Forwarded from بشکن Beshkan
فیلترشکن سایبرگوست برای اندروید: https://goo.gl/89ARy6 برای عضویت در بشکن به http://goo.gl/A7DbzA بروید. @beshkan و @tavaanatech
Forwarded from بشکن Beshkan
فیلترشکن سایبرگوست برای آیفون: https://goo.gl/pfKEiw برای عضویت در بشکن به http://goo.gl/A7DbzA بروید. @beshkan و @tavaanatech
به بهانهی تولد غزاله علیزاده
غزاله علیزاده در «خانهی ادریسیها»
..... @Tavaana_TavaanaTech👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
غزاله علیزاده در «خانهی ادریسیها»
..... @Tavaana_TavaanaTech👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
به بهانهی تولد غزاله علیزاده
غزاله علیزاده در «خانهی ادریسیها»
در یک روز جمعه ۲۱ ادردیبهشت ۱۳۷۵، تعدادی از ساکنان محلهای در جنگل اطراف شهر رامسر در شمال ایران و در روستای «جواهرده» جسدی را یافتند که از درختی حلقآویز شده بود. او کسی نبود جز «غزاله علیزاده» نویسندهی ایرانی و صاحب رمان مشهور دو جلدی «خانه ادریسیها». غزاله علیزاده ۲۷ بهمنماه ۱۳۲۷ در مشهد زاده شد. مادر غزاله، منیرالسادات سیدی زنی #شاعر و #نویسنده بود. او لیسانس علوم سیاسی خود را از دانشگاه تهران گرفت و پس از آن به فرانسه سفر کرد و در دانشگاه سوربن ِ شهر پاریس در رشتههای فلسفه و سینما درس خواند.البته او در ابتدا برای تحصیل در رشتهی حقوق که رشتهی مورد علاقهی مادر بود راهی فرانسه شده بود اما با تلاش فراون رشتهاش را به فلسفه تغییر داد.
او قصد داشت پایاننامهاش را در مورد مولانا، شاعر و عارف سرشناس ایرانی بنویسد، اما مرگ ناگهانی پدر مانع این کار شد. فعالیت ادبی غزاله علیزاده در دههی ۱۳۴۰ و در شهر زادگاهش با چاپ داستان شروع شد. اولین مجموعه داستانی علیزاده «سفر ناگذشتنی» نام داشت که در سال ۱۳۵۶انتشار یافت. غزاله علیزاده دو بار ازدواج کرد؛ بار اول با «بیژن الهی» که از این ازدواح دختری به نام «سلما» مانده است. غزاله از دو دختر بیسرپرست نیز نگهداری میکرد. علیزاده پس از جدایی از الهی در سال ۱۳۵۴ با محمدرضا نظامشهیدی ازدواج کرد. سلما الهی دختر غزاله و بیژن، از شاگردان موسیقی ِ خوانندهی ایرانی، پری زنگنه بود. ایشان در مورد شاگرد خود چنین میگوید: «سلما آلتوی خيلی قوی دارد، يعنی صدايش پرحجم #زنانه است و من حدود دو سال با او کار به طور خصوصی کار کردم و او اکنون در اپرای پاريس مشغول ادامه تحصيل است و در بعضی از کنسرتهايم در اروپا اگر به سلمی دسترسی داشته باشم، از او میخواهم بيايد بخواند تا به علاقهمندان معرفی شود.»
#غزاله_علیزاده در مورد خود و زندگیاش در گفتوگویی با مجلهی ادبی «گردون»، شماره ۵۱، مهرماه ۱۳۷۴ اینچنین میگوید:
«دوازده، سيزده ساله بودم، دنيا را نمیشناختم. کی دنيا را میشناسد؟ اين تودهی بیشکل مدام در حال تغيير را که دور خودش میپيچد و از يک تاريکی میرود به طرف تاريکی ديگر. در اين فاصله، ما بيش و کم رؤيا میبافيم، فکر میکنيم میشود سرشت انسان را عوض کرد، آن مايهی حيرتانگيز از حيوانيت در خود و ديگران را. ما نسلی بوديم آرمانخواه. به رستگاری اعتقاد داشتيم. هيچ تأسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤيا، حيرت میکنم. تا اين درجه وابستگی به ماديت، اگر هم نشانهی عقل معيشت باشد، باز حاکي از زوال است. ما واژههای مقدس داشتيم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زيبايی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفتهای داشت… اغلب دراز میکشيدم روی چمن مرطوب و خيره میشدم به آسمان. پارههای ابر گذر میکردند، اشتياق و حيرت نوجوانی بیقرار میدميدم به آسمان. در گلخانه مینشستم، بیوقفه #کتاب میخواندم، #نويسندگان و شاعران بزرگ را تا حد تقديس میستودم. از جهان روزمرگی، تقديس گريخته است و اين بحران جنبهی بومی ندارد. پشت مرزها هم تقديس و آرمانگرایی به انسان پشت کرده و شهرت فصلی، جنسيت و پول گريزنده، اقيانوسهای عظيم را در حد حوضچههایی تنگ فروکاسته است.»
