آموزشکده توانا
58K subscribers
30K photos
36.2K videos
2.54K files
18.6K links
کانال رسمی «توانا؛ آموزشکده جامعه مدنی»
عكس،خبر و فيلم‌هاى خود را براى ما بفرستيد:
تلگرام:
t.me/Tavaana_Admin

📧 : info@tavaana.org
📧 : to@tavaana.org

tavaana.org

instagram.com/tavaana
twitter.com/Tavaana
facebook.com/tavaana
youtube.com/Tavaana2010
Download Telegram
تولد لعبت والا، شاعر و ترانه‌سرای نام‌دار

لعبت والا #شاعر ، #ترانه‌سرا ، #روزنامه‌نگار و #داستان‌نویس ایرانی، بیستم آبان‌ماه ۱۳۰۹ شمسی در تهران به دنیا آمد.

پدرش محمدحسین والا بود که به ظهیرالسلطنه معروف بود و نام مادرش منیر والا.

والا از نخستین دانش‌آموختگان دوره‌ی روزنامه‌نگاری دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران است و سال‌ها در مجله‌ی هفتگی سیاسی و اجتماعی «تهران مصور» که برادرش عبدالله والا، مدیر مسئول هفته‌نامه بود کار می‌کرد و سردبیر مجله‌ی «کوچولوها»‌ی آن نشریه بود.

لعبت والا می‌گوید که اشعاری که می‌سروده را مخفی می‌کرده تا مادر و دیگر خویشاوندانش آن اشعار را نبینند. با این حال والا موفق می‌شود که اشعارش را منتشر کند.

والا ورودش به عالم شعر و شاعری را این‌گونه تعریف می‌کند: «زمانی که شاید پانزده یا شانزده ساله بودم، استاد نظام وفا که دو صفحه‌ی وسط مجله‌ی «تهران مصور» در اختیار او بود، شعری گفته بود و من به خیال خودم، آمدم به استقبال. به قول معروف، به اقتفای او رفتم و با همان وزن و قافیه شعر را گفتم. روزی که به دفتر تهرا‌‌ن‌مصور، برای دیدن برادرم رفته بودم، این شعر را به استاد دادم؛ البته با خجالت و با سرخ و سبز شدن، رفتم و شعر را به او دادم. خیلی زیاد مرا تشویق کرد و توی صفحه‌ی خودش، همان‌جایی که شعر خود را می‌گذاشت، شعر مرا هم گذاشت. در حقیقت، او پارتی من پیش برادرم شد و به این طریق، در به روی من باز شد… به خاطر اینکه داریوش رفیعی این شعر مرا توی مجله دیده بود و با آن صدای گرم و شیرینی که داشت، در برنامه‌ای رادیویی که آن موقع زنده پخش می‌شد، خواند. پس من یک‌شبه، ره صدساله طی کردم. یعنی هم شعرم چاپ شد و هم از رادیو پخش شد. این شد که طبیعتاً برادر من، دیگر نتوانست جلوی مرا بگیرد.»

لعبت والا با به یادآوردن حوادث پس از انقلاب و بگیر و ببندها و اعدام‌ها می‌گوید که سرنوشت یاری‌گرش بوده است که توانسته است از ایران برود چرا که اگر می‌ماند حوادث ناگواری در انتظارش می‌بود: «در مدتی که اینجا بودم، چندتا خانم را #اعدام کردند؛ از جمله خانم دکتر پارسا که باید اسم آن را بزرگترین جنایت قرن گذاشت. بعد هم متوجه شدم خانمی جزو اعدام شده‌ها بود که با همدیگر در جمع‌آوری کمک برای زلزله‌زدگان بویین‌زهرا همکاری کرده بودیم. این خانم در میدان تجریش یک چادر زده بود. از من هم خواسته بود با او همکاری کنم و ما شبانه‌روز با هم کار می‌کردیم که برای زلزله‌زدگان اعانه جمع کنیم. او فرهنگی و رئیس یک دبیرستان بود و خانمی بسیار شریف بود.وقتی دیدم که این خانم جزو مفسدین فی‌الارض و به جرم فحشا اعدام شده است، تازه متوجه شدم که دخترم درست می‌گفت که وقتی نوبت به زن‌ها برسد، نوبت تو هم می‌رسد. بعدها البته این موضوع ثابت شد و شنیدم که در برنامه‌ای که در تلویزیون (هویت) داشتند، گفته بودند که من جاسوس موساد بوده‌ام. جاسوس هم حکم اعدام دارد دیگر. در حقیقت، سرنوشت مرا نجات داد. شاید هم بیشتر دانایی دختر.»

