🔵 #مرور_تاریخ
🟩 شجرهی خبیث استبداد
✅تصویری از نشریات دوران مشروطه
عکس از آرشیو کتابخانه ملی
(نام نشریه ثبت نشده است)
🔸️زنان خطاب به مردان:
اگر خسته شدید، عقب بروید تا ما زنها این درخت را از ریشه بکنیم!
🔸️سمت چپ تصویر دو روحانی معمم دیده میشوند که از راست به چپ، سید محمد طباطبايی و سید عبدالله بهبهانی هستند.
شکست پشت ستم، عدل و داد یافت قوام
به سعی و همت و فضل دو حجةالاسلام
🔸️بالای سر مردها:
شما گمان میکنید این درخت بید یا تبریزی است که باین زودی قطع شود؟ از سنگ خارا سختتر است.
#استبداد
#مشروطه
#تاریخ_در_تصویر
https://t.me/mardomnameh
https://t.me/Sociologyofsocialgroups
📝 @f_nazari
🟩 شجرهی خبیث استبداد
✅تصویری از نشریات دوران مشروطه
عکس از آرشیو کتابخانه ملی
(نام نشریه ثبت نشده است)
🔸️زنان خطاب به مردان:
اگر خسته شدید، عقب بروید تا ما زنها این درخت را از ریشه بکنیم!
🔸️سمت چپ تصویر دو روحانی معمم دیده میشوند که از راست به چپ، سید محمد طباطبايی و سید عبدالله بهبهانی هستند.
شکست پشت ستم، عدل و داد یافت قوام
به سعی و همت و فضل دو حجةالاسلام
🔸️بالای سر مردها:
شما گمان میکنید این درخت بید یا تبریزی است که باین زودی قطع شود؟ از سنگ خارا سختتر است.
#استبداد
#مشروطه
#تاریخ_در_تصویر
https://t.me/mardomnameh
https://t.me/Sociologyofsocialgroups
📝 @f_nazari
👈« تأسیس مدارس دخترانه در ایران، کنشی معطوف به هدف با مسیری دشوار؛ از قاجار تا مشروطه»/ ۲
👈تا پیشاز #انقلاب_مشروطه مراکز یا سازمانی که از سوی دولت یا افراد در خصوص آموزش و تعلیم و تربیت دختران ایجاد شده باشند، وجود نداشت. مراکز آموزشی در چارچوب مکتب خانهها و تدریس خصوصی در منازل محدود میشد و محتوای آموزشی آنها نیز دگرگون نشده بود، اما در آستانهی انقلاب مشروطه به واسطهی نفوذ افکار #تجدد_خواهی، گسترش اندیشهی آموزش برای رفع نواقص، اندیشهی تأسیس مدارس دخترانه به سبک جدید قوت گرفت. در این دوره باتوجه به فرصتهای محدودی که فراهم شده بود و همچنین با حمایت دولت و قانون، مدارس دخترانه ابتدا به صورت ملی و سپس به صورت دولتی تأسیس شده که برنامهی آموزشی آنها با توجه به ملی و دولتی بودنشان متفاوت بودهاست(فرهمند، نسیم ،بهار و تابستان ۱۳۹۵، «آموزش و نهادهای آموزشی دختران در دورهٔ قاجار». فصلنامه پارسه (۲۶): ۹۶_۱۳۱).
🔵 اولین مدرسهی دخترانه توسط #بیبی_خانم_استرآبادی به نام #دبستان_دوشیزگان در ۱۲۸۵ شمسی، همزمان با سرانجام رسیدن انقلاب مشروطه، در تهران تأسیس شد. اما با حملات بسیاری که به آن شد، این مدرسه تنها برای مدت کوتاهی پابرجا بود. وی از نویسندگان و #فعالان_حقوق_زنان در دوران مشروطه بوده و در روزنامههای #حبل_المتین، #تمدن و #نشریه_مجلس مقاله مینوشت. بیشتر مقالات او در دفاع از آموزش دختران است.
🔵 پس از او #طوبی_آزموده، #دبستان_ناموس را تأسیس کرد. آزموده در شرایطی زنگ مدرسهی ناموس را در خانه خود در خیابان #سنگلج به صدا درآورد که #شیخ_فضلالله_نوری فتوا داده بود «تأسیس مدارس دختران مخالف با شرع اسلام است».
«از جمله اقدامات خانمهای آزادیخواه این بود که برای تعلیم و تربیت دختران با زحمات زیاد و صرف وقت و مال و تحصيل اعانه و کمک چندین مدرسهٔ دخترانه که هنوز هم باقی است، افتتاح کردند. خانمهایی که تا حدی از نعمت معلومات برخوردار بودند بدون مزد و اجر مجاناً با شور و شعف معلمی آن مدارس را عهدهدار گشتند و در اندک زمانی عدهٔ زیادی دختران در مدارس جديدالتأسیس به تحصیل پرداختند. حاجی شیخ فضلالله و سایر مستبدین که مقصود و منظوری جز برچیدن دستگاه تجدد و مشروطیت نداشتند و اسلام را حربهٔ برندهٔ خود قرار داده بودند، تحصیل دختران و تأسيس مدارس نسوان را مخالف با شرع انور اعلام داشتند. کسانی را که طرفدار تحصيل و تربیت دخترها بودند، #بابی و بیدین و مخالف اسلام خواندند و بعضی از مردمان نادان و جاهل سر راه معلمان و دخترهایی را که میخواستند به مدرسه بروند میگرفتند و آنها را بیعفت میخواندند و تف به صورت دخترهای بیگناه میانداختند، این بود قسمتی از رفتار و کردار کسانی که خود را حامی دین اسلام میخواندند و #مشروطه_مشروعه میخواستند» (مهدی ملک زاده، 1383، ج3: 594).
