Forwarded from اتچ بات
🔸
آن گونه که در ابد ، نظر دوخته ام
آن قدر که تلخ کامی آموخته ام
خاموشی را به مهر افروخته ام
آتش نگرفته ام ولی سوخته ام
.
جز حُسن نداشت قامتت ایرادی
از سرو قدان مگو که خود شمشادی
ای آن که مرا شراب مادر زادی!
هشدار که گیر بد کسی افتادی
.
آهسته به نام گل سرخی که نبود
فرمود امام گل سرخی که نبود :
در حسرت آن ماه تمامی تو هنوز؟
رفته است به بام گل سرخی که نبود
.
منقار به سر رسید: خوبند هنوز
بر جمجمه تو ، دارکوبند هنوز
آیینه و سرمه ، در غروبند هنوز
غربال و الک ، غبار روبند هنوز
.
از هر دو جهان اگر چه آزاد آمد
دل را مشکن که با تو دلشاد آمد
می خواست که دیده بر دو عالم بندد
چشمم ؛ که تو را دوباره در یاد آمد
.
بر کُشته ی خود نماز گویی؟ هیهات
با ناز خود از نیاز گویی؟ هیهات
با شمع ز سوز و ساز گویی؟ هیهات
وان قصه دوباره باز گویی؟ هیهات
.
هرچند که جان رسیده یارا بر لب
با این همه کی رها شود از این تب :
مهری که گرفتار تو آید همه روز
ماهی که پرستار تو باشد همه شب
.
جز فاتحه ای به شرح آیات مغان
ما را خبری نبود از ذات مغان
آن لولی شوخ و شنگ آن خنیاگر
دلتنگ گذشت از خرابات مغان
.
خون می چکدم از آن شکاری که گذشت
یارا! یارا! من و بهاری که گذشت
ای داغ نشسته بر دل یاران زود!
مگذار مرا به روزگاری که گذشت
.
ای کاش کسی به کار ما کار نداشت
دل بردن و دل سپردگی عار نداشت
یا آنکه به جز یک دل تنها یوسف
یک دل نه ، هزار دل خریدار نداشت
.
فرمود به دیدنم بتا ! بیشتر آ
تا من قدمی رنجه کنم پیشتر آ
هر چند برانمت ز خود ، دور مشو
در نزد خدای خویش درویش تر آ
.
زیرا سخنی نبود جز بر لب تو
زیرا که بنفشه بود ماه شب تو
با صید کمند خود چه خواهی فرمود؟
فرمود به شیوه ای که در مذهب تو
#محمد_رمضانی_فرخانی
.
گزینش و ویراست
بهمن ۱۳۹۷
#رباعی
#رباعیات
#شعر_فارسی
.
عکس
#حمید_بهادری
@JFhooshang1
🔺 🔸🔺🔸🔺🔸
آن گونه که در ابد ، نظر دوخته ام
آن قدر که تلخ کامی آموخته ام
خاموشی را به مهر افروخته ام
آتش نگرفته ام ولی سوخته ام
.
جز حُسن نداشت قامتت ایرادی
از سرو قدان مگو که خود شمشادی
ای آن که مرا شراب مادر زادی!
هشدار که گیر بد کسی افتادی
.
آهسته به نام گل سرخی که نبود
فرمود امام گل سرخی که نبود :
در حسرت آن ماه تمامی تو هنوز؟
رفته است به بام گل سرخی که نبود
.
منقار به سر رسید: خوبند هنوز
بر جمجمه تو ، دارکوبند هنوز
آیینه و سرمه ، در غروبند هنوز
غربال و الک ، غبار روبند هنوز
.
از هر دو جهان اگر چه آزاد آمد
دل را مشکن که با تو دلشاد آمد
می خواست که دیده بر دو عالم بندد
چشمم ؛ که تو را دوباره در یاد آمد
.
بر کُشته ی خود نماز گویی؟ هیهات
با ناز خود از نیاز گویی؟ هیهات
با شمع ز سوز و ساز گویی؟ هیهات
وان قصه دوباره باز گویی؟ هیهات
.