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/TxY8D2
@Tavaana_TavaanaTech
غزاله علیزاده در «خانهی ادریسیها»
در یک روز جمعه ۲۱ ادردیبهشت ۱۳۷۵، تعدادی از ساکنان محلهای در جنگل اطراف شهر رامسر در شمال ایران و در روستای «جواهرده» جسدی را یافتند که از درختی حلقآویز شده بود. او کسی نبود جز «غزاله علیزاده» نویسندهی ایرانی و صاحب رمان مشهور دو جلدی «خانه ادریسیها». غزاله علیزاده ۲۷ بهمنماه ۱۳۲۷ در مشهد زاده شد. مادر غزاله، منیرالسادات سیدی زنی #شاعر و #نویسنده بود. او لیسانس علوم سیاسی خود را از دانشگاه تهران گرفت و پس از آن به فرانسه سفر کرد و در دانشگاه سوربن ِ شهر پاریس در رشتههای فلسفه و سینما درس خواند.البته او در ابتدا برای تحصیل در رشتهی حقوق که رشتهی مورد علاقهی مادر بود راهی فرانسه شده بود اما با تلاش فراون رشتهاش را به فلسفه تغییر داد.
او قصد داشت پایاننامهاش را در مورد مولانا، شاعر و عارف سرشناس ایرانی بنویسد، اما مرگ ناگهانی پدر مانع این کار شد. فعالیت ادبی غزاله علیزاده در دههی ۱۳۴۰ و در شهر زادگاهش با چاپ داستان شروع شد. اولین مجموعه داستانی علیزاده «سفر ناگذشتنی» نام داشت که در سال ۱۳۵۶انتشار یافت. غزاله علیزاده دو بار ازدواج کرد؛ بار اول با «بیژن الهی» که از این ازدواح دختری به نام «سلما» مانده است. غزاله از دو دختر بیسرپرست نیز نگهداری میکرد. علیزاده پس از جدایی از الهی در سال ۱۳۵۴ با محمدرضا نظامشهیدی ازدواج کرد. سلما الهی دختر غزاله و بیژن، از شاگردان موسیقی ِ خوانندهی ایرانی، پری زنگنه بود. ایشان در مورد شاگرد خود چنین میگوید: «سلما آلتوی خيلی قوی دارد، يعنی صدايش پرحجم #زنانه است و من حدود دو سال با او کار به طور خصوصی کار کردم و او اکنون در اپرای پاريس مشغول ادامه تحصيل است و در بعضی از کنسرتهايم در اروپا اگر به سلمی دسترسی داشته باشم، از او میخواهم بيايد بخواند تا به علاقهمندان معرفی شود.»
#غزاله_علیزاده در مورد خود و زندگیاش در گفتوگویی با مجلهی ادبی «گردون»، شماره ۵۱، مهرماه ۱۳۷۴ اینچنین میگوید:
«دوازده، سيزده ساله بودم، دنيا را نمیشناختم. کی دنيا را میشناسد؟ اين تودهی بیشکل مدام در حال تغيير را که دور خودش میپيچد و از يک تاريکی میرود به طرف تاريکی ديگر. در اين فاصله، ما بيش و کم رؤيا میبافيم، فکر میکنيم میشود سرشت انسان را عوض کرد، آن مايهی حيرتانگيز از حيوانيت در خود و ديگران را. ما نسلی بوديم آرمانخواه. به رستگاری اعتقاد داشتيم. هيچ تأسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤيا، حيرت میکنم. تا اين درجه وابستگی به ماديت، اگر هم نشانهی عقل معيشت باشد، باز حاکي از زوال است. ما واژههای مقدس داشتيم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زيبايی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفتهای داشت… اغلب دراز میکشيدم روی چمن مرطوب و خيره میشدم به آسمان. پارههای ابر گذر میکردند، اشتياق و حيرت نوجوانی بیقرار میدميدم به آسمان. در گلخانه مینشستم، بیوقفه #کتاب میخواندم، #نويسندگان و شاعران بزرگ را تا حد تقديس میستودم. از جهان روزمرگی، تقديس گريخته است و اين بحران جنبهی بومی ندارد. پشت مرزها هم تقديس و آرمانگرایی به انسان پشت کرده و شهرت فصلی، جنسيت و پول گريزنده، اقيانوسهای عظيم را در حد حوضچههایی تنگ فروکاسته است.»