مدرسهی ناموس چند سال بعد از تأسیس به خیابان #فرمانفرما و بعد از آن به محل بزرگتری در خیابان شاهپور (حافظ) منتقل شد. در این زمان مدرسهی ناموس به قدری توسعه یافته بود که به صورت یکی از مهمترین و مجهزترین مدارس متوسطه تهران درآمد و تا پایان دوره دبیرستان آموزش دختران را تأمین میکرد. سری اول فارغ التحصیلان این مدرسه شامل #توران_آزموده، #فخر_عظمی_ارغنون، #بیبی_خانم_خلوتی، #گیلان_خانم، #فرخنده_خانم و #مهرانور_سمیعی بودند.
طوبی آزموده از #پیشگامان_جنبش_زنان_ایران در ایران بود. او دبستان ناموس را در ۱۲۸۶ شمسی در تهران با مشقات فراوان و مخالفتهای بسیار تأسیس و آن را با پشتکار و مبارزه حفظ کرد و در سال ۱۳۰۷ نخستین دبیرستان دخترانهی تهران را نیز تأسیس نمود.
او توانست در مدتی کوتاه تعداد مدارس دخترانه را به شش دستگاه برساند و در سال ۱۲۹۳، یعنی ۸ سال پس از تأسیس اولین مدرسه، ۳۴۷۴ دختر دانشآموز را جذب این مدارس کند. آزموده، این مدارس را به صورت یکی از مهمترین و مجهزترین مدارس متوسطه کامل و کانون پرورش دختران متجدد درآورد. اگر #میرزا_حسن_رشدیه بنیانگذار مدارس کنونی پسرانه است، طوبی آزموده را نیز باید بنیانگذار مدارس دخترانهی کنونی دانست.
🗨️ نقل است: سید مجتبی نواب صفوی از طلاب بنیادگرای پیشاز انقلاب سال ۵۷ « با درس خواندن دختران مخالف بود و یک بار به زور با هدف تخریب وارد مدرسهی دخترانهای به نام #ایران_دخت شده بود و میخواست آن را به حوزهی علمیه تبدیل کند به همین جرم هم به دو سال حبس تادیبی و هزار ریال غرامت نقدی محکوم میشود»( داود امینی اسنادی از فدائیان اسلام و نواب صفوی (۳) (زندان قصر ۳۱–۱۳۳۰ ش)، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، شمارههای ۲۴ - ۲۳ - ۱۳۷۶، ص ۱۲۹).
✍️ فریبا نظری
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
https://t.me/Sociologyofsocialgroups/778 بخش نخست
#زن_زندگی_آزادی
#نه_به_خشونت
#کانون_پرورش_دختران
#حق_تحصیل_دختران
https://t.me/Sociologyofsocialgroups
📝 @f_nazari
👈تا پیشاز #انقلاب_مشروطه مراکز یا سازمانی که از سوی دولت یا افراد در خصوص آموزش و تعلیم و تربیت دختران ایجاد شده باشند، وجود نداشت. مراکز آموزشی در چارچوب مکتب خانهها و تدریس خصوصی در منازل محدود میشد و محتوای آموزشی آنها نیز دگرگون نشده بود، اما در آستانهی انقلاب مشروطه به واسطهی نفوذ افکار #تجدد_خواهی، گسترش اندیشهی آموزش برای رفع نواقص، اندیشهی تأسیس مدارس دخترانه به سبک جدید قوت گرفت. در این دوره باتوجه به فرصتهای محدودی که فراهم شده بود و همچنین با حمایت دولت و قانون، مدارس دخترانه ابتدا به صورت ملی و سپس به صورت دولتی تأسیس شده که برنامهی آموزشی آنها با توجه به ملی و دولتی بودنشان متفاوت بودهاست(فرهمند، نسیم ،بهار و تابستان ۱۳۹۵، «آموزش و نهادهای آموزشی دختران در دورهٔ قاجار». فصلنامه پارسه (۲۶): ۹۶_۱۳۱).
🔵 اولین مدرسهی دخترانه توسط #بیبی_خانم_استرآبادی به نام #دبستان_دوشیزگان در ۱۲۸۵ شمسی، همزمان با سرانجام رسیدن انقلاب مشروطه، در تهران تأسیس شد. اما با حملات بسیاری که به آن شد، این مدرسه تنها برای مدت کوتاهی پابرجا بود. وی از نویسندگان و #فعالان_حقوق_زنان در دوران مشروطه بوده و در روزنامههای #حبل_المتین، #تمدن و #نشریه_مجلس مقاله مینوشت. بیشتر مقالات او در دفاع از آموزش دختران است.
🔵 پس از او #طوبی_آزموده، #دبستان_ناموس را تأسیس کرد. آزموده در شرایطی زنگ مدرسهی ناموس را در خانه خود در خیابان #سنگلج به صدا درآورد که #شیخ_فضلالله_نوری فتوا داده بود «تأسیس مدارس دختران مخالف با شرع اسلام است».