هرچند که جان رسیده یارا بر لب
با این همه کی رها شود از این تب :
مهری که گرفتار تو آید همه روز
ماهی که پرستار تو باشد همه شب
.
جز فاتحه ای به شرح آیات مغان
ما را خبری نبود از ذات مغان
آن لولی شوخ و شنگ آن خنیاگر
دلتنگ گذشت از خرابات مغان
.
خون می چکدم از آن شکاری که گذشت
یارا! یارا! من و بهاری که گذشت
ای داغ نشسته بر دل یاران زود!
مگذار مرا به روزگاری که گذشت
.
ای کاش کسی به کار ما کار نداشت
دل بردن و دل سپردگی عار نداشت
یا آنکه به جز یک دل تنها یوسف
یک دل نه ، هزار دل خریدار نداشت
.
فرمود به دیدنم بتا ! بیشتر آ
تا من قدمی رنجه کنم پیشتر آ
هر چند برانمت ز خود ، دور مشو
در نزد خدای خویش درویش تر آ
.
زیرا سخنی نبود جز بر لب تو
زیرا که بنفشه بود ماه شب تو
با صید کمند خود چه خواهی فرمود؟
فرمود به شیوه ای که در مذهب تو
#محمد_رمضانی_فرخانی
.
گزینش و ویراست
بهمن ۱۳۹۷
#رباعی
#رباعیات
#شعر_فارسی
.
عکس
#حمید_بهادری
@JFhooshang1
🔺 🔸🔺🔸🔺🔸
Telegram
attach 📎
Forwarded from ساعد باقرى
محمد رمضانی فرخانی
گروه تلگرامی جمهوری فدرال هوشنگ
▪️نمونههایی از دفتر رباعی و دوبیتی | یک
▪️رباعیاتی از نیشابور
▪️دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی
خوشترین عشق جهان
و احلیالهوی ما شک فیالوصل صاحبه | متنبّی
پیغمبر شاعران که شیرین کار است
شعرش نه اگر وحی، پیمبروار است
خوش گفت که«عشق و خوشترین عشق جهان
عشقیست که راه وصل آن دشوار است»
▪️
نردبان عقل
بیهوده مشو روان به میخانهی عشق
کز «خطِّ» تو برتر است پیمانهی عشق
وقتی که ز نردبان عقل افتادی
بینی که حقیقت است افسانهی عشق
▪️
شهرخدا
زان لحظه که این «شهر خدا» گشت پدید
صد چرخ زد و به مرز آغاز رسید
یک چیز در این میان مسلَّم گردید
مُرقُس حق داشت، بوالعلا بهتر دید
مُرقُس: مارکس
▪️
هنگامهی هنگامهها
تاریخ وطن چیست؟ اگرها و مگر
خون میشود از خواندن آن جان و جگر
کورش! برخیز و پیش چشمت بنگر
هنگامهی رستمالتواریخ دگر
▪️
کدامین؟
تصویر درخت روی کاشی باشی
یا نقش گُلی در آن حواشی باشی
یا زنجرهای زنده و مستِ آواز
یک لحظه و آنگه متلاشی باشی
▪️
طعم وقت
گر شادی دل، میل مدام من و توست
از خویش برون مرو، که دام من و توست
هرگونمزهای به طعم وقت است رهین
شیرینی و تلخی نه به کام من و توست
▪️
انگار که نیست در جهان تو کسی | در قرائت بوسعید
همتای تو در جهان به کارند بسی
هر کس به خیالی و به راهِ هوسی
امروز، تو آن کن که تو را میزیبد
انگار که نیست در جهان تو کسی
▪️
سایهی دولت عشق
ای مصحف عشق! این سخن آیهی توست
کان عرش برین فروترین پایهی توست
گر دولت عشق بر سرت سایه فکند
عیش همه روزگار در سایهی توست
▪️
جوینده یابنده است | در قرائت بایزید
کس، با طلب، این گوهر ارزنده نیافت