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/6wkNrl

#توانا
@Tavaana_TavaanaTech
#زنان #زنان_توانا #زنان_موفق #زنان_موثر
بیژن نجدی (زاده ۲۴ آبان ۱۳۲۰ در خاش - درگذشته ۳ شهریور ۱۳۷۶ در لاهیجان)، #شاعر و #داستان‌نویس بود. او در ۲۴ آبان ۱۳۲۰ از پدر و مادر گیلانی در خاش زاهدان متولد شد. تحصیلات ابتدایی خود را در رشت گذراند. پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۳۹ وارد دانشسرای عالی تهران شد و در سال ۱۳۴۳ از همان دانشکده در رشته ریاضی فارغ‌التحصیل و با سمت دبیر در دبیرستانهای لاهیجان مشغول به تدریس شد. پدرش از افسران مبارزی بود که در قیام افسران خراسان نقش داشت و در مسیر رفتن به گنبد کاووس به دست تعدادی ژاندارم کشته شد. در سال ۱۳۴۹ با پروانة محسنی آزاد ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک دختر و یک پسر است. از سال ۱۳۴۵ فعالیت ادبی خود را آغازکرد.

بیژن نجدی در چهارم شهریور ۱۳۷۶ به علت بیماری سرطان ریه درگذشت. آرامگاه او در شهر لاهیجان در جوار بقعه شیخ زاهد گیلانی قرار دارد.

نجدی در زمان زندگی خود تنها مجموعه داستان «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» را در سال ۷۳ منتشر ساخت که در سال ۷۴ جایزة قلم زرین جایزه گردون را به خود اختصاص داد. بقیه آثارش پس از درگذشتش توسط همسرش به چاپ رسید. مجموعه داستان «دوباره از همان خیابانها» در سال ۷۹ نیز برگزیده نویسندگان و منتقدان مطبوعات شد. نجدی همچنین در کارنامه ادبی خود، تندیس یادمان بنیاد شعر فراپویان به خاطر برگزیده اشعار دهه هفتاد و لوح افتخار به پاس جانسروده‌ها در پاس داشت آیین‌های ملی و میهنی را دارد. از وی اشعار گیلکی کمی نیز باقی‌مانده است.

همچنین پس از مرگ وی داستانهای «تاریکی در پوتین», «سپرده در زمین»، «گیاهی در قرنطینه» و «استخری پر از کابوس» از مجموعه داستانهای «یوزپلنگانی که با من دویده‌اند» و نیز داستانهای «مرثیه‌ای برای چمن» و «بیمارستان، نه قطار» از مجموعه «دوباره از همان خیابان‌ها» به فیلم در آمده است.

سبک نگارش ویرایش

بیژن نجدی نویسنده‌ای با ذوق ادبی است که داستان‌هایش در سبک‌های واقع‌گرایی و فراواقع‌گرایی است. وی از پیشگامان داستان‌نویسی پست مدرن در ایران به شمار می‌آید. نشانه‌های سبک واقع گرایی از زندگی ملموس شخصیت‌ها در بخش‌های مختلف برخی از این داستان‌ها و نشانه‌های سبک فراواقعیت گرایی از هم ذات پنداری با اشیای بیجان در تعداد دیگری از داستان‌ها است که به طور بارز به ذهن خواننده کتاب منعکس می‌شود. بیژن نجدی از قریحه شاعری خود در متن داستان‌ها بهره برده و استعاره‌ها و تشبیه‌های فراوانی در متن کتاب موجود است.
منبع ویکیپدیا
@Tavaana_Tavaanatech
از هنرپیشگی و شاعری تا کارتن‌خوابی