«از جمله اقدامات خانمهای آزادیخواه این بود که برای تعلیم و تربیت دختران با زحمات زیاد و صرف وقت و مال و تحصيل اعانه و کمک چندین مدرسهٔ دخترانه که هنوز هم باقی است، افتتاح کردند. خانمهایی که تا حدی از نعمت معلومات برخوردار بودند بدون مزد و اجر مجاناً با شور و شعف معلمی آن مدارس را عهدهدار گشتند و در اندک زمانی عدهٔ زیادی دختران در مدارس جديدالتأسیس به تحصیل پرداختند. حاجی شیخ فضلالله و سایر مستبدین که مقصود و منظوری جز برچیدن دستگاه تجدد و مشروطیت نداشتند و اسلام را حربهٔ برندهٔ خود قرار داده بودند، تحصیل دختران و تأسيس مدارس نسوان را مخالف با شرع انور اعلام داشتند. کسانی را که طرفدار تحصيل و تربیت دخترها بودند، #بابی و بیدین و مخالف اسلام خواندند و بعضی از مردمان نادان و جاهل سر راه معلمان و دخترهایی را که میخواستند به مدرسه بروند میگرفتند و آنها را بیعفت میخواندند و تف به صورت دخترهای بیگناه میانداختند، این بود قسمتی از رفتار و کردار کسانی که خود را حامی دین اسلام میخواندند و #مشروطه_مشروعه میخواستند» (مهدی ملک زاده، 1383، ج3: 594).
مدرسهی ناموس چند سال بعد از تأسیس به خیابان #فرمانفرما و بعد از آن به محل بزرگتری در خیابان شاهپور (حافظ) منتقل شد. در این زمان مدرسهی ناموس به قدری توسعه یافته بود که به صورت یکی از مهمترین و مجهزترین مدارس متوسطه تهران درآمد و تا پایان دوره دبیرستان آموزش دختران را تأمین میکرد. سری اول فارغ التحصیلان این مدرسه شامل #توران_آزموده، #فخر_عظمی_ارغنون، #بیبی_خانم_خلوتی، #گیلان_خانم، #فرخنده_خانم و #مهرانور_سمیعی بودند.
طوبی آزموده از #پیشگامان_جنبش_زنان_ایران در ایران بود. او دبستان ناموس را در ۱۲۸۶ شمسی در تهران با مشقات فراوان و مخالفتهای بسیار تأسیس و آن را با پشتکار و مبارزه حفظ کرد و در سال ۱۳۰۷ نخستین دبیرستان دخترانهی تهران را نیز تأسیس نمود.
او توانست در مدتی کوتاه تعداد مدارس دخترانه را به شش دستگاه برساند و در سال ۱۲۹۳، یعنی ۸ سال پس از تأسیس اولین مدرسه، ۳۴۷۴ دختر دانشآموز را جذب این مدارس کند. آزموده، این مدارس را به صورت یکی از مهمترین و مجهزترین مدارس متوسطه کامل و کانون پرورش دختران متجدد درآورد. اگر #میرزا_حسن_رشدیه بنیانگذار مدارس کنونی پسرانه است، طوبی آزموده را نیز باید بنیانگذار مدارس دخترانهی کنونی دانست.
🗨️ نقل است: سید مجتبی نواب صفوی از طلاب بنیادگرای پیشاز انقلاب سال ۵۷ « با درس خواندن دختران مخالف بود و یک بار به زور با هدف تخریب وارد مدرسهی دخترانهای به نام #ایران_دخت شده بود و میخواست آن را به حوزهی علمیه تبدیل کند به همین جرم هم به دو سال حبس تادیبی و هزار ریال غرامت نقدی محکوم میشود»( داود امینی اسنادی از فدائیان اسلام و نواب صفوی (۳) (زندان قصر ۳۱–۱۳۳۰ ش)، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، شمارههای ۲۴ - ۲۳ - ۱۳۷۶، ص ۱۲۹).
✍️ فریبا نظری
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
https://t.me/Sociologyofsocialgroups/778 بخش نخست
#زن_زندگی_آزادی
#نه_به_خشونت
#کانون_پرورش_دختران
#حق_تحصیل_دختران
https://t.me/Sociologyofsocialgroups
📝 @f_nazari
Telegram
جامعهشناسی گروههای اجتماعی
👈« تأسیس مدارس دخترانه در ایران، کنشی معطوف به هدف با مسیری دشوار؛ از قاجار تا مشروطه»/ ۱
✍️تاریخ نظام آموزش دوران #قاجار را میتوان به دو دوره تقسیم نمود:
۱- دورهی نخست، نظام آموزشی بهطور کامل در دست #طلاب_علوم_دینی و معلمان #مکتب_خانهای بود.
۲- دورهی…
✍️تاریخ نظام آموزش دوران #قاجار را میتوان به دو دوره تقسیم نمود:
۱- دورهی نخست، نظام آموزشی بهطور کامل در دست #طلاب_علوم_دینی و معلمان #مکتب_خانهای بود.
۲- دورهی…
💢مشروطهخواهان در زندان باغشاه
✍️ منصوره شجاعی
#سید_عبدالله_انوار نسخهشناس، ریاضیدان، استاد فلسفه و منطق، متولد سال ۱۳۰۳ در تهران، بدون عنایت به ثروت کلان خانواده، تک و تنها زندگی عالمانه،عاشقانه و درویشوار خود را لابهلای نسخههای خطی کتابخانهی ملی در خدمت کسب علم میگذراند. در اواخر سال ۱۳۵۹، در جریان پاکسازی و اخراج اعضای هیئت علمی و کارمندان کتابخانه، استاد انوار در زمان مدیریت «عراقی» نامی گرفتار بازنشستگی/#پاکسازی شد. کتابداران و کارمندان قدیمی و «ضد انقلاب» کتابخانه، از جمله نگارنده و عارف ماکویی، مراسم خداحافظیِ بسیار صمیمانه و غمانگیزی برای او برگزار کردیم: در یک سینی کوچک کاسهی آب و برگ سبز و یک جلد قرآن گذاشتیم و تا در بزرگ #کتابخانهی_ملی واقع در خیابان قوامالسلطنه بدرقهاش کردیم و در حالی که بغض راه گلویمان را بسته بود کاسهی آب را در برابر چشم لشکر پاکسازی پشت سرش بر خاک ریختیم، به این امید که سالم بماند و زود برگردد.