جز راهروی زنده، دلی زنده نیافت
این کار به جستجو نگردد حاصل
وین طُرفه نگر که غیر جوینده نیافت
▪️
حقیقت و نام
پرسید یکی ز پیری از نیشابور
«کاین عشق چه قصهای است اینسان مشهور؟»
گفتا: «روزی حقیقتی بُد، بی نام،
واکنون نامیست از حقیقت بس دور»
▪️
مدار مستی و هشیاری
عشق است مدار مستی و هشیاری
عمریست بدون لحظهای تکراری:
با دوست دهی هستیِ خویش و چیزی
از خویش، برای خویشتن نگذاری
▪️
بت شکن
مردی آمد، مهار طوفان در دست
وز وسوسهی خشم خدایان سرمست
هر بت که بیافت، جمله، در لحظه شکست
انگاه، بهجایِ جمله بتها بنشست
▪️
در بنز نشسته
این قوم که حُمق، کشتکاری کردند
وز جوی جهالت آبیاری کردند
من در عجبم ز معجزات ایشان
در بنز نشسته، خرسواری کردند
▪️
در مملکتی که بتپرستند، همه
در خلق نگر که از چه دستند، همه
گویند که نیستیم و هستند، همه
دعویّ خدایی ار کنی معذوری
در مملکتی که بتپرستند، همه
▪️
از کیسهی ملت این چنین خرج مکن
دل در گروِ یاوهی بی ارج مکن
این مایه دروغ، در سخن درج مکن
هر یاوه که گفتهای فشارش بر ماست
از کیسهی ملت این چنین خرج مکن
#رباعیاتی_از_نیشابور
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی #شفیعی_کدکنی
#شعر_فارسی #شعر_ایرانشهر #شعر_خراسان
https://t.me/JFhooshang1
گروه تلگرامی جمهوری فدرال هوشنگ
▪️نمونههایی از دفتر رباعی و دوبیتی | یک
▪️رباعیاتی از نیشابور
▪️دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی
خوشترین عشق جهان
و احلیالهوی ما شک فیالوصل صاحبه | متنبّی
پیغمبر شاعران که شیرین کار است
شعرش نه اگر وحی، پیمبروار است
خوش گفت که«عشق و خوشترین عشق جهان
عشقیست که راه وصل آن دشوار است»
▪️
نردبان عقل
بیهوده مشو روان به میخانهی عشق
کز «خطِّ» تو برتر است پیمانهی عشق
وقتی که ز نردبان عقل افتادی
بینی که حقیقت است افسانهی عشق
▪️
شهرخدا
زان لحظه که این «شهر خدا» گشت پدید
صد چرخ زد و به مرز آغاز رسید
یک چیز در این میان مسلَّم گردید
مُرقُس حق داشت، بوالعلا بهتر دید
مُرقُس: مارکس
▪️
هنگامهی هنگامهها
تاریخ وطن چیست؟ اگرها و مگر
خون میشود از خواندن آن جان و جگر
کورش! برخیز و پیش چشمت بنگر
هنگامهی رستمالتواریخ دگر
▪️
کدامین؟
تصویر درخت روی کاشی باشی
یا نقش گُلی در آن حواشی باشی
یا زنجرهای زنده و مستِ آواز
یک لحظه و آنگه متلاشی باشی
▪️
طعم وقت
گر شادی دل، میل مدام من و توست
از خویش برون مرو، که دام من و توست
هرگونمزهای به طعم وقت است رهین
شیرینی و تلخی نه به کام من و توست
▪️
انگار که نیست در جهان تو کسی | در قرائت بوسعید
همتای تو در جهان به کارند بسی
هر کس به خیالی و به راهِ هوسی
امروز، تو آن کن که تو را میزیبد
انگار که نیست در جهان تو کسی
▪️
سایهی دولت عشق
ای مصحف عشق! این سخن آیهی توست
