زاهو» رسید؛

#زاهو
(رمان ایرانی)
نوشته‌ی #یوسف_علیخانی

نشر آموت / چاپ دوم / ۶۷۶ صفحه-گالینگور/ ۱۸۰۰۰۰ تومان‌

انگار کوه کنده باشم. سنگ شکسته باشم. اسبى نبود. راهى نبود. خانه‌اى نبود. توى دشتى داغ، ولو شده بودم توى تنِ گُر گرفته‌ى کوره‌ى آتش که آتش‌دان‌اش پیدا نبود. دستم را چرخاندم روى سینه‌ى نرم مناچالان که هشتاد اسبِ قشقه در آن تاخته بودند. قلبم از سینه‌ام بیرون مى‌زد. بچه شدم. کوچک شدم. میل کردم به خوابیدن توى آغوش زمین که دیگر برایم مهم نبود مناچالان است یا میلک. چشمانش پناه‌ام داده بود؛ آرام و راضى.

تیزر: #حامد_کلجه_ای

لینک خرید 👇
روی سایت کتابفروشی آموت کلیک کنید

@aamout
چاپ پانزدهم رسید

#بیوه‌_کشی
(رمان ایرانی)
#یوسف_علیخانی

نشر آموت / چاپ پانزدهم / ۳۰۴ صفحه/ ۸۱۰۰۰ تومان

در این رمان دو شخصیت محوری با عنوان «خوابیده‌خانم» و «بزرگ» پس از کش‌واکش‌های بسیار بالاخره موفق می‌شوند با هم ازدواج کنند اما روزگار بازی دیگری با آن‌ها در پیش گرفته و «بزرگ» به‌وسیله‌ «اژدرمار» در اژدرچشمه روستا بلعیده می‌شود.
خوابیده‌خانم می‌ماند و دخترش «عجب‌ناز». او مجبور است بنا به باور مردم، منتظر برادرشوهر کوچک‌تر بماند تا با او ازدواج کند. اما اندک‌زمانی بعد، شوهر دومش هم به وسیله «اژدرمار» کشته می‌شود و این رسم تا هفت نوبت و برای هفت برادر همسر سابقش تکرار می‌شود.
رمان «بیوه‌کشی» با زبانی بسیار ساده و داستانی پرکشش، خوانندگان را وارد غاری پر از داستان می‌کند که سرشار از داستان‌های فرعی است.

@aamout