به بهانه‌ی تولد کبرا سعیدی (شهرزاد) شاعر و از نخستین فیلم‌سازان زن ایران

شهرزاد در گفت‌وگویی در مورد شرایط زندگی و بی‌خانمانی‌ و کارتن‌خوابی‌اش می‌گوید:

«وقتی در پارک می‌خوابی، بعد از چند وقت وحشتت از خوابیدن در کنار بی‌خانمان‌ها و موش و گربه و سوسک به الفت با آن‌ها می‌رسد. در شب‌های گرم تابستان، می‌توانی به آسمان خیره شوی و برای هزارمین بار دنبال ستاره بختت بگردی و بازهم پیدایش نکنی. اما صبح که بیدار می‌شوی و می‌خواهی به دستشویی بروی، دردسرهایت تازه شروع می‌شود. همین کار عادی روزانه‌ی همه آدم‌های دنیا، به مشکلی بزرگ تبدیل می‌شود.کجا بروم؟ چه کار بکنم؟ ساک‌هایم را کجا بگذارم؟ وقتی در روستا هستی، چیزی که بیشتر از نبود امکانات آزارت می‌دهد نبود سینما و کتاب‌فروشی و دکه‌ی مطبوعاتی است و خیابانی که در آن قدم بزنی و صندلی‌ای که بر روی آن بنشینی و مخاطبی که درباره‌ی اتفاقات جدید جهان با او حرف بزنی. آدمی بیگانه هستی که گویی از جهانی دیگر به آنجا پرت شده‌ای، بی‌هیچ نقطه‌ی اشتراکی. حتی خیلی وقت‌ها حر‌ف‌زدن آدم‌های اطرافت را به زبان محلی، نمی‌فهمی.»

کبرا سعیدی (شهرزاد) #شاعر، #هنرپیشه، #رقاص، عضو #کانون_نویسندگان، #داستان‌نویس و از نخستین فیلم‌سازان زن ایران در در هجدهم آذرماه ۱۳۲۵ در میدان راه‌آهن تهران به دنیا آمد. «کبرا نام خواهر مرده‌ام بود که شناسنامه‌اش را باطل نکرده بودند وشناسنامه را برای من گذاشتند. مادرم مریم صدایم می‌کرد و پدرم زهرا. زمان #رقصندگی شهلا می‌گفتندم. در سینما شهرزاد شدم و حالا زیر شعرهایم می‌نویسند: شهرزاد.» در کارت ملی‌اش آمده که شهرزاد متولد هجدهم آذرماه ۱۳۲۹ است از مدارک دیگری اثبات می‌کند که او متولد سال ۱۳۲۵ است. نام شهرزاد اما اولین بار در تیتراژ فیلم #قیصر می‌آید و پس از ان در چند فیلم مطرح سینمای ایران نقش بازی می‌کند.

شهرزاد در سال ۱۳۵۶ فیلم بلندش به نام «مریم و مانی» را ساخت که پوری بنایی در آن نقش بازی کرده است. انقلاب اسلامی از راه می‌رسد و همه‌ی دارایی و کتاب‌ها و فیلم‌های شهرزاد از دست می‌رود. از #شهرزاد پس از #انقلاب دیگر خبری نیست حتا گمان می‌شد که شهرزاد مرده است. او در سال ۱۳۶۴ به آلمان رفت و هفت سال پس از آن بار دیگر به ایران بازگشت و در یکی از شهرهای شمالی ایران ساکن شد. #شهرزاد در تظاهرات زنان درروز ۱۷ اسفند سال ۱۳۵۷حضور می‌یابد و از آن تظاهرات فیلم‌برداری می‌کند. گفته می‌شود که او در این تظاهرات بازداشت نیز می‌شود.