کان عرش برین فروترین پایهی توست
گر دولت عشق بر سرت سایه فکند
عیش همه روزگار در سایهی توست
▪️
جوینده یابنده است | در قرائت بایزید
کس، با طلب، این گوهر ارزنده نیافت
جز راهروی زنده، دلی زنده نیافت
این کار به جستجو نگردد حاصل
وین طُرفه نگر که غیر جوینده نیافت
▪️
حقیقت و نام
پرسید یکی ز پیری از نیشابور
«کاین عشق چه قصهای است اینسان مشهور؟»
گفتا: «روزی حقیقتی بُد، بی نام،
واکنون نامیست از حقیقت بس دور»
▪️
مدار مستی و هشیاری
عشق است مدار مستی و هشیاری
عمریست بدون لحظهای تکراری:
با دوست دهی هستیِ خویش و چیزی
از خویش، برای خویشتن نگذاری
▪️
بت شکن
مردی آمد، مهار طوفان در دست
وز وسوسهی خشم خدایان سرمست
هر بت که بیافت، جمله، در لحظه شکست
انگاه، بهجایِ جمله بتها بنشست
▪️
در بنز نشسته
این قوم که حُمق، کشتکاری کردند
وز جوی جهالت آبیاری کردند
من در عجبم ز معجزات ایشان
در بنز نشسته، خرسواری کردند
▪️
در مملکتی که بتپرستند، همه
در خلق نگر که از چه دستند، همه
گویند که نیستیم و هستند، همه
دعویّ خدایی ار کنی معذوری
در مملکتی که بتپرستند، همه
▪️
از کیسهی ملت این چنین خرج مکن
دل در گروِ یاوهی بی ارج مکن
این مایه دروغ، در سخن درج مکن
هر یاوه که گفتهای فشارش بر ماست
از کیسهی ملت این چنین خرج مکن
#رباعیاتی_از_نیشابور
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی #شفیعی_کدکنی
#شعر_فارسی #شعر_ایرانشهر #شعر_خراسان
https://t.me/JFhooshang1
Forwarded from دو بیت کاشی (محمد)
از من به تو آشناتری کیست؟ بگو
این پرده میان تو و من چیست؟ بگو
گر با مَنَت اشتیاق جان است، زهی
ور با مَنَت اتفاق دل نیست، بگو
فرمود که بی تو رونقی نیست مرا
عذرایم و هیچ وامقی نیست مرا
گفتم به دلت رجوع کن! آه کشید:
دل هم سند موثقی نیست مرا
تهران | ششم اردیبهشت ۱۴۰۳ ه.خورشیدی
#رباعی #شعر_فارسی #شعر_ایرانشهر #شاعران_ایران #شعر_خراسان #مکتب_مشهد #محمد_رمضانی_فرخانی
https://t.me/+Dk1xJOcVG9gzMjVk
این پرده میان تو و من چیست؟ بگو
گر با مَنَت اشتیاق جان است، زهی
ور با مَنَت اتفاق دل نیست، بگو
فرمود که بی تو رونقی نیست مرا
عذرایم و هیچ وامقی نیست مرا
گفتم به دلت رجوع کن! آه کشید:
دل هم سند موثقی نیست مرا
تهران | ششم اردیبهشت ۱۴۰۳ ه.خورشیدی
#رباعی #شعر_فارسی #شعر_ایرانشهر #شاعران_ایران #شعر_خراسان #مکتب_مشهد #محمد_رمضانی_فرخانی
https://t.me/+Dk1xJOcVG9gzMjVk
Telegram
دو بیت کاشی
رباعیات
محمد رمضانی فرخانی
ویراست رباعیهایی که در سالهای ۹۱ تا ۹۷ در مشهد نوشتهام و نیز رباعیهایی که پس از آن گهگاه نوشتهام یا مینویسم در تهران
.
محمد رمضانی فرخانی
ویراست رباعیهایی که در سالهای ۹۱ تا ۹۷ در مشهد نوشتهام و نیز رباعیهایی که پس از آن گهگاه نوشتهام یا مینویسم در تهران
.