بیشتر بخوانید:
https://goo.gl/TxY8D2
@Tavaana_TavaanaTech
توانا
غزاله علیزاده در «خانه ادریسیها»
روز جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۷۵، تعدادی از ساکنان محلی در جنگل اطراف شهر رامسر در شمال ایران و در روستای «جواهرده» جسدی را یافتند که از درختی حلقآویز شده بود. او کسی نبود جز «غزاله علیزاده»، نویسنده
#آتنادائمی با وثیقهی ۵۰۰ میلیون تومانی آزاد شد
آتنا دائمی، فعال اجتماعی پس از تحمل ۱۶ ماه حبس دقایقی قبل با وثیقهی ۵۰۰ میلیون تومانی از #زندان #اوین آزاد شد.
آتنا دائمی، روز ۲۹ مهرماه ۱۳۹۳ توسط سازمان اطلاعات #سپاه پاسداران بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. دادگاه او روز ۱۴ اسفند ماه ۱۳۹۳ دادگاه انقلاب برگزار شد و روز ۲۲ اردبیهشت ماه طبق حکم این دادگاه به ۷ سال زندان محکوم شد.
@Tavaana_TavaanaTech
آتنا دائمی، فعال اجتماعی پس از تحمل ۱۶ ماه حبس دقایقی قبل با وثیقهی ۵۰۰ میلیون تومانی از #زندان #اوین آزاد شد.
آتنا دائمی، روز ۲۹ مهرماه ۱۳۹۳ توسط سازمان اطلاعات #سپاه پاسداران بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. دادگاه او روز ۱۴ اسفند ماه ۱۳۹۳ دادگاه انقلاب برگزار شد و روز ۲۲ اردبیهشت ماه طبق حکم این دادگاه به ۷ سال زندان محکوم شد.
@Tavaana_TavaanaTech
«حال اینروزها بیشباهت به این بخش از شعر مهدی اخوانثالث نیست ...... @Tavaana_TavaanaTech 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
«حال اینروزها بیشباهت به این بخش از شعر مهدی اخوانثالث نیست که
«آبها از آسیا افتاده است
دارها برچیده، خونها شستهاند
جای رنج و خشم و عصیان بوتهها
پشکبنهای پلیدی رستهاند
مشتهای آسمانکوب قوی
وا شده ست و گونهگون رسوا شده ست
یا نهان سیلیزنان یا آشکار
کاسهی پست گداییها شده ست»
#ولنتاین پایان گرفت، عشقها سر بر بالین آرامش گذاشتند و یادی کنیم از پایان پنج سال #حبس و حصر زهرا رهنورد و میرحسین موسوی و مهدی کروبی. شعارها این بود که «موسوی دستگیر بشه، ایران قیامت میشه». موسوی دستگیر شد و به حصر رفت و از آن روزها ۵ سال تمام سپری شد.
میرحسین موسوی در توصیف شدت فشارهای امنیتی گفته بود که «ما بیزمان شدهایم» اما باید گفت آنها که بیزمان شدهاند مائیم. مایی که زمان را فراموش کردهایم و نمیدانیم پنج سال کسی نتواند از خانهاش بیرون بیاید یعنی چه. رایها از بغل حصر گرفته شد اما حصر همچنان پابرجا است.