🗨️«ایشان در خاطرات خود نوشته است که شب دوم تیرماه که فردایش #محمد_علی_شاه مجلس را به توپ بست، با سید جمال واعظ ــ پدر جمالزاده ــ هردو مهمان یک طلبه بودیم در #مسجد_سپهسالار ناصری، بغل مجلس در یک حجره بودیم، مشرف به خیابانی که جلوی مجلس بود که الان خیابان سیروس نام دارد. ما اونجا بودیم و تا نصفهشب صحبت میکردیم و بعد خوابیدیم... من صبح زود بلند شدم که بروم وضو بگیرم. پنجرهی مشرف به خیابان را باز کردم و دیدم که تمام خیابان را #قزاقها گرفتهاند. وضو گرفتم و برگشتم. سید جمال هنوز خواب بود. با لگد او را بیدار کردم و گفتم: ای نکرده خواب راحت یک دمی، بیدار شو! ... بلند شد. گفتم نگاه کن. آمد و از پنجره نگاه کرد. بدون اینکه دست و رویاش را بشوید عبایاش را به تن کرد و با هم روبوسی کردیم و گفتیم دیدارمان به قیامت...»
استاد میخندد و با سرخوشی به بیان خاطره از زبان پدرش ادامه میدهد:
«ما نماز میخواندیم اما یحیی میرزا چون ضد دین بود عقب مینشست. وقتی ما میخواستیم رکوع و سجود کنیم، او دولا و راست نمیشد و در نتیجه زنجیر کشیده میشد و گردن ما را زخمی میکرد. او نماز نمیخواند و ما نماز میخواندیم و بعد هم باید بحث میکردیم. چون همهی ما #مشروطه_طلب بودیم خوش بودیم. روحیهی ما خوب بود و با هم بودیم. یک روز همین نایب حسین خان که نگهبان ما بود و خیلی هم مذهبی بود به من گفت: تو بالای منبر گفته بودی باید قزاقها را ریزریز کرد چون مخالف مشروطیت هستند. حالا شنبه به تو نشان میدهم که چه کسی ریزریز میشود...من تا صبح نگران بودم که قرار است چه بلایی به سرم بیاید.»
🔗متن کامل یادداشت #منصوره_شجاعی در instant view
👈منبع: کانال تلگرامی #فرهیختگان
✍️ منصوره شجاعی
#سید_عبدالله_انوار نسخهشناس، ریاضیدان، استاد فلسفه و منطق، متولد سال ۱۳۰۳ در تهران، بدون عنایت به ثروت کلان خانواده، تک و تنها زندگی عالمانه،عاشقانه و درویشوار خود را لابهلای نسخههای خطی کتابخانهی ملی در خدمت کسب علم میگذراند. در اواخر سال ۱۳۵۹، در جریان پاکسازی و اخراج اعضای هیئت علمی و کارمندان کتابخانه، استاد انوار در زمان مدیریت «عراقی» نامی گرفتار بازنشستگی/#پاکسازی شد. کتابداران و کارمندان قدیمی و «ضد انقلاب» کتابخانه، از جمله نگارنده و عارف ماکویی، مراسم خداحافظیِ بسیار صمیمانه و غمانگیزی برای او برگزار کردیم: در یک سینی کوچک کاسهی آب و برگ سبز و یک جلد قرآن گذاشتیم و تا در بزرگ #کتابخانهی_ملی واقع در خیابان قوامالسلطنه بدرقهاش کردیم و در حالی که بغض راه گلویمان را بسته بود کاسهی آب را در برابر چشم لشکر پاکسازی پشت سرش بر خاک ریختیم، به این امید که سالم بماند و زود برگردد.
🗨️«ایشان در خاطرات خود نوشته است که شب دوم تیرماه که فردایش #محمد_علی_شاه مجلس را به توپ بست، با سید جمال واعظ ــ پدر جمالزاده ــ هردو مهمان یک طلبه بودیم در #مسجد_سپهسالار ناصری، بغل مجلس در یک حجره بودیم، مشرف به خیابانی که جلوی مجلس بود که الان خیابان سیروس نام دارد. ما اونجا بودیم و تا نصفهشب صحبت میکردیم و بعد خوابیدیم... من صبح زود بلند شدم که بروم وضو بگیرم. پنجرهی مشرف به خیابان را باز کردم و دیدم که تمام خیابان را #قزاقها گرفتهاند. وضو گرفتم و برگشتم. سید جمال هنوز خواب بود. با لگد او را بیدار کردم و گفتم: ای نکرده خواب راحت یک دمی، بیدار شو! ... بلند شد. گفتم نگاه کن. آمد و از پنجره نگاه کرد. بدون اینکه دست و رویاش را بشوید عبایاش را به تن کرد و با هم روبوسی کردیم و گفتیم دیدارمان به قیامت...»