شهرزاد با بازی در فیلم‌های «تنگنا» و «صبح روز چهارم» توانست جایزه‌هایی از جشنواره «سپاس» به ارمغان می‌آورد. شهرزاد در سال ۱۳۵۱ مجموع اشعارش را در دو هزار نسخه با نام «باتشنگی پیر می‌شویم» در انتشارات اشراقی به چاپ رساند. گفته می‌شود هزینه‌ی انتشار این کتاب را که در آن زمان چیزی حدود پنج‌هزار تومان بود بهروز وثوقی تقبل کرد. طراحی و عکس روی جلد آن کتاب را نیز امیر نادری، عکاس فیلم آن روزها و #کارگردان #سینما بر عهده گرفت. شهرزاد حوالی سال ۱۳۵۲ از بازی در #فیلم‌فارسی کناره گرفت. او پس از این به سینمای آزاد روی آورد و به ساختن فیلم کوتاه پرداخت.

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/r5IFZ4

#توانا
@Tavaana_TavaanaTech
یادی از #احمدمحمود به مناسبت زادروز این #داستان‌نویس

«به گمان من نویسنده باید آدم‌های داستانش را بشناسد، گفته می‌شود که #نویسنده هم #خالق و هم #شارح زندگی آدم‌های #داستان است، من فکر می‌کنم اگر نویسنده آدم‌های داستانش را نشناسد، یگ جایی لنگ خواهد زد. اشخاص از حرکت بازمی‌مانند و آن‌وقت نویسنده ناچار می‌شود جعل کند- حرف‌ها را و حرکت‌ها را- و وقتی جعل شد، دیگر آن آدم خودش نیست، کس دیگری است که نویسنده او را نشناخته است و خواننده هم باورش نمی‌کند..»
احمد اعطا با نام #ادبی احمد محمود، نویسنده‌ی معاصر چهارم دی‌ماه ۱۳۱۰ در شهر #اهواز و از پدر و مادری دزفولی به دنیا آمد.
احمد محمود نتوانست تحصیلاتش را به پایان ببرد. «با همه اشتياقی که داشتم نشد و نتوانستم به تحصيل ادامه دهم. بی قراری و ناسازگاری وجوه مشخص روزگار جوانی من بود، همين بود که در هيچ کاری نتوانستم پايدار باشم. اگر بنا باشد مشاغلی را که داشته ام تعداد کنم از بيست می گذرد». ( حکايت حال - گفتگو با ليلی گلستان،کتاب مهناز ۱۳۷۴ص۹)
احمد محمود در گفت‌وگو با لیلی گلستان می‌گوید که پس از انقلاب به اصرار خودش بازخرید شد و خانه‌نشین تا شاید به «درد درمان‌ناپذیری که همه‌ی عمر» با او بود سامان بدهد.
کتاب دوم محمود مجموعه داستانی بود به نام «دریا هنوز آرام است». این اثر توسط انتشارات گوتنبرگ و با تیراژ بالا - سه‌هزار نسخه- منتشر شد. احمد محمود در مورد فروش این کتاب در گفت‌وگو با لیلی گلستان می‌گوید:
«آن روزگار، یعنی سال سی و نه، سه هزار نسخه خیلی بود. و روی دستش ماند! بعدها مُهری درست کرد به نام مُهر جایزه، کتاب را کِشمنی می‌فروخت - کیلویی!- هر کس یک کیلو کتاب می‌خرید، مُهر را می‌زد روی کتاب دریا هنوز آرام است و به عنوان جایزه آن را می‌داد به خریدار! یعنی بابت هر کیلو کتاب یک دریا هنوز آرام است جایزه.» سومین کتابی که از احمد محمود منتشر شد «بیهودگی» نام داشت. پس این داستان‌ها کوتاه، محمود در سال ۱۳۴۵ نوشتن معروف‌ترین اثر خود «همسایه‌ها» را آغاز کرد. «دقیقا اردیبهشت چهل و پنج». پس از نوشتن همسایه‌ها به گفته‌ی محمود کسی حاضر به انتشار رمان همسایه‌ها نبود چرا که می‌گفتند رمان حجیمی است.
ابراهیم یونسی، داستاننویس پس از خواندن متن بازنویسی‌شده‌ی «همسایه‌ها» آن را پسندید و احمد محمود را به انتشارات امیرکبیر معرفی کرد که این کتاب در تیراژ کمی چاپ شد که با استقبال خوانندگان مواجه شد. «استقبال از همسایه‌ها موجب شد که فکر کنم وارد مرحله‌ی تازه‌ای در داستان‌نویسی شده‌ام. حس کردم که مسئولیتم بیش‌تر شده است، باید به داستان و #داستان‌نویسی به صورت امری جدی‌تر نگاه کنم و جدی‌تر بنویسم.»
چاپ رمان معروف احمد محمود یعنی «همسایه‌ها» پس از انقلاب اسلامی ممنوع شد و هیچ‌گاه اجازه‌ی انتشار نیافت. احمد محمود در اواخر عمرش دچار تنگی نفس شدید شد و سرانجام در دوازدهم مهرماه ۱۳۸۱ به دنبال دنبال یک دوره‌ی طولانی بیماری ریوی در بیمارستان مهراد تهران درگذشت.
بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/2H7jnv