پنج سال تمام شد. #میرحسن_موسوی ۷۴ ساله و #زهرارهنورد ۷۰ ساله و #مهدی_کروبی ۷۸ ساله شد. امید که انتخاباتهای بعدی نظام اسلامی، دیگر #حصر این سه نفر کلید حل مشکلات کاندیداها برای رسیدن به #قدرت نباشد که با وعدههای همینطوری بخواهند به قدرت برسند. امید که امسال پایان حصر و پایان عمر شجرهی خبیثهی #استبداد_دینی در ایران باشد.»
@Tavaana_TavaanaTech
«آبها از آسیا افتاده است
دارها برچیده، خونها شستهاند
جای رنج و خشم و عصیان بوتهها
پشکبنهای پلیدی رستهاند
مشتهای آسمانکوب قوی
وا شده ست و گونهگون رسوا شده ست
یا نهان سیلیزنان یا آشکار
کاسهی پست گداییها شده ست»
#ولنتاین پایان گرفت، عشقها سر بر بالین آرامش گذاشتند و یادی کنیم از پایان پنج سال #حبس و حصر زهرا رهنورد و میرحسین موسوی و مهدی کروبی. شعارها این بود که «موسوی دستگیر بشه، ایران قیامت میشه». موسوی دستگیر شد و به حصر رفت و از آن روزها ۵ سال تمام سپری شد.
میرحسین موسوی در توصیف شدت فشارهای امنیتی گفته بود که «ما بیزمان شدهایم» اما باید گفت آنها که بیزمان شدهاند مائیم. مایی که زمان را فراموش کردهایم و نمیدانیم پنج سال کسی نتواند از خانهاش بیرون بیاید یعنی چه. رایها از بغل حصر گرفته شد اما حصر همچنان پابرجا است.
پنج سال تمام شد. #میرحسن_موسوی ۷۴ ساله و #زهرارهنورد ۷۰ ساله و #مهدی_کروبی ۷۸ ساله شد. امید که انتخاباتهای بعدی نظام اسلامی، دیگر #حصر این سه نفر کلید حل مشکلات کاندیداها برای رسیدن به #قدرت نباشد که با وعدههای همینطوری بخواهند به قدرت برسند. امید که امسال پایان حصر و پایان عمر شجرهی خبیثهی #استبداد_دینی در ایران باشد.»
@Tavaana_TavaanaTech
من مادرم؛ فرزندم #اسکیزوفرنی دارد
چند سال پیش براى اولین بار در زندگیم با مشکلات روحى و روانى آشنا شدم، هیچ وقت به فکرم حتى خطور هم نمیکرد که برخی بیماریها میتوانند روح و روان شخصى را چنان متحول کنند که زندگى او و خانوادهاش را از اساس دگرگون کند. بعد از آن دیگر هیچوقت زندگى برایم عادى نبود و همواره به این فکر هستم که چکار میتوانم بکنم.
داستان از دوران #بلوغ پسرم شروع شد. در ١٥ سالگی او هم مثل بقیه همسالان خود، دچار ناآرامى و هیجانات و آشوبهاى درونى بود. افکار و حرکات و رفتار #تند و گاهى هم #انزوا و بىحوصلگى او را میدیدم ولى هیچوقت نتوانستم که این رفتار را با مشکلات روحى و روانى او ربط بدهم چون قبل از او فرزندان دیگر را بزرگ کرده بودم و آنها هم همین دوران را با مشکلات کم یا زیادترى پشت سر گذاشته بودند.
از این رو وجهه تمایزی بین او و فرزندان دیگرم نمیدیدم و تصورم این بود که این دوران را هم پشت سر میگذارم، ولى این بار جریان چرخشی دیگر داشت و کم کم متوجه میشدم که با مشکل دیگرى باید دست و پنجه نرم کنم.
از آنجایی که با روانشناسى هم آشنایى نداشتم برایم سخت بود که دلیل رفتارهای پسرم را بفهمم. چون احتمال میدادیم زندگى و درس خواندن در ایران یکى از دلایل بروز این رفتارهاست، تصمیم گرفتیم او را براى ادامه تحصیل به اروپا بفرستیم.
در دبیرستانى او را ثبت نام کردیم و او در خوابگاه اقامت کرد. آزادی و بیاطلاعی از آسیبهاى اجتماعى زمینهساز روی آوردن او به ماریجوانا شد. در این دوران بود که این مواد در مغز او تأثیر گذاشت و افکار مشوش وى را با #تخیل و #توهم درگیر کرد و من براى اولین بار متوجه شدم که او #بیمار شده.