استاد میخندد و با سرخوشی به بیان خاطره از زبان پدرش ادامه میدهد:
«ما نماز میخواندیم اما یحیی میرزا چون ضد دین بود عقب مینشست. وقتی ما میخواستیم رکوع و سجود کنیم، او دولا و راست نمیشد و در نتیجه زنجیر کشیده میشد و گردن ما را زخمی میکرد. او نماز نمیخواند و ما نماز میخواندیم و بعد هم باید بحث میکردیم. چون همهی ما #مشروطه_طلب بودیم خوش بودیم. روحیهی ما خوب بود و با هم بودیم. یک روز همین نایب حسین خان که نگهبان ما بود و خیلی هم مذهبی بود به من گفت: تو بالای منبر گفته بودی باید قزاقها را ریزریز کرد چون مخالف مشروطیت هستند. حالا شنبه به تو نشان میدهم که چه کسی ریزریز میشود...من تا صبح نگران بودم که قرار است چه بلایی به سرم بیاید.»
🔗متن کامل یادداشت #منصوره_شجاعی در instant view
👈منبع: کانال تلگرامی #فرهیختگان
Telegraph
مشروطهخواهان در زندان باغشاه
* سید عبدالله انوار، نویسنده و پژوهشگر و فرزند سید یعقوب انوار از روحانیون مشروطهخواهی که در زندان باغشاه محبوس شد، دیروز در ۹۸ سالگی درگذشت. به مناسبت درگذشت او این مصاحبه را که حدود دو سال پیش منتشر شده بود بازنشر کردیم. در این گفتگو او از واقعهی دستگیری…
#مرور_تاریخ
#یاد_نامآوران
📝 دو خاطره از استاد #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
🗯️ خاطرهی نخست، به بهانهی ۱۴فروردین، سالروز درگذشت #پروین_اعتصامی
🔹#شعر_پروین، شعرِ خرد و عاطفه است و نیازی به استعاره های تجریدی و تشبیهات عجیب و غریب ندارد.
اولین بار که #دیوان_پروین_اعتصامی را در نوجوانی به دست آوردم، حالتی داشتم که به هیچ وجه قابل توصیف نیست. نخستین شعری که از او مرا مسحور خویش کرد، شعری بود که به مناسبت جشن فارغ التحصیلی در مدرسه سروده بود و چنین آغاز می شد:
ای درخت آرزو خوش زی که بار آوردهای
غنچه بی باد صبا گل بی بهار آوردهای
باغبانان ترا امسال سالی خرّم است
زین همایون میوه کز هر شاخسار آوردهای
نمی دانم در این ابیات چه نهفته که اینک پس از قریب چهل و پنج سال هنور هم #مسحور این کلماتم.
ممکن است بگویید: «طعمِ وقت» تُست که ضمیمهی این کلمات شده است اما «وقت» من با بسیاری شعرهای دیگر هم گره خورده است و چنین طعمی را به وجود نیاورده است!
گیرم من این سخن را بپذیرم دربارهی آن صدها هزار خواننده ای که در این هفتاد ساله، مسحور دیوان او شده اند، چه باید گفت؟
جز این که بگوییم نبوغ فرمول بردار نیست و آدم های ساده لوح، با کشفِ جدولِ ضربِ وزن و قافیه یا #استعاره و #تشبیه، خیال می کنند به رازِ خلاقیت های بزرگ پی بردهاند و عمرِ خود را در آن به هدر می دهند.
کتاب: با چراغ و آینه، ص۴۶۴
🗯️ خاطرهی دوم از مادر و #آموزش_زنان
🔹 تا همین نسل قبل، نسل شادروان مادر من، زنها را از نوشتن خط، محروم می کردند و به آنها فقط خواندن میآموختند.
شادروان مادرم #شعر میگفت و از من که بچه بازیگوشی بودم، خواهش و تقاضا میکرد که آنچه سروده بود باخط بچهگانه خویش بنویسم، که یکی دو یادگار از آنها را خوشبختانه هنوز دارم. شعرهایی بسیار درست و بهاسلوب در رثای امام حسین( ع).
استدلال مخالفان آموزش خط به دختران را در این ابیات منسوب به حکیم #نظامی گنجوی میتوان دید:
دختر چو به کف گرفت خامه
ارسال کند جواب نامه
آن نامه نشان روسیاهی است
نامش چو نوشته شد گواهی ست
البته تمام کلمات و ساختار شعر خارج از سبک نظامی است.
وقتی مشروطیت و مقارنات آن شکل گرفت، مسئله #زن و تربیت و #آموزش_زن در مرکز بحثها و مقالات قرار گرفت و یکی از تمهای اصلی شعر شاعران #مشروطه را #نسائیات تشکیل داد. کمتر شاعری در مرکز شعر این دوره قرار دارد که چندین شعر درباره زن، #حقوق_زن و ستایش ارزشهای زن نگفته باشد: #بهار #ایرج #سیداشرف #عارف #عشقی #لاهوتی و بعدها #پروین و #شهریار؛ بهترین شعر ها را در این زمینه سروده اند.
کتاب: با چراغ و آینه، ص ۸۵ تا ۸۶.
✍️ محمدرضا شفیعی کدکنی
#پروین_اعتصامی
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#با_چراغ_و_آینه
#شعر_شاعران_مشروطه
#نسائیات
#شعر_پروین_شعر_خرد_و_عاطفه
#آموزش_زنان
https://t.me/Sociologyofsocialgroups
#یاد_نامآوران
📝 دو خاطره از استاد #محمدرضا_شفیعی_کدکنی
🗯️ خاطرهی نخست، به بهانهی ۱۴فروردین، سالروز درگذشت #پروین_اعتصامی
🔹#شعر_پروین، شعرِ خرد و عاطفه است و نیازی به استعاره های تجریدی و تشبیهات عجیب و غریب ندارد.