@Tavaana_Tavaanatech
به بهانه‌ی تولد لنگستون هیوز، شاعر، #داستان‌نویس و #نمایشنامه‌نویس آمریکایی

لنگستن #هیوز در اول فوریهٔ ۱۹۰۲ در ایالت میزوری آمریکا متولد شد. آثارش به دلیل تصویرهای هنرمندانه‌ای که از زندگی سیاهان بین سال‌های دهه‌ی ۲۰ تا ۶۰ ترسیم کرده است مشهور است.
#لنگستون_هیوز در ۲۲ می ۱۹۶۷ بر اثر سرطان در نیویورک درگذشت.

برخی از #اشعار این #شاعر آمریکایی توسط #احمدشاملو به فارسی ترجمه شده است. یکی از این اشعار نامش است «بگذارید این وطن دوباره وطن شود». در بخشی از این #شعر می‌خوانیم:

بگذارید این وطن دوباره وطن شود.
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آن‌جا که آزاد است منزلگاهی بجوید.

(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)

بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای
خویش‌داشته‌اند.ــ
بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود
سرزمینی که در آن، نه شاهان بتوانند بی‌اعتنایی نشان دهند نه
ستمگران اسبابچینی کنند
تا هر انسانی را، آن که برتر از اوست از پا درآورد.
(این وطن هرگز برای من وطن نبود.)

آه، بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را
با تاج ِ گل ِ ساخته‌گی ِ وطن‌پرستی نمی‌آرایند.
اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست، زنده‌گی آزاد است

و برابری در هوایی است که استنشاق می‌کنیم.

(در این «سرزمین ِ آزاده‌گان» برای من هرگز
نه برابری در کار بوده است نه آزادی.)

@Tavaana_TavaanaTech
👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇 👇
زادروز جمال میرصادقی، #داستان‌نویس ایرانی

#جمال_میرصادقی،داستاننویس ایرانی که تا کنون بیش از چهل #رمان، #داستان کوتاه و #نقد_ادبی نوشته است در میان کتاب‌خوانان ایرانی چهره‌ای شناخته‌شده است. میرصادقی با «درازنای شب»، «بادها خبر از تغییر فصل می‌دهند» و «شب‌چراغ» برای جامعه‌ی ادبی ایران نامی آشنا است.میرصادقی در آثار #ادبی خود رویدادهای سیاسی و اجتماعی و مسائل و مشکلات طبقات فرودست جامعه را بازتاب می‌دهد. برخی از آثار میرصادقی مدت‌ها است که در ایران اجازه‌ی انتشار ندارد. کتاب‌های «دختری با ریسمان نقره‌ای»، «سپیده‌دمان» و کتاب «پیشکسوت‌های داستان کوتاه» از جمله‌ی این کتاب‌ها هستند. «دختری با ریسمان نقره‌ای» داستان مرد نقاشی است که «دختری با ریسمان نقره‌ای به مثابه شخصیتی ذهنی و وهمی منبع الهام او در خلق آثارش می‌شود.» جمال میرصادقی متولد نوزدهم اردیبهشت‌ماه ۱۳۱۲ خورشیدی در تهران و در محله‌ی دردار خیابان ری است. پدر و جد پدری‌اش همه در تهران به دنیا آمده‌اند.