من ماریجوانا را عامل بیماری او میدیدم و فکر میکردم که تاثیر این ماده بر مغز، او را بیمار کرده که البته تا حدی درست بود ولى همه داستان نبود.
در آن دوران پسرم صداهایی میشنید و افرادى را میدید که در واقع وجود نداشتند اما او را آزار می دادند. او نمیتوانست در کلاس و درس موفق باشد و زندگى تلخى را میگذراند و من هم از این موضوع مطلع نبودم تا اینکه خود او ما را در جریان گذاشت و خواهان این شد که برای معالجه به دکتر مراجعه کنیم. با #روانپزشکى که میشناختیم موضوع را در میان گذاشتیم و معالجه آغاز شد.
منبع: بیبیسی
تجربه و دانستهی شما از این #بیماری چیست؟
@Tavaana_TavaanaTech
چند سال پیش براى اولین بار در زندگیم با مشکلات روحى و روانى آشنا شدم، هیچ وقت به فکرم حتى خطور هم نمیکرد که برخی بیماریها میتوانند روح و روان شخصى را چنان متحول کنند که زندگى او و خانوادهاش را از اساس دگرگون کند. بعد از آن دیگر هیچوقت زندگى برایم عادى نبود و همواره به این فکر هستم که چکار میتوانم بکنم.
داستان از دوران #بلوغ پسرم شروع شد. در ١٥ سالگی او هم مثل بقیه همسالان خود، دچار ناآرامى و هیجانات و آشوبهاى درونى بود. افکار و حرکات و رفتار #تند و گاهى هم #انزوا و بىحوصلگى او را میدیدم ولى هیچوقت نتوانستم که این رفتار را با مشکلات روحى و روانى او ربط بدهم چون قبل از او فرزندان دیگر را بزرگ کرده بودم و آنها هم همین دوران را با مشکلات کم یا زیادترى پشت سر گذاشته بودند.
از این رو وجهه تمایزی بین او و فرزندان دیگرم نمیدیدم و تصورم این بود که این دوران را هم پشت سر میگذارم، ولى این بار جریان چرخشی دیگر داشت و کم کم متوجه میشدم که با مشکل دیگرى باید دست و پنجه نرم کنم.
از آنجایی که با روانشناسى هم آشنایى نداشتم برایم سخت بود که دلیل رفتارهای پسرم را بفهمم. چون احتمال میدادیم زندگى و درس خواندن در ایران یکى از دلایل بروز این رفتارهاست، تصمیم گرفتیم او را براى ادامه تحصیل به اروپا بفرستیم.
در دبیرستانى او را ثبت نام کردیم و او در خوابگاه اقامت کرد. آزادی و بیاطلاعی از آسیبهاى اجتماعى زمینهساز روی آوردن او به ماریجوانا شد. در این دوران بود که این مواد در مغز او تأثیر گذاشت و افکار مشوش وى را با #تخیل و #توهم درگیر کرد و من براى اولین بار متوجه شدم که او #بیمار شده.
من ماریجوانا را عامل بیماری او میدیدم و فکر میکردم که تاثیر این ماده بر مغز، او را بیمار کرده که البته تا حدی درست بود ولى همه داستان نبود.
در آن دوران پسرم صداهایی میشنید و افرادى را میدید که در واقع وجود نداشتند اما او را آزار می دادند. او نمیتوانست در کلاس و درس موفق باشد و زندگى تلخى را میگذراند و من هم از این موضوع مطلع نبودم تا اینکه خود او ما را در جریان گذاشت و خواهان این شد که برای معالجه به دکتر مراجعه کنیم. با #روانپزشکى که میشناختیم موضوع را در میان گذاشتیم و معالجه آغاز شد.
منبع: بیبیسی
تجربه و دانستهی شما از این #بیماری چیست؟
@Tavaana_TavaanaTech
۲۶ بهمنماه تولد کارگردان جوان سینما سمیرا مخملباف است.... @Tavaana_TavaanaTech 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
«۲۶ بهمنماه تولد #کارگردان جوان #سینما #سمیرامخملباف است.
سمیرا متولد ۲۶ بهمنماه ۱۳۵۸ است. نمیدانم صفحهی شما در مورد ایشان چیزی مینویسد یا نه اما گفتم این چند خطر را بنویسم که اگر مایل بودید منتشر بشود.