اولین بار که #دیوان_پروین_اعتصامی را در نوجوانی به دست آوردم، حالتی داشتم که به هیچ وجه قابل توصیف نیست. نخستین شعری که از او مرا مسحور خویش کرد، شعری بود که به مناسبت جشن فارغ التحصیلی در مدرسه سروده بود و چنین آغاز می شد:
ای درخت آرزو خوش زی که بار آوردهای
غنچه بی باد صبا گل بی بهار آوردهای
باغبانان ترا امسال سالی خرّم است
زین همایون میوه کز هر شاخسار آوردهای
نمی دانم در این ابیات چه نهفته که اینک پس از قریب چهل و پنج سال هنور هم #مسحور این کلماتم.
ممکن است بگویید: «طعمِ وقت» تُست که ضمیمهی این کلمات شده است اما «وقت» من با بسیاری شعرهای دیگر هم گره خورده است و چنین طعمی را به وجود نیاورده است!
گیرم من این سخن را بپذیرم دربارهی آن صدها هزار خواننده ای که در این هفتاد ساله، مسحور دیوان او شده اند، چه باید گفت؟
جز این که بگوییم نبوغ فرمول بردار نیست و آدم های ساده لوح، با کشفِ جدولِ ضربِ وزن و قافیه یا #استعاره و #تشبیه، خیال می کنند به رازِ خلاقیت های بزرگ پی بردهاند و عمرِ خود را در آن به هدر می دهند.
کتاب: با چراغ و آینه، ص۴۶۴
🗯️ خاطرهی دوم از مادر و #آموزش_زنان
🔹 تا همین نسل قبل، نسل شادروان مادر من، زنها را از نوشتن خط، محروم می کردند و به آنها فقط خواندن میآموختند.
شادروان مادرم #شعر میگفت و از من که بچه بازیگوشی بودم، خواهش و تقاضا میکرد که آنچه سروده بود باخط بچهگانه خویش بنویسم، که یکی دو یادگار از آنها را خوشبختانه هنوز دارم. شعرهایی بسیار درست و بهاسلوب در رثای امام حسین( ع).
استدلال مخالفان آموزش خط به دختران را در این ابیات منسوب به حکیم #نظامی گنجوی میتوان دید:
دختر چو به کف گرفت خامه
ارسال کند جواب نامه
آن نامه نشان روسیاهی است
نامش چو نوشته شد گواهی ست
البته تمام کلمات و ساختار شعر خارج از سبک نظامی است.
وقتی مشروطیت و مقارنات آن شکل گرفت، مسئله #زن و تربیت و #آموزش_زن در مرکز بحثها و مقالات قرار گرفت و یکی از تمهای اصلی شعر شاعران #مشروطه را #نسائیات تشکیل داد. کمتر شاعری در مرکز شعر این دوره قرار دارد که چندین شعر درباره زن، #حقوق_زن و ستایش ارزشهای زن نگفته باشد: #بهار #ایرج #سیداشرف #عارف #عشقی #لاهوتی و بعدها #پروین و #شهریار؛ بهترین شعر ها را در این زمینه سروده اند.
کتاب: با چراغ و آینه، ص ۸۵ تا ۸۶.
✍️ محمدرضا شفیعی کدکنی
#پروین_اعتصامی
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
#با_چراغ_و_آینه
#شعر_شاعران_مشروطه
#نسائیات
#شعر_پروین_شعر_خرد_و_عاطفه
#آموزش_زنان
https://t.me/Sociologyofsocialgroups
Telegram
جامعهشناسی گروههای اجتماعی
👈تحلیل، نقد، معرفی کتاب، مقالات و پژوهش ها
در حوزه جامعه شناسی گروههای اجتماعی، جنگ، ادبیات، غذا
✅فریبا نظری
دانش آموخته دکترای جامعهشناسی
و مطالبی از دنیای:
👈ادبیات
👈 موسیقی
👈سینما
📝 @f_nazari :ارتباط با من👈
در حوزه جامعه شناسی گروههای اجتماعی، جنگ، ادبیات، غذا
✅فریبا نظری
دانش آموخته دکترای جامعهشناسی
و مطالبی از دنیای:
👈ادبیات
👈 موسیقی
👈سینما
📝 @f_nazari :ارتباط با من👈
💥💥یاد آر ز شمعِ مرده یادآر!
🔰 ۳تیر ماه، مصادف است با کشته شدن فجیع #ملک_المتکلمین و #میرزا_جهانگیرخان صور اسرافیل روزنامهنگار. یعنی اولین شهید روزنامه نگار به سال۱۲۸۷ش....
🔷پس از #به_توپ_بستن_مجلس، وقتی آن دو نفر را دستگیر و به باغشاه میبردند در بین راه، مردم نادان به آن دو فحش میدادند میرزاجهانگیرخان در زیر کتک و مشت و لگد قزاقان، شعار میداد اما ملک المتکلمین ساکت بود فقط گاهگاهی زیر لب میگفت: «لا حول و لا قوه الا بالله»...
به نزدیکِ سفارت انگلستان که رسیدند وقتی به گروهی اروپایی و ارمنی برخوردند، میرزاجهانگیرخان ایستاده با آواز بلندی بانگ بر زد«ما آزادی خواهانیم!»
قزاقی از پشت سر، سوشکه (نوعی شمشیر) بر پشتش زد و خون از جای ضربت جستن کرد...