میرصادقی از مادرش به نیکی یاد می‌کند تا جایی که می‌گوید:«من هر چه دارم از مادرم دارم». برخلاف مادر میرصادقی پدر را فردی قشری می‌داند که معتقد بود که «درس‌خواندن بچه را هرهری‌مذهب می‌کند» و از این‌رو جمال اجازه پیدا نمی‌کند که بعد از دریافت تصدیق ششم ابتدایی درس بخواند و به خواست پدر ترک تحصیل می‌کند و وارد بازار کار می‌شود.

جمال مدت سه ماه در قصابی پدرش کار می‌کند. او در این مدت بیمار می‌شود و پس از به‌بودی‌اش دیگر به خواست پدر گردن نمی‌گذارد و به کمک پدربزرگ و مادرش دوباره به مدرسه بازمی‌گردد. جمال تنها سیزده چهارده سال سن دارد که معلم سرخانه می‌شود و می‌تواند از این طریق پول توجیبی خود را تامین کند. جمال میرصادقی در سال ۱۳۳۳ و در همان زمان که در سال آخر دبیرستان در حال تحصیل است دوره‌ی تربیت معلم می‌گذراند و با دریافت دیپلم وارد دانشگاه می‌شود و در رشته‌ی #ادبیات به تحصیل می‌پردازد.

جمال میرصادقی در گفت‌وگویی از اولین کتاب‌هایی می‌گوید که در کودکی خوانده است و بر نویسنده‌شدن او تاثیر فراوان برجا گذاشته است. او زمانی را به یاد می‌آورد که کلاس چهارم ابتدایی درس می‌خواند و به دلیل اختلافاتی که مادرش با مادرشوهر داشت از خانه قهر می‌کند. جمال در یک روز تابستان که از این خانه‌نشینی خسته شده است تلاش می‌کند که از خانه خارج بشود اما موفق نمی‌شود و بی‌هدف وارد آب‌انباری می‌شود. او ماجرا را این‌گونه به یاد می‌آورد: «بعد از کندوکاو در آب انبار کتابی را که جلد و کاغذهايش از فرط کهنه‌گی زرد شده بود پيدا کردم بنام اميرارسلان. کتاب مصوری بود که خواندنش مرا در خود غرق کرد. مادربزرگ وقتی #کتاب را در دست من ديد تلاش کرد آن را از من بگيرد.

بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/JVTRVE

@Tavaana_TavaanaTech
سال‌گرد درگذشت #غزاله‌علیزاده، #داستان‌نویس
غزاله علیزاده در «خانه‌ی ادریسی‌ها»
در یک روز جمعه ۲۱ ادردیبهشت ۱۳۷۵، تعدادی از ساکنان محله‌ای در جنگل اطراف شهر رامسر در شمال ایران و در روستای «جواهرده» جسدی را یافتند که از درختی حلق‌آویز شده بود. او کسی نبود جز «غزاله علیزاده» نویسنده‌ی ایرانی و صاحب رمان مشهور دو جلدی «خانه ادریسی‌ها».
غزاله علیزاده ۲۷ بهمن‌ماه ۱۳۲۷ در مشهد زاده شد. مادر غزاله، منیرالسادات سیدی زنی #شاعر و #نویسنده بود. او لیسانس علوم سیاسی خود را از دانش‌گاه تهران گرفت و پس از آن به فرانسه سفر کرد و در دانش‌گاه سوربن ِ شهر پاریس در رشته‌های #فلسفه و #سینما درس خواند.البته او در ابتدا برای تحصیل در رشته‌ی حقوق که رشته‌ی مورد علاقه‌ی مادر بود راهی فرانسه شده بود اما با تلاش فراون رشته‌اش را به فلسفه تغییر داد. او قصد داشت پایان‌نامه‌اش را در مورد مولانا، شاعر و عارف سرشناس ایرانی بنویسد، اما مرگ ناگهانی پدر مانع این کار شد. فعالیت ادبی غزاله علیزاده در دهه‌ی ۱۳۴۰ و در شهر زادگاهش با چاپ داستان شروع شد. اولین مجموعه داستانی علیزاده «سفر ناگذشتنی» نام داشت که در سال ۱۳۵۶انتشار یافت. غزاله علیزاده دو بار ازدواج کرد؛ بار اول با «بیژن الهی» که از این ازدواح دختری به نام «سلما» مانده است. غزاله از دو دختر بی‌سرپرست نیز نگهداری می‌کرد. علیزاده پس از جدایی از الهی در سال ۱۳۵۴ با محمدرضا نظام‌شهیدی ازدواج کرد. سلما الهی دختر غزاله و بیژن، از شاگردان موسیقی ِ خواننده‌ی ایرانی، پری زنگنه بود.
غزاله علیزاده در مورد خود و زندگی‌اش در گفت‌وگویی با مجله‌ی ادبی «گردون»، شماره ۵۱، مهرماه ۱۳۷۴ این‌چنین می‌گوید:
«دوازده، سيزده ساله بودم، دنيا را نمی‌شناختم. کی دنيا را می‌شناسد؟ اين توده‌‌ی بی‌شکل مدام در حال تغيير را که دور خودش می‌پيچد و از يک تاريکی می‌رود به طرف تاريکی ديگر. در اين فاصله، ما بيش و کم رؤيا می‌بافيم، فکر می‌کنيم می‌شود سرشت انسان را عوض کرد، آن مايه‌ی حيرت‌انگيز از حيوانيت در خود و ديگران را. ما نسلی بوديم آرمان‌خواه. به رستگاری اعتقاد داشتيم. هيچ تأسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤيا، حيرت می‌کنم. تا اين درجه وابستگی به ماديت، اگر هم نشانه‌‌ی عقل معيشت باشد، باز حاکي از زوال است. ما واژه‌های مقدس داشتيم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زيبايی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفته‌ای داشت… اغلب دراز می‌کشيدم روی چمن مرطوب و خيره می‌شدم به آسمان. پاره‌های ابر گذر می‌کردند، اشتياق و حيرت نوجوانی بی‌قرار می‌دميدم به آسمان. در گلخانه می‌نشستم، بی‌وقفه کتاب می‌خواندم، #نويسندگان و #شاعران بزرگ را تا حد تقديس می‌ستودم. از جهان #روزمرگی، تقديس گريخته‌ است و اين بحران جنبه‌ی بومی ندارد. پشت مرزها هم تقديس و آرمان‌گرایی به انسان پشت کرده و شهرت فصلی، #جنسيت و پول گريزنده، اقيانوس‌های عظيم را در حد حوضچه‌هایی تنگ فروکاسته است.»
آن‌چه نام غزاله علیزاده را به عنوان نویسنده‌ای صاحب‌سبْک و معتبر در #قصه‌نویسی ایران به ثبت رساند انتشار رمان دو جلدی ِ «خانه ادریسی‌ها» در سال ۱۳۷۰ بود. البته آثار دیگر علیزاده هم‌چون «چهار راه»، «دو منظره»، «تالارها» و «شب‌های تهران» همه نشانه‌ای از تسلط نویسنده‌ای در حیطه‌ی کار خود است. #علیزاده در همه‌ی آثارش #آرمان‌گرایی ایده‌آلیست با دغدغه‌های #فمینیستی است.
بیش‌تر بخوانید:
https://goo.gl/TxY8D2

شعر ترا من چشم در راهم اثر نیما یوشیج را با صدای غزاله علیزاده بشنویم

@Tavaana_TavaanaTech