سمیرا #مخملباف فیلمی دارد به نام «سیب» که محصول سال ۱۳۷۶ است. داستان این #فیلم تا جایی که میدانم واقعی است. همسایهها به سازمان بهزیستی خبر میدهند که یک خانوادهی چهار نفری که پدر خانواده «ملا» نام دارد در تهران زدندگی میکنند که پدر خانواده یعنی همین آقای «ملا» دو دختر نوجوانش را در خانه به مدت چندین سال زندانی کرده است. سازمان بهزیستی ملا و همسرش را که نابینا است به همراه خود میبرند اما آنها را مرخص میکنند و از پدر تعهد میگیرند که دیگر دخترانش را زندانی نکند اما ملا که عصبانی است همچنان به دخترش، معصومه و زهرا اجازه نمیدهد که از منزل خارج بشوند. ملا بر اساس باورهایی معتقد است که نباید آفتاب روی دخترهایش را ببیند. خانم محمدی که مددکار است ارهای آهنبر از همسایهها قرض میگیرد و به ملا میدهد تا خود میلههای آهنی را ببرد و فرزندانش را آزاد کند. داستان را باید ببینید اما میتوان حدس زد که این دخترکان معصوم که چندین سال از خانه بیرون نیامدهاند و با دیگران مراوده نداشتهاند چه وضعیتی دارند. آنها حتا نمیتوانند درست و حسابی حرف بزنند. این فیلم جوایز متعدد بینالمللی کسب کرد.
آنچه من علاوه بر ستمی که بر #زنان در ایران میرود از این فیلم درک میکنم چیزی است که میتوان شرایط زندگی در نظامهای #دیکتاتوری دانست. شهروندان که در نظامهای غیردموکراتیک رعیت و امت و مانند این هستند و توسط دیکتاتورها مهار شدهاند به دلیل عدم ارتباط مناسب با محیط بیرون به کودکانی نابالغ تبدیل میشوند که هنوز نمیتوانند به درستی گفتوگو کنند هر چند سنهاشان بالا رفته است.
زندگی در نظامهای #توتالیتر و تمامتخواه که بر همهی شئونات فردی و جمعی زندگی «رعیت» سیطره دارند موجب میشود که رعیت نیز از خود ارادهای نداشته باشند. همانطور که معصومه و زهرا شاید هیچگاه به فکرشان خطور نکرد که علیه ظلم «ملا» بشورند و خواهان ارتباط با بیرون و دیدن روی آفتاب باشند. این کودکان نابالغ شاید راه رهایی را نیز در دستان همان «ملا» میدیدند. ملایی که خود آن را در زیرزمین خانه محبوس کرده است.
نظامهای غیردموکراتیک شهروندانی زبانبسته و مطیع میسازند که قدرت ارادهی معطوف به تغییر ندارند و در بسیاری مواقع نجاندهنده را همان کسانی میپندارند که آنها را محبوس و محصور کرده است.
سمیرا مخملباف در ۸ سالگی در فیلم بایسیکلران که ساختهی پدرس محسن مخملباف بود بازی کرد. او تنها ۱۷ سال داشت که فیلم «سیب» را ساخت و در ۱۸ سالگی به عنوان جوانترین کارگردان جهان در بخش رسمی فستیوال کن (۱۹۹۸) حضور یافت. فیلم سیب سمیرا در ظرف دو سال به بیش از ۱۰۰ فستیوال بینالمللی دعوت شد و در بیش از ۳۰ کشور جهان اکران شد.»
نوشتهی یکی از همراهان توانا
#زنان_موفق #زنان_توانا #زنان_موثر
@Tavaana_TavaanaTech
سمیرا متولد ۲۶ بهمنماه ۱۳۵۸ است. نمیدانم صفحهی شما در مورد ایشان چیزی مینویسد یا نه اما گفتم این چند خطر را بنویسم که اگر مایل بودید منتشر بشود.