هر دو آنها از #استبداد بیزار و عاشق آزادی بودند ملک با خطابه های آتشینش و میرزاجهانگیرخان با قلم و روزنامه اش از مشروطه دفاع کرده و روحها را به عشق آزادی، به پرواز در آورده بودند اما اکنون پس از به توپ بستن مجلس و برچیدن مشروطیت ایران، هر دو اسیر استبداد بودند.
وقتِ شبانه، #لیاخوف و #شاپشال، دو ارتجاع #روسی به زندان آمدند، شاپشال از میرزاجهانگیرخان پرسید:
«تو از کجا دانستی که من یهودی هستم؟»
روزنامه نگار جواب داد:
«اینطور شنیده ام. تکلیف #روزنامهنگار اینست که هرچه بگویند بنویسد و اگر دروغ است بعدا تردید میکند»
وقتی هر دو زندانی را با غل و زنجیر به دستور #محمدعلی_شاه بحضورش آوردند، ملک خطاب به شاه گفت:
«ترقی ملک و ملت جز در تحت لوای قانون و عدالت و بسط دانش و تربیت نبود... و اما اینکه مرا به کشته شدن تهدید کردی ...بدان که از کشته شدن من نتیجه ای عاید تو نخواهد شد زیرا از هر قطره خون من، هزاران ملک المتکلمین به وجود خواهد آمد که پرچم #آزادی و #عدالت و #مشروطه را خواهند برافراشت».
آن شب سپری گردید و صبح، دو نفر #قزاق وارد محبس شده ملک و میرزاجهانگیرخان را با غل و زنجیر، به گوشه ای از باغ بردند که جلادان در آنجا منتظر بودند. باقربیک یکی از جلادان، زنجیر گردن و پای دو زندانی را باز کرده، سپس کاظم خان و بالاخان، آستین ها را بالا زدند اول، میرزا جهانگیرخان را به دو قزاق دیگر سپردند، سپس طناب را به گردن ملک المتکلمین انداخته گره زدند و هر کدام، یک سر طناب را به دست گرفته محکم به سمت خود کشیدند. ملک لحظه ای تقلا کرد و بالاخره از پای افتاد. جسد بی جان ملک را به گوشه ای انداختند.
و این بار، کرم خان و باقربیک طناب را برداشته به گردن میرزاجهانگیرخان انداختند روزنامه نگار سی و دو ساله که بدنی تنومند و قوی داشت هرچه #جلادان طناب را میکشیدند با آنکه رنگ صورت زندانی کبود میشد اما روزنامه نگار خفه نمیشد و از پای نمی افتاد...!
در این موقع، کاظم خان (یکی از جلادها) قمه تیزش را از غلاف بیرون کشید و رو در روی روزنامه نگار ایستاد و قمه را با همه قوت به سینه روزنامه نگار فرو کوفت خون از سینه اش جاری شد و پیراهن سفید روزنامه نگار به سرخی گرایید، جلاد دوباره، تیغه قمه را بیرون کشیده و به سمت چپ سینه اش فرو کوفت. هیکل خون آلود روزنامه نگار، به کنار جسد ملک در غلتید...
به دستور کاظم خان، جسدها را به درون چاهی انداختند و بازگشتند.
روزنامه نگار، سه روز قبل از این حادثه، در روزنامه اش، مرگ خود را چنین پیش بینی کرده بود:
«...ما هم از این جانبازی و فداکاری عاری نداریم و هیچوقت نمی گوییم که چرا ما مغلوب مستبدین و بی دین ها شدیم، زیرا که برادران آذربایجانی و گیلانی و فارس و اصفهانی ما در راهند و عن قریب خواهند رسید. ما میخواهیم با بدنهای خود زیر سم اسبهای آنان را نرم و مفروش کرده و زمین تهران را برای تشریفات مقدم این مهمانهای تازه رسیده از خون گلوی خود زینت دهیم و به برادرهای مهربان بگوییم و افتخار کنیم که ماییم پیش صف های شهدای راه آزادی...!»
«خداوند متعال با آن همه قدرت فائقه اش، دو فرشته بر انسان مامور نکرده تا مراقبش باشند و او را از ارتکاب به گناه و اشتباه باز دارند چه برسد به شما شیاطین...!»
👈 #دهخدا که از دست دژخیمان جان به سلامت برده بود در غربت، وقتی مرگ دوستش میرزاجهانگیرخان را شنید رثائیه ای در مرگش با عنوان « یادآر ز شمعِ مرده یادآر» سرود که ماندگار شد، این مسمط زیبا هر چند آکنده از درد و حسرت و تصویریست از سیاهی و اختناق استبداد، اما امید به فردایی روشن در آن موج میزند:
ای مرغِ سحر! چو این شبِ تار
بگذاشت ز سر، سیاهکاری،
وز نفحهی روحبخشِ اسحار
رفت از سرِ خفتگان، خماری...
یاد آر ز شمعِ مرده یادآر!
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
http://www.upsara.com/images/x708014_11.jpg
https://t.me/Sociologyofsocialgroups
🔰 ۳تیر ماه، مصادف است با کشته شدن فجیع #ملک_المتکلمین و #میرزا_جهانگیرخان صور اسرافیل روزنامهنگار. یعنی اولین شهید روزنامه نگار به سال۱۲۸۷ش....
🔷پس از #به_توپ_بستن_مجلس، وقتی آن دو نفر را دستگیر و به باغشاه میبردند در بین راه، مردم نادان به آن دو فحش میدادند میرزاجهانگیرخان در زیر کتک و مشت و لگد قزاقان، شعار میداد اما ملک المتکلمین ساکت بود فقط گاهگاهی زیر لب میگفت: «لا حول و لا قوه الا بالله»...