سمیرا #مخملباف فیلمی دارد به نام «سیب» که محصول سال ۱۳۷۶ است. داستان این #فیلم تا جایی که میدانم واقعی است. همسایهها به سازمان بهزیستی خبر میدهند که یک خانوادهی چهار نفری که پدر خانواده «ملا» نام دارد در تهران زدندگی میکنند که پدر خانواده یعنی همین آقای «ملا» دو دختر نوجوانش را در خانه به مدت چندین سال زندانی کرده است. سازمان بهزیستی ملا و همسرش را که نابینا است به همراه خود میبرند اما آنها را مرخص میکنند و از پدر تعهد میگیرند که دیگر دخترانش را زندانی نکند اما ملا که عصبانی است همچنان به دخترش، معصومه و زهرا اجازه نمیدهد که از منزل خارج بشوند. ملا بر اساس باورهایی معتقد است که نباید آفتاب روی دخترهایش را ببیند. خانم محمدی که مددکار است ارهای آهنبر از همسایهها قرض میگیرد و به ملا میدهد تا خود میلههای آهنی را ببرد و فرزندانش را آزاد کند. داستان را باید ببینید اما میتوان حدس زد که این دخترکان معصوم که چندین سال از خانه بیرون نیامدهاند و با دیگران مراوده نداشتهاند چه وضعیتی دارند. آنها حتا نمیتوانند درست و حسابی حرف بزنند. این فیلم جوایز متعدد بینالمللی کسب کرد.
آنچه من علاوه بر ستمی که بر #زنان در ایران میرود از این فیلم درک میکنم چیزی است که میتوان شرایط زندگی در نظامهای #دیکتاتوری دانست. شهروندان که در نظامهای غیردموکراتیک رعیت و امت و مانند این هستند و توسط دیکتاتورها مهار شدهاند به دلیل عدم ارتباط مناسب با محیط بیرون به کودکانی نابالغ تبدیل میشوند که هنوز نمیتوانند به درستی گفتوگو کنند هر چند سنهاشان بالا رفته است.
زندگی در نظامهای #توتالیتر و تمامتخواه که بر همهی شئونات فردی و جمعی زندگی «رعیت» سیطره دارند موجب میشود که رعیت نیز از خود ارادهای نداشته باشند. همانطور که معصومه و زهرا شاید هیچگاه به فکرشان خطور نکرد که علیه ظلم «ملا» بشورند و خواهان ارتباط با بیرون و دیدن روی آفتاب باشند. این کودکان نابالغ شاید راه رهایی را نیز در دستان همان «ملا» میدیدند. ملایی که خود آن را در زیرزمین خانه محبوس کرده است.
نظامهای غیردموکراتیک شهروندانی زبانبسته و مطیع میسازند که قدرت ارادهی معطوف به تغییر ندارند و در بسیاری مواقع نجاندهنده را همان کسانی میپندارند که آنها را محبوس و محصور کرده است.
سمیرا مخملباف در ۸ سالگی در فیلم بایسیکلران که ساختهی پدرس محسن مخملباف بود بازی کرد. او تنها ۱۷ سال داشت که فیلم «سیب» را ساخت و در ۱۸ سالگی به عنوان جوانترین کارگردان جهان در بخش رسمی فستیوال کن (۱۹۹۸) حضور یافت. فیلم سیب سمیرا در ظرف دو سال به بیش از ۱۰۰ فستیوال بینالمللی دعوت شد و در بیش از ۳۰ کشور جهان اکران شد.»
نوشتهی یکی از همراهان توانا
#زنان_موفق #زنان_توانا #زنان_موثر
@Tavaana_TavaanaTech
زادروز زنی که بر بام جهان جاودانه شد
لیلا اسفندریاری: میخواهم بام جهان آرامگاه ابدیام باشد
لیلا اسفندیاری، #کوهنورد #زن ایرانی، متولد ۱۳۴۹ بود که در ۳۱ تیرماه ۱۳۹۰ در کوه گاشروم ۲ که سیزدهمین کوه مرتفع در سطح خشکیهای زمین شناخته میشود و در پاکستان قرار دارد سقوط کرد و کشته شد.
لیلا اسفندیاری در یکی از شاخصترین صعودهای خود موفق شد که به «قلهی نانگاداربات» که کوهی در رشته کوههای #هیمالایا است و در پاکستان قرار گرفته صعود کند؛ این صعود هرگز از سوی فدراسیون کوهنوردی مورد پذیرش قرار نگرفت.
پس از مرگ اسفندیاری فیلم مستندی به نام «لیلای بی لیلی» که نسخهی اولیهی آن در ابتدا به سفارش باشگاه کوهنوردی دماوند تهیه شده بود تا در مراسم یادبود او به نمایش عمومی درآید که این مستند به دلیل اینکه لیلا اسفندیاری در آن بدون روسری گفتوگو کرده بود به نمایش درنیامد.
لیلا اسفندیاری در سال ۱۳۸۱ به عنوان اولین زن ایرانی موفق به پیمودن کامل غار پراو، عمیقترین غار ایران در استان کرمانشاه شد.
#لیلااسفندیاری که برای صعود به قلههای گاشربروم ۱ و ۲ به این کوهستان رفته بود، در دومین تلاش خود، در ساعت ۱۴:۱۴ ظهر جمعه، ۳۱ تیرماه ۱۳۹۰ موفق میشود قلهی گاشربروم ۲ را صعود کند اما در برگشت به دلیل خستگی و از دستدادن تعادل خود از مسیر دشوار یخی سقوط میکند و در ارتفاع حدود ۷۸۰۰ متری در میان صخرهها و بین دو شیب یخی سقوط کرده و کشته میشود.
او همیشه به دوستان و نزدیکان خود میگفت که اگر در کوه جان خود را از دست داد بگذارند در همان کوه بماند. او گفته بود میخواهم بام جهان آرامگاه ابدیام باشد.
قسمت هایی از فیلمی که درباره لیلا اسفندیاری درست شده است را با هم می بینیم.
یادش گرامی باد
#زنان_توانا #زنان_موثر #زنان_موفق
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
لیلا اسفندریاری: میخواهم بام جهان آرامگاه ابدیام باشد
لیلا اسفندیاری، #کوهنورد #زن ایرانی، متولد ۱۳۴۹ بود که در ۳۱ تیرماه ۱۳۹۰ در کوه گاشروم ۲ که سیزدهمین کوه مرتفع در سطح خشکیهای زمین شناخته میشود و در پاکستان قرار دارد سقوط کرد و کشته شد.
لیلا اسفندیاری در یکی از شاخصترین صعودهای خود موفق شد که به «قلهی نانگاداربات» که کوهی در رشته کوههای #هیمالایا است و در پاکستان قرار گرفته صعود کند؛ این صعود هرگز از سوی فدراسیون کوهنوردی مورد پذیرش قرار نگرفت.
پس از مرگ اسفندیاری فیلم مستندی به نام «لیلای بی لیلی» که نسخهی اولیهی آن در ابتدا به سفارش باشگاه کوهنوردی دماوند تهیه شده بود تا در مراسم یادبود او به نمایش عمومی درآید که این مستند به دلیل اینکه لیلا اسفندیاری در آن بدون روسری گفتوگو کرده بود به نمایش درنیامد.
لیلا اسفندیاری در سال ۱۳۸۱ به عنوان اولین زن ایرانی موفق به پیمودن کامل غار پراو، عمیقترین غار ایران در استان کرمانشاه شد.
#لیلااسفندیاری که برای صعود به قلههای گاشربروم ۱ و ۲ به این کوهستان رفته بود، در دومین تلاش خود، در ساعت ۱۴:۱۴ ظهر جمعه، ۳۱ تیرماه ۱۳۹۰ موفق میشود قلهی گاشربروم ۲ را صعود کند اما در برگشت به دلیل خستگی و از دستدادن تعادل خود از مسیر دشوار یخی سقوط میکند و در ارتفاع حدود ۷۸۰۰ متری در میان صخرهها و بین دو شیب یخی سقوط کرده و کشته میشود.
او همیشه به دوستان و نزدیکان خود میگفت که اگر در کوه جان خود را از دست داد بگذارند در همان کوه بماند. او گفته بود میخواهم بام جهان آرامگاه ابدیام باشد.
قسمت هایی از فیلمی که درباره لیلا اسفندیاری درست شده است را با هم می بینیم.
یادش گرامی باد
#زنان_توانا #زنان_موثر #زنان_موفق
@Tavaana_TavaanaTech
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
ساعت انتخاباتی ایرانی
#مانانیستانی
منبع:ایران وای
#مانا_نیستانی
#انتخابات
#رای
#مشارکت
#مشارکت_سیاسی @Tavaana_TavaanaTech
#مانانیستانی
منبع:ایران وای
#مانا_نیستانی
#انتخابات
#رای
#مشارکت
#مشارکت_سیاسی @Tavaana_TavaanaTech