به نزدیکِ سفارت انگلستان که رسیدند وقتی به گروهی اروپایی و ارمنی برخوردند، میرزاجهانگیرخان ایستاده با آواز بلندی بانگ بر زد«ما آزادی خواهانیم!»
قزاقی از پشت سر، سوشکه (نوعی شمشیر) بر پشتش زد و خون از جای ضربت جستن کرد...
هر دو آنها از #استبداد بیزار و عاشق آزادی بودند ملک با خطابه های آتشینش و میرزاجهانگیرخان با قلم و روزنامه اش از مشروطه دفاع کرده و روحها را به عشق آزادی، به پرواز در آورده بودند اما اکنون پس از به توپ بستن مجلس و برچیدن مشروطیت ایران، هر دو اسیر استبداد بودند.
وقتِ شبانه، #لیاخوف و #شاپشال، دو ارتجاع #روسی به زندان آمدند، شاپشال از میرزاجهانگیرخان پرسید:
«تو از کجا دانستی که من یهودی هستم؟»
روزنامه نگار جواب داد:
«اینطور شنیده ام. تکلیف #روزنامهنگار اینست که هرچه بگویند بنویسد و اگر دروغ است بعدا تردید میکند»
وقتی هر دو زندانی را با غل و زنجیر به دستور #محمدعلی_شاه بحضورش آوردند، ملک خطاب به شاه گفت:
«ترقی ملک و ملت جز در تحت لوای قانون و عدالت و بسط دانش و تربیت نبود... و اما اینکه مرا به کشته شدن تهدید کردی ...بدان که از کشته شدن من نتیجه ای عاید تو نخواهد شد زیرا از هر قطره خون من، هزاران ملک المتکلمین به وجود خواهد آمد که پرچم #آزادی و #عدالت و #مشروطه را خواهند برافراشت».
آن شب سپری گردید و صبح، دو نفر #قزاق وارد محبس شده ملک و میرزاجهانگیرخان را با غل و زنجیر، به گوشه ای از باغ بردند که جلادان در آنجا منتظر بودند. باقربیک یکی از جلادان، زنجیر گردن و پای دو زندانی را باز کرده، سپس کاظم خان و بالاخان، آستین ها را بالا زدند اول، میرزا جهانگیرخان را به دو قزاق دیگر سپردند، سپس طناب را به گردن ملک المتکلمین انداخته گره زدند و هر کدام، یک سر طناب را به دست گرفته محکم به سمت خود کشیدند. ملک لحظه ای تقلا کرد و بالاخره از پای افتاد. جسد بی جان ملک را به گوشه ای انداختند.
و این بار، کرم خان و باقربیک طناب را برداشته به گردن میرزاجهانگیرخان انداختند روزنامه نگار سی و دو ساله که بدنی تنومند و قوی داشت هرچه #جلادان طناب را میکشیدند با آنکه رنگ صورت زندانی کبود میشد اما روزنامه نگار خفه نمیشد و از پای نمی افتاد...!
در این موقع، کاظم خان (یکی از جلادها) قمه تیزش را از غلاف بیرون کشید و رو در روی روزنامه نگار ایستاد و قمه را با همه قوت به سینه روزنامه نگار فرو کوفت خون از سینه اش جاری شد و پیراهن سفید روزنامه نگار به سرخی گرایید، جلاد دوباره، تیغه قمه را بیرون کشیده و به سمت چپ سینه اش فرو کوفت. هیکل خون آلود روزنامه نگار، به کنار جسد ملک در غلتید...
به دستور کاظم خان، جسدها را به درون چاهی انداختند و بازگشتند.
روزنامه نگار، سه روز قبل از این حادثه، در روزنامه اش، مرگ خود را چنین پیش بینی کرده بود:
«...ما هم از این جانبازی و فداکاری عاری نداریم و هیچوقت نمی گوییم که چرا ما مغلوب مستبدین و بی دین ها شدیم، زیرا که برادران آذربایجانی و گیلانی و فارس و اصفهانی ما در راهند و عن قریب خواهند رسید. ما میخواهیم با بدنهای خود زیر سم اسبهای آنان را نرم و مفروش کرده و زمین تهران را برای تشریفات مقدم این مهمانهای تازه رسیده از خون گلوی خود زینت دهیم و به برادرهای مهربان بگوییم و افتخار کنیم که ماییم پیش صف های شهدای راه آزادی...!»
«خداوند متعال با آن همه قدرت فائقه اش، دو فرشته بر انسان مامور نکرده تا مراقبش باشند و او را از ارتکاب به گناه و اشتباه باز دارند چه برسد به شما شیاطین...!»
👈 #دهخدا که از دست دژخیمان جان به سلامت برده بود در غربت، وقتی مرگ دوستش میرزاجهانگیرخان را شنید رثائیه ای در مرگش با عنوان « یادآر ز شمعِ مرده یادآر» سرود که ماندگار شد، این مسمط زیبا هر چند آکنده از درد و حسرت و تصویریست از سیاهی و اختناق استبداد، اما امید به فردایی روشن در آن موج میزند:
ای مرغِ سحر! چو این شبِ تار
بگذاشت ز سر، سیاهکاری،
وز نفحهی روحبخشِ اسحار
رفت از سرِ خفتگان، خماری...
یاد آر ز شمعِ مرده یادآر!
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
http://www.upsara.com/images/x708014_11.jpg
https://t.me/Sociologyofsocialgroups